۴۰۷۷
۰
۱۳۹۶/۰۳/۰۱

شکوفه‎های بهاری نکته نکته از زهر الربیع

پدیدآور: علیرضا ذکاوتی قراگزلو

خلاصه

زَهرالربیع از آثار معروف سیدنعمت‌الله جزایری عالم شیعی قرن یازدهم و دوازدهم هجری قمری و از شاگردان مجلسی دوم است. او عالمی ذوفنون بوده و در ادبیّت هم دست داشته است، لذا کتاب جُنگ مانندش سرشار از لطایف ادبی است. در این گفتار بعضی نکات، ترجمه و از لحاظ خوانندگان می‎گذرد. مرجع نویسنده، چاپ سنگی، تهران 1298ق است.

زَهرالربیع از آثار معروف سیدنعمت‌الله جزایری عالم شیعی قرن یازدهم و دوازدهم هجری قمری و از شاگردان مجلسی دوم است. او عالمی ذوفنون بوده و در ادبیّت هم دست داشته است، لذا کتاب جُنگ مانندش سرشار از لطایف ادبی است و نامش را از این دو بیت اقتباس کرده است:

اصبحت صبّا اذا مرّ النسیم علی               زهر الریاض، یکاد الوهم یؤلمنی

من کل معنیً لطیف احتسی قدحا              و کل ناطقة فی الکون تطربنی (ص 8)

در این گفتار بعضی نکات ترجمه و از لحاظ خوانندگان میگذرد. مرجع ما چاپ سنگی، تهران 1298ق.

کمک ظالم ترجیحاً به طور مطلق حرام است، هر چند مدخلیتی در ظلم او نداشته باشند، مثلاً دوختن لباس برای ظالم. چون اگر خیاط هم از دوختن لباس او خودداری کند، (به همان اندازه) مانع ظلم او خواهد شد. (ص14)

عربی در حمام اصفهان تیزی رها کرد، رفیقش نهیب زد که چه کردی؟ گفت: خاموش! اینها عربی نمیفهمند. (22)

رُوَیم صوفی شغل قضاوت را پذیرفت. جنید گفت: مردی رازدارتر از رویم ندیدم که چهل سال دنیاپرستی‎اش را از ما پوشیده می‎داشت. (37)

زنی را به جرم دزدی گرفتند. منکر شد. قاضی گفت: قسم بخور! و خورد. طرف به قاضی اعتراض کرد که مگر نشنیدهای:

و لا تقبل لسارقة یمیناً                و لو حلفت بربّ العالمینا

قاضی پرسید: در کدام سوره است؟ گفت: «الا هبّی بصحنک فاصبحینا».

قاضی گفت: گمان‌کردن در «انا فتحنا لک فتحا مبینا» باشد. (51)

به ابراهیم ادهم گفتند: چرا مصاحبت نمیکنی؟ گفت: اگر با پایینتر از خود بنشینم، با جهلش مرا میآزارد و اگر با بالاتر از خود بنشینم، بر من تکبر میکند و اگر با همتای خود بنشینم بر من حسد میورزد، پس صبحت با آن میکنم که در صحبتش ملالی نیست. (416)

به معلّم بدخطی گفتند: چرا کُشتی تعلیم نمیکنی؟ گفت: بلد نیستم. گفتند: خط هم بلد نیستی. (31)

کسی، دیگری را ترحماً پشت سرش روی خر سوار کرده بود، گفت: چه خر خوبی داری؟ ساعتی بعد گفت: چه خر خوبی داریم؟! صاحب خر پیادهاش کرد و گفت: میترسم ساعت دیگر بگویی: چه خر خوبی دارم؟! (35)

به عربی گفتند: چرا در راه مسلمانان ادرار میکنی؟ گفت: من هم از مسلمانانم! (37)

زن بدکارهای شب بیرون آمده بود، گفتند: نمیترسی؟ گفت: اگر به مردی بر بخورم که همان را می‎خواهم و اگر به شیطان بر بخورم که او مرا می‎خواهد. (35)

عربی به جام آمده بود تا با جامی مناظره کند. مردم جمع بودند و قرار شد آن دو به عربی صحبت کنند. عرب به عربی از جامی پرسید: فارسها به جای «لاأعلم» چه میگویند. جامی گفت: «نمیدانم». همه گفتند جامی نمیداند و دور آن عرب جمع شدند تا روزی که عرب میخواست برود، جامی جلو رفت و از عرب خواهش کرد یک موی ریشش را از باب تبرک به او بدهد. این خبر پیچید. مردم ریختند و ریش برای عرب نگذاشتند. (58)

اشعب را گفتند: نماز سبک میخوانی؟ گفت: ریا در آن نمیآمیزم. (56)

عربی بعد از آنکه پالوده خورد، گفت: اگر موسی همین را نزد فرعون میبرد، ایمان میآورد، اما او عصا برد. (58)

اسلم امیر خراسان قبر ایرانیها را میکند که درهم را از دهن مردهها در آورد تا ضرب‌المثل شد: «الأم من أسلم». (59)

کسی سگ گلهاش را در گورستان دفن کرد. قاضی حکم به احراق او نمود. گفت: یا قاضی، سگ مرحوم گلهاش را وقف حضرت شما کرد. قاضی گفت: پس برو وصیتش را عمل کن، به سلامت! (60)

دو طرف دعوا نزد قاضی رفتند، یکی‌شان شیر به رشوت برده بود، آن یکی قوچ. قاضی حکم به نفع اولی داد. دومی با اشاره رساند که من قوچ آورده بودم. از خانه قاضی خبر آوردند که قوچ ظرف شیر را ریخته، حکم را معکوس کرد. (60)

عقل مرد را از سه چیز میفهمند: فرستادهاش، نامهاش و هدیهاش. (79)

کسی قول داده بود که هر یک از بندگانش نماز خوب بخوانند، آزاد میشود. بردهها یکییکی به ریا نماز میخواندند و آزاد میشدند. ماوقع را به او گفتند. گفت: «خَدّعنا لله، خُدعنا له». (93)

امام جماعت بعد از حمد سورهای خواند که این آیه در آن بود: «قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَهْلَكَنِيَ اللَّهُ وَمَنْ مَعِي» عربی که پشت سرش بود گفت: «أهلک الله وحدک، ایش کان للذین معک». حاضران از شدت خنده، نمازشان را قطع کردند. (112)

مردی پسرش را نزد قاضی برد که قرآن نمیخواند و شراب میخورد. پسر گفت: خواندن میدانم. قاضی گفت: بخوان. پسر خواند:

علق القلب ربابا                        بعد ما شابت و شابا

انّ دین الله حقـا           لاتری فیـــه ارتیابا

پدرش گفت: ایها القاضی! همین دیروز قرآن همسایه را دزدیده، این را از آنجا یاد گرفته. قاضی گفت: خدا بکشدش که قرآن را آموخته، به آن عمل نمیکند. (114)

کسی مؤذنی را کتک میزد که بدصداست. گفتند: زدن ندارد. گفت: یهود و نصارا را بر مسلمانان میخنداند. (115)

اجر صدقه کمتر از قرض‌الحسنه است؛ زیرا قرض حتماً به مستحق میرسد، در حالی که گیرنده صدقه ممکن است مستحق نباشد. (127)

اگر کلام معصومین را تصفح کنی، آنچه بدان نیاز و آنچه نیاز نیست در آن مییابی، حتی اگر کسی بخواهد کتابی درباره آداب تخلی و مکان و شرایط آن تألیف کند، امکانش هست، حال آنکه در خبری از اخبار کلمه: «هیولا و صورت و عقول عشره» را نمییابی. (164)

اینکه آوردهاند قتیل عشق (به شرط عفت) شهید است؛ یعنی در ثواب مثل شهید است. (198)

بخیلی به معشوقش نوشت: صورت خود را بر خاک گذاردهام که تو از من راضی شوی. جواب داد: یک دینار بفرست تا من صورت بر صورتت بگذارم. (173)

سائلی بر درِ عالمی نحوی ایستاد. نحوی گفت: «انصرف». سائل گفت: «اسمی احمد» نحوی گفت: یک چیزی بدهید سیبویه برود. (176)

قلندری یکی را قسم می‎داد که تو را به صد و بیست و چهار هزار پیغمبر یک سکه به من بده. آن شخص گفت: از آن تعداد هر یک را اسم ببری، یک سکهات میدهم. قلندر شروع کرد به شمردن: «فرعون، شداد، نمرود ...». آن شخص گفت: اینها پیغمبر نیستند. قلندر گفت: اینها ادعای خدایی داشتند، تو به پیغمبری قبولشان نداری؟ (181)

دو دختر خدیجه که به عثمان دادند، از شوهر قبلی خدیجه بود، بعضی هم گفتهاند دختران خواهرش بودند که او بزرگ کرده بود. (186)

گفتهاند که: «من تواضع لغنیٍّ ذهب ثلثا دینه»؛ یعنی اگر هم قلباً تواضع نکرده باشد، دست‌کم تقوای لسان و جوارح را رعایت نکرده است. (197)

شغل قصابی بهتر از شاعری است؛ چرا که سگها محتاج قصابها هستند، اما شاعران (مداح حکمرانان) محتاج از سگ کمتر! (209)

از یکی پرسیدند، اول سوره دخان چیست؟ گفت: «الحطب الرطب». (223)

به مزید گفتند: اگر سگی حمله کرد، آیه: «یا معشر الجن و الانس...» را بخوان! گفت: همه سگها وارد نیستند، چوب بهتر است. (224)

یک خراسانی در مکه اجیری گرفت که اعمال سخت را به جای او انجام دهد و آخر کارمزد کمی به او داد. جلوی رکن کعبه بودند، اجیر سرش را به دیوار کعبه کوبید. خراسانی گفت: این چیست؟ گفت: هر کس کلهاش محتکمتر به اینجا بخورد، اجرش بیشتر است. خراسانی چنان کلهاش را بر دیوار زد که بی‌هوش افتاد. (224)

مردی با کنیز زنش نزدیکی کرد و به او گفت: به خانم چیزی نگو. کنیز گفت: اگر من دهن‌لق بودم از پنج سال پیش به این طرف به شما میگفتم که خانم با ندّاف رفیق شده است. (227)

پیش‌نماز در سوره خواند: «فأین تذهبون». عربی آنجا حاضر بود، گفت: من که به خانهام میروم، این ننه مردهها هم نمیدانم کجا می‎روند. (230)

کسی که بر پیشانی‌اش جای مهر بود، بر در خانهای به گدایی ایستاد. گفتند: تو که در چهرهات سکّه داری؟ گفت: آری! ولی نقش ندارد. (231)

از یکی پرسیدند: عیسی بالاتر است یا موسی؟ گفت: عیسی مرده زنده میکرد و موسی با یک مشت آدم کشت. عیسی در گهواره حرف میزد و موسی در هشتاد سالگی میگفت: «واحلل عقدة من لسانی». (235)

شیخ بهایی به شاه عباس نماز حاجت یاد میداد. دلقک شاه عباس گفت: معطلش نشو، ماتحت این نمیتواند وضو نگه دارد! (276)

اثبات دعوی اجماع نزدیک به مُحال است. (327)

محبت را چهل سال میتوان پنهان داشت، عداوت را یک روز هم نمیتوان! (384)

سهروردی[1] اعتقاد حکما را با زندقه آمیخته بود، مع ذلک اکنون قبرش در بغداد زیارت می‎شود. (391)

امیر تیمور زارع زحمتکش تنگدستی را دید. پرسید: اسمت چیست؟ گفت: تیمور ... و همه مشخصاتش مثل امیر تیمور بود، حتی طالعش هم مانند امیر تیمور بود و هر دو متولد برج دلو بودند. امیر تعجب کرد. آن مرد گفت: تعجب ندارد، دلو من خالی بود، دلو تو پُر! (371)

شاه عباس به میرزا حبیب‌الله صدر گفت: تو در نظر من مثل امام زین‌العابدین هستی، الا اینکه زیاد وساطت و شفاعت می‎کنی. میرزا قول دارد دیگر نکند. حین خروج کسی از وی دستخطی خواست، فوراً نوشت. گفتند: همین الان گفتی دیگر سفارش نمی‎کنم. گفت: همینها هستند که من را در نظر شاه امام زین‌العابدین کرده‎اند، اگر برای شاه قدمی بر ندارم، می‎شوم شمر بن ذی‌الجوشن! (397)

 

 

[1]. سید نعمت‌الله، شهاب‌الدین عمر سهروردی صاحب عوارف المعارف صوفی رفیق خلیفه عباسی مدفون در بغداد را با شهاب‌الدین یحیی سهروردی فیلسوف که به دست ایوبیان در حلب کشته شد اشتباه کرده است. قبر یحیی سهروردی فیلسوف در حلب است و آنکه در بغداد مدفون است، عمر سهروردی است.

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

دیگر آثار نویسنده

نکته نکته از تاریخ بغداد

علیرضا ذکاوتی قراگزلو

نویسنده مطالب مورد توجه موجود در کتاب تاریخ بغداد (جلد 2 تا 13) را به صورت جملات خبری جهت بهره بردار