۱۶۴۹
۰
۱۴۰۱/۱۲/۲۲

گزارشی از «باب الشیطان» (از کتاب الشجره) ابوتمام نیشابوری، منبعی با ارزش در باره فرق اسلامی

پدیدآور: رسول جعفریان

خلاصه

گزارشی است از بخشی از کتاب الشجره که در باره فرق اسلامی است. نویسنده اسماعیلی مذهب و از اواخر قرن سوم هجری است.

 باب الشیطان من «کتاب الشجرة»، ابوتمام النیشابوری (نیمه قرن چهارم)، به کوشش ویلفرد مادلونگ و پل. ای. واکر، 1998م

این متن، بخشی از «کتاب الشجرة» [یا شجرة الدین] از ابوتمام یوسف بن محمد نیشابوری از متکلمان اسماعیلی (متولد در اواخر قرن سوم و زندگی فکری تا اندکی پس از نیمه قرن چهارم و احتمالا متوفای حوالی 365) است. وی از اسماعیلیان ایران بوده و برخی از آثارش از جمله همین کتاب الشجره، در اختیار متکلمان و دانشمندان یمنی قرار داشته و از آن نقل کردهاند. شرحی در باره این کتاب و مولف آن، توسط دکتر حسن انصاری در نشر دانش، (سال هیجدهم، 1380، شماره دوم) نوشته شده و در آنجا آمده است که وی جانبدار گرایشهای تند نوافلاطونی و تأویلی نزدیک به قرامطه و متفاوت با گرایش مورد قبول فاطمیان مصر است. این بخش از کتاب الشجره، ملل و نحل است و چنان که واکر گفته است (به نقل از انصاری) کتاب الایضاح که قبلا به نام ابوفراس شهاب الدین دیلمی (به کوشش عارف تامر در سال 1965 ) منتشر شده بود، بخش دیگری از همین کتاب الشجره است. «باب الشیطان» یک کتاب (یا به عبارت بهتر، بخشی از یک کتاب، اما] در موضوع ملل و نحل است و از جهت این که نویسنده آن در یک مقطع حساس بوده و ثانیا از زاویه دید اسماعیلی به فرق اسلامی پرداخته ـ مشابه الزینه البته با رویکردی متفاوت با آن ـ اثری با ارزش میباشد. گرایش مولف شیعی و طبعا از نوع اسماعیلی است. وی در بخش نخست، بابی در باره شیطان دارد، شیطانی که گمراه کننده امت است و در این زمینه با توسل به آیات و اخبار بحث مفصلی دارد.  از ائمه ـ سلام الله علی ذکرهم ـ نقل میکند که تمامی آنچه در سوره «الرحمن» در « فبأی آلاء ربکما تکذبان» آمده در شأن دو شیطان، یعنی اولی و دومی است (باب الشیطان، ص 6 ـ 7).

تقسیم بندی فرق در نگاه ابوتمام، پدیده جالبی است. مسلمانان اهل ظاهر را سه گروه میکند، و هر گروه را شامل 24 فرقه میداند که جمعا 72 فرقه میشود. بر اساس تقسیم وی، مسلمانان که وی از آنان با تعبیر «اهل الظاهر» یاد میکند، سه گروه هستند، دسته اول آنان که طاعات را از ایمان میشمرند که شامل معتزله و خوارج میشود. دسته ی دوم که طاعات را از شرایط ایمان نمی دانند، اینها شامل مجبره و مشبهه و اصحاب رأی و مرجئه و... میشوند. دسته سوم آنان که امام بعد از رسول الله (ص) را علی بن ابی طالب میدانند. وی میافزاید: هر یکی از اینها، عقایدی در باب توحید، امامت، وعد و عید، عدل، شرایع، و اعمال آنها دارند. برخی جور و ستم را به خدا نسبت می­دهند، برخی او را تشبیه به خلق میکنند، برخی به او شرک میورزند، برخی خلف وعید او را جایز میدانند، برخی به قیاس و استحسان در شرایع باور دارند. در باره امامت هم برخی ابوبکر را پس از پیامبر مفروض الطاعه میدانند، برخی امامت را از آن علی بن ابی طالب میدانند، و به این ترتیب، مذاهب مختلف پدید آمده است. سه گروه مورد نظر او، هر کدام 24 فرقه هستند که جمعا عدد 72 فرقه را تکمیل میکنند. چنان که در آخر مباحث وی آمده، نگرش باطنی میتوان همه این اختلافات را حل کند و میان همگی این فرق الفت بخشد.

بر اساس تقسیم سه گانه، این کتاب در سه باب است، باب اول، در باره کسانی که «طاعات را از ایمان میدانند». دو گروه عمده این ها، معتزله و خوارج هستند و او ذیل هر کدام، از چند فرقه آنها یاد میکند که به گفته او جمعا 24 فرقه میشود. وی معتزله را شش فرقه میداند، اما در آغاز، کلیات عقاید آنان را در باب توحید، و صفات خدا و نیز بحث مرتکب کبیره و امر به معروف و نهی از منکر بیان میکند. غالب آنان، بجز اندکی، علی (ع) را افضل خلق بعد از رسول الله (ص) میدانند، هرچند سه خلیفه اول، در وقت خلافت، اولای به خلافت بوده­اند. (ص 13). فرقههای حسنیه منسوب به حسن بصری، هُذیلیه، نظّامیه، مُعمّریه [معمّر بن عباد سلمی]، بِشریه [بشر بن معتمر]، و جاحظیه، این شش گروه هستند. (تا صفحه 20). خوارج، چهارده فرقه هستند. کلیات عقاید آنان این که طاعات را از ایمان میدانند، ایمان کم و زیاد میشود، همگی عثمان و علی را کافر می­شمرند، خروج بر امام جائر را واجب میشمرند و امامت را برای همه مردم روا میدانند، مشروط بر آن  که امام «عادلا عالما» باشد. آنگاه از جماعت خوارج، چهارده فرقه را یاد میکند. اطلاعات این بخشها، عموما مطالبی است که در منابع دیگر هم آمده، اما لابلای آنها نکات تازهای دیده میشود. این کار باید در مقایسه روشن شود. ازارقه، مانند جهم، معتقد به جبر محض بودند (ص 21). نجدیه میگفتند، هر کسی از روی اجتهاد چیزی را حلال کند، معذور است، همان که فقها در باب اجتهاد گویند. (ص 22). بحث از این که بچهها عذاب میشوند یا نه، یکی از مسائل اختلافی میان فرقههای خوارج بوده و همیشه در باره آن بحث میکردند. عجارده میگفتند، سوره یوسف از قرآن نیست، برای این که «قصص» است. (ص 23). جنگ با سلطان [جائر] را روا میشمرند، اما نه با کسانی که مخالف حاکم بودند. فرقه بدعیه، حج را در همه ماههای سال روا میشمردند. در مجموع به خواندن سه نماز در شبانه روز قائل بودند، نماز فجر، نماز مغرب، و یکی هم صلاة العتمه در شب. آنها به آیه «و اقم الصلاة طرفی النهار و زُلَفا من اللیل» استناد میکردند (ص 25). فرقه صُفریه، انجام گناهانی مانند زنا و قذف و سرقت را که حد شرعی دارند، سبب کفر نمی دانستند، و مرتکبین را فاسق، نه کافر و نه مومن، میشمردند. (ص 28). اباضیه هم مخالفان خود را کافر به نعمت می­دانستند، نه کافر مطلق. سرزمین مخالفان را هم «دار توحید» میدانستند، مگر لشکرگاه سلطان را که «دار بغی» میدانستند. مرتکب کبیره را هم «کفّار نعمة» میدانستند، اما مومن نمی شمردند. عذاب اطفال را هم جایز میشمردند (ص 28). فرقه یزیدیه منسوب به «یزید بن ابی انیسه، می­گفتند خداوند رسولی از عجم مبعوث خواهد کرد، و کتابی از آسمان بر او خواهد فرستاد که در آسمان نوشته شده و بعد بر او نازل شده است. پس او شریعت محمد را رها کرده، شریعت دیگری خواهد آورد. ملت او، مانند ملت صابئه هستند، اما نه مثل صابئین موجود(ص 30). مصحّح در پاورقی نشان داده که محتوای این گزارش ها، به آنچه در الحور العین آمده، نزدیک است، و به احتمال، متن در اختیار نویسنده یمنی کتاب الحور العین بوده است. ضحاکیه، ازدواج زن مسلمان با کافر را را در «دار التقیه» روا میدانند، اما در «دار العلانیه» جایز نمی شمرند (ص 33).

پس از معتزله و خوارج، سومین گروه از آنان که «طاعات را از ایمان میشمرند» با عنوان فرقه الحدیثیه یاد میکند. مقصود وی اهل حدیث است. خداوند روی عرش خود نشسته و بذاته، جدای از خلق خویش است. اهل بهشت، خدای خویش را به چشم میبینند، ایمان قول و عمل است، و کم و زیاد میشود. کسی از اهل قبله را تکفیر نمیکنند، همه چیز را به قضا و قدر الهی میدانند. عمل آدمی او را به بهشت و جهنم نمی برد، بلکه خداوند است که جای او را مشخص میکند. امامت را از ابوبکر و عمر و عثمان میدانند [نامی از علی(ع) در میان نیست]. همه صحابه را از کوچک و بزرگ، «علیه الرحمه» میگویند، و فضائل آنان را نقل میکنند و از ذکر اختلاف میان آنان خودداری میکنند. با هر امیر بر و فاجری نماز میخوانند، و جهاد میکنند. خروج به سیف را قبول ندارند. روایات را باور دارند، مشروط به آن که راویانش ثقه باشند. (ص 36) اینها چهار فرقه شدند. یکی مالکی ها، که به مالک بن انس منسوبند. دوم شافعی ها، سوم حنبلی ها، چهارم داودی ها، منسوب به داود بن علی اصفهانی. ذیل هر کدام، برخی از عقاید کلامی و فقهی را هم میآورد. در باره شافعیها میگوید، علی (ع) را محق در همه جنگهایش میدانند، هرچند طلحه و زبیر و عایشه را اهل اجتهاد میشمرند (ص 37). حنبلیها «لایُقرّون بولایة علی بن ابی طالب» و «لایثبتون امامة علی بن ابی طالب». و او را «عَلَی الخطأ» میدانند، چون قاتلین عثمان را پناه داد (ص 38 ـ 39). داودی ها، ضد قیاس هستند و معتقدند همه چیز در قرآن آمده و البته در کل، به قرآن و سنت و اجماع باور دارند. وی باورهای تشبیهی هم به آنان نسبت میدهد. (ص 40)

اما گروهی که شرایع را از ایمان نمی دانند،  سه گروه هستند. نخست قدریه، که پنج فرقه اند: اول جهمیه. در اینجا، فهرستی از مهمترین باورهای آنان را بیان میکند. ایمان، معرفت و تصدیق است و به اقرار و طاعات ارتباطی ندارد. علم خداوند حادث است و در این باره توضیح میدهند. آنان قرآن را هم مخلوق میدانند. همه چیز فعل خداست و بس، در واقع جبری کامل هستند. خداوند هر کسی را که بخواهد میتواند عذاب کند، ممکن است از نظر ما ظلم باشد، ولی از نظر او خیر. (ص 43). خروج بر سلطان جائر را روا میشمرند. (ص 44). فرقه دوم «بِطّیخیه» منسوب به اسماعیل بطیخ است. به گفته او، آنان عقاید مشابه جهمیه دارند، از این که تفسیر خاصی از معصیت و طاعت دارند. خداوند بر اساس آنچه را خود معصیت دانسته، به رغم این که همه افعال از خودش میباشد، افرادی را به جهنّم و بر اساس آنچه آنها را طاعت نامیده، افرادی را به بهشت میبرد (ص 45). سوم فرقه نجاریه منسوب به حسین النجار است. عقایدشان مانند معتزله است، جز این که برخلاف آنان، اراده را از صفات ذات میدانند نه فعل. خداوند «خالق افعال عباد» است و آنان «فاعل» آن هستند. خداوند در دنیا و آخرت قابل رؤیت نیست. قائل به خروج به سیف علیه سلطان جائرند. (ص 47). چهارم، فرقه ضراریه منسوب به ضرار بن عمرو هستند. باورها شبیه به معتزله است. امامت را از سوی همه مردمان جایز دانسته [نه اختصاصی قریش]، عجمیها را اولای به عربها در باب امام شدن میدانند (ص 48). پنجم صباحیه منسوب به ابوصباح بن معمر هستند. (ص 50). به جز باورهایی که در مسائل مختلف به آنان نسبت میدهد، نکته تازه آن است که معتقدند، اقدام ابوبکر در اسیر گرفتن اهل ردّه، خطا و جور و فتنه بوده، و مسلمانان بر شرک و ضلال با ابوبکر موافقت (اتفاق) کردند. برخی از اینان، بعد از ابوبکر [از آن موضع] برگشتند و به دست عمر توبه کردند. آنها عمر بن خطاب را افضل مردم بعد از رسول میدانند. عثمان را مظلوم دانسته بر علی و عمار عیب میگیرند. ایضا میگویند، زنان در وقت حیض هم باید نماز و روزه را بخوانند و بگیرند، این فقط یک عادت است، و عادت، سبب منع از طاعت نمی شود (ص 51).

نویسنده در اینجا به بیان مذاهب مشبّهه پرداخته است. فرقههای کلابیه، اشعریه، کرّامیه، سه فرقه نخست هستند که از آن میان، بیشترین توضیح در باره کرامیه داده شده است. خداوند جسم و چسبیده به عرش است. در آخرت دیده میشود. قرآن هم غیر مخلوق است.

محمد بن کرام، بانی کرامیه، «یظهر الزهد و التقشف»، فردی زاهد مسلک بود، و بر این باور بود که توکل بر خداوند دارد. او خواست بدون زاد و توشه، با شماری از پیروانش به بادیه برود [که بیم مرگ بود]، اما سلطان وقت، آنان را از این کار باز داشته، حبسش کرد، و میگفت: او، خود و این جماعت را هلاک میکند، اینها مشتی مسکین هستند و بر ما واجب است تا او را از رفتن منع کنیم. (ص 55). کرامیه میگفتند: رسول، حجت نبوده، چون از دنیا رفته است، در حالی که حجت [خدا] نمی میرد. کرامیه بر این باور بودند که آنچه در دستان ماست، «کلام الله» نیست، «قرآن» حکایت کلام الله است، و «حکایت» غیر از «محکی» است. کرامیه به پیروان خود اجازه میدادند در وقت مناظره با مخالفان، اگر مخالفان طلب حدیث کردند، حدیث جعل کنند، و به رسول نسبت بدهند. حجت آنان این بود که مذهبشان حق است، پیامبر هم حق میگفته، و به آن دعوت میکرده، و وقتی آنان از رسول روایت کنند که چنین و چنان گفته، و  آن مطلب، منطبق بر اعتقاداتشان باشد، در این کار درست عمل کردهاند. محمد بن کرام رئیس کرامیه میگفت: مردمان در قیامت از بیت المقدس، محشور میشوند، برای همین از خراسان و اطراف آن، بیش از پنج هزار خانوار را به بیت المقدس منتقل کرد. انتقال اینها به آنجا، سبب میشود که در قیامت، حشر بر آنان آسانتر شود و نزدیکتر به حشر باشند [لابد زودتر از دیگران محشور شوند]. فرقه دیگر، هشامیه به نام هشام بن حکم است. اینجا سخن هشام در باره جسم بودن خداوند مطرح شده [گرچه همیشه دفاع شده که هشام جسم را به معنای موجود بکار برده است]، حتی رؤیت خداوند در قیامت به او نسبت داده شده است، و عقاید دیگر. (ص 56 ـ 60). او میگوید، هشام بن حکم رافضی و قائل به «اثناعشر» بوده است. (ص 59). اینجا موضع مخالف مولف نسبت به تشیع امامی روشن است. فرقه جوالیقیه به نام هشام بن سالم بعد از آن آمده است. به جز باورهای کلامی، میگوید، اینها «یکفرون الامّة بعد رسول الله الاّ علی بن ابی طالب و شیعته». (ص 61). مقاتلیه منسوب به مقاتل بن سلیمان، فرقه بعدی است که عقاید مشبّهی و تجسیمی از آن نقل شده است. فرقه هفتم، نابته است، که باز روی عقاید تشبیهی و تجسیمی آن تأکید شده است. نشستن خداوند روی کرسی، یا پایین آمدن در شبهای جمعه، و حتی باور به جسم لا کالاجسام که منسوب به هشام بن حکم است (ص 62 ـ 63). در عقاید تاریخی، به چهار خلیفه باور دارند. (ص 64). این نباید ارتباطی با نابته که جاحظ در باره آنها رساله نوشته داشته باشد. فرقه اصحاب الفضاء، الحُبیه، دو فرقه بعدی هستند که در باره فرقه دوم، توضیحات بیشتری آمده است. خداوند جسمی شبیه نوجوانی بی ریش و زیباست. حدیث هم در این باره دارند. (ص 65). بیانیه، منسوب به بیان بن سمعان، طبقهای از مشبّهه هستند که همان مطالب مقاتلیه را میگویند. اشاره به این که از فرق غلات شیعه است ندارد. فرقه بعدی مغیریه، منسوب به مغیرة بن سعید عجلی است که او را هم مشبهی دانسته است. (ص 68). در اینجا به باورهای غالیانه او اشاره کرده، این که آیت «کمثل الشیطان اذ قال للانسان» را تطبیق بر شیخین کرده است (ص 71). فرقه زراریه منسوب به زرارة بن اعین با همان عقیده «ان الله جسم لا کالاجسام» مورد بعدی است. شعری در علامت ظهور از شاعر رافضه که از زراریه است، نقل کرده است (ص 72). در باره بدا هم سخن گفته است (ص 73). فرقه بعدی منهالیه، منسوب به منهال بن میمون عجلی با عقاید تشبیهی است. (74 ـ 75). مبیضّه تابعان مقنع هستند که مدعی مهدویت و نامش هشام بن حکیم مروزی بود. او هم عقاید تجسیمی دارد. عقاید اشتراکی در باره زنان هم به او نسبت داده است (ص 77). نویسنده گوید: شمار زیادی از آنان را دیده و با آنان گفتگو و مناظره کرده است، در حالی که هیچ کدام چیزی از اصول دین خود را نمی شناختند، حتی مقنع و زمان او را هم نمی دانستند، مگر اندکی از باهوشان آنها. برای آنها فقط ترک نماز و صوم و غسل جنابت مهم بود. مسائل دیگری هم در باره آنان گفته است (ص 77 ـ 78).

در اینجا از گروههای مرجئی مذهب یاد میشود. نخستین آنها غیلانیه است که در «وعید» مانند مرجئه میاندیشند. (ص 79). ایمان را کم و زیاد نمی دانند. اینها و همه مرجئه، تحقق امر به معروف و نهی از منکر را با هر وسیلهای و از جمله شمشیر روا میشمرند (ص 80). با کمال شگفتی میگویند، علی بن ابی طالب، عثمان را کشت (ص 80 ـ 81). صالحیه فرقه بعدی منسوب به صالح بن عبدالله معروف به قبّه [کذا] است. در توحید و عدل، شبیه معتزله و غیلانیه هستند (ص 82). سومین فرقه، اصحاب رأی هستند که نویسنده آنها را هم ذیل مرجئه آورده، اما نخستین باور آنها باور به قیاس و استحسان است. ابوحنیفه معتقد بود که عثمان فقط شش سال خلیفه به حق بوده است، اما وقتی «ظلم و جار، بطلت امامته» از وقتی ستم کرد، امامت او باطل شد. امام علی بن ابی طالب تا لحظهای که از دنیا رفت امام مرضی بود، و اگر کسی آن را نپذیرد در قلب او مرض و غش هست. (ص 85). فرقه شبیبیه منسوب به محمد بن شبیب از این شمار است که عقایدی شبیه معتزله دارند، اما در ارجاء، مرجئی مذهب بشمار میآیند. مشبهه را کافر میشمرند، اما مجبره را کافر نمی دانند. (ص 87). شِمریه منسوب به ابی شمر سالم بن شمر، فرقه­ی دیگر از این مجموعه است. در ارجاء کم و بیش نزدیک به مرجئه، اما در عدل و توحید، معتزلی. خداوند عادل است و ستم نمی کند، و به هیچ نوع معنایی از «جور» بر کسی ستم روا نمی دارد (ص 88). احادیث هم فقط آنها که متواتر است، اعتبار دارد (ص 88). گروهی هم توسط مصحح، اجتهادیه نامیده شده اند، کسانی که همه چیز را با جمله «کل مجتهد برأیه مصیب» درست میکنند. (ص 89). اینجا بحث از فرقه هایی که طاعات را از ایمان نمی دانند، تمام میکند.

در آغاز بحث اشاره شد که نویسنده سه دسته کلی برای فرقهها مطرح کرده است. گروهی که طاعات را از ایمان میدانند، مانند خوارج و معتزله، گروهی که طاعات را از ایمان نمی دانند، مانند مرجئه (هرچند ممکن است در عدل و توحید مثل معتزله باشند)، و گروهی که امام بعد از رسول الله را علی بن ابی طالب میدانند. اینجا به بخش اخیر میپردازد. بنابر این، این قسمت، اختصاص به شیعه و فرقههای آن دارد. این امر، با توجه به اسماعیلی بودن مولف، میتواند گزارشی منحصر به فرد برای معرفی فرقههای شیعه، از دید یک دانشمند اسماعیلی باشد.

و اما فرقه هایی که امام بعد از رسول را علی بن ابی طالب میدانند. در نخستین بخش، از پنج فرقه از فرق زیدیه شامل بَتریه، جارودیه، دکینیه [منسوب به فضل بن دکین]، خشبیه، و خلفیه، یاد و باورهای کلامی و شیعی آنان یاد میکند. اینها زید بن علی را امام میدانند، متعه را حرام میشمرند، و نماز تراویح را قبول ندارند. (ص 97).

مورد بعدی از فرق شیعه، کیسانیه است که چهار فرقه مختاریه، کربیه، اسحاقیه، و حربیه را از آن برشمرده است. (ص 10). حربیه از طرفداران عبدالله بن معاویه بوده اند که به گفته مولف، بعدها به اثناعشریه پیوستهاند. (ص 102). شیعه عباسیه، دو گروه­اند، خلالیه منسوب به ابوسلمه حفص بن سلیمان خلال، و الروندیه [الراوندیه] اصحاب قاسم بن روند. (ص 105) در لابلای شرح عقاید اینان، نکات بدیع دیده میشود. اما مذاهب الغالیه در باره شیعیان غالی است، کاملیه، سبأئیه منسوب به عبدالله بن سبا، منصوریه، (اینها هم پس از گذشت ماجراهای نخست خود، به قطعیه اثناعشریه پیوستند، ص 109)، غُرابیه، طیاریه، بَزیغیه، یعفوریه، و غمامیه، (تا ص 116).

در اینجا، نویسنده تحلیلی در باره اختلاف امت پس از رحلت رسول (ص) بدست داده است. او با اشاره به آیه «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل..» و آیت «و قلیل من عبادی الشکور» میگوید، پس از حضرت محمد(ص) کسانی که مرتد نشده و اختلاف نکردند، اندک بودند. او سنت مشابهت امت اسلام با امت یهود را بر اساس حدیث رسول آورده «سترکبنّ سنّة بنی اسرائیل حذو النعل بالنعل»، و میگوید، بر اساس این خبر، دو گروه از مسلمانان، شبیه یهود و نصارا در بنی اسرائیل هستند. یهود این امّت، خوراج و کرامیه، و کسانی هستند که ابوبکر و عمر و عثمان را بر علی، برتری دادهاند. نصارای امّت هم «غالیان» هستند. (117). به گفته وی، مرجئه هم تا اندازهای شباهت به یهود و نصارا دارند. سپس میگوید، قدَریه که از نظر وی همان مجبره هستند، مجوس امت­اند. حدیث رسول است که کسانی در این امت هستند که «یعملون المعاصی، ثم یزعمون آنها من الله هم القدریه، و هم مجوس هذه الامة». (ص 118). یک نفر اهل فارس هم که نزد رسول آمد، و حضرت از عجایب آنجا پرسید، ازدواج مجوسیان را با مادران و دختران گفت و افزود که آنها این کارها را میکنند و آنها را قضاء از طرف خداوند میدانند (ص 119). سپس و بعد از آوردن چند خبر، از طریق «معقول» هم ثابت میکند که قدریه همان مجبره هستند.

و اما فرقههای امامیه، که آنان را رافضه مینامد، در ادامه آمده است. ناوسیه، که به گفته وی، قائل به تشبیه و جبر هستند و میافزاید: بیشتر امامیه، قائل به تشبیه و جبر و بداء و حدوث علم خدا هستند. نیز به رجعت باور دارند و این که ایمان غیر از اسلام است. (ص 121). میدانیم که در قرن چهارم اتهام تشبیه بوده و شیخ صدوق هم در ابتدای التوحید به آن جواب داده است. فرقه دوم مفضلیه منسوب به مفضل بن عمر است که آنان را چهار دسته میداند و اغلب به نام اصحاب امامان است. شمطیه، واقفیه، احمدیه (منسوب به احمد بن موسی)، سه فرقه بعدیاند. امامیه، همگی بر این باورند که عالم از امام خالی نمی شود، و آنان معجزاتی شبیه انبیاء دارند. و این که خروج بر سلطان جائر یا عادل را روا نمی دارند حتی اگر در خانه اش کشته شود تا وقتی که مهدی خروج کند. آن وقت ملائکه او را یاری خواهند رساند، چنان که در جنگ بدر چنین کردند. علم ائمه، الهامی و نه اکتسابی است. متعه تا قیامت حلال است. (ص 125).

در اینجا از اختلافات زیاد میان فرقهها یاد کرده و از جمله میگوید، علم فقه سه بخش است. بخشی متعلق به حدیثیه یا اصحاب حدیث، بخشی متعلق به اصحاب رأی و بخشی تعلق به شیعه. (ص 127).

جمع بندی دیگر او بر اساس تقسیم بندی سه گانه اش از مسلمانان، گروهی که طاعات را از ایمان میدانند، گروهی که نمی دانند و شیعیان، به این ترتیب است که هر کدام 24 فرقه هستند. جمع آن 72 فرقه میشود (ص 129).

در پایان پیشنهادی هم برای ارائه طریق در حل این اختلافات در باره مخلوق بودن یا نبودن قرآن، بحث توحید و عدل و مسائل دیگر دارد و تأکید میکند که میتوان تمام آرائی که امت در باب توحید و عدل و جبر و اختیار و وعد و وعید و شرایع و احکام و حلال و حرام و فرائض و سنن و امور و مناهی و حدود و قصاص دارد را با نگاه «تأویلی» و البته با «عین انصاف» نگاه کرد، و واقف بر حقایق شد، در آن صورت «فقد عدمت الاختلاف فیما بینها». همه اختلافات از میان خواهد رفت. (ص 133). و این معنای حدیث رسول است که فرمود : لاتجتمع امتی علی الضلاله، و فرمود: اختلاف امتی رحمة. این که این همه اختلاف دارند و همدیگر را تکفیر میکنند، ناشی از جهل آنهاست. مهم آن است که ا ین اختلافات به «علوم الباطن» باز گردانده شود. (ص 133). به نظر وی، در باره هر یک از آن اقاویل ثلاثه، یک قول رابعی نیاز است که آنها را تاویل کند. چنان که یازده گروه اصلی، نیاز به گروه دوازدهمی دارد که به قیاس بروج دوازده گانه، همه را در یک فرقه جمع کند. سر جمع 72 فرقه است که باز نیاز به هفتاد و سومین دارد که همه را متحد کرده «یتألف الجمیع» و آنان را از «شرک و حیرت» درآورده، از اختلافات خارج کند. (135).

 

(از کتاب درس هایی در باره فرق اسلامی، رسول جعفریان، تهران، نشر علم، 1401)

 

zsIuc1678705939.PNG

 

qlkZh1678707013.PNG

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)

به کوشش رسول جعفریان

یکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

چگونه دانش «کتاب شناخت» را به عنوان یک رشته جامع علمی تأسیس کنیم؟

رسول جعفریان

روز سه‌شنبه ساعت ۱۷ عصر اسفندماه سال ۱۴۰۲ با با حضور جمعی از پژوهشگران، فهرست‌نگاران و مدیران کتابخا

البدء و التاریخ مقدسی، اثری مبتکرانه در تاریخ نگاری اسلامی

رسول جعفریان

گزارشی است در باره کتاب البدء و التاریخ مقدسی که از جهاتی اثری مبتکرانه و منحصر به فرد در میان کتب ت