۴۵۴۴
۰
۱۳۸۷/۸/۲
تاج القصص ج 1، 2

تاج القصص ج 1، 2

پدیدآور: ابونصر احمد بن محمد بخاري

خلاصه

..... آنگاه زلیخا كس فرستاد كه بند كن آن را، بخواند و بفرمود بندی سازیت عظیم و سلسله سازیت گران. گفتند چه كنی؟ گفت تا این غلام عبری را باز دارم، این بند و سلسله بر نهم.

معرفی کتاب

معرفی كتاب تاج القصص

تاج القصص یكی از كتاب‌های قصص پیامبران است كه توسط ابونصر احمد بن‌ محمد بن‌ نصر بخاری‌ِ اَرفنجى، ادیب‌ و مفسر فارسى‌ زبان‌ قرآن‌ كریم‌ نوشته شده است. وی از مردم‌ ماوراءالنهر و از شاگردان‌ ابوالقاسم‌ محمود بن‌ حسن‌ جیهانى‌ (زنده‌ در 475) بوده است. كتاب وی یكی از اولین كتاب‌هایی است كه در زمینه قصص پیامبران به فارسی نوشته شده است. به گفته مصصح كتاب، تاریخ تألیف آن كه در اول جلد دوم آمده،‌ 475 ق است. امتیاز دیگر كتاب در آن است كه تا قبل از آن كتابی مستقل درباره قصص انبیا نوشته نشده، هر چند كه در تفاسیر فارسی قصص انبیا وجود داشته، اما تالیف مستقلی وجود نداشته است. (ص 17)
به گفته آل داود، كتاب تقسیم بندی خاصی ندارد. اما می توان آن را به سه جلد تقسیم كرد.
جلد اول داستان پیامبران از آدم (ع) تا پایان قصه یعقوب (ع) است.
جلد دوم داستان حضرت یوسف به تفصیل آمده و نام انس المریدین و روضة المحبین را دارد.
جلد سوم داستان حضرت موسی(ع) و حوادث نخستین تاریخ اسلام تا حادثه عاشورا است.
اكنون فقط دو جلد اول آن چاپ شده، و جلد سوم به علت نبود نسخة معتبر هنوز چاپ نشده است. كتاب از جنبه‌های مختلف قابل بررسی است و از حوصله این نوشتار كوتاه بیرون.
كتاب از جنبه نثری، از نثرهای خوب قرن پنجم و كهنگی نثر ماوراء النهری را دارد. جلد دوم آن بیشتر تفسیر است و از جهتی شبیه كشف الاسرار میبدی است كه در چند مرحله آیه به آیه سوره حضرت یوسف را تفسیر می‌كند.
به طور مثال درباره آیه 33 سوره حضرت یوسف (ع) می‌گوید: از سر سوره تا اینجا، سی و سه آیت است و اندرو هفده فایده است، و از این هفده فایده، چهار صدق است و چهار پند است، و چهار بیم است، و چهار اومید است، و یكی اشارت است. (ص 670)
برای آشنایی با ٱن بخشی از تفسیر آیه 33 حضرت یوسف‌ (ع) آورده می‌شود. جلد دوم (ص 679 به بعد):
یوسف سه حاجت خواست: هر سه حاجت او را روا كرد: اول آن بود، قال: رب السجن احب الی، جواب آمد فاستجاب له ربه. دوم: و الا تصرف عنی كیدهن. جواب آمد فصرف عنه كیدهن.
سوم حاجت قال: و اكن من الجاهلین. جواب آمد كه: انه هو السمیع العلیم. چون دعاش را اجابت آمد، حدیث دل زلیخا افتاد. زلیخا تاج بر سر نهاد و حلّه در پوشید و به نزدیك عزیز شد، و آن عزیز در خانه مملكت بود از آهن و مس به جواهر مزین كرده بود، و هركه از در، در آمدی، ملك دیوار خانه صورت او بدیدی كه آن خانه را مصقول كرده بود.
چون زنان صورت زلیخا بدیدند، غلامان فرستاد كه زلیخا آمد. زنان مصر وی را خدمت كنیت، و عزیز جامه بر خویشتن راست كرد، ازیرا كه زلیخا ملكه بود. دختر عم عزیز بود، حشمتی او را به چشم عزیز. عزیز گفت به چه كار آمدی چنین ناگاه؟ گفت حدیثی بود میان ما اندك، آن اندك را خوار داشتم. اكنون آن حدیث بزرگ شد و از دست ما بیرون شد.
و گفته‌اند كه مار دشمن است ولیكن چون او را یله كنی. همچنین سخن اندك است، و لكن اندك را خوار داری بسیار شود. آب اندر جوی اندك است و لكن چون جمله شود، دریا شود، آن سخنكی كه بیفتاد مرا با یوسف، آن را خوار داشتم، بزرگ شد. اكنون ما این اندر ماتم از دست بشد. گفت چگونه كنم؟ زلیخا گفت من چنین صواب دیده ام كه یك چند او را زندان كنیم تا آن حدیث به زیر پای افتد. گفت صواب آید.
زلیخا گفت كه ترا نشاید كه وی را زندان كنی، اگر تو زندان كنی، آن سخن مردمان را حقیقت شود. گویند اگر درست نیستی ملك او را در زندان نكردی. گفت چگونه كنم؟ گفت مر زندان را در حكم من كن تا من او را به زندان فرستم تا مردمان را درست شود كه آن سخن مجاز بوده است.
اگر حقیقت بودی، زندان در میان نبودی. كسی محبوب خود را به زندان نكند. گفت نیك آید، چنین كنم. قرار برین بنهادند تا یكی چند او را زندان كنند و بدان زندان باز دارند. این است معنی قوله: ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الآیات لیسجننه.
ایشان را تدبیر چنان افتاد. از پس آن كه پیراهن دریده بدیدند از پس پشت، و معلوم شد ایشان را كه یوسف را باز دارند، و الآیات شهادة الشاهد ببرائته و قد القمیص و قطعن ایدیهن و اعترفا با الخیانة علی أنفسهما.
..... آنگاه زلیخا كس فرستاد كه بند كن آن را، بخواند و بفرمود بندی سازیت عظیم و سلسله سازیت گران. گفتند چه كنی؟ گفت تا این غلام عبری را باز دارم، این بند و سلسله بر نهم. گفتند او ضعیف است. طاقت این ندارد. زلیخا گفت بر زندانیان رحم نیست. بند بر نهاد و سلسه در كشید و بر بالایی بنشاند. وی را نظاره كردن گرفت. یوسف سر فرود افكند خاموش.جبرئیل می‌گفت: ای یوسف این آرزو تو كرده‌ای؟ مردمان می‌گفتند: هذا عبد من كنعان و العزیز علیه عصیان. او با خویشتن می‌گفت: هذا خیر من غضب الرحمن و سرابیل القطران. آن یكی می‌گفت: مسكین، دیگر می‌گفت چه مسكین، زندانیان را به زندان چنین برند. آه زندانیان را به زندان چنین برند، فردا زندانیان عقبی را به دوزخ چگونه برند. آه از آن بردن و گرفتن. امیری را بینی كه مظالم ساخته بود و صف كشیده، یكی گناه را بیارند. آن امیر گوید: بگیریت.
نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

حقایق

حقایق

ناشناس

حقایق متنی کهن (شاید قرن پنجم یا ششم) از نویسنده ای ناشناس است. نسخ کتاب در چین بود. هرچند کتاب در ب

دانشنامه ی هزاره (جلد اول)

دانشنامه ی هزاره (جلد اول)

زیر نظر شورای علمی

دانشنامه یا دایرة المعارف، به کتابی گفته می شود که به ترتیب الفبایی یا موضوعی، درباره ی رشته یا رشته

منابع مشابه بیشتر ...

اندیشه و سیاست در ایران باستان (مجموعۀ چهارجلدی)

اندیشه و سیاست در ایران باستان (مجموعۀ چهارجلدی)

جمعی از نویسندگان

مجموعۀ اندیشه و سیاست در ایران باستان، حاصل همت ومساعی پرشمار محققان ایران دوست برای ستردن غبار ابها

جنگ زنجان؛ جنگ بابیۀ زنجان در دوران قاجار

جنگ زنجان؛ جنگ بابیۀ زنجان در دوران قاجار

پرویز فتح الله پور

مطالعۀ حادثۀ بزرگ جنگ بابیۀ زنجان در دوران قاجار، تحلیل علل و دلایل شکل گیری  و پیامدهای آن، یکی از