۴۷۹۷
۰
۱۳۹۴/۱۲/۰۲

رساله عبرتُ الناظرین و استبصارالباصرین در نقد مسیحیت

پدیدآور: میرزا اسدالله مازندرانی مصحح: مریم ثقفی

خلاصه

عبرة الناظرین و استبصارالباصرین تالیف میرزا اسدالله مازندرانی فرزند عبدالغفار فرزند آقایی شهرخواستی ردیهای است به نوشته والسن، پادری نصرانی که در خردهگیری به اسلام نگاشته و رساله‌اش را به والی بصره پیشکش کرد تا دانشمندان اسلام به آن پاسخ گویند

مقدمه

عبرة الناظرین و استبصارالباصرین تالیف میرزا اسد­الله مازندرانی فرزند عبد­الغفار فرزند آقایی شهرخواستی ردیه­ای است به نوشته والسن، پادری نصرانی که در خرده­گیری به اسلام نگاشته و رساله‌اش را به والی بصره پیشکش کرد تا دانشمندان اسلام به آن پاسخ گویند.[1] به نظر می­رسد که والسن پادری، همان جان ولسن عیسوی است که شخصی به نام عبدالله، به سال 1267ق در اصفهان، ردیه­ای بر کتاب وی نوشته است. رساله عبدالله نیز همچون کتاب عبرةالناظرین، رد شبهاتی است که از جانب والسن، کشیش و مبلغ مسیحی بر اسلام وارد شده بود با این تفاوت که کتاب عبدالله مختصـرتر از رساله عبرةالناظرین می‌باشد.[2]

آقابزرگ سال تألیف کتاب عبرةالناظرین را 1250ق و در بصره عنوان نموده است.[3] میرزا اسد­الله مازندرانی خود در این زمینه می­نویسد: «این رساله را در سفری که از مازندران به عتبات داشتم و به درخواست آقامحمود مازندرانی (قماش فروش) نگاشتم.»[4] 

رساله فوق در سال 1287ق، در بمبئی همراه با چند رساله دیگر توسط آقامحمود مازندرانی با نام مطارح­الانظار چاپ شده است.[5] از این کتاب یک نسخه خطی به خط نستعلیق و متعلق به سال 1318ق، در کتابخانه آیت­الله مرعشی  نیز موجود است.[6]

میرزا اسد­الله مازندرانی در کتاب دیگـرش، رشک بهشت، درشرح زندگی خویش می‌نویسد: «به تشویق میرزامحمد­ یوسف اشرفی مازندرانی (مستوفی)، جهت تحصیل علوم، عازم عراق بودم که با گروهی از صوفیان برخورد نموده و سپس به مسلک آنان درآمدم  اما پس از مدتی به  اسرار آنان  پی­برده، از طریقت تصوف بیزاری جسته و کتاب رشک بهشت را در رد تصوف نگاشتم.»[7]

از میرزا اسد­الله مازندرانی، کتب دیگری نیز باقی مانده است از جمله ریاض­الارواح به نثر و نظم و در سال 1253ق،[8] رشک بهشت (کاشـف­ الاسرار) در رد تصوف،[9] خصائل الملوک در اخلاق که شامل بیست خصلت همراه با اشعار مولف می­باشد.[10] کتاب اخیر دربردارنده نصایح سیاسی، رعایت عدل در حکومت و تاکید بر لزوم دادگری فرمانروا با مراجعه به نمونه­های تاریخی است.[11] میرزا اسد­الله، علاوه بر کتاب، دیوانی به نام، دیوان نادر مازندرانی[12] نیز دارد.[13] 

از زمانی که تبلیغات مسیحیان در ایران اوج گرفت، ردیه نویسی بر ضد آنها همواره وجود داشت. آن روزگار در ایران، به کشیش، «پادری»‌ گفته می‌شد و به طور کلی این واژه به معنای اسقف و کشیش و معادل واژه انگلیسیFather  می­باشد.[14] پادری در قلمرو مسلمانان به مبشران مسیحی اطلاق می­شد که در قلمرو ایران و سایر کشورهای اسلامی به تبلیغ دین مسیحیت می­پرداختند. کشور ایران از دوره صفویه و به ویژه در عهد قاجار، به دلیل اوضاع خاص سیاسی، پذیرای شمار بسیاری از سفرا، نمایندگان سیاسی اروپا و هیئت­های تبلیغی مسیحی بود. درکتاب تاریخ عالم آرای عباسی بارها با نام پادری یا پدریان مواجه می­شویم که نشان از رفت و آمد هیئت­های مبلغ مسیحی به دربار شاهان صفوی، به ویژه شاه­عباس اول می­باشد.[15]

یکی از مهمترین فعالیت­های مبلغین مذهبی، نوشتن کتاب بر ضد اسلام و دفاع از مسیحیت بود. علمای مسلمان و گاه جدیدالاسلام­ها کتاب­های بسیاری بر ضد آنان نوشتند چنانکه ادبیات گسترده­ای دراین زمینه پدید آمد که به کتب ردیه مشهور گردید.[16]

علاوه بر کتب مخالف اسلام که به طور گسترده توسط مبلغین مذهبی نگاشته می­شد، ترجمه انجیل به زبان فارسی نیز از قرن هشتم هجری به بعد در ایران متداول شد. این ترجمه­ها در جریان تلاش مسیحیان برای توسعه آیین مسیحیت میان مغولان آغاز گردید و تا دوره اکبر­شاه در هند و صفویه و افشاریه در ایران ادامه یافت که نمونه آن ترجمه اناجیل اربعه توسط میرزا مهدی­خان استرآبادی در دوره نادرشاه می­باشد.[17] انگیزه ترجمه انجیل، گسترش تبلیغات دینی از سوی میسیونرهای مسیحی برای نشر آیین مسیحیت بود اما در واقع این عمل بهانه­ای برای توسعه و نفوذ غرب و اروپا در ایران در آغاز عصر استعمار به شمار می­آمد. در میان مبلغین مذهبی گاهی با موارد استثنا نیز مواجه می­شویم، همچون پدرآنتونیو دوژزو که به عنوان کشیش و مبلغ مذهبی از پرتغال به اصفهان عصـر صفوی آمد اما پس از مدتی مسلمان شد و نام علیقلی جدید­الاسلام برخویش نهاد وآثاری علیه مسیحیت و غرب نوشت.[18] 

پادریان در ایران به  فرقه­های مختلف کرملیان، فرانسیسان، دومینیکن­ها، کاپوچیان و یسوعیان تعلق داشتند. از آنجایی که آنان به نحله­ها و فرقه­های مختلف مسیحی در ایران مربوط می­شدند با یکدیگر رقابت شدیدی داشتند.[19] 

همان گونه که اشاره شد، فعالیت این مبلغان علاوه بر تبلیغ مسیحیت، مقاصد سیاسی نیز بود. با توجه به پیوند تنگاتنگ مسیحی­گری و استعمار، تکاپو­های گسترده تبلیغی مبلغان مذهبی در ایران در چارچوب برنامه­های استعماری صورت می­گرفت. آنان به عنوان کشیش و تبلیغ­گر نصرانی اما در واقع با مأموریت­های استعماری از سوی دولت­های استعمارگر غرب از سده شانزدهم به بعد در ایران به فعالیت پرداختند و در این راستا کتب بسیاری در دفاع از عقاید خویش نگاشتند.[20] برای نمونه ژروم گزاویه معروف به رسول هندوان در قرن دهم کتاب پرحجمی به نام آیینه­ حق­نما نوشت و آن را به دربار جهانگیر، پادشاه هندوستان و شاه­عباس فرستاد. این اثر موجب شد که برخی از علما جوابی بر این کتاب بنگارند که ظاهرا پاسخ علوی عاملی در کتاب مصقل صفا از استحکام بیشتری نسبت به کتب سایر علما برخوردار بوده است.

 نمونه دیگر یادداشت­های شزو یکی از مبلغان ترسایی دوره شاه صفی می­باشد که با پاسخ علمای طراز اول اصفهان روبرو گردید، همچنین پفاندر مبلغ مسیحی چندین کتاب از جمله حل­الاشکال، طریق­الحیات و مفاتیح­الاسرار در رد عقاید اسلامی نوشت. تمام این مجموعه توسط یکی از علمای اسلام به نام سید­علی حسن در کتابی به نام استفسار پاسخ داده شد.[21] 

هنری مارتین یکی دیگر از مبلغین مسیحی انگلیسی بود که با ماموریت استعماری به کشورهای اسلامی از جمله ایران آمد و مدتی به آموختن زبان فارسی و عربی و آداب اسلامی پرداخت و پس از چندی کتابی به نام میزان­الحق نوشت که در ایران به شبهات پادری معروف گشت. بر این کتاب، ردیه­های بسیار نوشته شد که معروف­ترین آن کتاب سیف­الامه و برهان­المله ملا احمد نراقی می­باشد. [22]           

نمونه دیگر کشیشان مبلغ، تیزدال بود که در زمان مظفر­الدین شاه به ایران آمد و کتابی به نام ینابیع ­الاسلام در رد اسلام نوشت و علمایی چون شیخ­حسین بن عبد­العلی تبریزی و شیخ ­احمد شاهرودی پاسخ وی را با تالیف چند رساله دادند.[23]

رساله عبرة الناظرین و استبصارالباصرین یکی دیگر از این ردیه­ها می­باشد که در پاسخ به یکی از پادریان انگلیسی و به قلم میرزا اسد­الله مازندرانی و به خط میرزا محمدعلی شیرازی نگاشته شده است و در آن به اشکالاتی که والسن، پادری نصرانی به اسلام وارد ساخته، با ادبیاتی متین و مؤدبانه پاسخ گفته شده است.

این اثر یک بار چاپ سنگی شده (1287ق) که در اینجا مورد استفاده قرار گرفته است. از اثر یاد شده یک نسخه خطی  به تاریخ 1318ق در کتابخانه آیت­الله مرعشی برجای مانده که با چاپ سنگی مقابله و متن حاضر تهیه شده است. مواردی که در نسخه آیت­الله مرعشی بوده و در چاپ سنگی نبوده، در داخل کروشه آمده است. همچنین بیش از ده صفحه از کتاب چاپ سنگی در نسخه خطی موجود نیست که این مورد نیز با کروشه و ارجاع مشخص گردیده است.

صفحه اول رساله عبرةالناظرین و  استبصارالباصرین

در کتاب مطارح­الانظار (1278ق)

00023.jpg

00024.jpg

 

000244.jpg

 

متن رساله

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

ستایش بی­حد و نیایش بی­عد، مر خداوند واحد و احد و یگانه بی­ضد و ند و کفو و  ولد را سزد که به کریمه «قُلْ هُوَ اللهُ أَحَد»، جهان را از لوث شطحیات معطله و فلاسفه و ثنویه پرداخت و به شریفه «اللهُ الصَّمَد»، کهوف قلوب عالمیان را از مزخرفات مشبّهه، مبرّی و معرّی ساخت و به آیه وافی هدایت، «لَمْ یلِدْ وَ لَمْ یولَد وَ لَمْ یكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدُ»، کونین را از ترهات یهود و مجوس و ترسا و مغان، پاک و منزه گردانید و به تاج ابتهاج «لَوْلاکَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ» رسول عرب نبی­ّ امی لقب را بر کائنات، شرف امتیاز بخشید و بعد از وصول و ایصال مقام مواحدت، فرجام «قابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنى» [نجم: 9] از جام مدام «وَ مَا ینطِقُ عَنِ الهَْوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ یوحَى» [نجم:‌3، 4] شراب معیتش چشانیده و به گوشوار اطاعتش، گوش هوش حق­نیوشان شرق و غرب عالم را حلقه  ارادت  کشید که  «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً  لِلنَّاسِ» [سبا:‌28] و به معجزه فصاحت فرقان و بلاغت  قرآنش که فاروق حق از باطل و محق از زاهل است، بر انس و جان ابواب معرفت گشاد که فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِه و اولیای والا­مقامش را تاج خلافت و سروری و اکلیل مکلل صدارت و برتری انبیای سلف بر سر نهاد که «عُلَماءُ اُمَّتی أفضَلُ مِن أنبِیاءِ بَنی إسرائیل» و اصحاب والا جناب و فضلای سعادت انتساب امت بلند همتش را بر خلیل و کلیم و مسیح به مراتب شتا مزیت و تفوق داد،که «عُلَمَاءُ أُمَّتِی كَأَنْبِیاءِ بَنِی إِسْرَائِیلَ»[24]، «إِنَ‏ الله وَ مَلائِكَتَهُ‏ یصَلُّونَ عَلَى النَّبِی یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلیما». [احزاب: 56]

اما بعد، در هنگامی که منشی این لطایف و مبدع این ظرایف محیی سنن صدق و راستی و ما حی بدع کذب و کاستی، اسد­الله ابن ­عبدالغفار ابن آقای شهرخواستی به عزم زیارت مقابر ائمه هدی - علیهم آلاف التسلیمات و اصناف و التحیات و الثناء- از مسقط‌الراس اعنی مازندران بهشت­نشان وارد ام­البلاد بصره شد، اوراقی چند از رنج­کش کتاب نا­صواب پادری صاحب انگریزی - وفقه­الله تعالی- در کتابخانه بعضی از فضلای اسلام دید، معنی از لفظ برکنده و لفظ از معنی پراکنده، ظاهر و باطن به لغو آکنده، چنانکه فضلای والامقام آن حدود که هریک زیچ بند اقلیم دانش و بینش و اختر­شناس عالم آفرینش، رموزدان کشور آفاق و انفس و مقنن قوانین افلاطون و هرمس، عضاده[25] اسطرلاب، آگاهی خط مستقیم عالم علم الهی، صفحه نقش­پذیر اسرار لاهوتی علاقه تفهیم مرموزات ناسوتی­اند از خاصه و عامه، چندان که خواستند معانی را از الفاظ استخراج کنند و پرده از باطن بر­افکنند، قدرت نیافتند، همگی از لفظ و معنایش رو برتافتند.

بعد از آن که به دورش انداختند و به جوابش نپرداختند و با خود گفتند، همانا که مولف، ناصواب­گفتار و راقم ناهنجارکردار است که عمری به باطل صرف کرده، بیهوده چند بطّی نگارش درآورده. عمر از آن، اشرف است که به جواب چنین مقولات نامعقولات و مزخرفات غیرمقبول مصروف شود. الحق در بدایت، این ضعیف نیز متابعت و مشایعت ایشان کرده، مدتی سر در جیب تأمل داشت و نظری بر آن نگذاشت تا روزی رفیق طریق و محب شفیق، تاجر قماش معرفت و آداب­دانی، آقامحمود­ عالی­نسب صاحب لقب مازندرانی - ایده­الله تعالی- زبان تعرض بر من گشاد که چرا باید دست بر دیده بینش نهاده، جواب مسائل سائل نداد، سبب تسامح و تکاهل را گفتم، و از حق حال و صدق مقال، دقیقه ننهفتم.

گفت، به انجیل اخوت و تورات مودت و صحف یاری و قرآن دوستداری سوگند است که تا جان در تن ]بدن [بنده است، دست از دامنت نگیرم و عذر نپذیرم تا مگر به هر وجه که آید و هر نهج که شاید، جواب مطابق سوال و خطاب موافق مقال به خیر تحریر و مکان تسطیر درآید. گفتم ای عزیز،

نخوانده­ام که بدانم حدیث آیه موسی


 

 

نرفته­ام که بدانم طریق ملت عیسی

 

 

 مستنبط اولوالالباب از فحوای این کتاب این است که سائل را مطالب چند بود که آنها را به لغت فُرس ترجمه نمود و چون از فارسی چندان بهره نداشته، الفاظ را با معانی، چنان که دانی مرتبط نساخته تا مفهوم او معلوم توان کرد و هرگاه به قرینه و قیاس چیزی نگارم، شاید مقصود نباشد لهذا چنانکه کتاب او در نزد ما مردود است، کتاب ما نیز در نزد او مطرود خواهد بود و حال آنکه، فی­حقیقة الواقع و نفس­الامر شیوه این جماعت، مکابره و لجاج است، نه مشاجره و احتجاج. به وجه احتیاج، چه مکرر همین مطالب را از علمای اسلام ـ کثر­الله ­امثالهم ـ جواب شنیدند و از کمال عدم غور و خوض به حق واقع نرسیده و نفهمیده­اند و باز همان مطلب را سائل و همان مقالات را قائل­اند. ]شعر[

تو را سزد که ز نادر طریقت آموزی
 

 

که اوست بر ملل، آموزگار با فرهنگ
 

سیه دلی که ز تو پند نشنود، پندت
 

 

اگر چه موم بود، هم دلش بود چون سنگ
 

مگوی وعظ به سنگین دلان تیره درون
 

 

که آتش است علاجش چه گیرد آهن زنگ
 

 

و هرگاه پا به راه نگذاری و از من باور نداری، فضلائی چند که در این دربند هستند، هر یک را در قلم، معجزه عصا است و در رقم، آیه موسی در دم، کرامت روح القدس و در نفس، حکمت عیسی و هرمس، همه چون ناقابلش دیدند، دامن از صحبتش برچیدند.

آن دوست در پوستم افتاد و دامنم از دست نداد که، دندان بر دنده بنه، و دست رد برسینه­ام منه. من و تو هر دو ز یک خاک پاک آمده­ایم، چه شد که چشم بصیرت تو را گشاده­تر است. البته باید چیزی نگاشت، که حجت نکلت از خاطر پادری صاحب برداشت. دست از مخالفت بردار و جواب مشروح و مشروع بنگار که شاید آن جناب را از دوراندیشی­هایی که خاصه ایشان بلکه فطرت تمامت فرنگیان است چنان به خاطر خطیر رسد که مگر صحایف عقول اولوالالباب اسلام به سر انگشت بی­دانشی ستردند که همگی در زاویه خمول سر فرو برده به جواب خطابش نپرداختند و عوام انگریز را از قبایح دین و فضایح آیین پادریان آن سامان مطلع و مستحضر نساختند.

لاجرم امتثال خدمت محب بی­مثال کردم و این اوراق را بطّی نگارش درآوردم و در صدر رساله علی­العجاله از سنن سنیه اهل کتاب و رسوم بهیه اصحاب آداب مرفوع می‌دارم که، نظر به وصیتی که جناب ختمی­مآب به امم و اصحاب فرموده­اند، کمال انسانی غایت آداب­دانی است و انبیای سلف و اولیای خلف همه را - علیهم صلوات ­الله الی یوم الدین- نیز شیوه چنین بوده که با دوست و دشمن و شیخ و برهمن به طریق خفض جناح و موافق صواب و صلاح سخن می­راندند و کس را به نام زشت نمی­خواندند و ملل اسلامیین و اصحاب صحایف همواره به لطایف و ظرایف با کفر و اسلام و خاص و عام انام تکلم می­فرمودند و معاشرت می­نمودند و با وجود آن، حق را از دست نمی­دادند و ابواب مخاصمت نیز بر روی یکدیگر  نمی­گشادند.

 شیطان به ترک ادب، طوق لعنت به گردن نهاد از جنت دور افتاد و سگ اصحاب کهف به سبب حسن ادب در یوم موعود قدم به عرصه جنان خواهد نهاد.

سگ اصحاب کهف روزی چند
 

 

پی نیکان دوید و ]گرفت[ مردم شد
 

پسـر نوح با بدان بنشست
 

 

خاندان نبوتش گم شد
 

 

اگر چه جناب پادری صاحب را بر اسلام و شریعت و طریقت اسلامیان، اعتقادی نیست ولیکن با وجود آن، طریقت آداب­دانان چنان است که در مقالات و مکاتبات عنان کمیت خامه و زبان را باید از دست نداد ]از دست نباید داد[ و شرط جوار و همسایگی و احتیاجی که در ضروریات دنیا و آخرت، کفر و اسلام را بر یکدیگر است بر طاق نسیان ننهاد، چنانکه در جواب خطاب یکی از ملوک سلف از زبان حکیمی گفته­ام و هی هذا:

ای داور زمانه و دارای جم نگین
 

 

شاه سطخر تخت و شهنشاه روم و چین
 

بشنو حدیث حقیقت ز من[26]
 

 

رایت بلند و فکر صواب و خرد متین
 

سررشته جهان همه یک رشته بیش نیست
 

 

وان رشته نیز جمله کره در کره ببین
 

کس یک کره نیارد از آن رشته باز کرد
 

 

بی­عقل و حکمت و خرد و دانش گزین
 

در خود حدیث کار جهان را بر ملا نکرد
 

 

یعنی مگر ز راه تامل به آستین
 

وانگه ببین که دانه پنبه چه بوده است
 

 

تخمی چنان چگونه شده پنبه چنین
 

چون پنبه دانه گشت و از آن رشت پیره زن
 

 

چون رشته جامه گشت و تو را داد زیب و زین
 

آن پیره زن که رشتش و جولا که بافت
 

 

وان برزگر که کشتش و دادش به آن و این
 

هر یک پی مصالح هر جزو آن شدند
 

 

محتاج خلق اول و مخلوق آخرین
 

از سنگ طبری آهن و آهن به تاب رفت
 

 

تا گشت بر مراد همه کار راستین
 

جمشید جم که نظم جهان داد از چه داد
 

 

پیغمبران برای چه دادند نظم دین
 

تا بندگان معاش کنند از برای جان
 

 

تا جان به بندگی بسپارند بر زمین
 

دنیا چه سایه بنگر و شاخص در او چه باد
 


 

 

نادر به پشت باد و تو بر باد هیچ زین
 

زان پیشتر که باد برافتد زیاد هیچ
 

 

 

باد و بروت نفس گذار و فرو نشین
 


 

کان جم نشان نه بر سر باد است مستمر
 

 

بر باد هیچ زین نه تویی مستمر مکین
 

 

پس بر جناب پادری صاحب لازم است که نام نامی و اسامی سامیه بزرگان دین را از هرکه باشد و هرچه باشد به زشتی نبرد و شریعت و طریقت و ملت ایشان را حقیر نشمرد و هرگاه فی­الواقع سوالی باشد به طریق ادب نیز توان نگاشت و به حسن اخلاق، حجب و غفلت و غشاوه نکلت را از پیش دیده ایشان توان برداشت. چنان که بر آینه خاطر احدی غباری نیاید و از هیچ جانب درب مخالفتی نگشاید.

پیش بتان مذمت خورشید و ماه کن
 

 

در گفتگو به مشـرب هر کس نگاه کن
 

 

و اینکه آن جناب، مباشر بعضی مقولات بی­فایده شده، به طعن و ضرب رسول خدا محمد مصطفی(ص) نامعقول خواندند و بهتانی چند نسبت به آن حضـرت و اصحاب والاجناب راندند، این از آداب­دانی آن ادیب ملت مسیح و قسیس اهل فصیح، دور است و ایشان را ادیبی دیگر و مودنی  از حضرت روح­ الله بهتر، ضرور است و آن خاتم انبیا و عترت ازکیا و علمای اعلام اسلام است.

من و معلم من، آنچنان دو مفلوکیم
 

 

که هر دو را سه مربی خوب می­باید
 

 

 اگرچه آن جناب از ملت مسیح نیز دور است و در این سخن، او را تعمق نظری ضرور، تا بعد از این، به اندازه پایه قابلیت و فراخور پایه طبیعت قدم بردارد و از دایره آدمیت پا بیرون نگذارد.

مکن مکن که ره جور را کناره نباشد
 

 

مکن مکن که پشیمان شوی و چاره نباشد

 

ثانی آنکه، رساله آن جناب را هر چند علمای اسلام -کثر­الله ­امثالهم- در تحقیق آن کوشیدند، فایده ندیدند، چه همگی از ربط و معنا دور و از قواعد خطاطان مهجور بوده، هرگاه بعد از این رای زرین را مقتضی این باشد که چیزی به اسلامیان مشروح دارند باید آن جناب سخن مستحسن خویش را به احدی از طلاب و کُتاب اسلام در میان آرند تا آن کس، حق مطلب را چنان بطّی تحریر و مکان  تسطیر درآورد که دستگیر احدی بشود که مقصود چیست و مطلوب کیست خلاصه، [سعدی]

خیال در همه عالم برفت و باز آمد
 

 

که از حضور تو خوشتر ندید جائی را
 

 

 لهذا به سر مطلب آمده، معروض جناب پادری صاحب می­دارم که، به قرینه و قیاس از رساله سرکار فیض­مدار، چند مطلب اقتباس می­شود، اول این است که، آن جناب، خویشتن را از جمله ملت مسیح و اهل کتاب خواندند و حال آنکه این به اتفاق جمهور علمای اسلام و نصاری بر دو  وجه، خلاف است.

 اول آنکه، در کتب خاصه و عامه اسلامیان و تواریخ مبسوطه نصرانیان حسن اخلاق آن یگانه آفاق و گذشت او از دنیا و ما­فیها ثبت و مندرج است که مکرر بر زبان گوهرفشان می­فرمودند، «أَكْلُ‏ الخنزیر ]الْخُبْزِ[[27] الْیابِسِ‏ بِالْمِلْحِ الْجَرِیشِ وَ النَّوْمُ عَلَى الْمَزَابِلِ فَما فیة الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ».

 دنیا وفا ندارد لوله­وشی است پرفن
 

 

گر رو کند و گر پشت، می­بایدش نهادن
 

 

و در مدت عمر شریف با سر و پای برهنه به کوه و دشت، سیار و در نشیب و فراز، طیار بود و خداوند را در عزلت و عزت، به عزت و وحدت و یگانگی می­ستود و حواریین را به ترک دنیا دعوت می­فرمود و چون اصحاب، کمال تذلل و خاکساری و غایت محنت و بی­غم­­­گساری و عسرت و پریشانی و بی­کسی و بی­سامانی او دیدند، مستدعی گردیدند که حماری برای او حاضر کنند تا از پیاده رفتن بیاساید و اندکی ترک ذلت فرماید. روزی بر حمارش نشاندند و در بادیه چون ادهم روز و اشهب شبش راندند، چون روز به سرآمد و شب به درآمد، خاطر خطیرش متعلق تحصیل علیق آن حیوان شد. علی­الصباح فرمود، نمی­خواهم، مرکبی که مرا از خدا بازدارد و از برای بادیه­پیمایی مرا پا بس، اگر خدای نفس را در قفس تنم باقی بگذارد.

وقتی دیگر، عرض کردند که در پس هر صحتی، سقمی است و بعد از هر عافیتی، مرضی. هرگاه مرضی رای شریف باشد و از این بندگان بپذیرد از برای سرکار خدا­وندگار کلبه ­محقری بنا کنیم تا به هنگام ضرورت در او آسایش گیرید. فرمود، مرا از مال دنیا چیزی نیست تا کلبه بنا کنم. حواریین قلیل وجهی برای آن حضـرت تحصـیل کرده به خدمت آوردند.

حضرت روح­الله -علیه ­سلام­الله- آن جماعت عالی­­همت را به کنار دریای عمیقی برده و به میان گردابی اشاره فرمود که، در این جا هر چه خواهید، برای ما بنا کنید. اصحاب سعادت­انتساب عرض کردند که پدران و مادران ما فدای تو باد، در چنین موضعی پر وحشت و گردابی چنین هولناک که ماهی را حال سر بردن و مرغ را هوس غوطه خوردن در آن نباشد، چگونه لایق بنا و قابل آسایش شماست. حضرت فرمودند، ای یاران چشم عبرت بگشایید و به نور دیده بصیرت به کوه و دشت دنیـا  و به فراز و شیب این لجه سراب­نما نظر نمایید که همه جا،  گرداب خطرگاه و تیزاب جانکاه است. همان منزل است، این بیابان دور، که گم شد در او لشکر سلم و طور. آن جماعت نیکو­طویّت دانستند که مقصود آن حضرت، تنبیه ایشان است نه  تحصیل جا و مکان.

پس جناب پادری صاحب که با جیش در قصور مرفوعه شب و روز به شرب خمر و باده و با ساده و  عیش، عمر مصروف می­دارند همانا که از مذهب آن بزرگوار، بری و از ملت او عری باشند و آنچه در باب دین و آیین می­فرمائید، بنا بر مصلحت و نظم کار دنیا است و تدلیس نفس اماره و هوا و هوس عز و جا  است و در ظاهر اگر چه واعظ ملت مسیح است ولیکن در باطن این منظومه بنده نادر را به لحن موسیقاری گویا است.

سر که خاک گورگردد خاک پای خصم خوش
 

 

تن که قوت مور گردد نوش جان مار به
 

انزوا از بهر خفاش و قناعت بهر موش
 

 

زهد از بهر هما بیتوته از گفتار به
 

 

 و چنان ندانند، که مسلمانان از کار ایشان غافل و از کیش ایشان زاهل­اند و از اعتقاد ایشان بماة و فاة و سیر فلک و عدم اراده بلکه وجود ملک زاهل و از صدق و کذب و ظاهر و باطن ایشان غیرمستحضرند.

آنچه داری در میان کهنه دلق
 

 

فاش می­خواهی که بنمایم به خلق[28]
 

 

و چون سپر عقل شاهد حاضر و مضمون «اُستُر ذَهَبَك وَ ذِهابَكَ وَمَذْهَبَك». از کلام حکما به این معنی ناظر است که خلق را از سرایر و ضمایر مردم آگاه کردن و از ظاهر و باطن ایشان پی بردن، غلط است. زیاده بر این، از باطن سرکار سخن نمی­رانم و ایشان را به منطوقه «لَكُمْ دینُكُمْ وَلِی دینِ» به حسن اخلاق می­خوانم، چه دنیا محل اعتبار و روزگار ناپایدار است. 

نادر نظر عبرت اگر هست تو را تا
 برخوری

 

از حال خود و خاصه‌گان
 

قرطاس و مداد و کلک افسون کارت
 

 

تاریخ جهانند به نیرنگ و بیان
 

کاغذ نه مه جمال چندین حورا
 

 

خامه نه نهال قد چندین غلمان
 

این نامه من که عبرتش نام آمد
 

 

تاریخ سوالف است از پیر و جهان
 

بر هر نقطه و خط و عبارات خوشش
 

 

خوش، خوش نگران باش که سرّی است در آن
 

کان عین دهان گشاده سیم اندام است
 

 

بر رفته و آینده همه مرثیه خوان
 

وین حرف الف قد سمن سیمائی است
 

 

بر قتل بتان روم و چین بسته میان
 

ای صاحب عقل، چشم عبرت بگشای
 

 

دی صاحب هوش، قدر این نسخه بدان
 

کان را که به سر دیده عبرت بین است
 

 

عارف به سرایر جهان است جهان
 

داند چه نظر کند به اوضاع فلک
 

 

داند چون که کند به اطوار زمان
 

کاین روی زمین، روی پری­رویان است
 

 

وین پشت زمین، پشت بسی صف شکنان
 

این گل، گل روی نوجوانی بوده است
 

 

وین سر و قد پری­رخی غنچه دهان
 

زیرا که به هر سنگ و گل و لاله و گل
 

 

کرنای حقیقت گذران شد گذران
 

از چشم حقیقت نگران می­گردد
 

 

هر ذره ز ذرات جهان را نگران
 

تاریخ گذشتگان که فی عام کذا
 

 

قدیات فلان بن فلان بن فلان
 

 

 و هر گاه بفرمایند که، زهاد و عباد  نصاری و قسیسان آن سامان، تارک دنیا شده، از آبادانی دور و در کوه و کمر،  این نیـز خلاف است، چه آن جماعت را نیز همسایگان ]هم سالکان[ و جواریم و از احوال ایشان نیز کماینبغی اطلاع داریم که از برای تحصیل دنیا، ترک دنیا کردند و رو به کوه و دشت آوردند و از جهت عدم­ مشغولیت که در تحصیل مشقت است و در کار کردن به جهت نفس و بدن، مضرت و در انزوا با وجود حصول معیشت دنیا و مسرت لهذا از کشت و کار و مردم دیار روگردان شده، در صوامع شوامخ و غار آرمیدند تا باده و ساده با حسن وجه میسر شود، چه عوام آن سامان به قول ظرفا که گفته­اند، یک مرید خر بهتر از ده راس گاو کاری است، کارکنانی کارگذار و بارکشانی سخت رهوارند و از چهار جانب، اسباب معیشت ایشان را به احسن­الوجه می­آورند. «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» [اعراف:‌179]. [حافظ]

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
 

 

 

ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
 

     
 

و هر گاه به سبب میل بعضی نامقیدان مانند ملاباقر خاسرکافر خراسانی، که از اسلام روگردان و به جهت شرب خمر و زنا و لواط زنان و دختران بی­سامان آن سامان به کنایس و کلیسای نصرانیان اعتکاف جسته، مذهب خویش را خوش کرده، اسلام را بد انجام و اسلامیان را زشت فرجام یافتند و در رساله خویش مقولات غیرمعقوله درهم بافتند، این خود خیالی است خام و فکری است ناتمام.

قفس به دیده مرغ اسیر، تاریک است
 

 

چه شد که بام در او تمام روزن شد
 

 

آن خاسر در بدو فطرت نیز کافر بود و چندی به هوای آب و دانه، خانه به خانه با اسلامیان مراودت می­نمود و اکنون به اصل خویش، رجوع فرموده. در مثل است که، دزدی به سبب مراودت با علما، علمی حاصل کرده به هوس عبادت روی به کنیسه زاهدی آورده، چندی با رهبانان مترهب بود، شبی رهبانان را غافل نموده، شمعی از شبستان و کلاهی از کلیسائیان ربود. علی­الصباح که اصحاب ترهّب از خواب برآمدند، جای شمع و کلاه و دزد را خالی یافتند، به هر جانب بشتافتند تا دزد را به زنجیر و مسروقات را به حیطه تسخیر درآورند.

 شخصی که از اصل و نسبش غافل بود، از روی تعجب گفت، - سبحان­الله- راهب نیز دزدی کند؟ دیگری که از حقیقت حالش با خبر و از ضمیرش مستحضر بود، گفت لا، - والله- راهب، دزدی ننمود، ولیکن دزدی، یک چند در کسوت رهبانان بود و اکنون به اصل خویش راجع و چندی عمرش در صوامع زهاد، نیز ضایع گشت، که عقلا گفته­اند که «كُلُّ شَیءٍ یرْجِعُ إلَی أصْلِه».  قطعه

ناکس از تربیت نگردد کس
 

 

این سخن نزد عقل معتبر است
 

زانکه کره خری که همواره
 

 

سنبلش قوت و ماحضـر شکر است
 

عیسی­اش آبیار از زمزم
 

 

مریم­اش مستمر شخول کر است
 

هرمس­اش در سپهر پالان دوز
 

 

آخورش در سطبل ماه و خور است
 

عاقبت کار او لگد زدن است
 

 

تربیت­های جمله بی ثمر است
 

 

دوم از رساله آن جناب به قرینه و قیاس چنین استنباط می­شود که این اوراقی که اکنون در تصرف فرنگیان است، انجیل است و حال آنکه جمهور علمای سلف از یهود و ترسا اتفاق دارند بر این که به سبب تصرفاتی که در او شده، اصل، مفقود و مقصود، غیرموجود است و با وجود این، همان اناجیل و تورات و سایر صحایف آسمانی و تواریخ مبسوطه ایشان، دال است بر اینکه از اصول کتاب­های ایشان سطری و شطری باقی نیست. بر جناب پادری صاحب واجب و لازم است که غور و خوض فرماید تا معلوم شود که حق به جانب کیست و اعوجاج در طریق از برای چیست. [حافظ]

خوش بود گرمحک تجربه آید به میان
 

 

تا سیه­روی شود هر که در او غش باشد
 

 

زیرا که چون بخت­النصر که به حکم لهراسب کیانی و یا گشتاسب و یا بهمن بنا بر اختلاف اقوال، والی عراق بود. در بابل که حوالی بغداد است، دارالاماره داشت و لهراسب، بخت­النصر را فرمان داد تا بر شامیان و یهودان آن سامان غلبه کرده، تمامی را از نواحی شام و عرب برانداخته، به قتل آن جماعت پرداخت، آنقدر از آن جماعت بدعاقبت کشت، که سیلاب خون مانند آب جاری روان گشت و بقیة­السیف را اسیر کرده به بابل زمین آوردند.

در آن زمان از نصیبین که راس­الحد روم و ایران است، الی یمن، مجموع، عجم بودند و این جماعت اعراب که در این اوقات در آن حدود، سکنی دارند از جمله اسرا و سبایای بخت­النصر­اند که ایشان را از شام به بابل و این نواحی آوردند. القصه، بعد از اسیر و نهب یهودان و ورود ایشان به این سامان و کمال ذلت آن طاغیان از شریعت و کیش پیش، که طریقت موسی کلیم بود، علی نبینا علیه­السلام فرومانده تورات را بالمّره فراموش ]کردند[، بعد از انقضای مدت هفتاد سال، بخت­النصر بعضی از آن جماعت بد سیر را به مقر مالوف، رخصت انصراف داد.

 برخی از یهودان که از تفاسیر تورات و زبور و سایر کتب سماویه، چندان ربطی نداشتند، آن­ها را به لغت اهل بابل ترجمه کردند و همچنین این طایفه مختلف­الخط واللغة، آن را به خطوط و لغات خود ترجمه و تحریف نمودند و از اصل برانداخته، معانی حقیقیه آن­ها را به مفاسدی چند، هر یک به مذاق و زعم خویش پیوند فرمودند و به اتفاق مفسرین و مورخین نصاری و یهود، این اناجیل و تورات که اکنون موجود است، کتب سماویه نیستند، اگر چه اصل آن­ها کتاب­هایی بودند که از آسمان نزول کردند زیرا که گویند چهار صد سال قبل از ظهور دین حضرت عیسی (ع) که زمان بطلمیوس بود، هفتاد کس از علمای یهود، تورات و زبور و سایر کتب و صحایف انبیای سلف را از لغت عبری به یونانی نقل کردند و به اقتضای هوای نفوس و متابعت مذاق بطلمیوس، تحریف و تصریف بسیار در آن­ها نمودند و بعد از آن، یکی از فضلای عصر طیارانوس نام، کتب مزبوره را  از لغت یونانی به لغت لتین نقل کرد، او نیز به هوای خواهش خویش، تصریف و تصـرف و تحریف و تحرف، بیش از پیش، در آن­ها کرد.

بعد از مدتی طویل، مردی آوری، حنیس نام، انتخابی از آن کتب و صحایف کرده او نیز به مذاق خویش بداندیشی­ها و تحریف­های بی­محابا فرمود. بعد از آنکه مدتی از زمان و بسیاری از عهد و اوان گذشت، بلوس نام که معاصر حواریین حضرت روح­الله (ع) بود، به  تحریف صحایف و کتب و اناجیل، بیش از اقران قرون، تضییع ملت و کیش مضمون کرده، چیزی چند نگاشت که جبرئیل امین از نزول آن­ها هیچ خبر نداشت.

و بعد از مدت سی­صد سال از صعود حضرت روح­الله به تحت قباب عز و جلال، به خذلان جهود و انطاف، خداوند بی­مثال که ذلت نصاری به عزت تبدیل یافته و عزت از یهودان عنان برتافته، نخستین خدیو نصاری، قسطنطین که بانی قسطنطنیه بود از غایت بغض و عداوتی که به یهودان داشت، علمای نصاری را مجتمع ساخته، فرمود تا مجموع کتب سماویه را از صحایف و زبور و تورات و اناجیل تحریف نمودند و حکم کرد تا آن­ها را چاپ کرده به امصار و مداین نصاری و فرق و ملل دیگر دست به دست رسانیده، مشهور آفاق گردانیدند و کتب انبیای سلف را بالمّره سوخته، بنای دین و آیین پیشین را به آب رسانیدند و بعد از انقضای زمان قسطنطین، به اندک فاصله در عهد سلطنت پادری جراثیم که مسلم معتقدان اقانیم است، تصحیح آن کتب فاسده کاسده خویش نموده، کتابی مرتب ساخت و در دیباچه آن به مفاخرت پرداخت که نسخ کتاب تورات و انجیل و سایر کتب و صحایف انبیای عظمت و به تجبیل  قبل از تصحیح  من  به سبب تصرفات و تحریفات یهود و نصاری مانند تن ابرصی بود و ترجمه من برخی بر برخی افزود و بعد از امتداد زمان دیگر، یکی از علمای نصاری، تورات و انجیل و سایر کتب انبیای ماتقدم را تحریف و تصریف افزون از حد و زیاده از عد کرده به لغت عرب به رشته ترجمه درآورد و در دیباچه آن رقم زد خامه نحوست ]ختامه گشت که سابق بر این ارباب غرض و اصحاب مرض، در تورات و انجیل و سایر کتب انبیا تحریف و تصریف زاید از اندازه کرده بودند و من به این کتاب، آن­ها را تصحیح بر وجه فصیح و توجیه بر نهج صریح کردم و به جای هر فصل، لفظ اصحاح نوشتم تا علامت صحت باشد و خلق را اعتقادی بر آن حاصل آید.

 و به اعتقاد کافه نصاری، این اناجیل اربعه که حال میان آن جماعت محتال متداول است، بعد از عروج حضرت روح­الله، متی و مردوس [مرقس] و لوقا و یوحنا، علمای اربعه نصاری نگاشتند و اکنون همان کتاب مزبور باقی است و به همین تقریب که تحریف در کتب سلف به هم رسید، یهودان چندان سخنان مخالف عقل و نقل و شرع و کتاب در هر باب به انبیای کبار دادند و بهتان­ها بر ایشان نهادند، چنان که گویند:

 چون به امر حق­تعالی ممالک سبعه موتفکات و یا بعضی از آن، که مقر خلافت حضرت لوط پیغمبر بود و به سبب مخالفت الواط، زیر و زبر شد. آن حضرت را از اعوان و انصار و امت بی­مروت اثری و از مرد و زن خبری نبود. به اتفاق دو دختر نیک­اختر فرار اختیار کرده در خارج شهر به غاری خزیدند. دختر بزرگش به خواهر کوچک خویش گفت، در این عرصه پروحشت و غم، کسی از بنی­آدم باقی نمانده و ما مقطوع­النسل، خواهیم بود. پس به حضرت شراب ناب چشانیده، مست طافحش گردانیدند. آنگاه هر دو دختر در بسترش خوابیدند، از او آبستن گردیدند و دو پسر از ایشان متولد گردید، یکی مسمی به بن­عمی و دیگری مواب، و اغلب انبیا از نسل ایشان بودند و قبایل ایشان اعظم قبایل بودند و در تورات مسطور است که یهودا پسر یعقوب پیغمبر، در صحرا با فاحشه زنا کرده، این است اصل شما که پیغمبران را زانی و لاطی می­دانید و جمعی دزدان و قتالان را نیز مانند یهودا و سایر فرزندان یعقوب با وجود آن ستم­هایی که با یوسف، پیغمبر خدا کردند و او را در چاه انداختند و عاقبت بفروختند، پیغمبر می­دانید و محمد مصطفی (ص)، که مجموع پیغمبران سلف، خاصه عیسی و موسی و داود و خلیل، به وجود ذی­جودش امم سالفه را بشارت دادند و به مژدگانی ظهور موفورالسرورش، غایبان را منت­ها نهادند، او را در نبوت و رسالت،کاذب و دروغگو می­دانید.

 مخوان نادر تو پیغمبر فرقه را
 

 

که بر فرزند پیغمبر خروشند
 

 کجا اسلام و کو ایمان و کو دین
 

 

در آن شهری که پیغمبر فروشند
 

 

 و با وجود تصرفات فاحشه کتب سماویه که از بیدادی یهودان و نصرانیان اتفاق افتاد، در همان اناجیل و تورات و زبور و صحایف سماویه ملاحظه فرمایند که از خاتم انبیا و اولیای کبارش - صلوات­الله و سلامه علیه- چه خبر­ها  رسید، اگر نور بصیرتی باشد به عین­الیقین خواهند دید و  به مژدگانی من نادر تخلص را یاد و سر و جان خواهد بخشید.

چه خوش است پیش زلفت سر شکوه باز کردن

 

 

گل­های روز هجران به شب دراز کردن
 

     
 

 و این حقیر از آن مفصل وجیزی و از آن وجیز، اندک چیزی در این رساله مرقوم خامه بیان و کلک حقیقت ترجمان می­دارد.

گر به  تو افتدم  نظر، چشم  به چشم  رو  برو
 

 

 

شرح کنم غم تو را نکته به نکته مو به مو
 

     
 

و اگر از پیغمبر ما محمد مصطفی - صلی­الله علیه و آله - و اولیا و نقبای او در این خصوص، احادیث و آیات بسیار داریم و لیکن همگی را فرو می­گذاریم و از کتاب­های امم سالفه و پیغمبران شما جماعت، روایت می­کنیم تا شما را از طغیان و ما را از بهتان، حافظ و ناصر باشند.

گر چه قول دوست ما را باور است
 

 

خصم اگر گردد مصدق، بهتر است
 

 

فقره اول این است  که در سِفـر پنجم، حق­تعالی فرمود که، آمد موسی و نازل می‌فرماییم در سیعر بر او انجیل را و گفته­اند، سیعر محل سکون آن حضرت بود و نازل می‌فرماییم قرآن را بر محمد (ص) در فاران یعنی مکه معظمه و مذکور است که قریب به مکه، اسم منزلی است به دو میل و نصف تخمیناً. در سِفر پنجم در باره اشو عظیم بعد از ذکر وصایای موسی ­بن ­عمران می­فرماید، پیغمبری از میان برادران تو مثل من بر­انگیزاند. خدای تعالی، بشنوید از او و بعد از آن می­فرماید که خبر مبعوث شدن آن پیغمبر به من رسید، روزی که کوه طور سینا جمعیت کرده، به درگاه باری­تعالی عرض کردم که ما مخلوق را دیگر طاقت استماع صوت خالق و مشاهده صواعق و بوارق نیست، زیرا که بنی­اسرائیل را تصور این بود که زمان وحی به وضع حلول صواعق و بوارقه است، چنانکه در شب نزول آیه مبارکه «لَنْ تَرانی» [اعراف:‌143] نزول فرمود، موسی در غلطید و اعضای یارانش متلاشی گردید لهذا معتکف کعبه طاعت شده، استدعا نمودند که خداوندا بعد از این، نزول وحی چنین نباشد که صاعقه و بارقه رسید و اصحاب را محترق گردانید.

به موسی وحی رسید که، ما برادر تو محمد مصطفی (ص) را چون نازل سازیم، کلام خود را به دهان او دراندازیم و او را به بندگان خود برسانیم و سخن او را به ایشان بفهمانیم و بدانند با وجود طلاقت لسان و فصاحت بیان، مو به مو قرآن و آیات آن کلام ماست نه کلام او.

بر جناب پادری صاحب که ابد­الدهر به اسلام باقی باد، مخفی نماناد که این مطالب، کمال دلالت دارد بر اینکه قرآن، کلام خدا و معجزه پیغمبر ما محمد مصطفی (ص) است و اینکه آن جناب و جماعتی از پادریان و اصحاب انگریز، زبان ملامت و ستیز بر مسلمانان می­گشاید و هر ساله مرتکب حرکات شنیعه و افعال قبیحه شده، چیزی چند از مقالات ناحق­پسند به هم می­بافند و به هرزه می­لافند که قرآن کلام خدا و محمد (ص) پیغمبر و رسول ملک یکتا نیست، ترک دین و کیش او گیرید و طریقت ما که فی­الحقیقه طریق اهل هوا است، پذیرید. -معاذ­الله- از این سخن. [حافظ:]

خدا زان خرقه بیزار است صد بار
 

 

که صد بت باشدش در آستینی
 

 

همانا که به مطالب مذکوره نرسیده­اند و در صورت وصول نفهمیده­اند والا چنان­که از برای هوای نفس، کار­های شایان و فکر­های نمایان می­نمایند تا به زرق و مکر بر معیشت دنیای خویش افزایند و دل­های دل­مردگان را به نمایش دخل و آسایش از خرج، تصرف فرمایند تا بعد از قرون و اعصار از برای اولاد و تبار مدخل کنند، نیمی از آن افکار و اعمال بسیار به جهت امر دین خویش صرف فرموده، چند نفری از پادریان انگریزیان به حدود اسلام بیایند و به تحصیل و تحقیق کلمات انبیای ماتقدم و ادعای صدق و کذب پیغمبر ما محمد مصطفی (ص)، بعد از اکمال تحصیل که سال­ها در مدارس به دود چراغ­خوردن، بدن­ها را مندرس کنند، به حقیقت حال برخورند که آن بزرگوار، پیغمبر است یا ساحر و قرآن مجید کلام ناثر و  شاعر است یا معجزه. با هر عبث و بی­جهت تصدیع مردم و اون و ابواب خداع و فریب به هر جانب گشادن، جز ملال مردم عام و ضلال آن جماعت بدسرانجام، چیزی دستگیر نخواهد شد.

خرقه‌ی صد پاره را بفروختم
 

 

تا سزد آرم به کف دلق اهل
 

آن بدادم این نیاوردم به کف
 

 

دوستان حی ­ علی ­خیر ­العمل
 

 

و ما مسلمانان، چنان فاسد­العقیده نیستیم که به های هوی شما پادریان انگریز، با خدا و رسول بستیزیم و از حق بپرهیزیم و به باطل بگریزیم.

گفتند و نیز گویند پیران سالخورده
 

 

بی­باده، زندگانی سالی سه ماه نتوان
      

آمد خوشم که عمری یک دم زکف ندادند
 

 

جام شراب باده رندان پاک بازان
 

 

و بر مسلمانان نیز واجب نیست که به هر جانب و هر وسیله، دام تدلیس و حیله بگذاریم تا نصاری یا غیرایشان را به قید اسلام درآوریم.

گر جمله کائنات کافر گردند
 

 

بر دامن کبریایش ننشیند گرد
 

 

القصه، بعد از آن مطالب مذکوره،  فقره دیگر که خداوند یکتا در انجیل حضـرت موسی فرمود، هر کس نشنود و استماع نکند سخن و فرمان مرا از پیغمبر من یعنی محمد مصطفی (ص)، انتقام می­کشم از او و اما آن کسی که مدعی امر نبوت شود به سخن گفتن به نام من، چیز چند را که فرمان نداده باشم او را، به گفتن و آنچه سخن گوید، به نام معبودان دیگر گوید، البته کشته شود.

بر جناب پادری صاحب، مستور نماناد که، این کلام مستدل است بر آنکه هرگاه رسول خدا محمد مصطفی (ص)، در ادعای خویش صادق نمی­بود، هرآینه حق­تعالی او را دفع نموده، دین و آیین او را نیست و نابود می­فرمود، بدون اینکه احدی مباشر حرب و قتال و دفاع  و جدال با او شود.

چو خوش است هم­زبانی به جوان نکته­دانی
 

 

 

که سخن نگفته باشی به سخن رسیده­ باشد
 

     
 

و در کتاب شعیای پیغمبر، در فصل بیست و هشتم که بعد از مذمت شرب خمر که به امت فرمود، شراب نوشیدن شما باعث بر ترک شریعت موسی (ع) شد. معلوم است که این فقره نیز به ملاحظه  شریف پادری صاحب نرسیده است والا نمی­فرمود که شراب، حلال است و ندانستند که شارب­الخمر در ضلال و نکال است. ان شا­الله ­تعالی بعد از این، شرب خمر را ترک خواهند فرمود، چه این بدعت قبل از وجود حضرت آدم بر جان ­بن جان نیز حرام بود و هیچ پیغمبری از پیغمبران نسل آدم، آن را حلال نفرمود. آن جناب با اینکه تقلید انبیای سلف و خلف را از رقاب خویش و اصحاب مرفوع داشت، عجب است از اینکه همت بر تکذیب خالق عالم گماشته، گفت به حکم خدا، شراب حلال است.

با خود کج و با ما کج و با خلق خدا کج
 

 

 

یک جا قدمی راست بنه، ای همه جا کج
 

 

     
 

بعون­الله­ تعالی بعد از این از کردار و گفتار پیشین تایب خواهند بود.

زان پیش که مرگ در رسد از ره ره

 

 

برگرد به سوی حق، که مرگ است به راه

تاخیر مکن توبه که خود دیدم دوش
 ندادند
 

 

تا گوید اتوب، نادر افتاده به چاه
 

 

چون سخن به اینجا رسید، احدی از مسلمانان گفت الله، جناب پادری صاحب این مطالب را انکار خواهند کرد. گفتم این همه از کلمات پیغمبران ایشان است که، از جانب حق تعالی به آن بزرگواران نزول یافت تا نپندارند که مولف این اوراق، این همه سخنان را از خود بافت و منکر شدن ایشان، نقص ما نیست بلکه اگر صاحب دین کامل  و ایمان شامل باشند، نقص به ایشان راجع است. [سعدی:]

من آنجه شرط بلاغ است با تو می­گویم
 

 

تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
 


 

 

به همین تقریب که، عوام را به خاطر نرسد که من بنده مفتریم، کلمات آن حضـرت عالی­درجات را لفظ به لفظ، چنان که به قول ایشان کلام خدا است، به رشتـه تحریر درمی آرم تا بدانند که از لوث تهمت بری­ام. ایضا یک فقره از کتاب شعیای پیغمبر این است که «کی صولا صا و صولا صا و قولا قاو عرشام کی بعلک صافا»[29] یعنی بیاید بعد از این پیغمبر فرمان­دهنده و اندازه­ کننده و اندازه کند، بعد از اندازه اندک  و کلام او به زبانی باشد که فهمیدنش مشکل باشد و به زبان دیگر سخن گوید یعنی عربی نه عبری و آنچه قوم خود را به آن مامور می­دارد و آن آسایش خستگان است و تارکان فرمان او، پست و شکسته و گرفته شوند و هابط گردند و چون در هیچ یک از کتب سماویه، لفظ «قولا قاو» نبوده، جز این کتاب و کتاب نحمان که در میان یهودان نبوات هیلد[30] اشتهار دارد، مذکور است که، محمد مصطفی (ص) نشان «قولا قاو» است و در کتاب شاراسیم، که از کتب معتبره لغت ایشان است یعنی یهودان، مذکور است که «قولا قاو» این است که فرمان دهید پیغمبران، بعد از فرمان دیگر و «صولا صاو» را مرادف این معنی دانسته و مقصود از این آیات ربانی و کلام­الله سبحانی جلت عظمت قدرتة و عمت نعمته، از قراری که اهل لغات یهود ذکر کرده­اند، این است که دین محمد مصطفی (ص)، دین آسایش است که سمحه و سهله باشد، چه هیچ مذهب و شریعت، به آسانی دین و آیین محمد مصطفی (ص) نبوده و نیست.

 و همچنین گفته­اند که، فرمان آن پیغمبر یعنی خاتم انبیا و از همه بهتر به تدریج باشد و این نیز «کا­لشمس فی رابعة النهار» بر اولوالابصار، ظاهر و باهر و آشکار است که، قرآن مجید از اول بعثت الی زمان رحلت از این سرای مذلت به دار آخرت و دخول او به بهشت جنت، به تدریج نزول یافت و این که فرمود، هر یک از بنی­اسرائیل فرمان واجب­الاذعان او را انقیاد نکند، خوار و گرفتار شود این نیز مشخص و معین است که، ذلت آن جماعت بی­عاقبت تا این مدت که هزار و دویست و پنجاه سال از هجرت گذشته، آنچه  مثابه رسید و آخر­الامر از قراری که از اخبار انبیای کبار و اولیای اطهار، ظاهر و آشکار است، در زمان حضـرت مهدی(ع) غایب و قرة­العین علی بن ابی­طالب (ع)، رئیس آن ملت خذلان­ فطرت، پایمال سم ستوران خواهد گردید.

در دوره  هفت دور ایدون
 

 

آید چه خور از حجاب بیرون
 

تا نور فشان ماه آید
 

 

دیگر سوی تخت و گاه آید
 

تا راز دو کون گرددت فاش
 

 

هان هان مترصد خبر باش
 

یکتاست خدایگان عالم
 

 

کز اوست جهان ز جان عالم
 

نور نبی و ولی و اصحاب
 

 

بر درب سرای شاه بواب
 

معدود و قلیل و تابعانند
 

 

محمود و زمین و آسمانند
 

افواج دیگر پی صوابند
 

 

اسباب و مصالح و دوایند
 

 

 و یکی از مصالح وجود آن جماعت این است که از برای ما مسلمانان، اسباب اعتبارند تا ایشان را نگریسته، عبرت گیریم و از پیغمبر خود بپذیریم.

 

 

خدا کو[31] است که دور از مشیت حق نیست
 

 

جهان اگر چه بسی هست برخلاف رضای
 

وجود نادر اگر هست ز اقتضای قدر
 

 

رواست گر نبود متفق به حکم قضای
 

دو کاروان برهند، من اندرین سر ره
 

 

به استماع جرس ایستاده بر سر پای
 

 بگوش هوش شنو، هم به چشم عقل ببین
 

 

نوای بربط و ناقوس و چنگ و نای و درای
 

که جمله راهنمایان، رهروان حق­اند
 

 

گشای چشم و نظر برگشای و راه بپای
 

مبین به دیده بد بین به هر چه درنگری
 

 

که نیستند جز آینه خدای نمای
 

عدوی جان و دل و دین انس و جان، شیطان
 

 

که بر خلاف رضای خداست راهنمای
 

تو را دلیل طریق خداست گر دانی
 

 

به اعتقاد شریعت ره رضای خدای
 

مرض نکوست که تا قدر عافیت دانند
 

 

خدیوران فلک رخش آسمان پیمای
 

عسل به است، ز سرکه ولی به بهر کسی
 

 

که معده می­طپدش از حرارت حلوای
 

پس از جلوس تردد خوش است و خفتن خوش
 

 

پس از تردد بسیار نزد تن آسای
 

چو فقر دست دهد، قدر سیم و زر دانند
 

 

چنانکه قدر جلال شهی و فقر و گدایی
 

خلاصه نیک بود هر چه از خدا آید
 

 

به نزد مردم دانشور خدای ستای
 

ولیک مردم نادان به فهم این سخنند   
 

 

بده حواس کر و کور و لال و نابینای
 

 

باز در فصل چهل و دوم این کتاب مستطاب ناشر اوصاف حضرت خیر­البشـر شعیای پیغمبر، این آیات را متذکر است، «هن عندی انماخ بولخیری راضا نقشی ناقنی روحی عالا و مشیاط لکوئیم یصی لایصیعق و لایلیسا و لا یشمیع بحوض قولاقون» تا آخر آیه یعنی، اینک بنده من است، اعانت می­کنم او را و برگزیدة من است، بدهم وحی خود را به او و شریعت برای قوم­­ها ظاهر کند و فریاد نکند و مرتبه برای خود قرار ندهد و نشنواند به پیروان، سخن خود را و خُرد شده را نشکند و فتیلة کتان نیم­سوز را خاموش نکند و به راستی بیرون آورد شریعت خود را و به شریعت و کتابش، بندگان امیدوار باشند.

جناب پادری صاحب، این معنی را نیز استماع فرموده­اند که، پیغمبر ما محمد مصطفی (ص)، از امت بی­مروت چه ظلم­ها دیدند و چه محنت­ها کشیدند و چه طعن­ها شنیدند و با وجود آن، هرگز با هیچ یک از معاندان به طریق ضرب و طعن سخن نفرمودند و ابواب خصومت بر روی ایشان نگشودند.

 و در مدت زمانی که به گرد حرم بودند و خلق را به حق دعوت می­فرمودند، [معاندان] از عناد و لجاجی که داشتند، با او نمی­نشستند و می­بستند و می­کشتند، چه به طعن و لعن و چه به سنگ و چوب و چون برای طاعت و عبادت از دولت­سرا به جانب مسجد می­رفت و بازمی­گشت، از پشت بام­ها، خس و خار بر سر آن بزرگوار می­ریختند و آن حضرت می­فرمودند به ملایمت و نرمی که حق جوار را منظور دارید و زیاده مرا میازارید و چون به مدینه طیبه هجرت فرمودند، بسطی به کارش به ­هم رسید و صاحب لوا و علم گردید، با یهود و نصاری به رافت و مدارا سلوک می­نمود و چون بعد از قتل و نهب که از جانب خدای مامور بود، هر گاه آن جماعت از اسلام استنکاف داشتند، بار می­جستند، دل­های ایشان را نمی­خستند و با ایشان طریق صلح می­گرفتند و به اندک جزیه راضی شده از آن حربگاه می­رفتند و این آیات کتاب شعیای پیغمبر به همین معنی مستخبر است.

 و اینکه جناب پادری صاحب، زبان طعن به آن حضـرت گشوده، بعضی سخنان فرمودند، همانا که به این آیات برنخوردند و به حرکات شایسته آن بزرگوار پی نبردند و همچنین کتاب نحمان بن بیخاس که مشهور بین­الناس است، مطالعه فرمایند تا بعد از این زبان طعن به آن حضرت و اصحاب والاجنابش نگشایند. اگر از این کتاب نیز وقوف نیافتند، تحصیل فرمایند تا صدق رسالت و نبوت آن حضرت بر آن جناب منکشف شود و این ضعیف، فقره چند از آن کتاب به رشته عرض درمی­آرد تا حجاب غفلت از دیده اعتبار سرکار بردارد.

 و آنچنان است که گویند، در بنی­اسرائیل عابدی بود بزرگوار و جلالت­مدار و نیکو­فرجام و بیخاس نام و مستجاب­الدعوه، منکوحه داشت مسما به راحل و در زهد و تقوا به طریقت شوهر نیکو اختر راجل و با وجود حسن سیرت، صورتی داشت که ماه، مهرش پنداشت. او را فرزند نمی­شد، شبی در زاویه صومعه گریه و زاری و مناجات و بیقراری او مسموع بیخاس گردید، چون گوش فراداشت، شنید که، از برای فرزند می­نالد. شوهر بر ضعیفه رقت کرده، نزدیک او رفت و به اتفاق دست به دعا برداشته از حضـرت معطی­المسئولات و واهب العطیات، فرزندی خواستند.

تیر دعا به هدف اجابت مدعا مقترن گردیده، در همان شب اثر حمل بر راحل مشهود گردید، بعد از مدت شش­ماه پسری نیکو اختر تولد یافت. او را نحمان نامیدند و این واقعه قبل از تخریب ثانی بیت­المقدس واقع شد.

الحاصل آن کودک با سعادت بعد از ولادت سر مبارک به سجده فرو برده، آغاز حمد و ثنا و سپاس بی­قیاس یکتای بی­همتا کرده، به گفتن و ظاهر ساختن سرایر محویه و ضمایر مطویه پرداخت و رازهای ناگفته و کلمات نهفته را ظاهر ساخت و آن مقالات کاشف­الخفیات این بود که آسمانی که شما ملاحظه می­کنید، در بالای آن نهصد و پنجاه و پنج پرده دیگر است و در بالای آن پرده­ها، چهار حیوان است و در فوق آن حیوانات، کرسی­های بی­اندازه و عرش بلند­پایه است و بر زیر آن کرسی­ها آتشی است سوزاننده و خدام آن کرسی­ها تمام از مارند.

بیخاس بعد از استماع این اسرار بی­اختیار به فرزند دلپسند فرمود، ای نحمان تا دوازده سال لب از هر مقال فرو بسته، از لا و نعم چیزی نگفته، خاموش بنشست. راحل از این معنی دل­تنگ شده، شب و روز می­گریست. بعد از سنین مقرره آن زاهده ماجده، فرزند ساکت خویش را نزد بیخاس برده، استدعا کرد تا مگر دعا کند که، فرزند عزیز و قرة­العین با تمیزش زبان بیان بگشاید. بیخاس فرمود، او چون به مقال درآید چندان از سرایر نهفته و مقالات ناگفته بازنماید که خلایق را به اضطراب و زمین و زمان را در تاب اندازد و در میان جهانیان به این تقریب آشوب سازد.

راحل عرض کرد که، دعا کن تا چون به سخن درآید، مکنونات را مجمل و مرموز ادا نماید. بیخاس به همین شرط فرزند را بعد از دعا، اذن گفتار داد. چون نحمان زبان به نطق گشاد، همه گفتارش اسرار مرموز بودند و همه کلماتش سرایر مکنونه. گفتاری چند که تا آن زمان از هیچ پیغمبر و مرسلی استماع نفرمودند و تمامی آنها جز از امور آینده و از عواقب کار هر شاه و بنده و بشارت قدوم میمنت ملزوم خاتم انبیاء محمد مصطفی (ص) و ذکر اسماء و صفات و آثار و علامات و معجزات و کرامات و خوارق عادت آن حضرت و ائمه عالی­درجت و اخبار به زمان ولادت با سعادت هر یک از ائمه والاجاه و بعثت روح­الله و نزول انجیل و رفع حضرت مسیح بعد از ظهور و معجزه فسح به آسمان و زنده شدن او در ملازمت حضرت صاحب­الامر و الزمان اعنی ظاهرسازنده و معجزات و غرایب قائم آل محمد (ص)، مهدی غایب(ع) تا روز واپسین الی یوم­الدین و این همه را بر وجه اجمال بیان فرمود.

 و چون مصلحت در ابراز سرایر الهیه نبود، بیخاس از خالق و میراننده ناس سوال نمود که، روح او را قبض فرماید. بعد از وفات آن صاحب، مقامات عالیات -علیه آلاف التسلیماة و اصناف التحیات- جسد مطهر او را در قریه «کفر بر غم» از قرای بیت­المقدس در جایی که مضاجع چهل کس از علمای یهود است، دفن کردند و وحی نحمان بن بیخاس در میان بنی­اسرائیل به وحی هیلد مشهور است و این حکایت در اغلب کتب یهود و نصاری مذکور و به خصوص خروج پیغمبر ما محمد مصطفی(ص).

[نحمان] چند فقره فرمود، فقره اول، گروهی و طایفه آیند که از جا برکنند و حرکت دهند تمام خلق را یعنی کافه ناس را چه آن حضرت مبعوث بود بر خلایق شرق و غرب عالم از فرزندان ابو­الجان تا رنوس و آدم، چنانکه در قرآن مجید اشاره به این معنی است، «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلّناس» [سبأ: 28].

 فقره دیگر از گفتار نحمان جنت­آشیان، این است که کرده شود خرابی­ها به دست پسر کنیز یعنی هاجر، مادر پیغمبر جلیل قرة­العین خلیل حضـرت اسماعیل، چه آن پیغمبر نیکوگوهر از نسل اسماعیل پیغمبر بوده و شاید این حدیث اشاره به وجود کثیر­الجود حضـرت صاحب­الزمان، شایسته مسند خلافت و برتری محمد(ص)، مهدی ابن العسکری(ع) نیز باشد چه مادر نیک­اخترش، نرجس­خاتون کنیزی از رومیان و از بنات قیاصره آن سامان.

فقره دیگر از مقالات نحمان­بن بیخاس، این کلمات است که پیغمبر پسر کنیزک است، جباران و ستمکاران را سست کند و بشکند و خوار گرداند. این معنی نیز بر جناب پادری صاحب ظاهر و باهر است که آن حضرت و امت والادرجت، اکاسره و قیاصره و ملوک عرب و صاحبان اصل و نسب را خوار و ذلیل گردانید و بنیاد کفر کفره فجره تُرک و دیلم را به آب رسانید.

 فقره دیگر این است که می­فرماید، «یشرت ابا­با و مستما میتا لا­هوله اوکا و یصمح ملکا»، یعنی «برای شکسته بودن اندر که بسته شده باشد از آمدن نرسیده باشد به آن دربان»، این فقره شاید اشاره به خرابی بیت­المقدس و یا خرابی  مکه از بتان باشد و فقره آخر این بیان حقیقت ترجمان، محتمل است به شکافتن درب خانه خدا برای پیشوای انبیا و اولیا علی مرتضی (ع)، هنگام وضع حمل فاطمه ­بنت اسد، مادر نیک­اختر او.

بر جناب پادری صاحب، این همه مطالب که در این فقرات از پیغمبر والاگهر ایشان رسیده، معلوم است که تا این زمان مخفی بوده. به این تقریب هر سال موجب تصدیع خود و مسلمانان [شده]، مزخرفاتی چند به­ هم پیوند کرده، به بلاد اسلام ارسال می­دارند. انشاء­الله تعالی بعد از این تارک این اعمال ناصواب گشته، به دست تایید ربانی و عنایت کلمه شهادت مسلمانی، حظ نفس شیطانی را از پشت بام هوا و هوس فرو می­آرند. [حافظ:]

نگفتمت که، همه سال می‌­پرستی کن
 

 

سه ماه می­خور و نه ماه پارسا می­باش
 

 

تا این زمان، عمر شریف را به باده و ساده مصروف داشتند، بعد از این به تحصیل دین صرف فرمایند تا بدانند که کرا بستایند و کدام پیغمبر را متابعت و مشایعت فرمایند و شایسته ارائه طریق کیست و کلام از برای چیست و این منظومه بندة نادر را در خلاء و ملاء خوانند و آن را پیشوای مقتدا و متعلم خویش دانند. منظومه:

به طور نیک بکوش و مباش بد اطوار
 

 

 که اعتبار در اطوار آسمانی نیست
 

به علم کوش و عمل کن که به زعلم و عمل
 

 

خدای داند و من دانم و تو دانی نیست
 

علوم اگر چه همه زیب نفس ناطقه­اند
 

 

مباش جز پی علمی که آن بیانی نیست
 

مباش جز به تمنای نکته آموزی
 

 

که هیچ چیز نکوتر ز نکته دانی نیست
 

به جز دو روزه بقا نیست زندگانی را
 

 

 همین دو روزه بقا سهل رایگانی نیست
 

چرا که در پی آسایش سرای دگر
 

 

به غیر مزرعه این خاکدان فانی نیست
 

مکن عمارت دنیا از آنکه بهر کسی
 

 

به قدر یک نفس امید زندگانی نیست
 

مباش در پی دنیا که کار دنیادار
 

 

چو نیک ور نگری غیر قلتبانی نیست
 

به جز اطاعت حق هر چه هست، هست نکال

 

نکال لایق ما و تو ای فلانی نیست
 

به راه عقل برو کان طریق دانایی است
 

 

به راه نفس مرو کان طریق نادانی است
 

 

«ماد ماد کایا اعا بایا و بطمع هویا و یمیی کلیلیا»، یعنی محمد مصطفی (ص)، بزرگ و صاحب اختیار و اقتدار است و پادشاهی است صاحب تاج و ستاننده باج و خراج و بر جناب پادری صاحب، این معنی نیز ظاهر است، که این همه اوصاف در آن بزرگوار اثبات و برقرار بوده، چنان که خود در رساله که به اسلام فرستاده، در آنجا زبان طعن بر مسلمانان و پیغمبر ایشان گشاده، که محمد (ص)، پادشاه بوده، نه پیغمبر و صاحب معجزه ­­و به شمشیر بر مردم غلبه کرده و از عدالت دور و از انصاف مهجور بوده، چناکه چون بر کسی دست می­یافت، امان نمی­داد و تیغ می­نهاد]؟[

این معنی نیز معلوم است که، بر جناب پادری صاحب مخفی است و خبری از کتاب و کلام و احوال انبیای عالی مقام ندارد و تنها پیغمبر ما محمد مصطفی (ص) را صاحب لوا و علم می­پندارد، چنان که فرمودند محمد مصطفی (ص)، اغلب اوقات در حروب هزیمت می­یافت و ندانستند که به اشاره انگشت معجزنما، ماه را شکافت و وصی بلافصل آن حضرت، اسدالله الغالب عـلی ابن ابی طالب(ع)، کار یوشـع بن نون کرده، آفتاب جهان تاب را از مغرب رانده و به محل منظور خوانده تا بعد از ادای فریضه ظهرین، به اشاره انگشت خیبرگشایش، روی به محل غروب آورده.

 و سلطنت خاتم انبیاء و شوکت او زیاده از شأن و شوکت ظاهری موسی و عیسی و خلیل و داود و سلیمان نبوده، هر یک از ایشان را حق­تعالی صاحب لشکر و حشم و خیل و خدم فرموده و به دعوت قوم فرستاد و اسامی هر یک از ایشان را در انجیل و تورات و صحایف نیز، خداوند بی­مانند، پادشاه خوانده و غزوات آن حضـرت عالی­درجات با فرعون و هامان و نمرود و دیگران از کفر ابلیس مشهورتر است و هزیمت هر یک از ایشان از اعادی دین مبین به ثبت هفت دفتر معلوم است.[[32] 

که از حکایت بلعم با عورا و موسی و وقایع شهر بلغا و اطراد قوم بنی­اسرائیل به حکم رب جلیل در تیه تا امروز مسموع جناب پادری صاحب نشده و از لشکرکشی موسی و عیسی و داود و سلیمان غافلند، نمی­دانم در هنگام سکر و مستی خمر این مقالات را با هم بافتند و یا از غایت خوض در کار دنیا از حق رو برتافته، از این اخبار فیض­آسا زاهل­اند، ای عزیز. منظومه:

دین و دنیا به هم نیامیزد
 

 

آتش و آب ضد یکدیگرند
 

تو بگو قوتشان مباد از شهد
 

 

پوشش از خز و پرنیان و پرند
 

پی آسایش دو روزه عمر
 

 

خلق را زیر بار همچو خرند
 

من به بانک بلند می­گویم
 

 

آن جماعت که صاحبان زر­ند
 


 

نام نادر بگو دگر نبرند
 

 

         
 

 و هرگاه مقصود پادری صاحب، ایراد گرفتن بر انبیا از سلطنت و شوکت باشد، چرا بر سلیمان ابن داود، ایراد نگیرند که ابر و برق و باد و جن و انس و دیو و پری در فرمانش بودند و یکی از خادمان و فرمان­نیوشان او کیخسرو ابن سیاوش کیانی بود که به ضرب شمشیر رستم ابن زال در مشرق و مغرب عالم، مِثال می­داد و حکم می­فرمود و اینکه جناب پادری صاحب فرمودند که چون محمد مصطفی (ص) معجزه نداشت، لوای سلطنت و استیلا برافراشت، ای عزیز، هزار و دویست و پنجاه و کسـری از رحلت آن حضرت گذشته، قرآن که بهترین معجزه از برای جهانیان است، هنوز باقی است و تا قیامت باقی خواهد بود. کدام یکی از پیغمبران سلف را معجزه چنین امتداد یافته. گرت نیست باور، بیا و ببین.

همان سخن بس که در بدایت به عرض رفت، چندی به قدر مقدور در مدارس اندر انس بودن و دود چراغ خوردن، ضرور است. [حافظ:]

دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسـر
 

 

کای نور چشم من به جز از کشته ندروی
 

 

مصاحبت باده و ساده موجب بی­بصیرتی آن جناب افتاده، ترک تن­پروری فرمایند و به دار­الاسلام آیند تا معلوم شود که قرآن، کلام خدا و معجزه پیغمبر ما محمد (ص) است یا نه. [حافظ:]

ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
 

 

هم مگر لطف شما پیش نهد گامی چند
 

 

 و آن جناب بدانند که آنچه معجزات از مجموع انبیا به عرصه ظهور رسید از هر یک اولیای سعادت، انتهایش ظاهر و هویدا گردید تا به آن حضرت چه رسد. تفصیل این مطالب محول به تقریر دل­پذیر طلاب هندوستان و علمای آن سامان است، هرگاه به ممالک اسلام تشریف آرند، فبها­المطلوب. شعر: [جامی]

چه خوش وقتی و خرم روزگاری
 

 

که یاری برخورد از وصل یاری
 

 

والا در آن حدود به مصاحبت فضلا و علمای سعادت­آموز، پرده غفلت و جهل از پیش دیده اعتبار بردارند، ولیکن مشکل که هیچ یک از این دو امر معوق، صورت حصول پیوندد.

نادر بهشت خطه مازندران بود
 

 

ناکُشته نفس، کس گذر آنجا چه­سان کند
 

نفس اژدهاست هر که کشد نفس را
 

 

سزد طیران به سوی خطه مازندران کند
 

سیمرغ شو که حکمت سیمرغ مر تو را
 

 

در هفت­خوان، نظیر یل سیستان کند
 

 

و این که از بی­انصافی آن بزرگـوار و اجحاف او بر مردم دیار شکایت فرمودند،  -انشاء­الله و تعالی- بعد از این که به دار­الاسلام تشریف آوردند، کتب تواریخ عرب و عجم را ملاحظه خواهند فرمود و خواهند دانست که بی­انصافی شیوه آن جناب بوده که زبان به جور و اعتساف و عدم مروت و انصاف گشوده، چه عالمیان دانند که آن حضـرت، اغلب یهودان و نصرانیان را در بدایت، مهلت و امان دادند و بر ایشان جزیه نهادند تا به مرور و دهور، تابع شرع شریف و طالع ملت منیف شده، قلاده[33] اسلام بر رقایب تفکر صایب گذاشته، کلمتین شهادتین بر زبان بیان جاری ساختند و خود را از لوث کفر و بی­ایمانی پرداختند.

تو که ناخوانده علم سماوات
 

 

تو که نابرده ره در خرابات
 

تو که سود و زیان خود ندانی
 

 

به ما کی می­رسی، هیهات هیهات[34]
 

 

فقره دیگر از کلمات نحمان بن بیخاس این است، «نمراکد مطاول­ات فص مطا متعبد قطاطا و هواخسف طینا وا ملکا»، یعنی محمد (ص) روشن کند به نور هدایت زمین را و سلطنت او متصل باشد به قیامت یعنی صاحب سلطنت کبری تا قیام قیامت عظما است و خاتم انبیا است. 

فقره دیگر گوید، «سکر فو باو تشما و ازبل کسها نفق نقشه بها»، یعنی سخن را چنان ادا کند که، عقول و فهوم از ادراک آن عاجز باشند. بعد از اینکه پادری صاحب به مصاحبت علمای اسلام راغب شدند، تحصیل معارف الهیه و تفاسیر بهیه قرآن مجید و کلام حمید کردند، خواهند دانست که قلت لفظ و کثرت معانی آن، دال بر صدق این بیان است و به همین تقریب آن حضرت را در نبوت و رسالت، معجزه و برهان است. چنان برهانی که از ابتدای ظهور آن، الی این زمان که سال فرخنده­فال هزار و دویست و پنجاه است، از انقضای هجرت آن برگزیدة ملک متعال، احدی از علمای سلف و خلف، قادر بر فهم مطالب آن چنان که باید و شاید، نبوده و نیستند و فصحای عرب و عجم و بلغای ترک و دیلم و علمای حبشه و زنج و فضلای روم  و افرنج، قادر به آوردن و فهم کردن آیة مثل آن نیستند.

فقره دیگر از گفتار نحمان بن بیخاس این است که، پایه سخنانش محکم و او از همه پیغمبران اعلم است و غالب شونده است بر کافه اهل عالم، و این معنی نیز بر جناب پادری صاحب، ظاهر است که در مجموع ممالک جنت مسالک ایران و روم و توران و اغلب بلاد هندوستان، احکامش منتشر و حکمش قاهر است و اهالی و اعیان و ملوک و سلاطین و خواقین جلیل­الشان ایشان به مثال و توقیع بی­مثال و اوامر و نواهی­اش مباهی و مستظهر و به خدمتش طایع و طالع و مستنصر.

و هرگاه قلیلی از نصارا و اندکی از یهودان و کمی از مذاهب مختلفه در جهان، مخالف حکم رفیع و فرمان منیع آن منبع قهر و غضب و جود و احسان باشند ـ بعون­الله تعالی و حسن توفیقه ـ به همت پادشاهان اقطار، خاصه شاهنشاه جمجاه قائد فتح و ظفر، ثانی اسکندر، محمد شاه قاجار - خلد­الله ملکه و ابد­الله سلطانه- همگی مقلد قلاده شهادتین خواهند شد و هرگاه برخی از این جماعت بی­عاقبت، باقی مانند به ضرب شمشیر آتش­تاثیر امام جهانگیر اعنی قاطع کفر و خذلان و ساطع نور ایمان، صاحب­العصـر والزمان (ع) ]عجل­الله فرجه[، مطیع و منقاد خواهند شد. همان بهتر که جناب پادری صاحب به اتفاق اصحاب، قبل از سطوع سیوف آتش­تاب آن امام مالک رقاب در پناه اسلام مستنکف شود تا به نائره خذلان و احتراق سیف و سنان، مرغ جان را بریان نکند.

نادر برای صید یکی بره آهویی
 

 

 

یا گرگ یا به گله گرگان قطار باش
 

گر می­کنی شکار ز شیران شکار کن
 

 

 

ور می­شوی شکار به شیران شکار شو ]باش[
 

     
 

گفته نشود که، یک کلام را به چند وجه توجیح می­کنی، گاهی گویی اشاره به وجود پیغمبر (ص) است و گاه خطاب کنی که مقصود از این، امام زمان]ع[ است که خلق را هادی و رهبر است و گاه مرقوم می­نمایی که اشاره به پادشاه کشور است زیرا که پیغمبران شما خود فرمودند که کلام آن حضرت قلیل­اللفظ و کثیر­الفهم است و محتمل این سه معنی، بلکه هفت معنی است، چنان که مقرر است که، قرآن را هفت بطن است و هر بطنی مشیر به جایی و مقصدی و مطلبی است تا که هرکس به قدر فهم خویش، چیزی از آن بهره­مند شود زیرا که در مراتب انسان تفاوت بسیار است.

نیست هرکس را که گوشی باشدش
 

 

در سماع ]و[ قول، هوشی باشدش
 

گوش آن دارد که چون حرفی شنود
 

 

صد کره زان حرف از معنی گشود
 

نیست هر کس را که باشد چشم سر
 

 

مرد دانا داندش صاحب نظر
 

چشم آن دارد که معنی بنگرد
 

 

لفظ چون بیند به معنی پی برد
 

آدم آن نبود که گوید پنج پنج
 

 

آدم آن باشد که باشد نکته­سنج
 

نکته آن سنجد که ادراکش بود
 

 

 

رو به سوی عالم پاکش بود
 

هر چه بیند، خواه نیک و خواه بد
 

 

معنی­اش را رو به سوی خود برد
 

سوی صانع پی برد ز آثار دهر
 

 

وز صدای سگ گذار آرد به شهر
 

آری آری مرد اگر معنی گراست
 

 

نهر بیند، گوید این جاری چراست
 

بهر چه اشجار را سر در هواست
 

 

متصل بلبل چرا اندر نواست
 

نیست بی­حکمت مدور آسمان
 

 

بی­در و دروازه شش در آسمان
 

چون گشاید چشم بینش بر هلال
 

 

می­زند بر سلخ عمر خویش فال
 

در کلف بیند چو ماه بام را
 

 

گیرد عبرت عمر نافرجام را
 

چشم بگشا چرخ مینا رنگ بین
 

 

وین کنا رنگان هفت اورنگ بین
 

یک نظر بنگر به چرخ چنبری
 

 

سیر بطئی، مهر و ماه و مشتری
 

این حدوث و این عروض و حادثات
 

 

گردش سیاره بطئی و ثابتات
 

گر نه بی­هوشی و داری عقل و هوش
 

 

چشم بگشا و به نادر دار گوش
 

بر زوال ماکوا مانند و بس
 

 

چابک و چالاک و بر بسته نفس
 

هر چه می­آید به چشم عاقلان
 

 

کاشف­الاسرار مرموز است آن
 

هر چه می­آید در انظار بصـر
 

 

گرددش زان چشم عبرت مستنر
 

این حکایت­ها که در شهنامه هاست

 

 

رمزی از اسرار مردان خداست
 

گرچه افسانه است قول لولیان
 

 

لفظ او منکر که معنی دارد آن
 

حکمت است اندر رموز همزه، لیک
 

 

گر توانی پی به معنی برد نیک
 

هم در انوار سهیلی هر چه هست
 

 

تلخ و شور و ترش و شیرین و کتست
 

گر تو را باشد سر فهم رموز
 

 

یک سره رمزند، خالی از غموز
 

لفظ بنگر، سوی معنی پی ببر
 

 

لفظ منگر، جانب معنی نگر
 

آن که آگاه است از اسرار غیب
 

 

کشف سر غیب نزد اوست عیب
 

چون نخواهد مر تو را رسوا کند
 

 

از شغال و سگ حکایت­ها کند
 

 

 فقره دیگر از بیان حق ترجمان نحمان بن بیخاس این است، «عفا فرا و ناقل عزیز او با طلا کزا و دی سلطنت»، یعنی بپوشان سخنی را زیرا که ادیان پیغمبران سلف مشکل بودند و ایشان، احکام شرع شریف را به سمحه و سهله و آسان فرمودند و بت­ها را بشکند و اساس بت­پرستی را باطل گرداند و به جانب آسمان طیران کند، یعنی به معراج رود چنان که مکرر رفت و در مرحله «قابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنى»‏،]نجم:9[ شرف مزیت از کونین یافت.

ای به معراج محمد گشته منکر، راست گو
 

 

باعث انکار تو جز عقل ناپیدا چه شد
 

گر توان ره در فلک بردن محمد چون نبرد
 

 

ور نشاید برد پس ادریس کو عیسی چه شد
 

 

فقره دیگر از مقال فرخنده فال نحمان بن بیخاس این است، «فخراوی هوا و مکدل بن کدواة قولاقاو هوا واه»، یعنی آن نشان «قولا قاو» است که در کتاب شعیای پیغمبر (ص) مذکور شد و بزرگ کند فرزندان بت­پرستان را، یعنی اولاد امجاد بت­پرستان را به شرف اسلام بخواند و ایشان را به آن درجه رفیع مرفوع گرداند.

فقره دیگر این است، «صبرا شاها طاو شامعا و عرق بها»، یعنی روشنایی درنگ کند و این اشاره به دو معنی است، یکی آنکه قمر به اشاره انگشت قمرشکاف رسول خدا محمد مصطفی (ص) منشق شد، چنان که سابقا به این معنی اشاره رفت، ثانی آفتاب جهان­تاب از برای رضای خاطر خطیر شاه خیبرگیر علی ­ابن ابی­طالب (ع) از مغرب به جانب مشرق راجع تا نماز ظهر و عصر را تمام کند، چنان که این معجزه نیز از آن بزرگوار علی]ع[ روس­الاشهاد اتفاق افتاد.

فقره دیگر گفت، بیاید ساعتی که، قوی گردد رستگاری و بسیار شود نبوت و تقوا و بردباری یعنی اثر نبوت که اسلام است، زاید [= زیاد] شود و اوامر الهی و نواهی حضرت رسالت پناهی، جاری گردد و نیز اشاره به اهل بیت کبار و ائمه اطهار و خلفای هشت و چار است، که فی­الحقیقه به مراتب شتا مرتبه ایشان به نص شریفة «علمای امتی افضل من انبیای بنی­اسرائیل» و در نزد رب جلیل، زیاده از انبیای کبار و اولیای بزرگوار ماتقدم است.

فقره دیگر این است، که شایع شود سود خوردن در هر زمین یعنی در زمان خاتم انبیا محمد مصطفی (ص)، سود خوردن در عالم شیوع  یابد و از خاص و عام همه کس به این عمل بشتابند چه در کلام­الله مجید، مقرر است که «قالوا إِنَّمَا الْبَیعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللهُ الْبَیعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا»،]بقره: 275[ حاصل مضمون شریفه آنکه بیع مثل ربا است و تفاوتی در میان ایشان نیست ولیکن حلال کرده است خدای تعالی، بیع را و حرام کرده است ربا را.

فقره دیگر این است ]که[، بیاید ساعتی که، بسیار شود شرافت زمین و افزون گردد جبروت و گشوده شوند بستگان یعنی به سبب محمد (ص)، این عمل­ها وقوع یابد و شاید که اشاره باشد به زمان مهدی غایب ]عج[ که آن حضرت را در این زمان ولیهد و نایب است و آن زمان عدل و داد است و زمان گشادی کار صاحبان حسن و اعتقاد نیز باشد و دور نیست که اشاره به همین سال فرخنده­فال هزار و دویست و پنجاه باشد که مبداء جلوس شاهنشاه فلک خرگاه، ملائک دستگاه، ناصر شریعت، حیدر کرار محمد­شاه قاجار -ابد­الله ملکه- باشد و اتصال این دولت ابدعدت است به سلطنت امام زمان ]عج[ و به یاوری حضرت باری و ضرب شمشیر شهریاری، ذلت و حقارت از عالم خواهد برافتاد و داد مردی و مردانگی در روی زمین خواهد داد.

فقره دیگر، «شیشاء شبقاء مشتا عاقا و بیقاء مستنفاء»، یعنی شش کس از آرزومندان به دشواری افتند دشواری بعد از دشواری و جنبندگانی به زحمت افتند، زحمتی بعد از زحمت. این مطالب اشاره به شهادت شش کس از فرزندان علی ا­بن ابی­طالب (ع) باشد که از بیدادی اعادی کوفه و شام در صحرای پرغم و محنت و بلای کربلا به درجه شهادت رسیدند.

فقره دیگر این است، «رعصا و مترسا و لغا و حلسا و یسا»، یعنی به تنگی افتند و به عذاب افتند و کنده شوند و خورد ]خُرد[ شوند. باز اشاره به همان بزرگواران کربلا است که با اصحاب و موالی و اتباع، هفتاد و سه کس بودند و جفاکاران کوفه و شام، آب شط فرات را بر ایشان منع نمودند و سرها از تن­های مبارک ایشان ربودند و به آن نیز راضی نشدند و بعد از قتال و جدال و شهادت، اسبان بر اجساد شریفه ایشان تاختند تا گوشت و پوست و استخوان­های اجسام مبارکه ایشان را به قول طبری که از کبار مورخین است، درهم و ممزوج و خورد خورد ]خُرد خُرد[ و پاره پاره نمودند و سه شب و سه روز در میان آفتاب گرم تابستان عراق که سنگ خارا از حرارت چون موم می­گدازد، آن بدن­های پاره پاره، از بی­مروتی و بی­حمیتی و غایت بی­دینی دفن نکرده، در میان ریگ بیابان و آفتاب تابان گذاشتند و در باطن اگر چه آن تن­های مبارک شهدا در جنت­الماوی آسوده ولیکن در ظاهر از برای اعتبار اولو­الابصار بدین حالات گرفتار آمدند که تا در روز فزع اکبر و عرصه شور و شر ]محشر[، حجتی قاطع و برهانی ساطع باشند.

فقره دیگر این است، «قعیصا متعرفا عل یدسا و سقا کسرفا تبرو فاتنقا لحوبا»، یعنی به خنجر از حنجر بریده شوند در کنار رودخانه یعنی شط فرات در دامن صحرا زیرا که آن وادی دور از آبادی و دشتی است، وسیع و بیابانی است فسیح و مثل امتحان کرده دستگیر شوند در زمان زفاف یعنی در هنگام عروسی، این عمل شنیع وقوع خواهد یافت، چه در آن بیابان چون عطش بر تشنه­لبان مهتجم ]متهجم [گشت و جمعی از یاران و اصحاب و اعمام و ابنای اعمام، از آن جماعت که آبی را که دام و دد و نیک و بد از آن مستفیض و سیراب بودند، طلب فرمودند، ایشان از خدا و پیغمبر و امامان خویش شرم ننموده، آب را از ایشان دریغ داشتند.

پس قاسم ­ابن حسن ابن علی ابن ابی­طالب از عم خویش حسین بن علی ابن ابی­طالب (ع) ]امام حسین (ع)[ که امام و پیشوای ایام بود، اجازت خواست، تا به جهت آبی که لبی تر کنند به جانب فرات رود. آن حضرت فرمود، می­دانم که، تو را از این هجرت بازگشت نخواهد بود و پدر بزرگوارت در حین حیات، دخترم را برای تو خطبه کرد، بیا تا او را برای تو پیوند کنم. پس در آن حالت که شهدا بر روی هم ریخته و کُشته­ها، پشته پشته در هم آمیخته و لشکر مخالف، فتنه­ها برانگیخته که صدای طبل و کوس ایشان به فلک می رسید، دست قاسم را گرفته، به خیمه برد و صبیه مرضیه خود را که در غرای احبا و اصدقا و یاران مانند فلک نیلی سیاه­پوش و به مثابه دریا در جوش و خروش بود، به او سپرده فرمود، اینک امانتی است که برادرم فرمودند به تو برسانم، اکنون تو دانی، آنچه مقتضی عقل و شعورت است، چنان کن.

 قاسم دست مبارک عم بزرگوار را بوسیده، بر مرکب نشسته و براند و رجز بخواند و بعد از آنکه جماعتی از اعادی دین را به اسفل­السافلین فرستاده، از ضربت توالی و تتالی بیدادگران کوفه و شام از مرکب هستی درافتاد و جان به قابض ارواح  انس و جان داد.

فقره دیگر این است، «صبوعا نصیعا لسرفا و نفر عاو مبود عایدیعا یشوعا نستعشعا بیسما یرناسا و ترمسا منکیصا و یرسا نیتیا و متحصا بی»، مراد از این وقایع همه شهادت اصحاب والاجناب کربلای معلا است و مراد از سوختن که در فقره آخر مندرج است، خیام[35] اهل بیت رسول انام ]ص[ است که ظالمان کوفه و شام بعد از قتل و شهادت ایشان، آن­ها را سوختند و افروختند و به جهت روز دیگر خود مظلمه و وبال اندوختند و مراد از شکار شدن این فقره، اسیری امام زین­العابدین ابن حسین ابن علی ابن ابی طالب (ع) بود با فرزند دلبندش امام محمد باقر (ع) و جمعی از دختران و خواهران و برادرزادگان امام سعید شهید با اصحاب و اتباع و یاران بودند که کفار کوفه و شام ایشان را اسیر کرده و برخی را به غل و زنجیر درآورده، از کوفه به شام بردند و مراد جنبندگان اصحاب و مواشی و دواب ایشان بودند که از گرسنگی و تشنگی، پا­ها بر زمین می­کوفتند و خس و خاشاک صحرا را با مردم­دیدگان می­رفتند.

   بر جناب پادری صاحب مخفی نماناد که این مطالب را ما مسلمانان که از لفظ و معانی آن نادانیم و از ترجمه که یهودان و نصرانیان کرده­اند، می­نویسیم و می­خوانیم. هر گاه غلط و افترا و بهتان باشند، العهدة علی الراوی. بر ما ایراد نگیرند و هرگاه تحریف شده ­باشد، نیز از اصحاب خود که در این کار مهارتی سخت دارند، شکایت فرمایند و ما مسلمانان را از آن طایفه نپندارند و در این خصوص عیسی ابن مریم (ع) هرگاه بپرسند، آن بزرگوار نیز در کتاب انجیل در صحاح رابع عشر می­فرماید، طلب می­کنم خدای خود را از برای شما «فارقلیط» را یعنی محمد (ص) را که شریعت او ابد­الدهر باشد.

 و اینکه جناب پادری صاحب، مصحوب پاران] کذا[ به اقنوم قائل شده­اند و بعضی آن حضرت را به تنهایی، خدا دانسته­اند و برخی به تثلیث اعتقاد کرده­اند و جماعتی او را پسر خدا دانسته­اند، این همه کفر و بهتان و غلط است که بر آن حضرت بسته­اند و او خود را بنده از بندگان خدا می­دانست و هرگز راضی به الوهیت نبود و این نامعقولات را هرگز نمی­فرمودند. [هاتف:]        

سه نگردد بریشم ار او را
 

 

پرنیان خوانی و حریر و پرند
 

 

 و اینکه در رساله خود فرمودند، اینکه ما می­گوییم روح­الله، پسر خداست،  معنی این است که او را با خدا، کمال اتحاد است، این نیز از الحاد است، چه حق­تعالی را صفات بر دو نوع است، اول ثبوتیه که عین ذات است و انفکاک صفات از ذات محال است و دو دانستن صفات و ذات، کفر و ضلال. مانند علم و قدرت و امثال­ها، اگرچه تشبیه در این مقام غلط است و وجه مشابهت منفک، ولیکن به جهت تفهیم گوییم، نظر ]کن [این نور است در آفتاب.

اگرچه نور، سوای قرص و جرم آفتاب است و این مشابهت نیز غلط و کفر است. دویم  صفات فعالیه، مانند رازق بودن و زنده فرمودن و میراندن، پس گوییم این­ها  به مثابه اشعه انوار الهیه باشند که در حجر و مدر حرارت بخشاید و مردم را از کتم عدم به عرصه وجود آورده، روزی شفقت فرماید. پس ـ العیاذ بالله ـ گوییم آن قرص نور، عین آفتاب است و آن شعاع که در عالم تابان است، آن صفات فعال آفتاب است و معلوم است که آفتاب یعنی آن جرم با ضوء در آسمان است نه در زمین و آن اشعه که در زمین، تابان است اثر آن است نه عین آن. چه حرارت نار، سوای نار است، پس حرارت، اثر نار است و فرق میانه  اثر و مؤثر به هدایت عقل بسیار است و ممهد دانستن ممکن را با این صفات عین خذلان و کفر نمایان است و از این جا است که بزرگان دین فرموده­اند که «ما عرفناکَ حقَّ معرِفَتِکَ» یعنی حق معرفت ذات اقدس که صفات ثبوتیه، خود همان است، نه از آن محال است. [مشتاق اصفهانی:]

مخوان ز دیرم به کعبه زاهد
 

 

که برده از کف دل من آنجا
 

به ناله مطرب به عشوه ساقی
 

 

به خنده ساغر به گریه مینا
 

به عقل نازی، حکیم تا کی
 

 

به فکرت این ره، نمی­شود طی
 

به کنه ذاتش خرد برد پی
 

 

اگر رسد خس به قعر دریا
 

 

و اما آن اثر که حرارت آفتاب و آتش و مانند آن­ها باشد، هر ذی­شعوری می­داند که خارج از ذات آفتاب و آتش باشند و از اینجاست که بزرگان دین ما [امام علی ع] فرمـوده­اند، «داخل فی­الاشیاء لا بطریق­ الممازجة و خارج  عن­الاشیاء لا بطریق ­المباینه» و بنده نادر به این معنی قائل است:

دور از همه و همه از او دور
 

 

چون نور ز هور و هور از نور
 

اندر همه و همه از او دور
 

 

چون تابش تاب­ها ز آذر
 

 

 پس اتحاد حضرت روح­الله با خداوندگار، اگر مانند اتحاد ثبوتیه با ذات است، این محض کفر و ضلال است و اگر مانند اتحاد اثر و موثر است، او را چه فرق با سایر بشـر است و حال آنکه آنچه از این مقوله به رشته عرض درآید، فی­الحقیقه سخنی است که وجه مشابهت در میان نیست و الزام شما طایفه جز به عنایت  خداوند اکبر و به شمشیر امام زمان ولیهد حضرت خیرالبشر ممکن نخواهد بود. [سعدی:]

ما را سر باغ و بوستان نیست
 

 

هر جا که توئی تفرج آنجاست
 

 

و فقره که از انجیل سابق به رشته عرض درآمد و حضرت روح­الله فرموده بود، طلب می­کنم خدای خود را از شما «فارقلیط» را که محمد ـ صلی­الله علیه و آله ـ بوده باشد. اگر مقصود آن حضرت این است که محمد (ص)، خدای اوست، بدانند که این از تحریفات نصاری است و آن حضرت محمد (ص) را پیشوای خود می­دانست نه خدای خود، و عجب است از شما که کسی را که پیغمبر او را به خدایی قبول دارد، شما به پیغمبری ]او را [ قبول نمی­کنید و اگر بفرمایند که مقصود او از این فقره خدا بود نه محمد (ص)، فنعم­المطلوب.

 پس او عابد است نه معبود، و مخلوق بود، نه خالق. چنانکه شما جماعت به اقنوم اعتقاد کردید و از قرار تفاسیر یهود و نصاری نیز معنی «فار­قلیط» که نام محمد (ص) است، کاشف­الخفیات است، زیرا که به او وحی رسید که «لَوْلاکَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ» یعنی توئی باعث ظهور سرایر فلکی و ضمایر ملکی و آفرینش آدم و خاتم و کشف­کننده سِرهای مبهم.

فقره دیگر، حضرت روح­الله در انجیل در خامس عشر می­فرماید، «فارقلیط» که روح القدس­اند که نامیده شد در فقره سابق، پدرم، یعنی خدای تعالی او را می­فرستد، در باره من تا شهادت خواهد داد و شما نیز شهادت بدهید زیرا که آغاز شما با من بوده یعنی از قرار تفاسیر نصاری پیش از آمدن او، شما را خبر می­کنم تا چون بیاید به او ایمان بیاورید. بر پادری صاحب مخفی نماناد که این نیز تحریف نصاری است که به زبان آن حضرت بسته­اند که خدای تعالی را پدر خود خوانده است و - معاذ­الله- که آن حضـرت چنین سخنی فرموده باشد. بلی خبر از ظهور مولا و مقتدای خود محمد مصطفی (ص) داد و هر گاه آن حضرت به اتفاق پادریان آن سامان به جهت تحقیق این مطالب به این حدود فیض آسود تشریف می­آوردند، فضلای اسلام در تحقیق این مطـالب دق از دل­های ایشان بیرون می‌کردند ولیکن چه فایده. [حافظ:]

راه ما دور است و منزل بس بعید
 

 

دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
 

 

 فقره دیگر از کتاب انجیل در جزو سادس عشر فرمود، رفتن من از نزد شما بهتر است از برای شما که اگر من نروم به سوی پدر خود یعنی خدا، نخواهد آمد، «فارقلیط» یعنی محمد (ص) در نزد شما، و من می­روم تا بفرستم او را. فقره دیگر در ذیل همین آیه انجیل است که، در وقتی که بیامد روح­الحق والیقین یعنی «فارقلیط» که محمد (ص) باشد، ارشاد و تعلیم خواهد کرد شما را به جمیع خُلق­های نیکو، بنا بر اینکه از پیش خود نمی­گوید، بلکه هرچه می­گوید از جانب پدر من است خدای تعالی.

فقره دیگر، در زبور داود پیغمبر (ع) مزبور و مقرر است که نباز و نباز به پیغمبر ما محمد مصطفی (ص) عرض می­کند که، بربند ای صاحب عظمت و جبروت، شمشیر را، بنا بر آن که شریعت تو مقرون است به هیئت دست و بازوی تو و سهام و تیر تو کرده شده­اند از برای تو قوت و نیروی تو و جمیع امم در تحت حکم تو جاری خواهد شد.

 این معنی نیز رواست بر پادری صاحب که، در رساله خود ایراد گرفته­اند که تکلیف پیغمبران به زبان و بیان است، نه به شمشیر و ترجمان و کلام داود پیغمبر (ع) دال است بر اینکه آن حضرت از جانب خدا مامور بود به کشیدن تیغ از نیام به جهت ظهور اسلام، چه از برای هر پیغمبری تکلیفی است چنانکه خود پیغمبر ما محمد (ص) فرمود، «الطُّرُقُ الَی اللهِ بِعَدَدِ اَنفاسِ الخَلائِق» و از حکیم ایراد گرفتن که فلان دوا ترش است و فلان دارو تلخ، غلط است. همین که حکمت حکیم نیکوانفاس و رسالت پیغمبر ناس، محقق و معین شد، باید او را واجب­الاذعان و اولو­الامر دانسته، طاعت آورده، فرمانش انقیاد کرد. چه حاصل که به آرزومندی  وصال پادری صاحب، همه چشم کرم نگاه و نظری به راه دارم تا کسی درآید و بزم امیدم را به نور جمال روشن فرماید و محفلم را زینت بخشد. [حافظ:]

نفس نفس اگر از باد بشنوم بویت
 

 

زمان زمان کنم از حسـرتت
 گریبان چاک

 

 

فقره دیگر، از کتاب زبور این است که، حضـرت داود (ع) فرمود که خدایا بفرست محمد (ص) را تا بدانند خلایق که عیسی از جمله بشر است. بر پادری صاحب این معنی نیز مکشوف باد که مقصود حضرت داود (ع)، تفضیل خاتم انبیا محمد مصطفی (ص) است بر عیسی (ع) زیرا که معنی سخن آن حضرت ]این است که چون معجزات و صلابت شان و آیات آن حضرت[ را نصاری ملاحظه کنند، دانند که چون خدا را بنده مانند محمد (ص) باشد، البته به خداوندی عیسی راضی نخواهند شد و او را از جمله اخلاص­کیشان آن حضرت و بنده خدا خواهند دانست.

فقره دیگر، از انجیل این است که، او صاحب شتر و علامت و عصا و کسا و نبی امی است و می­بینند او  بر پادری صاحب معلوم و محقق است که از زمان حضرت روح­الله الی آن، پیغمبری که امی باشد یعنی ناخوانده و یا از ام­القری باشد یعنی مکه، به جز آن بزرگوار تا  امروز که سنه هزار و دویست و پنجاه از هجرت [است]، اتفاق نیفتاده و حال این دو صفت مکی بودن و تحصیل علم از احدی ننمودن و با وجود این، قرآنی با این فصاحت و بلاغت چنانکه اگر خوانی دانی، ظاهر فرمودند، از برای این بزرگوار، ثابت و برقرار است. این معنی دال است، بر اینکه او صاحب عصا نیز هست، یعنی معجزاتی که از موسی به سبب عصا ظاهر می­شد، از او نیز ظاهر می­شد؛ و فقره ]دیگر [سابق با این فقره دال­اند بر افضلیت آن حضرت بر موسی (ع) و عیسی (ع) و به جهت اثبات مطلب ازین بهتر و خوشتر به­ هر جمعیتی وصل تو خواهم.  لعل­الله یجمعنی و ایاک. [36]

فقره دیگر؛ در انجیل مسطور است، که ایشان را امر به معروف و نهی از منکر می­کند و حلال می­فرماید از برای ایشان چیز­های طیب و پاکیزه را و حرام می­کند هر خبیث و بد را. این معنی نیز رد بر پادری صاحب است که فرمود بی­جهت خمر و خنزیر را حرام فرموده و حال آنکه ایشان در سابق حلال بوده­اند.

 اول این که آن جناب، بهتان بر صاحبان شریعت و ایمان بسته­اند و بر فرض تسلیم اینکه در انجیل مسطور است که او چیز­های طیب و پاکیزه را حلال می­کند و هر چیز بد را حرام می­فرماید، همین به جهت اثبات مطلب کافی است که چون پیغمبر خدا بود، خبایث که گوشت خنزیر و خمر باشند، حرام فرمود و اینکه فرمودند در رساله سرکار که بی­سبب زنان پاکیزه و طیب را بر خود و دیگران حلال فرمودند و حال آنکه در زمان انبیای سلف نیز حلال بودند. در صورت تسلیم قول ایشان، این نیز از آن چیز­های پاکیزه و طیب است که بر مردم حلال فرمود؛ با وجود آنکه نسخ شرایع انبیای سلف از برای پیغمبران خلف همیشه شایع بوده، چنانکه جمع بین­الاختین در زمان ابراهیم (ع) خلیل جایز بوده، دو دختر خال خود را حضرت یعقوب (ع) به جهت خویش تزویج فرمود و این جمع را حضـرت موسی (ع) نسخ فرمود. معلوم است؛ این فقرات، هیچ یک به نظر آن جناب نرسیده، امید که بعد از این به تحصیل بشتابند و دریابند که مرگ در برابر، و شور و شر محشر، در مد نظر است که عمر گرانمایه درگذر است.

مرا نه زور و نه زر، دین نمی­شود که نکویان
 

 

 

به کس ز روی کرم مهربان شوند و کرامت
 

     
 

و حال آنکه، اغلب انبیا مانند حضـرت سلیمان و پدرش داود (ع) و دیگران، زنان متعدده داشتند و در صورت صدق مطلب سرکار، وجود انبیا از برای نسخ شریعت ماتقدم است تا از شریعت عادی به شرع جدید تزکیه و تخلیه و تنقیه کنند و نفس را به ریاضات تحقیق امر پیغمبر جدید بشکنند و خود را از ورطه ضلالت که نسخ شریعت و فسخ عزیمت [است]، بیرون افکنند و مقلد قلاده شرع سدید و پیغمبر جدید شوند.

فقره دیگر، در سفر دوم انجیل مقرر است که محمد (ص) خاتم انبیا و پسرعم و دامادش علی ­ابن ابی­طالب (ع) خاتم اوصیا و دخترش فاطمه زهرا سیدة­­النساء و حسن و حسین سبطین او باشند و ائمه از نسل ایشان خواهند بود و در تورات موسی (ع)، اسامی شریفه چهارده معصوم از محمد ]ص[ و علی ]ع[ و فاطمه و اولاد امجاد ایشان تا صاحب زمان ]عج[ به تفصیل مذکورند.

اگر پادری صاحب این فقره را دیدند، چرا از طریق حق منحرف گردیدند و اگر به نظر ایشان نرسیده، چرا بدون تامل تعمق نظر در کتب انبیای خویش، مباشر اینگونه ترک ادب شده، به مسلمانان در رساله خویش، سخنان نالایق فرمودند. ]سعدی: [

من ای صبا، ره رفتن به کوی دوست ندانم
 

 

 

تو گر روی به سلامت سلام من برسانش
 

 

     
 

تا بعد از این، بدین و آیین با کس سلوک و مسلوک ندارند و هر گاه ایشان را درد دین باشد، به ملایمت در تفحص کوشند و به استیلا و طیش و غضب نخروشند. [حافظ:]

آسایش دو گیتی، تفسیر این دو حرف است
 

 

 

با دوستان مروت، با دشمنان مدارا
 


 

 

     
 

و اینکه آن جناب در رساله خویش، بداندیش گشته، فرمودند مسلمانان را ادعا این است که پیغمبر ما فرموده که من خدا را دیدم و دست او را لمس کردم، - معاذ­الله- از این سخن. هرگز رسول خدا چنین سخنی نفرموده  و اعتقاد ملت ما هرگز چنین نبوده که خداوند تبارک و تعالی را صاحب جسم و سر و دست و پا دانند، بلکه اعتقاد ما این است که:

عقل از کنه کمالش گشت مات

 

 

هست امانی ز سلک کاینات
 

 

 به نور عقل دریابند، چگونه پیغمبر ما که یکی از مخلوقات و بندگان اوست با وجود عدم ادراک حس بصر و مدرکات دیگر، لمسش فرماید، این تهمت است بر من و بر دودمان من و هرگاه بر فرض صدق مدعا، نادانی چنین بیانی کرده باشد، بدانند که ملت خلیل، هفتاد فرقه بودند و امت کلیم، هفتاد و یک فرفه و قوم مسیح، هفتاد و دو فرقه و اتباع پیغمبر ما محمد (ص)، هفتاد و سه فرقه بودند و از مجموع ملل خلیل و کلیم و مسیح و محمد مصطفی (ص)، یک فرقه ناجی و باقی هالک [است] و آن فرقه که چنین ادعا کرده­اند در مذهب ما مسلمانان، هالک است؛ نه ناجی و از این کلام طمع خام نفرمایند؛ که پس مسلمانان، یک طایفه از ما را ناجی می­دانند؛ زیرا که ناجی جماعتی بودند که متابعت پیغمبران خویش نمودند و شرف اسلام را دریافتند از کیش قدیم خویش رو برتافته، تشریف مسلمانی را قبول فرمودند.

 اینکه پادری صاحب در خصوص صلب حضرت مسیح فرمودند که، در میان کفر و اسلام اختلاف است، این نیز به علت تصریف و تحریف آن جماعت است به کتب خویش و الا پیغمبر ما خلاف گفتار کفار نبوده و آنچه فرموده به وحی خداوند جلیل و نزول حضرت جبرئیل بود و اینکه در رساله خویش فرمودند، که نسبت به ختمی­مآب، تهمت بسیار گفتند و دامن همت حضرت مسیح از لوث تهمت بری بود. این سخن را از یهودان باید تحقیق کرد که معاندین آن حضـرت بودند، نه از ما؛ که او را روح­الله و کلمة­­الله و حجةالله می­دانیم و او را شفیع محشر و پیغمبر صاحب خبر می­دانیم.  ]شعر:[

ما همه چاکریم و او سردار
 

 

ما همه بنده­ایم و او سلطان
 


 

 

چه بهتان از این بیش تواند بود که جهودان بی­ایمان ـ نعوذ بالله ـ مادرشان را که معصومه دو جهان بود، نسبت زنا به او دادند و زبان طعن و حرام­زادگی و ولدزنائی بر او گشادند.

و آیا عیسی و مصطفی (ص) از خدا بهتر بودند که، دشمنان نسبت به او خطاب ناصواب گفته و می­گویند چنانکه فرعون و نمرود او را جسم دانسته، برایش تیر می­انداختند و طایفه فلاسفه او را ذات بی­اسم و رسم می­شناختند و کیومرثیه گفته­اند که میان حق­تعالی و اهرمن، نزاع شد و ملائکه توسط کردند به اینکه هشت هزار سال این عالم سفلی، اهرمن را باشد بعد از آن، به حق تعالی منصرف سازد و آیا این بهتان زیاده از آن است که شما نصاری او را صاحب زن و فرزند می­دانید و او را پدر عیسی (ع) می­خوانید.

همانا که شما پادریان به سبب فتور مذهب خویش بداندیش گشته، بینوایان ممالک انگریز را از فهم حقیقت دور و از خدا و رسول مهجور ساخته­اید.

سه چیز موجب آبادی است عالم را
 

 

صلاح عالم و حسن ظن امیر و امم
 

چرا که می­سزد از حسن ظن شاه آرد
 

 

نبات و شیر و شکر حنظل و خلاف نعم
 

چرا که حسن ظن مردمان بگرداند
 

 

ز پادشاه دژم سوء­ظن و ظلم و ستم
 

ولیک مصدر افعال پادشاه و گدا
 

 

نتیجه بخش بد و نیکی بنی آدم
 

تمام عالم ربانی است اگر نکند
 

 

چنان و جور چنان را همه نثار شکم
 

 

 و اینکه فرمودند اولیای حضـرت عیسی (ع) اهل تقوی و صلاح و سداد بودند، برخلاف تلامذه محمد (ص). اول آنکه اوصیای آن حضـرت را تلامذه خواندن، غلط است، چه تلمذه، فرع بر تدریس است و آن حضرت امی بود، یعنی نخوانده و ننوشت، اگر چه می­خواند و می­نوشت. [حافظ:]

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
 

 

به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
 


 

 

ثانی آنکه، اصحاب آن والاجناب در تقوی و پرهیزگاری کار را به جائی رسانیده بودند که اگر حضرات عالی­درجات مسیح و کلیم و خلیل، در خدمت ایشان حضور می­یافتند، از افعال خویش و از کردار انبیای پیش، منفعل می­شدند. هر یک از ایشان صاحب معجزات مجموع انبیای ماتقدم و از پیغمبران نسل آدم اعلم بودند. تفصیل معجزات آن بزرگواران را از فضلای هندوستان و یا از علمای ایران جنت­نشان رجوع و تحقیق فرمایند و یا به حدود اسلام تشریف آورده، ابواب ثبوت مطالب و مدعیات بر چهره خویش بگشایند. [حافظ:]

رواق منظر چشم من آشیانه تست

 

 

کرم نما و فرود آ که خانه، خانه تست
 


 

 

و اینکه فرمودند، مسلمانان می­گویند، زهرة آسمان آن زمین است که هاروت و ماروت فریفتة جمال و شیفتة غنج و دلال او شدند، -معاذالله- از این سخن، به مذهب ما زهره، فلک بسیط است و زهرة زمین مرکب، بسیط چگونه مرکب شود و مرکب، بسیط گردد.

بلی اعتقاد ما مسلمانان این است که «الملک، یتشکل به اشکال­المختلفه، سوای الکلب و الخنزیر»، لاجرم  در این خصوص دو قول است، یکی آنکه هاروت و ماروت، دو مرد ساحر بودند از اهل بابل، مرتبه ملک و سلطنت یافته، و به سبب زهره و ساحری، از حق رو برتافته، مخذول و منکوب شدند. قول دیگر آنکه ایشان، دو فرشته بودند، از آسمان که به زمین نزول کردند و خذلان آوردند و زهره نیز زنی بود، از بابل زمین از جنس آدمیین، نه فرشته و نه به طینت فرشته رشته.

 و اینکه فرمودند محمد (ص) زن بسیار داشت و کلام ایشان موهم این بود که، برای هوای نفس خویش همت به طلاق زینب نام، زن زید گماشت،- معاذالله- از این بهتان، چه آن حضرت، او را از طلاق منع فرمود، چون قبول ننمود، به حلیه مزاوجت خویش درآورد و این طلاق دادن و مطلقه احدی را دیگری به صیغه و نکاح تصـرف کردن از شریعت آن بزرگوار بود. هرگاه در شریعت انبیای سلف، این معنی مختار نبود و نیز سهل باشد، چنانکه سابق عرض کردم که، مجموع این چهار بزرگوار یعنی خلیل و موسی و عیسی و     حبیب­الله، ناسخ ادیان سلف بودند و هرگاه فی­الواقع آن جناب را سعایت و بدگویی انبیا در نظر باشد که به قول مقربان، ایشان را برنجانند، همان بهتر باشد که سخنان دشمنان را در باره قاری خلیل انبیا حضرت داود ابن میشا قبول فرمایند که گفته­اند، آن حضـرت، بطشایع، مادر سلیمان را که زن اوریا بود، عاشق شده، شوهر بیچاره­اش را عمدا به حرب فرستاده، به خواهرزاده خویش که سردار لشکرش بود، فرمان داد تا صندوق­الشهادة را در حربگاه به او تسلیم نماید.

 و قرار این بود که، صاحب صندوق­الشهادة بر فرض هزیمت لشکر اسلام، فرار نکند تا کشته شود. پس اوریا به همین تقریب به قتل رسید و زوجه­اش را حضرت داود به حباله نکاح خویش کشید و اگر چه این معنی نیز نزد ما مسلمانان غلط و کفر محض است، چه بطشایع، مخطوبه[37] اوریا بود نه زن او و چون اوریا را بدون اینکه رسول خدا عزم کشتن او کند، به حرب فرستاد و از قضایای اتفاقیه، اوریا به درجه شهادت رسید، او را حضـرت داود (ع) به عقد شرعی در آغوش خویش کشید.

حیف از تو که ارباب وفا را نشناسی


 

 

ما یار تو باشیم و تو ما را نشناسی
 


 


 

 

خلاصه آن که، پادری صاحب به اتفاق مجموع پادریان انگریز، لب ستیز بربندند و بر اسلامیان و مذهب ایشان نخندند و چنانکه سایر فرنگیان از غایت آداب­دانی، به کار خویش مشغولند و به عمل خویش معمول، ایشان نیز سنت ایشان پیش گیرند و سر کار خویش گیرند و عقارب فتنه و فساد و تزویر و تدلیس و الحاد را از میان بردارند و حق جوار را از میان فرو نگذارند تا به مصداق «لَكُمْ دینُكُمْ وَ لِی دینِ»،]کافرون: 6[ هر کسی در پی کار خویش باشد.

من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
 

 

که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت[38]
 



 


 

 

و هرگاه فطرت سرکار، مقتضی آزار اصحاب جوار، همچون ما باشد، بعد از این، در این خصوص چیزی که می­نگارند، به طایع شرع شریف و تابع ملت منیف عزیز کریم و معزز لازم­التکریم زین­الابرار والاخیار، دانای رموز کارسازی عمدة­الاعیان، حاجی محمدصالح خان خلف صدق محمدعلی خان، تاجر شوشتری، شفقت فرمایند، تا استکتاب فرموده، به طور لایق، که بتوان خواند، بنگارد و  به احدی بسپارد تا به هر یک از فضلای اسلام که صلاح دانند، برساند.

 و آنچه از کتب سماویه که، این بنده ضعیف بطّی نگارش درآورد، هرگاه خطائی در او ببیند، قلم عفو بر جرایم عملم کشیده، به طعن و لعن که شیوه آن جناب است، نام حقیر را بر زبان و قلم نیارد  که در این مملکت هیچ یک از ملل غیراسلام موافقت و مرافقت ندارم تا تصحیح کرده به سرکار عرضه دارم، عذر تقصیرات ما چندان که تقصیرات ماست.

من آنچه در این رساله بعضی نامعقول که از این احقر نسبت به آن سرور رفته، عنان اختیار از دست دادم و ابواب ترک ­ادب بر چهره خویش گشادم، باید از کرم عمیم و مرحمت صمیم، عفو فرمایند که این لغزش نیز از نفس شیطان است، به توبه و انابه مستلزم عفو قصورم، استغفر­الله ربی و اتوب­الیه.

من اگر هزار طاعت بکنم گناهکارم
 

 

تو اگر هزار چون من بکشی که بی­گناهی[39]
 



 


 

 

و لله دّر من قال،

من آنچه خوانده­ام همه از یاد من برفت
 
 

 

الا حدیث دوست که تکرار می­کنم[40]
 



 


 

 

شرح شوق­مندی ملاقات مسرت علامات افزون از اندازه غایات است. بیت:

گر نویسم شرح آن بی­حد

 

 

شود مثنوی هفتاد من کاغذ شود[41]
 



 


 

 

هرگاه، گاه گاهی به رسایل مودت، و سائل این ضعیف را نیز مشمول عنایات ساخته، به خدمات لایقه پردازند. زهی مراتب خوابی که به ز بیداری است.

     

تمت رساله شریفه موسوم به عبرةالناظرین]من تالیفات نعمت خان[42] عالی شاعر مازندرانی- فی یوم الاثنین، یازدهم شهر رجب المرجب 1318[

در بندر معموره بمبئی به زیور طبع درآمد، حرره میرزا محمد­علی شیرازی

 

منابع

- آدمیت، فریدون و ناطق، هما، افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشر نشده دوران قاجار، تهران، آگاه، 1356.

- اسد­الله بن ­عبدالغفار مازندرانی، رساله عبرةالناظرین و استبصارالباصرین در مجموعه مطارح­الانظار،  1287ق، نسخه چاپ سنگی موجود درکتابخانه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی.

- اسکندربیک ترکمان، تاریخ عالم­آرای عباسی، تصحیح ایرج افشار، تهران، امیرکبیر، 1382.

- امین، سیدحسن، «تبلیغ مسیحیت در قلمرو اسلام و پادریان در ایران»، مجله مقالات و بررسی­ها، دفتر 66، زمستان 1378.

- امین، سیدحسن و ثبوت، اکبر، «پادری یا فادری»، دانشنامه جهان اسلام، تهران، بنیاد دایرة­المعارف اسلامی، 1375.

- انجیل نادرشاهی، ترجمه میرزا مهدی­خان استرآبادی و به کوشش رسول جعفریان، تهران، نشر علم، 1388.

- جعفریان، رسول، «پدر آنتونیو دوژزو- رئیس اسبق دیر آگوستین­های اصفهان و کتاب وی در نقد سِفر پیدایش»، مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، دوره 6، شماره 21، 1376.

- جعفریان، رسول و راغبیان، مرضیه، «ردیه بر رساله جان ولسن عیسوی»، پیام بهارستان، شماره 1/14، زمستان 1390.

- حائری، عبدالهادی، نخستین رویارویی­های اندیشه­گران ایران با دورویه تمدن بورژوازی غرب، تهران، امیرکبیر، 1387.

- حیدری، حسین و کریمیان طاهری، محبوبه، «دگرگونی­های ردیه­نویسی پیروان ادیان ابراهیمی در ایران پس از دوره صفویه»، کتاب ماه دین، شماره 179، شهریور 1391.

- درایتی، مصطفی، فهرستواره دست­نوشت­های ایران (دنا)، تهران، کتابخانه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، 1389.

-  شیخ آقابزرگ تهرانی، الذریعه، بیروت، دارالاضواء، 1403ق.

- شیخ آقابزرگ تهرانی، مصنفات شیعه، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، 1372.

- شیخ كلینى‏، الكافی‏، تهران، انتشارات اسلامیه، 1362.

- عظیم­زاده، طاهره، «درآمدی بر ردیه­نویسی دینی در عصر صفویه و دوران نخستین قاجاریه»، مجله مقالات و بررسی­ها، دفتر 61، تابستان 1376.

- علامه مجلسى، بحارالانوار، ترجمه موسى خسروى‏، تهران، انتشارات اسلامیه، 1363.

- علوی ­عاملی، میرسیداحمد، مصقل صفا در نقد کلام مسیحیت، تصحیح حامد ­ناجی اصفهانی، قم، چاپخانه امیر، 1373.

- فهرست نسخه­های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، تهران، دانشگاه تهران، 1345.

- لغت­نامه دهخدا.

-  مشکور، محمد­جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مقدمه کاظم مدیر شانه­چی، مشهد، آستان قرس رضوی، 1386.

- ملااحمد نراقی، سیف­الامه و برهان­المله، تصحیح سید­مهدی طباطبایی، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1385.

- منزوی، احمد، فهرستواره کتاب­های فارسی، تهران، انتشارات مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی، 1383.

 

 

[1]. احمد منزوی، فهرستواره کتاب­های فارسی، تهران، انتشارات مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، 1383، جلد 9، ص 418.

[2]. ردیه بر رساله جان ولسن عیسوی، به کوشش رسول جعفریان و مرضیه راغبیان، پیام بهارستان، شماره 1/14، زمستان 1390، ص 1001.

[3]. شیخ آقابزرگ تهرانی، مصنفات شیعه، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، 1372، جلد 5، ص 9.

[4]. اسد­الله بن ­عبدالغفار مازندرانی، رساله عبرةالناظرین و استبصارالباصرین در مجموعه مطارح­الانظار،  1287ق، نسخه چاپ سنگی موجود درکتابخانه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، ص 258.

[5].  شیخ آقابزرگ تهرانی، الذریعه، بیروت، دارالاضواء، 1403ق، جزء الخامس­عشر، ص 213.

[6]. مصطفی درایتی، فهرستواره دست­نوشت­های ایران (دنا)، تهران، کتابخانه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، 1389، جلد 7، ص 420.

[7]. احمد منزوی، همان، جلد 9، ص 328.

[8]. همان، جلد 6، ص 475.

[9]. همان، جلد 9، ص 418.

[10]. فهرست نسخه­های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، تهران، دانشگاه تهران، 1345، جلد 15، ص 4071؛ مصطفی درایتی، همان، جلد 4، ص 877.

[11]. فریدون آدمیت و هما ناطق، افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشـر نشده دوران قاجار، تهران، آگاه، 1356، ص 18.

[12]. ظاهرا تخلص اسد­الله مازندرانی در اشعاری که می­سروده، نادر بوده است. آقابزرگ در  الذریعه به این تخلص مازندرانی اشاره کرده است.  شیخ آقابزرگ تهرانی، الذریعه، جزء الخامس­عشر، ص 213.

[13]. احمد منزوی، همان، جلد 6، ص 475.

[14]. سیدحسن امین، «تبلیغ مسیحیت درقلمرو اسلام و پادریان در ایران»، مجله مقالات و بررسی­ها، دفتر 66، زمستان 1378، ص 166.

[15]. اسکندربیک ترکمان، تاریخ عالم­آرای عباسی، تصحیح ایرج افشار، تهران، امیرکبیر، 1382، جلد 2، ص 862 و جلد 3، ص 1080.

[16]. طاهره عظیم­زاده، «درآمدی بر ردیه­ نویسی دینی درعصـر صفویه و دوران نخستین قاجاریه»، مجله مقالات و بررسی­ها، دفتر 61، تابستان 1376، ص 173؛ حسین حیدری و محبوبه کریمیان طاهری، «دگرگونی­های ردیه­نویسی پیروان ادیان ابراهیمی در ایران پس از دوره صفویه»، کتاب ماه دین، شماره 179، شهریور 1391، ص 106.

[17]. انجیل نادرشاهی، ترجمه میرزا مهدی­خان استرآبادی و به کوشش رسول جعفریان، تهران، نشـر علم، 1388، صص 11-13.

[18]. رسول جعفریان، «پدر آنتونیو دوژزو- رئیس اسبق دیر آگوستین­های اصفهان و کتاب وی در نقد سفر پیدایش»، مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، دوره 6، شماره 21، 1376، ص 72.

[19]. سیدحسن امین و اکبرثبوت، «پادری یا فادری»، دانشنامه جهان اسلام، تهران، بنیاد دایرة ­المعارف اسلامی، 1375، جلد 5، صص 343-346.

[20]. عبدالهادی حائری، نخستین رویارویی­های اندیشه­گران ایران با دورویه تمدن بورژوازی غرب، تهران، امیرکبیر، 1387، صص 469-470.

[21]. میر­سید احمد علوی ­عاملی، مصقل صفا در نقد کلام مسیحیت، تصحیح حامد­ ناجی اصفهانی، قم، چاپخانه امیر، 1373، صص دو- چهار.

[22]. ملا احمد نراقی، سیف­الامه و برهان­المله، تصحیح سید­مهدی طباطبایی، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1385، صص 10-12.

[23]. میر­سید احمد علوی­عاملی، همان، صص چهار- هشت.

[24].  بحارالانوار، ترجمه موسى خسروى‏، تهران، انتشارات اسلامیه، 1363، جلد2، ص 262.

[25]. قطعه­ای از اسطرلاب که شبیه خط­کش است.

[26]. در نسخه کتابخانه آیت­الله مرعشی: ]بشنو حدیث حقیقت ز من که هست[.

[27]. کلمه صحیح ]الْخُبْزِ[ است اما در هر دو کتاب، نسخه کتابخانه آیت­الله مرعشی و چاپ سنگی کلمه ]الخنزیر[ نوشته شده است. اصل حدیث به صورت «أَكْلُ‏ الْخُبْزِ الْیابِسِ‏ بِالْمِلْحِ الْجَرِیشِ وَ النَّوْمُ عَلَى الْمَزَابِلِ خَیرٌ كَثِیرٌ مَعَ عَافِیةِ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» می­باشد، به معنی:  خوردن نان خشک با نمک زبر و خوابیدن بر روی خاشاک، بسیار بهتر است، اگر همراه عافیت دنیا و آخرت باشد. الكافی‏، تهران، انتشارات اسلامیه، 1362، جلد 2، ص 319.

[28]. اصل این شعر به صورت ذیل و از عطار نیشابوری است:

آنچه داری در میان کهنه دلق    میل آن داری که بنمایم به خلق.

[29]. عین کلمات متن.

[30]. کتاب نبوئت هیلد.

[31]. هوشیار و خردمند.

[32]. این بخش که بیش از ده صفحه می­باشد فقط در کتاب چاپ سنگی موجود است و در نسخه کتابخانه آیت­الله مرعشی چنین متنی وجود ندارد.

[33]. گردنبند.

[34]. از دو بیتی­های بابا طاهر همدانی.

[35]. خیمه­ها.

[36]. این شعر از جامی است:   به هر جمعیتی وصل تو جویم/لعل الله  یجمعنی  و ایاک.

[37]. زن خواستگاری شده.

[38]. از غزلیات حافظ.

[39].  از غزلیات سعدی:  من اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم                                                                                           /           تو هزار خون ناحق بکنی بی­گناهی.

[40]. از غزلیات سعدی.

[41]. از مثنوی مولوی.

[42]. نام مولف کتاب عبرة­الناظرین، اسدالله مازندرانی می­باشد، اما در نسخه خطی، نام وی نعمت خان مازندرانی درج شده است و همچنین از آنجایی که وی دیوان شعر با تخلص نادر مازندرانی داشته، شاعر نیز به شمار می­آمده است.

احمد منزوی، فهرستواره کتاب­های فارسی، تهران، انتشارات مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، 1383، جلد 9، ص 418؛ شیخ آقابزرگ تهرانی، الذریعه، جزء الخامس­عشر، ص 213.

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)

به کوشش رسول جعفریان

یکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ