۷۹۸۱
۰
۱۳۹۳/۰۷/۲۶

قم در آینۀ ادبیات و فرهنگ عامه

پدیدآور: محمدرضا رهبریان

خلاصه

از میان شعرها و جملات و ضرب‌المثل‌هایی که به نحوی نام قم در آن‌ها وارد شد یا در ارتباط با قم ساخته شده‌اند، می‌توان دریافت که قم تا چه اندازه و در چه دوره و با چه لحن و بیانی کانون توجّه شاعران و مردمان بوده است.

راست آن است که از لابه‌لای اشعار و فرهنگ شفاهی مردم بهتر می‌توان چهرۀ قم و مردمانش را شناخت. اگرچه قم در آینۀ اشعار شاعران، همانند شهرهایی چون ری، شیراز، اصفهان و خراسان نمودِ چشمگیر نداشته است و شاید حاصل جست‌و‌جو و پژوهشِ آن، کاری کم‌بها باشد، ولی باز از میان شعرها و جملات و ضرب‌المثل‌هایی که به نحوی نام قم در آن‌ها وارد شد یا در ارتباط با قم ساخته شده‌اند، می‌توان دریافت که قم تا چه اندازه و در چه دوره و با چه لحن و بیانی کانون توجّه شاعران و مردمان بوده است.

ناگفته، روشن است که این چند صفحه، بضاعت دست‌یافته‌های من است و سیر در متون پربرگِ کلاسیک فارسی، کاری نسبتاً گسترده و پهناور است و پشتوانه و فرصت دیگری می‌طلبد. تردیدی نیست که با نگریستن به تمامی متون ادبی و بررسی عمیق‌تر فرهنگ شفاهی دربارۀ قم و قم‌شناسی، می‌توان یاد‌داشت‌های فراوان و ارزشمند‌تری به دست آورد. ضمن آنکه باید یادآور شوم که طرح و سوژۀ «قم در متون فارسی» را نخست استاد ارجمندم، آقای محمد مهیار پیشنهاد دادند و چندین مورد از یادداشت‌های خود را در اختیارم گذاشتند که سپاسگزار ایشانم.

قم در برخی از متون ادبی

1. در شاهنامۀ فردوسی (329  411 یا 416 ق) در جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب، از شهر قم نام برده شده و قم جزء شهرهای عصر پیشدادیان و کیانیان آورده شده است:

بفرمود تا عهد و قم و اصفهان    نهاد بزرگان و جای مهان

نویسد ز مشک و ز عنبر دبیر      یکی نامه از پادشاه بر حریر [1]

بیت دیگری که در شاهنامه نام قم در آن آمده و در برخی از کتب و مقالات قم‌شناسی به آن استناد کرده‌اند، این بیت است:

نبشتند منشور بر پرنیان            خراسان و ری هم قم و اصفهان

این بیت، در شاهنامۀ چاپ بروخیم، ج 3، ص 749 درج شده است، اما در متن چاپ مسکو، ج 3، ص 235 نیامده و آن را در بخش ملحقات، ص 260، بیت 5 آورده است. این بیت مربوط به داستان سیاوش در روزگار پادشاهی کیکاوس «در رسیدن کیخسرو نزد کیکاوس» است. آنجا که سخن از خلعت‌بخشیدن و منشور خراسان و ری و قم و اصفهان دادن کیکاوس به گیو است».[2]

2. در منظومۀ ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی (وفات 466ق) که اصل داستان آن مربوط به پیش از اسلام است،‌ در چند مورد نام قم آمده است. از جمله:

ز گرگان و ری و قم و صفاهان       که رامین را بدندی،‌ نیک خواهان [3]

و جای دیگری که لفظ قم در این کتاب آمده، در عروسی رامین با «گل» است. وقتی رامین با دختر زیبارویی به نام گل رو­به­رو می‌شود، عاشق او می‌شود و او از رامین می‌خواهد تا دیگر گردِ عشقِ ویس نگردد و او را به فراموشی بسپارد. گل همۀ خویشاوندان خویش را از گرگان و ری و قم و اصفهان و خوزستان و همدان به جشنِ عروسی فرا می‌خواند:

پس آنگه نامداران را بخواندند       دگر ره دُرّ و گوهر برفشاندند

جهان افروز رامین کرد پیمان         به سوگندی که بود آیین ایشان

که تا جانم بماند در تن من           گل خورشید رخ باشد زن من

نجویم نیز ویس بدگمان را            نه جز وی نیکوان این جهان را

پس آنگه گل به خویشان کس فرستاد          همه کس را از این کار آگهی داد

ز گرگان و ری و قم و صفاهان       ز خوزستان و کوهستان و اران[4]

 

نکته‌ای که در خصوص پیشینه و سابقۀ قم وجود دارد، قدمت تاریخی و باستانی آن است که از بیت‌های مندرج در شاهنامۀ فردوسی و ویس و رامین فخرالدین گرگانی که قصه‌ها و حوادث آن به پیش از اسلام بازمی‌گردد، می‌توان فهمید. برخلاف کسانی که خوش دارند با استناد به اسناد جعلی و نامعتبر، قم را شهری اسلامی و مستحدثه معرفی کنند، این چند بیت، دلیل گویایی بر دیرینگی قم است. پژوهشگران و قم‌پژوهان معتبر معاصر نظیر دکتر حسین مدرسی طباطبایی در کتاب تربت پاکان و استاد فقیهی در کتاب تاریخ مذهبی قم بر این باورند که قم قطعاً شهری باستانی و تاریخی بوده است. استاد فقیهی با هجده مدرک و شواهد تاریخی از جمله بیت‌های شاهنامه نشان داده که قم از قرن‌ها پیش از اسلام، شهری بزرگ و بناشده بوده است.[5]

جدا از اسناد تاریخی و ادبی در متون کهن، می‌توان به بسیاری از نام‌های محله‌ها، کوچه‌ها، گذرگاه‌ها، باغ‌ها و روستاهای قم توجه کرد که همگی از واژگان فارسی اصیل‌اند. محله‌ها و کوچه‌هایی مانند سنگ‌بند، سفیدآب، باجک، باغ‌پنبه، چاله‌خروس، چارمردان، سنگ سیاه و نیز روستاهای قم از قبیل بیدهن یا بیدهند، کرمجگان، ویریچ، وشنوه، فردو، ابرجس، کهک، دستگرد، ورجان، سراجه، البرز، گیو، تینوج، خورآباد، سلم، سلفچگان، تایگان (مردم قم آن را داغون می‌گویند) و جمکران... همگی فارسی اصیل و قدیمی‌اند.[6]

3. در تاریخ بیهقی ابوالفضل بیهقی (385  470 ق)، در بحث وزارت خواجۀ بزرگ، احمد حسن میمندی و نظر امیر مسعود، دربارۀ پسر کاکویه، ذکری از شهر قم در کنار شهرهایی چون کاشان، ری و اصفهان شده است:

امیر گفت: این، اندیشیده‌ام و نیک است. اما یک عیب بزرگ دارد و آن عیب، آن است که وی سپاهان، تنها گذاشت و مجدالدّوله و رازیان، دایم از وی به رنج و درد سر بودند. امروز که ری و قم و قاشان و جمله‌ی آن نواحی، به دست وی افتد یک دو سال از وی، راستی آید و پس از آن، باد در سر کند و دعوی شاهنشاهی کند... . [7]

از این روایت بر‌می‌آید که شهرهایی چون قم، کاشان و ری زیر نفوذ و سلطۀ آل‌بویه بوده و بی‌شک، بیشترینۀ مردمان این سامان، شیعه‌مذهب بوده‌اند. نکتۀ دیگر آنکه شاعرانی که نام قم را در شعرهایشان آورده‌اند، تقریباً به شکلی مشترک آن را در کنار شهرهایی چون ری و اصفهان و به‌ویژه کاشان آورده‌اند. مانند فردوسی، فخر گرگانی، خواجوی کرمانی، خاقانی‌ و شعری که در نزهة القلوب آمده و نیز شعر عربی ابن‌سکره و از جمله همین عبارتی که از تاریخ بیهقی نقل شد. علی‌اصغر فقیهی در کتاب تاریخ مذهبی خود دربارۀ آمدن قم و کاشان در کنار هم می‌نویسد:

نکتۀ قابل ذکر این است که در تاریخ قم، مخصوصاً تاریخ مذهبی اغلب نام کاشان با نام قم همراه است. پاره‌ای از نویسندگان قدیم هم به این امر، توجّه داشته‌اند، از جمله یاقوت حموی در ضمن کلمۀ قم می‌نویسد: که قم، شهری است که با کاشان ذکر می‌شود.

قم و کاشان، هر دو دارالمؤمنین می‌باشند، مردم قم و کاشان، همه شیعۀ امامیه هستند. سپاه قم و کاشان با هم، به قادسیه رفت، مردم قم و کاشان از «مطرف» در خروج بر حجاج بن یوسف، طرفداری کردند، تهمت باطنی‌بودن به مردم قم و کاشان هر دو زده شده است.

خسروا هست جای باطنیان    قم و کاشان و آبه و تفرش

اگر قرار، لعنت به رافضیان بود، رافضیان قم و کاشان، با هم لعنت می‌شدند. اگر قتل عامی و تخریبی در کار بود از هر دو شهر می‌شد. هر دو، خوب بودند یا هر دو خوب نبودند و آنها که نمی‌خواستند، اهل قم باشند، اهل کاشان نیز نمی‌خواستند باشند:

شکر ایزد که ما مسلمانیم      نه ز قم و نه ز کاشانیم

و کمتر دو شهری در جهان یافته می‌شود که این‌طور نامشان با هم برده شود.[8]

4. امیرمعزّی شاعر نامی قرن پنجم و اوایل قرن ششم و شاعر دربار ملکشاه سلجوقی، یک‌بار نام قم را ضمن قصیده‌ای که در مدح مجدالدوله نصیر‌الملک تاج‌الدین ابومحمد منیعی گفته آورده است:

همتای تو نیست داور عادل     بغداد و ری و قم و سپاهان[9]

5. نظامی گنجه‌ای (535  614 ق) شاعر و داستان‌سرای بی‌بدیل قرن ششم که در قمی‌بودن او اختلاف و بحث است، تنها در یک جا (اقبال‌نامه) نام قم را آورده و گویا به استناد همین بیت، برخی او را قمی دانسته‌اند. بیتی که بی‌تردید غلط و ساختۀ نسخه‌نویسان و تذکره‌پردازان سده‌های اخیر است.

چو دُرّ گرچه در بحر گنجه گُمم   ولی از قهستان شهر قمم

به تفرش دهی هست تا نام او    نظامی از آنجا شده نامجو[10]

از جمله رضا قلی‌خان هدایت در ریاض العارفین، لطفعلی‌بیک آذر بیگدلی در آتشکده، مولوی آغااحمد علی احمد در کتاب هفت آسمان و حاج نایب‌الصدر معصوم علیشاه شیرازی در طرایق الحقایق و جز آن، نظامی را قمی دانسته‌اند. لطفعلی‌بیک آذر بیگدلی در مقدمۀ یوسف و زلیخای خود دربارۀ نظامی چنین گفته است:

جهان نظم را سلطان چهارند که هر یک باغ دانش را بهارند

نخستین انوری کو سر برآرد    چو آب روشن از خاک ابیورد

دگر فردوسی آن کز خاک طوس است   وز و ملک سخن همچون عروس است

دگر سعدی که تا دَم زد ز شیراز          رسد شیرازیان را بر فلک ناز

دگر سروِ دیار قم نظامی است           کزو مُلک سخن دارد تمامی

ز خاک تفرش است آن گوهر پاک        ولی در گنجه مدفون است در خاک

نظامی اکدش گوهر نشین است         که نیمی سرکه، نیمی انگبین است

ز حق، رحمت به روح پاکشان باد       گُل فردوس زیبِ خاکشان باد

پس از این چار استاد سخنور سخن‌های من و مثل من آذر

نظامی را چود دیدم پایه بالا به دکان ریخته ارزنده کالا

ز کبک خود ندیدم آن پَر و بال          که آن شهباز را افتد به دنبال[11]

استاد سعید نفیسی در مقدمه دیوان قصاید و غزلیات نظامی به بی‌پایه‌بودن این شعر و این قول که نظامی قمی بوده پرداخته و می‌نویسد:

در همۀ کتاب‌ها همیشه نظامی را گنجوی دانسته‌اند. مؤلف خلاصه الاشعار نخستین کسی است که گوید: «اصل وی از ولایت قم است، اما مولدش در گنجه واقع شده». پیداست این مطلب را از دو بیتی گرفته که در برخی از نسخه‌های نامعتبر تازۀ اقبال‌نامه ضبط کرده‌اند و آشکار است که الحاقی است؛ زیرا آن را در میان دو بیت دیگر که قطعاً از نظامی است جا داده‌اند. بدین گونه:

نظامی ز گنجینه بگشای بند       گرفتاری گنجه تا چند چند؟

چو دُرّ گرچه در بحر گنجه گُمم   ولی از قهستان شهر قمم

به تفرش دهی هست تا نام او    نظامی از آنجا شده نامجو

برون آر اگر صیدی افکنده‌ای      روان کن اگر گنجی آگنده‌ای

پیداست که در اصل بیت اول و چهارم در پی یکدیگر و به هم پیوسته و لازم و ملزوم یکدیگر بوده‌اند و بعدها بیت دوم و سوم را ساخته‌اند و در میان آنها جا داده‌اند و رشتۀ معنی را از هم گسیخته‌اند. گذشته از آنکه این دو بیت که وی را از مردم «تا»، روستایی در تفرش از قهستان قم معرفی کرده است، در نسخه‌های قدیم و معتبر خمسۀ نظامی نیست. برساختگی و الحاقی‌بودن آنها نیز دلیل دیگر هست و آن این است که  ظاهراً در زمان نظامی با آبادی معروفی که اینک نام آن را «تفرش» می‌نویسند، «طبرش» می‌گفته‌اند و حتی در برخی کتاب‌ها «طبرس» نوشته‌اند. چنان‌که در راحة‌الصدور که در سال 599 ق تالیف شده و مؤلف آن درست با نظامی معاصر بوده است، در دو جا یعنی صحایف 30 و 395 طبرش ضبط شده و حتی شمس‌الدین لاغری از شاعران آن زمان در قطعه‌ای که در شکایت از جورِ باطنیان که در آن زمان بر این نواحی استیلا داشته‌اند نالید، به همین گونه ضبط کرده و گفته است:

خسروا هست جای باطنیان             قم و کاشان و آبه و طبرش

آب روی چهار پار بدار      وندرین چار جای زن آتش

پس فراهان بسوز و مصلحکان         تا چهارت ثواب گردد شش

ضبط کنونی، یعنی تفرش را در قدیم‌ترین جایی که یافته‌ام، نزهة‌القلوب حمدالله مستوفی است و ظاهراً از قرن هشتم به بعد نام این آبادی را بدین گونه نوشته‌اند و این دو بیت نیز می‌بایست پس از قرن هشتم و در حدود دویست سال پس از نظامی سروده شده باشد. در هر حال چون تقی‌الدین اوحدی هم در خلاصه‌الاشعار نوشته است: «اصل وی از ولایت قم است، اما مولدش در گنجه واقع شده است»، پیداست که این مطلب را از همین دو بیت مجعول گرفته و در 1016 که تألیف این کتاب را به پایان رسانده است، این اشعار مجهول به نام نظامی رواج داشته است. از همه اینها گذشته دهی به نام «تا» را تاکنون در هیچ جای ایران و در هیچ کتابی نیافته‌ام».[12]

اما بد نیست حادثه‌ای که بر سرِ آرامگاه و مدفن نظامی رخ داده در اینجا آورده شود. مرحوم سعید نفیسی می‌نویسد:

«اهالی گنجه سی‌و‌چهار سال پیش اهانت شدیدی بر تربت وی وارد آورده‌اند.  بدین معنی که جمعی از مردم شهر به خیال افتاده‌اند که مزاری در داخلۀ شهر ترتیب دهند و بقایای وی را از خارج به آنجا حمل کنند و به همین دلیل مقبرۀ نظامی را نبش کردند و تابوتِ چوبینِ منبتی را که بسیار کهن بود و بر اطراف آن خطوطی بسیار کهنه نقش کرده بودند، بیرون کشیدند و با احترامات به داخل شهر آوردند، ولی در این میان یکی از کوته‌نظران شهر اظهار کرد که این حکیم و شاعر بزرگ از مردم گنجه نبود و از اهالی قم به شمار می‌رفته است. به همین جهت رواقی که خیال داشتند در داخلۀ شهر بر سر بقایای جسد وی بسازند ترتیب ندادند و آن تابوت در به در را دوباره به همان محلی که در خارج شهر در آنجا مدفون بود برگرداندند و به خاک سپردند. و بالاخره کوته‌نظری و نادانی اهالی قدرناشناس گنجه را وادار کرد که این حکیم سالخورده و این تابوت کهن‌سال را که قریب هفتصد سال در خوابگه نازِ خود آرمیده بود، یکباره از آسایشگاه جاودان خویش بیرون کشیدند و به خفتۀ هفتصد ساله احترام نکردند، اما چند سال بعد در همان محل بیرون شهر بنای باشکوهی بر سرِ خاک وی ساختند  و آن کوته‌نظری را جبران کردند». [13]

6. رشید یاسمی در مقدمۀ کتاب راهنمای قم و به نقل از حمدالله مستوفی (درگذشته 750 ق) مورخ و جغرافیدان معروف در نزهة القلوب می‌نویسد: «از بلاد عجم، چهار شهر معتبر است:

 چهار شهر است عراق از ره تخمین گویند    طول و عرضش صد در صد بود و کم نَبُود

اصفهان که اهلِ جهان، جمله مُقرّند بدان      در اقالیم چنان شهر معظم نَبُود

همدان جای شهان کز قِبَلِ آب و هوا           در جهان، خوشتر از آن بقعۀ خرّم نَبُود

قم به نسبت کم از اینهاست ولیکن آن نیز   نیکِ نیک ار که نباشد بدِ بد هم نَبُود

معدنِ مردمی و کانِ کرم شاهِ بلاد   ری بود ری که چو ری در همه عالم نَبُود[14]

نزهة القلوب کتاب مهمّی در علوم جغرافیا و هیئت و شرح بلاد و راه‌های ایران است و در سال 740ق (قرن هشتم) توسط حمدالله مستوفی نوشته شده است، اما در کتاب تاریخ دار الایمان قم محمدتقی بیک ارباب که به کوشش مدرسی طباطبایی چاپ شده، این ابیات به انوری نسبت داده شده و در برخی واژه‌ها و تعابیر اختلاف دارد که چنین است:

چهار شهر است عراق از ره تخمین گویند     طول و عرضش صد در صد بود و کم نبود

اصفهان که اهل جهان، جمله مقرند بدان      کاندر آفاق چنان شهر معظم نبود

همدان جای شهان کز قبل آب و هوا           کاندر آفاق چنان، بقعۀ خرّم نبود

قم به نسبت کم از اینهاست و لیکن گفتم    نیکِ نیک ار که نباشد بدِ بد هم نبود

منزل مردمی و کان کرم شاه بلاد     ری بود ری که چو ری در همه  عالم نبود[15]

7. کمال الدین اصفهانی (درگذشته 750ق) ملقّب به خلاق المعانی، در ضمن غزلی از شهرهای قم و کاشان و در کنار اصفهان یاد کرده است:

دوش ناگاه نعریی برخاست        که دگر باره جنگ کران است

مرگ دیدم به مرگ تازنده           که همی  بازگشت  نتوانست

با یکی از هنروران که بحر او      حل  اشکال عقل آسان است

گفتم ای دوست باز می‌بینی       کار عالم که چون پریشان است؟

گفت آری قران نحسین است      وین خصومت نتیجه‌ی آن است

گفتم آخر نه جمله هفت اقلیم   زیر دوران چرخ گردان است؟

دور و نزدیک جاودان زیرش       دور  مریخ و سیر  کیوان است

از چه می‌افتد از برای خدای       آخر این قدر  می‌توان دان است

کاثر هر قران که نحسان راست   خاص در جامع  سپاهان است

و آنچه از اقتران سعدین است     اثر آن به قمّ و کاشان است

تا بدانی که ترّهاست این          همه تقدیر و حکم یزدان است [16]

8. اوحدی مراغه‌ای (درگذشته 738ق) در ضمن غزلی از «ابوبکر قم» یاد کرده است و تمام آن غزل چنین است:

گر تو طالب عشقی، غم دمادم است اینجا    ور نشانه می‌پرسی، رشته سرگم است اینجا

چون درین مقام آیی، گوش کن که: در راهت                        ز‌آب چشم مظلومان چاه زمزم است اینجا

چیست جرم ما؟ گویی کز حریف ناهمتا       هر کجا که بنشینی گور کژدم است  اینجا

جوفروش  مفتی  را از نماز و از  روزه          رنگ چهره‌ی کاهی بهر گندم است  اینجا

گر حریف مایی تو، ما و کنج میخانه           ور ز عشق می‌پرسی  عشق  در  خُم  است اینجا

چونکه بنده فرمایی، پیش حاکم مطلق         سر بنه، که هر ساعت صد تحکم است اینجا

همچو دیو بگریزی، چون زمردت پرسم         گر تو مردمی،‌ بالله، خود چه مردم است اینجا

هم بسوزدت روزی، گر چه نیک خامی تو     کین تنور چون برشد سنگ هیزم است  اینجا

 اوحدی ! تو را از چه نان نمی فروشد کس    گر نه نام ِبوبکری با تو در قم است اینجا[17]

 

«ابوبکر قم» بیانگر تعصّب مردم قم به خاندان علی(ع) است که در برخی کتب، حکایت آن را چنین نقل کرده‌اند:

در زمان استیلای سلاطین اهلِ سنّت و جماعت، یکی از سنّیان متعصّب را در قم حاکم ساختند. چون شنیده بود که اهل قم، بنا بر دشمنی‌ای که با خلفای ثلاثه دارند، در میانشان کسی که موسوم به ابوبکر باشد پیدا نمی‌شود، به اعیان ایشان خطاب کرد اگر از میان خود، کسی را که به یکی از نام‌های خلفای سه گانه موسم باشد پیش من نیاورید، شما را عقوبت خواهم کرد. سه روز مهلت طلبیدند و سرانجام، پس از جست‌وجوی بسیار مردی مفلوک و روی‌ناشسته یافتند که اَقبح خلق خدا بود.

چون نظر حاکم بر او افتاد، آن جماعت را دشنام داد که پس از این مدّت، چنین بوبکری نزد من آوردید؟ یکی از آن میان گفت: ای امیر! هر چه می‌خواهی بکن که آب و هوای قم، ابوبکر نامِ ِبهتر از این پرورش نمی دهد».[18]

9. در نکوهش مردم قم، اشعار و نوشته‌های زیادی وجود دارد که اغلب به گرایش و مذهب آنان اشاره دارد و می‌توان از شعر عربی ابوجعفر دعبل بن علی خُزاعی یاد کرد که به تعصّب و ارادت مردم قم به خاندان پیامبر برمی‌گردد. این هجوّیه به دلیل پیراهنی است که حضرت رضا به او داده و مردم قم از وی ربوده بودند و دعبل اشعاری در نکوهش آنان سرود. از جمله:

تَلاشی اَهْلُ قُم وَ اْضمَحَلّوا تَحِلُّ الْمُخْزِیاتُ بِحَیثُ حَلّوا

وَ کانُوا شَیدوا فِی الْفَقْرِ مَجْداً          فَلَمّا جائرتِ  الْاَمْوالُ مَلّوا[19]

(ترجمه: اهل قم پراکنده و نابود شوند. آنها به هر کجا که بیایند، ذلّت و خواری هم می‌آید. در فقر و تهیدستی، مجد و بزرگی را استوار ساختند و وقتی که سرمایه‌ها به آنها روی آورد، ملول و درمانده شدند.)

استاد فقیهی در تاریخ مذهبی قم خود داستان دعبل بن علی را با مردم قم به‌تفصیل نقل کرده، اما به این شعر که به هجو مردم قم پرداخته اشاره‌ای نکرده است.

10. ابن‌سکره از شعرای قرن چهارم و پنجم، شاعر دیگری است که به دلیل گرایش مردم قم به تشیع و دوستداری خاندان علی(ع) به هجو مردم آن سامان پرداخته است. از جمله در این شعر که به شِعار سفید مردم قم اشاره می‌کند:

قَد اَتی العیدُ  لا اَتی    فَلَقد اَنَهجَ  الْمُهَج

لیسَ فیها لهاشمی       سُرُوْرٌ وَ  لافَرَج

انّهُ عِیدُ اَهْل قُم وَ       قاشان  وَ الکرج

یتلاقی  بَیاضُهُمْ           بِقلُوُبٍ مِنَ البسَّج

ترجمه ابیات چنین است: عید آمد، ای کاش نمی‌آمد. براستی جان‌های ما را برد.  در این عید، برای بنی هاشم (مقصود آل عباس است) شادی و گشایشی نیست. این عید مردم قم و کاشان و کرج است [کرج شهرکی بوده نزدیک اراک فعلی] که شعار سفید دارند، ولی دل‌هایشان به سیاهی سنگ شبیه می‌باشد). [20]

بنا به گفتۀ استاد فقیهی، ابن‌سکره شاعر قرن چهارم در موارد گوناگون، به مردم قم تاخته و طعنه‌ها زده است. از جمله این شعر که در کتاب یتیمه الدّهر ثعالبی نقل شده است:

ذَنبی اِلی الْدهْرِ اَنّی اَبْطَحی آبٍ وَ لَسْتُ اُعْزی الی قُمْ و لا کرَجٍ

(ترجمه: گناه من در زمانه این است که از نژاد عربم و اهل قم و کرج نیستم).

 

11. در کتاب‌های راحه الصّدور و احسن التّقاسیم اشعاری آمده که حاکی از گرایش مردم قم به مذهب شیعه است. از جمله در این چند بیت که شاعر آن (شمس الدین لاغری خطاب به پادشاه سلجوقی) می‌گوید که مردم نواحی مرکزی ایران نظیر قم، کاشان، آبه، فراهان و تفرش باطنی هستند (باطنی نام دیگر اسماعیلیه است) و پادشاه را تشویق و تحریک می‌کند که محض ثواب، شهرهای مذکور را آتش بزند و چهار خلیفه را خشنود کند:

خسروا هست جای باطنیان             قم و کاشان و آبه و تفرش

آبروی چهار یار بدار         و اندر این چهار شهر، زن آتش

پس فراهان بسوز و مصلحگاه          تا  ثوابت چهار گردد شش[21]

11. مردم قم به دلیل شهرت در تشیع، مورد حمله و اتّهام دشمنان بوده و از این رهگذر، اشعار و جملات زیادی دربارۀ این ویژگی مردم قم گفته‌اند که در کتاب النقض در صفحۀ 628 نقل شده است. نویسندۀ تاریخ مذهبی قم می‌نویسد:

در عصر سلجوقیان، بعضی از متعصّبین اهل تسنّن، همان طور که گفته شد، با وارد‌آوردن اتّهامات و نسبت‌های ناروا به شیعه، پادشاهان و دیگران را نسبت به آنان بدبین می‌کردند و دشمنی و کینۀ ایشان را بر می‌انگیختند. حتی شیعه را خارج از دین معرّفی می‌کردند و به عوام و کودکان یاد داده بودند که این شعر را در بازار‌ها بخوانند:

شکر ایزد که ما مسلمانیم          نه ز قمیم و نه ز کاشانیم [22]

 

13. خاقانی شروانی(520  582 یا 591 ق) چند بار از شهر قم نام برده است.

الف) خاقانی ضمن غزلی می‌گوید:

بخت بد رنگ من امروز گُم است          یارب این رنگ سودای چه خُم است

دَلدل دل، ز سر خندق غم       چون جِهانم که بس افکنده سُم است

با من امروز فلک را به جفا      آشتی نیست همه اُشتلُم است

شد چو کشتی به کژی کار فلک            گه  عنانش  محل  پاردُم است

دولت امروز، زن و خادم راست            کاین، امیر ری و آن، شاه  قم است

تا به درگاه خدا داری  روی      زر آلوده  سگ  حلقه دم است

باز چون بر در ِخلق افتد کار    زر بر سفله، خدای دوم است

این کرم جستن خاقانی چیست که کرم در همه آفاق گُم است [23]

ب) خاقانی در شعری که در هجو رشیدالدّین وطواط سروده از «یوزک قمی» که گویا نوعی گربه باشد نام می‌برد. بخشی از شعرش چنین است:

این گربه چشمک این سگک غوری غرک         سگسارک  مخنّثک  و  زشت  کافرک

 با من پلنگ سارک و روباه طبعک است         این خوک گردنک سگک دمنه  گوهرک

بوده سگ رمنده و اکنون به بخت من            شیرک شده است و گرگک و از هر دو بدترک

خنبک زند چو بوزینه، چنبک زند چو خرس      این  بوزغاله ریشک پهنا نه  منظرک

چو  یوزک قمی جهد از دم آهوان     با دوستان رود  کس  کفتار  در برک

گرد غزالکان  و  گوزنان  بزم  شاه      فحلی کند چو گور خرک گرد مادرک

گر دست و پاش چو سگک کهف بشکنی        هم برنگردد از دمشان این سبک سرک

خاقانیا گله مکن او از سگان  کسیت خود صید‌ی کنُی سگک استخوان خورک[24]

ج) خاقانی یک بار دیگر، در هجو یکی از وزرای شروانشاه که یزید نامِ یکی از نیاکان سلسلۀ شروانشاهیان است، نامی از قم برده است.

ای ظلم  تو  مخرّب ملک یزدیان                   لاف از علی مزن که یزید دوم تویی

تو منکری که از لب عیسی نفس منم             من آگهم که از خردجال دُم تویی

لاف از هنر میار که بر مرکب هنر      جای عنان منم، محل پاردُم تویی

اندر حرامزادگی از  استران  دهر       آن اَرْجَل درشت سرِ نرم سُم تویی

قُمّی و  درگَزینی و کاشانی  وزیر                  در خواجگی، سرآمدگانند، گُم تویی

اصحاب کهف وار ز ننگ تو زیر خاک                         خفتند هر سه رابعُهم کلْبُهم تویی

خاقانی اشتلم به زبانی کند چو تیغ               بفکن سپر که بابت این اشتلم تویی [25]

دکتر جلال‌الدین کزّازی در کتاب گزارش دشواری‌های دیوان خاقانی در توضیح بیتی که لفظ «قمّی» آمده نوشته است:

قُمّی و دَرگزینی و کاشانی وزیر         در خواجگی، سرآمدگانند،‌ گم تویی

می‌تواند بود که «قُمّی»، مجد الملک ابوالفضل قمی، وزیر برکیارق باشد و «دَرگزینی» قوام‌الدین ناصر بن علی دَرگزینی، وزیر سلطان محمود سلجوقی و «کاشانی»، زین‌الدین مجدالاسلام محمود بن محمد راوندی، دایی نویسندۀ راحة الصّدور که سلطان طغرل بن ارسلان سلجوقی او را به استاد برنامید. این زین‌الدین، وزیر نبوده است. می‌شاید که خاقانی به پاس نزدیکی وی با شاه سلجوقی، او را در شمار وزیران آورده باشد.[26]

14. در چهار مقالۀ نظامی عروضی سمرقندی، در فصل مقالۀ دبیری، حکایتی از شهر قم و قاضی این شهر آورده و در آن، مردم قم، مختصر شکایتی از قاضی خود به پیش صاحب عَبّاد، وزیر فخرالدّوله و مؤید الدّولۀ دیلمی می‌برند و صاحب عَبّاد، با جمله‌ای مسجّع که در کمال ایجاز رانده شده، او را عزل می‌کند. و گویا قاضی در برابر چنین فرمان فصیحی گفته بود: «اَنا مَعْزُولُ السَّجْعِ: سجعی بر زبان صاحب گذشت و باعث عزل من شد».[27]

صاحب کافی، اسماعیل بن عَبّاد الرّازی، وزیر شهنشاه بود و در فضل، کمالی داشت و ترسّل و شعر او بر آن دعوی، دو شاعد عدل‌اند و دو حاکم راست. و نیز صاحب، مردی عدلی مذهب بود و عدلی مذهبان، به غایت متنسّک و متّقی باشند، و روا دارند که مؤمنی به خصمی ِیک جو، جاودانه در دوزخ بماند، و خَدَم و حَشم و عُمّال او بیشتر، آن مذهب داشتندی که او داشت و قاضیی بود به قم از دست صاحب که صاحب را در نُسک و تقوای او، اعتقادی بود راسخ، و یک یک، برخلاف این از وی خبر می‌دادند و صاحب را استوار نمی آمد، تا از ثقات اهل قلم، دو مقبول القول گفتند که زمان خصومت که میان فلان و بهمان بود، قاضی پانصد دینار رشوت بستد.

صاحب را عظیم مستنکر آمد به دو وجه: یکی از کثرت رشوت، و دوم از دلیری و بی دیانتی قاضی. حالی قلم برگرفت و بنوشت: «بسم الله الرّحمن الرحیم. اَیها القاضی بِقُم قَد عَزَلناک فَقُم»[28] و فضلا دانند و بلغا شناسند که این کلمات، در باب ایجاز و فصاحت، چه مرتبه دارد، لاجرم از آن روز، باز این کلمه را بلغا و فصحا، بر دل‌ها همی‌نویسند و بر جان‌ها همی‌نگارند.[29]

15. خواجوی کرمانی (689  753ق) معروف به نخلبند شعرا در چهارپاره‌ای سروده است:

در راه مراغه با گروهی مردم      کردم دل ِخسته به درِ زنگان گُم

گفتم: برخیزم از سرِ مُلک عراق   کاشان همه گفتند: به یکبار که: قم![30]

خواجو‌ی کرمانی در این شعر از عنوان شهرهای کاشان و قم ایهامی ساخته است. کاشان در معنای خانواده و اهل کاشانه و قم به معنی برخیز در کنار هم در معنای شهر کاشان و قم، «ایهام تناسب» ساخته است.

خواجو یک بار دیگر، در چهارپاره‌ای با همان شگرد ایهام، نام قم و کاشان را در کنار هم نهاده و این‌گونه سروده است:

رفتم به عراق  بر در ِجانانه            چون باد، برون دوید یار از خانه

گفتا: پی دل میا بدین نوش آباد        گفتم: کاشان، گفت:که قم کاشانه [31]

16. خواجه رشیدالدّین فضل‌الله همدانی(645  718 ق) در تاریخ مشهور و معتبر خود جامع التّواریخ ضمن داستان شمس‌الدّین صاحب دیوان از شهر قم و مزار فاطمۀ معصومه سخن رانده است:

صاحب شهید، شمس الدّین صاحب دیوان، از حدود جاجرم بر جمّازه نشست و از راه بیابان به اصفهان آمد و از آنجا (چون احساس توطئه‌ای را در علیه خود کرد) به اسم زیارت، از شهر بیرون رفت و بر اسبان گزیده سوار و متوجّه قم شد. چون به آن جا رسید؛ در مشهد شریف که بیرون شهر است، فرود آمد و در آن مزار متبرّکه، معتکف شد.[32]

استاد علی‌اصغر فقیهی در توضیح مزار و مدفن حضرت معصومه و جغرافیای شهر قم در زمان مؤلّف جامع التّواریخ نوشته است:

«آنچه که در این نوشته به نظر می‌رسد، بیرون‌بودن مرقد فاطمۀ معصومه از شهر است و تا دورۀ مغول و قرن هفتم و هشتم دست‌کم، شهر قم در محلّ مرقد کنونی، دایر نشده بود و می‌توان گفت که در اوایل عصر صفوّیه، آرامگاه فاطمۀ معصومه بیرون باروی شهر قرار داشته (به موجب یک وقف‌نامه از آن زمان) و به‌تدریج شهر به آن نزدیک شده و داخل شهر قرار گرفته است».[33]

17. در دیوان حکیم سوری، یادی از «زعفران قم» و «سوهان قم» تنها سوغات معروف و مطرح قم شده است. و ای کاش کسی که با سوهان­پزی آشنایی دارد، پیدا می‌شد و پیشینه و ریشۀ سوهان‌پزی در قم و اصطلاحات خاصّ این حرفه را ثبت و ضبط می‌کرد. اما دو بیتی که حکیم سوری در آن از سوهان و زعفران قم یاد کرده چنین است:

 سوهان قم و کشمش و بادام ملایر            با پشمک یزد و گَز خوانسار فرستم

گاهگاهی یادی از سوهان قم هم بیار         خاصه گر کافی ببینی زعفرانش هست و قند [34]

دربارۀ سابقۀ کشتِ زعفران در قم و اینکه آیا واقعاً این محصول با توجّه به آب و هوای خشک و گرم آن شهر به عمل می‌آمده، در متون و منابع گذشته به‌روشنی ثبت شده است. چند جمله که از مقالات استاد علی‌اصغر فقیهی برداشت شده است:

 خسرو پرویز از رَیدَک‌ْ پرسید: مرا از بوی‌ بهشت‌ خبر ده‌، رَیدَک‌ از چند چیز خوشبو نام‌ برد از جمله‌، زعفران‌ قم.‌[35]

 در باغ‌ها و مزارع‌ قم،‌ انواع‌ و اقسام‌ میوه‌های‌ درختی‌ و زمینی‌ مرغوب‌ به‌ عمل‌ می‌آمده‌ که‌ امروز یا اثری ‌از آنها نیست‌ یا برداشت‌ اندکی‌ از آنها می‌شود، از جمله‌ زیتون و زعفران که‌ مرغوب‌ترین‌ آنها در قم‌ به‌ عمل‌ می‌آمده‌ و جلوتر به‌ نقل‌ از ثعالبی‌ در کتاب‌ غررملوک‌ الفرس گفته‌ شد.

 این مطلب نیز از مقالۀ «باغ‌های قم»، نوشتۀ سیدعلی ملکوتی یادداشت شده است:

 برابر با آن‌چه‌ به‌ نقل‌ از کتاب‌ پهلوی‌ خسرو کوذان‌ و ریذک که‌ ثعالبی‌ خلاصه‌ آن‌ را در کتاب‌ غرر اخبار ملوک‌ الفرس آورده‌ از زعفران‌ قم‌ و نفاست‌ آن‌ یاد می‌کند و در عین‌ حال‌، نشانی‌ از قدمت‌ِ کشت ‌زعفران‌ در این‌ شهر دارد.[36]

سابقه کشت‌ِ زعفران‌، این‌ محصول‌ پربها‌ در قم‌ به‌ سده‌های‌ پیش‌ می‌رسد و به ‌استناد مآخذ متعدّد، رواج‌ کشت‌ آن‌ از قرن‌ سوم‌ تا هشتم‌ و نهم‌ ادامه‌ یافته‌ است.[37]

18. فتحعلی‌خان صبای کاشانی (1179  1238ق) شاعر و مدّاح فتحعلی‌شاه قاجار، در شعری به خرابه‌بودن شهر قم در روزگار خود اشاره کرده است. استاد فقیهی ویرانی و آبادانی قم در دوره‌های متفاوت را به‌تفصیل بیان کرده و نوشته: «از فتنۀ افغان به بعد، قم رو به ویرانی نهاد و کسی به آن توجّهی نداشت. این امر در دورۀ قاجاریه نیز تقریباً ادامه داشت و نویسندگان و جهان‌گردانی که قم را در آن زمان وصف کرده‌اند به خرابی و ویرانی آن اشاره نموده‌اند. شاعران عصر قاجار هم قم را شهری خراب دانسته‌اند. از جمله فتحعلی‌خان صبای کاشانی گوید:

 بیمار خفته بودم اندر خرابه‌ی قم    کز هاتفی شنودم آواز لاتَنَم، قُم [38]

19. هاتف اصفهانی (1198ق) قصیده‌ای در ستایش شهر قم دارد که با تملق و چاپلوسی همراه است. مسلم است که توصیفات او جز مشتی گزافه و دروغ چیز دیگری نیست و تنها برای خوش‌آمدگویی حاکمان شهر قم آن را گفته است:

شهری آبش جانفزا مُلکی هوایش دلگشا         شهریارش دلنوازی والی‌اش جان‌پروری

شهری از قصر جنان و باغ جنّت نسخه‌ای        شهریاری لطف و انعام خدا را مظهری

روضۀ خاکش عبیر و روح‌پرور روضه‌ای          سروری در وی امیری عدل‌پرور سرورری

چیست دانی نام آن شهر و کدام آن شهریار    کین دو را زیب و فر، ثانی نباشد دیگری

نام آن شهر است قم، فخرالبلاد اُم القرای        کش به خاک آسوده از آل پیمبر دختری....

شهریار آن ولایت والی آن مملکت    زیبد الحق کسری آیینی تهمتن گوهری[39]

20. قاآنی (1222  1270ق) شاعر معروف عصر قاجار، ضمن ترکیب‌بندی، دربارۀ ممنوع‌بودن شراب در قم می‌گوید:

در قم شراب نیست حریفان خدای را             برتر نهید گامی و از ری بیاورید [40]

این بیت قاآنی نشان می‌دهد که در قم از عربده‌جویی و بدمستی اثری نبوده است؛ زیرا مشروب‌فروشی و باده‌گساری در این شهر ممنوع بوده است. این مطلب در آثار شعرا و نویسندگان دیگر نیز دیده می‌شود. نظیر این بیت محمدکاظم ولدِ محمد صادق از نجبای قم که گفته است:‌

       یک ناله‌ی مستانه ز جایی نشنیدم       ویران شود آن شهر که میخانه ندارد[41]

  اما وحدت کرمانشاهی (درگذشته 1310) هم این بیت را در دیوان خود آورده است و همه به او نسبت می‌دهند. در دیوان وحدت «نشنیدیم» آمده است. نجیت کاشانی هم بیتی با این مضمون دارد:

خمیازه کشیدیم به جای قدح می‌          ویران شود آن شهر که میخانه ندارد [42]

21. قم ظاهراً به دلیل پایگاه مذهبی آن از قرن‌ها پیش جایگاه گور و دفن و مقبره بوده است و معلوم نیست به چه سبب بدان هاله‌ای از تقدس داده‌اند. روشن است که قبور فراوانی از چهره‌های مذهبی و نام‌های کوچک و بزرگ در قم مدفون بوده‌اند و کسانی در این زمینه، پژوهشی دامن‌گستر کرده‌اند. مدرسی طباطبایی دربارۀ مقابر و قبور قم در کتاب تربت پاکان نوشته است:

اصولاً جز بزرگان و مقدسان مذهبی و روحانی که مدفن آنان  به خاطر تبرّک جستن مردمان به زیبارت تربتشان  بیشتر مشخص و جای آن با گذشت زمان و حوادث آن معلوم و معین مانده است، قبور دیگران پس از گذشت روزگار، حرمتشان به دست فراموشی سپرده می‌شود. از این‌رو در قم نیز از آن همه بزرگان و امرا که از قرن دهم به بعد در خاک آن، جا گرفته‌اند. تنها قبر پادشاهان صفوی و قاجار مشخص است و از شاهزادگان و رجال قاجاری هم تنها قبور آن عده که در اواخر این دوره در بقاع دو صحن به خاک رفته‌اند معلوم است».[43]

مشخص است که بیشترین قبوری که در قم باقی مانده قبور امامزادگان است. شاعری به نام زکی باغبان قمی در شعری به آمار امامزادگانی که در قم مدفون شده‌اند اشاره کرده است و آن عدد 444 است. بی‌گمان این عدد گویای آن است که قم کانون امامزادگان و قبرستان‌ها بوده و بیشترین آمار دفن و کفن و گورستان را در تاریخ جغرافیایی ایران را داراست:

باشد چهارصد  چهل‌وچهار از شرف    اولاد مرتضی علی آن شاه لوکشف

مدفون به امر حق، همه چون دُر درین صدف  فرقی مدان میان قم و کعبه و نجف

خوشدل کسی که دفن شود در مزار قم

روزی که ظلم در همه جا باب می‌شد           رحم از میان خلق چه نایاب می‌شود

روی زمین چو کوره سیماب می‌شود               ظالم به دشت قم چو نمک آب می‌شود[44]

22 . میرزادۀ عشقی (1272  1303ش) در شعر معروف «جمهوری نامه» که در انتقاد از رضاخان و دسیسه­های او سروده، از رفت‌وآمدِ مزوّرانۀ او به شهر قم یاد کرده است:

رضاخان شد از این حرکت پشیمان  به سعدآباد رفت از شهر تهران

از آنجا شد به سوی قم شتابان       حجج بستند با او عهد و پیمان

که باشد بعد از این بر خلق غمخوار                       ز جمهوری نگوید، هیچ گفتار

دریغ از راه دور و رنجِ بسیار

ز قم برگشت و عاقل شد ولی حیف                       که کردش باز اغوا ناصر السّیف

به مجلس کرد توهین از سرِ کیف               ولیکن بی‌خبر بود از کم و کیف

که مجلس نیست با ایشان وفادار               به جز شش هفت تن بیکار و بیعار

دریغ از راه دور و رنج بسیار[45]

میرزادۀ عشقی با اینکه جوانی روشنفکر و به مزایای جمهوری آگاه و از طرفداران آن بود، چون از بازی‌های سیاسی و دسیسه‌های پشت پرده خبر داشت، با آن جمهوری مصنوعی که دارودستۀ رضاخان راه اندخته بودند بنای مخالفت گذاشت و سرانجام همین انتقادها و بی‌پروایی‌هایش موجب ترور او شد. برای اینکه به ماجرای جمهوری در زمان شاعر نزدیک شویم، بد نیست که اشاره‌ای به حوادث این حادثۀ سیاسی داشته باشیم که عشقی در «جمهوری نامۀ» خود، کارنامه یا تاریخچۀ جمهوری را به تصویر کشیده است.

حادثۀ جمهوری روز شنبه دوم فروردین 1303ش، در میدان بهارستان رخ داد. برای جلب موافقت نمایندگان در مخالفت با جمهوری، قریب چهل‌هزار نفر از اهالی تهران، صحن دارالشورای محوطۀ بهارستان، خیابان‌های مربوط به بهارستان را اشغال کرده بودند. همهمه و غوغا هنگامی رو به شدت گذاشت که آیت‌الله آقاجمال اصفهانی در پیشاپیش بازاری‌ها، سواره به دهلیزه مجلس وارد می‌شد. نظامیان نگهبان مجلس مانع از ورود به آن صورت شده و سرنیزه‌ای به شکم مرکوبش زدند. وکلای طرفداران سردار سپه (رضاخان) از فشار و غوغای مردم به هراس افتادند، توسط سیدمحمد تدین، رئیس مجلس، سردار سپه را به یاری خواستند. با آمدن چند گردان نظامی سواره و پیاده از سربازخانه‌های عشرت‌آباد و باغشاه، خود سردار سپه هم به مجلس آمد. در نتیجه هیاهو و انداخته‌شدن آجری به روی ایشان، وی فرمان داد که مردم را پراکنده سازند. نظامیان با سرنیزه و سواره نظام با شمشیر به مردم هجوم برده، جمعیت را از هر سو پراکنده ساختند. [46]

23. محمود تندری معروف به صمصام‌السلطان (1260  1321ش) از شاعران لطیف‌پرداز حکومت پهلوی اول در اشعارش به چند ویژگی خاص و منحصربه‌فرد شهر قم اشاره کرده که کمتر شاعری به روی آن انگشت گذاشته است. از جمله در دو بیتی که دربارۀ آب و هوای خشک قم به‌درستی و ظرافت سروده است:

در قم که به جز از فصل زمستان و تموز پاییز و بهار، کس ندیده است هنوز

در راهرو بام ملاقات کنند       این هر دو بزرگوار سالی یک روز [47]

صمصمام‌الدّولۀ قمی(محمود تندری معروف به شیوا) زمانی رئیس شهربانی قم بوده و با قاب‌سازی و خاتم‌سازی آشنا بود. در تیراندازی و شکار صید، به اندازه‌ای مهارت داشت که هنر تیراندازی او پیش همشهریانش ضرب‌المثل بود. به مدت سی سال به خدمات دولتی و پست‌هایی چون ریاست امنیه و سپس ریاست نظمیه‌های قم و کاشان اشتغال داشت. تندری عاقبت در سال 1321ش در سن 57 سالگی درگذشت و در صحن پایین ایوان آیینه به خاک سپرده شد.[48]

صمصام‌الدّوله در زمینۀ شاعری به ناصرخسرو و مسعود سعد و فردوسی و نظامی علاقه و ارادت خاصّی داشته است. اشعارش گواه احساس راست و درونی اوست که با زبانی ساده و روان و گاه نزدیک به زبان ایرج میرزا سروده شده است، اما ابیاتی که در آن به قم و حال و هوای آن زمان قم اشاره کرده خالی از نکته نیست؛ از جمله شِکوه و شکایت‌هایی که از شهر قم و کاشان و روزگار خود کرده:

گاهی به قم و گاهی سوی کاشان     گه برده کشان کشان به طهرانم

کاشان و قمم شده دو کاشانه          ای کاش از این دو شد رها جانم

من زنده دلم نه مرده کاندر قم         در گور کنند زنده زندانم

24. در دیوان ایرج میرزا (1253  1304ش) و در مثنوی «انقلاب ادبی» ماجرایی بازگفته می‌شود که در آن اشاره به اشغال متّفقین و محصورشدن مردم ری به قم دارد. شهری که در آن زمان، کانون توجّه مشروطه‌خواهان بود.

گوش کن کامدم امشب به نظر             قصّه‌ی دیگر از این  بامزه تر

اندر آن سال که از جانب غرب             شد روان، سیل صفت، آتش حرب...

اهل ری عرض شهامت کردند    چه بگویم چه قیامت کردند

لیک از آن ترس که محصور شوند          بود لازم که ز ری دور  شوند

لاجرم روی  نهادند  به قم                   یک یک و ده ده و صد صد، مردم...[49]

25. در دیوان نسیم شمال، ذکری از شهر قم آمده که در آن به یک حادثۀ تاریخی اشاره دارد و آن هنگامی است که احزاب و عدّه‌ای از نیروهای سیاسی، برای پناهنده‌شدن یا تحصّن به قم و حرم حضرت معصومه (س)، روی می‌آورند:

امسال محرّم عجب آشوب به پا شد   این ظلم به ما شد

غم بر سر غم رفت و عزا روی عزا  شد          این ظلم به ما شد

این ماه محرّم، چه عجب ماه عجیبی است       اوضاع غریبی است

خواهم دو سه سطری بنویسم که چه‌ها شد    این ظلم به ما شد...

این است همان ماه که یک دسته ز مردم        رفتند سوی قم

قم، غم شد و غم، قُوت و غذای رفقا شد        این ظلم به ما شد

یک سلسله رفتند به تجریش و دز آشوب        از وحشت و آشوب

یک طایفه با مغلطه، انگشت نما شد این ظلم به ما شد

معصومه‌ی قم مأمن خاص ِسفرا شد این ظلم به ما شد [50]

26. محمدتقی بهار (1266  1330ش) در ترکیب‌بندی طولانی با عنوان «آیینه عبرت» که یک دوره تاریخچۀ مختصر ایران را (از ابتدای سلطنت کیومرث تا آخر دورۀ مظفرالدین شاه) به رشتۀ نظم درآورده، از شهر قم که آن زمان کانون توجه مشروطه‌خواهان قرار گرفته بود یاد کرده است. ترکیب‌بند بهار که در واقع در نصیحت به رفتارهای مستبدانۀ محمدعلی شاه قاجار سروده شده است، بسیار استوار و دربردارندۀ نکته‌های تاریخی و سیاسی و اجتماعی فراوان است؛ از جمله بخشی از شعر که تحصن روحانیون در شهر قم و حوادث آن روزها را در شعر خود منعکس کرده است:

هیئت روحانیون رفتند از ری سوی قم         تا که از این ملک فرمایند هجرت کُلّهُم

صدراعظم کرد با مردم ز هر سو اُشتُلم         لیگ گفتش جنبش ملی که هان ای خواجه قم!

طبل آزادی کشید آواز چون رویینه خم        خلق باز آمد ز شه عبدالعظیم و شهر قم

گشت صادر دستخط شه در اصلاح امور       از قضا «عدل مظفر» گشت تاریخ صدور[51]

27. محمدحسین شهریار (1283  1367ش) غزل‌سرای نامی معاصر، در یکی از شاهکاری شعری خود با عنوان «ای وای مادرم» که در قالب نیمایی سروده، از شهر قم یاد کرده که گویا مادرش را برای خاکسپاری به آنجا آورده بودند و شهریار در توصیفی سخت عاطفی آن را بیان داشته است. شعر «ای وای مادرم» بلند و طولانی است که در اینجا بند نخستین و بند دوازدهمین آن را می‌آوریم:

آهسته باز از بغل پلّه‌ها گذشت

در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود

اما گرفته دور و برش هاله‌ای سیاه

او مرده است و باز پرستار حال ماست

در زندگی ما، همه جا وول می‌خورد

هر کنج خانه، صحنه‌هایی از داستان اوست

در ختم خویش هم به سر کار خویش بود

بیچاره مادرم....

در راه قم به هر چه گذشتیم، عبوس بود

پیچیده کوه و فحش به من داد و دور شد

صحرا همه خطوط ِکج و کوله و سیاه

طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین

دریاچه هم به حال من از دور می‌گریست

تنها طواف دور ضریح و یکی نماز

یک اشک هم به سوره‌ی یاسین من چکید

مادر به خاک رفت.... [52]

اشارۀ شهریار به آوردن مادر خود، آن هم از تهران (مادر شهریار در سال 1331ش در هنگامی که در تهران اقامت داشته فوت کرده است) به شهر قم برای خاکسپاری، بیانگر موقعیت مذهبی این شهر است و نیز یادآور این شعر صمصام‌السلطان (محمود تندری معروف به شیوا) که سال‌ها پیش دربارۀ شهر قم گفته بود:

صادر قم، خاک گور و واردش         مردگان از هر دیار و بادیه

28. شهریار در شعر معروفی با عنوان «گِلۀ یک نفر سرباز آذربایجانی» در کنار رشتی و اصفهانی و آذربایجانی از قمی هم نام برده است. شعری که شهریار از خودپسندی بعضی از اهالی تهران و تحقیرشان نسبت به شهرستانی‌ها سخت رنجیده و تمام تهرانی‌ها را به باد انتقاد گرفته است:

الا ای داور دانا، تو  می‌دانی که ایرانی         چه محنت‌ها کشید از دست این تهران و تهرانی

چه طَرْفی بست از این جمعیت، ایران جز پریشانی   چه داند رهبری سرگشته‌ی صحرای نادانی

چرا مردی کند دعوی کسی کو کم‌تر است از زن

الا تهرانیا انصاف می‌کن خر تویی یا من

تو ای بیمار نادانی چه هذیان و هدر گفتی          به رشتی کلّه‌ماهی خور به طوسی کلّه‌خر گفتی

قمی را بد شمردی اصفهانی را بتر گفتی   جوانمردان آذربایجان را تُرک خر گفتی

ترا آتش زدند و خود بر آن آتش زدی دامن

الا تهرانیا انصاف می‌کن خر تویی یا من[53]

 چند ضرب‌المثل و شعر رایج در فرهنگ عامّه

1. ابوبکر قم

احمد شاملو در کتاب کوچه ذیل «ابوبکر قم» حکایت آن را چنین نقل کرده است:

حکایت ابوبکر سبزوار به ابوبکر قم نیز مشهور است و قابل انطباق‌تر می‌نماید. چرا که در تعصّب شیعه‌گری قمیان سخن بسیار گفته‌اند. از جمله قاضی نورالله شوشتری می‌نویسد:

«هرگز سُنّی از آنجا پیدا نمی شود» (مجالس المومنین، ص 36)

و نیز شیخ عبدالجلیل رازی در کتاب  النقص آورده است: (ص270)

«اصفهانی از قمی پرسید: از کدام شهری؟

گفت از شهر دندان کنان.

آن مرد فرو مانده، گفت: معنی مفهوم نیست.

قمی گفت: اگر بگویم قمی، گویی آه! (یعنی چنان آهی از نهادت بر می‌آید که پنداری دندانت را کشیده اند.)

از اینجا معلوم می‌شود که قمی نباشد الا شیعی و اصفهانی نبودی، الاّ سُنّی».[54]

و این لطیفۀ عبید زاکانی نیز مشهور است که:

«عمران نامی را در قم همی زدند. یکی گفت: چون عُمَر نیست چراش می‌زنید؟

گفتند: عُمَر است، الف و نونِ عثمان نیز دارد».

استاد دهخدا نیز در شرح تکمیلی خود بر حکایت ابوبکر سبزوارِ مثنوی در برابر این مادّه چنین آورده است:

«از مثال ذیل ظاهراً چنین بر می‌آید که وقتی بوبکر نامان را شیعیان قم نان نمی‌فروخته‌اند؛ لیکن شرح آن را در جایی ندیده‌ام.

اوحدی! تو را از چه نان نمی‌فروشد کس       گر نه نام بوبکری با تو در قم است اینجا؟

(امثال الحکم، ج 3، ص 1410)[55]

ابوبکر قم یا ابوبکر سبزوار: کنایه از فردی سخت نزار و بیمار. شخصی در نهایت فلاکت و ادبار.

مولوی در مثنوی معنوی گفته است:

 سبزوار است این جهانِ کج‌مدار      ما چو بوبکریم در وی خوار و زار [56]

2. ضرب‌المثل: هم از سوهان قم ماندن و هم از حلوای کاشان.

مترادف: نه در مسجد دهندم ره که رندی      نه در میخانه کاین خمّار، خام است

نیز مترادف: پایین پایین جا نیست، بالای بالا راه نیست: فزونجویی؛ یعنی او را از قبول موقعیتی که درخور است باز می‌دارند. [57]

3. ضرب‌المثل: آشِ «مصطفی» بود، آشِ «مصطفی بک» شد!

امیر قلی امینی در کتاب داستان‌های امثال ریشۀ این مَثَل را چنین آورده است:

مردم قم آشی می‌پزند که به «آش مصطفی بک» معروف است.

گویند آش‌فروشی نزدیک حرم، پاتیلی بزرگ بر منقل نهاده به تبلیغ عابران بانگ می‌کرد که:

 «آی آش مصطفی است و خوردن دارد»

مگر الاغ طوّافی که در آن کنار ایستاده بود. فواره وار ریغی به دیگ آش پرتاپ کرد. آش‌فروش بی‌درنگ چمچه در پاتیل گرداند. همچنان به تبلیغ عابران بانگ برآورد:

 بیا مسلمان که آش مصطفی بود و آش مصطفی بک شد! [58]

4. ضرب‌المثل: هم از هلیم قم افتادن، هم از شوربای کاشان!

اشاره به محرومیت نذرخوار است که پیش از مُحرّم به طمع حلوای قم راهی آن شهر شد، اما نذرخوارانِ آراستۀ سپاهِ آنجا مجالش نداده، ناکامش نهاده‌اند و چون به کاشان باز آمده نیز فرصت تمتّع از شوربای نذرانۀ مرسوم شهر او نیز فوت شده بود.

مترادف: هم از گندم ری افتادن، هم از خرمای بغداد. [59]

5. ضرب‌المثل: نه قم خوبه نه کاشون/ لعنت به هر دو تاشون

این ضرب‌المثل، مترادف مضمون این حکایت است که عبدالله مستوفی در کتاب شرح زندگانی من آورده است:

« یکی می‌خواست سورۀ «روم » بخواند. پس از بسم الله خواند:

 الم غُلِبَتِ التُرک

قرآن خوانی نزدیک او بود. غلط مؤمن را ملتفت شده و گفت:

 «الم غُلِبَتِ الرّوم» است نه «غُلبت التُرک»

مؤمن گفت: هر دو خارجی هستند برای ما تُرک و رومش فرقی ندارد.[60]

6. ضرب‌المثل: کار قمی بی علّت نیست

در میان ضرب‌المثل‌های فارسی مَثَلی است با این عنوان: «کار قمی بی علّت نیست» که در کتاب فرهنگ عوام امیر قلی امینی ضبط شده است. استاد فقیهی در کتاب تاریخ مذهبی قم در توضیح این ضرب‌المثل نوشته است:

«علّت قمی» یا صحیح‌تر گفته شود «بی علّت قمی»، ضرب المثلی است که در موردی به کار می‌رود که کسی با زرنگی خاصّی بر حریف چیره شود. این ضرب‌المثل، قرن‌ها قبل از صفوّیه معمول بوده و هنوز هم کم و بیش استعمال می‌شود. ظاهراً ضرب‌المثل «علّت قمی» را مخالفان و دشمنان مردم قم، در زمانی که شیعه در ایران در اقلّیت بوده، به عنوان طنز برای برحذرداشتن دیگران از سروکار داشتن با قمی‌ها به وجود آورده‌اند.

در اوایل صفویه این ضرب‌المثل بیشتر در بازار و هنگام داد و ستد استعمال می‌شد و می‌گفتند معامله «بی علّت قمی» باشد.

شاعری از شاعران اوایل صفویه، به نام مولانا نابیرۀ قمی، در دفاع از مردم قم، در قبال ضرب‌المثل مزبور گفته است:

 مردمان گویند، بی علّت قمی             راست می‌گویند، بی علّت قمی است [61]

مقصود شاعر این است که مردم می‌گویند، معامله یا سخن خالی از علّت قمی باشد. درست می‌گویند قمی بدون علّت و تزویر است با توجّه به اینکه بیت مزبور در «تحفه سامی» تألیف سام میرزا، فرزند شاه اسماعیل اوّل ذکر شده و سام میرزا در سال 984 درگذشته است. باید گفت که این ضرب‌المثل همان طور که گفته شد، بسیار قدیمی است و تا آنجا که نویسنده اطّلاع دارد، بیت مزبور، قدیم‌ترین موردی است که در آن از «علّت قمی» سخن رفته است.[62]

 و احمد شاملو در کتاب کوچه ذیل مدخل «بی‌علّت قمی» توضیحاتی آورده که چنین است:

«از بلاد ممدوحه، قم است و اخبار در مدح قم بسیار است. قم ارض طیبه است؛ مثل ارض شام...

مترادف: بی واتورۀ قزوینی. [63]

7. ضرب‌المثل: بی‌عیب قمی

حکایت این مَثَل در کتاب کوچه بدین شکل آمده است:

«مردی قمی خانه‌ای به یکی فروخت با این شرط که حقّ استفادۀ آزادانه از میخی که به فلان دیوار از فلان اتاق خانه کوفته شده است با فروشنده باشد. قباله و بنچاقی تنظیم کردند و خانه به خریدار تحویل شد. روز دیگر چون خریدار به خانه آمد، گَندی سخت عظیم برخاسته دید. چون تحقیق کرد لاشۀ سگی دید بر آن میخ آویخته. فریاد و فغان کرد که به جایی نرسید؛ چرا که حقّ استفادۀ آزادانه از آن میخ، شرط معامله بود. کارِ سگ مرده و لاشۀ خر آویختن بر آن میخ تا بدان جا ادامه یافت که خریدار ناگزیر خانه را به نیم بها به مردک قمی باز فروخت!»

 در تداول این حکایت دو اشاره هست: یکی اشاره‌ «عیب قمی داشتن» یا «بی‌عیب قمی‌بودن» به یک معنا که از آن، وجود چنین اشکالاتی را افاده می‌کنند:

«این خانه بسیار خوب است فقط یک عیب قمی دارد: پشتش، کارخانه‌ای هست که صدایش مانع آسایش ساکنان خانه می‌شود».

به عبارت دیگر: «این خانه بی‌عیب است، گیرم بی‌عیب قمی!»

اشاره دیگر «بالای میخ (فلان) زدن» است به معنای « از قدرت (فلان) سود جستن‌«.

برای مثال: «پسره بالای میخ عمویش می‌زند، چون عمویش سرتیپ است!»

« یارو پولدار است، بالای میخ ِثروتش می‌زند!» [64]

8. ضرب‌المثل: سر مردم را قمی می‌شکند، تاوانش را کاشانی می‌دهد:

این مثل در فرهنگ عوام امیر قلی امینی درج شده و مترادف است با:

«خر خرابی می‌کند، از چشم گاو می‌بینند».

نظیر این مضمون را سعدی در قصایدش آورده:

 نظر برفت و دل اندر کمند شوق بماند        خطا کنند سفیهان و عهده بر عاقل

9. ضرب‌المثل: قم بود و قُنَبید، آن هم، امسال نبید (نبود)

این ضرب المثل تنها در لغت‌نامه دهخدا ضبط شده است، ذیل واژۀ «قم».

10. قمی‌ها شمع دزدند!

برچسبی ناروا که از طرف سایر شهرها به‌ویژه اصفهانی‌ها به قمی‌ها زده شده است.گویا در قدیم مردمان سایر شهرها، بنا بر باورهای ساده، به هنگام زیارت، شمع هایی در مکان‌های مذهبی و مقدس نذر می‌کردند تا مشکلاتشان حل شود و در نبود آنها بعضی از افراد رند به‌ویژه اصفهانی شمع‌ها را می‌دزدیدند. صاحب نذر وقتی بر سر شمع خود می‌آمد، می‌فهمید که کسی شمعشان را برداشته و چون این عمل در شهر قم بیشتر مرسوم بود، آن را به گردن قمی‌ها می انداختند؛ در حالی که روح خود قمی‌ها هم از این کار و عمل بی‌خبر بود.

لطیفه

عباس فرات (1273  1347ش) نویسنده و طنز‌پرداز معاصر در حکایتی ظریف گفته است:

شاعری از قم آمده بود. یاران گفتندش:

 از سوهان قم چه ارمغان آورده‌ای؟

شاعر به جای پاسخ، طومار شعر مزخرفی در آورد و به خواندن پرداخت.

ظریفی از آن میان گفت:

 سوهان قم خواستیم، نه سوهان روح. [65]

 

کتابنامه:

  1. اصفهانی، کمال‌الدین؛ دیوان کمال‌الدین اصفهانی؛ به کوشش حسین بحرالعلومی؛ تهران: کتابفروشی دهخدا، 1348.
  2. اصفهانی، هاتف؛ دیوان هاتف اصفهانی؛ چ 1، تهران: نگاه، 1381.
  3. باستانی پاریزی، محمدابراهیم؛ بازیگران کاخ سبز؛ چ 1، تهران: علم، 1386.
  4. برقعی، علی‌اکبر؛ راهنمای قم؛ چ 1، قم: دفتر آستانه، 1317.
  5. بهار، محمدتقی؛ دیوان ملک الشعرای بهار؛ چ 1، تهران: آزادمهر، 1382.
  6. بیهقی، ابوالفضل؛ تاریخ بیهقی؛ به کوشش خلیل خطیب‌رهبر؛ چ 3، تهران: مهتاب، 1377.
  7. حسین، مدرسی طباطبایی؛ تربت پاکان؛ چ 1، قم: حکمت، 1352.
  8. خاقانی؛ دیوان خاقانی؛ به کوشش علی عبدالرسولی؛ تهران: کتابخانه خیام،1357.
  9. خزاعی، دعبل؛ دیوان دعبل بن الخزاعی؛ به اهتمام عبدالصاحب عمران الدُّجیلی؛ چ 2، بیروت: دار الکتاب اللبنانی،  1972.
  10. خواجوی کرمانی؛ دیوان خواجوی کرمانی؛ تصحیح احمد سهیلی خوانساری.
  11. دانش‌پژوه، محمدتقی؛ مقدمۀ فهرست نسخ خطی آستانه مقدسه قم؛ قم: آستانه.
  12. دهخدا، علی‌اکبر؛ امثال الحکم؛ چ 5، تهران: امیرکبیر،1361.
  13. دهخدا، علی‌اکبر؛ لغت‌نامه؛ چ 1، تهران: دانشگاه تهران، 1374.
  14. روشن، محمد؛ ویس و رامین؛ چ 1، تهران: صدای معاصر، 1377.
  15. شاملو، احمد؛ کتاب کوچه؛ چ 1، تهران: مازیار، 1377.
  16. شهریار، محمدحسین؛ دیوان شهریار؛ چ 5، تهران: زرین، نگاه، 1376.
  17. صلاحی، عمران؛ یک لب و هزار خنده؛ چ 2، تهران: مروارید، 1383.
  18. صمصام الدوله؛ دیوان صمصام الدوله، (معروف به شیوا)؛ محمود تندری، [بی‌نا]، [بی‌تا].
  19. عشقی، میرزاده؛ کلیات مصوّر میرزادۀ عشقی؛ علی‌اکبر مشیر سلیمی؛ چ 7، تهران: امیرکبیر، 1357.
  20. فردوسی، ابوالقاسم؛ شاهنامه فردوسی؛ به کوشش سعید حمیدیان؛ چ 3، تهران: قطره، 1375.
  21. فقیهی، علی‌اصغر؛ تاریخ مذهبی قم؛ چ 1، قم:‌ اسماعیلیان،‌ 1350.
  22. قاآنی شیرازی؛ دیوان قآانی شیرازی؛ ناصر هیری؛ چ 1، تهران: گلشایی، 1363.
  23. کریمان، حسین؛ پژوهشی در شاهنامه؛ چ 1، تهران: سازمان اسناد ملی، 1375.
  24. کریمی، فریده؛ نسیم شمال (زندگی و شعر سیداشرف‌الدین گیلانی)، چ 1، تهران: 1382.
  25. کزازی، میر جلال الدین،گزارش دشواری‌های دیوان خاقانی؛ چ 2، تهران: مرکز، 1380.
  26. محبوب، محمدجعفر؛ دیوان ایرج میرزا؛ چاپ 1344.
  27. معین، محمد؛ چهارمقاله نظامی عروضی؛ چ 1، تهران: امیرکبیر، 1369.
  28. موسوی گرمارودی، سیدعلی؛ زندگی و شعر ادیب الممالک فراهانی؛ چ 1، تهران: قدیانی، 1384.
  29. نادرپور، نادر؛ چشم‌ها و دست‌ها؛ چ 5، تهران: مروارید، 1356.
  30. نظامی؛ دیوان قصاید و غزلیات نظامی گنجوی؛ به کوشش سعید نفیسی؛ چ 5، تهران: فروغی، 1362.
  31. نفیسی، سعید؛ دیوان اوحدی مراغه‌ای؛ چ 2، تهران: امیرکبیر، 1375.
  32. هدایت، صادق؛ اصفهان نصف جهان؛ چ 1، تهران: قطره، 1377.

هیری، ناصر؛ دیوان امیرمعزی؛ چ 1، تهران: مرزبان، 1362.

 

[1]. شاهنامۀ فردوسی، ج 4 و 5، ص 404.

[2]. پژوهشی در شاهنامه، ص 62.

[3]. ویس و رامین، ص 522.

[4]. ویس و رامین، ص242.

[5] . ر.ک به: تاریخ مذهبی قم، ص51 - 54.

[6] . ر.ک به: تاریخ مذهبی قم، ص52 - 53.

[7]. تاریخ بیهقی، جلد دوم، ص 413.

[8]. تاریخ مذهبی قم، صص 331 و 332.

[9]. دیوان کامل امیرمعزی.

[10]. اقبال‌نامه، ص29

[11] دیوان قصاید و غزلیات نظامی، ص207.

 

[12]. دیوان قصاید و غزلیات نظامی، ص 6.

[13]. دیوان قصاید و غزلیات نظامی، ص 67

[14]. راهنمای قم، ص ت.

[15] همان، ص ت.

[16]. دیوان كمال الدین اصفهانی، ص 977.

[17]. دیوان اوحدی مراغه‌ای، ص 72 و نیز امثال الحكم دهخدا، ‌ج 3، ص 1410.

[18]. كتاب كوچه، حرف الف، دفتر اوّل، ص 93.

[19]. دیوان دعبل بن الخزاعی، ص257

[20]. یتیمه الدهر، ثعالبی، ج 3، ص 20. نقل از تاریخ مذهبی قم، ص 229.

[21]. تاریخ مذهبی قم، ص323.

[22]. نقل از تاریخ مذهبی قم، ص 326.

[23]. دیوان خاقانی،ص 707.

[24]. دیوان خاقانی، ص 650 .

[25]. دیوان خاقانی، ص 687.

[26]. گزارش دشواری‌های دیوان خاقانی،ص 317.

[27]. ای داور شهر قم؛ همانا تو را از کار برکنار کردم. پس برخیز.

[28]. ای داور شهر قم؛ همانا تو را از كار بركنار كردم. پس برخیز.

[29]. چهار مقاله، ص28.

[30]. دیوان خواجوی كرمانی، ص546.

[31]. دیوان خواجوی كرمانی، ص 550.

[32]. جامع التواریخ، ص 808.

[33]. تاریخ مذهبی قم، ص 88، 89.

[34]. دیوان حكیم سوری، ج 2، ص 23 و ج 1، ص 25.

[35]. ثعالبی، غُرَرُ مُلُوك الفُرس (قرن چهارم و پنجم)، به همت زوتمبرگ، ص709.

[36]. راهنمای قم، ص ب.

[37]. قم در قرن نهم، ص 86.

[38]. تاریخ مذهبی قم، ص 152.

[39]. دیوان هاتف اصفهانی، ص88.

[40]. دیوان قاآنی، ص 688.

[41]. تذكره نصر آبادی، چاپ احمد مدقق یزدی، ص 554.

[42]. دیوان نجیب كاشانی، ص203.

[43]. تربت پاکان، ج 2، ص27.

[44]. بازیگران کاخ سبز، ص45 - 46.

[45] . کلیات مصور عشقی، ص293.

[46]. کلیات مصور عشقی، ص285.

[47]. دیوان صمصام الدوله، ص117.

[48]. دیوان صمصام الدوله،  ص 12.

[49]. دیوان ایرج میرزا، ص 125.

[50]. دیوان نسیم شمال، ص384.

[51]. دیوان ملک الشعرای بهار، ص92.

[52]. دیوان شهریار، ج دوم، ص 207.

[53]. كلیات دیوان شهریار، ج 1، ص 685.

[54]. كتاب كوچه‌، حرف الف، دفتر اوّل، ص93.

[55]. كتاب كوچه، حرف الف، دفتر اوّل،ص 93.

[56]. مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بیت 443.

[57]. كتاب كوچه، حرف ب، دفتر اوّل، ص 625.

[58]. كتاب كوچه، حرف آ، ص 486.

[59]. كتاب كوچه، حرف الف، دفتر دوم، ص 1255.

[60]. كتاب كوچه، حرف ت، دفتر اوّل، ص 1315.

[61]. تحفه سامی، ص 364.

[62]. تاریخ مذهبی قم، صص 330 و 331.

[63]. كتاب كوچه، حرف ب، دفتر سوم، ص 1946.

[64]. كتاب كوچه، حرف ب، دفتر سوم، ص 1947.

[65]. یک لب و هزار خنده، ص 156.

منبع: آینه پژوهش، ش 145

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)

به کوشش رسول جعفریان

یکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در

دیگر آثار نویسنده

آثار و مقاله‌شناسی دکتر حسین مدرسی طباطبایی

محمدرضا رهبریان

سیدحسین مدرسی طباطبایی (متولد 1320 ش در قم) استاد و پژوهشگر علوم اسلامی، پس از تحصیلات جدید به حوزۀ