۴۴۸۸
۰
۱۳۸۴/۹/۵

بدون تصویر

خورشيده واره ها ( خاطرات خانم طاهره سجادي _ غيوران )

پدیدآور: طاهره سجادي

معرفی کتاب

سرکار خانم طاهره سجادي همسر آقاي مهدي غيوران هر از اعضاي سازمان مجاهدين خلق بودند که به دنبال ترور زندي پور رئيس کميته مشترک و سه امريکايي در سال 1354 دستگير شده و به همراه 9 نفر از مجاهدين خلق از جمله صمديه لباف و دکتر لبافي نژاد و سيمين صالحي محاکمه شدند. از اين يازده نفر ابتدا ده نفر به اعدام محکوم شدند که آقاي غيوران متهم رديف دهم با يک درجه تخفيف به حبس ابد محکوم گرديد. خانم سجادي هم که متهم رديف يازدهم بود پانزده سال گرفت.
واقع شدن آقاي غيوران و خانم سجادي در نزديکي بخش مرکزيت سازمان سبب شد تا آنان با مسائلي در ارتباط باشند که اعضاي پايين تر از آن کمتر آگاه بودند.
اکنون خانم سجادي توفيق آن را يافته است تا خاطرات خود را از آن سالها نوشته و در اختيار خوانندگان علاقمند به آن رويدادها قرار دهد. خاطراتي که مي تواند گوشه هايي از تاريخچه مبارزات اسلامي و انحرافات دروني آنها را آشکار کند.

نامي که خانم سجادي براي خاطراتش انتخاب کرده (خورشيد واره ها) است. اين نام برگرفته از شعر نوي کوتاهي است که ايشان در سلول خود ، روي ديوار ديده است:
اين ذره ذره گرمي خورشيد واره ها
يک روز بي گمان
سر مي زند ز جايي و
خورشيد مي شود.

خاطرات از دوران کودکي و تحصيل و سپس وارد شدن در عرصه مبارزات آغاز مي شود. غيوران از افراد فعال مدرسه رفاه است و بدين ترتيب روابط آنان با سران مجاهدين آغاز مي شود. اين ارتباط با رضا رضايي و سپس با اعضاي ديگر از کادر مرکزي از جمله بهرام آرام و شريف واقفي و غيره است.
داستان هاي خواندني در اين کتاب فراوان است و مهم ترين بخش آن کتاب يکي تغييرات داخلي سازمان در تبديل آن از يک سازمان اسلامي به يک سازمان کمونيستي است و ديگري وصفي از شکنجه هاي موجود در کميته مشترک که گزارش آن را در اين مختصر خواهيم آورد.
دو خاطره مهم در اين کتاب ملاقات بهرام آرام با آقاي هاشمي رفسنجاني در منزل غيوران است و ديگري ملاقات بهرام آرام با آيت الله طالقاني در ماشين آقاي غيوران :
هاشمي و بهرام در همان اتاق مدتي صحبت کردند و بدون اين که من ايشان را ببينم با غيوران از همان در بيرون رفتند. بعد از رفتن آنها بهرام با حالت تمسخر و بي اعتنايي بدون اين که اشاره به نام ملاقات کننده نمايد، کلماتي به اين مضمون که اين ها هميشه سد راه مبارزه هستند بيان کرد.... بعد از ملاقات آقاي هاشمي در اتومبيل از غيوران سوال مي کند که آيا اين ها تغيير ايدئولوژي داده اند؟ غيوران در جواب مي گويد که من متوجه مطلبي نشده ام و فکر نمي کنم چنين چيزي باشد.... کمي بعد آيت الله طالقاني با بهرام و وحيد افراخته ملاقات مي کند. اين ملاقات هم به تقاضاي بهرام و به وسيله آقاي غيوران انجام مي شود. بعد از اين ملاقات آيت الله طالقاني از غيوران سوال مي کند که آيا اين ها مارکسيست شده اند. غيوران اظهار بي اطلاعي مي کند و مي گويد خودشان به من چيزي نگفته اند اما يک نفر ديگر هم از من چنين سوالي کرده است. چند روز بعد آيت الله طالقاني به غيوران مي گويد : از اين به بعد کمک به اينها خلاف شرع است
(ص 67 - 68).
پس از ترور زندي پور و سه امريکايي ساواک تمامي قواي خود را براي دستگيري اعضاي سازمان بکار مي گيرد که در نهايت موفق به دستگيري صمديه لباف مي شود که سازمان به خاطر همان اختلافات داخلي او را ترور مي کند و وي مجروح توسط ساواک دستگير مي شود. با اين حال او همه چيز را پنهان مي کند تا آن که وحيد افراخته از اعضاي مارکسيست سازمان دستگير شده و پس از چند روز مقاومت همه چيز را افشا مي کند و سبب دستگيري دهها بلکه صدها نفر مي شود که از آن جمله لو رفتن آقاي هاشمي رفسنجاني و ديگران است.
محمد طاهر رحيمي يکي از همان 9 نفري که هم پرونده غيوران و صمديه و ديگران بود و اعدام شد مسوول آموزش عقيدتي به خانم سجادي بوده است. پس از تغيير ايدئولوژي وي که نام سازماني اش حسين بوده مي گويد:
درست است که سازمان ما يک سازمان و گروه مذهبي بود و از قرآن و نهج البلاغه هم استفاده مي کرد و ما به آن ها معتقد بوديم اما اساس و بنياد کار ما بر مارکسيسم بوده است. چون علم مبارزه از مارکسيسم گرفته مي شود و در قرآن آيه اي نداريم که به ما درس مبارزه بياموزد. ما تاکنون افرادي مذهبي بوديم و خيلي هم تلاش کرديم قرآن و نهج البلاغه را با مارکسيسم تطبيق دهيم و آنها را توجيه کنيم اما نتوانستيم و حالا مي بينيم که ما لقمه را دور سرمان مي گردانديم و از پشت سر به دهانمانم يم گذاشتيم و اکنون به اين نتيجه رسيده ايم که چه نيازي است اين کار را انجام دهيم (ص 69)
اما بخش ديگر خاطرات که از اهميت برخوردار است مربوط به شکنجه هاي داخل کميته مشترک است که در اينجا ما برخي از عبارات خانم سجادي را انتخاب کرده تقديم خوانندگان ارجمند مي کنيم:

من را که به داخل اتاق بازجويي بردند حسيني و عضدي نشسته بودند. شروع کردند به هتاکي کردن، فحش هاي رکيک دادن، حرف هاي زشت زدن و بعد گفتند صمديه لباف را بياورند.
صمديه هم لخت بود و فقط يک پيژامه به پايش بود، صورتش آن قدر زرد شده بود، مثل اين که آن را داخل زردچوبه کرده اند، زنجير به دستها ، پاها و گردنش بود. با اين وضع و صداي زنجير او را، داخل آوردند. غيوران را به او نشان دادند، گفتند آن فردي که تو سوئيچ را به او دادي همين است؟ صمديه لباف با اين که در آن وضعيت بود، اما مشخص بود از روحيه ي خيلي بالايي برخوردار است، برقي را در چشمانش مي شد ديد، او نگاهي به غيوران کرد و بعد با حالتي تمسخر آميز، رو به عضدي کرده ادايي در آورد و با لهجه اي اصفهاني گفت: «نه او ريش داشت». (ص 82)


در کميته با همان چشم بسته شروع به بازجويي کردند. سعي مي کردند محيط را وحشتناک تر از آن چه بود، نشان دهند. يکي فرياد ميزد ببريدش زيرزمين، ببريدش تو سياهچال و بعد از پله ها پايين مي آوردند. در زيرزمين، حسيني داد ميزد مار بيارين، بطري بيارين و تهديدات ديگر. من تصورم اين بود که در يک زيرزمين قديمي نمدار و تاريک هستم و عده اي حيوانات وحشي انسان نما که سيلي ميزنند، مو مي کنند، کابل مي زنند و فحش هاي رکيک ميدهند، محاصره ام کرده اند و همگي نعره مي زنند، بگو، بگو. (ص 93)


بالاخره بعد از دو روز، مرا به قسمتي از کميته که عکاسي در آن قرار داشت، بردند. در گوشه اي از اين محل بر روي يک تخت فلزي فنري، مرد برهنه اي (از کمر به بالا) را بسته بودند و بازجو چراغ الکلي لوله بلندي را در دست داشت که شعله اي آن را به زير تخت مي گرفت. با حرارت چراغ، فنر داغ مي شد و بدن او را مي سوزاند. قلبم فشرده شد، نمي دانم کي بود، به نظرم رسيد صمديه لباف است. (ص 94 و 95)


در طبقه ي دوم کميته ي ساواک، اتاق حسيني قرار داشت. اين اتاق شکنجه گاه مخصوص بود. با اين که تمام اتاق هاي بازجويي، شکنجه گاه بود، ولي بازجوها از اين اتاق به عنوان لولو استفاده مي کردند و گاه و بيگاه زنداني را تهديد مي کردند که ترا به اتاق حسيني خواهيم فرستاد. گاهي هم تا پشت در اتاق حسيني ميبردند و بعد از کمي مکث برمي گرداندند. پشت در اين اتاق، زندانيان، به انتظار نوبت، در صف مي ايستادند وگاهي دور از چشم بازجو و در زير بلوزهايي که سر و صورت را پوشانده بود آهسته متلک هايي گفته مي خنديدند؛ اما وقتي نوبت مي رسيد و از اتاق حسيني بيرون ميآمدند، همه نالان و آش و لاش بودند. معمولا زندانيان را با چشمبند به اين اتاق مي بردند، ولي يک بار آرش بدون چشمبند مرا به اين اتاق برد. اين اتاق شکل خاصي داشت، داخل اين اتاق بزرگ چادر برزنتي تيره رنگ و مستطيل شکلي همانند يک اتاق وجود داشت که در آن به وسيله زيپ باز مي شد. به محض اين که در اتاق اصلي باز مي شد، زيپ اتاق را پايين مي کشيدند و زنداني را به داخل آن هل مي دادند. داخل اين چادر برزنتي، کاملا تاريک بود و هيچ نوري از بيرون در آن نفوذ نميکرد. عکس هاي شبرنگ با تصاويري از اسکلت و جمجمه و امثال آن به در و ديوار زده بودند که در تاريکي برق ميزد. حسيني در اتاقش نبود. آرش لحظه اي مهتابي اتاق را روشن کرد. داخل آن صندلي آهني بلندي قرار داشت که بالاي آن کلاهخود بزرگي نصب شده بود. همان کلاهي که به آن »آپولو» مي گفتند! موقع شکنجه اين کلاهخود را که تمام سر و صورت را مي پوشانيد، بر سر زنداني منتقل مي گذاشتند که هر چه فرياد بزند، صدا در آن پيچيده وبه خود زنداني منتقل گردد. (ص 101)

اتاق حسيني همچنين داراي کلکسيوني از کابلهاي بافته شده در ضخامت هاي مختلف بود که به شکل خاصي بر ديوار نصب شده بود، دستگاه هاي شوک الکتريکي و وسايل کشيدن ناخن و ... هم بود. البته در تمام اتاق هاي بازجويي تختي بود که دست و پاي زنداني را به آن مي بستند و با کابل مي زدند و يا با شمع و آتش سيگار، مي سوزاندند، ولي اتاق مخصوص شکنجه پيشرفته تر بود. روز تولد شاه معدوم، دختري را در اتاق حسيني شکنجه ميکردند، من در اتاق روبرو بازجويي ميشدم. يک لحظه توانستم ببينم: حسيني و منوچهري لخت شده بودند و فقط يک لباس زير به پا داشته، همچون گراز وحشي در حالي که از شدت عصبانيت و بيچارگي کف کرده بودند؛ دختر را ميزدند، صداي جگرخراش دختر فضا را پر کرده بود.
بازجوها مرتب مي آمدند و براي آرش خبر مي آوردند که منوچهري او را در ملافه پيچيده و سر و ته آن را بسته است که نتواند حرکت کند. دختر گاهي مي گفت: نزنيد، مي گويم و بعد دوباره شروع مي شد، بازجوها خبر مي آوردند که نه همان حرفهاي قبلي را ميگويد و چيز جديدي نگفته است.
تا ظهر حدود 2 ساعت که در اتاق بازجويي بودم، همچجنان شکنجه اي دختر ادامه داشت. آن روز آرزو مي کردم مرا به سلول برگردانند. (ص 102)


مرتضي صمديه لباف جوان بسيار مذهبي و متديني بود که شکنجه هاي طاقت فرسايي ديد، اما با اين همه آرام بود. ناخن هاي او را کشيده بودند، با چراغ الکلي روي تخت فلزي او را سوزانده بودند، ولي مشخص بود که خيلي مقاوم است. يکي دو بار ديدم آرش و بازجوهاي ديگر گاهي با تندي و گاهي با ملايمت به او مي گويند، چرا نمي خواهي مثل ديگران باشي، مثل وحيد افراخته باشي که آزاد است. (ص 105)


غيوران زير شکنجه و در اثر شوک الکتريکي بيهوش و فلج شده و مدتي در حالت کما بود. چون اين وضعيت طولاني شده بود و ساواکي ها احتمال از بين رفتن او را ميدادند يک شب آرش بازجو، در حالي که بشدت عصباني بود و با کمال وحشيگري، کابل را به تمام بدنم مي زد، گفت: «شوهرت را کشتيم، فرستاديم بهشت زهرا، ولي حيف که نتوانستيم اطلاعاتش را در بياوريم.» از حالت يأس و عصبانيت آرش باورم شد که غيوران شهيد شده،.... (ص 111)

دکتر لبافي نژاد که مجروح شده و همزمان با او در بيمارستان بستري بود، در فرصت هايي در دادگاه، برايم تعريف کرد که غيوران در اثر شکنجه و مقدار زياد شوک الکتريکي، تا چند روز بيهوش و کاملا فلج بوده و در بيمارستان يک سري درمان هايي بر روي او انجام مي دهند تا هوشياري خود را باز يابد، با اين وجود نيمي از بدنش فلج شده و حواسش به جا نبود و موقعيت خود را تشخيص نمي داد. (ص 113)


خود غيوران دربارهي بازگشت کامل هوشياري خويش، اين گونه تعريف مي کند که در بيمارستان در اتاق بزرگي بستري بوده که تخت هاي بيماران به وسيله پرده، از يکديگر پوشيده بود، اما به علت وضعيت وخيم و بيهوشي او، پردهي تختش کنار بوده است. در همين هنگام، احمد احمدي خواهرزاده شهيد شاه آبادي که بر اثر شکنجه هاي زياد در تختي در همان اتاق بستري بود، او را صدا مي کند که متوجه صداي او مي شود. احمدي دبير يکي از دبيرستان هاي تهران بود و با غيوران از قبل آشنايي داشت. احمدي به علت شکنجه ، بسيار لاغر و رنجور شده بود، به همين جهت غيوران او را نمي شناسد. احمدي خودش را معرفي مي کند و شروع به صحبت مي نمايند. مأموران متوجه مي شوند که او هوشياري خود را باز يافته، پرده اي تخت را مي کشند. احمدي در يکي از سلول هاي کميته ساواک در بند 6، بر اثر جراحات ناشي از شکنجه به شهادت رسيد. (ص 113 و 114)
نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

ارنست پرون فراش دبيرستان شوهر شاهنشاه آريامهر

ارنست پرون فراش دبيرستان شوهر شاهنشاه آريامهر

محمد پورکيان

اين کتاب که در برلن غربي در سال 1357 چاپ شده است در باره سابقه آشنايي ارنست پرون با محمدرضا پهلوي و

شناخت تاریخی طایفه بهلولی و تعاملات سیاسی آنها در عصر پهلوی

شناخت تاریخی طایفه بهلولی و تعاملات سیاسی آنها در عصر پهلوی

زهرا علیزاده بیرجندی

بر اساس نتایج تحقیقات میدانی و کتابخانه ای و در مقایسه با سایر جوامع عشایری ایران، بهلولی ها یک طایف

منابع مشابه بیشتر ...

ابن ابی الحدید و فهم نهج البلاغه

ابن ابی الحدید و فهم نهج البلاغه

محسن رفعت

کتاب پیش رو تلاشی است برای فهم روش تفسیری ابن ابی الحدید و می کوشد روش تعامل او با حدیث و روایت را د

بریتانیا و کشور حائل: فروپاشی امپراتوری ایران 1914-1890

بریتانیا و کشور حائل: فروپاشی امپراتوری ایران 1914-1890

دیوید مک لین

کتاب حاضر با تکیه بر منابع و اسناد دست اول، دورنمایی از جایگاه ایران در رقابت روس و انگلیس در اواخر