۲۶۴۲
۰
۱۴۰۰/۰۴/۲۲

شرح دیدگاههای میرزا عباس صراف در کتاب آفتاب و زمین

پدیدآور: رسول جعفریان

خلاصه

نکاتی است که در شرح دیدگاه های میرزا عباس صراف در کتاب «آفتاب و زمین» در کنگره اصفهان و توسعه بیان کردم.

 

نکاتی که امروز (22/4/1400) در سخنرانی خود در افتتاحیه کنگره اصفهان و توسعه عرض کردم. محور سخنرانی شرح دیدگاه های میرزا عباس صراف در کتاب «آفتاب و زمین» بود که در سال 1332 ق / 1292 ش در دار السلطنه اصفهان منتشر شده بود.

ما برای برگزاری چنین محفل با ارزشی که دو کلید واژه اصلی آن اصفهان  و توسعه است، مفروضاتی در باره نگاه به گذشته داریم، اما مقدم بر آن ها، یک توصیه مهم و آن این که عهد کنیم با تعصب در باره خود سخن نگوییم و بدون آن که اعتماد به خود را از دست دهیم، بر آن باشیم تا نقاط ضعف خود را هم بیان کنیم. آدمی تا اشکالات خود را نداند نمی تواند به راه حل فکر کند.

مفروض ما در باره این شهر، به عنوان یکی از کلان شهرهای ایران بزرگ فرهنگی این است که اصفهان ـ طی تاریخی که ما از آن می شناسیم، شهری تمدن ساز بوده و مهم ترین شاهد آن، آثار مهم و هنری و معماری بازمانده از ادوار گذشته است. آثاری از سلجوقیان، ایلخانان، صفویان و قاجاریان و نیز دوره های جدیدتر. پایتختی آن در روزگار صفوی، سبب عظمت این شهر شد و شاید بتوان گفت، روزگاری در میانه قرن یازدهم هجری، در زمره چند شهر بزرگ دنیا و حتی بزرگترین آنها بود.

واقعیت آن است که شهر اصفهان، از زمان سقوط صفویه به این سو، و البته بر اساس فرایند ویرانگری که در روند تمدن اسلامی رخ داد، چندان رونق و توسعه ای به ویژه در بخش های علمی و فرهنگی نداشت. تمدن اسلامی، پس از یک دوره پیشرفت، از حوالی قرن ششم هجری «ساکن» شد، بعدها «افول» کرد، و ضمن «ترقی» موقت در دوره صفوی، هیچ گاه نتوانست کمر راست کند؛ آن گونه که در مقابل تمدن جدید خودی از خود نشان دهد. در این باره باید تعارف و شعار را کنار بگذاریم و حقایق را با چشم خویش ببینیم.

ما باید به یک حقیقت اعتراف کنیم، و آن این که تمدن کهنی داریم که طی قرون و ادوار مختلف، تغییراتی در آنها رخ داده، و در هر مقطع، با تلاش مردمان مختلف، نوآوری هایی و پیشرفت هایی در  کار بوده، و اما بر اثر ضعف علمی و فکری، و یا ضرباتی که در اثر حملات نظامی خورده ایم، افت کرده، زمین خورده، و گرفتاری های فراوانی داشته ایم که شرح آن در بسیاری از موارد نگفتنی است.

شروع تغییرات تمدنی متفاوت، گاه ناشی از  تغییر دین و مذهب بوده، گاهی ناشی از اقتصاد، و گاهی از ناحیه فرهنگ و فلسفه و علم... برخی از کشورها، با حمله دیگران، دینشان عوض شد و تاریخ و تمدنشان عوض شد. برخی کشورها، دچار قحطی و وبا و شکست های سخت مالی و اقتصادی شدند و دشمنان بر آنان غلبه کردند. در مواردی، ضعف علمی و غلبه دشمن در دانش، سبب تسلط آنان شد و زمینه دگرگونی را پدید آورد. بخشی از فرهنگ مربوط به ارزشهای عمومی است که در این زمینه هم مورد حمله قرار گرفتیم.

تمدن ما مسلمانان و ذیل آن ما ایرانیان، در فاصله جنگهای ایران و روس تا مشروطه یعنی طی هشتاد سال، مورد حمله قرار گرفت و ما در مشروطه یک تغییر اساسی کردیم. در این تغییر به صورت التقاطی، از ناحیه اقتصاد و فرهنگ و علم، مورد حمله قرار گرفتیم. حمله نظامی بزرگ و تصرف ایران و تسلط بر آن مثل هند، برای ما اتفاق نیفتاده است. اقتصاد که روشن است، و ما به خصوص در اصفهان، از ماجرای تحریم تنباکو و بعد از آن تلاش کردیم ایستادگی کنیم. این کار را با تأسیس شرکت اسلامیه انجام دادیم. از نظر علمی مدارس جدید را درست کردیم. در بخش فرهنگ سیاسی، مشروطه را نصفه نیمه اقتباس و اجرا کردیم و در کل، سعی کردیم، ضمن حفظ فرهنگ و تمدن خودمان، آنچه را که به اصطلاح ذلت آور بود، یا ضد اسلام بود، نپذیریم. یک یک پرسش اساسی ما با تصویری که بر آن مرور کردیم، این است که، آیا ما بین وجوه مختلفی که از آن نواحی مورد حمله قرار گرفته ایم، خلط کرده ایم یا خیر. درآمیختن سیاست غرب، با اقتصاد آن، با برداشت های علمی، با فرهنگ عمومی، با تبلیغات مذهبی مسیحی که در اصفهان علیه اسلام رواج داشت و علما مقابله کردند، چه آثاری برای ما داشته است؟

به نظرم، اصفهان یک نمونه خوبی است که ما روی آن تأمل کنیم و آن را مقیاس و منطقی برای درکی که در بلاد اسلامی از تمدن غربی و اسلامی بوده بدانیم. سابقه این شهر درخشان است. در تمام دوره اسلامی، شهری سرپا و البته همواره مورد تهاجم ترکان و مغولان و افغانان بوده است. شهری در میانه ایران، که در ظاهر امنیت نسبی داشته، امری که سبب شده است تا صفویان در نهایت پس از تبریز و قزوین، پایتخت خود را به این شهر منتقل کنند. این شهر حتی از تهاجم مستقیم غربی هم در مقایسه با تبریز و یا تهران، دورتر بوده و آسیب پذیری کمتری داشته است. با این حال، دوگانگی های درونی آن، در باره حل معضل تعارض دو تمدن قابل بحث است. برای این کار باید متون نوشته شده در این دوره، از کتاب و نشریه و مقاله مورد بررسی قرار گیرد. نویسندگان این شهر، در باره وجوه این حمله از ناحیه تمدن جدید، چه درکی داشتند. آنها چه راه حلی ارائه دادند؟

در اینجا، می خواهم توجه شما را به رساله ای جلب کنم که یک نفر تاجر یزدی اما مقیم اصفهان نوشته و در این شهر منتشر کرده است. رساله ای مسمی به آفتاب و زمین یا آنکه «تنبیه للغافلین». این رساله «در دارالسلطنه اصفهان به زیور طبع متحلی گردید به تاریخ 18 شهر ربیع الثانی 1332». معادل خورشیدی این تاریخ یکشنبه 24 اسفند 1292است.

TX1q31626172447.png

نویسنده این رساله میرزا عباس یزدی  بن میرزا علی اکبر صراف است که به نظر می رسد، کار اصلی او فعالیت اقتصادی بوده و علاوه بر لقب پدرش «صراف» محتوای کتاب هم به دلیل این که بخشی از آن «اقتصاد» است، موید این معناست.

نویسنده در مقدمه، آنجا که نام خود را به عنوان مولف می آورد، دغدغه اصلی خود را در این باره می داند که چگونه می شود ایران را از این وضع فلاکت باری برایش پیش آمده بیرون برده و عظمت دیرین را به آن بازگرداند. او تفسیری از تاریخ ایران دارد، و آن را به دو دوره با عظمت و زوال عظمت تقسیم می کند. دوره قاجاری را دوره زوال عضمت ایران می داند. و در همانجا، می گوید که مشروطه برای این هدف اتفاق افتاد و از وقتی آن حادثه روی داد، در این مدت هشت سال، مرتب در حال فکر کردن در این باره است که چگونه می شود عطمت گذشته ایران را که در دوره قاجاریه از بین رفته و ایران «به حالت امروزی افتاد» به آن بازگرداند.

نویسنده در باره سه وجه مهم در تحولی که در جریان است، بحث می کند.

نخست مشروطه  است که به آن نگاه مثبت دارد، و البته می کوشد تا آن را بر اساس مفهوم ظلم و عدل بفهمد، نه بر اساس اندیشه سیاسی مدرن غربی، و معتقد است که زمان نگارش رساله، یعنی سال 1332 که هشت سال از مشروطه گذشته، تجربه خوبی از مشروطه بدست نیامده است. با این حال، به نوعی خود را مشروطه خواه می داند. می شود تصور کرد که او به «مشروطه اصفهان» که یک مشروطه کاملا دست خورده و دینی شده است، باور دارد. و اما همین مشروطه آمده بود تا هم ظلم را از میان ببرد، و هم دست خارجی را که معنویات و مادیات ما را غارت کرده بود، کوتاه کند. خارجی ها دست دوستی با قاجار دادند و بدین ترتیب، از ترکیب ظلم و تجاوز خارجی ما از بین رفتیم و حالا باید خود را احیا کنیم. نقادی های او نسبت به آنچه در مشروطه طرح شده و آنچه در تاریخ هشت ساله بر سرش آمده مطالبی است که ارزش مرور دارد. او یک ایرانی متکی به نفس است که به عظمت دیرین باور دارد، آن را نابود شده به دست قاجارها با همکاری خارجی ها می داند، و حالا می خواهد راه حل ارائه دهد تا این عظمت بازگردد.

دوم اقتصاد که بخش مهمی از این رساله را به خود اختصاص داده است. او در مقام یک صراف، می  کوشد تا پول را تعریف کند و بر اساس آن بدبختیهایی را که غربی ها بر سر ملت هایی مثل ایرانی ها می آوردند، در سایه آن روشن کند. پول، روزگاری طلا و نقره بود و ارزش ذاتی داشت، اما در زمان ما، کاغذی است که «اعتبار» تعریف شده دارد. این اعتبار، دست ما نیست، دست دیگران است و به طور مداوم بالا و پایین رفته و هستی اقتصادی ما در معرض تلف و دزدی و غارت قرار می گیرد. وی این مطلب را طی صفحات طولانی در این کتاب بیان می کند و غرب را مقصر این وضع می داند و البته این که ما نیز معیار را از طلا و نقره به کاغذ عادی تغییر داده ایم. نفس توجه او به این مساله، یعنی اقتصاد به عنوان یک معضل مهم در این تعامل ما با غرب، اهمیت دارد.

سوم علم جدید، کشفیات و اختراعات، دانشی که سبب پدید آمدن تکنیک و فن شده و تصویر ما را از کیهان عوض کرده است. عنوان رساله در این زمینه است. آفتاب و زمین. این که رابطه خورشید و زمین چیست؟ برای بشر قدیم تا زمان ما، خورشید و زمین دو پدیده اصلی کیهان هستند و بقیه همه فروعات هستند. در بین این دو هم، زمین اصل است و خورشید تابعی از آن که «دور آن می گردد» و منابع آن را تقویت می کند تا انسان که اشرف مخلوقات است بتواند به راحتی زندگی کند. نویسنده این سه حوزه را با هم می بیند و سعی می کند، با تصوری که نسبت به غرب دارد، تکلیف آنها را روشن کند. البته در برخی از موارد نیاز به استدلال ندارد، یا کمتر دارد، اما در برخی از موارد دشواری هایی پیش روی او قرار داد.

من مجبورم در این مختصر، از بحث های اول و دوم او صرف نظر کنم و به بحث از «علم» و بویژه مساله اصلی او یعنی «آفتاب و زمین» بپردازم.

از این که متوجه اهمیت این مساله شده، برای من جالب است. اشاره کردم که زمین و خورشید، چه اهمیتی در تاریخ بشر و نگاه کیهانی او دارند. همین قرآن را نگاه کنید، متوجه اهمیت آن خواهید شد. اساسا پرسش او در آغاز کتاب این است که در مجلسی بحث در باره آفتاب و زمین شده، این که خورشید دور زمین می چرخد یا زمینه دور خورشید. غربی ها می گویند، زمین دور خورشید می چرخد، اما در میان ما، عکس آن، یعنی آنچه به چشم دیده می شود، خورشید دور زمین می گردد.او می گوید، عده ای به من می گفتند، تو که مشروطه خواه هستی، باید نظر غربی ها را در باره حرکت زمین دور خورشید قبول کنی. اما نویسنده این را نمی پذیرد و نگاهش منفی است.

دو مسله در اینجا هست. یک مسأله کلی و دیگری یک مساله موردی.

مسآله اول این است که کلیت «علم و اختراعات» جدید و حقیقت آن چیست؟ چرا هرچه غربی ها می گویند ما باید بپذیریم؟. بعد نکته دیگری را مطرح می کند و در طول کتاب به آن توجه می دهد و آن این است که چرا ما باید فکر کنیم اختراعات جدید «در ردیف اعجاز» است و همه آن درست است؟ به عبارت دیگر در این اصل کلی، ما حق داریم نسبت به «علم جدید» مشکوک باشیم.

اما نکته دوم، به صورت موردی این است که وقتی چشم و حس ما گواهی می دهد که خورشید دور زمین می گردد، چرا ما باید عکس آن را که غربی ها می گویند باور کنیم. آن وقت، در مقام یک دانشمند علوم طبیعی قدیم، سعی می کند استدلالهایی بر نادرستی حرکت زمین دور خورشید اقامه کند.

شما در اینجا حس می کنید، نویسنده همچنان تحت تأثیر پارادایم های قدیمی در علوم طبیعی است و تسلط آن مفاهیم بر ذهن او، اجازه نمی دهد تغییری در روش استدلال های خود ایجاد کند. جالب است که فکر می کند با «حس» و «تجربه» استدلال می کند، اما مطلقا استفاده از ابزارهای جدید را برای درک مناسبات کیهانی در منظومه شمسی در دستور کار قرار نداده و روی بحث حرکت در قالب مفهوم سنتی آن در فیزیک ارسطویی تکیه می کند. این که حرکت قسری یا حرکت اختیاری چیست؟ حرکت اصلی یا حرکت تبعی چگونه است؟ در واقع، نوعی نگاه فلسفی ـ طبیعی دارد و معتقد است در آثار کسانی که مدعی حرکت زمین هستند «از اقوال و کتب آنها مطلقا دلیل و برهانی بر صحت و ثبوت چنین ادعایی نمی یابیم».  یک استدلال ساده او این است که چرا پرندگان به شرق یا غرب بروند، هیچ تفاوتی در پرواز و فاصله ها ندارد، بنابر این «یقین می کنیم که زمین ثابت است».  او جاذبه زمین را هم قبول ندارد و می گوید چطور در حال حرکت می شود، به جاذبه معتقد بود. او بر اساس نظریات فیزیک ارسطویی، استواری زمین را وسط زمین و هوا، به میل آن به مرکز گرایی می داند نه جاذبه. به همین ترتیب استدلالهای دیگری علیه نظریات نجومی جدید می آورد.

در تمام این موارد، او از خلط یک نکته اخلاقی ـ سیاسی با «علم» استفاده می کند. بحث ذلت و عزت دو مفهومی است که در اندیشه او مهم است. او با توجه به سوابق رفتارهای غربی ها با ما در ایجاد ذلت، پای علم را هم به میان می کشد، و نوعی بدبینی کلی را نسبت به علم غربی در ذهن مخاطب ایجاد می کند. در این زمینه، از اصطلاحاتی استفاده می کند که از یک سو، ریشه در اخلاقیات ما ایرانیان، و حتی از نظر انسانی دارد، و از سوی دیگر، با برخی از آیات قرآنی و برداشت های فقهی از آنها مانند نفی سبیل ارتباط دارد. در جایی می گوید، آنها در صنعت، چیزهای جدیدی می سازند که ما را «فریب» دهند و «چشم ما را پر کنند».

او روی اصل «فریب کاری» غربی ها تأکید دارد و در این زمینه از اصطلاح «غول» استفاده می کند. آنها عامل فریب ما هستند، و ما که بیچاره شده‌ایم، هدف درنده‌خویی آن غولان قرار می‌گیریم. چرا ما دنبال غولان راه می‌افتیم؟ دلیلش فضای تاریک است که سبب می‌شود ما بی‌توجه «ترسان ترسان و افتان و خیزان دنبال بانک غولان را گرفته» از آنان پیروی کنیم. این غولها فراونند و هر کدام به نوعی ما را «گول» می‌زنند. عامل عمده گول خوردن ما هم «بی‌فکری» است چرا که «انسان اگر فکر کند، می‌داند که ممکن است مس را به نیرنگ هم‌رنگ طلا سازند» و اینجاست که فریب ظاهرسازی را نخواهد خورد.

این عبارت او را توجه کنید: «اگر در سابق کشتی، راه آهن و تلگراف و تلفون و قوه برقی و عکس فوری و مار زمینی (اتومبیل) و مرغ هوایی (آیروپلان) نبوده است، و می‌بینیم که اکتشافاتی و ترقیاتی از برای نوعی از جنس بشر حاصل شده است، علوم شعبده و نیرنگ و حیله‌گری هم ترقی کرده است. دروغگویی و آدم‌فریبی و ستمگری و خونخواری و خودخواهی و شهوت‌پرستی هم شیوع یافته» است. او می گوید غربی ها کار قدیم کیمیاگری را می کنند و سعی می کنند روی نقره، طلا بزنند و ما را فریب بدهند و علم و فن و صنعت، راهی است که آنها می روند و ما نباید از غولان فریب بخوریم.

«الله از این عصر ترقی که چگونه فریب‌خورده، همراه غول می‌رویم».

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

شیخ محمد خالصی و افکار انقلابی او در سال 1301 ش

رسول جعفریان

زمانی که علمای عراق از جمله محمد مهدی خالصی ـ پدر شیخ محمد ـ به ایران تبعید شدند، مرحوم خالصی با پدر

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

ریاض الجنه زنوزی اثری دایرة المعارفی در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامی

رسول جعفریان

در زمستان سال 1402 موفق شدیم یک چاپ عکسی از کتاب ریاض الجنه زنوزی که اثری دایره المعرافی در حوزه فره

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل