۵۳۱۶
۰
۱۳۸۳/۰۶/۳۰

تشيع اعتدالي - گفتگوي مجله هفت آسمان

پدیدآور: رسول جعفريان
استاد رسول جعفريان در نهم تيرماه 1343 در محله خوراسگانِ اصفهان متولد شد. در سال 1355 تحصيل علوم ديني را در اصفهان آغاز کرد و درتابستان سال 57 عازم قم شد و در آنجا به تحصيلات خود در فقه و اصول نزد استادان وقت حوزه ادامه داد. وي از سال 1361 به مطالعه درتاريخ اسلام پرداخت و با راهنمايي استاد جعفر مرتضي طي سالها در اين حوزه به تحقيق و نگارش مشغول شد که حاصل آن کتاب تاريخ سياسي اسلام در دو مجلد تا پايان دوره اموي بود. در کنار آن از سال 1366 به تحقيق در تاريخ تشيع مشغول گشت که محصول آن کتاب تاريخ تشيع در ايران در سه مجلد است که محدوده ايران اسلامي را تا پيش از روي کار آمدن صفويان دربرميگيرد. بخش ديگري از کارهاي پژوهشي وي که از سال 1370 آغاز شد، در حوزه تاريخ صفويه است که در اين زمينه هم کتاب صفويه در عرصه دين، فرهنگ و سياست درسه مجلد محصول تلاشهاي دهساله ايشان است. در کنار اين موضوعات، مقالات و رسالات متعددي نيز از ايشان به چاپ رسيده که تاکنون ضمن دوازده مجلد و تحت عنوان مقالات تاريخي به چاپ رسيده است. مجموعه ميراث اسلامي ايران که حاوي بيش از 225 رساله کهن است با همت ايشان و تلاش شمار فراواني از محققان ديگر که هر کدام رسالهاي را تصحيح کردهاند، توسط کتابخانه بزرگ حضرت آيت الله العظمي مرعشي چاپ شده است. ايشان از سال 1374 دست به تأسيس کتابخانه تخصصي تاريخ اسلام و ايران زد که تاکنون فعالاست. به علاوه از سال 1379 به عضويت هيئت علمي ـ پژوهشي مؤسسه حوزه و دانشگاه درآمد و مديريت گروه تاريخ آنجا را تاکنون برعهده دارد. از ايشان شماري تصحيح و ترجمه هم انتشار يافته است.


بحث را با آنچه به نظر شما ضرورتهاي پژوهش در حوزه تشيع است شروع مي کنيم.


مقصود از ضرورت چيست؟ بايد ببينيم چه کسي ضرورت را به کار مي برد؟ يک عالم شيعه معتقد به ترويج تشيع يا يک مرجع تقليدي که وظيفه اش حراست و حفاظت از کلّيت مذهب تشيع است؛ يا يک استاد دانشگاه به سبک امروزي که معمولاً در پي نقاط کور در موضوعات مورد پژوهش مي گردد و علاقه مند است تا خلاءهاي تحقيقاتي را پر کند يا حتي از نگاه يک مبلّغ مذهبيِ معمولي که دلش مي خواهد با يک آگاهي بيشتري در عرصه تشيع قدم بردارد و تبليغ بکند. طبعاً آنچه به ما مربوط مي شود، ديد و منظر يک مورخ است. از اين زاويه بايد ديد کدام بخش از تاريخ شيعه، چه از لحاظ کلامي و فرقه اي و چه از لحاظ تاريخي ناشناخته و مجهول مانده است. البته معتقديم که براي کساني که در بخشهاي تبليغ و حفاظت از تشيع گام برمي دارند نيز انجام اين تحقيقات به عنوان تحقيقات پايه اي ضروري است؛ يعني آنها بايد بر اساس اين تحقيقات برنامه هايشان را تنظيم کنند، دستور العملهايشان را تدوين کنند يا اصول کاريشان را مشخص کنند.
در واقع، بخشهاي زيادي از تاريخ شيعه ناشناخته است. حتي شايد بشود گفت بخش هايي از آن براي هميشه ناشناخته خواهد ماند. به خاطر اينکه بسياري از آنها فعاليتهاي مخفي و در پسِ سپر تقيه بوده است. گاهي دو نسل، سه نسل، حتي گاهي دويست سال، سيصد سال بخشهايي از جوامع شيعي مجبور به پنهانکاري بودند، از اينرو بخشهايي از آثارشان کلاً از بين رفته است شايد براي نمونه بتوان به تشيع حلب از قرن چهارم ـ ششم اشاره کرد که امروزه ما برگهاي بسيار اندکي ازآن را در دست داريم، به دليل اينکه بعدها دولت ايوبيان، دولت مماليک و بعد هم دولت عثماني آمده، هفتصد، هشتصد سال اينان بر تاريخ و ميراث حلب شيعي تسلط داشته اند. و اين باعث شده آثار اينها به مرور از ميان برود. خيلي از بخش ها هست که به نظرم مجهول است. ما فقط اميدواريم که بتوانيم براي يک بخش خاصي کارهايي را انجام بدهيم، آن هم با روشهايي که ابداعي و امروزي باشد. سعي ميکنيم از اصول زبانشناختي بهره بگيريم و ممکن است اينها حقيقت يک دوره يا مقطعي را روشن بکند. نااميد نيستيم از اينکه بشود به هر حال بخش هايي را روشن کرد، ولي اين توفيق در گرو اين است که روشهايمان را مقداري امروزي تر بکنيم. رسم ما تاکنون اين بوده که فقط از منابع مکتوب تاريخي استفاده بکنيم، از روش ديگري استفاده نمي کرديم، فقط دنبال اين بوديم که ببينيم در المنتظم ابن جوزي چه چيزي آمده، در کامل ابن اثير چي نوشته؟ تازه اگر يک نسلي کمتر در خط اصلي تشيع بوده خيلي به آن توجه نداشتيم، هميشه دنبال اين بوديم که از عبارات صريح تاريخي استفاده بکنيم، در حالي که روشهاي امروزيِ بهتري هم هست. ميخواهم بگويم بخشهايي که امکان کار کردن درآنها هست با توجه به اين روشها افزايش پيدا مي کند، مثلاً ما هنوز روي اسامي خانواده هاي شيعه و تطوّر آنها کار نکردهايم. شايد اگر روي اين اسامي کار مي کرديم به خوبي مي توانستيم دوره هايي را شناسايي کنيم و نشانه هايي از آنها را پيدا بکنيم. ماهنوز فهرست مخطوطاتي که از آثار شيعه هست و محلهايي که اينها کتابت شده و رويش کار شده، به درستي نمي شناسيم،در حالي که اگر از مخطوطاتمان و محل کتابت اينها يک فهرست جامعي داشتيم ميتوانستيم دوره هايي را به خوبي روشن بکنيم. ما الان اطلاعاتي راجع به يک دوره هايي از فعاليت و حضور شيعه داريم اما درباره بخشهايي اصلاً نمي دانيم چه آثاري از آنها هست و طبعاً ضرورتش را هم نمي توانيم بفهميم، يعني اين هم يک دشواري ديگر ماست. مدتها ميگذرد تابفهميم براي نمونه جاسب در نواحي مرکزي ايران يکي از مراکز تشيع بوده است، مثلاً در قرن پنجم، ششم، به خاطر چند نسخه خطي که از نهايه يا غير آن داريم که مثلاً در جاسب تاليف شده است، ولي اميد مي رود که حتي بشود براي همين شهرکوچک دقيقاً در قرن پنجم يا ششم يک حوزه علميه درست کرد، يا حتي بعضي از شهرهايي که از اين هم کوچکتر است؛ به خاطر وجود بعضي از مزارهاي شيعي. ما يک جدول درستي از مزارهاي شيعه براي شناخت تاريخ تشيع نداريم، ولي به عنوان مثال عرض ميکنم که راجع به نويسنده کتاب الاستغاثة ـ ابوالقاسم علي بن احمد کوفي ـ نجاشي قيد ميکند که اگر اينمثلاً در شهري به نام کرمي يا گرمي در اطراف شيراز دفن است، که پنج فرسخ با فسا فاصله دارد و همان ابتداي «کرمي» ازمسير شيراز به آنجاست. اين روستا اکنون هم وجود دارد و امامزاده اي در آنجاست که مي تواند مقبره همين فرد باشد يا سيدي باشد که کنارش اين فرد دفن شده بوده است. اين جمله نشان مي دهد که در قرن سوم تا قرن پنجم که نجاشي در آن مي زيسته، آنجا محل زيارت بوده و شيعه ها مي آمدند، شيعه هاي غالي هم ميآمدند، چون به هر حال گرايش هاي صاحب الاستغاثه از نوع گرايشهاي غلوّآميز است، و اينها را ما هنوز نمي شناسيم، چون در واقع يک جدول درست و حسابي از آن مزارها در اختيار نداريم و حتي محلهاي مهاجرت سادات را به خوبي نمي شناسيم. من طي سالها کارهاي محدودي در تاريخ تشيع کردهام اما از لحاظ فرقه اي يا کلامي اطلاعات چنداني ندارم که خدمت شما دوباره ضرورت کار در آنها و موارد ضروري مطلبي عرض کنم.


حالا فرضاً اين کارها را کرديم، به کجا ميخواهيم برسيم، يعني ضرورت مطالعه اين همه مزارها و شهرها چيست؟


o شما در تحقيقات آکادميک و دانشگاهي هيچ وقت اين سوال را نميبينيد و نميپرسيد، ولي در حوزه علميه جاي اين پرسش هست. همانطور که گفتم مفهوم ضرورت براي يک استاد چيزي است و براي يک مرجع تقليد به شکل ديگري. اينکه اين تحقيقات و قدم گذاشتن در اين واديهاي پردامنه چه تأثيري روي بينش و کوشش ما دارد، بحثي است که مستقلاً بايد به آن بپردازيم. اما در باب ضرورت فقط اين نکته را عرض ميکنم که ما بايد در واقع در يک مرحله روي مسألهاي يا مقطعي کارکنيم تا بتوانيم ضرورت پژوهشي آن را بفهميم. از ابتدا نميتوانيم يک برنامه ريزي جامع داشته باشيم. در واقع برنامه ريزي دراين باره، برنامه مؤسسه اي نيست. يک پژوهشگر از دل يک کار به کار بعدي ميرسد. الان هم برايش قابل پيش بيني نيست که به کجا ميرسد. مثلاً شما همه نسخ خطي نهايه شيخ طوسي را مي شناسيد و مي بينيد فرضاً اسم جاسب ده بار تکرار ميشود، يا حتي اسم روستاهاي قم مثلاً تکرار مي شود. تا به اسم روستاهاي قم که در تاريخ قم مي رسيم ضرورت ديگري در ذهن ما مطرح ميشود اينکه ما اسامي روستاهاي قم را هنوز طبقه بندي نکرده ايم، چون بسياري از اينها به اسم رؤساي قبيله اشعري است.طبقه بندي همين اسامي روستاها ميتواند به ما کمک کند تا بفهميم که حضور شيعه هاي اشعري در اين آباديها تا چه اندازه بوده و چقدر عمق داشته است. هر چقدر قدم برمي داريد راههاي تازهاي باز مي شود، از اول تصوير روشني وجود ندارد.
من زماني راجع به کشف الغمّة علي بن عيسي اربلي کار مي کردم، آمدم نسخه هاي کشف الغمّة را از لابه لاي فهرست هاي مختلف در آوردم، بيشتر اين نسخه هاي خطي از پيش از صفويه باقي مانده است، نسخه هاي خطيِ بعد از صفويه آنقدر نيست. اينها نشان ميدهد که اين کتاب در جامعه شيعه پيش از صفوي نفوذ زيادي داشته است، بعد که ميرويد و بينشهاي مطرح در آن کتاب را مي بينيد مي توانيد ميزان رواج اين بينشها را در جامعه شيعه و حتي سنّي آن زمان ارزيابي کنيد. يعني در دل کار ميشود آرام آرام،کارهاي ديگري را درآورد. ولي اينکه فکر کنيد ميشود نشست و طرحي را براي ضرورت کار و ابعاد آن تنظيم کرد، به نظرم خيلي کار دشواري است. من در ادامه گفتگو هر جايي که به ذهنم برسد يک فضايي خالي براي تحقيق وجود دارد که ميشود در آن زمينه کار کرد، عرض خواهم کرد. ولي در واقع اين طرحها ذهني است، در عمل بايد عده اي را از نزديک و به طورمداوم با اين سنت درگير بکنيم، يعني اينها تعمق و تأمل کنند. ما ديگر از سطح تحقيقات عمومي گذشته ايم، حرفهاي عمومي را زده اند، يعني شما وقتي که ميخواهيد موضوعي را به دانشجويي که علاقه مند به کار در زمينه تشيع است به عنوان پايان نامه بدهيد، ديگر نبايد تشيع در دوره تيموري، تشيع در دوره سلجوقي، تشيع در دوره آل بويه و از اين قبيل موضوعات را پيشنهاد دهيد. اينقدر اين کليات گفته شده که ديگر کار جديدي از آنها در نميآيد، تحقيقات بايد به مجاري ريزتر وعرصه هاي خيلي کوچکتر هدايت شود. زماني بحث محمد بن بحر رُهني مطرح بود، شما حتماً آثارش را ديده ايد، محمد بن بحر رُهني مثلاً حوالي 270 قمري در رهنه کرمان بوده است. شما تصور بفرماييد که در اواخر قرن سوم کسي در رهنه کرمان بيش از سي جلد کتاب دارد که در پيرامون تشيع اماميِ خالص است و قطعه هاي زيادي از کتابهايش مثلاً در آثار صدوق وديگران برجا مانده است. و همان ابوالقاسم کوفي عالي هم کتابي در رد او نوشته است. خوب شما بايد بررسي کنيد که او درآنجا چه کار ميکرده است؟ حتماً استادي و شاگردي داشته، کساني در اطرافش بودهاند. بايد ديد که قطعه هاي باقيمانده چه نوع بينشي را نشان ميدهد، شما يک مرتبه ميتوانيد از محمد بن بحر رهني يک حوزه علميه بسيار مفصلي در رهنه کرمان در اواخر قرن سوم، يعني در غيبت صغرا بازسازي کنيد. موضوعاتي که در ذهن اين آدم بوده و راجع به آنها نوشته الان چقدراهميت دارد؟ تحليل کتابهايي که درون جامعه شيعه تا قبل از قرن ده نوشته شده خودش راهيابي به تاريخ تشيع است، يعني شما فهرست مؤلفات را کنار هم بگذاريد و برداشت تاريخي از آن بکنيد. الان اين تحقيقات در غرب خيلي معمول شده،يعني رفتن به سراغ نکات ريز. تحقيقات ما هنوز در حد همان تشيع در دوره تيموري و از اين قبيل مانده و متأسفانه از آن تجاوز نکرده است.
کاري که الان ميتوانيم انجام بدهيم اين است که کارهاي ديگران را در اين زمينه خوب فهرست کنيم. اما اين هيچ وقت به معناي اين نيست که کارهاي آينده به همان عرصه ها محدود شود. فرض کنيد که مثلاً کربن تمام تلاشش نشان دادن وجوه معنوي و جنبه هاي عرفاني تشيع بود، حتي تا کاهش تشيع به حدّ تشيع شيخي يا چيزي شبيه آن، ولي در تاريخ هميشه دنبال اين جنبه ميگردد، مثلاً ميتوان راجع به صحيفه سجاديه و ادبيات دعا کار کرد. اين هم يک زمينه است. هنر يک پژوهشگر اين است که ازکليات بگذرد و وارد فضاي جديدي بشود.
در عالم ادبيات، ميگويند که اديبان سه سطح دارند: آنهايي که خلاقند و در هر قرني ممکن است از اينان يک يا دو نفر بيشترظهور نکند؛ آنهايي که در واقع ادامه دهنده راه آنها هستند، ولي فقط يک محدودهاي را در امتداد آنها طي مي کنند. و عده اي درجه سه هستند که اصلاً خلاقيت و ابتکار برايشان معنا ندارد. آنها فقط مصرف کننده هستند. دستاوردها را به توده هاي مردم منتقل مي کنند. در سينما هم همينطور است يعني عملاً يک روشي را کسي ابداع ميکند، در مرحله بعد کساني ابداعاتي کناراين روش دارند، در مرحله سوم فقط يک سري مصرف کننده هستند. در تاريخ هم همين حالت هست، بالاخره ممکن است آدمهايي داشته باشيم که دوباره همان مسيري را که «کامل شيبي» يا مثلاً «کربن» رفته ادامه بدهند، وجوه جديدي را دنبال کنند، حتي متن عرفاني تازهاي پيدا کنند، متن دعايي تازه پيدا کنند و آن را منتشر بکنند، اما يک استاد برجسته آن است که واقعا ًفضاي تازهاي را بيابد و پديد آورد. براي مثال الان ما تا به حال در تاريخ از متون فقهي استفاده نکرده ايم، به اين معنا که کتابهاي فقهي خودمان را مبناي تاريخ تمدن اسلامي و تاريخ شيعه قرار نداده ايم، مثلاً يکي از استادان اين اواخر به من ميگفت: من مي خواستم تاريخ تمدنِ عمّان را بنويسم، خوب عمان اصلاً چقدر متن تاريخي دارد؟ چيزهايي اندک از صدراسلام دارد، که قابل توجه نيست. گفت تصميم گرفتم يک کتاب فقهي پنجاه جلدي از خوارج را که مربوط به قرن پنجم بود مبناي کار قرار دهم؛ تمام آراي فقهي آن را که به نوعي با تفکر اجتماعي و تمدني قابل تطبيق بود استخراج کردم، اينها کليد واژه هاي من براي نوشتن يک تاريخ تمدن اسلامي شد: تاريخ تمدن عمان بر پايه يک کتاب فقهي.
شبيه اين کار در بخشهاي ديگر ممکن است حتي در کتابهاي حديثي؛ مثلاً بولت بر اساس تاريخ جرجان يک تاريخ سياسي اجتماعي فرهنگي براي مسلماناني که نه در مرکز اسلام بلکه در حاشيه و مرزها زندگي مي کردند، نوشته است. مي گويد اينکه شما مي بينيد در يک روايتي داريم که مي پرسد آيا براي حمام رفتن بايد لُنگ بست يا نه، اين نشان ميدهد که مربوط به دورهاي است که مسلمانها به ايران رسيده اند، در ايران حمامهاي عمومي بود و اعراب اصلاً اين حمامها را نديده بودند، تازه اين پرسش را مطرح کردند که حالا بايد با لنگ به اين حمامها رفت يا نه؟ من تا به حال نديده ام کسي تاريخ و تاريخ حديث را با اين ديد دنبال کرده باشد، البته الان در تحقيقات مستشرقان کم و بيش اينها باب شده است.مثل مقاله کلبرگ راجع به احکام ولد الزنا در فقه شيعه، شما فکر ميکنيد بحث فقهي مي کند؛ ولي در کل در پي نگرش تاريخي شيعه در يک عرصه خاص است. حتي در بحثهاي راجع به ارث زن و مرد، اينکه وقتي خانوادهاي فقط يک دختر داشته باشد، همه ارث والدين به او ميرسد يا نصفش؟ اين تفاوتي که بين شيعه و سني هست و اين بحث که آيا واقعاً اعتقاد به حضرت زهرا(س) مثلاً در اين قصه تأثيري داشته يا نداشته است. شما همين الان ميتوانيد يک طرح عظيمي را شروع بکنيد راجع به فقه شيعه و اينکه در هر دورهاي مسائل مهم آن چه مسائلي و به چه شکلي بوده است؟ همين چند روز پيش من راجع به حج نگاه ميکردم، مثلاً در قرن يازدهم و دوازدهم که چقدر رساله هاي فقهي اي وجود دارد که ميتوان تاريخ حج را از آنها به دست آورد؛ مثلاً راجع به بدعتهاي رايج در مکه، ميبينيد که يکي از بدعتها اين است که ترکهاي عثماني در روزهاي عيد تخم مرغها را رنگ مي کردند و در آنجا مي گذاشتند، سنيهاي مکه از اين کار بدشان مي آمده و مي گفتند اينها بدعتهاي کفاراست؛ نقل و انتقال برخي از ابعاد فرهنگ و تمدن را در اين شهر مقدس با همين يک رساله ميتوان نشان داد. ما تا به حال کاري از اين زاويه نکرده ايم.
الان يک موضوعي که دست من هست و کم و بيش در زمينه دوره صفويه رويش کار ميکنم اين است که تقليد از مجتهد زنده چه وقت در فقه ما مطرح شده؟ تمام رساله هايي را که راجع به وجوب تقليد از مجتهد حي است درآورده ام، شما با ديدن اين رساله ها متوجه مي شويد که در جامعه شيعه دقيقاً اين بحث چه وقتي مطرح شده و چه تأثيري در افزايش قدرت مرجعيت داشته است، يعني وقتي که مقلدان را الزام ميکردند تا از مجتهد زنده تقليد بکنند اين کار خود به خود اين مرکزيت را تقويت مي کرده است، چون مجتهد حي انسجام جامعه شيعي را نگه ميداشت، درحالي که مثلاً فرض بکنيد ديگراني که از مرده تقليد مي کنند اصلاً اين انسجام سياسي را ندارند. اين عرصه ها بايد کشف بشود. ازطرحهاي گذشته ميشود فقط يک الگويي گرفت ودنبالش يک خلاقيتي داشت.


ارزيابي جنابعالي از آثار و تحقيقات مستشرقان در زمينه ها و موضوعات شيعي چيست؟


o بحث از شرقشناسي دشواريهاي مخصوص به خودش را دارد. محاسن و معايبش هم خيلي مورد بحث قرار گرفته است.مهمترين عيب شرقشناسي شايد همين نگرش تحقيرآميز آن نسبت به شرق است. اما نسبت به تشيع و آنچه مربوط به شيعه ميشود شايد مهمترين تحول اين است که اروپاييها کارهاي قديمي را کنار گذاشته اند و در اين سي چهل سال گذشته کارهاي جديدي انجام داده اند که به نظر من حجمش در مقايسه با برخي بخشها زياد نيست، اما همان مقداري که کار شده به دليل اين که مشمول قاعده نگاه از بيرون بوده به چيزهايي توجه کرده که ما به آنها بي توجهيم. ما به هر حال از درون نگاه ميکنيم و در نتيجه بسياري از تفاوتها را نميبينيم. کسي که از يک فرهنگ ديگر مي آيد به صورت عادي متوجه تفاوتها مي شود و آنها را ملاحظه ميکند و دنبال علل و اسبابش ميرود و به نقاطي ميرسد که ما به آنها نرسيده ايم. نکته ديگري که در تحقيقات غربيها راجع به شيعه هست برميگردد به نگاه تاريخي آنها؛ آنها همه چيز را در حالت تحول و دگرگوني وصيرورت ميبينند و اين کمک ميکند تا باز به تفاوتها بيشتر توجه داشته باشند. ما تاکنون فاقد آن نگاه تاريخي بوده ايم.نسبت به مسائل مختلف نگاه تطوري و صيرورتي نداريم. به نظرم مجموعه اينها، به علاوه روشهاي نوين تحقيق باعثشده که شيعه شناسي با همان حجم اندکي که در غرب آغاز شده نتايج نسبتاً قابل توجهي به همراه داشته است.
البته اين را عرض بکنم که در غرب هم کارهاي بازاري زياد است، مخصوصاً الان که هر کسي را که متخصص ايران و عراقاست، استخدام ميکنند، حقوق خوب به او ميدهند و تشويقش ميکنند، هم وزارت دفاع امريکا، هم سيا براي اينگونه کارهاسرمايه گذاري ميکنند. در واقع، شرقشناسي و مخصوصاً ايرانشناسي و تشيع شناسي يک شغل پردرآمدي شده که اينباعث افت اين تحقيقات و بازاري شدن آنها در غرب شده است. براي مثال، همين کتاب تشيع هالم که دارد به فارسي ترجمه ميشود، کتاب متوسطي است. افراد نادري مثل مادلونگ، کُلبِرگ و احياناً ايرانيهايي که در آنجا هستند يا ايرانيهايي که درآن طرف فعال هستند، کارهاي نسبتاً قابل توجهي دارند که حجمش زياد نيست و دايره کار هنوز وسيع نيست. ميدانيد که شرقشناس در گذشته بيشتر توجه به فرهنگ و تمدن کهن اسلامي داشت، اما الان توجهش به مسائل روز و اسلام سياسيامروزي يا جايگاه زن در فرهنگ اسلامي و از اين قبيل موضوعات است. اينها به ندرت دنبال تصحيح متون قديمي هستند وبيشتر نوشتههاي سياسي روز دارند. اگر به گذشته هم ميپردازند جهتگيريشان به روز شده است.
باز برگردم به حرف اولم که شما در شرقشناسي در کل، و در خصوص شيعه به نحو خاص، بالاخره، حاکميت عقل غربي راميبينيد و تمام آن اشکالات و نواقص به صورت طبيعي هست. اما آنها معمولاً با احترام برخورد ميکنند و مخصوصاً درتحقيقات جديدشان تلاش ميکنند خودشان را آدمهاي منصفي نشان بدهند، اما هيچ وقت از دايره اصول مورد قبول خودشان نميتوانند خارج بشوند و اين هم بر ميگردد به اينکه آدمي به هر ديني که معتقد باشد، چه آنهايي که به مسيحيت معتقد هستند و چه ما که به اسلام معتقديم، تا وقتي که در محدوده خودمان بحث ميکنيم خيلي چيزها را بدون دليل قبول ميکنيم، ولي به محض اينکه از آن دايره خارج ميشويم و سراغ دين طرف مقابل ميرويم، انتظار داريم همه حرفهاي آنهاحرفهايي باشد که قابليت اثبات داشته باشد يا به هر حال تمام قواعد استدلالپذيري بر آنها حاکم باشد، اين قاعده روزگاراست که شامل ما هم ميشود، ولي با اين حال اعتقاد من اين است که نوع برخورد آنها در کارهاي پژوهشيشان با ادب،روشمند و قابل استفاده است و اين را نميتوان انکار کرد.


غربيها بر چه جنبه هايي بيشتر تأکيد دارند؟


o بستگي به محقق دارد؛ اگر مثل مادلونگ فرقه شناس باشد بيشتر، تحولات و تطورات فرقهاي و احياناً کلامي مورد نظرشاست. اما بسياري از اينها به کتابشناسي اهميت ميدهند و از خلال کتابشناسي وارد شيعه شناسي ميشوند. بعضي نيزسراغ يک سري وجوه اجتماعي جامعه شيعه ميروند؛ چيزهايي که در واقع بسيار حاشيهاي است. خيليها هم روي جوامع شيعه کار ميکنند؛ نمونه اش همان کاري است که اِندِه راجع به نخاوله يعني شيعيان بومي مدينه کرده که به فارسي هم ترجمهو چاپ شده است، يا مثلاً تاريخ تشيع در جامعه شيعي حلب يا لبنان را مورد توجه قرار ميدهند. الان يک مقدار حوزه شرقشناسي به لحاظ اينکه چه کسي مشغول شرقشناسي است تنوع يافته است. علتش هم اين است که عدهاي ايراني وعدهاي شيعه از عراق و لبنان در کشورهاي خارجي رفتهاند که اصلاً ذهنيتشان با غربيها متفاوت است. بعضي از اينها ازغربيها جلوتر هستند، مثلاً سطح کار کُربن با سيدحسين نصر، اصلاً قابل مقايسه نيست، يا مثلاً آقاي مدرسي از خيليهاقويتر است، زيرا فرد معتقدي است که در آنجا راجع به شيعه کار ميکند، هم بهره دروني و حوزوي دارد و هم بيروني.ايشان خودش ميگفت که تحقيق را به معناي اينکه دقيقاً يک متن چه قدر دقيق است از آيتالله زنجاني شبيري ياد گرفتهاست مثال خوبي هم ميزد که جاي بيانش اينجا نيست. گاهي هم اين محققان در غرب اروپاييهايي هستند که آمدند و درشرق مستقر شدند. اينها هم باز بينششان مقداري با آن غربيهايي که اصلاً اين طرف را نديدهاند متفاوت است، گرچه ازسابق هم برخي شرقشناسها ميآمدند و در اين طرف اقامت ميکردند، مثل اين کاري که اخيراً از يک خانم فرانسوي که درسوريه يا لبنان است، يعني خانم صابرينا ميرفان چاپ شده است، به نام حرکة الاصلاح الشيعي که درباره وضعيت فرهنگ شيعه در شامات از اواخر دوره عثماني تا امروز است.
نکته ديگري که در شرقشناسي هست توجه به چيزهايي است که ما خيلي ساده با آنها برخورد ميکنيم، مثل کاري که ورنرانده درباره بقيع مشغول است، ما هنوز يک تاريخ بقيع مستقل نداريم، ولي وي سالهاست که با آن سن بالايش مشغول جمع آوري متون راجع به بقيع است و دارد در مورد تاريخچه اين قبرستان از ابتدا تا امروز کار ميکند. ما به اين امور بيشتر بهلحاظ مذهبي نگاه ميکنيم، اما براي آنها همان مطلب، يک سوژه کاملاً تاريخي است، مثل مقالهاي که کسي راجع به مهرنوشته و تصويرهاي مختلف روي مُهر و شکلهاي مختلف آن را بررسي کرده است.
شما بايد محققي را بپسنديد که هميشه کنجکاو است، به نظر من ما هم اگر بخواهيم به نقطهاي برسيم و کارهاي تازهاي داشتهباشيم بايد روحيه کنجکاويمان را تقويت بکنيم. کارهاي غربيها را هم ببينيم. در عين حال بايد تفاوتهاي بينشي را در نظربگيريم و دوباره برگرديم، البته بي ترديد از افکار آنها متأثر شدهايم و راه ديگري هم نداريم. ما در راهي قدم ميگذاريم که تأثيرپذيري در آن هست، ولي به هر روي بايد از پژوهشهاي آنها به عنوان يک نردبان استفاده کنيم تا سطح کارهاي خودمانرا بهتر کنيم و در عين حال مراقب باشيم اگر احياناً کارهاي آنان مشکلاتي دارد آنها را رفع بکنيم. اين مشکلات اندک نيست.اين را هم به شما بگويم که بسياري از آنچه در دائرةالمعارفها راجع به شيعه مينويسند، پر از غلط است، چون اينها ازآدمهاي معمولي زياد استفاده ميکنند، چون محققان درجه اول آنقدر وقت ندارند که اين همه مدخل براي دايرةالمعارفهابنويسند. بسياري از اينها اشتباهات فاحشي دارند. اشتباهات فقط مربوط به شرقشناسي قرن هجدهم و نوزدهم نيست، هنوزهم اين دشواريها و مشکلات را دارند. ما باز بايد حرف صدسال قبل سيدجمال را بگوييم: از چيزهاي خوبشان استفاده کنيمو چيزهاي بدشان را کنار بگذاريم، گرچه هنوز هم نميدانيم کدامش خوب است و کدامش بد است، يعني همان ابهامي کهپيش روي سيد جمال بود هنوز هم جلوي ما هست.
من عرض کردم بايد نگاه تاريخيِ غربيان و به اصطلاح، نگاه تطوري و صيرورتيِ آنها را به کار بنديم. مسائلي در تشيع وتسنن مطرح است که تاريخ تأسيس دارد، يعني ميتوانيد بگوييد که اين مساله دقيقاً از چه وقتي وارد اسلام شده است. قرآنهم اشاره ميکند که مسائلي در مکه مطرح شده و مسائلي ديگر در مدينه مطرح شده است مثلاً در بحثهاي فقهي به دست ميآوريد که از چه زماني اذان تشريع شده و اين اذان بعد از پيغمبر گرفتار چه تغييري شده چه چيزهايي به آن اضافه شده و يااز آن کم شده است. بعد ميآييد در قرن سوم و چهارم، باز ميبينيد که همين اذان همچنان مسالهاي است که تغييراتي به شکلهاي مختلف در آن رخ ميدهد، تا دوره صفوي و تا دوره معاصر؛ شما يک مرتبه ميشنويد که در يک شهري کسي جمله جديدي را به جهتي به آن اضافه کرده است. مقصود من از «نگاه تاريخي» اين است که شما تک تک مسائل را با يکنگاه تطوري ببينيد، قبلاً ما اينگونه تحقيق نميکرديم. ما هميشه دلمان ميخواهد ثابت کنيم يک چيزي از روز اول به همين شکل و به همين صورت بوده و هيچ تغييري نکرده است. اين باعث ميشود که ما نتوانيم ماهيت اين مساله را به درستي بشناسيم. شما روي هر مسئله فقهي دست بگذاريد تاريخي دارد.

در مسائل کلامي هم همينطور است؛ زماني به خاطر يک ضرورتي و به خاطر يک پرسشي يک مسئله خاص مطرح شدهاست. آدمهاي عادي به اين تطور توجهي ندارند فقط حال برايشان مهم است و تفاوتها را درک نميکنند. در مورد تشيعهم اين بحث هست که اين تطور واقعاً بوده يا نبوده است؛ آيا از روز اول اينگونه فکر ميکردند يا در قرن دوم يا در قرن سومبه اين نتيجه رسيدند. ممکن است کسي ادعا بکند که فلان نظريه يا باور مربوط به قرن سوم است. اگر اين مسئله مربوط به ارکان تشيع باشد بقيه اعتراض ميکنند که نه، چنين چيزي از اول فلانجور بوده يا نبوده است. براي مثال، من هميشه در اينفکر بوده ام که هسته مرکزي تشيع به لحاظي تاريخي و کلامي چيست، يعني اگر آدمي بخواهد اصلي را بيابد که واقعاً اصل واساس تشيع باشد، به چه نتيجهاي ميرسد. من در گذشته از مرحوم آيت الله سيدمهدي روحاني شنيده بودم و هنوز هم همان پاسخ در ذهنم هست که هسته مرکزيِ تشيع تولّي نيست، بلکه تبرّي است. ايشان ميگفت اصلاً بحث در اين نيست که شمادر تشيع چيزي به نام تولّي داشته باشيد. به تعبير خودم تولّيِ تشيع عراقي ـ که در اصل سني هستند ـ از تولّيِ امامي ها کمترنبوده، اگر نگوييم که بيشتر بوده است؛ به دليل اينکه شيعههاي عراق آنقدر فضائل براي امام علي و اهلبيت(ع) نقل ميکنندکه برخي از آنها حتي در کتابهاي ما هم نيست، اين را ميتوانيد در آثار ذهبي در همين ميزان الاعتدال ببينيد که البته به عنوان اخبار ضعيف ميآورد و از راويان شيعي عراقي نقل ميکند.


مقصود از تبرّي سب و لعن که نيست آيا مقصود همان مرز گذاشتن و حريم قائل شدن است؟


o بله مقصود همان مرز گذاشتن و فاصله گرفتن است، مقصود اين است که خلافت شيخين را مشروع نميداند، شايد مثلاً خطبهحضرت زهرا(س) اگر در دوره اول دست شيعهها بوده، که ميشود گفت لااقل کليتي از آن در اختيار بوده، مفادِ آن همانتبري است، يعني فاصله گرفتن. البته شايد کسي ما را متهم کند که خيلي مذهبي نگاه ميکنيم، اما اين در تاريخ و در متون معتبرهست. اثبات اينکه اين تبرّي وارد فکر شيعه شده يا از اول بوده به ادله بيشتري نياز دارد. وقتي امام علي(ع) دهها بار تأکيدميکند که قريش حق مرا گرفتند، پيداست تشيع گرد همين سخن شکل گرفته است.
به طور کلّي بايد تاريخ پيدايش هر مسالهاي را پيدا کرد. حتي در مورد حديث هم اينگونه است؛ حديث مجعول هم تاريخپيدايش دارد، يعني کلماتي در آن به کار ميرود که شما با استناد به آنها ميتوانيد بگوييد که چه زماني جعل شده است. اينکاري که الان در غرب به عنوان نقد حديث باب شده، يکي از ابعادش همين تاريخگذاري حديث است. اگر واقعاً چنينروشي جواب بدهد روشي کاملاً ابداعي و کارآمد خواهد بود، مثل همان قصه لُنگي که عرض کردم؛ اگر کسي بگويد که درمدينه لنگ مطرح بوده قبول آن مشکل است، چون در آنجا هنوز حمام عمومي نبوده است. بعدها ممکن است مثلاً در سالپنجاه، شصت، يا هفتاد در ايران از يک صحابي پرسيده باشند و اين صحابي از خودش گفته يا آن را به پيغمبر نسبت دادهباشد. اين تاريخگذاري در جاهايي خيلي روشنتر است؛ زماني دوست عزيزم جناب آقاي توفيقي کتابچه اي را به من نشانداد که در آن در سال 1327 قمري، يعني همين اواخر روايتي جعل شده که درست درباره اعدام شيخ فضلالله نوري درستشده و در آن گفته است شيخي به خاطر فلان مسئله به دار آويخته ميشود؛ حتي در اين اواخر در اوائل انقلاب ما نمونه هايي از جعل را داشتيم، مثلاً در کتابي با نام بيان الائمة حديثي راجع به هليکوپتر، که در آن کلمه هليکوبترات به کار رفته بود وميگويد من اين را در کتابي خطي مثلاً در بصره ديدهام يا چيزي شبيه به آن آمده. اين کتابي بود که در همين قم چاپ شد وبعد جمع شد و الان در بيروت خيلي شيک چاپ شده که حاوي رواياتِ مربوط به علائم ظهور است؛ شما با ملاحظه کلمه به کلمه اش ميتوانيد توضيح بدهيد که اين جعلها مربوط به چه زماني است. استادم سيدجعفر مرتضي هم نقدي بر اين کتاب درهمان کتابي که درباره جزيره خضراء نوشت، دارد.
اين طوري اتفاقاً خيلي به اصلاح دين کمک ميشود، خيلي از افراد برجستهاي که رسالتشان حراست و حفاظت از دين استاين نگاه را ندارند، چهبسا آنها متوجه اين تطور نشده باشند و فکر کنند که فلان مسئله خيلي ريشهدار و عميق است. البته مننکتهاي را خدمت شما عرض کنم؛ اين را نبايد با يک بحث ديگر مخلوط کرد. در دين هميشه نوعي صيرورتِ پذيرفتهشدهداريم و نميتوانيم جلوي آن بايستيم، مثلاً فرض بفرماييد بعد از انقلاب به خاطر مسائل جديدي که داشتيم خيلي حرفهايتازهاي زده شد؛ اگر اينها مطابق اصول باشد به هر حال مطابق يک اصل اجتهادي است و چارهاي جز پذيرش آنها نيست. حالبه بهانه «تاريخينگري» کسي بخواهد دين را در همه ارکانش تهي کند و آن را به يک نوع سادگي آن در ابتداي ظهورش ببردکار درستي نکرده است. من توضيح کلامي آن را نميدانم چيست؛ دين مجموعهاي از آيينهايي است که بسياري از آنها براساس اجتهاد، آرام آرام شکل گرفته و حذف کردن اينها براي رسيدن به آن سادگي ابتدايي خودش يک معضل ديگري را به وجود ميآورد. در اين مورد افرادي که دين شناس هستند بايد نظر بدهند. اما در هر حال آدمي اين را مي فهمد که همه دينهااين تطور را دارند، فقهشان هر روز حجيمتر ميشود و به آيينهايشان افزوده ميشود. در اين اواخر در اين جريانهايمربوط به اصلاح دين هميشه اين حرف بوده که ما بايد همه اين حجم را دور بريزيم و برويم سراغ آن سادگي ابتدايي؛ بهنظرم اين هم يک حرف گمراه کنندهاي است که نياز به تأمل دارد. حرف اصليِ من اين است که ما در هر بخشي که کارميکنيم نگاه تاريخي ميتواند به ما کمک کند؛ به هر حال در تشيع اين صيرورت بوده و هنوز هم هست، در تسنن همهمينطور است. صيرورت تسنن را اگر بررسي کنيد ميبينيد که ده برابر تشيع است. اصلاً کلمه سنّي در قرن اول در متونکاربرد نداشته، و صد و پنجاه سال از هجرت بعد به کار رفته است. شاهد آن همين کتاب طبقات الکبري ابنسعد است. اينخيلي کمک ميکند به اينکه شما ريشههاي اين مذهب را بشناسيد و به جاي اينکه از تفکر سني در سده نخست سخنبگوييد از تفکر عثماني در آن قرن سخن ميگوييد. گفتمان عثماني اصلاً با گفتمان سنّي فرق ميکند، مسائلشان هم فرقميکند. مواضعشان هم نسبت به اهلبيت(ع) متفاوت است.
شما ببينيد در «علم کلام» برخي مسائل در دورهاي چقدر شر به پا کرده، اما الان اصلاً کسي اهميتي به آنها نميدهد، مثل همينبحث خلق قرآن که آن همه سروصدا در قرن سوم داشت، الان هر چه بخواهيد به زور اين بحث را مطرح کنيد اصلاً جان ميافتد، يعني مسئله کسي نميشود، حتي همين تعريف ايمان و کفر از اين قبيل است. البته بحث تکفير به يک معنا هنوز همبحثي فقهي است، اما صورت کلامياش با مسائل خاص آن دوره محو شده است. شايد آخرين رسالهاي که در شيعه راجع به بحث تعريف ايمان داريم رساله شهيد ثاني باشد که نامش حقائق الايمان است. بعد از اين تا آنجايي که من خبر دارم اصلاًکسي در ميان متکلمان شيعه به اين بحث توجه نکرده است. در قرن اول و دوم و سوم اين مسأله بحث روز دنياي اسلام بوده،ولي به هر دليل امروزه چنين نيست. براي ما که تاريخي کار ميکنيم فقط همين جنبه تطوري آن مهم است و براي آنکه کلامي کار ميکند شايد خيلي آموزندگيهاي ديگري هم داشته باشد.


علت گرايش غربيها به منظر تاريخي چيست؟


o اما اينکه غربيها چرا اين نگاه تطوري را دارند، به جز بحثهاي روششناختي شايد ناشي از خودخواهي آنها هم باشد. آنهاميگويند غرب اوج تمدن و تکامل بشر است، از اينرو آنها همه چيز را تکاملي ميبينند. البته مقصودِ من از صيرورت لزوماًتکامل نيست، صيرورت تبديل شدن يک مسئله به يک مسئله ديگر است، يعني به مسئله روز شما بستگي دارد، اين را ازتوليدات فکري آن دوره هم ميشود فهميد که اين مسئله به مسئله روز تبديل شده است، مثلاً از روزي که در مشروطه وسپس رضاخان بحث کشف حجاب را مطرح کردند، بيش از سي رساله راجع به حجاب نوشته شد، در حالي که قبل از اين يک رساله مستقل هم در اين باره نبوده است.


از بحثهاي روش شناختي بگذريم و به بحثهاي محتوايي بپردازيم. شما فرموديد که تبرّي هسته مرکزي تشيع است، درحالي که به نظر ميرسد امامت چنين نقشي را داشته است.


o اصلاً در بحث تبرّي منظورم تبري از مخالفان به معناي کلي نيست، من دقيقاً مقصودم تبري نسبت به سده اولِ تاريخ اسلام وجريانهايي است که در آن مرحله رخ داد و اقداماتي صورت گرفت که از نظر شيعه نامشروع است، يعني ممکن نيست کسيشيعه باشد و خلافت شيخين را قبول کند، اين يک رکن رکين تشيع است. شيعه اولين حرفش اين است که خلافت آنهامشروع نيست، يعني اين برايش خيلي واضح و روشن است، ممکن است کساني بگويند که اين مسئله تاريخي الان ديگرزمانش گذشته، و جاي طرحِ آن نيست يا گفتن اين حرفها چه لزومي دارد، اما به هر حال اين اعتقاد باقي است.

حالا اگر کسي را پيدا کرديم که به امامت ائمه اعتقاد دارد، مثل همانهايي که من آنها را سنيهاي دوازده امامي ميدانم، وليشيخين را هم قبول دارد، اين، ديگر شيعه نيست. همين عدم مشروعيت خلفا را که امام علي(ع) همه اش روي آن تکيه ميکند و ميگويد من فقط روي مصلحت با مسلمانان بيعت کردم، من تبرّي و هسته تشيع ميدانم. منظورم اين نيست که همه تشيع در اين خلاصه ميشود، نه، اين نقطه عزيمت است. شايد تعبير من خيلي رسا نبود، اينگونه اصلاحش ميکنم و ميگويم اين مسئله نقطه عزيمت است، يعني شيعهبودن با قبول خلافت شيخين جمع نميشود. تبري نقطه عزيمت در شيعه است ولزوماً به معني سب کردن و کارهايي از اين قبيل نيست.


با توجه به مسئله تبري تکليف زيديه چه ميشود که يکي از فرق مهم شيعي به حساب ميآيد؟


o تشيع يک نقطه عزيمت تاريخي دارد که مهم است، يعني بستر تاريخياش از اينجا شروع ميشود و اين را نميتواند کناربگذارد. اين مسئله را هيچ وقت عوض نکرده، يعني خيلي از مسائل ديگرش را عوض کرده، ولي روي اين مسئله ايستاده است، اما زيديه را منهاي جارودي ها که در اين مسأله مثل ما فکر ميکنند، ما واقعاً به اين عنوان شيعه نميدانيم، آنها خلافترا مشروع ميدانند و با استناد به نوعي ضرورت يا تقيه آن را ميپذيرند. دستکم ما آنها را شيعه خالص نميدانيم، گرچه آنهارا به طور کلي از فرقه هاي شيعه به شمار ميآوريم. به همين دليل است که آنها به مرور به تسنن متمايل شدند؛ يعني تقريباًهمه چيزهايي را که داشتند، مثل اذان، يا خمس يا پنج تکبير براي ميت، همه اينها را ترک کردند. اين شاهد خوبي است براي اينکه چون در مسئله تبري مشکل داشتند در نهايت از بدنه تشيع خالص جدا شدند.


بنابراين شما بايد تبري را در تعريف تشيع اخذ کنيد.


o ببينيد شيعه يک تعريف اثباتي دارد و يک تعريف سلبي. در واقع آن چيزي که الان عرض کردم تعريف سلبيِ تشيع استوگرنه اگر بخواهم تشيع را با نگاه اثباتي تعريف کنيم بهترين تعريف از ابان بن تغلب است که نجاشي آن را نقل کرده است. اوميگويد شيعه آن است که روايت علي(ع) را از پيغمبر(ص) قبول کند و وقتي در نقلها اختلاف شد روايت جعفر بن محمدرا از علي قبول بکند، اما اين جنبه اثباتي قضيه است، که اگر دقت شود اتفاقاً خود اين تعريف يک جنبه سلبي و انکاري نسبتبه بقيه دارد، يعني ابان در اين تعريف روايات جمع عظيمي از صحابه را کنار گذاشته و ميگويد من حرف آنها را قبول ندارمو حجت نميدانم. شايد شما خيال ميکنيد که منظور من از تبرّي لعن يا فحش است؟ نه اصلاً اينطور نيست، بحث بر سر ايناست که ما اين را حجت ميدانيم و آن را حجت نميدانيم. شيعه ميگويد خلافت خلفا مشروع نيست. البته در مورد اين حدّبين شيعهها اختلاف وجود دارد، ولي همين تعريف ابان که جنبه اثباتياش اين است که ما روايت علي(ع) را از پيغمبر(ص)قبول داريم، جنبه سلبياش آن است که روايت دهها نفر ديگر را قبول نداريم. اتفاقاً دايره تبرّياش خيلي توسعه دارد. بالاخرهاين تبري در ذهن و اعتقاد شيعه ها هست. اين را هم اضافه کنم که ائمه شيعه در جامعه اسلامي زندگي ميکردند، رفتار ومشي امامان، بيشتر از اين براي خلفا و حکّام قابل تحمل نبود، البته نميخواهم اين را سپري براي افراط عدهاي قرار بدهم. امااينکه مسير اين خلافت از روز اول اشتباه بود جزء ارکان فکر امامان بود، آقاي روحاني ميفرمود که اصلاً ائمه در اين موضوع تقيه نميکردند، ممکن بود خلفا را با لقب اميرالمومنين هم خطاب بکنند، اما خود آنها ميدانستند و بقيه همميدانستند که اينان خلافت آنان را مشروع نميدانند. مذاکره هشام بن حکم هم که آنها پشت پرده به آن گوش ميدادند بازهم در مورد امامت است و اينکه آن روش و مسير خلافت غلط بوده است. سفاح هم در اولين خطبهاش در عراق گفت تا بهحال دو تا خليفه به حق آمدند؛ يکي علي بن ابيطالب بود و يکي من، يعني سفاح اولين خليفه عباسي که ميخواست خود رابه عنوان شيعه معرفي کند اعتقادش اين بود. اين تلقيِ رايج شيعيان در دوره اموي است و اصلاً خدشه بردار نيست. شيعيان کاملاً روي اين موضوع اصرار داشتند و به هيچ وجه غير از آن را نميپذيرفتند.


دکتر مدرّسي در کتاب مکتب در فرايند تکامل ميخواهد بگويد که بسياري از اين اعتقادات و افکار بعدها در شيعه به وجود آمده و از اول نبوده است.


o به نظرم ايشان نميخواهد بگويد که همه عقايد شيعه دچار اين فرايند بوده است. ايشان بر روي برخي از مفاهيم که دچار يکدگرديسي و تحول شده تکيه دارد، وگرنه ايشان هم هسته مرکزي يا نقطه عزيمت شيعه را ميپذيرد که يک چنين چيزي بودهاست. اتفاقاً ايشان در اين کار جديدش ارکان فکر شيعه را، آن هم در کوفه دقيقاً به دوره بني اميه برميگرداند، يعني به هيچوجه نميخواهد بگويد که جنبههاي ضديت با آن طرف، بعدها پيدا شده است. لذا عقيدهاش در مورد کتاب سُليم اين استکه قطعاً تأليفش مربوط به حدود سال صد هجري است، يعني در اين حول و حوش تأليف شده است. و آنچه در اين کتابآمده دقيقاً فکر جامعه شيعه در کوفه است، يعني تمام اين باورها، فکر شيعه ها بوده، اگرچه عقيده ايشان اين است که سليم بنقيس يک اسم مستعار است، ولي معتقد است که به هر حال يک شيعه، آن را در اين دوره نوشته و علائمي در اين کتاب هست که نميتواند مربوط به دوره بنيعباس باشد و قطعاً مربوط به قبل از اين دوره است، زيرا فقط اسم پنج امام در اينکتاب آمده و معلوم است که در دوره امام باقر(ع) نوشته شده است، يا مثلاً تعداد دشمنان اهل بيت را که نام ميبرد به تعدادخلفايي است که تا آن موقع خلافت کرده بودند. ايشان هم معتقد است که اين افکار و عقائد مربوط به آن دوره است، نهاينکه همه چيز تغيير و تطور کرده است. ولي خوب همه ميدانند که به هر حال يک سري مسائل در شيعه هست که بسته به مقاطع و شرايط خاص زماني پيدا شده يا بسط يافته است. شما ببينيد در اين 25 سال پس از انقلاب ما در باب وحدتحرفهايي زديم که ممکن است روزي برداشت ديگري از آن بشود، گويا اعتقادات شکل ديگري يافته است. در گذشته ها هم شايد ضرورتي در همين حد اينها را وادار ميکرده که موضع خاصي بگيرند.


دراين صورت آيا تاريخ معياراست، يعني راه به دست آوردن عقايد تاريخ است يا نه؟


o نه، تاريخ معيار نيست، تاريخ کمک ميکند تا شما ارزيابي بهتري از صورت مسأله داشته باشيد. شما اصول منطقي و علمي داريد، پيش فرضهاي خودتان را داريد، حرفي که به قرآن برگردد يا به سنّت اصيل برگردد درست است. اما اگر موضوعي هيچ راهي ندارد تا به سنّت اصيل برگردد و تاريخ به شما نشان بدهد که اين واقعاً يک مسئله متاخري است و جزء اجتهاداتيک آيين يا جزء بدعتهاي آن است، دست شما در رد آن باز است. تاريخ به شما کمک ميکند تا اين فضا را تشخيص بدهيدوگرنه درستي و نادرستي اين گزارهها تنها در گرو روش تاريخي نيست، يعني ما بايد در فلسفه، در علوم حديث، در علومقرآن، با بحث از حجيت ظواهر، ديگر مسائل اصولي و با استفاده از اين قبيل دانشها و مباحث، درستي و نادرستي يک گزارهرا روشن کنيم.
شما به تاريخ صد در صد اعتماد نکنيد. ارزش اطلاعات تاريخي در حدّ خودش هست و هميشه نتيجه هم تابع اخسمقدمات است؛ ممکن است سند تاريخياي پيدا شود و همه تحليلها عوض شود. با عقائد نميشود صرفاً تاريخي برخوردکرد. بگذاريد عقائد مردم و دين مردم سر جايش باشد، آنها را با اين بحثها محک نزنيد، تاريخ فقط ميتواند کمکي باشدبراي شما، تازه مشروط بر اينکه متن جديدي پيدا نشود، ادله و شواهد ديگري پيدا نشود. بگذاريم نصوص ديني باروشهاي خودشان کار خودشان را انجام بدهند، من اين را به اين خاطر عرض ميکنم که بسا دشواريهايي پيدا کنيم کهنتوانيم از آنها خلاص شويم. من فقط در همين حد ميتوانم عرض کنم که شواهد تاريخي براي يک فهم بهتر کمک ميکندولي حرف آخر را نميزند. البته من علاقمندم و توصيه هم ميکنم که هرکسي ميخواهد فقيه شود، تاريخ فقه را هم خوببداند تا دچار يک جزم گراييهاي بيمورد نشود. در فلسفه و کلام هم همينطور است.


براي فهم اينکه به هر حال اين انديشه ها و عقائد ما با آنچه در دوران ائمه بوده تطابق دارد يا نه جز تاريخ راه ديگري نداريم.ما ناگزير بايد برويم دوره ائمه را ببينيم و بررسي کنيم.


o من هم تا اندازهاي با شما موافق هستم، ولي ببينيد شما وقتي به مفضّل يا به طرفدار مفضّل يک حرفي ميزنيد و ايراديميگيريد به شما ميگويد، امام به مفضّل چيزي گفته که به شما نگفته است؛ شاهدش چيست؟ شاهدش اين است که ده تارساله از مفضل در محافل غاليانه بوده که هيچکدام از طرق شناخته شده ما به دست ما نرسيده است. جاهايي هم وجود داردکه شما نميتوانيد به لحاظ تاريخي پيش برويد. براي مثال، فرض کنيد معلّي بن خنيس از کثرت اسراري که به او گفتند داردمنفجر ميشود، در حالي که در کنار او مثلاً اين ابي يعفور قدري معتدل فکر ميکند، يعني خيلي طبيعي و معقول و اينکه اماميک عالِم است که علمش از همه بيشتر است. شايد براي همين متهم بود که در تشييع جنازهاش کساني از «مرجئة الشيعه»حاضر شدهاند (رجال کشي: 516) شما در همان دوره هم چنين نگرشهايي را ملاحظه ميکنيد. در جاهايي تاريخ کاملاًمسدود ميشود. مثلاً قَمهزني کي آمده است؟ ميگوييد فرضاً از دوره قاجاريه آمده، يا از دوره صفويه پيدا شده است. آياواقعاً ما توانِ آن را داريم که بگوييم که از اول هيچ چيزي به هيچ شکلي نبوده است؟ ناگهان ميبينيد کسي از يک کلمه «لطم وجوه» در روايات سند قمه را در آورده يا از اينکه حضرت زينب سرش را مثلاً به چوبه محمل زده اين حکم جواز آن را به دست داده است. ممکن است اشکال بکنيد که اين غير از آن است، من هم نميخواهم الان اثبات بکنم که غير از آن هست يانيست، اما اگر در تاريخ نتوانيد اين را ثابت کنيد، نمي توانيد آن را منکر شويد.


در اين صورت ما در يک بلاتکليفي باقي ميمانيم.


o ببينيد ما در بلاتکليفي نميمانيم. روشي که مرجعيت شيعه داشته هميشه يک روش متوسط بينابين بوده است. شما به عواممردم نگاه نکنيد. روش آيةالله بروجردي را ببينيد، روش شيخ عبدالکريم را ببينيد، روش سيد ابوالحسن اصفهاني، روش آخوند خراساني و نائي
نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)

به کوشش رسول جعفریان

یکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در

منابع مشابه بیشتر ...

چگونه دانش «کتاب شناخت» را به عنوان یک رشته جامع علمی تأسیس کنیم؟

رسول جعفریان

روز سه‌شنبه ساعت ۱۷ عصر اسفندماه سال ۱۴۰۲ با با حضور جمعی از پژوهشگران، فهرست‌نگاران و مدیران کتابخا

البدء و التاریخ مقدسی، اثری مبتکرانه در تاریخ نگاری اسلامی

رسول جعفریان

گزارشی است در باره کتاب البدء و التاریخ مقدسی که از جهاتی اثری مبتکرانه و منحصر به فرد در میان کتب ت

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

اندر تعریف صحیفه پنجم از کتاب صحائف العالم

رسول جعفريان

گزارش و معرفی کوتاهی است از بخشی از کتاب صحائف العالم، اثری که تاکنون منتشر نشده است. در این فصل، اط

يک گزارش و سه سند در باره حجاج ايراني در راه جبل

رسول جعفريان

یش از یک هزار و سیصد سال، ایرانیانی که عازم حج بودند از راه جبل، به مکه می رفتند. این راه، حد فاصل ک