۵۰۵۸
۰
۱۳۸۳/۰۷/۲۳

گزارش و نقدي بر تصحيح محافل المؤمنين‌ (اثري در تاريخ و تراجم علماي روزگارِ صفوي‌)

پدیدآور: رسول جعفريان
مقدمه‌


مؤلف کتاب ارجمند محافل المؤمنين‌، ميرزا محمد شفيع‌ (بن ميرزا بهاءالدين محمد بن ميرزا محمد شفيع بن ميرزا بهاءالدين محمد بن ميرزا کمال الدين حسين بن مير سيد علي بن ‌ميرحسين مجتهد کرکي‌) است که مانند پدرانش شيخ الاسلام قزوين بوده و جدش مير سيد حسين کرکي (م 1001) (فرزند سيد حسن بن سيد جعفر)، نواده دختري محقق کرکي (م 940) بوده است‌. اما فرزند محمد شفيع‌، ميرزا فضل‌الله حسيني است که کتاب محافل به يمن تلاش او در يک نسخه برجاي مانده است‌. مير محمد حسين‌ فرزند اين فضل الله و مشهور به عضدالملک است که سال ها توليت آستان قدس رضوي را داشته است‌. ميرزا محمد علي ‌صدرالممالک مشهور به صدر قزويني هم باز چند سال توليت آستان قدس رضوي را داشته است‌. بعد از آن ميرزا شفيع باز از سال 1324 ق تا سال 1329 توليت آستان قدس را داشته است‌. اين ها مطالبي است که محمد تقي شهابي‌، واقف نسخه محافل‌، روي اين نسخه نگاشته و در مقدمه محافل (ص نوزده‌) آمده است‌.

در باره خاندان وي توضيحاتي از زبان خود وي خواهد آمد. مؤلف چندين اثر تاريخي و ادبي دارد که مصححان کتاب محافل‌ در مقدمه از آن ها و نسخ‌شان يادآور شده‌اند (مقدمه 22 ـ 25).

اما کتاب محافل که تنها نسخه آن در کتابخانه آستان قدس رضوي ـ عليه آلاف التحية والثناء ـ بوده و اکنون به زيور طبع آراسته شده‌، اثري است در تاريخ و تراجم که در يکي دو دهه پاياني قرن دوازدهم تأليف شده است‌. شيفتگي مؤلف نسبت به کتاب مجالس المؤمنين ‌قاضي نورالله از مقدمه محافل آشکار است‌: مخفي نماناد که‌... کتاب فيض آيين مجالس‌المؤمنين نسخه شريفه اي است که مبتدي و منتهي را به کار مي آيد و اساس دين و بنيان منهج اهل يقين را محکم مي نمايد ديده بصيرت به احوال مؤمنين مي گشايد...» (ص 7).

اين شيفتگي سبب شده است تا ميرزا محمد شفيع‌، اثر خود را به عنوان مجلد دو آن‌ کتاب ياد کند و سبک و سياق نوشته خود را بمانند آن ترتيب دهد؛ گرچه بايد گفت‌، تفاوت‌ ميان آن دو‍, تفاوت ميان «ماه من‌» تا «ماه گردون‌» است‌. آخرين تاريخي که در اين کتاب‌ آمده رويدادي است از سال 1190 هجري‌. بنابر اين مؤلف وارث ميراث‌ِ زوال يافته دوره ‌صفوي و ناظر آشفتگي‌هاي دوره افشاريه و زنديه و پيامدهاي تاريخي آن در شکل‌گيري ‌ملوک الطوايف در ايران بوده است‌. وي از زنديه به همان اندازه راضي و خشنود است که از افشاريه ناراضي‌.

دست مايه مؤلف در تدوين اين اثر، کتاب هاي تاريخ و تراجم رايج و اطلاعات شخصي و محلي او از قزوين بوده است‌؛ اما در استفاده از عالم آراي عباسي‌ که چندين مورد از آن ياد مي کند، نيز امل الامل شيخ حر، بيشترين استفاده را کرده است‌. استفاده وي از کتاب اسکندر بيک، آن هم بخش تراجم آن‌، بسيار فراوان بوده و در بسياري از موارد جزء به جزء آن را نقل کرده است‌. گرچه گهگاه مطالبي بر آن افزوده است‌. يک بار از تاريخ جهان آراء (ص 23) ياد مي کند، بار ديگر از عالم آراي وحيد که مقصودش عباسنامه است (ص 100). بسا مواردي ديگراز اين ها استفاده کرده اما از نام آنها ياد نکرده است‌. سلافه العصر هم يکي از منابع مؤلف است که در مواردي به آن تصريح‌ مي کند. اما اين که مؤلف خبري از رياض العلماء داشته است يا نه‌، اشاره‌اي در اين کتاب به چشم نمي‌خورد و بعيد مي نمايد.

مؤلف به مناسبت‌، نقل هاي شفاهي هم دارد، چنان که گاه مطلبي را از يکي از معمّرين نقل کرده (ص 290) يا از قول فلان شخص نقل مي کند که گفته است نسخه فلان کتاب نزد من است (ص 294) چنان که در معرفي اندکي از افراد به اجازاتي که در اختيار داشته استناد مي کند. براي نمونه وي در باره مير سيد احمد علوي چيزي نمي‌دانسته اما بر اساس اجازه‌اي که ميرداماد براي او نوشته بوده يا دست‌ نوشته اي که از شيخ بهايي در باره او روي نسخه اي ‌از تشريح الافلاک بوده‌، شرح حالش را نوشته است (ص 333). توان گفت که در بخش‌هاي تاريخي‌ِ مربوط به روزگار خود، از مشاهداتش هم استفاده کرده است‌.

اين اثر، کم و بيش مورد استفاده يا رؤيت برخي از محققان از جمله آقا بزرگ‌، مدرس رضوي‌، گلچين معاني و برخي ديگر بوده است‌. گلچين در مجلد هفتم فهرست نسخ خطي کتابخانه آستان قدس (ص 165.7) آن را معرفي کرده و در باره‌اش نوشته‌است‌: مؤلف نيمي از مطالب کتاب محافل المؤمنين را از مجالس المؤمنين گرفته و نيم ديگر را از عالم آراي عباسي‌! اين ارزيابي ‌به حق مورد انتقاد مصححان کتاب قرار گرفته اما با اين حال طي کار نتوانسته‌اند دقيقا حدود نقل‌هاي مؤلف از عالم آرا و آنچه را که خود از منابع ديگر آورده مشخص سازند. در شرح حال‌ها، به ويژه نيمه دوم که مربوط به بعد از عصر عباس اول هستند، نکات تازه فراوان است‌. اين مطلب به خصوص در باره چند قزويني که نامشان در اين کتاب آمده‌، بيشتر صادق‌است‌. از آن جمله شرح حال آقا رضي است که پدر و جد و فرزندش را مي شناساند و اشعاري از آن ها نقل مي کند و مطالب‌ ديگر.

نويسنده اين سطور هم‌، سال ها پيش‌، مطالبي از آن در دين و سياست در دوره صفوي نقل کرده است‌. پيش از اين‌، شايد قريب پانزده سال‌، اراده جناب استاد نجيب مايل هروي (از سال 1369 تا آنجا که نويسنده اين سطور به خاطر دارد) بر تصحيح اين اثر ـ در کنار مجالس ـ قرار گرفته‌، مقرّر شد تا ضمن منشورات بنياد پژوهش هاي اسلامي به چاپ برسد، اما به دليل دشواري هايي که پيش آمد و به درازا کشيدن دوره بارداري اين نوزاد، بنياد تصحيح آن را به دو نفر ديگر ـ آقايان ابراهيم عرب پور ومنصور جغتايي سپرد و عاقبت در سال جاري (1383) چاپ شد و ديدگان علاقمندان را روشن ساخت‌.

جالب آن که در همين روزها، اثر ديگري در تاريخ دوره اخير صفويه و اوائل افشاريه‌، با نام مرآت واردات (به کوشش دوست عزيز جناب آقاي دکتر صفت گل توسط مرکز نشر ميراث مکتوب‌) چاپ شد که از قضا مؤلف آن هم محمد شفيع (طهراني‌) نام دارد، و تقريبا معاصر محمد شفيع ما بوده و نيز مانند او شاعر و مورخ بوده است‌.

مطالب در دو بخش ارائه خواهد شد. بخش نخست گزارش محتواي کتاب‌، بخش دوم‌ ملاحظات ما بر تصحيح اين کتاب‌.





بخش اول‌:



گزارش‌ِ محتواي کتاب‌



مؤلف در مقدمه نخست کتاب‌، پس از حمد و ستايش باري تعالي و ياد از رسول و آل او، و ذکر مُخمّس مفصّلي از خودش در ستايش امام علي عليه السلام با مضامين بسيار عالي‌، به بحث از انگيزه و ضرورت تأليف اين کتاب مي پردازد. وي که کتابش را مجلد ثاني مجالس المؤمنين مي داند، اشاره مي کند که ‌آن کتاب اثري عالي «در تحقيق اسامي مؤمنين عالي مقام و شيعيان ذوالاحترام‌» است که حوزه زماني آن «از ابتداي امر اسلام ‌تا زمان سلاطين جنّت مکين صفويه‌» بوده است‌. اما اکنون که «قريب به سيصد سال از آن تاريخ ]يعني از زمان روي کار آمدن‌ صفويه‌ [گذشته و به نظر قاصر نرسيده که ذکر آن اعاظم دين و محبّان خاندان طيبين را به طور کتاب مجالس المؤمنين احدي از دانشمندان فصاحت قرين به رشته تحرير بيان کشيده باشد، لهذا توکّلاً علي الله رب‌ّ العالمين شروع به تأليف آن نمـوده‌» (ص‌7 ـ 8).

مؤلف ما، در همان آغاز کتابش‌، مانند بسياري از مؤلفان ديگر، و اين بار البته تا اندازه‌اي به درستي‌، اشاره به تفاوت زمان خود، يعني دوران آشفتگي ايران در زمان افشاريه و زنديه‌، با زمان صفويان دارد. در اين زمان «قماش کاسد تأليف‌» کمتر مشتري دارد، زيرا «در اين ‌عصر نه از اين کالا و صاحب کالا خبري‌، و نه از طالب و خريدار آن اثري است‌». اصفهان‌ که ‌به تعبير زيباي وي «هميشه آن ولايت در ايّام دولت صفويه و غيرهم محل ارباب کمال و موضع صاحبان فضل و افضال بوده‌» اکنون از آن جايگاه علمي افول کرده و حضرات‌ «خوانين ذوي الاحترام را همت به تحصيل نان مقصور گرديده‌» و آن آثار همه «مُنْطمس و مُنْهدم‌» گرديده است‌. در اين روزگار اوضاع چنان شده است که در اصفهان به هر طلبه که ‌مي رسيد بگوييد: در اين ايام‌، تصنيف ارباب‌ِ طرب‌، بهتر از تصنيف ارباب طلب است‌.

مؤلف شادمان است که اثر خويش را به هيچ سلطاني تقديم نکرده و «عنوان آن آلوده به ‌مدح از اهل دنيا نگرديده‌» و بنابر اين شايسته ديده است که آن را «به رسم پيشکش تحفه ‌سرکار امام عصر (ع‌) که آقاي شيعيان است‌» بنمايد (ص 9). شايد اين نخستين بار باشد که ‌کسي نوشته خود را به امام عصر (ع‌) تقديم مي کند. عبارت وي در وصف امام زمان (ع‌) است و قصيده‌اي هم که از خود درباره آن امام آورده‌، عالي‌تر:

امام عالم و عادل که گشته او مستور

ز ديده‌ها ز براي مصالح جمهور

مدار مقصد کار جهانيان از اوست‌

براي او شده حکم قضاي حق مقصور

به فرق چرخ بود خاک پاي او چون تاج‌

به آب تيغ نشاند شرار اهل شرور

افتتاح کتاب در شرح فوايد کتاب حاضر و در واقع‌، اهداف مؤلف از نگارش اين اثر است‌:

فايده نخست آن که اين کتاب مشتمل بر شرح احوال شماري از رجال شيعه است که ‌شرح احوالشان در کتاب قاضي نيامده است‌.

فايده دوم آن که شرح حال رجالي از شيعه که مربوط به زمان مورد نظر در تأليف کتاب ‌مجالس المؤمنين بوده‌، اما از آن افتاده‌. بنابرين اين کتاب‌، حکم مکمّل و متمم آن را دارد.

فايده سوم رساله‌ها و مطالب کوتاهي است که مؤلف در جاي جاي کتاب در باره امامت‌ و اثبات آن و مسائل ديگر آورده است‌.

فايده چهارم آن است که اين اثر، يک اثر تاريخي است‌، و تاريخ را فوايد و ثمرات ‌چندي است که مؤلف ضمن ده مورد، از فوايد تاريخ سخن گفته که بسيار عالي است‌.

1. علم تاريخ موجب خرّمي و بشاشت است‌.

2. علمي سهل المأخذ است‌.

3. راهبر انسان به صدق و کذب اخبار است‌.

4. تقويت عقل تجاربي انسان است‌.

5. مشاور انسان در اعمال نيازمند مشورت است‌.

6. سبب معرفت اشخاص گذشته مي شود.

7. علم تاريخ موجب زيادتي عقل آدمي است‌.

8. اطمينان بخش افکار آدمي است‌.

9. انسان آگاه به تاريخ‌، صبورتر است‌.

10. انسان آگاه داند که نعمت و نقمت هيچ کدام مستدام نيست‌.



اما فايده پنجم در اين کتاب مطالب پراکنده‌اي است از قصايد و اخبار نادره‌اي از شعرا وحکايات غريبه اي از عرفا. مردمان بايد اين اثر را بخوانند، چرا که «احوال اجداد کرام ايشان و حقّيّت مذهب آباء و اجداد» خويش را در آن مي بينند. اين کتاب به خصوص براي عاملي‌هاي ساکن ايران جالب‌تر است‌؛ زيرا شرحي از پدران خويش را که به ايران آمده‌اند را در اين کتاب مي بينند. وي همين جا اشاره‌اي به تشيّع در جبل عامل دارد و مي کوشد رواياتي که در فضائل شام آمده‌، تطبيق بر جبل عامل کند. اين تطبيق مشکل ذهني مولف را در اين که چرا اين روايات در باره شام آمده با آن‌ که «شام اکثر اوقات مسکن ذوات الاذناب و مدت ها در آنجا سب‌ّ مولاي متقيان مي شد، و اکثر ايشان ناصبي بودند و بلکه‌ هستند و بالفعل روز عاشورا را از ايام متبرّکه مي دانند» وارد شده است‌. اگر آن روايات بر جبل عامل تطبيق شود يا آن که بنا به‌ برخي از روايات‌، مقصود از آن روايات‌، قدسيت آن مکان به خاطر ظهور انبياء الهي باشد، پاسخ اين پرسش داده مي شود.

کتاب به چند بخش تقسيم مي شود:

بخش اول, در تاريخ شاهان صفوي‌

بخش دوم, احوال واليان و بيگلربيگيان‌

بخش سوم‌، شرح حال پنج نفر از سلاطين هند

بخش پنجم, در بيان احوال دانشمندان و سخنوران‌ (125 نفر).

بخش پنجم‌، مهم‌ترين و مفصل‌ترين بخش کتاب به حساب مي آيد گرچه بخش اول نيز خالي از فوايد عالي نيست‌.

نکته اي که مؤلف در ميانه کتاب آورده و حق آن بود که در همين جا مي آمد، آن است که وي بناي تاريخنگاري نداشته‌است‌. يعني اگر شرح احوال سلاطين صفوي را گفته يا اخبار عاملان و بيگلربيگيان را نوشته‌، صرفا هدفش «تحقيق حالات‌ مؤمنين و کساني که در طريق اَنيق ترويج دين مُبين و مَنْهج خير الوصيّين سعي موفور به ظهور رسانيده‌اند» بوده است‌، به ‌طوري که کتابش «تواند قابليت جلد ثاني مجالس المؤمنين‌ بهم رساند». به همين جهت‌، از ميان سلاطين صفويه‌، شرح حال اسماعيل و طهماسب و عباس اول که تأثير زيادي در رواج تشيع داشته‌اند، مفصل‌، اما بقيه که «صاحب عظم ]عزم‌![ عظيم نبوده‌»اند، اخبارشان به طور مختصر درج شده است (ص 97) وي در جاي ديگري‌، ضمن بيان شرح احوال قاضي نورالله‌ تأکيد دارد که «و کتاب مجالس المؤمنين‌... جلد اول اين کتاب‌» است (ص 306).





«تاريخ‌ِ سلاطين‌ِ صفويه‌» در محافل‌


بدون ترديد کتاب محافل‌ يک منبع تاريخي براي دوره صفوي است‌، نه تنها از اين جهت که ‌زندگي عالمان و فرهيختگان اين دوره را به رشته تحرير کشيده‌، بلکه بيشتر از آن روي که ‌يک دوره زندگي سلاطين صفويه را تدوين کرده و کوشيده است تا برجسته‌ترين نکات زندگي آنان را ثبت کند. ويژگي خاص کتاب در اين زمينه‌، توجه مؤلف به جنبه‌هاي تحليلي ‌و جمع‌بندي‌هايي است که از ادوار مختلف عصر صفوي بيشتر از زاويه مذهبي دارد و همان‌ طور که خود يادآور شده‌، بنايش شرح حال کساني بوده که دستي در رواج تشيع داشته‌اند.

در اينجا لازم است به ترتيب‌ِ سيرِ زندگي شاهان‌، مروري بر مهم‌ترين ديدگاه‌هاي مؤلف‌ در باره فعاليت آنان در رواج تشيع داشته باشيم و پيش از آن البته آگاه باشيم که او همانند بسياري از عالمان دوره مياني صفويه ـ قاجار، شيفته عصر صفوي است‌. البته اين گرايش ‌بعدها هم ادامه پيدا کرد، اما در روزگاري که همه چيز در حال از هم پاشيدن بود و تمدن ‌صفوي به طور کل آسيب ديده بود، و خاطره آن همچنان در اذهان باقي مانده بود، اين حس‌قوي‌تر و نيرومندتر بود. قدسيت شاهان صفوي در اذهان عالمان اين دوره‌، نشان از آن دارد که اين جماعت‌، پس از زوال آن دولت‌، نوعي تصوير آرماني از آن زمان در ذهن خويش ‌نگاه داشته‌اند. اين تصوير در نخستين بخش از کتاب محافل‌ که گزارش زندگي شاه ‌اسماعيل است‌، در تعابير زيباي او براي اين پادشاه‌، بازتاب يافته است‌. وي در آغاز روايتي ‌مجعول‌، آن هم به نقل از کتاب الغيبه‌ شيخ طوسي ـ که چنين روايتي نه در آن بلکه در مأخذ کهن ديگري هم يافت نمي‌شود ـ در باره ظهور مردي از ديلم مي آورد که زمين را پر از عدل و داد مي کند و قدرتش فراگير مي شود و همه مردمان از خوب و بد از او پيروي مي کنند. وي تلاش مي کند تا شاه اسماعيل را مصداق اين روايت‌ بشناساند. اما اين که شاه اسماعيل از ديلم ظهور کرده باشد، اشاره به حضور او در لاهيجان در اوائل کودکي است‌. اين تطبيق سابقه داشته و وي از ملا خليل قزويني نقل مي کند که روايت مزبور را بر شاه عباس دوم تطبيق کرده است‌؛ شاهدش آن که شاه ‌عباس دوم دولت خانه مبارکه‌اش در قزوين ]؟[ در محله اي به نام ديلمه کوچه جايي است‌. محمد شفيع آن تطبيق را نمي‌پذيرد، و مي گويد نام اين دروازه در اصل به آن جهت است که برابر ورودي راه ديلمستان است‌، پس اصالت با خود ديلم ‌است‌. ملا خليل به حديث ديگري هم استناد کرده است‌: يخرج بقزوين رجل اسمه اسم النبي‌ّ (ص‌)... که البته روايت اين در الغيبه ‌شيخ طوسي (ص 444) موجود است‌.

در اينجا يادي از شمس الدين خفري شده که مصحح به اشتباه آن را فخري ياد کرده‌؛ و به صورت معترضه ابياتي از مؤلف‌ در باره شاه اسماعيل آمده‌، و آنگاه دنباله عبارت که آن زمان بسياري از علماي اهل سنت از ايران گريختند، اما شمس الدين ‌خفري در کاشان ماند و به سرعت مذهب امامي را پذيرفت‌. (تعبير «لمؤلفه‌» معمولا براي موردي است که مؤلف از خود شعري مي آورد، اما بر خلاف‌، وي با همين تعبير، شعري از مثنوي مولوي در باره حديث غدير آورده «زين سبب پيغمبر با اجتهاد ـ نام خود وان علي مولا نهاد». بنابر اين بسا ـ به دليل آن که شعر گفتن از يک شاعر آخر قرن دوازدهم در باره شاه ‌اسماعيل آن هم در آن قالب بعيد مي نمايد ـ اين اشعار در باره شاه اسماعيل از ديگري باشد. آيا ممکن است از ميرزا قاسم ‌جنابذي باشد که شاهنامه اي در باره شاه اسماعيل و اشعاري در باره شاه طهماسب داشته و مؤلف محافل شعري از او در منقبت مولا علي (ع‌) آورده‌؟ محافل‌، (ص 208 ـ 211). گفتني است که در اين باره بايد تحقيق شود.)

مؤلف مي افزايد که چون کتاب هاي فقهي امامي در دسترس نبود، همين خفري «به مقتضاي عقل سليم‌» فتوا مي داد. پس از آمدن محقق کرکي به اين شهر، او «فتاوي مزبوره را طلبيده‌» روشن شد که «تمامي موافق قانون شريعت ائمه اثنا عشري‌ است‌». (ص 27). اين همان خِفري است که بسيار زود، تسليم شاه اسماعيل شد و نه تنها از خلفا اعلام برائت کرد که سخن‌ تندي هم در حق آنان گفت و توجيهي فلسفي‌! هم براي آن ارائه داد که چرا من بايد جانم را به خاطر چند عرب‌... از دست‌ بدهم‌.؟ (تمامي اين حکايت يعني فتاوي خفري و آمدن کرکي و آن سخنان و موضع خفري را در باره شيعه شدنش را بنگريد در: روضات الجنات‌, ج 7، ص 196).

در اينجا به مناسبت شرحي از روايات مربوط به مهدي (ع‌) ارائه داده است‌. پس از آن به ‌مناسبت شعري از شاه نعمت الله ولي آورده که پيشگويي حوادث روزگار را دارد و مؤلف ‌ما که بي‌اعتقاد به اين مطالب است‌، بر اين باور است که اينان به «علوم ناقصه جفر و نجوم و رمل و غيره قائلند» و اخبار ائمه را هم «براي خود تأويل مي کنند». مقتضاي شعر پيشگويانه شاه نعمت‌الله ولي‌ّ چنان است که‌ «منتهاي دولت صفويه را با ظهور حضرت صاحب الامر (ص‌) مقترن ساخته‌، و حال آن که بعد از انصرام دولت صفويه‌، ظهور سلطان نادرشاه افشار (م 1160) بود که در اواخر دولت او به اهالي ايران‌، بلکه «تمامي ممالک محروسه او بسيار ناخوش گذشت‌.» (ص 38) براي روشن شدن بهتر صورت مسأله‌، مؤلف جدولي هم از سنوات حکمراني صفويان به دست‌ داده (ص 37 ـ 38) تا تطبيق و فهم اِشکال آن قبيل پيشگويي آسان‌تر باشد. وي مي گويد که البته پس از سقوط صفويه‌، زنديه در اکثر ايران و خاندان نادر در خراسان هستند «و از ظهور امام شيعيان اثري نيست‌» (ص 39). وي همين جا فرصت را مغتنم ‌شمرده از کار «برخي از علما»ي ديگر هم که «رسائل در اين باب نوشته‌اند و اتصاف دولت صفويه را به ظهور حضرت صاحب الامر عليه اسلام مذکور ساخته‌اند» انتقاد مي کند که نظرشان «خالي از چيزي نيست‌! چنانچه خلاف آن مشاهده ‌گرديد» (ص 33).

مورخان صفوي معمولا توجه داشته‌اند که پادشاهي شاه اسماعيل‌، پس از يک دوره ‌طولاني از سختي و دشواري براي شيعه‌، ظهور يک دولت امامي مذهب را سبب شده و اين پيروزي‌، آن هم پس از يک هزار سال‌، يک پيروزي بسيار باارزش است‌. اين مورخان معمولا اشاراتي به دوره آل بويه و تلاش سلطان محمد خدابنده و حتي اشارتي به تلاش سلطان حسين بايقرا براي رواج نام ائمه اثنا عشر (ع‌) دارند، اما نيک واقفند که کار شاه اسماعيل‌، به درستي‌، خدمت بسيار بزرگي براي شيعه بوده است‌. کار دولت شاه اسماعيل آن بود که «مذهب حقي را که در اين نهصد سال در پس پرده‌ حجاب مانده بود... بيان نمود ]و[ به احسن وجهي تمشيت داد.» (ص 25). و جاي ديگر مي نويسد:

آنچه سال ها در خاطر سلاطين با وقار و خوانين عظيم المقدار مي گذشت و ميسّر نمي‌شد و بسا فرمانفرمايان که به اين حسرت سر به زيرخاک برده بودند، در اين وقت به تأييد الهي و توفيق لايتناهي و اخلاص باطني سلطان ذي‌شأن جنت مکان و اعانت پاک ائمه طاهرين ‌اين دولت ابد قرين به او ميسّر گرديد، آنچه بايست و شايست به عمل آورد». (ص 45).



مؤلف شرحي تاريخي اما کوتاه از عمليات نظامي شاه اسماعيل را به دست داده که طبعا ارزشي تاريخي دست اول ندارد.

اما شاه طهماسب که سلطنت 54 ساله داشت‌، از نظر وي تفاوتش با شاه اسماعيل در آن ‌است که «شاه اسماعيل در تحصيل مذهب حق سعي جميل فرمود»، اما «شاه طهماسب والامقدار، نگهدار آن گرديد» (ص 48). اين طهماسب بود که از «بيضه شرع پرستاري‌» کرد. وي در همين جا، به مقايسه سه دوره متفاوت از روزگار صفوي‌، يعني زمان اسماعيل وطهماسب و عباس اول مي نويسد: «مي توان گفت که اين نهال‌ِ نيکوثمر را شاه اسماعيل تحصيل و غرس‌، و شاه طهماسب چون‌ باغبان در محافظت و خدمت و آبياري آن مشغول و در ايام شاه عباس‌ آن درخت‌ِ طوبي‌مثال‌، به ثمر نشسته و آن شجر دلگشا ماصَدَق‌ِ «أصلها ثابت و فرعها في السماء» گرديده باشد». (ص 50) اجمال آن که شاه اسماعيل نهال را کاشت‌، شاه طهماسب بزرگش کرد، و شاه‌ عباس از بار و بر آن بهره برد.

با توجه به رويدادهاي فرهنگي دوره طهماسب‌، مي توانيم بر اين نکته تأکيد کنيم که سخن مؤلف بسيار متين و عالي ‌است‌. طهماسب در رواج تشيع‌، سياست فرهنگي و اقتصادي خاصي را در پيش گرفت‌. محمد شفيع در باره طهماسب بر چندين نکته تأکيد دارد: توبه واقعي او، تلاش براي رسيدگي به عرايض مردم که نمونه اي جالب را بيان کرده‌، تأکيد در «امر به ‌معروف و نهي از منکر»، رسيدگي به سادات يقين التشيع و تأمين نان فقراي شهرها و بلاد، و اين که علما و دانشمندان را به نگارش کتاب در باره فضائل امام علي برانگيخته و به علاوه مداحان و شاعران را به سرايش قصايد و غزليات در فضايل آن‌ جناب و ساير ائمه اطهار فرا خواند. به علاوه‌، براي مناطق شيعه نشين‌، تخفيف مالياتي قائل شد (ص‌54).

در باره اسماعيل دوم و محمد خدابنده پدر شاه عباس که اولي يکسال‌، و دومي دوازده سال در آشوب سلطنت کرد، مطلب کوتاهي گفته‌، جز آن که شعر بلند محتشم را که در هر مصراع آن يک ماده تاريخ براي سلطنت اسماعيل دوم است‌، تشريح رياضي کرده است‌. جايي هم حسرت مي خورد که محتشم چگونه «آن گوهر ارزنده را به رشته نظم کشيده‌، به جاي ‌خزف فروخت‌» (ص 96).

اما آشکار است که روزگار شاه عباس اول‌، اوج دولت صفوي در تمامي عرصه‌هاست‌. مؤلف به حق تأکيد مي کند که در اين دوره «کار ايران و ايرانيان رونقي تمام گرفته‌، در ترويج دين مبين و قلع بنيان معاندين تدبير نموده‌، اوقاف و صدقاتش‌ بي‌شمار، و آثارش در ولايت ايران بسيار. پادشاهان عرصه گيتي از مسلم و غير مسلم‌، از اقصا ممالک فرنگستان و اروس و کاشغر و تبّت و هندوستان با آن حضرت طرح الفت و آشنايي افکنده و سلاطين فرنگيه و پادشاهان مسيحيه با او از ارسال‌ رُسُل و رسائل آميزش نموده‌» (ص 63).

شاه عباس چون به تخت نشست‌

نقش‌ِ ايران نشست‌، سخت نشست‌

اين عبارات در باره عصر شاه عباس بسيار رسا و درست و نشانگر فهم تاريخي مؤلف ما از آن عهد است‌.

وي به اجمال تمام‌، اشاراتي به تحولات سيزده سال نخست سلطنت شاه عباس دارد که‌جنگ هاي او در غرب و شرق ايران است‌. سال 1009 شاه عباس‌، قصد رفتن مشهد با پاي‌ پياده دارد. وي در اين باره توضيحي مي دهد و در مقايسه به سفر برخي از سلاطين روم اشاره دارد که قصد پياده رفتن به ‌زيارت بيت المقدس را داشتند، با اين تفاوت که «گويند ]شاه عباس‌[ در اکثر منازل متحمل آبله‌پا گرديده‌» اما براي آن سلاطين‌ «خدمتکاران و فراشان در راه فرشهاي زيبا وملون گسترانيده‌، گل و ريحان بر روي آن‌ها مي ريختند» (ص 84). ادامه ماجراي‌ اقامت سه ماه وي در مشهد «رجب و شعبان و رمضان‌» به صورت کوتاه آمده است‌.

محمد شفيع‌، تصرف بحرين و بيرون راندن «جماعت فرنگيه پرتغاليه‌» را يکي از افتخارات شاه عباس مي داند و تأکيد دارد که «لله الحمد تا به حال‌، بحرين در تصرف پادشاهان شيعه مي باشد و فضلاي‌ نامدار از آن خطه دلگشا برخاسته‌اند». (ص 86).

در اينجا به اشارت‌، شرحي از اسيري گرفتن مسلمانان‌، اعم از آن که سلاطين سني از شيعيان بگيرند، يا سلاطين شيعه از سنيان‌، به دست داده که موضوع جالبي است‌. وي به ‌لحاظ تاريخي سوابق آن را تا روزگار خود آورده و از آن به عنوان «شيوه مذمومه‌»اي ياد مي کند که «روز به روز تزايد گرفته‌» و اوضاع نابساماني را پديد آورده است‌.

شاه عباس در سال 1015 تمامي دارايي خود را «وقف حضرات عاليات چهارده معصوم‌» کرده‌، در زمان حياتش خود متولي آن و پس از وي پادشاهان بعدي را متولي آن قرار داد (ص 87). اين گزارش‌ها عمدتا برگرفته از کتاب عالم آراي عباسي‌است و سخن تازه‌اي ندارد.

از اين پس‌، مؤلف تأکيد دارد که تاريخ سلاطين بعدي را مختصر مي آورد، زيرا هدف وي نگارش شرح حال کساني بوده‌است که «در طريق انيق ترويج دين مبين و منهج خير الوصيين سعي موفور» داشته‌اند، اما سلاطين بعدي صفوي در اين باره‌ «عَظْم عظيم‌» نداشته‌اند و به همين جهت «حالات خجسته دلالات ايشان‌... مختصر» گزارش خواهد شد (ص 97).

به اسماعيل دوم که سني‌زده بود، اشارتي شده و گفته شده که بعدا در شرح زندگي سيد حسين کرکي به او خواهد پرداخت (بنگريد: ص 288). از زندگي شاه صفي هم گزارش کوتاهي ‌مي دهد و سپس اندکي فزونتر، به شرح احوال‌ شاه عباس دوم مي پردازد. فهرستي از کارهاي فرهنگي وي‌، اوامري است که به‌ ملا خليل قزويني و ملا محمد تقي مجلسي‌، به ترتيب‌، براي شرح کافي‌ و من لايحضر داده است‌. نيز اشاره به دعوت ملا محسن ‌فيض کاشاني به اصفهان و اقامه نماز پشت سر او که آن را، برخلاف ديگر مورخان‌، در قزوين ثبت کرده است‌. (دست کم از سه مورد اشتباه مشابه‌، چنين به نظر مي رسد که او همچنان پايتخت صفويه را قزوين مي دانسته است‌! يکي در شرح حديث ‌خروج مردي از ديلم و تطبيق آن بر شاه عباس ثاني و اين که دولتخانه مبارکه او در ديلمه کوچه بوده‌، ديگري در اينجا که شاه‌ عباس ثاني در قزوين پشت سر فيض کاشاني نماز خوانده (ص 100)، و سوم ذيل شرح حال شاه سلطان حسين (ص 109)، سطر آخر. و اين شگفت است‌!)

اما شاه سليمان که دوران آرامي را گذراند و در روزگارش «عبادالله را اوقات در کمال رفاهيت گذران‌، و شيعيان عالي مکان‌، در مساجد و معابد به دعاگويي خسرو عادل اشتغال نموده‌، علما و فضلا به تدوين کتب دين پرداخته‌... مکرّر با دانشمندان ‌محشور و فضلاي مقدس را کمال احترام مي فرمود». بدون ترديد بايد انحطاط صفوي را در اين دوره ملاحظه کرد و گرچه ‌اغراق است‌، اين خبر مؤلف را با تأمل درنگريست که فقط يک بار، اين شاه «صاحب صولت‌» و «والاجاه‌، مدت هفت سال از حرم محترم‌، به تقريب علاقه اي که با يکي از حجله نشينان سرادق عفّت داشته‌! يا ناسازي‌، بيرون نيامد» و البته به نظر مؤلف‌، با «وجود آن‌، مطلقا اختلالي در امر مملکت بهم نرسيده‌». (ص 105).

نوبت به شاه سلطان حسين رسيد که ترجيح او بر سام ميرزا آن بود که «سلطان حسين ‌خالي از سطوت و مهابت‌» بود و اين به نفع وزراء (ص 106). با اين همه‌، اين شاه‌، به لحاظ ‌خدمات فرهنگي و ديني‌، مقدم بر ديگر سلاطين صفوي است‌، چرا که کارهايي که «در ايام ‌دولت روزافزون او به جهت طلبه علوم دين اتفاق افتاده‌، در هيچ قرني کس نشان نداده‌». از آن جمله بناي مدرسه شاه است‌. مؤلف باز تأکيد دارد که «آنچه از کتب علمي که در زمان دولت ابد مقرون او مصنّف گرديده‌، در زمان هيچ يک از سلاطين به جهت فضلاي شيعه ‌اين دولت ميسّر نگرديده‌» و باز تأکيد بر اين که «اگرچه تيغ بي‌دريغش از جهاد اعدا در غلاف بود، لکن در باب جهاد علم نهايت جهد مي نمود و به ترويج دين مبين مي افزود». (ص 108).

در اينجا صفحه تازه‌اي از رخداد سقوط صفويه را ملاحظه مي کنيم‌. بزرگي اين حادثه و نکبت ناشي از آن چندان بود که بسياري از افراد در باره علت اين سقوط در همان زمان به عنوان يک پرسش علمي از خود سؤال مي کردند. از آن‌جا که اين‌سقوط در دوره شاه سلطان حسين رخ داده‌، به طور معمول او را مقصر مي دانند. مؤلف ما در اين باره‌، بيش از آن که به علل وعوامل زميني معتقد باشد، به قضا و قدر الهي مي انديشد. او مي نويسد: بعضي از ناقص فهمان‌، شمشير زبان آخته و به مذمّت‌ آن سلطان معدلت نشان پرداخته مي گويند که او ايران را به باد فنا داد» (ص 108). اما وي که آن نظر را نادرست مي داند مي‌گويد به هر حال‌، هر دولتي‌، موعدي دارد، بني‌اميّه و بني عباس و سلاطين ترک چنگيزي و تيموري هم اين دوران را پشت سر گذاشته‌اند و «هر امري وابسته به قضا است و جميع کليات و جزئيات موقوف به رضاي خداست‌».

اما شخصيت سلطان حسين‌، شخصيتي آرام بود. يک بار که «کلاغي را در درخت زده‌» بود «مبلغ چهل تومان‌... به مصرف فقرا رساند». «هر امري که رو مي داد، دست توکل به دامن توسل زده به دعا و تصدق رفع مي نمود». از اوائل سال 1121 اوضاع به هم ريخته‌، افغانان از يک سو، ملک محمود سيستاني از سوي ديگر، ترکمانان استرآباد از سمت سوم‌، و عثماني‌ها از ناحيه چهارم و ديگر آشفتگي‌هاي داخلي و غيره‌، همه چيز را به ضرر صفويان به پيش برد و اين دولت را ساقط کرد. وي گزارشي از بالا گرفتن همه اين آشفتگي‌ها به اختصار اما گويا به دست مي دهد (ص 110 ـ 113).

گزارش برآمدن شاه طهماسب ثاني و نبردهاي او، در حالي که نادر در کنارش بوده در ادامه آمده است‌. بخشي از متن صلحنامچه او با سلطان محمود عثماني ضمن صفحات 117تا 119 آمده است‌.

در باره نادر هم اشاره‌اي به حرکت او در وادار کردن بزرگان ايراني در پذيرفتن وثيقه اي دارد که در عين حفظ مذهب‌ جعفري‌، بايد بپذيرند که از رفض و سب دوري ورزند. متن اين وثيقه هم آمده است (ص 121 ـ 124).

ادامه بخش تاريخي کتاب‌، شرحي است از جنگ هاي نادر شاه که در ضمن اشارتي هم به‌ برخي از کشمکش ها و مصالحه‌نامه‌ها ميان او و عثماني‌ها دارد (ص 126، 129). نادر با کشتن پسرش رضا قلي ميرزا «آشفته مزاج گشت‌». زان پس رويدادها چنان پيش رفت که اطرافيان نادر مجبور به کشتن او شدند. اندکي بعد، عليقلي پسر ابراهيم خان‌، برادر زاده نادر با نام علي شاه به قدرت رسيد. با به قدرت رسيدن برادرش ابراهيم شاه‌، وي مجبور شد با شاهرخ شاه که اکنون در مشهد مسلط بر اوضاع شده بود، روبرو شود. با پيوستن سپاهش به ‌شاهرخ‌، وي منزوي و گريزان شد تا آن که به قتل رسيد. از سوي ديگر، سيد محمد پسر ميرزا داود متولي آستان قدس رضوي که از مادر، نواده شاه سليمان بود، ادعاي سلطنت کرد که چهل روز بيشتر دوام نياورد، در حالي که بر اساس شعر منسوب به شاه نعمت‌الله ولي‌ّ تصور مي کرد چهل سال مي ماند. اشعار طعنه‌آميزي هم در باره او سروده شد (ص 134). اما شعر شاه نعمت الله که پسر ميرزا داود به آن تمسک کرده‌، چنين است (ص 36):

ديگري از صلب او چون ابن داود آشکار

اين جهان را همچو خاتم در ميان خواهدگرفت‌

چون چهل سال او بود نايب به فرمان اله‌

مهدي صاحب زمان روي جهان خواهد گرفت‌

مؤلف در ضمن وقايع سال 1185 اشاره مي کند که از بعد از نادر شاه «احوال عراق و اکثر ممالک ايران مختل گرديده‌، اشرار و مُفَتّنان‌... سر برآورده‌، در هر دهي فرمانروايي بهم رسيده‌». اين زمان قاجارهاي استرآباد تحرّک خود را آغاز کرده و به نام يکي‌ از بازماندگان صفويه که او را شاه اسماعيل ناميده بودند، به قزوين تاختند و... (ص 135).

گزارش وي از وضع فقر و ناداري مردم‌، طي سال هاي پس از ظهور نادر، گزارشي دقيق و جالب همراه با ذکر برخي از نرخ‌ها و قوانين تحميلي دولت نظامي نادر و جانشينان اوست‌، روزگاري که «اکثر مردم چون بهايم در علفزارها چرا مي نمودند و مي مردند، دست کسي به کفن و دفن نمي‌رسيد و اين قحط در اکثر ممالک ايران شايع بود». فشار نادر شاه براي تأمين هزينه‌هاي لشکرکشي‌اش چندان فشاري بر مردم آورده بود که‌:



رعايا و برايا در عوض يک من و دو من غله‌، اطفال ذکور و اناث خود را که پرورده مهد راحت‌ بودند، به افغان و اوزبک به ذل‌ّ اسيري داده‌، مي فروختند. عالمي را کارد به استخوان و جان به لب رسيده‌، بعضي اشرار منتهز فرصت‌ مي شدند که جماعت آبرو که روز سؤال نمي‌توانستند نمود، لابد شب به تاريکي به درِ خانه‌ها مي رفتند، آن ها را دو سه نفر متفق شده‌، مي گرفتند و مي کشتند و به گوشت و روغن آن ها مدارا کرده‌، گاهي که يقين به خاطر ايشان مي رسيد، روغن انسان را آورده‌، مي فروختند... و اکثر اوقات گراني و قحط و غلا بوده به مرتبه اي که غسّال‌باشي اصفهان نقل نموده بود به خبر صحيح که بيست هزار نفر که از گرسنگي مرده بود، شسته‌». (ص 136 ـ 137).



به هر روي‌، وي منتقد جدي دوره نادري‌، به خصوص دوره اخير آن است‌. (در فهرست کتابخانه مرکزي دانشگاه تهران‌، ج‌10، ص 1916 در معرفي زلال العيون (نسخه 2990) مؤلف هم که شرح عيون اخبار الرضا است‌، آمده است‌: او از ستم‌هاي‌ دوره نادر شاه در برگ 60 آن کتاب سخن مي گويد.)

اين اوضاع فجيع بود تا محمد کريم خان زند (1163 ـ 1193) ظاهر شد و اوضاع آرام گرفت و «عباد الله در آسايش‌، و مأکولات ارزان‌، و خلايق اوقات خود را مصروف به ساختن مساجد و بقاع الخير و آباداني‌» مي نمايند (ص 138). ستايش مؤلف‌ از کريم‌خان بي‌مانند است (ص 138 ـ 139). ارزش کريم خان از نظر مؤلف ما اين است که او، به رغم آن همه خزانه و دارايي «به‌ لباس درويشانه به جهت خوشنودي خاطر ضعفا پرداخته‌، هر يوم‌، قريب هزار دست قلعه از تيرمه ]ترمه‌[ و سمور و بادله و زربفت به عموم ناس شفقت مي فرمايد، خود به لباس چيت ژنده ملبّس گرديده‌». (ص 139 ـ 140).

آخرين تاريخي که مؤلف در بخش تاريخي کتاب خود آورده از سال 1190 هجري‌ است که اشارتي به فتح بصره توسط محمد صادق خان برادر کريم خان دارد با اين تعبير:«ولايتي که از زمان اميرالمؤمنين تا به حال به تصرف سلاطين شيعه نيامده بود به تاريخ شهر صفر المظفر سنه 1190 به تصرّف اوليــاي اين دولت ابـد مـدت در آمـد». (ص 140).

بدون ترديد، برخي از مطالبي که مؤلف در قسمت اخير آورده‌، مي تواند روايت دست اول باشد. در اين باره بايد مطالب‌ را با آنچه در منابع مشابه آمده‌، سنجيد و بعد اظهار نظر کرد.





«تراجم واليان و عالمان‌» در محافل‌


بخش بعدي کتاب بيان احوال واليان و بيگلربيگي‌هاست‌. وي افرادي را از چهره‌هاي سرشناس اين جماعت انتخاب کرده‌، و گويا ملاک وي آن بوده که آن افراد دستي در کار ترويج علم و دين و تشيع داشته باشند. «سيد مبارک خان والي عربستان و هويزه‌... سيد شيعي مذهب‌ِ پاک اعتقاد... در ترويج مذهب حق بذل جهد نموده‌» (ص 140)، «علي پاشا رومي از امراي بزرگ روميّه‌... شيعه خالص شده‌...»(ص 142)، «کندوغمش سلطان‌... باعث رواج بازار تشيع گرديده‌» (ص 143)، «الله وردي‌خان‌... امورِ بسيار در راه دين از او صادرگرديده‌» (ص 146). «امام قلي خان‌... مدرسه عاليه او که حال آثاري از آن برپاست‌... بعد از مدرسه شاه سلطان حسين در دارالسلطنه اصفهان آن مدرسه به جميع مدارس عالم ترجيح داشته‌» (ص 147)، «علي قلي خان‌... در تقويت دين و محافظت ثغور سعي موفور فرموده‌» (148) «امير گونه خان‌... جمعي کثير از کفره گرجي را به جهنّم فرستاده‌» (ص 149)، «امام قلي خان‌ قاجار... در محاربات روميه مردانگي‌ها از او ظهور يافته‌» (ص 149).

اسامي خلفاي شاه اسماعيل «که هر يک صاحب نقاره و طبل و عَلَم بوده‌، در فتوحات دين و ترويج مذهب حق يقين‌ سعي‌هاي موفور نموده‌اند» در ادامه آمده‌. سپس نام پادشاهان شيعه هند فهرست شده و شرح حال کوتاهي از آنان همراه‌ برخي نقل ها که حکايت از تشيع آنان دارد، آمده است‌: نظام شاه والي دکن‌، سلطان محمد قطب شاه‌، ابراهيم عادلشاه و نيز اکبرشاه ـ که حتي باورش به اسلام ثابت نيست چه رسد به آن که شيعه باشد ـ و اورنگ زيب ـ که سني متعصب بوده ـ از کساني هستند که وي آنان را از شاهان شيعه مذهب دانسته و به خصوص در باره اکبرشاه تلاش کرده تا اخلاص او را به ‌«خاندان طيبين‌» ثابت کند. مصححان کتاب نسبت به تشيع اکبر شاه و اورنگ زيب و نفي آن‌، توضيحاتي در پاورقي آورده‌اند.

بخش ديگر کتاب در بيان احوال دانشمندان و سخنوران است‌. شماري از آنان شاعرند و مؤلف در نگارش شرح حال آنان‌، بسان تذکره‌هاي رايج عمل کرده‌، اشعار اندکي از آنان ‌آورده که بسا در جاي ديگر نباشد. به نظر مي رسد عمده اين موارد تا صفحه 194 تمام مي شود. برخي هم از عالمان دين يا دبيران و احيانا وزيران هستند که به طور معمول شرحي فزونتر در باره آنان داده است‌. اين شرح حال‌ها، طبق معمول از آثار پيشين گرفته شده و در اين زمينه‌، دو کتاب از همه بيشتر مورد استفاده مؤلف بوده است‌: نخست عالم آراي عباسي که بيشتر شرح حال‌هاي موجود در آن در اين کتاب آمده و ديگري اَمَل الامِل‌ شيخ حر عاملي‌.

در اين شرح حال‌ها گهگاه مطالب تازه و اشعاري نغز از شاعران برجسته اين روزگار وجود دارد که بسيار مغتنم است‌. از آن جمله در باره مير عماد حسني که «بين الجمهور به ‌تسنن مشهور بود» و به همين خاطر توسط «استاد مقصود مسگر» ـ البته به دستور شاه عباس آن گونه که نصر آبادي ‌(نصرآبادي‌، تذکره‌، صص 207 ـ 208) نوشته ـ کشته شد. مؤلف مي افزايد: راقم الحروف چون بعضي قطعات به خط او ديده که رباعيات مشتمل بر تشيع او نوشته بوده‌، لهذا داخل طبقه عليّه شيعه‌» او را آورد (ص 173). در باره تأثير محتشم و سبک شعر او در معاصران خودش هم‌، ارزيابي قابل توجهي دارد «الحال بجز آن ديوان که دستورالعمل استادان فصاحت‌بنيان است‌، طبع احدي راغب به غزليات ديگر نيست‌، مگر بعضي از متأخرين مثل درويش مشتاق و غيره که چون غزليات‌ِ ايشان نيز به آن طراز مطرّز است‌، لهذا به اشعار دلپذير بي‌نظير ايشان نيز اختلاط مي شود». (ص 174).

شرح زندگي ملا احمد مشهور به مقدس اردبيلي هم نکته اي تازه دارد. اولا حکايت معروف که در مقامات سيد نعمة الله ‌جزائري نقل شده و نامه وي به شاه عباس با اين عبارت است که «باني ملک عاريت بداند...» در اينجا به صورتي متفاوت نقل‌شده است‌:



گويند رقعه اي که به يکي از سلاطين عصر به جهت شفاعت مظلومـي مي نويسد، در عنوان آن مرقوم مي نمايد که «جلالت و رفعت‌سعادت پناه فلان شاه‌». در حين نوشتن نادم مي شود که «جلالت و رفعت‌» تعريف ظالم است‌. آن را قلم کشيده‌، در ذکر «سلطان عصر» به شاه نيز پشيمان شده که «شاه عصر» حضرت صاحب ـ عليه السلام ـ است‌، مي نويسد: سيادت پناه عباس را اعلام آن که‌». (ص‌212).



در همين شرح حال‌، در نسبت حديقة الشيعه به اردبيلي‌، از «ميرزا ابراهيم قزويني ـ که از جمله مشاهير علما و مجتهدين زمان بود» نقل کرده که «به خط‌ّ خود نوشته‌: ليس کتاب‌ُ حديقة‌الشيعة‌ من مؤلّفاته ـ قُدّس سره ـ علي ما تَحَقَّق عندي‌». (ص 213).

در مقام مقايسه ميان آقا حسين خوانساري و آقا جمال‌ از شاه سليمان نقل مي کند که گفته بود: آقا حسين افضل است‌، به جهت‌ آن که تحصيل علوم را به رياضت نموده و آقا جمال به تنعّم ابواب فضيلت به روي خود گشاده‌» (ص 214). گفته‌اند که آقا حسين «مدت‌هاي مديد با نان خشک افطار مي کرده‌». (ص213).

در شرح حال‌ ملا محمد طاهر قمي‌ (م 1098) هم برخلاف داستاني که از وي در باره شاه ‌سليمان و متهم کردن او به شرابخواري و احضار او و مسائل ديگر در قصص العلماء نقل‌شده‌، اينجا حکايت ديگري است که به نوعي بزرگي ملا محمد طاهر را نشان مي دهد (ص 217). مؤلف که علايق صوفيانه ‌دارد، با احترام از اين عالم ضد صوفي ياد مي کند و به مباحثات او با ملا محمد تقي مجلسي هم اشاره دارد.

در معرفي برخي از اعضاي خاندان کرکي از جمله سيد حسن داماد او و پسر اين سيد حسن‌، مير سيد حسين کرکي و فرزندان و نوادگان وي که از آن جمله خود مؤلف است‌، نکات بکر و بديعي به دست داده ‌است (ص 224 ـ 241). ما برخي از اين نکات را ضمن مطالبي که در باره خاندان مؤلف بود، اشاره خواهيم کرد.

در شرح حال ملا خليل قزويني (م 1089) دو نکته لطيف آمده‌: نخست آن که «گويند که ‌تحصيل علم را به نحوي با فقر و فاقه فرموده که از بي‌چيزي مطالعه شب را در دکان ‌عصّاري مي نموده‌». ديگر آن که شاه عباس به آقا حسين خوانساري دستور داده است تا عدّة الاصُول ملا خليل قزويني را تدريس کند، اما «فضلاي دانش پيشه که در حوزه درس بوده‌اند، بعضي ايرادات مذکور مي ساخته‌اند، اما مي فرموده که حسب‌الامر شاه است‌» (ص 259). مداخله شاه در اين قبيل امور جالب است‌.

شرح حال شيخ حسين بن عبدالصمد و فرزندش شيخ بهايي را مفصّل آورده (تا ص‌279) گرچه بيشتر مطالب از عالم آراء و سلافه العصر است‌.

بحث از جامي و تشيع او و تلاش مؤلف در نشان دادن تشيع وي‌، باز اقدام کساني را به خاطر مي آورد که به خاطر اندک اشاره‌اي در نوشته‌هاي سنيان‌، آنان را شيعه معرفي مي کنند. در اين باره‌، خود قاضي نورالله متهم است‌، اما مؤلف ما نشان مي دهد در مواردي از او جلو زده است‌. وي به قصيده جامي در ستايش اميرمؤمنان (ع‌) و برخي اشارات ديگر، بناي آن دارد تا از اين سني متعصب‌، يک شيعه بسازد (ص 310)، و لطيف آن که «حکايت قاضي سمنان مشهور عالميان است که مولانا جامي بعد از معاودت از حج بيت الله در خانه قاضي سمنان‌، چهار بار تبرّا نموده و وصيت کرده که بعد از او به شيعيان‌ رسانند» (ص 310 ـ 311).





آگاهي بخشي‌هاي مؤلف در باره خود و خاندانش‌


نويسنده اين سطور رساله اي بلند در باره نفوذ دويست ساله خاندان کرکي در دولت صفوي نوشته که در مجلد دوازدهم ‌مقالات تاريخي به چاپ رسيده است‌. محتواي آن رساله به خوبي نشان مي دهد که پس از آن که محقق کرکي به ايران آمد، از آغازيـن سال هاي دولت صفوي تا پايان اين دولت‌، اين خانواده‌، عمدتا نوادگان دختري کرکي‌، حضور بسيار فعالي در همه ‌عرصه‌هاي سياسي و فرهنگي و مذهبي داشته‌اند. يکي از آن چهره‌ها همين ميرزا محمد شفيع عاملي‌ نويسنده محافل است که‌ خود و پدرانش شيخ الاسلام قزوين بوده‌اند. وي به دليل داشتن اطلاعات خاص از مسائل داخلي خانواده و نيز برخي از اسناد، توانسته است روشني‌هايي بر زندگي برخي از چهره‌هاي اين خاندان در روزگار صفوي بيندازد. در اينجا برخي از اين ‌آگاهي‌ها را که وي به صورت پراکنده‌، در بخش‌هاي مختلف آورده‌، ارائه مي کنيم‌:

نخستين اشاره مؤلف به خودش آن است که نامش را «محمد شفيع بن بهاءالدين الحسيني ‌عاملي‌، شيخ الاسلام الساکن بالقزوين‌» ناميده است (ص 11).

نخستين بار اشاره به آمدن کرکي به کاشان دارد (ص 27). اين خبر در ديگر منابع هم‌ آمده و آگاهيم که شيخ حسن کرکي و شيخ عبدالعال فرزندان او در همين شهر ماندگار شدند.

دومين بار ضمن بيان سلطنت طهماسب‌، به ماجراي نزاع مشهور ميان ميرغياث الدين ‌منصور دشتکي و محقق کرکي اشاره کرده و از تعهد خواندن قواعد و شرح تجريد نزد يکديگر، تخلف مير غياث از خواندن قواعد نزد شيخ‌، به عکس شيخ که شرح تجريد را نزد وي يک روز خواند، اشاره کرده و افزوده است که اين سبب «تکدّر آيينه خاطر شاه‌» طهماسب و کنار گذاشتن مير از صدارت شد (ص 49).

خاطره ديگر مربوط به حضور کرکي در کنار شاه طهماسب در جريان حمله سلطان ‌سليمان عثماني به تبريز در سال 940 است‌. اين خبر نفيس است‌، چون تا آنجا که مي دانيم در منبع ديگر نيامده است‌. ميرزا محمد شفيع با اشاره به شمار بسيار اندک سپاه طهماسب (هفت هزار در مقابل پانصد هزار که تازه يکهزار از قزلباش به سوي‌ عثماني گريخت و تنها سه هزار سوار داشتند!) مي گويد شاه «خدمت شيخ علي عبدالعال عرض مي نمايد که چه بايد کرد، سپاه دور و دشمن نزديک است‌. اگر از مقابل برخيزم تمام ولايات شيعه باز ميل به تسنن نموده‌... و اگر بنشينم سه هزار نفر]اسب سوار[ با پانصد هزار چگونه معارضه تواند نمود؟». «شيخ جليل مي فرمايد: علاج آن است که به مضمون فَفِرّوا الي اللّه ‌بايد دست بر دامن‌ِ دعا زدن و از جناب احديّت رفع و ظفر خواستن‌. شاه دين پناه مي فرمايد که کار از دعا گذشته و اسباب ظاهري ‌در نورديده شده‌. شيخ را از اين سخن ناخوش آمده‌، موجب مراجعت او به جانب عراق عرب مي گردد» (ص 51). در اين نبرد، به دليل سرماي شديد در آذربايجان لشکر عثماني به سمت بغداد مي رود.

همان گونه که گذشت اين داستان در منابع تاريخي مرسوم صفويه ديده نشد و نکته اي تازه در باب علت بازگشت کرکي به عراق عرب در سال 940 و درگذشت او در همان سال است‌.

صاحب محافل‌ مدخل ويژه‌اي را به شيخ علي بن عبدالعال کرکي‌، يعني همان محقق ‌کرکي اختصاص داده و آنچه در آن تازگي دارد، قصيده‌اي است در ستايش وي در بيست و دو بيت که سراينده آن معرفي نشده‌، اما مشتمل بر نکات تاريخي جالبي در باره محقق‌ کرکي است (ص 253). به نظر مي رسد قصيده متأخر باشد و از مجموعه اي شعر که در باره تاريخ صفويه بوده‌، برگرفته شده ‌باشد. اين حدس بنده است و شاهدي بر درستي آن ندارم‌. اشعاري هم به اشتباه از شهيد ثاني در باره او آمده (ص 254) که‌ در بخش ملاحظات آن را بررسي خواهيم کرد.

مؤلف مدخلي را به ميرحسن بن سيد جعفر حسيني (م 933) اختصاص داده که پسر خاله محقق کرکي و داما
نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)

به کوشش رسول جعفریان

یکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در

منابع مشابه بیشتر ...

چگونه دانش «کتاب شناخت» را به عنوان یک رشته جامع علمی تأسیس کنیم؟

رسول جعفریان

روز سه‌شنبه ساعت ۱۷ عصر اسفندماه سال ۱۴۰۲ با با حضور جمعی از پژوهشگران، فهرست‌نگاران و مدیران کتابخا

البدء و التاریخ مقدسی، اثری مبتکرانه در تاریخ نگاری اسلامی

رسول جعفریان

گزارشی است در باره کتاب البدء و التاریخ مقدسی که از جهاتی اثری مبتکرانه و منحصر به فرد در میان کتب ت

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

اندر تعریف صحیفه پنجم از کتاب صحائف العالم

رسول جعفريان

گزارش و معرفی کوتاهی است از بخشی از کتاب صحائف العالم، اثری که تاکنون منتشر نشده است. در این فصل، اط

يک گزارش و سه سند در باره حجاج ايراني در راه جبل

رسول جعفريان

یش از یک هزار و سیصد سال، ایرانیانی که عازم حج بودند از راه جبل، به مکه می رفتند. این راه، حد فاصل ک