۳۵۶۸
۰
۱۳۹۲/۰۵/۰۲

يک گزارش و سه سند در باره حجاج ايراني در راه جبل

پدیدآور: رسول جعفريان

خلاصه

یش از یک هزار و سیصد سال، ایرانیانی که عازم حج بودند از راه جبل، به مکه می رفتند. این راه، حد فاصل کوفه ـ حجاز بود و زمان عبور از آن بین یک ماه تا چهل روز به طول می انجامید. آنچه در اینجا آمده، گزارشی است از این راه، به علاوه توضیحات یک فرنگی از نماینده ایران برای مذاکرات با شیخ وهابی به علاوه چند سند دولتی در این باره
شمال جزیرة العرب، حد فاصل غربی‌ترین نقطه در خیبر و تیماء تا شرقی‌ترین آن‌ها حوالی احساء و قطیف، شامل دو دولت محلیِ مهم در قرن سیزدهم هجری است. در بخش شرقی؛ یعنی منطقة نجد، دولت سعودی اول و در منطقة غربی آن تا نزدیکی تیماء، منطقة جبل با دولت آل رشید است. این دو منطقه، حد فاصل عراق تا حجاز است و کسی که بخواهد از عراق راهی حجاز شود، می‌تواند از راه جبل یا راه نجد به منطقة حجاز برود. در منابع سفرنامه¬ای ما بیشتر نام راه جبل به میان آمده، اما پیش از آن راه نجد شهرت بیشتری داشته؛ راهی¬که به دلایل مذهبی یعنی تسلط وهابیان به تدریج منسوخ شد.
اما راه جبل، راهی بود که عراق را به حجاز متصل می¬کرد و در تمام دورة قاجاری مورد استفادة حجاج ایرانی بوده و پس از یک دوره توقف دوباره در قرن سیزدهم هجری، استفاده از آن، رواج بیشتری یافت.
با گذشت چندين دهه، دشواري‌هاي اين راه به حدي زياد شد که هر از چندي صداي اعتراض حجاج و علماي نجف بر مي‌خاست و کارپردازخانة ايران در بغداد مجبور مي‌شد رفتن حجاج را متوقف کند و اجازه ندهد آنان از راه جبل عازم حج شوند. اين دشواري ها به قبايل ميان راه بر مي‌گشت که از اين مسير براي گرفتن مالياتِ راه استفاده کرده و‌گاه به دليل تأخير در رسيدن آن، يا بر اثر اختلافات ميان خود، دست به غارت و چپاول اموال حجاج مي‌زدند.
با قدرت يافتن آل رشيد در منطقه جبل، سلسله‌اي محلي که منطقة وسيعي را در حاشية شمالي نجد تحت سلطة خود داشت، اوضاع تا حدي به کنتر در آمد. اين دولت با استقرار در شهرک يا روستاي بزرگي که جبل شمر ناميده مي‌شد، بر آن نواحي تسلط يافت و عرب¬هاي باديه‌ها را زير سلطة خود گرفت.
سلسلة ياد شده براي مدت طولاني در اين ناحيه مستقر بود، هرچند رقبايي هم داشت که مهم‌ترين آن¬ها آل سعود در نجد بودند. روابط آن¬ها از جنگ تا صالح در نيمه دوم قرن سيزدهم و اوايل قرن چهاردهم يکسره ادامه داشت؛ براي نمونه در سال 1890 / 1307 ق. آل رشيد توانستند رياض را به اشغال خود درآورده و آنان را از اين ناحيه بيرون کنند و به سمت سواحل خليج فارس برانند. در مقابل، پس از پيروزي آل سعود. آنان به ناحية حائل يورش برده و بساط آل¬رشيد را برچيدند و سبب پراکندگي قبايل آنان در عراق و نقاط ديگر شدند.
حاکمان آل رشید عبارت بودند از : عبدالله بن رشید (۱۸۴۸ ـ ۱۸۳۶/ ۱۲51-۱۲64)، طلال¬بن عبدالله (۱۸۶۸ ـ ۱۸۴۸ / ۱۲64- ۱۲۸۴)، متعب بن عبدالله (۱۸۶۹ ـ ۱۸۶۸ / ۱۲۸۵- ۱۲۸۴)، بندر بن طلال (۱۸۶۹/ ۱۲۸۵)، محمد بن عبدالله (۱۸۹۸ ـ ۱۸۶۹/ ۱۳۱۵- ۱۲۸۵)، عبدالعزیز بن متعب (۱۹۰۶ـ ۱۸۹۸ / ۱۳۲۴ـ ۱۳۱۵)، متعب بن عبدالعزیز (۱۹۰۷ ـ ۱۹۰۶ / ۱۳۲۶ - ۱۳۲۴)، سلطان بن حمود (۱۹۱۰ ـ ۱۹۰۸ / ۱۳۲۸ - ۱۳۲۶)، سعود بن حمود (۱۹۱۰ ـ ۱۹۰۸)، سعود بن عبدالعزیز (۱۹۲۰ ـ ۱۹۱۰ / ۱۳۳۸ - ۱۳۲۸)، عبدالله بن متعب (۱۹۲۱ ـ ۱۹۲۰) و محمد بن طلال (۱۹۲۱/ ۱۳۳۹). یک تاریخ مختصر از آنان را می‌تواند در http://en.wikipedia.org/wiki/Al_Rashid مشاهده کرد. برای اطلاعات مفصل‌تر در باره این خانواده بنگرید: السياسة فی واحة عربية، امارة آل الرشيد، مضاوی الرشید، بیروت، دارالساقی 1998؛ إمارة آل الرشيد فی حائل، محمد الزعایر، بیسان، 1997؛ نشأة إمارة آل الرشيد، عبدالله الصالح العثيمين، ریاض، 1981
این سلسله از رقبای آل سعود در نجد بودند. محمد بن رشید که طی سالهای ۱۲۸۹ تا ۱۳۱۵ حکومت را در دست داشت، پس از مرگ فیصل بن ترکی در سال ۱۲۸۲ق. و با استفاده از اختلافی که میان فرزندانش روی داد، توانست نجد را نیز به منطقة تحت سلطة خود بیفزاید و بدین ترتیب بر منطقة بزرگی؛ حد فاصل تیماء تا سواحل خلیج فارس حکومت کند. در بارة وی گفته شده است که عربی و فارسی و عثمانی را به یک اندازه تکلّم می‌کرد. [الرحالة الاروبیون «منطقة حائل» ج 1، ص 296]

گفتنی است آل رشید سنی بودند و بیشتر با عثمانی‌ها دمخور بوده و به دلیل ارتباطاتی که با عراق داشتند چندان متعصب نبودند.
اين سلسله با مرکزيت حائل يا همان شهر جبل، در مسير راه زيارتي مکه بودند و از اين جهت بخش مهمي از درآمد آنان از راه خاوه يا مالياتي بود که از حجاج دريافت مي‌کردند. [بنگرید: نشأة إمارة آل الرشید، ص 75] به علاوه، بسياري از اعراب آن نواحي در حکم شتردار و راهنما و خدمتگزار مشغول کار شده و پولي از اين راه دريافت مي‌کردند. بدين ترتيب طي اين دو قرن، حجاج ايراني منبع درآمد مهمي براي اعراب اين نواحي بودند. کافي بود در پرداخت اين ماليات کوتاهي شود، آن وقت قبايل آن نواحي تحريک شده، به کاروان حجاج هجوم آورده و با دزدي و غارت که عادت ديرين‌شان بود، زندگي خويش را تأمين مي‌کردند.
در اين منطقه دو مسير وجود داشت؛ يکي راه جبل بود و ديگري راه نجد. قبيلة شمر با رياست آل رشيد در راه جبل و شهر جبل مستقر بودند و در راه نجد، وهابي‌ها به رياست خاندان آل سعود و آل شيخ حکمراني داشتند. اين دو، رقباي يکديگر در استفاده از مزاياي راه حج بودند؛ راهي که علاوه بر اعراب نواحي قطيف و احسا، عجم¬ها؛ يعني ايراني‌ها هم از آن استفاده مي‌کردند. در طول ساليان، بخشي از حجاج ايراني از راه نجد مي‌رفتند که در همسايگي منطقة حائل بود، اما به دليل باورهاي وهابيان و تسلط آنان در آنجا، از اوايل قرن سيزدهم و مشکلاتي که پيش آمد، به تدريج استفاده از اين راه بسيار کاهش يافت.
مسیر یاد شده، در طول قرون،‌ گاه اندک تغییری هم داشت، اما راه اصلی میان کوفه و حجاز، راهی بود که به نام درب زبیده شناخته می‌شد. این‌‌ همان راهی است که امام حسین(ع) از‌‌ همان راه از مکه به عراق رفتند. مفصل‌ترین پژوهش در بارة منازل میان این راه کتاب «درب زبیده، طریق الحج من الکوفة الی مکة المکرمة» اثر استاد سعد عبدالعزیز سعد الراشد (ریاض، ۱۹۹۳) است.
در تمام اين منطقه، دولت عثماني منهاي يک دوره که به سرکوبي وهابيان پرداخت، به دليل دشواري‌هاي ناشي از محيط جغرافيايي اين منطقه، تسلطي بر آن نداشت و تنها با برخي از توافقات کلي اعمال نفوذ مي‌کرد. طبعاً دولت ايران براي حمايت از حجاج ايراني که هر ساله از اين راه رفت و آمد داشتند، رأسا وارد عمل شده و توافق نامه‌هايي با حاکمان جبل امضا مي¬کرد. مهم‌ترين اهرم فشار ايران تحريم اين راه بود. کافي بود ايران مانع رفتن حجاج خود شود و آنان را از راه شمال عراق به سمت سوريه و حلب و دمشق بفرستد، در آن صورت مشکلات زيادي براي مردم اين نواحي پديد مي¬آمد. البته تحريم اين راه هم مشکلات خود را داشت. اولاً اين تحريم نمي‌توانست صرفا سياسي باشد بلکه نياز به حکم فقهي فقهاي نجف داشت. ثانياً فشار حجاج به حدي بود که دولت نمي¬توانست به¬طور کلي مانع رفتن آنان شود. در ادامه، در يکي از اسناد خواهيم ديد که حجاج حاضر بودند همة مشکلات را به جان خريده و پنهاني، توافق با حمله¬دارها کرده و بدون هماهنگي دولت عازم حج شوند. از سوي ديگر، آمدن حجاج به عراق و رفتن به حج، منبع درآمدي براي علماي نجف هم بود. بنابراين، آن¬ها هما¬نطور که از منافع آن استفاده مي¬کردند، اگر خطري بر حجاج وارد مي¬آمد، در استفاده از اهرم تحريم ترديد به خود راه نمي¬دادند.
از اين رو، شاهديم که امر حج در اين دوره سه طرف يا حتي پنج طرف داشت. حجاج، دولت ايران، حاکم جبل، علماي نجف و دولت عثماني که از طريق کارپرداز خانة خود در بغداد، مداخله در اين امور مي‌کرد. اين مسأله هنوز با دقت مورد ارزيابي قرار نگرفته و از اسناد آن ـ که بخشي در ايران و بخشي در عثماني است ـ بهر‌ه‌برداري کافي نشده است. اسناد ايران به فارسي و اسناد عثماني به ترکي است که لازم است مورد توجه و بررسي دقيق قرار گرفته و دست کم گزيدة آن¬ها انتشار يابد تا بهتر بتوان به تاريخ اين مسأله رسيدگي کرد.
در کنار اسناد، سفرنامه‌هاي حج ايراني هم نهايت اهميت را براي شناخت وضعيت حجاج ايراني در اين ميسر دارند که تاکنون مورد استفاده قرار نگرفته است. [برای نمونه مطالب مفصل¬تر در بارة امیر جبل و چگونگی اقدامات آنان برای محافظت از حجاج ایرانی در ازاي گرفتن مالیاتِ راه یا خاوه که مربوط به سال 1288ق. است، بنگرید: پنجاه سفرنامة حج قاجاری، ج2، صص565 ـ 554 بیش از همه سرکار خانم اِسراء دوغان از این اسناد و سفرنامه¬ها برای وضعیت حج در دورة قاجاری به ویژه راه جبل استفاده کرده‌اند که امیدواریم پایان نامة ایشان منتشر شود.]
منبع ديگر براي ما، منابع مربوط به منطقة جبل دورة آل رشيد و رياض در دورة سعودي است. در اين زمينه چند منبع مهم وجود دارد. سفرنامه‌هاي اروپايي به جزيرة العرب که بسيار با اهميت هستند. اسناد سعودي‌ها که گويا حجم زيادي از اسناد آن دوره از ميان رفته و غارت شده اما به احتمال شماري برجاي مانده است و همين طور تحقيقات نويسندگان منطقة حائل که به اين منطقه پرداخته¬اند. طبعاً تواريخ محلي وهابيان نيز گهگاه اطلاعاتي در بارة راه حج دارد.
نمونه‌اي از آگاهي¬هاي سفرنامه¬هاي ايراني در بارة راه جبل
در سفرنامه‌هاي ايراني اطلاعات فراواني در بارة راه جبل آمده که يکي از بهترين آن¬ها، تک نگاري «تير اجل در صدمات راه جبل»‌ مي¬باشد و در مجموعة «پنجاه سفرنامه حج قاجاري» چاپ شده است.
در میان این سفرنامه‌ها، سفرنامة حافظ محمد کربلایی هندی که در سال 1231 به حج آمده، مسیرش از عراق، از راه نجد، به حجاز بوده و در آنجا گرفتار آل سعود و نمایندة آنان مبارک نامی شده است. آنان به قدری بر قافلة عراق سخت گرفتند که آنان به حج آن سال نرسیدند. این سفرنامه که در مجلد اول پنجاه سفرنامه حج قاجاری چاپ شده، اطلاعات مهمی در بارة روش برخورد آل سعود با حجاج در آن زمان دارد. او که پس از حمله طوسون پاشا پسر محمدعلی پاشا به منطقة رسیده، از خرابی¬هایی که لشکر مصر در این نواحی کرده و این¬که «زن‌های آن بلد و اطراف آن، همه از قشونی‌ها حامله شده بودند» یاد کرده است. در اواخر سفر اوست که ابراهیم پاشا یورش آورد و تا سال 1234 در آن منطقه ماند.
همان¬طور که اشاره شد، موضوع بحث در اینجا، راه جبل شمر است نه راه نجد. لذا از ذکر آن مورد عجالتا خودداری کرده و براي نمونه، مواردي از آنچه که برخی از حجاج ايراني در بارة قرية جبل نوشته‌اند مي‌آوريم. پیشاپیش اشاره کنیم که تقریباً هر زائری که از راه جبل رفته و سفرنامه نوشته، اطلاعاتی و لو مختصر از وضعیت جبل داده است، جز آن که بسته به رویدادهایی که پیش آمده، این اطلاعات کم و زیاد می‌شود. پیداست که این مسافران اطلاعات پیشین راجع به وضعیت این منطقه و حکومت آنجا و حاکمان نداشتند، اما اگر سیاسی بودند، دست کم سریع‌تر آشنا می¬شدند. برای مثال محمدولی میرزا که خود از رجال قاجار بوده و در سال 1260 از جبل عبور کرده، نام و اطلاعات نسبتا روشنی را در باره آل رشید به ویژه بنیانگذار این سلسله عبدالله بن رشید که از 1251 تا 1264ق. حکومت کرده به دست داده است. [پنجاه سفرنامه حج قاجاری، ج 1، ص 507 ـ 505]
زائري که سال 1288ق. از اين راه عازم حج شده، جدا از توضيحاتي که در بارة راه جبل و حفاظت کاروان توسط نيروهاي نظامي امير جبل دارد، در بارة خود قصبچة جبل مي‌نويسد: روز بيست و دوم‌، چهار ساعت و نيم به صبح مانده روانه شديم طرفِ آبادي‌ قصبچة جبل‌، صبح كه شد ديديم كوه‌هاي زياد سمت مغرب جبل‌، يك كوه بزرگ بود، قريب به چهار منزل طول دارد، سمت مغرب و جنوب جبل‌، يك كوه بزرگ است كه‌ مي‌گويند چشمه بزرگي دارد كه قريب به يك سنگ آب دارد و باغ‌هاي زياد كه محمدامير مي‌گفت در تابستان‌ها آن¬جا ييلاق مي‌رويم‌. كبك و شكار كوهي زيادي دارد وتركيب كوه مثل كوه مره ‌است‌، چهار پنج فرسخ از جبل دور است‌. درخت جنگلي دارد، نخل زياد دارد. دو فرسخ كه به آبادي جبل مانده‌، وزير حاكم جبل پدر... ، «زامل‌» نامي است‌، آمد كجاوه سرنشين را سياهه كرد. آمديم به جبل پهلوي ديوارهاي باغشان ‌كه چندين سال حاج آنجا پياده مي‌شوند، چادر مي‌زنند، چند روزي مي‌مانند و روانه ‌مي‌شوند. امسال چون وقت نداشت و آذوقه هم در جبل نبود، روز بيست و سيم‌، از جبل كوچيديم به سمت مكّة معظمه‌، به قدر ده ـ پانزده نفر سه‌پايه‌ها زده‌، گوسفندهاي چاق كشته مي‌فروختند. زن زيادي از عرب هيزم و خرما، تخم‌مرغ‌، آرد، علف‌، شير، كدو، برنج و ساير چيزهاي ديگر مي‌فروختند. قريب ده‌ ـ بيست ‌نفر عرب‌، يكي يك تركه دست¬شان‌، به طرز فرّاشان ميان اين مردم مي‌گشتند كه كسي‌بي‌حسابي نكند. قريب چهل‌ ـ پنجاه چادر بسيار كوچك از عرب‌ پهلوي ديوارهاي باغ زده بود. بسيار گدا و گرسنه كه چنان لاغر شده بودند، مثل تشريح گوسفندي كه كشته مي‌شد، سر خون گوسفند نزاع بود. استخواني كه حاج دور مي‌انداخت‌، روي سنگ مي‌كوبيدند، مي‌خوردند، يك نفر از قصاب‌ها ذَكَر گوسفند سوا كرده بود، فارسي مي‌گفت‌: بزي بزي‌ ذكري نمي‌خوري‌؟ يكي گفت مردكه‌، ذكر خودت بخور، گفت‌، والله... زين زين بخور بخور. اين زن‌هاي عرب كه نان مي‌فروختند، اگر روي نان باز بود، مي‌ريختند، پاره ‌مي‌كردند مي‌خوردند. نان فروش‌ها، نان‌ها را زير عباشان قايم مي‌كردند و دو دستي روي‌نان افتاده بودند، فرياد مي‌كردند خُبُز، خُبُز. فرّاشها با چوب روبروي خُبُز فروش ايستاده و الاّ دقيقه‌اي آن چه خوردني بود مي‌خوردند. يك ساعت از شب رفته‌، «زامل‌» پسر عموي طالار [طلال] وزيرش آمد كه از آنها كه‌ آن جا چادر داشتند، در برگشتن‌، ده يك باقي نمانده بود، تمام مرده بودند. زامل آمد ديدن بنده منزل‌، چاي و شيريني خورده‌، قليان كشيده و رفت‌، بسيار متعارف بود. حرفش اين بود، همين كه تو نوكر و چاكر پادشاه جهان پناه ـ روحي فداه‌ ـ هستي‌، ما هم هستيم‌. بسيار اظهار شكرگزاري كرد. بعد از آن‌، جار كشيدند كه‌ موعود گشته است‌. بايد شب و روز راه رفت‌ هر كس بار زيادي دارد بگذارد در جبل‌. مردم هر كس بار زيادي داشت در جبل سپرد، در جبل بسيار گراني‌، نان بربري شش‌هزار، آن هم بسيار بد كه نمي‌شد بخوري‌. [پنجاه سفرنامة حج قاجاری، «سفرنامه مکه، مؤلف ناشناخته» ج2، صص565 ـ 563]
نجم الملک نیز که در سال 1296 مشرف شده، در بازگشت از راه جبل آمده و گوشه‌ای از سخت‌گیری امیر محمد و نمایندة وی عبدالرحمان را نسبت به حجاج ایرانی بیان کرده است:
رسم محمد امير جبل اين است كه همه ساله قبل از موسم حجاج‌، شخصي را مثل عبدالرحمان يا قنبر غلامش مي‌فرستند به نجف اشرف، تا در پنجم ذي‌قعده‌ حجاج را حركت دهد و در چهارم ذيحجه وارد مكة معظمه نمايد و نظر به آن كه از ميان‌ عشاير مختلفه وحشي‌تر از خودشان‌، بايد به سلامت عبور دهد و به همگي تعارفات بدهد، از هر نفر شتر سوار به عنوان اخوّه، مبلغ پانزده تومان تخميناً مي‌گيرد و اعراب را مطلقاً اخوّه نصف مي‌گيرد و پيادگان حجاج‌، از قديم معاف بوده‌اند و مدينة طيّبه اگرچه در كنار راه است‌، وقت رفتن به آن‌جا نمي‌برند، محض آن كه ناچار از اين راه مراجعت كنند و در مراجعت به مدينه مي‌برد و از خاك نجد عبور مي‌دهد و به نجف وارد مي‌سازد. گاه در اربعين و اغلب تا اواخر صفر و از همان قرار باز اخوّه مي‌گيرد. ولي بر سر اين قراردادها نمي‌ايستد.
همه ساله پيادگان بيچاره را دست درازي مي‌كنند؛ از جمله در اين سال‌، رسم عبدالرحمان بر اين بود كه در هر منزل‌، جمعي از پيادگان را به دلالت و محصلي حاجي حمودي نجفي مي‌طلبيد و حكم مي‌داد چند نفر از اعراب اَشَدُّ كُفْراً وَنِفاقاً، با چماق‌هاي قوي بر سر هر نفر مي‌ريختند و آن مظلوم را بي‌محابا آن‌قدر مي‌زدند كه گاه مي‌مرد! و آنچه ممكن بود از درهم و دينار وصول مي‌كردند و حاجي جواد حمله دار، پسر حاجي عابد، تبعه دولت ايران در زير چماق محمد، اين سال شهيد شد.
پس در اواخر كه به قدر 23 نفر پياده باقي مانده بود، خانه‌زاد اطّلاع يافت، عبدالرّحمان را طلبيد، تهديد زياد نمود؛ گفت‌ كه اگر اولياي دولت ابد مدّت ايران مي‌دانستند كه شماها با اين سخت دلي و طمع‌، چه قسم سوء سلوك با حجاج عجم مي‌نماييد، البته غدغن مي‌نمودند كه راه جبل به كلّي مسدود شود، و وعيد نمود كه اگر اجل مهلت داد مراتب سوء سلوك شما را در تقويم چاپي مندرج خواهد نمود و به‌عرض اولياي دولت خواهد رسانيد.
خلاصه طاقه شالي به او دادم و بقية السّيف‌ را رهانيدم‌.
باز هر روز به بهانه و اسمي‌، عوارض از جانب عبدالرحمان و حمله داران‌، بر حجاج عجم طرح مي‌كردند و حاجي حمودي به بدترين اقسام مي‌گرفت و تا احتمال مي‌دادند كه در كيسة حجاج ديناري هست‌، در بيابان سرگردان و تشنه و گرسنه‌، ايشان را مي‌گردانيدند و اين همه مصيبت‌، مخصوصاً در حين مراجعت است‌.
حاجي حمودي شخصي است از اهل نجف و برادري دارد جاسم نام‌، با بعضي بستگان ديگر همه ساله به اتفاق حجاج از نجف بيرون مي‌رود و شخصي است از اصل لامذهب‌، ولي با هر جماعت كه همراه شد تابع مذهب اوست‌. در نجف شيعه‌ است‌ و در خيل‌ِ امير جبل، سنّي متعصب است‌، در اردوي حجاج شريك دزد است و رفيق قافله و امين و طرف مشورت‌!
عبدالرحمان شخصي است بي انصاف و سخت دل‌ و آن¬چه صدمات و واردات بر حجاج رخ دهد به دلالت اوست‌ و اگر اقلاً غدقن مي‌شد كه اين مرد و اتباعش‌ حجاج را همراهي نكنند، فوزي عظيم بود. [پنجاه سفرنامه حج قاجاری، ج2، ص830]
زائر هندي اما فارسي نويس ديگري در سال 1289ق. از جبل عبور کرده است، مي‌نويسد:
همان روز دوشنبه بيستم ماه، قافله داخل شهر جبل شد. مقدّمة الجيش در ميدانى وسيع پر فضا متصل و به اوّل شهر، عَلم خود را به زمين نصب كرد. حجّاج هم آن¬جا خيمه‏ها زدند و منزل كردند و بعضى در كاروانسرا كه متصل فرودگاه بود، كرايه كردند و مقيم شدند. قريب كاروانسرا بلكه به پهلويش، باغى و نهرى فرحت افزا بود و به طرف ديگر همين كاروانسرا بيرون باغ، حوض بزرگ بود، لكن سيد يوسف براى سركار عاليه و اتباعشان مكانى در آبادى شهر كرايه كردند. چهار تا اتاق داشت و صحنى كوچك، هر يكى به اتاقى مناسب حال خود جا گرفت. بيت الخلا نبوده، از خيمه درست كردند. شب سه شنبه كه باران باريد، در مكان محفوظ استراحت نموديم و اغذية مرغوبه به رغبت خورديم و به راحت خوابيديم. لكن خيمه‏ها بر طبق معمول در فرودگاه قافله زدند و عكّام‏ها را با اسباب، در آن، جا دادند.
صبح روز سه شنبه صندوق‏ها و خرجين‏ها را وا نموده، اجناس و ملبوسات را كه ميان راه از آب باران‌تر شده بود، آفتاب دادند و سيد يوسف كاغذى را از قبيل برات؛ يعنى هندوى كه از كربلا و نجف گرفته بود و آن را حواله مى‏گفتند، در جبل فروخته، صرف مصارف نمودند.
الحاصل، سه روز از ظهر دوشنبه تا ظهر پنجشنبه بر همين منوال گذشت. در بين اين سه روز حقير به فرودگاه قافله پيش خدمت جناب ميرزا آغا قزوينى ـ دامت بركاته ـ مى‏رفتم و رفع انقباض سفري مى‏كردم و عند الضروره در حوض بزرگ كه مذكور شد، غسل مى‏كردم و رخت مى‏شستم و همچنين ديگر حجّاج در فرودگاه قافله، همه چيزها؛ از خوردنى، مثل گوشت برّه و گوسفند و تخم مرغ و روغن و مسكه و شير و خرما و پياز و كدو و هيمة سوختنى مى‏فروختند. همه چيزها خوب بود، خصوصاً خرماى حلوه كه قسمى اعلى از اقسام خرما است. دانه‏هايش دو برابر خرماى هند. شيرة آن از جوف تجاوز نمود، بالاى پوست بيرونى مثل قوام شيرينى ورق كشيده، در عراق عرب با وجود كثرت اقسامش در آن¬جا مانند عشرينى و مُفتَّل و انگشت عروس و عنبرى و بيضة الحمام و دَگل و خليلى كه آن را ابراهيمى نيز مى‏گويند و خستاوى كه بهترين اقسام مى‏باشد، و بربن كه بعد خستاوى در خوبيّت و زاهدى كه بدتر از همه است؛ مثل آن خرماى حلوه خرماى ديگر در هيچ جا ديده نشد، امّا همه چيزها گران بود؛ چنان¬چه سركار عاليه يك برّه گوسفند به سه قران و نيم خريدند، و عند التحقيق معلوم شد كه عمله سلطان جبل بابت يك جفت كجاوه، سى و پنج ليره مى‏گيرند، و تا اين وقت سيزده هزار مجيدى گرفته‏اند. [پنجاه سفرنامه حج قاجاری، ج2، «منازل قمریه» صص590 و 691]
زائر ديگري که در سال 1316ق. / 1898 از جبل عبور کرده است، در باره اين شهر مي‌نويسد:
ديروز عصر رفتيم به تماشاي شهر. در حقيقت شهر نيست، قصبه‌اي است؛ اما پاكيزه و با كوچه‌هاي وسيع و قلعه نوساز است. دكاكين بسيار دارد. همه جور كسي در آن هست. غالب نعمت‌ها هست. اهلش بد رفتار با حاجي‌ها نيستند. از قرار مذكور، سپردة امير است كه با حاجي بدسلوكي نكنند. متعرض كسي نباشند. امير و تمام آن¬ها از قرار مذكور حنبلي مذهب‌اند و بر مكه و مدينه تا نجف از قرار مذكور متعلق به امير است. رفتيم به تماشاي مهمانخانه و مطبخ امير، هنگامه غريبي بود از جمعيت و كثرت اعراب. متصل صد نفر، دويست نفر، سيصد نفر، زيادتر، كمتر از دو به غروب مانده تا غروب مي‌آيند و طبيخ عربي در لنگري‌ها كرده، نزد آن¬ها مي‌گذارند و مي‌خورند و بعضي با خود هم مي‌برند. طبخشان برنج و ماش و گوشت شتر يا گوسفند بود و موكلين نهايت مهرباني را با مردم مي‌كنند و هركس هرجا برود، متعرض او نيستند. به ما هم چند دفعه اصرار كردند كه چيز بخوريم، ما نخورديم. ابداً حاجب و مانعي در كار نبود. گفتند تمام سال صبح و عصراين جور است، الاّ آن¬كه اين اوقات حاج، جمعيت مردم زيادتر است و مذكور شد كه اين خرج مطبخ او از زكاتي است كه در سال از اعراب مي‌گيرد و در سال كُليّ‌ها از مردم مي‌گيرد و جزئيش را خرج مي‌كند.
رفتيم به تماشاي يكي از باغ‌هاي امير. از چاهش سه شتر داشت آب مي‎کشيد و در باغ، نخل و انجير زيادي بود. درخت انار و هلوي سفيد هم بود. هنوز نرسيده بود. روز جمعه چهارم [صفر] در جبل بوديم. هوا ديشب و امروز نيز خوب بود. پيش از ظهر بعد از صرف ناهار و خواب قيلوله، رفتيم در يكي از متعلقات قلعه جبل كه فاصلة آن تا جبل تخميناً صد قدمي بود به جهت غسل جمعه، تا چادرها هم مسافت چنداني نداشت. رفتيم به باغ محقري كه چند تا درخت خرما داشت و بس، و گودال آبي داشت كه از چاه در آن آب مي‌آمد. صاحب باغ از هر نفري قرشه‌اي گرفت كه گويا سه شاهي ما باشد و ما غسل كرديم و في‌الجمله شست و شويي كرديم و برگشتيم... قلعه جبل و خانه‌ها و باغ‌هاي آن در دامنه كوه بلكه بعضيش بر روي كوه واقع است. چند برج بلند بر روي كوه دارد. از اين جهت گويا آن را جبل ناميده‌اند كه در حقيقت تسميه شيء است به اسم جزء. گفتند ما بين دو كوهست كه به قدر دو فرسخ نخل و باغ خرما دارد كه متعلق به امير است، و در اين كوه جنب قلعه مقابل رو، خزينه و دفينه اوست كه از احصا بيرون است، والعلم عند الله.
ومي‌گويند امير و پدر و جدش قريب نود سال است كه اينجا امارت دارند و سابقاً کس ديگر از اهالي اينجا بوده، وچندان غلبه و استيلا ودستگاهي نداشته تا آن که جد امير از خارج به اينجا آمده و چندي در دستگاه آن شخص‌ آشپز بود. بعد نصف شب به اتفاق برادرش يا ناظر وقتي‌كه شامي براي او مي‌برده، غفلتا چراغ را خاموش كرده‌اند و سرش را بريده‌اند و به جايش قرار گرفته و از مردم به تطميعات و تخويفات براي خود بيعت گرفته‌اند، و كم‌كم از رشد ذاتي خود استيلا و غلبه پيدا كرده‌اند، و العلم عندالله». [روزنامة سفر مشهد، مکه و عتبات، صص 212 ـ 210]
گزارش يک انگليسي از هيئت ايراني در جبل و رياض سال 1862 / 1278ق:
در سفرنامه¬هاي فرنگياني که در قرن نوزدهم، جزيرة العرب را گشته‌اند، اطلاعات جالبي در بارة شهر حائل و اين منطقه ديده مي‌شود. يکي از آن¬ها سفرنامه ويليام گيفورد پالگريو ( William Gifford Palgrave ) (1888 ـ 1826) است که در سال 1878 / 1262ق. به معان سوريه آمده، در قالب و قيافه يک طبيب مسلمان، به جرف رفته سپس به حائل آمده و با حاکم آنجا نزديک مي‌شود و مدت¬ها در آنجا مي‌ماند. سپس به بُريده رفته از آنجا عازم رياض مي‌شود. پس از اقامتي نزديک به دو ماه در رياض، به سمت احساء و بحرين رفته، از آنجا به شارجه و قطر و عمان رفته سپس عازم بندر عباس مي‌رود. از آنجا به بوشهر و بصره و بغداد و سپس سوريه و باز عازم بريتانيا مي‌شود.
وي در بخش حائل در بارة آل رشيد؛ يعني طلال، برادرش متعب، مناسبات آن¬ها با بدوي‌ها و وهابي‌ها، مناسبات و مکاتبات ميان حائل و مصر و مسائل ديگر که بسيار مهم است سخن گفته است. در بخشي از اين بحث در باره سياست طلال در بارة گرفتن امتياز حمايت از کاروان¬هاي ايراني بحث شده است.
اين گزارش مفصل است، اما در لابلاي آن سخن از يک هئيت ايراني به سرپرستي محمدعلي شيرازي است که مقرش در نجف بوده و در سال 1278ق. به عنوان رييس حجاج ايراني به حج آمده است. اين کاروان که مسؤوليت آن با مأموران ملک فيصل بود، در مسير مورد حمله و غارت قرار گرفت. علاوه بر اين که ابوبطين که از سوي فيصل مسؤوليت مستقيم حجاج را داشت، دزدي زيادي از حاجيان کرده و به عنيزه که محل دشمنان فيصل بود، گريخت. قرار شد محمدعلي براي اعتراض به رياض برود. در اين باره سندي هم در وزارت خارجه وجود دارد که در پايان اين گزارش خواهد آمد.
نويسنده انگليسي که کتابش با عنوان «وسط الجزيرة العربيه و شرقها» در دو مجلد توسط «صبري محمد حسن» در مصر ترجمه و به سال 2001 منتشر شده، در اين سفر با محمدعلي و چند ايراني شيعة ديگر همراه بوده است. وي با همراه خود اين مسير را رفته و تا اواخر اقامتش در رياض، اين کاوران کوچک متشکل از اين فرنگي و چند عرب و ايراني با يکديگر بوده و فرنگي ياد شده اطلاعات جالبي در بارة هيئت ايراني داده است.
ترجمه حاضر از آن کتاب عربي شده، اولاً به بخش‌هاي مربوط به ايراني‌هاپرداخته و ثانياً در همان بخش هم به اختصار و گزارش¬وار مطالب نقل شده است. اميد است زماني اين دو مجلد که حاوي اطلاعات مهمي در بارة دولت اول وهابي و باورها و عقايد آن¬ها و نيز اطلاعات با ارزش ديگر است در بارة منطقة جنوبي خليج فارس است به فارسي درآيد. (صفحات داخل پرانتز، ارجاع به همين کتاب است و در نقل¬هايي که از مجلد دوم شده، شماره صفحه همراه با عدد 2 یعنی مجلد دوم آمده است.
وليام پالگريو مي‌نويسد: امير طلال دنبال آن بود تا ارتباط مداوم و پيوسته‌اي با بلاد فارس داشته باشد. علت آن را با نگاهي به نقشه مي‌توان دريافت. جبل شمر در مسيري قرار داشت که در ناحية مياني جزيرة‌ العرب و نواحي شمالي به سمت حجاز مي‌شود. معناي اين سخن آن است که اين خط ، مسير کاروان‌هاي حج ايراني بود که هر ساله براي حج و زيارت قبور در مدينه و مزارات شيعي عازم‌ مي‌شدند. مجموعه‌هاي ديگري از مسافران نيز از اين مسير مي‌رفتند. هدف طلال آن بود که بخشي از ثروت حجاج را به داخل مملکت خود بکشد و اين در صورتي بود که آنان از راه حائل حرکت کنند. اين مسأله به اين مطلب نيز کمک مي‌کرد که شماري از شيعيان از عراق به تجارت با جبل شمر بپردازند. به راه انداختن اين تجارت مي‌توانست سود زيادي براي اين منطقه داشته باشد. همة شرايط در تحقق اين طرح به وي کمک مي‌کرد. نخستين آنها اين بود که راه تهران و بغداد از جبل شمر مي‌گذشت. اين راه در مقايسه با راه‌هاي ديگر، نزديکترين راه بود. راه ديگر رفتن از ميان نجد بود، اما آن مسير با توجه به حضور وهابي‌ها و تعصبي که نسبت به شيعيان علي علیه السلام داشتند اين راه را بر شيعيان بسته بود. آنان اين گروه را ملحد مي‌دانستند و نمي‌خواستند پاي آن¬ها به سرزمين آنان برسد. اين در حالي بود که سني و شيعه، در ساية حکومت طلال، برابر بودند. او هم تمايل نداشت تا پولي اضافه‌تر از حاج، از زوّار بگيرد. بدين ترتيب، طلال در بارة عبور کاروان‌هاي حج ايراني و نسبت به آنچه در اين باره وجود داشت، تمام مهارت خويش را براي گفتگو به کار برد تا آن که بتواند اين راه را بهترين راه قرار دهد. وي در اين زمينه، تماس‌هاي مستقلي با بغداد و نجف داشت. او دريافت که حاکمان ايران هم تمايلي به توجه به افکار و آراي او دارند، حتي خود شاه نيز وقتي متوجه اين طرح شده است، موافقت کامل خود را با آن به طلال رسانده است. البته اين طرح، به طور کامل پياده نشد و اين دلايلي دارد که پس از رسيدن به قسمت نجد روشن خواهم کرد. به رغم مشکلاتي که برابر اين طرح بود، در حائل، در ايام حج، طايفه‌اي از ارباب عمايم و لباس¬هاي المفرأه بودند. خود من قافله‌اي از آنان را ديدم که به عربي شکسته صحبت مي¬کردند و تشکر خود را از رفتار خوبي که از ناحيه طلال و متعب داشتند ابراز مي‌کردند. [وسط الجزيرة العربيه و شرقها: ج1، صص236 ـ 234].
زماني که اين نويسنده، پس از ديدار از حائل عازم بريده شده، در آنجا يک قافله حج فارسي ـ هندي ديده که شاه جهان به همراه شماري از افرادي که از لکهنو و دهلي در خدمتش بوده‌اند، در آنجا در خيمه‌هايي که زده بودند، حاضر بودند. شماري ديگر از افراد قافله از ايرانيان، ساکنان شيراز و اصفهان و برخي ديگر از بلاد ايراني بوده‌اند. همين طور شماري از شيعيان کربلا. در واقع اين قافله، کلا شيعي بودند. در ميان آن¬ها محمدعلي شيرازي بود که از تهران مأمور بوده و به نوعي مسؤوليت بعثة حج ايراني ها را داشته است. اين قافله حدود دويست نفر مي‌شدند. اينها همه در رياض پايتخت نجد بودند. بعضي از منتهي اليه شمال، از نجف آمده و برخي از بوشهر آمده¬اند که خليج فارس را عبور کرده به بندر عجير آمده، از آنجا به هفوف و سپس به رياض مي‌آيند. در آنجا بعد از پرداخت آنچه مرسوم است که امير فيصل معين کرده، عبور مي‌کنند. اين پولي است که وهابيان متشدد از پيروان مذهب شيعه مي‌گيرند. مسؤوليت اين¬ها را عبدالعزيز ابوبطين از نجد بر عهده دارد و مکلف به ارشاد حجاج و حفظ عقيده صحيح در ميان آن¬ها در رفتن به مکه و برگشت از آنجاست. پالگريو مي‌نويسد:
پيش از اين در بارة راه حج، از طريق حائل و تلاش¬هاي امير طلال براي آوردن و بردن حجاج ايراني از آن راه سخن گفتم. اما بايد بيفزايم که راه ميانة نجد، نزديک است و به همين دليل ايراني ها آن را ترجيح مي‌دهند. مشروط به آن که ايمن باشند. آن¬ها به رغم همة هزينه‌ها و مشکلاتي که براي اين راه طولاني دارند و به رغم آن که فقط شش روز آن راه کوتاه¬تر است، در قبال تعهدي که نسبت به سلامت آن¬ها و کمک¬هاي ضروري مي‌شود، رسوم معمول از طرف اين وهابي مستبد را مي پردازند. [ص320].
بر اساس قانون وهابيان، هر حاجي ايراني بايد چهل ثمان ذهبي [کذا] براي عبور از نجد و چهل تاي ديگر براي عبور سالم از ديگر مناطق امپراتوري بپردازد. بنابراين، اين يعني هشتاد ثمان ذهبي. در مقابل، امير حجاج را توسط يکي از امراي خود با امکانات لازم در اختيار آن¬ها مي‌گذارد تا آنان را راهنمايي کنند. اما بايد توجه داشت که اين شخص، مانند پادشاه خود رفتار کرده و در غارت شيعيان تا سر حد امکان پيش خواهد رفت. همه حکام محلي هم در راه رفت و برگشت با حجاج همين طور برخورد کرده و فرصت را در برخورد با «اعداء الله» [نامي که وهابيان بر غير وهابي¬ها اطلاق مي کنند] از دست نمي‌دهند. در وقت عبور، اموال آن¬ها را به هر شکل غارت مي‌کنند. بدين ترتيب هزينة عبور يک حاج شيعي ايراني در عبور از وسط جزيرة العرب، آن هم زير حمايت و ارشاد وهابي‌ها، به حوالي يک صد و پنجاه ثمان ذهبي مي¬رسد که معادل شصت ليره استرلينگ انگليسي است و اين هزينة بسيار بالايي براي حاج ايراني و درآمد شگفتي براي عربهاست. خسارت‌هاي ظاهري ديگري را هم بر اين بايد افزود، درست مثل کندنِ مو بدن یا بدتر، کندنِ پوست بدن است! اين حال ايراني¬هايي است که ما با آن¬ها ملاقات کرديم. مرشد وهابي ابوبطين، هرچه توانست از آن¬ها گرفت. از تاج جهان، پول¬هاي بيشتري متناسب با ثروتش که فوق حد تصور و مرسوم و معمول بود. ابوبطين بالاتر رفت و با تهديد و زور و حتي کتک به نمايندة اين گروه محمد علي شيرازي آن هم در خيمه‌اش هرچه توانست گرفت. از گروهي که به او واگذار شده بودند تا آن¬ها را راهنمايي کنند. در مسير وي، شتران خود را مملو از اين اشيا کرده بود. اما در مسير بازگشت از مدينه، همراه گروهي که وي به آنان آزار رسانده بود، ترسيد که آنان بر ضد وي شکايت کنند. در اين وقت محمد پسر فيصل در مدينه بود و ابوبطين ترس آن داشت که وي را مجبور کند تا امولي را که نامشروع گرفته بود، بازگرداند. البته نه به شيعيان که هيچ ارزشي براي حکومت وهابي نداشتند، بلکه به خزينه رياض. اين وضعيت، شرايط ابوبطين را سخت کرده بود. سهل¬ترين راه اين بود که بخشي از هدايا را به محمد پسر فيصل بدهد، بخشي را به حاکم بريده و قضيه را تمام کند. ابوبطين در اين کار هم بخل ورزيد و ترجيح داد بگريزد تا مورد بازخواست قرار نگيرد. زماني که حجاج شيعه ايراني به قريه عيون رسيدند، جايي که ما دو روز قبل عشا را در آن جا بوديم، ابوبطين مال و منال و هرچه را به زور گرفته بود برداشت و به شهر عنيزه رفت و تاج جهان و محمدعلي شيرازي و بقيه قافله را رها کرد. در اين وقت مردم عيون، قافله حجاج سرگردان را هدايت کرد تا به بريده رسيدند. مصيبت يکي نبود و حجاج ايراني گرفتار وضعيت سختي بودند. آنان در بريده در دستان وهابيان متشدد و زير دست قسي‌ترين حکام نجدي؛ يعني مهناي نجدي بودند که ذره‌اي رحمت و عطوفت در قلبش نبود.
اين مهنا همان است که امير عبدالله پسر فيصل او را از سال¬ها قبل به عنوان نايب در بريده و قصيم گذاشته بود. بعد از کشتار خاندان عليان. او از هر حيث مطيع سرور خود بود و همان روش وي را دنبال مي‌کرد. [همان، ص322]
نويسنده سپس شرحي از استبداد و ستم اين حاکم وهابي نقل کرده و موارد فراواني را آورده و مي‌نويسد:
حجاج شيعه، خود را در ساية رحمت اين مخلوق، آن هم بدون قيد و شرط مي‌ديدند. طبيعي بود که ممکن نبود فکر کنند خيري از ناحية اين مؤمن حقيقي به آن‌ها برسد. سوابق سال‌هاي پيش او براي آنان معلوم بود و به آن‌ها توضيح مي‌داد که مهنا چه برخوردي با حجاج ايراني داشته است. داستان به سال ۱۸۵۶ مربوط مي‌شد. قافله‌اي از ايرانيان در بريده فرود آمد. مسير آنان مکه بود و حدس زده مي‌شد که اموال زيادي، به خصوص پول نقد دارند. مهنا آنان را دعوت کرد تا چند روز ميهمان وي باشند. سپس آنان را از بدوي‌ها ترساند و از آن‌ها خواست اموالشان را نزد او بگذارند و گفت که به آن‌ها دست نخواهد زد. چنان که فرزند او هم آنان را همراهي خواهد کرد. حجاج فريب خوردة ايراني قبول کردند و اشيايي را که نمي‌خواستند، آنجا گذاشتند. سکه‌هاي اضافي خود را هم به خزينة حاکم سپردند. حجاج همراه فرزند بزرگ مهنا که اسمش را الآن فراموش کرده¬ام راه افتادند. آن‌ها به عمد ايشان را وسط صحرايي بي‌آب و آبادي بردند و زماني که آنان در جايي خيمه زدند و استراحت مي‌کردند، پسر مهنا با افرادش در نيمه شب گريخته و آن‌ها را‌‌‌ رها کردند و بدون آب و راهنما گذاشتند. بيشتر اين حجاج مردند و تنها عدة کمي توانستند راهي براي خروج از اين صحرا بيابند. به بريده برگشتند و داستان خويش را گفتند اما مهنا حاضر نشد شکايت آنان را گوش بدهد. در ضمن، اين را که دارايي خود را آنجا گذاشتند را کاملا انکار کرد. نيز اين را که مسؤوليت حفاظت آنان را بر عهده داشته است. اين بيچاره‌ها دست خالي به نجف برگشتند. تا دو سال بعد از آن، هيچ ايراني از اين راه نيامد. در ‌‌‌نهايت با عذرخواهي‌هاي امير فيصل، او توانست حاکمان تهران و کوفه را قانع کند تا دوباره حجاج را از نجد بفرستند. با اين حال او حاضر نشد حاکم بريده را به خاطر کاري که کرده بود تنبيه کند! اکنون تاج جهان و ديگر ايرانيان در اختيار چنين حاکمي بودند. او آنان را چهارده روز در بيرون ديوارهاي بريده نگاه داشت و انواع رفتارهاي سختگيرانه را کرد و منتظر بود ببيند از سوي امير فيصل در بارة اين «اعداء الله!» چه تکليفي مي‌رسد.
پالگريو مي¬گويد:
ما اطلاع زيادي دربارة اين موضوع به¬دست¬آورديم، اما خود درشرايطي خوفناک بوديم[ص۳۲۴]
به همين دليل ادامة اين ماجرا را نقل نمي‌کند. پس از چند صفحه که شرح کارهاي خود را بيان کرده، از قرار ديدار با مهنا ياد کرده مي‌نويسد:
وقتي ما به قصر مهنا رسيديم، او بيرون قصر بود و به خيمه‌هاي ايراني‌ها رفته بود تا پولي را که مي‌خواست بگيرد؛ پولي به مقدار ششصد جنيه استرلينک انگليسي از تاج جهان، واين علاوه بر هزار جنية ديگر بود که از ديگر حجاج همراه وي گرفته بود. [صص۳۲۸ و ۳۲۹].
وي در صفحات متوالي شرحي از اوضاع بريده، آداب و عادات، ساختمان‌ها و مساجد و روش حکومتي و قبايل به¬دست داده و تقريباً همه¬اش از زشتي کارهاي وهابيان سخن مي‌گويد. گرچه در جايي تأکيد دارد که اگر اين‌ها بد هستند، وضعيت پيش از اين‌ها بد‌تر بوده است. سپس نکته‌اي را از محمدعلي شيرازي، نمايندة حجاج ايراني نقل مي‌کند که به او گفته بود: قبلاً در اين نواحي پنجاه دزد بودند اما حالا يک دزد هست، هرچند اين يک دزد به اندازة‌‌‌ همان پنجاه دزد عمل مي‌کند. [ص ۳۶۶].
وي حکومت وهابي را که مستبدانه است در مقايسه با حکومت ترکي و حتي فارسي، از اين جهت که اگر چه ظالمانه است، اما اجازه نمي‌دهد که کساني مثل او به ديگران ستم کنند، در حالي که در دولت ترکي، چنين فرصتي هست که کساني ديگر جز حکومت هم در حق مردم ستم کنند [ص ۳۶۶]. با اين حال مي‌افزايد که: قضاوت بيشتر را به عهدة خواننده مي‌گذارد.
نويسنده که مي‌خواسته همراه شخصي به نام ابوعيسي و دو ايراني که مانده بودند به سمت خليج فارس برود، دوباره از محمد علي شيرازي سخن گفته، مي‌نويسد:
محمد علي شيرازي نمايندة ايران در نجف، کسي که بعثة حج ايراني به او سپرده شده، کتابي به فارسي و عربي به رياض نوشت و از کارهاي ابوبطين و تصرفات مهنا، حاکم قصيم نوشت و پيشنهاد کرد که شخصاً در آنجا حاضر شده و شکايت خود را شفا‌هاً در بارة ضرر و زياني که قلم و ورق از ثبت آن عاجز است بيان کند. امير مي‌تواند مانع اين ديدار شود، اما بيم آن مي‌رود که ايراني‌ها از اين فرصت استفاده کرده و روابط را قطع کنند. چيزي که نتيجه آن محروم شدن نجد از درآمدهاي سالانه‌اي است که به خاطر عبور حجاج از اينجا به دست مي‌آورد. پس از اين بود که امير فيصل نامه‌اي به مهنا نوشت و از او درخواست کرد وي را به صورتي مناسب به رياض بفرستد و ترتيبي اتخاذ کند که ديگر ايراني‌ها سالم به ديار خود باز گردند. در فاصلة همين نامه‌نگاري‌ها با رياض، حاکم بريده کار اخاذي از ميهمان شيعه را ادامه داده و بر اساس کمترين حدس‌ها، حوالي ۱۶۰۰ جنية استرلينگ از آنان گرفت. بنابراين، ديگر تمايل نداشت آن‌ها را نگاه دارد. او حتي نمي‌خواست هزينه‌اي براي اعزام نايب؛ يعني محمد علي شيرازي داشته باشد و تلاش مي‌کرد تا او به هزينة خود به رياض برود. اما نايب از رفتن تنهايي هراس داشت، ‌‌‌ همان هراسي که ما داشتيم. مشکل اين بود که تعهدات امير فيصل براي اين¬که همه ترديد‌ها را در رسيدن به سلامت به رياض تضمين کند، کافي به نظر نمي‌آمد. بدين ترتيب، نايب از ابوعيسي که رفاقت ودوستي کامل داشتند خواست او را کمک کند. ابوعيسي مي‌توانست وي را همراهي کند، اما سواري لازم را نداشت. نايب دو خادم به نام علي و حسن داشت که هر دو نجفي بودند. شخصي هم به نام حاج حسين بود. اين‌ها هيچ شتري در اختيار نداشتند. ابوعيسي چهار شتر داشت. دو تا براي من و دوستم. براي ديگران بايد قرض مي‌کرد که خود اين، چند روز زمان مي‌خواست. اين نايب، يعني محمد علي شيرازي، ايراني خالص بود. شصت ساله بلکه بيشتر که ريش و موي سر را با حنا و رنگ سياه، رنگ کرده و چهل ساله مي‌زد. عربي را به طور بدي صحبت مي‌کرد. ترکي او بهتر از عربي بود. لغت هندوستاني را به خوبي مي‌دانست و اين به خاطر آن بود که سال‌ها نمايندة ايران در حيدرآباد بود. شيرين سخن مي‌گفت. شيعي خالص بود. براي اسامي علي و مهدي احترام فوق العاده‌اي قائل بود. اسم آن‌ها به زبان مي‌آمد به زمين مي‌افتاد! همراهانش هم زياد با او فرق نمي‌کردند، همگي در تشيع اصرار داشته و سخناني عليه عرب و وهابيت مي‌گفتند. اين‌ها همه با لهجة عربي عراقي بود که اهل بغداد و نجف با آن سخن مي‌گويند. ما در طول سفر با اين‌ها همراه بوده و از نزديک با آنان آشنا شديم.
ماه سپتامبر تمام شد. مهنا، مرشدي را همراه تاج جهان و حجاج ايراني کرد تا آن‌ها را به سمت فرات ببرند. راهي که بايد ۲۵ روز مي‌رفتند. در تابستان که در بغداد بودم، شنيدم که آن‌ها به رغم آن¬که مال کمي همراه داشتند، سالم به عراق رسيده بودند.
شب حرکت اين گروه کوچک از چند ايراني و ابوعيسي و پالگريو، ظرفي که متعلق به ابوعيسي بود و قهوه در آن درست مي‌کردند، توسط يکي از نزديکان ابوعيسي دزديده شد و او گريخت. کسي ديگر چنين ظرفي را نداشت و محمد علي شيرازي هم ظرف چاي داشت، چون چاي مي‌خورد نه قهوه! در ‌‌‌نهايت من يک ظرفي داشتم که از آن براي درست کردن دارو استفاده مي‌کردم. ‌‌‌ همان را شست وشوي کامل کردم و از آن پس در طول راه براي قهوه استفاده مي‌کرديم.
پالگريو در فصل بعد، رويدادهاي در طول راه را بيان کرده و مساعدت ابوعيسي با نايب را مورد توجه قرار مي‌دهد:
در شرايط جديد، آن‌ها نگران ابوبطين مرشد فراري به عنيزه بودند. اما رابطه نايب با ابوعيسي خوب بود و قرار بود تا وي را نزد امير فيصل ببرد. بدين ترتيب، عملاً ابوعيسي به صورت مرشد ايراني‌ها در آمده بود. [صص ۳۷۸ و ۳۷۹].
اين گروه کوچک در نيمة راه به قريه‌اي مي‌رسند و مردمان آن قريه به محض اين¬که چشمشان به ايراني‌ها مي‌افتد قيمت ميوه و چيزهاي ديگر را بالا مي‌برند، اما به تصور اينکه پالگريو عرب است با او برخورد خوبي دارند. اين سبب مي‌شود نايب يعني محمد علي شيرازي شروع به بد وبيراه گفتن به عرب‌ها بکند و به خاطر رفتارشان با حجاج بيت الله، آن‌ها را کافر بخواند! وي مي‌گويد:
نايب شرح مفصلي از تفاوت پيروان حضرت محمد9 ‌از ميان هندي‌ها و ايراني‌ها و عرب‌ها به او داده است. [ص۳۸۲]. آنان به شهر زلفه رسيده و توقفي دارند. بيشتر مردان براي جنگ عنيزه رفته‌اند و زن‌ها مانده‌اند. دختري با نايب صحبت مي‌کند و دل او را مي‌برد و هوس ازدواج مي‌کند و هديه‌اي هم مي‌دهد. اما همه خدعه است و تمام مي‌شود.
اين در حالي است که نويسنده آورده است:
نايب خودش به من گفت که شش همسر (لابد موقت و دايم) دارد که در نجف منتظر او هستند [ص ۳۸۶].
در راه، باز به قرية غاط مي‌رسند و ديداري با رييس قريه دارند. پيش از ورود، ابوعيسي به نويسنده که در لباس عرب و مسلماني است مي‌گويد: اين ... ما را کافر مي‌دانند. مراقب باشيم که بهانه‌اي مثل تدخين دست آن‌ها ندهيم. در اينجا فقط بايد از مناقب امير فيصل و پيروزي¬اش بر عنيزه صحبت کنيم و با دعاهاي «الله ينصر فيصل!» و «الله يسلم فيصل!» و «الله يسلط المسلمين علي الکفار!» گفت وگو کنيم.
پيش از آن، چگونگي نشستن نايب را با لباس ايراني و ابوعيسي را با لباسي نفيس و خودش را شرح مي‌دهد. و اينکه هيچ کس تدخين نمي‌کرد و نايب هم نارگيل‌اش را کنار گذاشته بود. با اين حال رفتار ايراني‌ها را مؤدبانه نمي‌داند و مي‌گويد:
اگر موقعيت نايب نبود و اگر اين عرب‌ها نمي‌خواستند خود را برابر غريبه‌ها خوب جلوه دهند، شايد مشکلاتي پديد آمده بود. بيشتر اين مشکلات را ابوعيسي را ظرافت حل وفصل مي‌کرد [صص۳۹۵و۳۹۶].
وي مي‌نويسد: مردم غاط که وهابي‌اند، نگاهشان به مصر و ايران و بغداد و دمشق و به اختصار تمام دنيا، به استثناي نجد، اين است که اين‌ها مناطق دزدان و کفار و ملحدان است. آن‌ها اصلاً ايراني‌ها را نمي‌شناختند و در هر حال ادب ميهمان نوازي¬شان در برخورد بهتر از مناطق ديگر بود. [ص۳۹۶].
زماني¬که اين کاروان کوچک در سدير ميهمان عبدالمحسن سديري بودند و ابوعيسي که رفيق قديمي وي بود، با او در بارة رياض و رجال آن سخن مي‌گفت. محمدعلي شيرازي زير چراغ مشغول نوشتن خاطراتش بود. عادت وي اين بود که رويداد‌ها را روزانه مي‌نوشت و دقيق تدوين مي‌کرد. بدين ترتيب کتاب بزرگي فراهم آورده بود. فکر مي‌کنم اگر اين کتاب چاپ شود، شايد خاطرات من را تحت الشعاع قرار دهد. محمدعلي کتابش را به فارسي مي‌نوشت و بخش‌هايي را براي من مي‌خواند و به عربي بسيار رکيک و يا هندي [اردو] ترجمه مي‌کرد. من ضرورتي نديدم که به او بگويم مشغول نوشتن خاطراتم هستم. چون ترديد وي را بر مي‌انگيخت. [ص ۴۰۱].
در شرح اوضاع قريه جديد «التويم» با اشاره به نوع پختن نان در اين نواحي در يک جمله اشاره مي‌کند که:
«مرور حجاج ايراني در قصيم، سبب ايجاد عادات جديد و بهتري شده است» [ص ۴۰۷].
در راه سختي‌هاي زيادي وجود دارد. گذر از صخره‌ها، رمل‌ها. اما مشاجرة نايب با برخي از خدمة خود که اين بار به جاي بدي هم کشيد، تصوير بدي از اين چند نفر شيعه بر جاي مي‌گذارد، ضمن آن¬که نويسنده تأييد مي‌کند که نايب به سرعت حالش عادي شده و خجلت زده مي‌شد [ص ۴۱۱]
در راه
نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

منابع مشابه بیشتر ...

ریاض الجنه زنوزی اثری دایرة المعارفی در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامی

رسول جعفریان

در زمستان سال 1402 موفق شدیم یک چاپ عکسی از کتاب ریاض الجنه زنوزی که اثری دایره المعرافی در حوزه فره

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

اندر تعریف صحیفه پنجم از کتاب صحائف العالم

رسول جعفريان

گزارش و معرفی کوتاهی است از بخشی از کتاب صحائف العالم، اثری که تاکنون منتشر نشده است. در این فصل، اط

نشانه ها 11 _ 15

رسول جعفريان

نشانه ها گزيده اي است از نکات برگزيده در حوزه کتاب و تاريخ. اين سري در وبلاگ بنده در خبرآنلاين با تص