۳۳۷۰
۰
۱۳۹۳/۰۷/۱۰

همه علوم و یک علم (نگاه ابن حزم اندلسی به مفهوم علم و درجات آن)

پدیدآور: رسول جعفریان

خلاصه

چهره های کم مانندی در تمدن اسلامی مانند جاحظ و بیرونی و ابن حزم هستند که ارزش آن دارد تا هر از چندی برای بازشناسی افکارشان نشست های علمی جدی برگزار شود. این که اینها ایرانی یا اندلسی یا عراقی اند اهمیت چندانی ندارد، مهم آن است که این چهره ها تاثیر شگرفی در ساختار اندیشگی و تفکر در دنیای اسلام بر عهده داشته و تحرک و توقف ما مدیون بازشناسی افکار آنهاست.

طبقه بندی علوم یکی از مباحث مهم و مورد توجه فلاسفه اسلامی بوده و هر کدام با زاویه دیدی که تحت تأثیر آموزه‌های دینی، فلسفی، و تربیتی خود داشته‌اند به آن نگریسته‌اند. فارابی و سپس مکتب سینایی نگاه خاص خود را داشته اند، همان نگاهی که بر جریان آموزش فلسفه و علم در شرق اسلامی غلبه کرده است. اما در غرب اسلامی، سلطه ابن حزم به عنوان یک شخصیت نقاد اما محصور در آموخته‌های دینی ظاهری، بحث علم را تا حدودی به صورت متفاوت پیش برده است. نگاه تحلیلی وی به بحث علم و طبقه بندی آن، در سمت و سوی محدود سازی دانش پیش رفته و از این جهت به رغم آن که ابن حزم در نقادی پیشگام و حتی تأثیرگذار بر ابن خلدون است، بیش از آن که دریچه‌های پیشرفت را باز کند، به ساختن سدهای محکم برابر علم پرداخته است. این مقاله، گزارشی از دیدگاه‌های ابن حزم در این زمینه و روشن کردن این که چگونه این نگاه عوض گشایش، مسیر علم را به بن بست کشانده است.

 

مفاهیم: طبقه بندی علوم، ابن حزم، تمدن اسلامی، تاریخ علم در اسلام

مقدمه


در میان ما و روزانه، مفاهیم و کلمات و اصطلاحات بیشماری هستند که مرتب استفاده می‌شوند و معنای خاصی از آنها اراده می‌شود، اما به دلیل بی‌توجهی به عمق مفهوم دقیق و تطوری آنها که در یک دوره تاریخی یا یک چهارچوبه گفتمانی شکل گرفته و تغییر یافته، به نوع دلالت آنها و این که می‌توانند منشأ چه خبط و خطاهایی باشد توجه نمی‌کنیم وصرفا با اراده کردن منظور موقت و خاص خود، از آنها عبور می‌کنیم.
وقتی با این مفاهیم کلماتی را ترکیب کرده و عباراتی را می‌سازیم، هزار برابر اصل این لغات کار دشوارتر شده و در دلالت کار سخت‌تر می‌شود. با این حال، در کمال بی‌دقتی روزانه هزاران از این قبیل را به کار می بریم و بر معضلات و مشکلات ذهنی و گفتاری می‌افزاییم.
اگر تصور کنیم که جملاتی که به کار می رود، در سطوح مختلف علمی است، مثلا بخشی عامیانه است، بخشی تخصصی، آنهم تخصص های مختلف در علوم انسانی یا حتی فنی و پزشکی، در خواهیم یافت که دشواری تا چه اندازه خواهد بود. تمام این دشواری به خاطر این است که دقتی در کاربرد درست کلمه وجود ندارد و ما در جمع، با ترکیبی از علم و جهل، این مفاهیم را سر هم کرده و آنها را بکار می‌بریم.
این مسأله تنها در گفتار نیست بلکه در نوشتار نیز بوده و هست. زمانی که ما یک صفحه از یک کتاب علمی یا شبه علمی‌ را می‌خوانیم، هر کلمه و مفهوم و جمله آن داستان ویژه‌ای دارد و در یک منظومه فکری پدید آمده و بارها در منظومه های فکری مختلف تطور یافته است. پیش فرض‌هایی که برای این قبیل عبارات در نظر گرفته شده، چندان زیاد است که گاه در یک صفحه، شامل آگاهی‌هایی از چندین علم مختلف می‌شود.
در اینجا، تمام اشکال در این است که ما این متن های گفتاری یا نوشتاری را درست تجزیه و ترکیب عالمانه نکرده و مدعیات مطرح شده در این عبارات را تفکیک نمی‌کنیم. بسیاری را مسلم می‌گیریم، بسیاری را بدیهی می‌دانیم و از بسیاری دیگر بدون توجه، عبور کرده آنها پشت سر می‌گذاریم. در آن لحظه تنها هدف ما، جمع و جور کردن این عبارت و مفاهیم برای رساندن مفهومی است که آن لحظه خاص در ذهن داریم.
یکی از وجوه ترکیب در این قبیل متن ها آن است که گاه هر بخشی از متن یاد شده، از علمی خاص گرفته شده و با درآمیختن آنها، گفتمان مورد نظر شکل گرفته و معنا و نتیجه ای تازه از آن القا شده است. در اینجا، شناخت مرزهای دانش اهمیت زیادی دارد؛ این که هر قضیه‌ای مربوط به کدام دانش است و صحت و سقم آن در آن دانش، و براساس معیارهای خاص آن چگونه باید به اثبات برسد. این که اگر این پیش فرض از آن دانش به قرض گرفته شده، آیا در جای خود ثابت شده است یا خیر؟ سنخ آن چیست و وظیفه‌ای که در ترکیب جدید بر عهده آن گذاشته شده چگونه است؟

شناخت ماهیت اشیاء و طبقه بندی علوم
دست کم از دوره یونان، در باره «ماهیت علم» مباحث مهمی در «فلسفه» صورت گرفته و شاید نخستین بار در آن مقطع بود که اهمیت اندیشه و علم به عنوان یک پدیده مستقل مورد توجه قرار گرفت. در این زمینه دست کم دو بحث اساسی بود. نخست بحث از ماهیت شیء و این که چگونه می‌توان آن را شناخت. گفته اند که سقراط پرسش از ماهیت اشیاء و چگونگی «حد» را مطرح کرد و ارسطو با بسط آن، منطق را برای تبیین چهارچوب حد و رسم اشیاء پدید آورد. این بحث در تمدن اسلامی توسط فلاسفه مشاء ادامه یافت. بحث تعریف ماهیت اشیاء با حد یکی از مهم‌ترین مسائلی است که باب شناخت عالم را مطرح می‌کند، هرچند در این که این روش کمکی به این مسأله کرده است یا نه محل بحث است.
بحث دیگری که به نوعی دریچه‌ای برای شناخت جهان بود، طرح مسأله علم مختلف و اعتبار و اهمیت هر علم و به عبارت دیگر طبقه بندی آنها بود. مسأله‌ای که به ما توضیح دهد، هر کدام از علوم در کجای از اعتبار و واقع نمایی قرار دارند. چه تفاوت‌هایی با یکدیگر دارند و اساسا کدام یک علم و کدام شبه علم هستند. اشرف علوم کدام است و اسفلشان کدام. این اشرف بودن بر اساس نوع معرفت و موضوعی است که برای شناخت انتخاب می شود. مباحث فلسفی به ویژه الهیات به دلیل اهمیت موضوع و استفاده از روشهای برهانی و قیاسی که برترین روش معرفتی در فلسفه یونانی هستند، اشرف علوم است. طبعا علوم تجربی و حسی یا تاریخ و اخبار از اعتبار کمتری برخوردار بوده‌اند.
این مباحث برخی به اجمال و برخی تفصیلا از میراث یونانی به دنیای فلسفه اسلامی وارد شد، و پس از ترجمه متون آنها به عربی، با تفسیر و تشریح و افزوده‌های فراوان جایگاهی در میان مباحث فلسفی فیلسوفان بدست آورد. اظهار نظرهای فراوان در باره آن مباحث صورت گرفت، اما چهارچوب مباحث منطق و فلسفه یونانی که دستشان در گردن هم بود، استوار باقی ماند. کندی، فارابی و ابن سینا و همین طور اخوان الصفا و بسیاری دیگر در بحث مراتب علوم و طبقه بندی آن اظهار نظر کرده اند، اما به رغم تفاوت های صوری که به مبنای تقسیم (مقسم) تعیین اهداف این علوم و موضوعات قابل شناخت و روش شناخت آنها باز می‌گردد، تقریبا کلیت آنها همسان است.
یکی از مهم‌ترین مسائل بحث از روش شناخت درست بود. روش غالب در فلسفه یونانی بود، روش عقلی و قیاسی بود، و تجربه هم مشروط به آن که متضمن نوعی قیاس باشد پذیرفته شده. همین نگره از طریق آثار یونانی به دنیای اسلام رسید. تجربه محض در این نگاه اعتبار چندانی نداشت و حتی در علمی مانند پزشکی یک پرسش مهم این بود که قضایای آن از طریق قیاس باید اثبات شود نه تجربه. در این نگاه اساس معرفت طبی و پزشکی، قیاس است و تجربه اهمیتی در آن ندارد. نگاهی هم در دنیای اسلام بر این بود که نه قیاس و نه تجربه، بلکه اساس معرفت طبی، معرفتی الهی است، یعنی خداوند آن را به بشر الهام کرده است. بحثی که اسحاق بن حنین در رساله خود در باره تاریخ طب طرح کرده و اختلاف نظر قیاس و تجربه را در تاریخ طب پیش از اسلام و بحث از الهی بودن منشأ آن را نیز در ادامه آورده است.
هرچه هست، آشفتگی در قضایای علوم، عمدتا به دلیل روش شناخت و اثبات قضایای آنها، درآمیختن روشهای متفاوت در درون یک علم، برای مثال تلفیق روش های قیاسی و تجربی در پزشکی، ناشناختگی تاریخچه مفاهیم و لغات و نداشتن یک رویه واحد و عالمانه برای رسیدن و برسیدن سیر تحول در آن، و مسائلی از این قبیل، سبب شده است یا دست کم یکی از نتایج آن این شده است ـ که امکان تحول در درون یک علم فراهم نگردد و بن‌بست‌هایی پدید آید که راه را بر پیشرفت سد می‌کند. البته مسلمانان با این اختلاف رویه در یک علم آشنا بودند، یعنی توجه داشتند که برای مثال همان طب، باید قیاسی شناخته شود یا تجربی، اما مع الاسف، مباحث تئوریک این بخش با جدیت دنبال نشد. حکایت زیر بسیار جالب توجه است: مسعودی می‌نویسد:
واثق بحث و نظر را دوست داشت و اهل نظر را محترم مي‌داشت و تقليد را خوش‏ نداشت و دوست داشت از علوم و عقايد فيلسوفان متقدم و متأخر و هم اهل شريعت مطلع شود. يك روز جمعى از فيلسوفان و طبيبان بحضور وى بودند و در باره اقسام علومشان از طبيعيات و دنباله آن كه الهيات است سخن رفت، واثق بآنها گفت:
«ميخواهم چگونگى علم طب و اصول آنرا بدانم كه مأخذ آن مشاهده است يا قياس و سنت يا مقدمات عقل، يا آنرا به سماع توان دريافت، چنانكه بعضى‏ها در باره مقررات شريعت بر اين رفته‏اند؟» ابن بختيشوع و ابن ماسويه و ميخائيل جزو حاضران مجلس بودند و بقولى حسين بن اسحاق و سلمويه نيز حضور داشتند، يكى از حضار گفت:
[الف:] «بسيارى از اطباى متقدم پنداشته‏اند كه مأخذ علم طب تجربه است و در تعريف طب گفته‏اند علمى است كه از تكرار مشاهده در احوال مختلف حاصل آيد و نتيجه آخر نيز مانند اول باشد و كسى كه تجربه ميكند اين حالات را مضبوط دارد. و گفته‏اند كه تجربه بر چهار اساس استوار است يكى ملاحظه اعمال طبيعت كه در سالم و بيمار انجام ميشود، چون خونريزى و عرق و اسهال و قى كه بحكم مشاهده نافع يا مضر است. يكى ديگر حوادث عارضى كه براى موجود زنده رخ مي‌دهد چنانكه انسان مجروح شود يا بيفتد و خون كم يا زياد از او برود يا در حال بيمارى يا سلامت آب خنك يا مايعى بنوشد و بحكم مشاهده نافع يا مضر باشد. يكى ديگر احوال ارادى است كه از نفس ناطقه ميآيد چنانكه انسان در خواب ببيند كه بيمارى را كه مرضى معين دارد به چيز مشخصى علاج ميكند و بيمار به شود يا چنين چيزى در اثناى تفكر بخاطر او گذرد و پندار خود را بعمل گذارد و يا چنانچه در خواب ديده تجربه كند و آنرا درست يا نادرست ببيند و مكرر تجربه كند و نتيجه همان باشد. و قسم ديگر تعميم و قياس است كه سه جور است يا يك دارو را از مرضى بمرض همانند آن نقل كنند چنانكه ورم قرمز را با ورم مورچه گز همانند گيرند، يا عضوى را با عضو ديگر قياس كنند چنانكه بازو را با ران همانند گيرند، يا دوائى را با دواى همانند آن قياس كنند چنانكه براى علاج اسهال بجاى به، قرمز دانه دهند و اين همه‏ را جز بحكم تجربه نميتوان كرد.
[ب] : جمعى ديگر از طبيبان بر آن رفته‏اند كه اساس صناعت طب اينست كه هر مرض را با علت آن به اصل معنى مربوط كنيم و دواى آنرا به اقتضاى طبيعت و وقت حاضر و بيمارى خاصى بدون رعايت اسباب و علل مفقود و بدون در نظر گرفتن اوقات و جهات ديگر با رعايت عادات و تشخيص طبيعت و حدود اعضاى تجويز كنيم. و چنين استدلال كرده‏اند كه جزو قضاياى بديهى است كه دو ضد در يك حال فراهم نشود و بودن يكى مستلزم اينست كه ديگرى در همان حال نباشد، گويند و اين بخلاف آنست كه چيزهاى ظاهر را دليل چيزهاى نهان گيرند كه چيزهاى ظاهر محتمل- الوجود است و نتيجه آن مختلف تواند بود، و حكم قطعى در باره نتيجه آن نميتوان كرد. و اين سخن جمعى از طبيبان ماهر و قديم يونان چون نامونيس و ساساليس و ديگران است كه بعنوان «طرفداران طب طبيعى» مشهورند.
واثق بآنها گفت: «اكثريت طبيبان در اين باب چه روشى پيش گرفته‏اند؟» گفتند: «قياس» گفت: «چگونه؟» گفتند: «اين طايفه عقيده دارند كه اساس علم طب بر مقدماتى نهاده است كه از آن جمله معرفت طبيعت بدنها و اعمال اعضاست، هم از آن جمله معرفت صحت و مرض تن و شناخت هواها و تفاوت آن و طبقه بندى اعمال و صنايع و عادات و خوردنيها و نوشيدنيها و سفرها، و هم شناخت چگونگى بيماريهاست. گويند بمشاهده معلوم شده كه صورت و طبيعت موجود زنده مختلف است، و هم صورت و طبيعت اعضاى آن يك جور نيست و تن زنده در نتيجه هوا و حركت و سكون غذاى مأكول و مشروب و خواب و بيدارى و استفراغ يا امساك پياپى و هم در نتيجه عوارض نفسانى از قبيل غم و خشم و رنج، دگرگون مى‏شود. گويند هدف طب در مورد تن، حفظ صحت موجود در تن سالم و تجديد صحت تن بيمار است، پس ميبايد صحت را شناخت و علل صحت را حفظ كرد، بنابر اين بموجب اين مقدمات طبيب وقتى خواهد مريض را علاج كند بايد در طبيعت بيماريها و تن‏ها و غذاها و عادتها و فصلها و علل ديگر بنگرد تا بكمك آن استدلال تواند كرد. اى امير مؤمنان اين گفته بقراط و جالينوس و طبيبان متقدم و متأخر ايشان است. گفتند و اين طايفه با وجود اتفاق در باره قضاياى مذكور بسبب اختلاف در كيفيت استدلال در مورد بسيارى از غذاها و دواها اختلاف دارند. این عبارت طولانی نشان می‌دهد که میان مسلمانان، تفاوت روش های مختلف شناخت در علوم مورد توجه بوده است، اما این که در این مسیر، نتوانسته‌اند به نقطه مطلوب برسند، نکته‌ای است که نباید از آن غافل بود.
نگاه غایت شناسانه در ارزش علم
به این مسائل در شناخت جایگاه هر دانش باید نکته دیگری را هم که «هدف از هر علم»‌ است افزود. تقدس یک دانشی به این است که بدانیم که از آموختن آن چه هدفی داریم. این مسأله دست کم دو تفسیر دارد.
نخست این است که آدمی برای چه آفریده شده است؟ از نظر حکما، خداوند بهترین چیزی که در انسان قرار داده، یعنی عقل، آن را غایت او قرار داده است. کار این عقل که اساس دانایی است چیست؟ معرفت خداوند. بنابرین، نخستین علم، علمی است که در عقل را به سمت معرفت الهی پیش می‌برد. برای همین فلسفه اشرف علوم است، چون غایت آن شناخت خداوند است. این یک تفسیر که مسیر علم را مشخص می‌کند.
اما تفسیر دوم که تفسیر نازل همان سخن پیشین هم می‌تواند بود، این است که آموختن هر علمی، چه ثمری دارد؟ این ثمر دنیاوی است یا اخروی.‌ این هدف، یا غایت سنجی، امری است که بر علم مورد بحث سایه می‌افکند. یعنی مسیر درونی آن علم را تبیین کرده و اخلاقیات حاکم بر آن را نشان می‌دهد. این بحث شاید به واقع نمایی علم کاری نداشته باشد، اما سرنوشت یک دانش را در جامعه بشری مشخص می‌کند. این که ارزش تعقیب کردن دارد یا نه؟ این ارزش نه به واقع نمایی آن به عنوان یک علم، بلکه به ثمری است که در بر دارد. خواهیم دید که ابن حزم، چنان تحت تأثیر این نگاه است که به طور بی‌سابقه‌ای تلاش می‌کند در نظام تربیتی پیشنهادی خود، حد پرداختن به هر علم را در چارچوب منافع اخروی آن و اگر دنیوی است در حد نیاز، محدودسازد.
اکنون و با این مقدمات باید به تبیین دیدگاه‌های ابن حزم در رساله «مراتب علوم» می‌پردازیم که ضمن آن که به صورت جدی وارد این بحث شده، اما به طور شگفت انگیزی میاحث مختلف را با هم خلط کرده است. او هم از معرفت اشیاء سخن گفته، هم طبقه بندی علوم و هم بحث غایت سنجی در ارزش علوم. همزمان به بخشی از اخلاقیات در حوزه علم آموزی نیز پرداخته که تأثیر مستقیم در قضاوت‌های وی در باره تعمق و غور در علوم مختلف دارد.

14-9-26-8126015.jpg

ابن حزم و رساله مراتب علوم
علی بن حزم اندلسی (384ـ456)، مرد چنددانشی، از نویسندگان عقل گرا و آزاد اندیش اندلس است که مردی پرتألیف در حوزه‌های دینی، ملل و نحل و تاریخ و انساب است. افکار وی که نکات بدیع فراوانی هم در آن وجود دارد، در مواردی، چنان سر از دین گرایی افراطی در می‌آورد که گویی فلسفه استفاده وی از عقل، برای زمین زدن آن است. وی درست مانند کسی است که از در گشاد قیف علوم، داخل شده و در نهایت از در تنگ آن خارج شده است. به عبارت دیگر ابن حزم، آدمی عقل گراست که همه استدلالها را به گونه ای هدایت می کند که در نهایت به نوع جزم اندیشی و ظاهرگرایی دینی صرف منتهی شده و در عرصه دانش بشری، همه علوم باید فدای یک علم شود. ابن حزم تخصص در تلفیق عقل گرایی و جزم گرایی دارد و ضمن آن که دانشمندی ضد خرافه است، و اما، اندیشیدن آزاد فلسفی را هم بر نمی‌تابد و چنان که خواهیم دید برای علوم بشری از هر قسم و رنگ، جدای از آنچه خرافه است و باز از اول دور ریخت، جز در سایه شریعتی ارجمندی قائل نیست. جالب است که وی در فقه نیز از مذهب شافعی که پذیرای حداقل اجتهاد در دین بود، به مکتب ظاهری که قریب به نگاه فقهی سلفی بود روی آورد. معنای این تحول این بود که وی تنها در دایره نصوص صریح دینی از قرآن و حدیث تسلیم شده و اجتهاد و قیاس سنتی مکتب سنی را نمی‌پذیرد. با این حال ذهن جوال وی چنین نبود که هرآنچه را برای مثال سلفی‌ها در باره کلام و صفات الهی گفته‌اند، بپذیرد، بلکه می‌کوشید تا در این بخش استدلالهای خاص خود را داشته باشد.

رسالة مراتب العلوم
رساله مراتب العلوم ابن حزم، از جمله رسائل کم مانندی است که می‌تواند ما را با دیدگاه این متفکر بزرگ جهان اسلام در باره دید مسلمانان به علم و عالم و جایگاه علوم در منظومه فکری موجود در تمدن اسلامی نشان دهد. این رساله جز آن که هدف اصلی خود را بیان توصیه‌هایی در ارتباط با نظام آموزشی و تعلیم و تربیت قرار داده، اما به همه مراتب علم آموزی توجه کرده و کلیت «دانش»، ماهیت آن، واقع نمایی علم در عرصه‌ها و رشته‌های مختلف و از جمله رابطه علم و دین را به خوبی شرح داده است. مقایسه این رساله برای مثال با رساله اقسام الحکمه یا مقدمه منطق المشرقیین ابن سینا نشان می دهد که ابن حزم در نگارش، تا چه اندازه به تحلیل و تبیین مسائل حاشیه‌ای یک علم هم توجه دارد، مسائلی که شاید در استخوان بندی آن علم جایی نداشته باشد، اما در روشن کردن فضای آن نهایت اهمیت را دارد. این در حالی است که ابن سینا، هدفش صرفا نگارش یک متن کلاسیک بدون حاشیه و تحلیل است، متنی که هم در منطق المشرقیین [قم، کتابخانه مرعشی، 1405] و هم در رساله اقسام الحکمه [چاپ شده در تسع رسائل، قاهره، دارالعرب، 1326ق] در باره تقسیمات علوم آمده است. نگاه تحلیلی ابن حزم، از جهات زیادی متفاوت با ابن سینا بوده و مسائل و دیدگاه‌های رایج در میان مسلمانان را شفاف‌تر بیان کرده است.
***
ابن حزم نخست این مسأله را مطرح می‌کند که خداوند، علم را وسیله کرامت و برتری آدمی بر سایر موجودات قرار داده است، علمی که به ا و اجازه تصرف در علوم و صناعت را می‌دهد. بنابرین انسان، نباید این امانت الهی را ضایع کند، بلکه می‌بایست آن را درست بکار گیرد و در مسیر صحیح پیش ببرد.

دانش های موقت!
وی می‌گوید هر زمان و روزگاری، برای خود حال و هوای خاصی دارد. در روزگاران قدیم، علومی بود که از آنها سخت مراقبت می‌شد و به عنوان میراث از نسلی به نسلی دیگر منتقل می‌شد. در این انتقال، برخی از علوم برجای می‌ماند و برخی دیگر از میان می‌رفت و جز نامی از آنها نمی‌ماند. از این جمله است دانش سحر و طلسمات که صورتی از آنها مانده، اما به عنوان یک علم از میان رفته است. همین طور دانش موسیقی، که اقسامی داشته، بخشی، آدمهای ترسوی را شجاع می‌کرده، قسمی آدم‌های بخیل را سخاوت‌مند می نموده و برخی محبت یا تنفر میان مردمان ایجاد می‌کرده، اما اکنون آن دانش از میان رفته است و چنین ویژگی‌هایی از میان رفته و به عکس ویژگی‌های مذمومی برای آنها پدید آمده است، چنان که برای علم کیمیا این وضیعت پدید آمده و ابزاری برای سوء استفاده از نقود و دست‌اندازی به مال مردمان شده است. به نظر وی، علم سحر یا موسیقی لااقل وجود داشتند و علم بودند، اما دانش کیمیا از اساس علم باطلی است، زیرا قلب یک جوهر به جوهر دیگر اصلا امکانپذیر نیست، مثل این است که قلب آدمی را به قلب الاغ تبدیل کنند یا به عکس. چنین امری در جوهرهای بیرونی هم محال است.
از نظر وی، آدمی باید علومی که در این زمان سودمند است فرا گیرد، و در تقدیم و تأخیر میان آنها اولا رابطه منطقی میان آنها را در رسیدن از یکی به دیگری رعایت کند، و ثانیا مراقب مراتب اهمیت و منفعت میان علوم باشد. جز این عمل کردن، مثل این است که کسی بخواهد بر بامی برود، اما نخواهد از پلکان استفاده کند.

دانش دنیایی زیر سایه آخرت گرایی
ابن حزم، نگاه منفعت گرایانه به علم را، البته با تفسری خود از منفعت، وسیله‌ای برای ورود به بحث خود قرار می‌دهد. آدمی دو عالم بیشتر ندارد: دنیا و آخرت. اگر این دو با هم مقایسه شود، خواهیم دید که روزهای دنیا بسیار کوتاه، اما آخرت، ابدی است. بنابرین اگر کسی در این اندیشه است که علم را ابزاری برای نفع دنیوی خود قرار دهد، باید گفت که باور زیان‌باری دارد.
از نظر وی، در یک تقسیم ساده، علم برای دنیا دو نوع است: یا علمی است که وسیله‌ای برای کسب مال می‌شود، یا علمی است که برای صحت جسم بکار می‌آید که مقصودش خصوص دانش پزشکی است.
درباره این که به طور کلی علم وسیله‌ای برای کسب ثروت باشد، سوال وی این است که مگر با علم چه اندازه ثروت بدست می‌آید؟ برای این کار همراهی با سلطان، ساختمان سازی و تجارت، راه بهتر و نزدیکتری برای کسب مال است. بنابرین اگر کسی دراین اندیشه است که علم بیاموزد تا دنیای خویش را آباد کند، کار بی‌ثمری انجام می‌دهد. چنین آدمی دو خطا کرده است، اولا راه‌های کوتاه مدت برای کسب درآمد را طی نکرده (مانند تجارت و ...) و دیگری سخت ترین راه را برای این کار انتخاب کرده که کم‌ترین نتیجه را برای آبادی دنیای وی دارد.
از سوی دیگر، فضیلتی که او در دانش دوستی بدست آورده و از دیگر بهائم و حشرات ممتاز شده، در راه اصلی خودش مورد استفاده قرار نگرفته است. او جوهری را بدست آورده که ندانسته چه بهره‌ای از آن ببرد. درست مانند کسی که یک شمشیر هندی برنده و نفیس تهیه کرده، اما صرفا در آشپزخانه برای شکستن استخوان و دو نیم کردن حبوبات استفاده کند. آیا زیانبارتر از این چیزی هست؟
اما دانشی که برای تأمین صحت جسم است،چه خاصیتی جز این دارد که مرضی را می‌شناسد، اما نمی‌داند که می‌تواند آن را برطرف کند یا خیر. و یا به فرض که آن مرض را از میان ببرد، مطمئن نیست که آن بیماری باز خواهد گذشت یا خیر. از کجا معلوم که بیماری دیگری سر درنیاورد؟ تازه مگر مرگ را می‌شود از میان برد و اساس آن را علاج کرد؟
این نشان می‌دهد که اگر آدمی علم را برای کسب منفعت ویژه دنبال کند، در واقع، به دنبال منفعت کوچک رفته است. تازه این در صورتی است که این علم را در راه کسب مال از راه معقول خود استفاده کند، و الا اگر بخواهد با استفاده از علم دنبال کسب مال از راه های غیر عادی‌ باشد که وضعیت بدتر هم می‌شود. در آنجاست که جاهل بر چنین عالمی به مراتب شرف دارد.
بدین ترتیب باید گفت، بهترین دانش‌ها، دانشی است که به رستگاری در آخرت می‌انجامد و طالب چنین علمی است که خود را به تعب انداخته، تا بتواند راحت ابدی را بدست آورد.

علومی که به ترتیب باید آموخت
ابن حزم در اینجا از اهمیت کتاب، سماع و قراءت سخن می‌گوید، این که در طلب علم این سه مفهوم اهمیت زیادی دارد. او می‌گوید بنا دارد در باره رسیدن به علم سخن بگوید، این که کدام علم برتر و ارجمندتر و بیش از همه مورد نیاز مردم مردمان است. همان طور که اشاره شد رساله مراتب علم ابن حزم، جنبه تعلیم و تربیت دارد؛ به همین جهت، از همینجا خطابش با کسی است که در صدد تربیت فرزندان کوچک خویش است. او باید از همان آغازین زمان درک و فهم بچه، کارش را آغاز کند و کودک را به معلم و مؤدب بسپارد.
در اینجا وی به دو چیز اهمیت می‌دهد. نخست این که کودک چه چیز را بیاموزد و دیگر این که از هر علمی چه قدر بیاموزد.
نخستین موضوع، آموزش خط و نوشتن است، اما این که چه قدر یاد بگیرد، همین است که راست و صاف بنویسد، اما حسن خط در حد عالی، که طلبه بسا برای تقرب به سلطان و امیر آن را فرا می‌گیرد، چیزی جز ضایع کردن عمر نیست و این تقرب به سلطان، چیزی جز ندامت ندارد، چرا که کارش ظلم به مردم و نوشته هایش، توقیعاتی مشحون از کذب و باطل خواهد بود.
در علم قراءت نیز می‌باید به حدی برسد که بتواند هر متنی را بخواند، و البته همزمان به حفظ قرآن نیز مشغول باشد. پس از فراگیری نوشتن و خواندن، باید به سراغ نحو و علم لغت برود. او به تفسیر معنای این دو اصطلاح و علم پرداخته و کتابهایی را که باید برای فراگیری آنها خواند معرفی می‌کند. پس از آن و بدون تأمل می‌افزاید که تعمق در علم نحو، کاری بیهوده و فضولی است [التعمق في علم النحو ففضول لا منفعة بها)، کاری غیر واجب که نیازی به آن نیست. خوب شاید خواندن کتاب سیبویه هم خوب باشد، اما در همان حال بهتر است به جای آن به مسائل دیگر بپردازد. سپس کتابهایی در علم لغت برای تحصیل و تدریس معرفی می‌کند. در اینجا نیز باز سخن از اقتصار و اکتفا به حد معمول کرده و تأکید می کند که بهتر است به سمت علم مهم‌تر برود: «الاقتصار على المقدار الجاري مما ذكرنا، و الانصراف إلى الأهم و الأوكد من سائر العلوم، أولى». در این زمینه، اندکی هم به شعر بپردازد، اما فقط به شعرهای حکمت و خیر، مانند اشعار حسان بن ثابت، اما جز اینها از چهار گروه شعر بپرهیزد: غزل و عاشقانه و خمریات، شعرهای حماسی و جنگی که روحیه فتنه جویی را در آدمی پدید می‌آورد. شعر تغرب [غربت سروده] و هجو. شعر مدح و رثاء هم نوعی مباح مکروه است! در اینجا نیز زیاده روی در شعر، نوعی پرداختن به دروغ است و خیری در دروغ نیست. «فإن الإكثار من رواية الشعر، هو كسب غير محمود».

ریاضی و نجوم
اکنون نوبت علم ریاضی است که پس از نحو و لغت باید فراگرفت. فراگیری، جمع و منها و ضرب و محاسبه مساحت و همین طور مباحث ریاضی مربوط به نجوم و ترکیب افلاک، چگونگی حرکت آنها، و یادگیری وضعیت بروج و جز اینها. این دانش بزرگی است «فهذا علم رفیع جدا»، دلیل اهمیت آن هم این است که آدمی، محدودیت عالم را از یک طرف و اهمیت صنع باری تعالی را از طرف دیگر می‌شناسد. با خواندن کتاب مجسطی است که می‌توان وضعیت کسوفات را شناخت، طول و عرض بلاد را دانست، و در باره جزر و مد آگاهی هایی بدست آورد. سودمندی این دانش برا ی استفاده بهینه از آب، برداشتن اجسام سنگین، هندسه بناها و شناخت آلات حکمی مفید خواهد بود.
آگاهیم که علم نجوم جدای از تنجیم است، این تقسیم بندی را ابن حزم نیز دارد. در اینجا پس از آن که فراگیری نجوم را لازم شمرد، بلافاصله تأکید می‌کند که شناخت احکام نجومی، معنا و مفهومی ندارد .این احکام که در باره پیشگویی رخدادها یا سعد و نحس ایام است، به نظر وی یا حق است یا باطل، اگر حق باشد، هیچ ثمری جز ناراحتی و غم و نگرانی ندارد، برای این که آدمی باید در انتظار بیماری و نکبت و موت عزیزان و کم شدن عمر و جز اینها باشد. اگر بگویند که می‌توان جلوی آنها را گرفت، حرف بی‌پایه‌ای است؛ برای این که قضای الهی حتمی و غیر قابل برگشت است. اما اگر احکام نجومی باطل باشد، طبیعی است که شایسته فراگیری نیست. از نظر ابن حزم، هیچ برهانی بر درستی این احکام نجومی نیست، بلکه مشتی تجربه است و چون چنین است، به دلیل این که تجربه اساسا نوعی تکرار است که اگر هزار بار هم تکرار شود، نمی‌دانیم دفعه هزار و یکم همان رخ خواهد داد یا نه، باطل و غیر قابل استناد است. به نظر وی، این انتظام کواکب، حداکثر مربوط به ده هزار سال است و داشتن تجربه‌ کاملی که بتواند همه ابعاد آن را در برگیرد، ممکن نیست. به خصوص که حتی رصدهای قدیم نیز بر اثر جنگها و غارتها از میان رفته و اخبار آنها هم نابود شده است. بنابرین رصد حتی این دوره هم ناممکن است، چه رسد به رصد ادوار قبلی عالم. ابن حزم می گوید ما حداکثر تاریخ سه هزار سال از تورات به این سمت را می‌دانیم، این چه مقدار درد ما را دوا می‌کند؟ از تاریخ فُرس نیز تنها اخباری از دوره ساسانی مانده و این کمتر از هزار سال است. همین طور تاریخ روم. از تاریخ قبط و سریانی و موآب و غیره هم که هیچ خبر و اثری نیست. از هند و چین هم چیزی در اختیار نداریم، و بسا رصدهای قدیمی داشته‌اند، چون دو مملکتی هستند که از آفات دور مانده‌اند. با این حال، مردم چین اهل علم نیستند، بلکه اهل صنعت‌اند. شاید هند هم چنین باشد. حاصل این که با توجه به گستردگی نظام کواکب و ابهاماتی که برای ما در بسیاری از امور آنها وجود دارد و این که ما فقط ظواهر برخی از امور را ملاحظه می کنیم، امکان این که این احکام نجومی را تایید کنیم وجود ندارد. آنها هیچ برهانی اقامه نکرده و سخنانشان قانع کننده نیست، بلکه بیشتر از باب «اسمع و اسکت و صدّق الامیر» است. اگر این طور باشد، شایسته نیست فرد عاقلی به این علوم بپردازد، علمی که هیچ فایده ای ندارد.

منطق و طبیعیات و تاریخ
اکنون نوبت آموختن منطق است که طالب علم باید آن را فراگیرد؛ این که علم اجناس و انواع و اسامی مفرده و قضایا را بداند، استدلال و برهان را بشناسد. این علم است که امکان درک تمامی حقایق و تمییز آن را از باطل به دانش جو می‌دهد.
افزون بر منطق، فراگیری طبیعیات، جوّ شناسی، علم شناخت حیوان و نبات و معادن و همین طور دانش تشریح نیز می‌تواند طالب علم را بر استواری و استحکام عالم خلقت و تأثیر صانع آگاه سازد.
در کنار آنچه گذشت و زمانی که طالب علم با نظر و استدلال آشنا می‌شود، نباید از مطالعه اخبار امت‌های گذشته و تواریخ قدیم غفلت ورزد. با این شناخت است که می‌تواند به علل نابودی آنها واقف گشته و بفهمد که چطور تمدن‌های پیشین با آن استحکام از بین رفته‌اند. او همچنین می‌تواند نابودی پادشاهانی را که مردمان را می‌کشتند، ستم می‌کردند، ثروت‌اندوزی می‌کردند و مال و سپاه برای خود فراهم می‌کردند تا سلطنت خویش و اعقابشان را پایدار کنند، بفهمد و بشناسد. در تاریخ است که می‌توان فرق آدم‌های خوب و بد را شناخت و بر اساس آن، به ستایش افراد پرهیزکار و زاهد پرداخت. بر اساس شناخت عالمان و صالحان در برابر دیگران است که می‌توان دیگران را به پیروی از صالحان و دور کردن فاسقان ترغیب یا ترهیب کرد. نکته اینجاست که فراگیری این دانش بسیار آسان است. در واقع این علم، نه تنها سهل و آسان است که بسیار نشاط‌آور و لذتبخش نیز هست و بنابرین سزوار نیست که کسی از آن بی‌بهره‌ بماند.

علم دین و شریعت
اکنون پس از آموختن آنچه گذشت، ابن حزم باز به سراغ این نکته می‌آید که دانش آموخته، باید توجه به عمر کوتاه و مشکلاتی که برای سلامتی پیش می‌آید داشته باشد تا بداند چه چیزی را برای فراگیرد و از عمر خویش استفاده کند. نخستین مسأله ارائه برهان بر محْدَث بودن عالم و به عبارت دیگر اثبات صانع و جنبه‌های مختلف این محدث بودن عالم ست. بحث بعدی، بحث از اصل نبوت است و این که به هر حال این بحث ها به این برسد که آدمی اقرار به نبوت حضرت محمد (ص) در قرآن بنگرد که خداوند بر اساس عهود خود چه چیزی از ما خواسته است. در این مسیر است که آدمی با شریعت آشنا می‌شود. ابن حزم گوید: این ها مباحثی است که ما در کتاب الفصل بالملل و النحل [کذا] توضیح داده‌ایم. شریعت اساس است، در حالی که برهمنها شریعتی ندارند، نصارا هم که خود معترفند که شریعت آنان از خدا نیست، ملت مجوس هم بر این باورند که بخش عمده‌ای از کتاب‌شان از میان رفته است. به علاوه اعتراف دارند که اردشیر بابکان برای آنان شریعت درست کرده است. یهودیان هم گویند که پس از خروج از صهیون، بخش عمده آثارشان از میان رفته است و آنچه اکنون از شریعت دارند، چیزی جز آن است که در تورات به آن مکلف بوده‌اند.
با توجه به اهمیت علم شریعت، اگر کسی به علوم دیگر پرداخته و از دانش شریعت غفلت ورزد، به خویشتن ستم کرده است، چرا که بهترین را فدای کمترین کرده است.

رسالة مراتب العلوم

رساله مراتب العلوم ابن حزم، از جمله رسائل کم مانندی است که می‌تواند ما را با دیدگاه این متفکر بزرگ جهان اسلام در باره دید مسلمانان به علم و عالم و جایگاه علوم در منظومه فکری موجود در تمدن اسلامی نشان دهد. این رساله جز آن که هدف اصلی خود را بیان توصیه‌هایی در ارتباط با نظام آموزشی و تعلیم و تربیت قرار داده، اما به همه مراتب علم آموزی توجه کرده و کلیت «دانش»، ماهیت آن، واقع نمایی علم در عرصه‌ها و رشته‌های مختلف و از جمله رابطه علم و دین را به خوبی شرح داده است. مقایسه این رساله برای مثال با رساله اقسام الحکمه یا مقدمه منطق المشرقیین ابن سینا نشان می دهد که ابن حزم در نگارش، تا چه اندازه به تحلیل و تبیین مسائل حاشیه‌ای یک علم هم توجه دارد، مسائلی که شاید در استخوان بندی آن علم جایی نداشته باشد، اما در روشن کردن فضای آن نهایت اهمیت را دارد. این در حالی است که ابن سینا، هدفش صرفا نگارش یک متن کلاسیک بدون حاشیه و تحلیل است، متنی که هم در منطق المشرقیین [قم، کتابخانه مرعشی، 1405] و هم در رساله اقسام الحکمه [چاپ شده در تسع رسائل، قاهره، دارالعرب، 1326ق] در باره تقسیمات علوم آمده است. نگاه تحلیلی ابن حزم، از جهات زیادی متفاوت با ابن سینا بوده و مسائل و دیدگاه‌های رایج در میان مسلمانان را شفاف‌تر بیان کرده است.
***
ابن حزم نخست این مسأله را مطرح می‌کند که خداوند، علم را وسیله کرامت و برتری آدمی بر سایر موجودات قرار داده است، علمی که به ا و اجازه تصرف در علوم و صناعت را می‌دهد. بنابرین انسان، نباید این امانت الهی را ضایع کند، بلکه می‌بایست آن را درست بکار گیرد و در مسیر صحیح پیش ببرد.

دانش های موقت!
وی می‌گوید هر زمان و روزگاری، برای خود حال و هوای خاصی دارد. در روزگاران قدیم، علومی بود که از آنها سخت مراقبت می‌شد و به عنوان میراث از نسلی به نسلی دیگر منتقل می‌شد. در این انتقال، برخی از علوم برجای می‌ماند و برخی دیگر از میان می‌رفت و جز نامی از آنها نمی‌ماند. از این جمله است دانش سحر و طلسمات که صورتی از آنها مانده، اما به عنوان یک علم از میان رفته است. همین طور دانش موسیقی، که اقسامی داشته، بخشی، آدمهای ترسوی را شجاع می‌کرده، قسمی آدم‌های بخیل را سخاوت‌مند می نموده و برخی محبت یا تنفر میان مردمان ایجاد می‌کرده، اما اکنون آن دانش از میان رفته است و چنین ویژگی‌هایی از میان رفته و به عکس ویژگی‌های مذمومی برای آنها پدید آمده است، چنان که برای علم کیمیا این وضیعت پدید آمده و ابزاری برای سوء استفاده از نقود و دست‌اندازی به مال مردمان شده است. به نظر وی، علم سحر یا موسیقی لااقل وجود داشتند و علم بودند، اما دانش کیمیا از اساس علم باطلی است، زیرا قلب یک جوهر به جوهر دیگر اصلا امکانپذیر نیست، مثل این است که قلب آدمی را به قلب الاغ تبدیل کنند یا به عکس. چنین امری در جوهرهای بیرونی هم محال است.
از نظر وی، آدمی باید علومی که در این زمان سودمند است فرا گیرد، و در تقدیم و تأخیر میان آنها اولا رابطه منطقی میان آنها را در رسیدن از یکی به دیگری رعایت کند، و ثانیا مراقب مراتب اهمیت و منفعت میان علوم باشد. جز این عمل کردن، مثل این است که کسی بخواهد بر بامی برود، اما نخواهد از پلکان استفاده کند.

دانش دنیایی زیر سایه آخرت گرایی
ابن حزم، نگاه منفعت گرایانه به علم را، البته با تفسری خود از منفعت، وسیله‌ای برای ورود به بحث خود قرار می‌دهد. آدمی دو عالم بیشتر ندارد: دنیا و آخرت. اگر این دو با هم مقایسه شود، خواهیم دید که روزهای دنیا بسیار کوتاه، اما آخرت، ابدی است. بنابرین اگر کسی در این اندیشه است که علم را ابزاری برای نفع دنیوی خود قرار دهد، باید گفت که باور زیان‌باری دارد.
از نظر وی، در یک تقسیم ساده، علم برای دنیا دو نوع است: یا علمی است که وسیله‌ای برای کسب مال می‌شود، یا علمی است که برای صحت جسم بکار می‌آید که مقصودش خصوص دانش پزشکی است.
درباره این که به طور کلی علم وسیله‌ای برای کسب ثروت باشد، سوال وی این است که مگر با علم چه اندازه ثروت بدست می‌آید؟ برای این کار همراهی با سلطان، ساختمان سازی و تجارت، راه بهتر و نزدیکتری برای کسب مال است. بنابرین اگر کسی دراین اندیشه است که علم بیاموزد تا دنیای خویش را آباد کند، کار بی‌ثمری انجام می‌دهد. چنین آدمی دو خطا کرده است، اولا راه‌های کوتاه مدت برای کسب درآمد را طی نکرده (مانند تجارت و ...) و دیگری سخت ترین راه را برای این کار انتخاب کرده که کم‌ترین نتیجه را برای آبادی دنیای وی دارد.
از سوی دیگر، فضیلتی که او در دانش دوستی بدست آورده و از دیگر بهائم و حشرات ممتاز شده، در راه اصلی خودش مورد استفاده قرار نگرفته است. او جوهری را بدست آورده که ندانسته چه بهره‌ای از آن ببرد. درست مانند کسی که یک شمشیر هندی برنده و نفیس تهیه کرده، اما صرفا در آشپزخانه برای شکستن استخوان و دو نیم کردن حبوبات استفاده کند. آیا زیانبارتر از این چیزی هست؟
اما دانشی که برای تأمین صحت جسم است،چه خاصیتی جز این دارد که مرضی را می‌شناسد، اما نمی‌داند که می‌تواند آن را برطرف کند یا خیر. و یا به فرض که آن مرض را از میان ببرد، مطمئن نیست که آن بیماری باز خواهد گذشت یا خیر. از کجا معلوم که بیماری دیگری سر درنیاورد؟ تازه مگر مرگ را می‌شود از میان برد و اساس آن را علاج کرد؟
این نشان می‌دهد که اگر آدمی علم را برای کسب منفعت ویژه دنبال کند، در واقع، به دنبال منفعت کوچک رفته است. تازه این در صورتی است که این علم را در راه کسب مال از راه معقول خود استفاده کند، و الا اگر بخواهد با استفاده از علم دنبال کسب مال از راه های غیر عادی‌ باشد که وضعیت بدتر هم می‌شود. در آنجاست که جاهل بر چنین عالمی به مراتب شرف دارد.
بدین ترتیب باید گفت، بهترین دانش‌ها، دانشی است که به رستگاری در آخرت می‌انجامد و طالب چنین علمی است که خود را به تعب انداخته، تا بتواند راحت ابدی را بدست آورد.

علومی که به ترتیب باید آموخت
ابن حزم در اینجا از اهمیت کتاب، سماع و قراءت سخن می‌گوید، این که در طلب علم این سه مفهوم اهمیت زیادی دارد. او می‌گوید بنا دارد در باره رسیدن به علم سخن بگوید، این که کدام علم برتر و ارجمندتر و بیش از همه مورد نیاز مردم مردمان است. همان طور که اشاره شد رساله مراتب علم ابن حزم، جنبه تعلیم و تربیت دارد؛ به همین جهت، از همینجا خطابش با کسی است که در صدد تربیت فرزندان کوچک خویش است. او باید از همان آغازین زمان درک و فهم بچه، کارش را آغاز کند و کودک را به معلم و مؤدب بسپارد.
در اینجا وی به دو چیز اهمیت می‌دهد. نخست این که کودک چه چیز را بیاموزد و دیگر این که از هر علمی چه قدر بیاموزد.
نخستین موضوع، آموزش خط و نوشتن است، اما این که چه قدر یاد بگیرد، همین است که راست و صاف بنویسد، اما حسن خط در حد عالی، که طلبه بسا برای تقرب به سلطان و امیر آن را فرا می‌گیرد، چیزی جز ضایع کردن عمر نیست و این تقرب به سلطان، چیزی جز ندامت ندارد، چرا که کارش ظلم به مردم و نوشته هایش، توقیعاتی مشحون از کذب و باطل خواهد بود.
در علم قراءت نیز می‌باید به حدی برسد که بتواند هر متنی را بخواند، و البته همزمان به حفظ قرآن نیز مشغول باشد. پس از فراگیری نوشتن و خواندن، باید به سراغ نحو و علم لغت برود. او به تفسیر معنای این دو اصطلاح و علم پرداخته و کتابهایی را که باید برای فراگیری آنها خواند معرفی می‌کند. پس از آن و بدون تأمل می‌افزاید که تعمق در علم نحو، کاری بیهوده و فضولی است [التعمق في علم النحو ففضول لا منفعة بها)، کاری غیر واجب که نیازی به آن نیست. خوب شاید خواندن کتاب سیبویه هم خوب باشد، اما در همان حال بهتر است به جای آن به مسائل دیگر بپردازد. سپس کتابهایی در علم لغت برای تحصیل و تدریس معرفی می‌کند. در اینجا نیز باز سخن از اقتصار و اکتفا به حد معمول کرده و تأکید می کند که بهتر است به سمت علم مهم‌تر برود: «الاقتصار على المقدار الجاري مما ذكرنا، و الانصراف إلى الأهم و الأوكد من سائر العلوم، أولى». در این زمینه، اندکی هم به شعر بپردازد، اما فقط به شعرهای حکمت و خیر، مانند اشعار حسان بن ثابت، اما جز اینها از چهار گروه شعر بپرهیزد: غزل و عاشقانه و خمریات، شعرهای حماسی و جنگی که روحیه فتنه جویی را در آدمی پدید می‌آورد. شعر تغرب [غربت سروده] و هجو. شعر مدح و رثاء هم نوعی مباح مکروه است! در اینجا نیز زیاده روی در شعر، نوعی پرداختن به دروغ است و خیری در دروغ نیست. «فإن الإكثار من رواية الشعر، هو كسب غير محمود».

ریاضی و نجوم
اکنون نوبت علم ریاضی است که پس از نحو و لغت باید فراگرفت. فراگیری، جمع و منها و ضرب و محاسبه مساحت و همین طور مباحث ریاضی مربوط به نجوم و ترکیب افلاک، چگونگی حرکت آنها، و یادگیری وضعیت بروج و جز اینها. این دانش بزرگی است «فهذا علم رفیع جدا»، دلیل اهمیت آن هم این است که آدمی، محدودیت عالم را از یک طرف و اهمیت صنع باری تعالی را از طرف دیگر می‌شناسد. با خواندن کتاب مجسطی است که می‌توان وضعیت کسوفات را شناخت، طول و عرض بلاد را دانست، و در باره جزر و مد آگاهی هایی بدست آورد. سودمندی این دانش برا ی استفاده بهینه از آب، برداشتن اجسام سنگین، هندسه بناها و شناخت آلات حکمی مفید خواهد بود.
آگاهیم که علم نجوم جدای از تنجیم است، این تقسیم بندی را ابن حزم نیز دارد. در اینجا پس از آن که فراگیری نجوم را لازم شمرد، بلافاصله تأکید می‌کند که شناخت احکام نجومی، معنا و مفهومی ندارد .این احکام که در باره پیشگویی رخدادها یا سعد و نحس ایام است، به نظر وی یا حق است یا باطل، اگر حق باشد، هیچ ثمری جز ناراحتی و غم و نگرانی ندارد، برای این که آدمی باید در انتظار بیماری و نکبت و موت عزیزان و کم شدن عمر و جز اینها باشد. اگر بگویند که می‌توان جلوی آنها را گرفت، حرف بی‌پایه‌ای است؛ برای این که قضای الهی حتمی و غیر قابل برگشت است. اما اگر احکام نجومی باطل باشد، طبیعی است که شایسته فراگیری نیست. از نظر ابن حزم، هیچ برهانی بر درستی این احکام نجومی نیست، بلکه مشتی تجربه است و چون چنین است، به دلیل این که تجربه اساسا نوعی تکرار است که اگر هزار بار هم تکرار شود، نمی‌دانیم دفعه هزار و یکم همان رخ خواهد داد یا نه، باطل و غیر قابل استناد است. به نظر وی، این انتظام کواکب، حداکثر مربوط به ده هزار سال است و داشتن تجربه‌ کاملی که بتواند همه ابعاد آن را در برگیرد، ممکن نیست. به خصوص که حتی رصدهای قدیم نیز بر اثر جنگها و غارتها از میان رفته و اخبار آنها هم نابود شده است. بنابرین رصد حتی این دوره هم ناممکن است، چه رسد به رصد ادوار قبلی عالم. ابن حزم می گوید ما حداکثر تاریخ سه هزار سال از تورات به این سمت را می‌دانیم، این چه مقدار درد ما را دوا می‌کند؟ از تاریخ فُرس نیز تنها اخباری از دوره ساسانی مانده و این کمتر از هزار سال است. همین طور تاریخ روم. از تاریخ قبط و سریانی و موآب و غیره هم که هیچ خبر و اثری نیست. از هند و چین هم چیزی در اختیار نداریم، و بسا رصدهای قدیمی داشته‌اند، چون دو مملکتی هستند که از آفات دور مانده‌اند. با این حال، مردم چین اهل علم نیستند، بلکه اهل صنعت‌اند. شاید هند هم چنین باشد. حاصل این که با توجه به گستردگی نظام کواکب و ابهاماتی که برای ما در بسیاری از امور آنها وجود دارد و این که ما فقط ظواهر برخی از امور را ملاحظه می کنیم، امکان این که این احکام نجومی را تایید کنیم وجود ندارد. آنها هیچ برهانی اقامه نکرده و سخنانشان قانع کننده نیست، بلکه بیشتر از باب «اسمع و اسکت و صدّق الامیر» است. اگر این طور باشد، شایسته نیست فرد عاقلی به این علوم بپردازد، علمی که هیچ فایده ای ندارد.

منطق و طبیعیات و تاریخ
اکنون نوبت آموختن منطق است که طالب علم باید آن را فراگیرد؛ این که علم اجناس و انواع و اسامی مفرده و قضایا را بداند، استدلال و برهان را بشناسد. این علم است که امکان درک تمامی حقایق و تمییز آن را از باطل به دانش جو می‌دهد.
افزون بر منطق، فراگیری طبیعیات، جوّ شناسی، علم شناخت حیوان و نبات و معادن و همین طور دانش تشریح نیز می‌تواند طالب علم را بر استواری و استحکام عالم خلقت و تأثیر صانع آگاه سازد.
در کنار آنچه گذشت و زمانی که طالب علم با نظر و استدلال آشنا می‌شود، نباید از مطالعه اخبار امت‌های گذشته و تواریخ قدیم غفلت ورزد. با این شناخت است که می‌تواند به علل نابودی آنها واقف گشته و بفهمد که چطور تمدن‌های پیشین با آن استحکام از بین رفته‌اند. او همچنین می‌تواند نابودی پادشاهانی را که مردمان را می‌کشتند، ستم می‌کردند، ثروت‌اندوزی می‌کردند و مال و سپاه برای خود فراهم می‌کردند تا سلطنت خویش و اعقابشان را پایدار کنند، بفهمد و بشناسد. در تاریخ است که می‌توان فرق آدم‌های خوب و بد را شناخت و بر اساس آن، به ستایش افراد پرهیزکار و زاهد پرداخت. بر اساس شناخت عالمان و صالحان در برابر دیگران است که می‌توان دیگران را به پیروی از صالحان و دور کردن فاسقان ترغیب یا ترهیب کرد. نکته اینجاست که فراگیری این دانش بسیار آسان است. در واقع این علم، نه تنها سهل و آسان است که بسیار نشاط‌آور و لذتبخش نیز هست و بنابرین سزوار نیست که کسی از آن بی‌بهره‌ بماند.

علم دین و شریعت
اکنون پس از آموختن آنچه گذشت، ابن حزم باز به سراغ این نکته می‌آید که دانش آموخته، باید توجه به عمر کوتاه و مشکلاتی که برای سلامتی پیش می‌آید داشته باشد تا بداند چه چیزی را برای فراگیرد و از عمر خویش استفاده کند. نخستین مسأله ارائه برهان بر محْدَث بودن عالم و به عبارت دیگر اثبات صانع و جنبه‌های مختلف این محدث بودن عالم ست. بحث بعدی، بحث از اصل نبوت است و این که به هر حال این بحث ها به این برسد که آدمی اقرار به نبوت حضرت محمد (ص) در قرآن بنگرد که خداوند بر اساس عهود خود چه چیزی از ما خواسته است. در این مسیر است که آدمی با شریعت آشنا می‌شود. ابن حزم گوید: این ها مباحثی است که ما در کتاب الفصل بالملل و النحل [کذا] توضیح داده‌ایم. شریعت اساس است، در حالی که برهمنها شریعتی ندارند، نصارا هم که خود معترفند که شریعت آنان از خدا نیست، ملت مجوس هم بر این باورند که بخش عمده‌ای از کتاب‌شان از میان رفته است. به علاوه اعتراف دارند که اردشیر بابکان برای آنان شریعت درست کرده است. یهودیان هم گویند که پس از خروج از صهیون، بخش عمده آثارشان از میان رفته است و آنچه اکنون از شریعت دارند، چیزی جز آن است که در تورات به آن مکلف بوده‌اند.
با توجه به اهمیت علم شریعت، اگر کسی به علوم دیگر پرداخته و از دانش شریعت غفلت ورزد، به خویشتن ستم کرده است، چرا که بهترین را فدای کمترین کرده است.

14-9-26-81248016.jpg

علم هدف است یا وسیله
ابن حزم گوید: اگر کسی بگوید که علم ریاضی و هیئت و منطق سبب می‌شود تا ما اشیاء را چنان که هست بشناسیم، پاسخ این است که این درست است، در صورتی که هدف از آن شناخت، استدلال بر اثبات صانع باشد، شناختی تا سبب فوز و رستگاری و خلاصی ما از عذاب جهنم شود. اما اگر هدف صرف معرفت اشیاء، به همان صورت موجود است، این درست مثل این که است که کسی بگوید من می‌خواهم تمام مردم شهر خود را بشناسم، به همان شکل و شمایلی که هستند، چنین کسی قطعا به حماقت متهم خواهد شد، چرا که آدمی علم را برای منفعت آن فرا می‌گیرد، نفعی که در آخرت بکار او آید، جایی که زندگی ابدی می‌یابد.
بدین ترتیب علم برای علم، علم برای شناخت درست اشیاء، از دید ابن حزم ارزشی ندارد، مگر آن که در جهت شناخت شریعت، خدای متعال باشد. علمی ارزش آموختن دارد که وسیله کسب منفعت آن هم منفعت اخروی باشد نه دنیوی. از نظر وی، ثروت اندوزی با علم کاری ناپسند است مگر در شرایط خاص. به این ترتیب که اگر کسی ثروتی دارد، بهتر است به همان بسنده کند و برای آبادی آخرت خود بکوشد، اما اگر نیازمند است، بهتر است با بهره‌گیری از علم، رفع نیاز کند، و در این میان بهترین کار، معلمی هجاء، صرف، نحو، ادبیات و طب و مانند اینهاست. این قبیل کارها به مراتب بهتر از نزدیکی با سلاطین و امراست که آدمی در معرض انواع خطرها قرار می‌گیرد. وی در این رساله، بارها در این باره هشدار داده و نکاتی را یادآور شده که پیداست به این همکاری بسیار بدبین است. یکی از بدترین‌ها در این باره، انجام کار طبابت برای سلاطین است که بیش از همه خطرناک است. نوع دیگر، همکاری با سلاطین در حوزه علم نجوم است که آن نیز کار عاقلانه‌ای نیست و تبعات بدی دارد. می‌دانیم که ابن حزم در جوانی تجربه همکاری با سلاطین را از وزارت و زندان رفتن و .... داشت.

ارزش کتاب در علم
برای یک دانشمند مهم آن است که ذخیره علمی بالایی داشته باشد و برای حفظ چنین ذخیره‌ای، هیچ ابزاری بهتر از کتاب نیست، چرا که کتاب بهترین انبان برای نگاه داری دانش است و اگر کتاب نبود، دانش از میان رفته بود. بدون کتاب، آنچه از بحث و نظر و علم مطرح می‌شود، میزانی برای درستی و نادرستی ندارد. این کتابهاست که می‌تواند محک و میعار باشد. به عبارت دیگر، اگر شهادت کتابها نبود، ادعای عالم و جاهل مساوی بود. کتاب است که سبب می‌شود عالم در کسب علم از منابع مختلف استفاده کند نه از یک منبع خاص. درست مانند تفاوت آدمی است که از یک چاه استفاده کند تا چند چاه، و بسا چاهی را که انتخاب کرده شور باشد و هیچ گاه به آب شیرین دست نیابد.
نکته دیگر این است که یک عالم، نباید عمرش را صرف یک علم کند و از بقیه علوم غافل بماند. کسی که چنین کند، کار خنده‌داری کرده است. چنین شخصی با توجه به ارتباط علوم، حتی در همان علمی هم که به آن پرداخته، نقص خواهد داشت. البته روشن است که با این عمر نمی توان به همه علوم، به صورت گسترده پرداخت، بنابرین بهتر است از علمی، بهره‌ای برگیرد.«و ليأخذ من كلّ علم بنصيب». اندازه آن هم به این است که ضروریات آن دانش را فراگیرد و در نهایت به دانشی که طبع و قلب او به آن خو کرده، روی آورد و در آن غور بیشتری کند.
ابن حزم این نکته اخلاقی را هم یادآور می‌شود که اگر کسی علم را برای تفاخر و کسب مال و منصب فرا گرفت، از رستگاری دور خواهد افتاد، چرا که هدف او چیزی جز علم خواهد بود.

تقسیم بندی علوم [یا کدام علم بهتر است؟]
بحث تقسیم علوم از جهات مختلفی ارزشمند است، ارزش هر دانش، جایگاه آن، این که اساسا آنچه در گذشته به عنوان یک علم بوده، از نظر فلان دانشمند علم تلقی می‌شود یا نه و بسیاری از مسائل دیگر را از همین مبحث تقسیم علوم می‌توان بدست آورد. در اینجا ابن حزم، دیدگاه های خود را در این باره بیان می‌کند.
از نظر ابن حزم، دانش ها به هفت دست تقسیم می‌شوند و این یک تقسیمی است که برای همه زمانها و در میان هم امتها، وجود دارد.
1. علم شریعت. 2. علم اخبار. 3. علم لغت. امتها در این سه دانش با یکدیگر تفاوت دارند.
4. علم نجوم. 5. علم عدد. 6. علم طب. 7. علم فلسفه، چهار علمی که همه ملل در داشتن آنها با یکدیگر مشترک هستند.
اما علم شریعت، چهار قسم است: قرآن، حدیث، فقه و کلام. هر کدام اینها نیز به چند دسته تقسیم می‌شود. علم قرآن، به قراءت و تفسیر، علم حدیث به معرفت متن و راوی، علم فقه به فقه القرآن و فقه الحدیث و اجماعیات تقسیم می شود.
علم کلام هم شناخت براهین و استدلالهای متکلمان است، وضعیت نحو و لغت هم معلوم است. اما علم تاریخ هم تقسیم‌بندی خاص خود را دارد: تاریخ ممالک، تاریخ سالشمار، شهرها، طبقات و جز اینها. صحیح‌ترین تواریخ هم، همین تواریخ ملت اسلام است که از آغاز آن تا فتواحت و مسائل دیگر در آنها آمده است. ابن حزم سپس به اخبار روم و ترک و خزر و غیر اینها اشاره کرده ه تواریخ و تآلیفی از آنها برجای نمانده است. از اخبار هند و چنین هم، به رغم آن که می‌دانیم اهل علم و ضبط هستند، چیزی در اختیار ما نیست. از امم منحل شده هم مانند قبطی ها و سریانی ها و دیگران، جز اکاذیب و خرافات چیزی نمانده است. اخبار ایرانیان نیز چیز صحیحی ندارد جز آنچه از زمان دارا به دارا است و صحیح ترین اخبار آنها از روزگار اردشیر بابکان است. آدمی که دنبال این علم است، بهتر است تنها به آنچه اخبار آن صحیح است مراجعه کند. از نظر ابن حزم، علم انساب هم بخشی از علم اخبار است.
علم نجوم هم شامل دو بخش است، نخست علم هیئت و دیگری احکام نجومی که همان تنجیم است. دانش ریاضی هم به شناخت قوانین ریاضی، براهین آن و همین طور علم مساحات تقسیم می‌شود. علم منطق به عقلی و حسی تقسیم شده، عقلی مربوط به الهیات و طبیعیات و حسی فقط مربوط به طبیعیات است. دانش طب نیز به طب نفس یا علم اخلاق و ایجاد تعادل در نفس و پرهیز از افراط و تفریط و طب جسم تقسیم می‌شود. طب جسم نیز تقسیمات خاص خود را دارد که در پزشکی به آن پرداخته می‌‌شود. دانش شعر نیز اقسام خود را در روایت شعر، شناخت معانی و اقسام آن به لحاظ موضوعی و موزونی دارد. دو علم بلاغت و عبّارة هم نتیجه اجتماع علوم پیشین یا دو علم از میان آنهاست. اگر عالم به بلاغت آن را در مسیر خدا پیش برد و برای تبیین حقائق از آن بهره گیرد، فضیلت است و اگر ضد آن باشد، خسارت. علم عباره (تعبیر خواب) هم نوعی طبع در آدمی است که علم به کمک آن می‌آید.

علم تجارت و خیاطت و...
صناعت علم است یا نیست؟ این پرسشی است که از دیرباز مطرح بوده است. در تقسیم بندی علوم به نظری و عملی که رایج ترین نوع تقسیم بندی در فلسفه قدیم است، جای صنعت کجاست؟ در این باره فراوان بحث شده است. اما به نظر ابن حزم، هر چیزی که مصداق دانایی بشر واقع می شود می‌توان آن را علم نامید. بنابرین علم تجارت، خیاطی، تدبیر سفن، کشاورزی و باغداری و غیر اینها نیز علم هستند. تنها تفاوتش با علوم دیگر در این است که اینها صرفا برای دنیای آدمی است، در حالی که علومی که پیش از این گذشت، برای خلاصی در آخرت بود. بدین ترتیب هدف از این علوم برای ابن حزم، معیار و میزان است.

نصایح به طالب علمان
در اینجا ابن حزم، به نصیحت دانشجویان می‌پردازد. عُجب و حسادت دو صفت رذیله‌ای است که آنان را تهدید می‌کند. نباید دیگران را تحقیر کند. دانش خویش را کتمان نکند. در موضوعی که دانشی ندارد سخن نگوید و نصایح دیگر.

تنها علم شریعت
تنها علم واقعی، علم شریعت است و بقیه به اندازه‌ای ارزش دارند که ما را در فهم شریعت یاری رسانند. در اینجا باز ابن حزم به سخن نخستین باز می‌گردد و می‌گوید ما از آغاز گفتیم که هدف ما از بودن در این دنیا، و مطلوب ما از آموختن، علمی است که خداوند از ما خواسته است، همان علمی که می تواند برای ما فلاح و خلاص را به ارمغان آورد، و این جز معرفت به شریعت و عمل کردن به آن. و این علم، جز با شناخت احکام خدا یعنی قرآن و وصایای محمد (ص)‌یعنی سنت بدست نمی‌آید. طبعا باید ناقلین این علم را هم که راویان هستند شناخت. همین طور علم قراءت مشهوره قرآن را تا بتوان به معانی بهتر پی برد. صرف و نحو و لغت و نیز آگاهی محدود از شعر و نسب و جز اینها مانند علم انساب و غیره هم که بتوان احکام فقهی مربوطه را مانند این که صدقه بر چه کسانی حرام است، شناخت. از دانش حساب هم باید علم به قبله و زوال را برای دریافت وقت نماز بدست آورد و رسیدن به این البته بدون علم هیئت ممکن نخواهد بود. دانش حساب همچنین برای بحث ارث بسیار سودمند است و دانستن ریاضی برای شناخت احکام ارث، لازم.
در شریعت لازم است تا با معرفت عیوبی مانند جنون آشنا شد، چیزی که در تکلیف شرعی اهمیت دارد و این چیزی است که با علم طب بدست می‌آید. این هم نتیجه علم طب برای شریعت.
خواندن کتب ادعیه هم امری لازم است و این جز با دانستن خط و بلاغت و آنچه که به خاطر زیبایی لفظ و معنا آدمی را به سوی خود جلب می کند، ممکن نیست. علم عباره یا همان تعبیر رؤیا هم حق است اما در حد یک جزء از 46 جزء نبوت. فهم آن نیز بدون علوم یاد شده مقدور نیست.
در باره احکام نجومی هم، بطلان آن را جز کسی که بر آن اشراف دارد نخواهد شد.
در صورتی که دانشجو نمی‌تواند بر همه این علوم احاطه یابد، بهتر است در هر کدام سهمی داشته باشد، در آن صورت درست مانند همکاری یک گروه از مردم در ساختن یک خانه، در امور علمی نیز همین که هر کسی سهمی داشته باشد، با تعاون و همکاری آنان راه برای فلاح و خلاصی فراهم می‌شود.
بدترین حالت این است که کسی در این دنیا عمر خویش را تلف کند، اما در حماقت و بطالت یا معصیت و ستم بماند. این درست است که هر کسی در این دنیا شغلی دارد و خدمتی می کند؛ آن وقت آیا صحیح است که کسی عمرش را تلف کند و طفیلی دیگران باشد؟ برای یک بنده خدا، هر آنچه که مصلحت دین او در انجام آن است، یا در دنیای خود از آن بی‌نیاز نیست، انجامش، برّ و مصداق تقواست. بنابرین شناخت دین، یک مصداق روشن از تقواست.، درست مانند کارهای دیگری که برای حفظ دین لازم است، مانند جهاد و جز آن... این ادامه دارد تا برسد به صناعات و کارهایی که مردم نیازمند آن هستند.
ابن حزم، نه تنها برای کسانی که ایمان و ایقان به معاد دارند، بلکه برای کسانی که در آن تردید دارند یا حتی از اساس ایمان به معاد ندارند، لازم می‌داند در این باره تحقیق کنند. اگر او به کارهای دیگر بپردازد و از پرداختن به این امر خودداری کند، بدون شک راه خطایی را رفته است. برای شناخت دین، بویژه معاد، راهی جز بحث از شرایع و دنبال کردن براهین موجود برای شناخت حقایق وجود ندارد. این تأکیدات ابن حزم یکسره برای آن است تا نشان دهد، علم آموزی اصلی آدمی باید در حوزه شریعت باشد. به همین دلیل در انتهای این بحث که حتی تفحص در شریعت را بر غیر معتقد به معاد هم لازم می شمرد می گوید که پرداختن به علم شریعت و مقدم داشتن آن بر هر علمی، به همان اندازه که بر معتقد به معاد واجب است بر کسی که یا در معاد تردید دارد، یا اساسا به آن باور ندارد، واجب است.
وی از جماعتی از اهل علم می‌نالد که تصور می‌کنند اهل علم هستند، اما در واقع چنین نیستند. اینها گروهی هستند که دانش اندکی در برخی از علوم دارند، اما آنچه نمی‌دانند بسیار بیشتر است، به علاوه که علم جویی آنان هم برای خدا نیست، چنان که علم را برای رفع جهل نمی‌خواهند، بلکه بیشتر در پی خودنمایی هستند. اینان، تنها آنچه را خوانده‌اند علم می‌دانند و برای علوم دیگر اعتباری قائل نیستند.
عده دیگری از اهل علم، دنبال علم دیانت می‌روند، اما از علوم دیگر باز می‌مانند. این هم نقص بزرگی است، زیرا این جماعت، تقسیم میراث را یاد نخواهند گرفت. به علاوه، اگر طب ندانند، منافع و مضار خوردنیها و آشامیدنیها را نمی‌دانند، در حالی که رسول الله (ص) امر به مداوای مریض داده و این یعنی این که باید علم طب را در حد کفایت فرا گرفت.
در دانش دینی هم چنین نیست که قرآن را بتوان به کسی که عربی درست نمی‌داند آموزش داد، بویژه اگر چنین آدمی، از شریعت تنها یک علم را که همان قرآن باشد می‌داند، اما از سنت چیزی نمی‌داند. عکس آن هم درست است، این که کسی سنت را بشناسد اما قرآن نداند، در آن صورت جایی که اختلاف قراءت است و در حکم تأثیر دارد، بر وی روشن نیست.
شماری دیگر طالب علمانی هستند که علوم عربی مانند نحو و لغت و شعر و عروض می‌دانند اما از علوم دیگر غافلند. اینها مانند کسی هستند که نمک در دست دارد، اما از اصل طعام چیزی در اختیارش نیست یا مانند کسی است که ابزار تیز کردن شمشیر دارد، اما خود سلاح را ندارد.
شماری دیگر از این طالب علمان، به علوم اوائل، یا برخی از آنها واقف‌اند، اما علوم دیگر را مسخره می‌کنند. مانند کسی که طب می‌داند، اما دانش های دیگر را دانش نمی‌داند. به چنین آدمی باید گفت: تو می‌دانی بسیاری از کسانی که طب نمی‌دانند، از نظر جسمی سالمتر و عمرشان طولانی تر است، مانند بادیه نشینان و مردم عادی و اهالی بلادی که مردمان طب نمی‌دانند. این امری روشن است و غیر قابل انکار. بنابرین، طب چه ثمری دارد؟‌ اگر هدف بدست آوردن صحت جسم است، چنین چیزی با اندک علم طبی بدست می‌آید. این وضعیت در باره اهل ریاضی و هندسه هم صادق است، کسانی که تصور می‌کنند علوم دیگر لغو و بیهوده است. باید به اینها گفت این آگاهی‌ها در باره کواکب به چه کار می‌آید؟ این که این ستاره این طور باشد یا آن ستاره آن طور، چه فرقی دارد؟ ابن حزم می‌افزاید، اینان از این اشکال رها نخواهند شد، برای این که آگاهی های مزبور هر کدام دانشی از گوشه‌ای از عالم است و فاقد فایده، مگر آن که با کمک آن بتوان قدرت صانع را دریافت. آگاهی های یافت شده، اگر به سمت و سوی احکام نجومی هم برود که از اساس مشتمل بر مشتی دعاوی دروغ و خرافی خواهد بود. در این باره قبلا توضیح داده شد.
شماری از عالمان منطق نیز همین ادعا را دارند که گویی این علم بهترین علوم است و سایر علوم فایده‌ای ندارد. حرف ابن حزم با این جماعت این است که کار شما مانند کسی است که آلات بنایی دارید اما در کار بنا استفاده نکرده و معطل پیش شما مانده است.
ابن حزم می‌گوید هدفش از این مباحث، تحقیر این دانشها نیست، بلکه انتقاد از کسانی است که برای سایر علوم ارزشی قائل نیستند. می‌توان علمی را فرا گرفت وبه علوم دیگر هم احترام گذاشت. این کاری است که یک آدم منصف عاقل عادل صادق انجام می‌دهد.
آخرت گرایی در سنجش ارزش این علوم برای ابن حزم یک اصل است. به گفته وی، اگر هدفی مانند نجات در آخرت در کار نباشد، آموزش این علوم هیچ معنایی نخواهد داشت و تنها یک زحمت «تعب» خواهد بود. چیزی که آدم را از لذات دنیا مانند خوردن و آشامیدن و لهو و لعب باز می دارد. اگر آخرت در کار نباشد، هیچ کاری بدتر از علم آموزی نیست. بنابرین، همه علوم در مجموعه‌ای قرار می‌گیرند که هدف از آنها نجات و خلاصی در آخرت است و به همین دلیل این علوم با یکدیگر پیوند دارند و برخی نیازمند برخی دیگر هستند. در جمع، هیچ هدفی در علم جویی جز شناخت آن چیزی که رسیدن به آن سبب فوز در آخرت می شود، یعنی علم شریعت، در کار نخواهد بود. «فالعلوم كلها... لا غرض لها إلا معرفة ما أدى إلى الفوز في الآخرة فقط، و هو علم الشريعة، و بالله تعالى التوفيق، و هو حسبي و نعم الوكيل».
این سخن شاه بیت رساله مراتب العلوم ابن حزم است.

 


. [تفسیری از این دیدگاه‌ها را بنگرید در: دوفصلنامه جاویدان خرد، تهران، 1387 / 2009 مقاله: ابن سینا و طبقه بندی حکمت، محسن کدیور).

. [متن این رساله را بنگرید در: بیست گفتار، مهدی محقق، تهران، 1355، صص 164 ـ 172).

. [مروج الذهب، ترجمه فارسی، ج 2صص 488 ـ 490].

. [در این باره بنگرید به رساله حسن بن غالب بن سمح ترجمه مهدی محقق در: بیست گفتار، صص 324 ـ 325. (متن عربی رساله در: مجله مقالات و بررسیها، ش 3 ـ 4تهران، دانشکده الهیات، 1349 به کوشش محمدتقی دانش پژوه)] 

. [رسائل ابن حزم، تصحیح احسان عباس، بیروت، 1980، ج 1، صص 59 ـ 91]

منبع: مقالاتی در باره مفهوم علم در تمدن اسلامی، تهران، نشر علم، 1393

14-9-26-81348017.jpg

 

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)

به کوشش رسول جعفریان

یکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در

منابع مشابه بیشتر ...

چگونه دانش «کتاب شناخت» را به عنوان یک رشته جامع علمی تأسیس کنیم؟

رسول جعفریان

روز سه‌شنبه ساعت ۱۷ عصر اسفندماه سال ۱۴۰۲ با با حضور جمعی از پژوهشگران، فهرست‌نگاران و مدیران کتابخا

یادداشت های این بنده خدا در جلسه نقد و بررسی کتاب «تاریخ مفهوم عدالت اجتماعی در دوران مشروطه»

رسول جعفریان

روز هفتم اسفند 1402 جلسه ای در محل شهر کتاب (مرکزی) با حضور دوستان در باره کتاب تاریخ مفهوم عدالت اج

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

چگونه دانش «کتاب شناخت» را به عنوان یک رشته جامع علمی تأسیس کنیم؟

رسول جعفریان

روز سه‌شنبه ساعت ۱۷ عصر اسفندماه سال ۱۴۰۲ با با حضور جمعی از پژوهشگران، فهرست‌نگاران و مدیران کتابخا

البدء و التاریخ مقدسی، اثری مبتکرانه در تاریخ نگاری اسلامی

رسول جعفریان

گزارشی است در باره کتاب البدء و التاریخ مقدسی که از جهاتی اثری مبتکرانه و منحصر به فرد در میان کتب ت