سيري در زندگي شهيد قاضي نورالله شوشتري
قاضي نورالله دوازده سال ميهمان جدش امام رضا عليهالسلام بود و در اين مدت به مطالعهعلوم اسلامي و تهذيب و تأديب نفس همت گمارد، سپس به سبب حوادث و محن و برخي ناگواريهاي و نيز تشويق حکيم ابوالفتح گيلاني که از فضلاي شيعه دوست دربار اکبرشاه بود، دست تقدير جنابش را به سوي هندوستان کشيد و در اول شوال سال 992 آهنگ سرزمين هند نمود. در هندوستان در سلک مقربان جلالالدين محمد اکبرشاه درآمد و او مناصب مهمي مانند صدارت وقضاوت عسکر را به او تفويض کرد. قاضي ابتدا در لاهور رحل اقامت افکند و بعدها به شهر اگرا (اکبرآباد) پايتخت اکبرشاه رفت.
علاءالملک فرزند قاضي نورالله گويد: چلپي تبريزي که از طايفه خاکيه و در هند موسم به فضل و ملقب به علامي بود، برهاني بر تناهي ابعاد اقامه کرد. آنگاه بعضي از شاگردانش نوشته او را نزد قاضي بردند. ايشان ايرادات آن را نوشت و در عنوان جوابيه اين مطلب را تحرير کرد «قال بعض أجلاف الخاکية». وقتي به دست چلپي رسيد نتوانست پاسخ بدهد، لذا از روي ناراحتي آن را نزد اکبر شاه برد و عرضه داشت مير نورالله مرا از اجلاف نوشته است! يک روز که جناب قاضي نزد پادشاه آمد شاه خطاب به اوگفت: از شما چه مناسب که چلپي را از اجلاف بنويسيد؟! قاضي گفت: من او را از اخلاف نوشتهام، او خاء را به جيم تصحيف نموده و خود را از اجلاف مي خواند! باري، مخالفان و معاندان همواره در نزد شاه در حال سعايت و بدگويي از قاضي بودند، روزي شنيدند که قاضي نورالله پس از ذکر نام اميرالمؤمنين علي عليهالسلام کلمه «عليه الصلاة و السلام» را بر زبان جاري کرد. حاضران اورا سرزنش نموده و نسبت بدعت به وي دادند، به گمان اينکه ذکر «الصلاة و السلام» فقط اختصاص به رسول خدا صلي الله عليه وآله دارد. لذا فتوا به مباح بودن خون سيد دادند و در اين مورد طوماري نوشته و همگي امضا کردند، جز يکي از بزرگان آنان که با اين رأي مخالفت کرد و اين بيت را براي پادشاه نوشت:#
گر لحمک لحمي به حديث نبوي هي
بي صل علي نام علي بي ادبي هي
يعني اگر جملهاي را که رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره علي فرموده که گوشت تو همان گوشت من است، حديث پيامبراست، پس نام علي عليهالسلام را بدون صلوات و سلام بردن خارج از ساحت ادب است. مي گويند اکبر شاه با ديدن اين شعر از کشتن قاضي منصرف و محبتش نسبت به وي بيشتر شد.
گويند قاضي مذهب خود را پنهان مي داشت و از مخالفان تقيه مي کرد. اکبرشاه منصب قاضي القضاتي را به او واگذار کرد، سيد پذيرفت به شرط آنکه به اجتهاد خود عمل کند و خارج از يکي از مذاهب اربعه اهل سنت نباشد. قاضي در تمام موارد بر مذهباماميه حکم مي کرد و اگر کسي اعتراض مي نمود او را مجاب مي ساخت. مدتي بدين منوال گذشت و او پنهاني مشغول تأليف وتصنيف بود، تا آنکه اکبرشاه در سال 1014 درگذشت و پسرش جهانگيرشاه به پادشاهي رسيد، منصب قاضي همچنان باقي بود.
آنگاه بعضي از علماي اهل سنت نزد شاه از قاضي سعايت کردند و گفتند قاضي شيعه است، جهانگير ابتدا نپذيرفت، چون از اين راه نتوانستند کاري کنند، شخصي را واداشتند به عنوان شاگرد نزد قاضي رفت و از تصانيف وي اطلاع حاصل کرد. آنگاه تقاضا کرد که کتاب مجالس المؤمنين را استنساخ کند، قاضي پذيرفت او استنساخ نمود و نسخه آن را به مخالفان داد. آنان از سلطان اجراي حد خواستند او به خود آنان واگذار کرد. آنان سيد را با ضرب تازيانه گرهدار از پاي درآوردند و برخي گويند آنقدر با چوب خاردار بهاو زدند تا بدنش به شدت مجروح و خونين گشت و در زير آن ضربات به شهادت رسيد و در بين علماي شيعه به شهيد ثالث مشهورگرديد.#
به جرم عشق توام مي کشند غوغايي است
تو نيز بر لب بام آ که خوش تماشايي است
قاضي نورالله در نيمه شب هجدهم جمادي الاخر 1019 در آگرا شهيد شد و در همان شهر دفن گرديد. هم اکنون مرقد مطهر ويمزار و مطاف شيعيان و مسلمانان و مردم هندوستان است. قاضي بيست و هفت سال در هندوستان به سربرد و گويا در همه ايندوران تقيه نمي کرده، يا از افراد خاصي تقيه مي کرده است و الا در همان زمان نزد عدهاي به عنوان عالم بزرگ شيعي معروف بودهاست، حتي معاصران وي به او اعتراض کرده اند که چرا در تأليفات خود تقيه نميکند. از اينروست که شهيد قاضي نورالله نخستين نقطه عطف تشيع در هندوستان بود و حضور او در هند منشأ تقويت و گسترش تشيع گرديد. ميرزا عبدالله افندي صاحب رياضالعلماء مي گويد:
«قاضي نورالله نخستين کسي است که تشيع را در سرزمين هند اظهار و آشکار کرد».
قاضي گويا خود شهادتش راپيشبيني کرده و اين مطلب به او الهام شده بود. او در کتاب مجالس المؤمنين دراينباره چنين گفته است: «مفضل بن عمر گفت حضرت امام جعفر عليهالسلام مرا گفتند که نزد مؤمن طاق رو و او را امر کن که با مخالفان مناظره نکند. پس به در خانه او آمدمو چون از کنار بام سرکشيد به او گفتم که حضرت امام تو را امر مي فرمود که با اغيار سخن نکني. گفت مي ترسم که صبر نتوانم کرد. مؤلف گويد که اين بيچاره مسکين نيز مدتي به بلاي صبر گرفتار بودم و با اغيار تقيه و مدارا مي نمودم و از بيصبري مي ترسيدم وآخر از آنچه مي ترسيدم به آن رسيدم و از عين بيصبري اين کتاب را در سلک تقرير کشيدم. اکنون از جوشش بياختيار به جناب پروردگار پناه مي برم و همين کتاب را شفيع خود مي آورم!» و نيز در پاسخ امير يوسفعلي که به قاضي گفته بود چرا تقيه را ترک کرده، نوشته است: «به اعتقاد فقير در دارالملک هند به دولت پادشاه عادل جاي تقيه نيست، زيرا که کشته شدن امثال فقير درنصرت مذهب حق موجب عزت دين است و صاحب شرع رخصت داده اند که چنين کسي تقيه نکند».#
گويند بعدها در اواخر عمر اکبرشاه روابط قاضي با وي رو به سردي گراييد، بهطوري که شاه حمايت خود را از او قطع کرد وحتي از بازگشت وي به ايران ممانعت کرد! قاضي نورالله در نامهاي که به شيخ بهايي اعليالله مقامه فرستاده چنين نوشته است:«مدتي است که بخت از من روي گردانده است، هند پست و نکتبار مرا دچار رنجهاي توان فرسايي کرد! نه تنها سلطان اکبر حمايت وتوجهات خيرخواهانهاش را از من قطع کرده است، بلکه درهاي عزيمتم به خراسان و عراق را هم بسته است! وقتي ظلم و ستم بر من شدت گرفت و رنجها و غصهها افزايش يافت، تصور کردم که اين هند همان هند است که جگر عموي بزرگوارم حمزه را خورد». درخاتمه احقاق الحق نيز نوشته است: «پس از آنکه در ابتداي جواني براي تحصيل حکمت و تکميل فيض و نعمت از وطنم شوشتر دورشده و به مشهد مقدس رضوي آمدم، زمانه مرا به هند منحوس کشاند. اين عجوز زشت چهره بر اندوهم افزود و بر دشمني و همّ وغمّم همّت گمارد، تا آنکه گمان کردم اين هند همان هند جگرخواري است که جگر عمويم حمزه را خورد، اما خداوند سبحان به برکت محبت اهل بيت قلب مردهام را زنده و احيا کرده است».
گروهي معتقدند که قاضي تقيه نميکرده است و شهادت او نيز ربطي به تقيه وي ندارد، بلکه پس از آنکه کتاب ابطال نهج الباطل فضل بن روزبهان خنجي به وسيله مسافران از ماوراءالنهر به هندوستان رسيد و در بين مردم عوام تأثير سوء گذاشت، قاضي کمر همت بست و با نوشتن کتاب ارزشمند احقاق الحق شبهات فضل بن روزبهان را پاسخ گفت، که نگارش آن در ربيع الاول سال 1014 درآگرا به پايان رسيد. اين امر باعث شد تا مخالفان نزد شاه از وي بدگويي کنند و سرانجام شاه را وادارند تا وي را به شهادت برساند!#
شيخ حر عاملي در کتاب امل الامل نوشته است. «شهادت قاضي به خاطر نوشتن کتاب احقاق الحق بوده است».
قاضي نورالله در راستاي خدمت به مکتب تشيع بيش از صد اثر ارزشمند در دفاع از کيان تشيع و توضيح و تبيين مباني و معارفآن از خود به يادگار گذاشت، مشهورترين آنها مجالس المؤمنين، احقاق الحق، صوارم المهرقه و مصائب النواصب است. ميرزا عبداللهافندي گويد: کتاب مجالس المؤمنين را در پاسخ مخالفيني نوشت که مي گويند مذهب شيعه در ابتداي ظهور دولت صفوي و خروجشاه اسماعيل پيدا شده است.
علاءالملک فرزند شهيد قاضي نورالله شوشتري کتابي در شرح حال پدر خود نوشت به نام محفل فردوس که چاپ شده است.
گفتني است که تذکرهنويسان به لحاظ ترس از سلاطين و مخالفان و معاندان وقت به شهادت قاضي اشاره نکرده اند و حتي فرزند او نيز دراينباره مطلبي ننوشته است. گويا براي نخستين بار تقي اوحدي اصفهاني که در آگرا مي زيست در کتاب عرفاتالعارفين که در سال 1024 تأليف آن در آگرا پايان يافته، از روي اين جنايت هولناک پرده برداشت!
نمونهاي از اشعار فارسي قاضي چنين است:
عشق تو نهالي است که خواري ثمر اوست
من خاري از آن باديهام کاين شجر اوست
بر مائده عشق اگر روزه گشايي
هشدار که صدگونه بلا ماحضر اوست
وه کاين شب هجران تو بر ما چه دراز است
گويي که مگر صبح قيامت سحر اوست
فرهاد صفت اين همه جان کندن نوري
در کوه ملامت به هواي کمر اوست
پس از گذشت پنج قرن از شهادت قاضي نورالله شوشتري هنوز شخصيت والاي او آنگونه که شايسته ايشان است مطرح نشده وافکار بلند و نهضت فکري وي در راه گسترش معارف تشيع بيان نگرديده است. قاضي در راه اثبات حقانيت مذهب شيعه بادانشمندان و شخصيتهاي علمي مکاتبه داشت و با سران مذاهب و علماي اهل سنت به مناظره و مجادله مي نشست. او به طلاب شيعه توصيه مي کرد تا معارف و مسائل اسلامي را خوب فرا گيرند و در علم مناظره و کلام تبحر پيدا کنند. #
قاضي مسافرتي نيز به کشمير داشت و در آنجا با علماي شيعه، از جمله ملا محمد امين ملاقات کرد و پس از بازگشت به آگرا کتاب مصائب النواصب رابراي او فرستاد. قاضي اهداف و مرام و مسلک خود را در طي نامهاي به شيخ بهايي رضوان الله عليه اين گونه بيان کرده است: «پس ازمسافرتهاي طولاني و تحمل رنجها و دردهاي بيشمار به پايتخت هند رسيدم. در اينجا بخت با من يار بود و فرصتي يافتم که ازخورشيد درخشان ]اکبرشاه[ بهرهمند شوم و در سايه سلطان بزرگ آرام گيرم. ياري خدا موفقيت بزرگي برايم بهبار آورد، با لطف ورحمت خدا من از موقعيتي والا و نيز دوستي سلطان بزرگ برخوردار شدم. درحقيقت موفقيت من بر اثر کرم و بخشش پيامبر صليالله عليه و آله و ولي خدا علي بن ابيطالب عليهالسلام است. مقام والا و تقرب به سلطان مرا از خود غافل نساخته است. منهمواره نسبت به آخرت و زندگي پس از مرگ هوشيار بودهام. در رد بحث و استدلالهاي نواصب از سنتهاي مقدس اجداد خويشبهره گرفتم. در اين شرايط من به اين نتيجه رسيدهام که در هند تقيه يک آفت بزرگ است و فرزندان ما را از مذهب اماميه دور وبه پذيرش مذاهب دروغين اشعري و ماتريدي وادار مي سازد. بر اثر لطف و توجه سلطان رداي تقيه را از دوشهايم به دور افکندم وسپاهي از دليل و برهان با خود برداشتم و سرگرم جنگ با علماي مخالف اهلبيت در اين کشور شدم. من بديننتيجه رسيدم که بحث و مناظره مذهبي فعال با مخالفان اهلبيت جهادي است که بهترين توشه براي جهان آخرت را فراهم مي آورد. ابتدا کتاب مصائب النواصب را نوشتم که ردي است بر نواقض الروافض. استدلالهاي من نويسنده آن کتاب را رسوا و مفتضح کرد. سپس کتاب الصوارم المهرقه را نوشتم، بهوسيله اين کتاب حملات سخت نويسنده صواعق المحرقه بر ضد شيعه به خود او بازگشت و صواعق که ادعاميشد درخشان و نوراني است به مشتي خاکستر مبدل گرديد!».
آري، اگر امروز شبه قاره هند و پاکستان، بعد از ايران، بيشترين تعداد شيعه را دارند بخش عظيمي از آن مرهون تلاشها، مجاهدتها و جانفشاني هاي آن مبارز نستوه بوده و يادگار آن شهيد بزرگوار است.
پربازدید ها بیشتر ...
مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»
رسول جعفریاننوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل
مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن
آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ
منابع مشابه بیشتر ...
ریاض الجنه زنوزی اثری دایرة المعارفی در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامی
رسول جعفریاندر زمستان سال 1402 موفق شدیم یک چاپ عکسی از کتاب ریاض الجنه زنوزی که اثری دایره المعرافی در حوزه فره
مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»
رسول جعفریاننوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل
نظری یافت نشد.