گزارش سفر به بامبرگ در سال 1382
خلاصه
در اين سفر که براي شرکت در چهارمين کنفرانس بين المللي صفويه شناسي بود و آخرين آنها (تا اين زمان) تني چند از دوستان ايراني هم بودند.بسم الله الرحمن الرحيم
روز 9 تير ماه 1382 ساعت 5/3 بامداد با هواپيماي ايراناير وارد برلين شدم. هدف رفتن به شهر بامبرگ و شركت در چهارمين كنفرانس صفويه بود كه به كوشش آقاي فراگنر اين بار در آلمان برگزار ميشود. بعد از 5 ساعت پرواز ساعت 20/6 دقيقه بامداد به وقت برلين وارد اين شهر شدم. آقاي شيخ صباح الدين از طلبههاي تركيه كه مقيم اينجاست با يك نفر از كارمندان رايزني به فرودگاه آمده بودند. آقاي صباحالدين خيرمقدم گفت و رفت، و ما با كارمند ياد شده كه نامش راد است به رايزني آمديم. سفير ايران آقاي خارقاني است. رايزن جناب آقاي رجبي فرزند بزرگ آقاي علي دواني است كه عجالتاً قريب سه سال است اينجاست. در نگاه اول كه از پنجره هواپيما برلين را ديدم، مثل ديگر نقاط اروپا به نظر سرسبز و خرم آمد. پياده كه شدم برخلاف خاطرهاي كه از رم داشتم، شهر را خيلي زيبا و قشنگ يافتم. نيم ساعتي طول كشيد تا به ساختمان رايزني آمديم. هنوز صبح است و كسي نيست. بمانيم ببينيم چه ميشود!
ساعت 9 صبح دقايقي خوابم برد كه ناگهان با صداي در بيدار شدم. پايين در خدمت جناب آقاي رجبي نشستم. دقايقي صحبت كرديم. آقاي سيروس ايزدي هم آمد. وي سابقاً شوروي بوده و سپس به آلمان آمده است. گرايشهاي فكري مخصوصي دارد. خود را علاقمند به امام و انقلاب و مقام معظم رهبري ميداند. كتابهاي متعددي دارد از جمله تاريخ ادبيات برتلس را كه به فارسي ترجمه كرده است. زنش هم آلماني است. بعد در خدمت آقاي رجبي به ديدن موزه شهر رفتم كه روز دوشنبه بسته بود. از آنجا قدم زده به سمت كليساي بزرگ دام آمديم. كليساي بسيار زيبايي است. كاتوليكها ساختهاند اما بعداً دست پروتستانها افتاده است. بين راه گفتگوهاي زيادي راجع به وضعيت آلمان شد. كشور شگفتي است. آقاي رجبي تأكيد داشت كه هنوز اخلاق مذهبي و ديني اين جامعه را نگه داشته است اما طي سالهاي اخير خيلي تلاش ميشود تا جامعه از هم بپاشد. اخيراً زندگيهاي خانوادگي به گونهاي خاصي تبليغ ميشود. يك زن با سه مرد. يا برعكس. چند روز قبل هم حدود دويست سيصدهزار نفر همجنس باز تظاهرات كردهاند. دبير حزب سوسياليستها كه حزب حاكم است اعلام كرده كه همجنسباز است. بعد خيليها جرأت كرده اظهار كردهاند. حتي يكي از آنها گفته است كه اميدواريم روزي برسد كه پاپ هم اعلام كند. همجنسبازي هم در ميان زنان و هم مردان بسيار زياد است. ارگ كليسا بسيار بزرگ و عالي بود. تابوت برخي از پادشاهان كه در زيرزمين كليسا دفن شدهاند در حواشي كليسا نگهداري ميشود. قبور شاهان نيز در زيرزمين قرار دارد كه تعدادشان زياد است. حتي قبر كودكان آنها هم هست. گاهي دستههاي گل قديمي هم خشك شده در آنجا نگهداري ميشود. ظهر براي غذا به رستوران الرضا رفتيم تا غذا گرفته به رايزني بياوريم. كنار آن يك فروشگاه با نام گيلان از يك خانواده ايراني بود. تمام اجناس كه خوراكي در آنجا بود ايراني بود. انتهاي آن هم يك رستوران ايراني بود كه معمولاً خودش درست ميكرد و ميفروخت. دقايقي آنجا نشستيم و گفتگويي كرديم. تمام ظهر بعد از ظهر آقاي رجبي از تجربههايش در اينجا ميگفت. قدري هم درباره نقش يهوديها در اينجا ميگفت. يك زمين بزرگي هم در مركز شهر دولت به يهوديها داده تا صورت دو سه هزار سنگ را به ياد قربانيان يهود درست كنند.
سرسبزي برلين امر غريبي است. دانشآموزان به طور اجباري درخت ميكارند. درختهاي بزرگ را هم ميفروشند، مشروط به آنكه جايش يك درخت كاشته شود. ساختمان ماشين اپل را ديدم كه روي يك خيابان كه اتوبان است پل زده. روي پل ساختمان عظيمي ساختهاند. يك رستوران هم ديديم كه روي يك ستون بزرگ ساخته شده است. بزرگترين ساختمان دنيا هم ساختمان فرودگاه برلين است كه زمان هيتلر ساختهاند و اكنون بلااستفاده مانده است. بسيار دراز و در عين حال عميق و بلند است. شدت گرماي هوا روي توريستها و زنان تأثير گذاشته با وضع بسيار زنندهاي بيرون ميآيند. زنهاي مذهبي قدري سنگينتر و باوقارتر هستند. در اينجا هر كسي مذهبي است بايد به اجبار مالياتي بدهد، در غير اين صورت ميتواند اعلام كند كه ديني ندارد.
ساعت پنج بعد از ظهر همراه با آقاي سيروس ايزدي به كتابفروشي سراي انديشه رفتيم. اين كتابفروشي از حشمت رئيسي است كه به گفته آقاي ايزدي، كانديداي فدائيان اكثريت در تهران بوده است. از اتفاقات جالب آن است كه علي مرادي را ديدم كه از بچههاي حزب توده اصفهان بود كه سالهاي 62-63 زندان اصفهان بود. آن موقعها اظهار مسلماني ميكرد. از او پرسيدم. گفت آن موقعها راست ميگفت. گفت: اما حالا خدا را به معناي فلسفي آن قبول دارم. همان عدم تعادل قديم را داشت. نصيحتش كردم كه برو پيش مادرت و زن بگير تا قدري متعادل شوي. چندين كمونيست ديگر هم بودند. كتابهاي چاپ ايران هم زياد بود. حدود ده كتاب به قيمت 55 يورو خريداري كردم. بعد با آقاي مرادخان كه در رايزني كار ميكند به ديدن كليساي شكسته رفتيم كه در جنگ جهاني تخريب شده و به همان صورت آن را به صورت يك موزه كوچك درآوردهاند. برخي اشياء قديمي و نسخهها و كليدها در شيشههايي براي تماشا گذاشتهاند. بر اساس عكسهايي كه بود نيمي از كليسا ويران شده است اما همين مقدار كه مانده خيلي عظمت دارد. بعد آمديم ميدان زيگزيله كه ايرانيها آن را ميدان فرشته ميگويند. چند طرف آن پارك است. در يكي وارد شديم قدم بزنيم. حدود سي چهل مرد و شايد زن لباسها را درآورده بودند. اكثريت لخت مادرزاد نشسته با هم حرف ميزدند يا خوابيده بودند. هيچ لباسی تن آنها نبود. نه از همديگر حيا ميكردند و نه از عابرين. اينها به بهانه آفتابگيري بساط خود را پهن كرده بودند. كنار كليساي شكسته هم يك حدود 20 نفر جوان پسر و دختر با هم گپ ميزدند. همه لياسهاي عجيب داشتند و موهاي خود را تراشيده وسط سر از جلو به عقب يك تاج مانند گذاشته بودند. اينها معمولاً سرچهارراهها ميايستند. شيشه ماشين را تميز كرده پول ميگيرند. خيلي قيافهها و رنگموها و ... عجيب بود.
عصر همين روز اول باز رفتيم مجلس قديم آلمان. نزديك آنجا آقاي سرافراز را ديدم كه ساعتي قبل او را در كتابفروشي سراي انديشه ديده بودم. گفت اولين شعر را من براي آقاي خميني گفتم كه در كيهان چاپ شد و بعداً به حزب توده رفته و حالا هم يك چپ معتدل بود. يك ساعت حرف زديم. راجع به وضعيت ايران برايش گفتم. مثل همه چپهاي معتدل بود. سپس براي ديدن ديوار برلين آمديم. سرتاسر محل ديوار را روي زمين علامت زدهاند. یعنی مثلاً یا يك آهن در زمين گذاشتهاند يا با آجر مشخص كردهاند كه البته ماشين از روي آن عبور ميكند. حدود 200 متر اصل ديوار هم مانده. 20 تا سيسانتيمتر قطر آن كه البته سيماني و داخل آن سيم فولادي كشيده شده است. خيلي عجيب نبود. يعني امكان عبور از روي آن بود. پايين ديوار سمت غربي زيرزمين اتاقكهايي بود كه گفتند شكنجهگاههاي هيتلر بوده است ساختمان قديمي شهردار كه كنار همين ديوار بوده است، هنوز هم هست.
اينجا در اين وقت سال روز مخصوصاً بعد از ظهر خيلي شلوغ است. مجدداً رفتيم به سمت دروازه براندامبورگ عكس آن روي پولهاي سكهاي آلمان هست. چند اسب بر بالاي دروازه ديده ميشود.
امروز سهشنبه 10 تير ماه به كتابخانه ملي برلن رفتم. صبح دير رفتيم. كتابخانه بسيار عظيمي است. به قسمت خطي مراجعه كرديم. كتاب نَسَبي را ميخواستم ببينم كه ديدم و تقاضاي ميكروفيلم كردم. بدون هيچ كارتي ما را راه دادند و تا داخل مخزن نسخهها رفتيم. چند نسخه را ديدم. همانجا نسخ عربي فارسي سانسكريت و غيره بود و پيرمردي هم كه چند سطری د رتقویمم برایم نوشت مسئول بود. خيلي برخورد خوبي داشت. آقاي رستگارفرد كه دانشجوي دكتري و مقيم اينجا و كارمند محلي رايزني است با بنده بود كه كمك شايستهاي بود.
براي ساعت 5/4 بعد از ظهر با 41 يورو بليط برای شهر هامبورگ گرفتم. سر ساعت با پنج دقيقه تأخير سوار شدم و در ايستگاه اصلي هامبورگ در ساعت هفت پياده شدم. يك دانشجو دكتري معماري با نام آقاي ميدانچي دنبالم آمده بود. همراه او به مركز اسلامي هامبورگ آمدم. مركز ساختماني است كه در سال 1338 با همت تجار ايراني مقيم هامبورگ و حمايت مالي و معنوی آيتالله بروجردي تأسيس شده است. گويا ايشان دههزار تومان داده بود و توصيه كرده بود مسجد در بهترين نقطه هامبورگ باشد كه الحق چنين است. بناي آن تا سال 43 طول كشيد. گويا سال 44 آقاي بهشتي آمده بود به جاي آقاي محققي. در سال 149 آقاي بهشتي به ايران برگشت. مدتي محمد مجتهد شبستري و سید محمد خاتمي اينجا بودهاند. يازده سال آقاي مقدم، هفت سال محمدباقر انصاري و در حال حاضر چند سال است آقاي حسيني شب اينجاست كه قبلاً كانادا بوده است. زمان انصاري، ساختماني به انتهاي آن افزوده شده و طي دو سال اخير امتياز يك آكادمي گرفته شده كه كار پژوهشي و آموزشي ميكند. كتابخانه شخصي عبدالجواد فلاطوري هم كه سال 75 مرد، به اينجا منتقل شده و كارهاي عقبمانده و ناتمام او هم در حال انجام است. باز هم درباره مركز خواهم نوشت.
يكي دو ساعتي با آقاي حسينينسب و نوربخش صحبت كردم. بعد با يكي از مسجديها به نام بهنام ديلمقاني براي گشتزني بيرون رفتيم و ساعت حدود يك نصف شب بود كه برگشتيم. اينها ساعت ده و ربع غروب آفتاب است.
صبح روز چهارشنبه 11 تيرماه ساعت 5/9 بود كه تقريباً اينجا شروع به كار كرد. پايين رفتم آقاي حسينينسب نبود. پيغام داد كه همراه يكي از كارمندان اينجا براي خريد بليط بامبرگ بروم. در راه از ايشان خواستم كه مرا به يك كتابفروشي ايراني ببرد. فروشگاه بهار جايي بود كه همه چيز ايراني و غير ايراني ميفروخت. بخشي از آنها كتاب و نوار بود. جواني 40 ساله يا اندكي بيشتر فروشنده بود. كتابهاي جديدي كه نداشتم خريدم. از جمله خاطرات يك كافر، كتاب پس از هزار و چهارصد سال از شجاعالدين شفا و چند اثر ديگر كه عمدتاً عليه انقلاب و روحانيت و اسلام است. يكي هم از دكتر مسعود انصاري درباره كشتار سال 67 است.
سپس براي خريد بليط به ايستگاه قطار رفتم. بليطي تهيه كردم كه فردا صبح ساعت 11 حركت كنم انشاء الله ساعت 3 بعد از ظهر در بارمبرگ خواهم بود. بعد از برگشتن باز با آقاي حسيني شب و نوربخش نشستيم به صحبت كردن. يك فيلم 20 دقيقهاي از فعاليتهاي مركز اسلامي درست كردهاند كه ديديم. كتابچهاي هم با عنوان «تاريخچه مسجد و مركز اسلامي هامبورگ» زمان آقاي محمدباقر انصاري چاپ شده كه يك نسخه گرفتم. گزارش سالانه فعاليت مركز را هم ديدم. حقيقت آن است كه اين مركز اسلامي به دليل سابقه و نوع رفتار توانسته است در سني و شيعه هامبورگ اثر كند. گفتند روزهاي جمعه حدود 200 نفر جمع ميشوند. برنامههاي ساليانه براي محرم و عيدفطر و غيره هست. يك فرش بسيار بزرگ هم كه حدود هفتاد هزار مارك بوده، كف مسجد است كه در اراك بافتهاند و با كشتي آوردهاند. پول آن را تجار اينجا پرداخت كردهاند. مسابقات قرآن هم طي دو سال اخير بوده كه خيلي در جذب اهل سنت مؤثر بوده است. مركز چندين نشريه دارد كه الفجر به آلماني و بشارت به فارسي از آن جمله است.
مركز اسلامي درست كنار درياچه الستر است كه بسياري از ساختمانهاي گران قيمت در اطراف آن ميباشد. روخانه بزرگ الب هم از ميان شهر ميگذرد كه يك پل معلق عظيمي روي آن زدهاند كه كشتيهاي بزرگ به راحتي از زير آن عبور ميكنند. يك تونل 9/2 كيلومتري در بخش ديگري زير رودخانه زدهاند كه واقعاً طرح با عظمتي اجراء كردهاند.
عصر روز چهارشنبه ساعت 7 گردشي در نزديكي درياچه آلستر كردم. بعد آقا یلمقاني آمد و رفتيم براي ديدن شهر. ابتدا به سراغ ساختمان بسيار زيباي شهرداري رفتيم. جلوي آن جشني بود براي شراب جنوب آلمان! جمعيت زيادي مشغول خوردن مشروب بودند. ساختمان شهرداري بسيار عظيم و جالب است. آن را دور زده در يك سمت آن در زير ساختمان رستوان بسيار بزرگ و زيبايي است كه در ورودي آن مجسمه خدای شراب گذاشته شده، يك آدم توپل است كه روی سر و گردن و شكمش انگور آويزان است. اگر مشروب را از اروپاييها بگیرم نصف زندگيشان رفته است، نصف ديگرش زن و صنعت و همتشان براي بناي اين ساختمانهاي عظيم است كه مانندش در ايران معدود است و تنها در برخي دورهها بوده است. از شهر بيرون رفتيم به سمت اسكله. ساختمانهاي زيادي را نشان داد كه محل انبار فرشهاي ايراني است، مثل يك سلسله آپارتمان كه دور هر كدام يك اسم ايراني بود. فرهاديان، رهبر، مسكرزاده و غيره. در واقع شهر هامبورگ يك شهر بندري است و در بخشهاي مختلف آن اسكلههاي عظيم وجود دارد. بعد روي پل معلق رفتيم كه ديدني است. از آنجا به يك رستوران رفته، شام را كه ماهي بود صرف كرديم. پس از آن هتل اليزه را ديديم و يك قهوه خورديم. هتل ديگري رفتيم كه طبقه 26 آن رستوران بود و البته در حال حاضر خيلي خلوت است، چون وسط هفته است. در انتها از چند خيابان گذشته به محل استراحتمان كه مركز اسلامي هامبورگ است آمديم. براي آقاي رجبي هم جالب بود كه بداند اين همت بلند براي ساختمانهاي عظيم كه اواخر قرون وسطي و اوائل قرون جديد ساخته شده است چيست. در اتاق قدري كتابهايي را كه خريدهام مطالعه كرده خوابيدم. فردا صبح بايد عازم بامبرگ شوم. انشاءالله.
ساعت 5/1 است كه هنوز در قطار هستم. عازم بامبرگ ميشوم. مشغول خواندن كتاب خاطرات يك كافر هستم كه اسمش را ميكائيل سلطاني گذاشته است. خاطرات يك بچه آخوند است كه كمونيست شده و حالا خاطرات زمان قم خود را به هدف مبارزه با حكومت جمهوري اسلامي نوشته است. اين كتاب حاوي عقدههاي كوچكي اوست. مخصوصاً كه نگرانيش آن است كه نتوانسته خوب با دخترهاي كوچك و بزرگ بازي كند. اين عقده خيال او را آزار ميدهد كه مهمترين بدي نظام ديني ايران اين محدوديت و بهترين مزيت غرب این است كه اکنون دخترش، دوست پسرش را به خانه ميآورد و پسر دانشجويش با خانواده دوست دخترش رابطه دارد. حس فمنيستي او را قابل تصوير است! ظاهر وی از آل اسحاقهای قم است که از سلطانیهاند و برای همین نام سلطانی را انتخاب کرده است. قرار است ساعت 5/2 در شهري پياده شده سوار قطار ديگري بشوم.
ساعت نزديك چهار بود كه به بامبرگ رسيدم. از قطار كه پياده شدم آقاي فلور با همسرش و آقاي برنارديني هم بالاي قطار آمده بودند. يك تاكسي گرفتيم و راهي هتل شديم. اين بار محل اقامت، هتل است و در يك سالن كنفرانس در همانجا محفل صفويه شناسي برگزار ميشود. وارد اتاق 155 شدم. صفحه تلويزيون خوشآمد، گويي كرده نام من روي مونيتر آن آمده بود. ابتكار جالبي بود كه كسي كه وارد اتاق ميشود يك خوشآمد گويي به او شده باشد. «به هتل ما خوش آمديد». عجالتاً آمدم نماز ظهر و عصر را بخوانم كه قبلهنما همراهم نيست بايد بگردم دنبال جهت قبله. خدا كند كه بزودي آن را پيدا كنم.
تقريباً جهت قبله مشخص شد. سمت جنوبشرقي. نقشهاي از شهر بامبرگ گرفتم. محل هتلي روشن شد و سپس جهت قبله. ساعت 5/5 به درب هتل رفتم يكي يكي افرادي كه ميشناختم آمدند. خانم بابايان و خانم سوسن بابائي. همين طور دوستم آقاي صفت گل و افراد ديگر.
افتتاحيه كنفرانس در ساختمان يك دير متعلق به دومينيكنها بود كه بسيار قديمي بود و اخيراً به دانشگاه بامبرگ واگذار شده است آن را بازسازي كرده بودند و فكر ميكنم افتتاحيه كنفرانس، افتتاح ساختمان هم بود. آقاي فراگنر خوشآمد گفت و برنامهها اين چند روز را اعلام كرد. بعد عصرانهاي دادند و سپس رئيس دانشگاه بامبرگ آمد و وي هم خوشآمد گويي كرد، البته سر ميزهاي عصرانه. چند نوع تركيب غذايي معمول به صورت ساندويچي. ساعتي بعد هم مشغول گفتگو بوديم و در نهايت براي شام به رستوراني در بيرون از دير رفتيم كه البته عمومي نبود. بقيه برگشتند. ساعت 5/10 شب بود كه به محل اقامت يعني هتل آمدم. يك استاد دانشگاه در امريكا كه پاكستاني است راجع به نور بخشيه كار كرده كه خيلي با او صحبت كردم.
آقاي ميرجعفري كه از دانشگاه اصفهان آمده نامهاي از دانشگاه آورده و آن را خطاب به فراگنر نوشته و دعوت كرده تا پنجمين كنفرانس صفويه در اصفهان برگزار شود. امروز مجلد مقالات چهارمين كنفرانس را كه نيومن چاپ كرده آوردند. قيمت آن 102 يورو است. به ما كه مقاله داشتيم يك نسخه دادهاند. امروز جمعاً شش سخنراني داشتيم. چند تاي آن دربارة تاريخنگاري دوره صفوي يا بيش از صفوي بود. يك نفر درباره رسمالتواريخ و ديدگاه آن كه يك اثر قاجاري است دربارة صفويه صحبت كرد. اعتراضهايي شد. آقاي يوسف جمالي هم پرسيد كه اين كتاب history است يا story . جواب او اول بود. برخي دادههاي اطلاعاتي او را غلط ميدانند برخي آن را درست ميدانند. يك نفر هم درباره ساقي نامههاي دورة صفوي از جمله اوحدي و عبدالنبي قزويني صحبت كرد. خاتم بابايان هم درباره جنگها و مجموعههاي عصر صفوي صحبت كرد. اشارهاي هم به حجنامه منظوم داشت كه در كنفرانس قبلي هم دربارة آن سخنراني كرده بود. ظهر ناهار دلچسبي دادند. در حال حاضر ساعت نزديك 2 است كه جلسه كمكم آغاز ميشود. مدير جلسه صبح نيومن و عصر خانم بابايان است. رأس ساعت 2 برنامهها شروع شد. مجموعاً عصر شيخ سخنراني داشتيم. يك نفر كه ششمين نفر بود نيامد و اتفاقاً بحثش دربارة جدالهاي سني بر ضد شيعه در ماوراءالنهر بود. يكي درباره نوروز در بين دولت مغولي هند و دولت صفوي در ايران صحبت كرد. بحثهاي ديگري هم بود. بعد از اتمام سخنرانيها با آقاي صفتگل سري در شهر زديم. شهر زيباي است. شعبهاي از رودخانه دانوب در آن جريان دارد. دو كليساي بزرگ دارد که قديمي است نقاشيهاي مذهبي روي آنها فراوان است. سر در برخي از خانهها هم آثار مذهبي هست. عصر ساعت 7 تقريباً همه جا به جز رستورانها تعطيل است. شهر بامبورگ توريست هم دارد. كوچهها شکل قديمياش را حفظ كرده است. ساعت حدود 9 بود كه به هتل محل اقامت برگشتيم.
روز شنبه هم سخنرانيها از 9 صبح آغاز شد چندين سخنراني در دو پنل يعني دو سالن جدا از هم بود. يك سخنراني هم شهزاد بشير درباره آدمخواري داشت. هندلت و سجاد رضوي دربارة مكتب اصفهان سخن گفتند. نزديك ظهر نيم ساعتي با آقاي صفتگل زديم بيرون. گشتي زديم و برگشتيم.
يوسف جمالي هم صبح راجع به موسيقي در دورة صفوي صحبت كرد. بعد از ظهر خانم نزهت احمدي درباره وقف در دورة صفوي صحبت كرد كه خلاصه پاياننامهاش بود خانم بابائيان خيلي كمك كرد تا ايشان بتواند شركت كند. چندين سخنراني ديگر براي امروز عصر مانده است.
يكي دو سخنراني را نرفتم. با اين حال از ساعت 5/4 تا شش، سه سخنراني انجام شد. يكي آقاي ميرجعفري استاد دانشگاه اصفهان بود. ساعت 6 تا 7 مشغول صحبت كردن بوديم. شب هم از ساعت 8 تا 5/10 شام در يك رستوران رفتيم. واقعاً معذب بودم. فقط سالاد خوردم. قدري با افرادي كه بودند مشورت كردم. با استادي با نام حاجتپور آشنا شدم. ده سال در قم طلبه بوده است. بعد ميگفت به خاطر پسرخالهاش از مجاهدين طرفداري كرده، مدتي در زندان بوده و در نهايت به خارج گريخته، هيجده سال است كه اينجاست. تز دكتري او هم دربارة روحانيت و مدرنيسم است كه به آلماني نوشته است. قدري از خاطرات دوره قم را گفت. از همه چيز بريده، حسابي هم آبجو ميخورد. گفت نماز هم نميخواند، اما اعتقادش را فراموش نكرده است. وي در دانشگاه بامبرگ با آقاي فراگنر كار ميكرده است. اينجا يك حوزه ايرانشناسي دارد كه چندين استاد و دانشجو در آن فعاليت ميكنند و اين روزها بيشتر آنها درگير اين قضايا بودند. بالاخره ساعت 11 برگشتم و الان كه اين سطور را مينويسم بايد بلافاصله خودم را براي مقاله فردا صبح آماده كنم. اول آقاي فلور صحبت ميكند بعد بنده. بعد از مطالعه كتاب ميكائيل سلطاني كه بايد دربارة او در قم تحقيق كنم كه چه كسي بوده، اين دومين مورد در اين سفر است كه با مورد مشابه که با مجاهدين خلق هم بوده آشنا شدم. اين قبيل مرتدين مانند نادره افشاري و غيره جالبند از يك طرف از جمهوري اسلامي بريدند از طرفي از سازمان مجاهدين و به صورت مركب از اسلام.
امروز صبح يكشنبه آخرين روز كنفرانس است. ديروز آقاي نيومن ميگفت كه يكي از دانشجويان سني آنها از كتاب جانشيني حضرت محمد سخت ناراحت بوده است. صبحي اول فلور صحبت كرد. بعد نوبت من بود كه دربارة نقش استرآباد در دورة صفوي صحبت كردم. آقاي حاجتپور هم آمد. كتابش را آورد كه مطالبي درباره خرقاني هم دارد. يك نسخه كتابش را به كتابخانه تاريخ اهداء كرد. يك نسخه از جريانها و سازمانهاي مذهبي را به او دادم. بعد با هم به دانشگاه بامبرگ رفتيم و به اتاقش رفتيم. آدرس ورنر انده را پيدا كردم. ساختمان آنها مخصوص ايرانشناسي است كه چند ايراني و غيرايراني در آنجا هستند. مجدداً قدمزنان برگشتيم. این لحظه آقاي صفتگل صحبت ميكند و بعد از او يك نفر ديگر سخنران پاياني است.
بعد از ناهار ساعت 4 سوار قطار شده به فرانكفورت آمديم. با آقاي صفتگل بودیم. آنجا به منزل آقاي سابقي گرفتيم كه دفتر اسلامي آنجا را اداره ميكند و زير نظر آقاي حسيني نسب است. شب را آنجا بوديم. صحبتهاي زيادي راجع به علويان و مسائل مختلف شد. ایشان تجربه زیادی از ترکیه دارد و اینجا هم با ترکهاست. صبح روز دوشنبه يك ساعتي به بازار رفتيم كه اين تمام خريد ما بود. ساعت 12 به فرودگاه آمده و با پرواز ساعت 55/2 دقيقه به ايران برگشتيم. دستاورد سفر تعدادي كتاب فارسي و لاتين براي كتابخانه تاريخ اسلام و ايران بود.
پربازدید ها بیشتر ...
مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن
آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ
کتابشناسی متنبی در ایران
فاطمه اشراقی - سیدمحمدرضا ابنالرسولبه منظور سهولت کار پژوهشگران، کتابشناسیای از تألیفاتی که درباره متنبی این شاعر نامی عرب انجام گرف
منابع مشابه بیشتر ...
ریاض الجنه زنوزی اثری دایرة المعارفی در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامی
رسول جعفریاندر زمستان سال 1402 موفق شدیم یک چاپ عکسی از کتاب ریاض الجنه زنوزی که اثری دایره المعرافی در حوزه فره
مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»
رسول جعفریاننوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل
دیگر آثار نویسنده بیشتر ...
اندر تعریف صحیفه پنجم از کتاب صحائف العالم
رسول جعفريانگزارش و معرفی کوتاهی است از بخشی از کتاب صحائف العالم، اثری که تاکنون منتشر نشده است. در این فصل، اط
يک گزارش و سه سند در باره حجاج ايراني در راه جبل
رسول جعفريانیش از یک هزار و سیصد سال، ایرانیانی که عازم حج بودند از راه جبل، به مکه می رفتند. این راه، حد فاصل ک
نظری یافت نشد.