۲۶۳۳
۰
۱۴۰۱/۱۱/۱۱

با شاعران عصر صفوی: از همدان تا خوانسار (مروری بر اطلاعات فرهنگی و اجتماعی خلاصه الاشعار: بخش همدان و لاحقه ها...)

پدیدآور: رسول جعفریان

خلاصه

به تازگی مجلد دیگری از خلاصة الاشعار میرتقی الدین حسینی کاشانی (زنده در 1016) منتشر شده است. نوشته ما مروری است بر اطلاعات اجتماعی و فرهنگی این کتاب در باره شاعران عصر صفوی.

مقدمه

سالها پیش از این در باره بخش اصفهان و کاشان مقاله «تاریخ فرهنگی اصفهان و کاشان» را نوشتم که هم در برخی از وبسایت ها در دسترس است و هم در مجلد دوم فرهنگ و سیاست صفوی منتشر شده است. مدتی پیش نیز باز به همان سبک مقاله ای با عنوان «زندگی با شاعران» در باره بخش ری و استرآباد خلاصة الاشعار نوشتم که در آینه پژوهش منتشر شد. حال که مجلد جدید آن در باره همدان انتشار یافت، دریغم آمد مشابه همان مقاله را در باره برخی از جنبه های اجتماعی و فرهنگی همدان و لواحق آن که مورد نظر میر تقی الدین حسینی کاشانی در این مجلد بوده ننویسم.

لازم است چند نکته را یادآور شوم. اولا این که تذکره ها در انعکاس تاریخ اجتماعی ما، یک منبع بسیار مهم و با ارزش و در بسیاری از موارد منحصر به فرد هستند، این امر بر کسی پوشیده نیست و ابهامی ندارد. ثانیا این که خلاصة الاشعار که در طول چهل سال نوشته شده، و مولف اشعار شاعران معاصر را در آن فراهم آورده و زندگی نامه آنان را نوشته، در مقایسه با دیگر تذکره ها، یک سروگردان بالاتر و از هر حیث کتابی قابل تأمل است. نثر دلنشین نویسنده، انبوهی از اطلاعات دست اول، نکته سنجی های او و توجه به جنبه های فردی و اجتماعی شاعران، این اثر را به یک اثر دلپذیر و پر فایده تبدیل کرده و اکنون که تصحیح شده، تازه وقت کار کردن روی آن فرا رسیده است. باید سپاسگزار مصححانی باشیم این اثر را منتشر کرده اند. در بیشتر این مجلدات شرح حال نویسنده آمده و باز تکرار آنها هم فایده ای ندارد. میرتقی الدین حسینی کاشانی متوفای بعد از 1016 یک عالم دینی، ادیب، شاعر، و مورخ و شرح حال نویس کم نظیری است که بخش مهمی از تاریخ فرهنگی ایران را از قرن دهم تا اوایل قرن یازدهم برای ما نگاه داشته است. توانایی های شخصی او در خلق این اثر، هم از حیث ادبی و هم تاریخی، چه رسد به ادب و شعر، کم مانند است. آنچه برای نویسنده این سطور اهمیت داشت، نکات تاریخی است که در لابلای این مطالب گفته می شود، در عین حال، و در کنار آن، برخی از نکات دیگر هم که روشنگر پاره ای از مسائل فرهنگی این دوره است، انتخاب شده است. مجلد مربوط به شعرای همدان و لاحقه های آن «بغداد و جربادقان و خوانسار و نواحی آن بلاد» است که در ضمن یادی از نهاوند شوشتر، محلات و هرند، کرهرود  و شمار از مناطق دیگر هم شده است. (همدان: 16 نفر، بغداد: 8 نفر، جربادقان: 10 نفر، خوانسار: 12 نفر). این اثر با کوشش قابل تقدیر مرتضی موسوی و رضوان مساح، در سال جاری (1401) توسط میراث مکتوب منتشر شده است. برای بنده که البته باید اعتراف کنم متخصص در امر تصحیح نیستم، اثر حاضر، متنی دقیق، همراه با تعلیقات خوب، و مقدمه قابل استفاده بود. مطالعه تعلیقات کتاب می تواند ما را در فهم بهتر کتاب کمک کند. فهارس کتاب هم  عالی و متنوع است، و بنابر این به مصححان و ناشر باید دست مریزاد گفت.

wpGez1675179627.PNG

کسب و کار شاعران، از کشاورزی تا مناصب دیوانی

میرتقی الدین کاشانی، مانند بسیاری از تذکره نویسان دیگر، در بسیاری از موارد به مشاغل و تخصص های هنری شاعران و یا به مناصبی را که در دیوان دارند اشاره می کند، هم از آن روی که جایگاه آنان را نشان دهد و هم از موقعیت علمی و شأن شاعرانه و ادیبانه آنان سخن گفته باشد. گویی می داند که این مسأله چه اندازه در شناخت یک شاعر و شعر او اهمیت دارد.

مولانا عبدالباقی «در کسب فنّ شاعری و خوش نویسی و دیگر حیثیات جدّ بلیغ و جهد نجیح به اقامت می رساند، خط نستعلیق نیکو می نویسد». (ص 89) مولانا اسدالله هم «در اکثر فنون و حیثیات، خصوصا علم شعر و معما و موسیقی فی الجمله دخلی داشت، لیکن به غایت هیچ فنّی از فنون نرسیده» (ص 86).

حافظ مراد از شاعرانی است که «در فن ادوار و موسیقی، ثانی خواجه صابر ادواری، بلکه در این نواحی ـ خوانسار ـ ثانی ندارد». تخصص وی موسیقی و خوانندگی بوده و از جمله کارهایش آن که «در آهنگ نوا نقشی بسته بر» یکی از غزلهای محتشم: «جدایی تو هکلاکم در اشتیاق تو کرد / تو با من آنچه نکردی غم فراق تو کرد»، و «دیگر در آهنگ نهاوندک، نقشی بسته، و این مطلع خود را سجع آن ساخته: خطا کردم خطا کردم، چنین کاری چرا کردم / مراد! از بی خودی با او سخن از مدعا کردم». «مجملا اوقات به خوانندگی و گویندگی می گذراند». (ص 386).

«مولانا سرودی» هم اهل «ولایت خوانسار» و موسیقی دان بوده است. «سالها در آن وادی مشق کرد تا آن که مشهور شد». اوائل شاعری می کرد، «و آخر چون در خوانندگی ترقی کرد» تخلصش را هم از «امینی» به «سرودی بدل ساخت». (ص 390).

 در باره «مولانا موسی رضا» هم گوید «در صنعت نقاشی و رنگ روغن بر سرآمدهی نقاشان زمان» است(ص 115). در بیان این مطلب، گویی در ذهن میرتقی این هم مهم است که شاعران از چه راهی، زندگی می کنند، و درآمدشان از چیست و به چه طبقه ای تعلق دارند.

در میان شعرای او، شاعرانی هستند که از روی تفنن شعر می گویند، و اما شاعرانی هم هستند مانند مولانا هلاکی که «به عنوان شاعری اشتغال دارد، و اوقات از آن ممرّ می گذراند» (ص 1). البته همین شاعر، عاقبت به قندهار نزد سلطان حسین میرزا رفت و تقرّبی یافت، و آن وقت بود که «دیگر بر درِ دونان به طلب نرفت». در واقع، این بار شاهزاده او را اداره می کرد و  او هم وفاداریاش را به او ثابت کرد: «شده ست پیش تو پشتم دوتا نه از پیری / از آن که هست بر او منّت و انعام». (ص 2).

مولانا زکی از شاعران همدانی است که «اکثر اوقات در دارالسلطنه قزوین و اردی معلّی می باشد» و «در مصاحبت و منادمت اتراک به سر می برد و از آن ممرّ، اوقات می گذرانید و با وجود این وضع، از جاده صلاحیت قدم بیرون نمی گذارد». (ص 52). ظاهرا مقصودش از منادمت همین است که در مجالس آنها شعر می سراید و مدحشان می گوید.

خواجه آقامیر از دیگر شعرای همدان است که «شعرا و ظرفا به صحبت و ملاقات او میل می نمودند»، «در زمان خاقان جنت آشیان ابوالبقاء شاه طهماسب به منصب وزارت و نویسندگی بعضی مهمّات رسید و مدتها از آن ممرّ اوقات می گذارنید». اما بعدها «ترک ملازمت و منصب کرد و با درویشان و ارباب یقظه و انتباه صحبت می داشت و در رنگ مشایخ، رباعیات عارفانه بر صحیفه روزگار می نگاشت». (ص 128).

میرعقیل که از سادات همدان بوده، همزمان در فقه و طب «دعوی تبحّر» می کرده، و میر تقی تأیید می کند که «الحق در وادی طب مهارت تمام دارد، و مردم آن جانب و علیلان آن ولایت را از تداوی و تجربیات بهرهمند می گرداند». با این حال، درآمد وی «به واسطه ی اخذ سیورغال» بوده و برای «تجدید فرامین آن، به اردوی اعلی پادشاه دین دار عالم مدار تردّد می نماید». میرتقی از این که این شخص «اوقات شریف را در اسفار بعیده صرف می کند» گویی دلخور است، اما می گوید: «گاهی که متوجه نظم اشعار می گردد، دُرهای سُفته از بحر خاطر به ساحل ظهور می رساند» (ص 142).

مولانا صیقلی هم «در صنعت شمشیرگری صاحب وقوف است و از تخلصش نسبت این صنعت معلوم» است. (ص 149).

مولانا شمسی هم «اوایل حال به کسب خفّافی ـ کفش دوزی ـ اوقات می گذارنید». (ص 155).

از میان این شاعران، آصف فرزند سراج الدین یعقوب که زمانی در نجف، وزیر دستگاه آل کمّونه بود و بعدها به سمنان و در نهایت به قم آمد، و بخشی از آن در تیول او بود، اهل سرایش شعر هم بود، و میر، قطعاتی از قصایده وی را آورده است (ص 204 ـ 224).

مولانا حجابی هم که از شعرای نورسیده این زمان بود، ملازم «سلاطین ترکمان» و به خصوص «عمدة الامرا ابوالمعصوم سلطان»، «یکی از از خویشان محمدپادشاه» شد. پادشاه، تیول جرفادقان یا همان گلپایگان را به این ابوالمعصوم سپرد و او هم «رتق و فتق مهمات دیوانی و تصدّی محصولات و مستغلات سرکار نواب سلطانی» را به حجابی سپرد. شاعر هم «به واسطه جمع مال و حرص اموال، دل رعایا و ترکانی را که در آن نواحی ساکن بودند از خود رنجانید». زیاده رَوی ها او به هر روی، سبب خشم رعایا شد «آن جماعت تاب تسلّط وی نیاوردند، و به امر یکی از اکابر طغائیه او را به زخم تیغ جان ستان از پای درآورده، همراه پیک اجل ساختند» و این در سال 985 بود. (ص 289). همین شاعر اشعاری را برای درج در خلاصه برای میرتقی فرستاده بوده که به گفته میر: «همین است که انتخاب نموده در این اوراق ثبت گردید». از رباعیاتش که در شهادت خودش است! این است: «از مزرع دل ما جز گیا نمی روید / گیای خرّمی از خاک ما نمی روید / شهید گشت حجابیّ و بر سر خاکش / به غیر لاله حسرت گیا نمی روید». (ص 291). انگار می دانسته چه بلایی سرش خواهد آمد.

قاضی علائی (م 936) که از کرهرود بود، از اهل فضل و دانش بود و تصمیم گرفت برای آن که «خود را از محنت افلاس خلاص سازد» به دستگاه امیر جمال الدین محمد استرآبادی که مسند صدارت در دربار شاه اسماعیل داشت برود. چاره آن بود که در درس او حاضر گردد. وقتی حضور یافت، در «صف نعال بنشست». از او پرسیدند، که کیست؟ گفت: «مردی روستایی ام». بحث استاد در مقامات حریری بود و استرآبادی آن را تدریس می کرد. «آن روز مبحث مشکلی روی نمود» و کسی نتوانست چیزی بگوید، و اما قاضی علایی وارد بحث شده «آن مبحث را به احسن وجهی بیان» کرد. این سبب حیرت دیگران شد و از همانجاست بود که نزد «آن صدرات پناه» «ترقی تمام می یابد و سیورغال جهت او می ستاند چنان که هنوز آن سیورغال نسبت به اولاد و احفاد وی برقرار است و سمت استمرار دارد». (ص 304). این هم راهی بود که این شاعر فاضل و عالم، طی کرد تا از افلاس، خلاصی یابد. بعد از آن هم «با وجود فضیلت کمال و دانش» «اکثر اوقات به مجالس ارباب ثروت و اکابر و اصحاب نعم و مناصب حاضر شده و با اکابر و سلاطین انس تمام داشته» است. تبحر وی در انشاء سبب شد تا «منصب انشاء سلاطین ترک متعلّق به وی بوده و از آن ممر نفع کلی به وی می رسیده» است. دستی در ساخت بازی گنجفه نیز داشت تا جایی که «گویند گنجفه پاشاچن که در میان سلاطین شیوع تمام دارد، از مخترعات ذهن صافیه اوست». میر تقی از این بازی ستایش می کند که «در وضع آن بازی و ترتیب آن لهو، جهت تشحیذ خواطر اختراعی تازه فرموده و خیلی بی اندازه به عرصه ظهور رسانیده». قاضی علایی در سال 936 در صفاهان درگذشت. قضاوت میرتقی در باره بازی گنجفه، با آن که خود یک عالم دینی بوده، امر شگفتی است.

از دیگر شاعران درباری که در ضمن عالم و تحصیل کردن عتبات هم بود، مولانا داعی انجدانی است که سالها در قم و کاشان و بعد مشهدَین و سپس قزوین به سر برد؛ عاقبت به کاشان آمد و در سال 995 «مصاحبت دستور الوزراء خواجه علی بیگ انجدانی» را یافت و به سبب او «در مجلس حکومت پناه ولی جان سلطان ترکمان راه یافت». در جریان منازعه امرای شاملو و ولی جان ترکمان، در همین کاشان «از جانبَین رسول گردید و پیغام» می برد. (ص 318).

مولانا وصلی هم «ابتدا به صرّافی اوقات می گذرانید». اما کمی بعد «به ملازمت میر محمد یوسف صدر درآمد»، و با معزول شدن او، همچنان «در ملازمت وی مسافرت اختیار کرد و به همراهی آن جناب به زیارت حرمین شریفین مشرفت گشت». بعد هم راهی هند شد. (ص 333).

قاضی حسین خوانساری، از شاعرانی است که فلسفه و فقه خواند و بعد از تحصیل در اصفهان، به خوانسار آمد و قاضی شد: حالا «در وطن مألوف و نواحی آنجا به امر قضا اشتغال دارد، و مهام شرعیات آن نواحی را بر نهج ملت علیه امامیه قرار می دهد و بی شائبه ریا و طمع همت بر فیصل قضایای اهل قری می گمارد، و همواره مانند اعاظم زهّاد و عباد اوقات فایض البرکات را به اصناف عبادات می گذارد». به رغم قضاوت، «به شعر گفتن مشغولی می نماید و از گنجینه خاطر عاطر جواهر آبدار به عرصه ظهور می رساند». میر تقی از اهمیت اشعارش می گوید: «خصوصا مثنویات و رباعیات که در آن فن، بی بدل و بی عدیل است». (ص 336). مثنوی که از او آورده در وصف امامان است. (ص 336 ـ 338).

مولانا تابعی هم مدتی در یزد بود، آنجا با «فصاحت شعاری مولانا وحشی که ملک الشعرای آن نواحی است» درگیر شده، او را هجو کرد. وحشی هم «پیوسته مریدان و معتقدان را بر آزار و استخفاف مولانا ترغیب می نمود». تابعی از یزد بیرون آمد و «از آن ایام تا حال در اطراف عراق سایر است». سال 990 به قزوین رفت و «منظور نظر صدارت پناه امیر شمس الدین کرمانی شد». نتیجه آن که در سال مذکور «منصب تولیت موقوفات بعضی محالّ خوانسار و آن نواحی ستده، به وطن مألوف شتافت». (ص 356). بدین ترتیب روالی را که برخی از شاعران برای کسب درآمد طی می کند، او پشت سر نهاد. البته که همه و همیشه این روال ها موفقیت آمیز نبود.

مولانا شوخی از شاعرانی بود که کار کشاورزی می کرد و «به دهقنت اوقات می گذرانید». او در خوانسار «باغ و زراعت» داشت، و علاوه بر آ« که «اکثر» اشجار را «به دست خود غرس کرده بود»، «در اکثر صنایع صاحب وقوف » بود و «کارهای غریب و مخترعات عجیب بر روی روزگار به یادگار» می گذاشت. از جمله در صنعت نجاری «مهارت تمام» داشت. «مقراضی از چوب تراشیده که برابر یک پِسته خُردی است. «از یک دانه خشخاش هفت تار موی گذرانیده» و کارهای دیگر که میرتقی از آن در شگفت بوده است. البته «شعر صوفیانه می فرماید و تخلص او هم «پیر دهقان» است. (ص 371). بیتی از او هم این است : «به سوی کعبه رود شیخ و من به طوف نجف / به حق کعبه که اینجا مراست حق به طرف». (ص 371).

نقد شعر و نثر

نقادی مولف نسبت به اشعار شاعران، یکی از دغدغه های جاری او در همه مجلدات خلاصة الاشعار است. این که فلان شاعر به رغم آن که «اشعارش از منظومات امثال و اقران بهتر و پاکیزهتر» است، اما «ابیات عالیه متین و اشعار بلند دلنشین کم دارد» (ص 1). توجه به پیشرفت شاعر در اشعارش، مورد توجه اوست و پیداست که کارهای جدید و قدیم شاعران را مقایسه می کرده است. در باره مولانا زکی گوید که، «اگرچه در این زودی در میان فصحای دوران علَم شاعری برافراشته، لیکن روز به روز شعرش در ترقی است و مرتبه سخنش در تزاید» (ص 52).

میرتقی، تعمد دارد بگوید که فلان شاعر، در ادب و شعر پیروی از سبک چه کسی یا کسانی میکند. وقتی از خواجه عبدالباقی یاد می کند، می گوید که در سرایش رباعی، «آن جناب را تتبع استاد و مرشد خود، اعنی ازهد الزاهدین و اعظم اصحاب الحق و الیقین، امیر مغیث الدین محوی همدانی می نماید». (ص 72). به علاوه تصریح می کند که این عبدالباقی نه فقط شاعر است که انشای او هم بسیار عالی است «در شیوه نثر و انشاء نیز قدرتی تمام دارد و مناشیر و مکاتیب و عرایض و احکام در مدعیات متنوعه بی تأمل و تفکر می نویسد، مشتمل بر لفظ و ترکیب خوش آینده منقّح، و از رکاکت و حشو و کراهت در سمع و کثرت تکرار سالم و خالی». مستندش هم دیباچه ای است که برای یک مجموعه منتخب از اشعار و رباعیات نوشته است (ص 72 ـ 73).

در باره میر اسدالله همدانی هم گوید، «در اکثر فنون و حیثیات، خصوصا علم شعر و معما و موسیقی، فی الجمله دخلی داشت، لیکن به غایت هیچ فنّی از آن فنون نرسیده، متانتی در ابلاغ سخن نداشت». (ص 86). در باره مولانا عبدالباقی شکوهی هم که پدرش وحید الدین واحدی، کلید دار امامزاده سهل بن علی (ع) بود، ستایش فراوان دارد، و در باره شعرش می گوید: «اشعار بلاغت آیاتش با وجود استعارات بی اندازه، به معانی تازه آراسته است و از عیب و نقصان شاعری پیراسته و بی شائبه تکلّف، قصاید براعت صفاتش زیب دفتر مستعدّان زمان است، و موجب تحیّر همگنان و شعرای دوران، طنطنه اشعارش اطراف ممالک همدان و کاشان را احاطه نموده، و دبدبه قصایدش سامعه مستعدّان عراق و خراسان را ملان ساخته». با این حال، از انتقاد برخی از اشعار او یاد کرده، «جمعی خوش طبعان و ستم ظریفان اشعار وی را نمی پسندند و به عیب استعارات غیر متداوله و تعقید و توالی اضافات و مکررات منسوب می گردانند». میرتقی از او دفاع می کند و می گوید به نظر کسانی که «تتبّع اشعار نموده اند... اشعار قصایدش مستحسن است و پسندیده و افکارش به مرتبه اعلا رسیده». (ص 89). زمانی که خودش به همدان رفته، به دیدار مولانا عبدالباقی شتافته و می گوید «در اشعار آن جناب خصوصا قصایدش، به نظر تعمق و تأمل دید و در لظف و معنا سخنانش را به کفّه میزان طبع سنجید، بیشتر اشعارش به طرز خواجه حسین ثنایی و مولانا عرفی شیرازی یافت، و در رقّت و دقّت و عبارت و متانت متابع و متوالی و متقابل و متوازن آن اصل دانست» (ص 90).

و اما برخی  شاعران، مانند مولانا موسی رضا را تازهکار می داند، این که «در این زودی قدم در وادی شاعری نهاده، و کمیّت شعرش چندانی نیست»، اما به او امیدوار است، چون «در سلک فضلای فصیح زبان و بلغای ملیح بیان آنجا ـ دار الفضل همدان ـ انتظام دارد». (ص 115).

در باره میرمغیث محوی هم که از رباعی سرایان بوده است می گوید «در آن وادی تتبع سید محمد جامه باف و شیخ رباعی می کند». (ص 131). از شاعران تازهکاری مانند «میرعقیل» «که از سادات جلیل القدر ولایت همدان است» با تعبیر «نوآمدگان و تازه گویان» یاد کرده است (ص 142). مولانا تابعی را هم «از شعرای نودرآمد» وصف می کند (ص 356). از مولانا حجابی هم به عنوان «نورسیده این زمان» یاد کرده است (ص 289).

از مولانا منیری که شاعری نهاوندی است، تنها دو سطر نوشته و افزوده «این غزل از اشعار او به این کمینه رسیده و الحق به دیوانی برابر است (ص 148).

و اما میان نقد شعرهای میرتقی، این هم نکته لطیفی است که در باره شعر مولانا صیقلی گفته است. «در عاشقی فرهاد و مجنون است و در حالت سوزگداز و همیشه گریان و محزون، و اشعارش ... حالت محبّت دارد، لیکن به واسطه آن که در شهرستان کم بوده، از طبعش خامی مفهوم می شود، و اشعارش شترگربه است، چه یک غزل تمام که مستعدّان تفاوت به ده نگذارند، ندارد. اما ابیات خوب و اشعار مرغوب در میان غزلیاتش پیدا میشود». مولانا صیقلی که لر بوده، اما در منطقه اکراد زندگی می کرده، «آهاجیای» به «زبان لری از برای مردم آن طرف گفته» که مشهور و «بر السنه و افواه خوش طبعان ولایت جاری و مذکور است». (ص 149).

جایی هم در باره آنچه در مقایسه میان مولانا فضولی و مولانا شمسی ـ که اهل بغداد بود و زمانی در تبریز و در سال 964 در بغداد درگذشت ـ گفته شده، ارزیابی خود را بیان می کند، این که مولانا لسانی، شمسی را بر فضولی ترجیح می داد؛ میرتقی می گوید: «این حرف اصلی ندارد». (ص 155). در باره شعر او می گوید: «در طور غزل، روش درویش دهکی و خواجه آصفی دارد». بغداد طی قرون، حالت چند زبانه داشت، و ترکی و عربی و فارسی در آن شعر سروده می شد. جالب بدانیم در همین خلاصة الاشعار، شاعری فارسی زبان ساکن حله هم با نام عین الزمان معرفی شده، و دو رباعی هم از او آمده است (ص 176).

میرتقی در باره اشعار مولانا لطفی برادر «مولانا وصلی» (که شرح حالش در ص 333 آمده)، گوید «اشعار مولانا ضابطهای ندارد و بسیار است و به سبب بدیهه گفتن و افیون بسیار خوردن، در شعرش خامیای هست که نزد ممیّزان اشعار عیب است». آنها اشعاری از او را که به نظرش «چندان قصوری ندارد» و البته «خود نیز اعتقاد زیاده از حدّ به آن دارد» می آورد. در باره مولانا فکری که از محلاّت بوده، نوشته است «مردی خوش طبع و شیرین زبان بود، لیکن از کلامش جنونی مفهوم می شد... در شاعری تتبع خواجه آصفی می کند». (ص 295).

قاضی میرک، در مرثیه برادرش قاضی جهان که در حبس الموت درگذشت، قصیده ای سروده که به گفته میر تقی «در اصطلاح اهل نظم مستعدّانه است و در میان اشعار فضلا و علما بر این نسق، شعری کم واقع است». (ص 300) آنگاه قصیده را به تمامه آورده است که از جهاتی منحصر به فرد است.

در باره شعر قاضی علائی هم گوید که «قاضی از شعرای قدیم است و معاصر مولانا اهلی شیرازی بوده و در شعر تتبّع فغانی و همایون می کند و ابیات مرغوب در آن طرز بسیار دارد». (ص 305).

میر تقی در وصف مولانا داعی، که استاد انشا بوده و سالها در قزوین تدریس آن می کرد، به حسن بیان او پرداخته، و شرحی از «حسن بیان و طلاقت لسان» را که «عبارت را نیکو کردن است به معانی شیرین و الفاظ رنگین» می پردازد و شواهدی در این باره می آورد. این جا یک صفحه، در این باب یعنی حسن بیان هنرنمایی می کند و به ارائه نمونه ها و استدلاهایی در باره «حسن بیان» و چگونگی آن می پردازد (ص 318 ـ 319).

در باره اشعار مولانا طاعتی هم که از اهالی خوانسار بود، اختلاف نظر بود، برخی «از خوش طبعان و جمعی از ستم ظریفان وی را مجذوب و متبدّل الاحوال، و ابکار جواهر سلکش را به رقم تفرقه و عدم ارتباط موسوم می گردانند». این چه نقدی است؟ میر تقی گوید: «به عقیده راقم این حروف، مردی کامل ذات ستوده صفات شیعی مذهب، عابد مشرب متین رویّت صافی عقیدت است که در شیوه نظم و نثر به صفت مهارت موصوف، و در شیمه جدّ و هزل، به غایت بلاغت معروف» و چند وصف دیگر. (ص 345). محتمل است که مقصود اتهام زنندگان، انحراف فکری از برخی از انواع رایج آن روزگار باشد، برای همین باز تأکید دارد که «همواره در جمع طایفه صلحا و اتقیا به لوازم سخنوری و نکته پروری دعوی تقدّم و تفوّق می نماید». «از این جهت اکابر و اهالی و افاضل و اعالی دیار عراق، خصوصا دارالمؤمنین کاشان ـ که انسان العین عالم اندـ به صحبت کثیر الفیض آن فرید زمان تیمن و تبرّک می جویند». و این که «الحال قریب چهل سال است که در میان اهل استعداد درآمده...و هیچ نظمی از منظومات استادان و مستعدان از مثنوی و رباعی نیست که ابیات برگزیده آن به نظر درک وی نرسیده و هیچ شعری از اشعار متقدمین و متأخرین نیست از غزل و قصیده که ابیات پسندیده آن را به خاطر نگرفته». (ص 346). بدین ترتیب به احتمال بحثی از انحراف فکری نبوده است. البته که اشعار این قبیل افراد، به مضامین عارفانه و عوالم اشراقی تا برسد به مرز نقطوی گری و صوفی گری افراطی، نزدیک است: «سالها پیروی مذهب رندان کردم / تا فتویّ خرد حرص به زندان کردم / من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه / قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم». میرتقی می گوید، «دیوانی ترتیب نفرموده اند» و «چون میل طبیعت وقاد آن جناب به نظم رباعیات بیشتر است»، «در آن  صاحب طرز خاص است» و از این جهت، میر تقی، انتخابی از رباعیات او دارد. (ص 347 ـ 351) بعدهم یک قصیده در ستایش اهل بیت. یک اتفاق شگفت هم که جنبه نقدی دارد می افتد و آن این که «این رباعی که نوشته می شود، مولانای مشار الیه به اندک تغییری به اسم خود می خواند، و بعد از آن به اندک زمانی در سفینه ای قدیمی به اسم شیخ ابوسعید ابوالخیر به نظر رسید و مولانا نیز قبول کرد که از اوست: «جایی که گذرگاه دل مجنون است / آنجا دو هزار نیزه بالا خون است / لیلی صفتان ز حال ما بی خبرند / مجنون داند که حال مجنون چون است». (ص 348).

میرتقی و اخلاق شاعران

میرتقی به اخلاق فردی اهمیت می دهد، و در چند مورد از این کتاب، بشدت در این باره به بحث می نشیند. از آثار حدیثی و فقهی مانند ذکری الشیعه شهید اول، و یا مختلف الشیعه و برخی از آثار دیگر که کتابت کرده و نسخه هایش باقی مانده، معلوم است که دروس طلبگی را خوانده بوده و حتی جُنگی که از او مانده، مشحون از احادیث و آیات و مسائل فقهی است. (بنگرید: خلاصه الاشعار، همدان و...، مقدمه، ص شانزده). بعید نیست این آموزشها، حس دینی و قضاوت اخلاقی نسبت به دیگران را در او بیدار کرده باشد. اما این که این ها را در چه قالب هایی بیان میکند، جالب است؛ بویژه این که در شرح حال نویسی معمولا کتب تراجم اسلامی چنین سبکی که در این تذکره ـ و برخی دیگر ـ دیده می شود، مقصود انتقاد روشن از مترجَمین است، کمتر به چشم می خورد.

از شاعری با نام «مولانا رشکی» سخن می گوید که گرفتار «خودبینی» است و «اعتقادش آن است که بهترین شعرای زمان است»، شاعری که «حسد بر طبیعتش غالب بود» و همین سبب شد که شعرش نگرفت یا قول میرتقی «در طریق شاعری کاری نساخت». یک بار هم شعری به نام محتشم کاشانی ساخت تا او را بی اعتبار سازد. به هر روی «اغراض نفسانی» بر وی حاکم بود و همین سبب شد «به هجو مردم» لب «میگشود». میرتقی او را گرفتار «خسّت ذات» میداند. بعد از آن چندین صفحه در باره اخلاق نیک شعر و آیه و حدیث آورده، یک بحث اخلاقی در میانه شرح حال این شخص که «مولانا رشکی» است میآورد. فقط هیجده حدیث از امام علی (ع) در باره حسد نقل می کند (ص 31). و اشعاری هم در مذمت حسد «توانم آن که نیازارم اندرون کسی / حسود را چه کنم؟ کو ز خود به رنج است». (ص 30). شعری هم از انوری در باب حسد آورده است. باز هم نثر زیبای خود او در باره حسد، تعریف آن، و شعری در باره استغفار از گناه. (ص 32). «حدس آن است که هر نیکی و هنری، که دیگری را بود، به جهت خود خواهد با زوال نیکی و هنر از آن کس». رشکی که قزوین بود، در سال 988 به تبریز رفت، و «به واسطه تعلقی که به جوانی پیدا کرده بود» گویی خواسته بود با رفتن در شغل عسسی راهی به او بیابد. عاقبت این مرد که از نظر میرتقی، مرد بی اخلاقی بود، در شهر فتنه خیز تبریز، توسط «اجامره و یتیمان» که علیه او متحد شده بودند «به شمشیر تیز پاره پاره» شد. این واقعه در سال 991 رخ داد. (ص 33). با این همه، خودش اخلاقی برخورد می کند و برای شعر او ارجی قائل است، و منتخب اشعار او را می آورد: «من به کدام دل خوشی مَی  خورم و طرب کنم؟ / کز پس و پیش خاطرم لشکر غم کشیده صف». (ص 43). «برهَمن چون بیندم از دور می آید به رقص / کین مسلمانیست می آید به ایمان باختن» (ص 43).

نگاه اخلاقی میرتقی ادامه دارد، این که طبع شاعران البته چنان نیست که چندان اهل صلاح باشند، و گویی نیکان در میان آنان، استثنا هستند. در باره مولانا زکی گوید: «از جمله نیکان و اهل صلاح روزگار، به خلاف شعرا و ظرفا، در وادی خوش ذاتی و نیک نفسی می کوشد، و از شیوه تقوی و پرهیزکاری که مقصود از ایجاد انسان آن است، دقیقه ای نامرعی نمی گذارد، و در طریق خلق و تواضع و ادب و سلوک اختلاط با عامه خلایق، نه در آن مرتبه است که شرح توان کرد». (ص 52). میرتقی می گوید، ممرّ زندگی این شاعر از منادمت با اتراک بود، اما پا از جاده صلاحیت بیرون نمی گذارد»، آنگاه این شعر در باره انسان که ترکیب فرشته و شیطان است «آدمیزاد سخت بوالعجب است / از فرشته سرشته وز شیطان / گر به دین مایل است، بهتر از این / ور بدان مایل است، کمتر از آن». (ص 52).

در واقع، میرتقی در القاب و توصیفاتی که اغلب در همان آغاز شرح حال یک شاعر می آورد، نشان می دهد که او از جمله افراد متقی و پرهیزکار است یا از گونه افراد لاابالی. در باره «مولانا موسی رضا» گوید که «در وادی تقوی و پرهیزکاری و کثرت عبادات و تجنّب از محرّمات اَورع و اتقای علما و فضلای عصر است، و کسوت ورع و لباس دینداری و تزهّد بر قامت با استقامتش طراز «و من یعمل الصالحات و هو مؤمن» دارد. (ص 115).

شبیه همین ویژگی ها بلکه بالاتر را در باره «خواجه ملکی بیگ» از اهالی سرکان همدان دارد. او را «زاهد طبیعت» وصف می کند، کسی که طبعا و جنسا، آدم زاهد و گوشهگیر است. «با وجود آن که منصب کلانتری و پیشوایی آن ولایت ارثا و استحقاقا  به وی متعلق بود، از حکام آن ولایت، به استدعای تمام از آن استعفا می نمود و از روی اختیار طوعا و رغبتاً خود را بر یک طرف می داشت و آن منصب را به قرابتان گذاشته». میرتقی در باره اش می نویسد: «کسوت ورع و لباس تقشف بر قامت قابلیت او طراز صبغة الله داشت» و این که «حظّ او از ترک دنیا به درجه ای بود که در مدة العمر دست تصرّفش غالیه تکلّف  بر دیباچه چهره وجود نکشید» و این که به هر روی از «هواجس نفسانی» دور بود. نویسنده، گونه ای انتقاد هم بر این قبیل افراطی گری در ترک دنیا از زبان فردوسی می آورد «به طاعت گرای و به یزدان پناه / به اندازه زو هرچه خواهی بخواه». و این که «ز بهر کسان رنج بر تن نهی / از کم دانشی باشد و ابلهی». (ص 125). این که اشتباه کرد منصب کلانتری را رها کرد و خودش را از داشتهایی محروم نمود!

«مولانا فردی» هم از نظر میرتقی دارای اخلاق حمیده و روحیه «درویشی و فقیری» است و به تواضع و کسر نفس موصوف است. (ص 367). جالب است که فسقیات هم می سروده است.

مولانا خضری فرزند مولانا تاجری، از شاعران خوانساری است که میرتقی از او ستایش کرده «در اقسام شعر به غایت پسندیده و جاری، به شوخی طبعی و سخن فهمی و لطف ظاهر آراسته است؛ اما اشکالش این است که «علی الدوام به ملاقات اهل ریا و منافقان و اصحاب تملّق و مرائیان صرف مالایعنی و خبث و سخنان بیهوده می نماید». (ص 377). آن وقت دوباره از وی دفاع کرده گوید، چون جوان است، «امید هست که اطوار ناپسند و مخالطت اهل نفاق در نظرش قبیح نموده، از آن وضع ناپسند باز ایستد، و به صحبت اهل دلی رسیده، به صفت صدیقان و دوستان متصف گردد». اینجا باز سخنرانی میرتقی الدین گل کرده، به نصحیت می پردازد و اشعاری هم به عنوان گواه نقل می کند، بعد هم احادیثی در مذمّت ریا می آورد. یعنی دقیقا یک درس اخلاق طی پنج صفحه در باره ریا کاری و نشست و برخاست با ریاکاران دارد. (ص 377 ـ 381). البته خودش هم می داند به تناسب موضوع کتاب، قدری تند رفته و در باره این که این مطالب را آورده، می گوید: در این محل ضابطه سخنوری و رابطه نکته پروری عنان جواد بیانم را به تحریری این سخنان کشید ... تا بر لوح اعتبار این سخنان آبدار به رسم یادگار بماند». (ص 380). از نمونه اشعاری که نه از این مولانا، بلکه در باب ریا و مذمت آن آورده این است: «در جامه صوف بسته زنّار، چه سود / در صومعه رفته دل به بازار، چه سود؟ / آزار کسان و راحت خود طلبی؟/ یک راحت و صد هزار آزار چه سود؟» و این رباعی: «گفتم که مگر دُر فصاحت سفتم / یا با عمل و علم فقاهت جُفتم / چون بهر ریا بود نه از بهر خدا / بد کردم و بد شنیدم و بد گفتم». (ص 379).

ستایش اخلاقی میرتقی الدین از «مولانا زلالی» از «شعرای نامدار ایران»، با عبارات بلندی است، مثل این که او را دارای «زکای فطرت و طهارت نفس» می داند، و از سلامت طبع و کسر نفس او یاد می کند. زلالی، خوانساری و شاعری بسیار فرهیخته و «بلند طبع» بود. میرتقی می گوید که در خوانسار شاعری به بزرگی او «بر مسند سخنوری ننشسته است». اشعار او که «به غایت عالی و بلند افتاده» سبب شد تا «ارباب حسد و اصحاب غرض» اشعار بلند او را به قطران تبریزی نسبت دهند «و آن منظومات را از فکر او بعید دیده، به آن حکیم نامدار منسوب می گردانند»  (ص 392 ـ 393). میرتقی الدین از این خلق و خوی مردمانی چنین گلایه می کند و در این باره به تفصیل سخن می گوید. این برای چندمین بار است که او در همین مجلد خلاصة الاشعار درس اخلاق می گوید: «بلی ای عزیز! بَر چنین روزگار و مستعدّان این ادوار باید گریست که زیست خلق با ایشان، از این سان بادش که زحمت و هنر همگنان را به واسطه حسد و رشک، به دیگران منسوب گردانند تا اجر ایشان ضایع شود، و هنر ایشان عاطل ماند». او سپس توصیه می کند که مباد که این افکار و رفتار روی شما تأثیر بگذارد «تو از کار خود باز مَایست، و به مزخرفات وی از شیوه ستوده خود بر مَگرد، لیکن با جُهّال و مردمان نادان کمتر مخالطت و دوستی کن، و اگر نیز دوستی و مخالطت داشته ای، به ترک آن اقدام نمای». (ص 394).  نصایح وی ادامه می یابد، ضمن آن که از روزگار می نالد، «چون طاقتم طاق شده از اطوار و گفتار مردم این زمان و دوستان این اوان که در ظاهر تعریف شعر یکدیگر می کنند، و اظهار یک جهتی می نمایند، و در باطن خود با به هزار فرسنگ از این توصیف و از این محبت دور می دارند». میرتقی می گوید آنچه سبب شد این ها را بنویسد «حسد حاسدان و دوستی ناقصان» است که قلم راقم را به این قسم سخنان باز کشید. (ص 395). مخفی نماند که زلالی قصیده ای در مدح میر تقی گفته و به رغم این که «ایراد آن» در خلاصه «خالی از قبح و شینی نیست»، اما آن را آورده است، زیرا ردّ التماس قایل از آن اشنع و اقبح است. پس به حکم المأمور معذور، قصیدهی زلالی را در ستایش خود آورده است. (ص 411). شعر زیبایی است که و تلویحا در آن از شاعرانی که مدح شاهان می کنند، نکوهش کرده است.

شاید در وصف اخلاق نوشتن میر تقی، از همه خاصتر، مطالبی است که در باره «مولانا غیاث الدین منصور» هرندی نوشته است. او می گوید هرند از توابع «قَهپا» از کوره «صفاهان» است. طبعا مقصود کوهپایه واقع در مسیر اصفهان به نایین است که از همانجا به سمت هرند می رود. ضمن ستایش از او که «در فن بعضی از علوم رسمی بسیار ماهر است»  و این که «بر شعرای عصر به فضیلت تقدّم به حدّت طبع منفرد است و بر حقایق اشیا مطلع» لیکن ـ که مثل هر امّایی که بعد از هر تعریفی می آید، بدن را به لرزه می آورد ـ «فاضلی پرخاش جوی و سخن پردازی درشت خوی است، چنان که در محل بحث، سموم غضبش کافور را طبیعت سمّ محرور می دهد، و برودت فصل دی را هممزاج  باحور می سازد. غیرت فضیلت و نخوت شاعری و سطوت عنفوان جوانی و غرور دواعی نفسانی ـ که شعبه ای است از جنون و مالیخولیا ـ چنان او را بر لجاج شاعری و جدال طالب علمی راسخ داشته که به سخنان شاعران نامور ... التفات نمی نماید». این تندی ها ادامه دارد. این رفتار، سبب شده تا به هر شهری می رود، «با فضلا و شعرای آنجا به جدال و نزاع می رساند و مستعدان را از خود می رنجاند، و ممیزان آن دیار، بلکه سایر مردم روزگار، او را متلوّن المزاج می دانند». (ص 419). نفس این که میر تقی، می کوشد، روحیات اشخاص را بیان و تحلیل کند، در ادبیات شرح حال نویسی ایرانیان، امر بسیار بدیعی است، هرچند می توان تصور کرد که قدری زیاده روی کرده است، چون قضاوت اخلاقی در باره اشخاص، بسیار سخت تر از قضاوت علمی است.

فقیهان  شاعر

از میان فقیهان و محصلان علوم دینی نجف و کربلا هم بودند کسانی که اهل سرایش شعر بودند. مولانا روحی «که چند گاه در عتبات عالیات ساکن بود و نزد فضلای آن نواحی تحصیل علوم می نمود، و در مضمار مباحثه و مجادله، علَم تفوق بر می افروخت و در اکثر مباحث خود را داخل و شریک می ساخت» و به رغم آن که «کمیّت فضیلتش چندان نیست، اما کیفیت و آداب اهل علم را حاصل کرده و در زمره طلبه علم داخل است» از شاعرانی است که میرتقی به او توجه کرده است. این دینی بودن او سبب شده است تا «هجوی از برای میرمخدوم شریفی گفته، در عراق عرب مشهور است و بر السنه و افواه خوش طبعان و شیعیان آنجا جاری و مذکور» است. (ص 46). متاسفانه این شعر را نیاورده است و البته می افزاید که این شخص، شعر ترکی هم می گفته است. میرمخدوم، از عالمان دوره طهماسب و اسماعیل و قزوینی و متمایل به تسنن بود که از ایران گریخت و به عثمانی رفت، و قاضی شد (شرح حال خودنوشت او را در مقالات و رسالات تاریخی، دفتر یازدهم ببینید)، و کتابی هم به نام نواقض الروافض علیه شیعیان نوشت. روحی اشعار عاشقانه دارد و میرتقی برخی را آورده است: «به مجلسی که آیی، دلم طپد که مباد / شوند مجلسیان آگه از محبت من».

میرمرتضی فانی از دیگر عالمان دینی است که اهل شعر و شاعری بود و همزمان با تحصیل علوم دینی، تمایل به «طریقت و آداب حقیقت» هم داشت. «در اوایل حال طالب علمی در صحبت ارباب علم، خصوصا وحید زمان ... مولانا عبدالله یزدی، به تحصیل علوم اوقات گذرانید و در اندک زمانی اکثر متداولات را به نظر امعان دیده، شهره عصر و نادره دهر گردید». به همین مناسبت در زمان «خاقان جنت مکان» «منصب جلیل شیخ الاسلامی دینور و کردستان بدو مفوّض گشت». و اما علی رغم این وضع، «دایم الاوقات» «صحبت خوش طبعان» داشت و با «سخنان شیرین و لطایف رنگین، همگنان را خندان می داشت» (ص 130).

زیارت و اقامت در عتبات

در باره خواجه ملکی بیگ که از ملکان و اکابرزادههای سرکان همدان بود، اما اهل انزوا و تجنّب از دنیا بود، گوید که «از غایت محبتی که به اهل البیت و ائمه اطهار داشت، به یمن رفیق توفیق، توطّن به نجف اشرف اقدس بر وطن اصلی گزید، و بقیّة العمر اوقات با برکات را در آن موضع شریف به بهترین وجهی گذرانید و در تاریخ سنه 1004 هجریه به اجل موعود رسید». (ص 126). وی از شاعران دیگری هم یاد می کند که وقتی در عتبات درس خواندهاند.

سفر به هند

سفر به هند در تمام این دوره آرزوی فرهیختگان و نخبگان و تاجران و طالبان یک دنیای بهتر بود. میرتقی که کارش زندگینامه شعراست، طبعا در همه مجلدات نمونه هایی از سفر شاعران به هند آورده است.

 از آن جمله میر مغیث محوی که همدانی بود اما سالها در خراسان و نیشابور زندکی کرد و در «تاریخ سنه 979 با وجود خودگذشتگی و کبر سن، از وطن مألوف به طرف خراسان شتافت و بعد از مدتی خود را به دیار هند انداخت و در آنجا بسیاری از زمین طلب را به دست و پای اجتهاد طی نمود تا آن که به مطلب و مراد خود رسیده، مقضیّ المرام به این طرف معاودت فرمود و الیوم که سنه 1005 است، هنوز در حیات است». (ص 131). علی القاعده باید اشاره به او به کسب مال باشد، با این حال در همان ابتدا او را با عبارت «در شیوه تقوا و پرهیزکاری سرآمد موزونان روزگار» ـ یعنی شاعران ـ میداند.

سید محمد نجفی، شاعری نیرومند که میر تقی طی صفحات 178 تا 203 آورده، از سادات نجف بود، به هند رفت، اما در آنجا فتح الله شیرازی نامی که سنی متعصبی بود، زبان به «سعایت او گشوده، آن سید شیعی را از آن پایه انحطاط داد». وی توطئه علیه او را ادامه داد و در مجلسی، وقتی سید قصیده ای برای سلطان گفت، «پادشاه خیال ناموزون کرد» و به هر روی «آن سید بیچاره را مقهور به سخط پادشاهی گردانیدند، لاجم به اخذ و قید سید مشار الیه فرمان داد، و به یکی از اشرار او را گیرانده، به قلعه گوالیار فرستاد و مدتی آن مظلوم در آن قلعه محبوس بود و در آن زندان، در پس زانوی صبر نشسته، اکثر اوقات به تلاوت قرآن مجید صرف می نمود، و الیوم که شهور سنه 994 هجریه است، می گویند در آن قلعه است و با وجود کمال دماغ خشکی همان به گفتن اشعار بلند متین» می پردازد. (ص 177 ـ 178). میرتقی اشعار بسیار نغز و طولانی از او آورده است.

مولانا لطفی هم که از ملازمان امیر محمد یوسف استرآبادی وزیر شاه طهماسب بود، همزمان در کاشان درس می خواند. بعد از عزل وزیر، وقتی امیر صدر الدین محمد واعظ منصوری به وزارت رسید، از ملازمان او شد. به شیراز رفت، و نزد فتح الله حسینی شیرازی در خواند «در اندک زمانی قصب السبق از اماثل و اقران درربود، و در علم ریاضی و حساب مهارتش به مرتبه اعلا رسیده در زُمره مَهرهی آن فن و مستخرجان صاحب فطن منخرط گردید». اندکی بعد «از آنجا عازم هند شد و مدتها در دارالملک هندوستان سایر بوده در آستان معدلت آشیان پادشاهان و سلاطین آنجا بسر برد». بعدها مجددا به عراق عجم برگشته «در کاشان متأهل گردید». باز بی پولی به او روی آورد؛ برای همین «بار دیگر به جانب هند رفت». این بار سرافراز و «صاحب سامان» بدین جانب آمد. (ص 275). ظاهرا زمانی هم که در هند بوده شعری در وصف اکبرشاه سروده که در ابیات انتخابی میرتقی آمده است: «شه جهان هدایت، ستوده اکبر شاه / ک ه اکبر از همه اشیاست جز خدای کبیر / چو روی سکه ز نامش رقم پذیر شود / مطلّسات پراکنده بر سپهر اثیر» (ص 282).

مولانا وصلی هم ملازمت میر محمد یوسف صدر را یافت، همراه او به حرمین شریفین رفت و بعد از آن «از راه دریای مکه متوجه دیار هند گردید و بعد از واقعه طوفان و غرق شدن امیر محمد یوسف، مولانا به فلاکت تمام به کنار افتاد و اندک مدتی در شهر گُلکنده در ملازمت قطب شاه اوقات گذرانید، اما چون بختش مساعدت نکرد، در آن ملازمت کاری نساخت». گویند قطب شاه از او رنجشی پیدا کرده بود، «او را به خوردن انجیر بسیار مأمور ساخت، و چندان انجیر به وی خورانید که از عمر خود سیر شده، همراه پیک اجل از این سرا بیرون تاخت». اشعاری «به این کمینه سپرده و الحال در این خلاصه ثبت گشت». (ص 333).

مولانا تاجری خوانساری که تاجر بود و کلی ثروت داشت و در آخر عمر همه را از دست داد، از عراق عجم عازم هند شد، اما «الحال در آنجا سرگردان مانده، نه روی آمدن دارد و نه میل بودن». در شاعری هم کاری از پیش نبرد و میرتقی، انتخابی از غزلیاتش آورده است (ص 375). فرزندش مولانا خضری هم شاعر بود و پس از پدر از او یاد شده است.

کاشان میرتقی الدین و گردآوری تذکره

بدون شک کاشان در شمار شهرهای علمی ایران دوره صفوی بوده، شهری که حوزه علمیه نیرومندی در علوم جاری ایرانی پیش از صفوی هم داشت و بعد از آن نیز علوم تازه بر آن افزوده شد. میرتقی از این شهر به عنوان «مجمع الفضلا و مرجع العلماء» یاد می کند (ص 298) که تا حدودی درست است و رفت و آمد به آن، با توجه به موقعیت اقتصادی این شهر، زیاد بوده است. جای دیگری هم [اهالی] در المؤمنین کاشان را با این تعبیر که «انسان العین اهل عالم اند» وصف می کند (ص 345). میرتقی الدین شروع تحول علمی در کاشان را از «ایام طالب علمی نواب خان میرزا صفوی» می داند که شماری از علمای شهرهای مختلف را به کاشان دعوت کرد (ص 298).

نکته دیگر این که اما میرتقی الدین در امر نگارش خلاصة الاشعار تا حدی، مثل یک خبرنگار نشسته است، در کاشان مانده، تا شاعرانی که به آنجا می آیند شکارشان کند و بهترین اشعارشان را از آنان بگیرد. البته که خودش هم گاه سفرهایی داشته است.

مولانا زکی که در همدان بود، «در شهور سنه 1005 هجریه به دارالمؤمنین کاشان رسید، و این اشعار منتخب، حسب الاراده وی، داخل این خلاصه ی دلگشا گردید». (ص 52). آنچه سبب غنای مطالب وی در باره یک خانواده شاعر و حاکم شده، اقامت یکی از آنان به عنوان حاکم کاشان بوده است.آقا خضرا و خواجه عبدالباقی فرزند آقابابای از طایفه چولک نهاوند بودند که پدر ناظر دارالمک همدان بود، و آقا خضر، به کاشان آمد و وزارت این شهر یافت: «در ایام خجسته فرجام وزارت و حکومت دارالمومنین کاشان به تعظیم و رعایت مستعدان و طایفه شعرا و موزونان افزود و قریب به سه سال به بهترین وجهی به امر وزارت بلده مذکور قیام نمود». (ص 64). او از عدالت ورزی او ستایش کرده می نویسد: «الحال که سنه 1004 است به قاعده همان به شغل وزارت و داروغگی و تصدی و کِرکیراقی این دیار اقدام می نماید و به صدق و اخلاص تمام سرانجام مهام سادات و علما و مشایخ و فقرا و باقی رعایا و عامه برایا بر ذمّت والانهمت خود ساخته، در رفاهیت این جماعت و فراغت رعیت و عمارت ولایت و حراست مملکت حسن کیاست و لطف سیاست مصروف می سازد». میرتقی که رفیق نزدیک آقا خضر بوده، باز اطلاعات بیشتری از فعالیت های این حاکم در کاشان بدست داده می افزاید: «در زمان وزارت بسیاری از مساجد و بقاع خیر را از عین المال خود تعمیر و تجدید فرموده، خانه دین و آخرت را از آن خیرات و مبرّات آباد و معمور ساخت و اکثر رسومات مقرّره که وزاری سابق از رعایا می گرفتند و از آن ممرّ نقصان بسیار به حال مسکینان و ضعیفان این مملکت می رسیده، جهت آسایش عباد و روی سفیدی یوم التناد از سر آن فایده برخاست». (ص 65). در میان تألیفات میرتقی کتابی هم با نام «مآثر الخضریّه» در باره بناها و آبادانیهایی که این آقا خضر حاکم کاشان کرده دیده می شود که نسخهای از آن شناخته شده نیست. (مقدمه خلاصه الاشعار، همدان، ص شانزده).

مولانا اسدالله همدانی هم که به کاشان آمده اشعاری را برای درج در خلاصة الاشعار به میر تقی سپرده است: «راقم این حروف این ابیات را به وصیت وی در همین سال در این خلاصه درج نمود». (ص 86).

میرتقی از سفرش به همدان یاد کرده که تصور نکنیم صرفا در کاشان نشسته بوده است. او می گوید زمانی برای دیدن «افتخار اعاظم الورزاء فی العالم .... آمیرزا محمد حسین» به همدان «رفته بود». چند روزی که آنجا بوده، برخی شاعران را زیارت کرده و از جمله «به صحبت مولانای مشار الیه» یعنی مولانا عبدالباقی شکوهی نایل آمده است. او در آنجا اشعار وی را وارسیده و شماری را انتخاب کرده است (ص 90). قصیده ای با عنوان «و له فی مدح دستور الوزرایی» آورده (ص 104) که بسا در ستایش همان آمیرزا محمد حسین پیشگفته باشد. مولانا موسی رضا شاعر همدانی هم از جمله کسانی است که «به طریق سیر به دارالمؤمنین کاشان تشریف می آورد و روزی چند در این جانب می باشد» و در همین فاصله است که «صحایف اوراق سفاین مستعدّان را به اشعار بلاغت مشحون خود زیب و زینت می بخشد و در مدّت ورود» اشعاری را «نزد مسوّد این اوراق جمع نموده». (ص 115).

یک شاعر لر بروجردی هم ـ آن وقت که بروجرد تابع همدان بوده ـ با نام مولانا صیقلی «در شهور سنه 991 از صفاهان جانب دارالمؤمنین کاشان آمده»، اشعارش چندان مورد استقبال قرار نگرفت. وی سه ماه در کاشان توقف کرده «و باز به وطن و کوهپایههای خود معاودت نمود و نزد این کینه این اشعار به یادگار گذاشت» (ص 149).

 مولانا تابعی هم که خوانساری بود و زمانی در یزد و قزوین بود، به گفته میر تقی: «در محل مراجعت، این ابیات را جهت ثبت این خلاصه نزد این کمینه به یادگار گذاشت» (ص 356). از آن جمله قصیده ای است در باره میرزا سلمان وزیر (ص 362) که در آن طبق معمول از عدالت خیلی سخن گفته است! و با این بیت خاتمه می یابد «همیشه باد فلک در تصرّفت چون گوی / بدان طریق که گو در تصرّف چوگان» (ص 366).

یکی از کارهای جالب میرتقی آن است که زمانی در پی دیدن اشعار و غزلیات میرشمسی بود که چون بغدادی بود «در این جانب [اشعارش] نایاب» بود و «مسوّد این اوراق مدتها آرزوی دیدن غزلیات وی داشت». این بود تا شرح حال شعرای محلات و مناطق دیگر را نوشت و «شروع در ثبت احوال اهل عصر نموده، اراده سفر عتبات در خاطر گرفت، مجملا بعد از توفیق زیارت، چه به دارالسلام بغداد رفت، بعد از تفحص به شرف صحبت مخدوم زاده مولانا شمسی سرافراز گشت». پسر او مانده بود، و وی از او طلب دیوان پدر را کرد و پارهای «از اشعار غزل وی آورد و التماس ثبت آن اشعار در این خلاصه نمود». (ص 156) این حکایت برای چگونگی گردآوری تذکره خلاصة الاشعار هم جالب است، این که بخش های دیگر تدوین شده بود و به اجبار آن را در خاتمه این کتاب پیش از شرح حال فرزندش «ملاعهدی» قرار داده است. (ص 156، شرح حال ملاعهدی، ص 163). این که شاعر فارسی زبان آن وقت در بغداد زندگی می کرده، سنتی است که از قرون قبل، دست کم از قرن هفتم هجری معمول بوده است. فرزندش ملاعهدی هم در بغداد بود و «غزلیات ترکی و فارسی بسیار دارد». وی «نزد اروام ـ رومی ها ـ و ترکان آنجا اشعار فارسی می خواند تا نیک و بدش ندانند». (ص 163). ملاطرزی هم که در بغداد بوده، به جز فارسی، شعر ترکی هم می گفته است. (ص 169).

از جمله شاعرانی که در کاشان بود و رفاقت نزدیک با میرتقی الدین داشت، مولانا علی نقی کمره ای، اهل فلسفه و معقول است. میرتقی نوشته است که «اشعار وی از قصیده و غزل و رباعی قریب به دو هزار بیت خواهد بود». بعد هم می افزاید نمونه هایی که در خلاصه الاشعار آورده «انتخابی است که آن جناب خود نموده و اشاره به تحریر و تسطیر فرموده» است. وی با او طبعا در کاشان دوست بوده و اینجا هم می گوید «این کمینه را نسبت به آن اعزّ الفصحا علاقه یک جهتی و اتحاد است». بعد هم می افزاید که «لاجرم آن اشعار را بی تصرفی در این خلاصه مسطور ساختیم». (ص 229). بعد هم طی چهل و سه صفحه اشعار انتخابی او را آورده که در مقایسه با بسیاری از شعرای دیگر زیاد است. برخی از آنها روشن است که در وصف کسی است، اما مشخصاتی نیامده است. در مصرعی در یکی از این قصاید آمده است «ظهیر دین و سمیّ خلیل رب جلیل» که معلوم می شود در باره ظهیرالدین خلیل نامی است. (ص 245). شعری هم در باره شاهی از شاهان صفوی دارد که آخر دعای عمر دراز برای او می کند (ص 260). ادامه در قصیده ای از علی قلی خان یاد کرده است: «هزار شکر خداوندگار دوران را / که برگزید ز دوران علی قلی خان را» (ص 260). دیوان کمره ای سالها پیش [به درخواست بنده] به کوشش دکتر ابوالقاسم سرّی در میراث اسلامی ایران (چاپ کتابخانه مرعشی) منتشر شد.

مولانا لطفی هم که از ملازم امیر محمد یوسف استرآبادی بود «بیشتر اوقات در دارالمؤمنین کاشان ساکن و موظف گشته به طلب علم مشغولی می نمود». وقتی امیر محمد یوسف از صدارت عزل شد، مولانا لطفی «در سلک منادمان و مصاحبان امیر صدرالدین محمد منتظم گردید». بعد هم به شیراز رفت و آنجا به تحصیل نزد فتح الله حسینی شیرازی مشغول شد. سپس به هند رفت و مجدداً به کاشان برگشت و اقامت گزید. مجدداً به هند رفت و این بار باز به کاشان آمد. (ص 275). میرتقی گوید که او در هر حال «صحبت سلاطین و خواتین از دست نمی دهد».

مولانا میرغیاث الدین منصور هرندی، در سنه 1010 «بعد از مراجعت از هند و توقف در صفهان، به دارالمؤمنین کاشان آمد و به قصد سفر زیارت امام ثامن ضامن، چند روزی در این صوب باصواب توقف نمود». همین جا بود که اشعار منتخب خود را هم به میر تقی داد تا در خلاصه بگذارد (ص 420).

در باره چگونگی تألیف خلاصه الاشعار و این که به چه روش، اشعاری از شاعران به میرتقی الدین می رسیده و او چگونه تدوین می کرده و نسخه ها چگونه شکل گرفته و به اطراف فرستاده شده، گهگاه نکاتی در این کتاب هست، از جمله وقتی در باره مولانا داعی می نویسد، توضیحی در این باره می دهد [گویا سال 995]: «راقم این حروف اعنی تقی الدین محمد الحسینی گوید، بعد از خاتمه کتاب خلاصة الاشعار،چون به صحبت مولانا رسیدم، و بعضی از اشعار از قصیده و رباعیات از وی شنیدم، او را بر شیمه حسن بیان و فصاحت لسان یافتم، دانستم که الحال در عجم نیز این صفت بسیار است، و لهذا در نظر تمیز چنان نمود که الحاق اسم نامی وی در نسخه باید کرد، اما چون نسخه ای از این کتاب نوشته اند و به اطراف عراق و خراسان برده، و محل تحریر و مقام تسطیرش فوت شده، و این الحاق مشکل بود، و به قاعده تصنیف و آداب تألیف دشوار می نمود، لازم می خواست که از سر این فایده درگذرد و این نسخه را بر وضع اول باز گذارد، لیکن یکی از دوستا ستوده مآثر، که اکثر اوقات در وضع و ترتیب این کتاب اعتراضات می نماید، و در ایراد و نوشتن شعرای عصر این کمینه را امر می فرماید، گفت: در این نسخه، حالات اکثر شعرا از اقاصی و ادانی ذکر شده، بسیار بعید و دور می نماید که اسم مولانای مذکور که از اعالی این طایفه است، در این کتاب خیرمآل نباشد. و نیز مؤلفین و مصنفین در مولفات خود بسیار اضافات و الحاقات کرده اند، و در تقدم و تأخّر و نسخ و امثال آن تغییرات نموده، علی الجمله چون این نسبت سخن پسندیده افتاد، با وجود پریشانی احوال به سبب فترت زمان و تشتّت بال به واسطه تغیّر دوران، شمّه ای از تعریف مولانای مشارٌ الیه در این موضع سمت گزارش یافت». (ص 319 ـ 320).

حافظ مراد، شاعر موسیقی دان و خواننده، در سال 996 به دارالمؤمنین کاشان آمد، کسی که «شاعری را همچو موسیقی دانی به جد داشت، و خود را کم از شاعران ـ خصوصا شعرای ولایت خود «خوانسار» ـ نمی پنداشت». همان وقت بود که «اشعار برگزیده، نزد این کمینه به امانت گذاشت». (ص 387).

در جایی از کتاب، از این قاعده خود در انتخاب اشعار یاد می کند که «با وجود آن که این کتاب از مثنویات معرّاست، و در انتخابات شعرا، شعر مثنوی نوشته نمی شود» اما این قاعده را در باره زلالی خوانساری نقض کرده «چند بیت از مثنویات وی در ذیل این ذکر مسطور می گرداند تا ناظران را فی الحقیقه تنبیهی باشد». (ص 396).  آن وقت اشعاری از مثنوی محمود و ایاز او می آورد که واقعا جذاب است: «الهی بر دلم از عشق زن نیش / که دانم دوست می داری دل ریش / مرا خود آن قدر لذّت ز ریش است / که مهد راحتم آغوش نیش است».. (ص 396). کار هرگز نکرده این که میرتقی، قصیده زلالی را هم در ستایش خودش، یعنی میرتقی الدین حسینی کاشانی، در «ذیل انتخاب قصاید وی» آورده است. (ص 411 ـ 414): «اثری از زبان بوالقاسم / جوهر تیغ حیدر کرّار / نمک نظم و نثر، میر تقی / مظهر لطف داور دوّار / تا نجنبد محیط بی جان است / قلم اوست نبض دریابار / سر کلکش که بستر گزلک / برپرد از بدن چو بچّهی سار / تا نهد مرغکان معنی را / از پی طعمه رقّه در منقار .. / شعر در اصل حیض مردان است / خاک بر فرق شاعر و اشعار / جرعه خواران جام مدح ملوک / پرده برگیر و مردشان مشمار / که به ...ر سخایشان گادند / جُنباند این مخنّثان عوار / پیش از این میخ هجو اگر بودی / چون خلالی که می خلند دبه کار / این زمان گرچ چنار بسپوزند / کیک دانند و پشّه در شلوار). بدین ترتیب شاعرانی را که مدح ملوک می گویند، مورد تمسخر قرار داده است.

تشیع سنتی نهاوند در خدمت صفویه از اسماعیل تا عباس

برخی از آگاهی های خاص در تذکره میرتقی الدین هشت که جالب است. برخی از چهره های خاندان چولک، یکی از خاندان مقیم نهاوند دراینجا معرفی شده و به تفصیل از آنان سخن گفته شده است. از این افراد که شاعر بودهاند در تذکره های دیگر مثل نصرآبادی هم سخن به میان آمده است (بنگرید: تاریخ ادبیات صفا، ج 5، بخش 3، ص 1740). و اما داده های میرتقی بسیار دست اول است. خواجه آقابابای پدر عبدالباقی [صاحب مآثر رحیمی از 1042]  و آقا خضر که از امرای دولت صفوی بودند، خود و دو فرزندش شاعر و در عین حال از کارگزاران دولت صفوی بودند. میر تقی نوشته است: «در اوائل ظهور صاحب قران گیتی ستان، ابوالغازی شاه اسماعیل به واسطه تشیع و محبت به اهل بیت طیبین و طاهرین با اکثر آن قوم [چولک] و جمیع توابع و خویشان خود از آن موضع نقل مکان نموده، به درگاه جهان گناه خرامید، و روز به روز کار وی از درجه ای به درجهای ترقی نموده، به مرتبه اعلی و درجه قصوی رسید». او می گوید که الی یومنا هذا، آنان در آن نواحی که به سیورغال به آنان داده شده «ساکناند». این خواجه آقابابا، در دوره «ابوالمظفر شاه طهماسب قدم از مرتبه آباء کرام بالاتر نهاده، و ناظر و وزیر دارالملک همدان گشت». وی شاعر بوده اشعاری در ستایش امام علی دارد که گویا این رباعی او، میرتقی را سخت درگیر کرده است:

شهی کز تعظّم پی بت شکستن

نهد پای قدرت به کتف پیمبر

تعظم چنین است، ما أعظم الله!

بزرگی همین است، الله اکبر (ص 63 ـ 64).

آگاهیهای میرتقی از این خانواده جالب است، چون با آنان محشور بوده است. وقتی پدر در سال 1000 فوت می کند، فرزندش عبدالباقی که شاعر و تراجم نگار زبردستی بوده، شعری در تاریخ درگذشت او گفته است: «پدری داشتم که مادر دهر / ثانی او به عمر خویش نزاد» و ابیاتی دیگر (ص 67). حکایتی هم از ورود شاهزاده سنجر میرزا به کاشان آورده و استقبالی که در این شهر توسط آقا خضر از او شد و شعری که بدیهتاً در ستایش شاهزاده سرود. وقتی هم می خواهد اشعاری اندکی از آقابابا را در کتابش بیاورد دعایی در حق کتاب خودش دارد که «این اوراق که سالها اثرش بر روی روزگار بماناد...». (ص 67).

رابطه این خانواده که از زمان اسماعیل و طهماسب آغاز شده بود تا عهد عباس اول هم رسید و همین پدر که سال 1000 درگذشت، قصیدهای در ستایش عباس (سلطنت از 996) دارد:

للّه الحمد کز اقبال شه فیض رسان

مژده خرمی و خوش دلی آمد به جهان

آن جوانبخت که چون پا به سر تخت نهاد

تخت را سر ز تفاخر بگذشت از کیوان

آن قوی راد که چون رایت عالی افراشت

قلب بدخواه شد از بیم چو بیرق لرزان

فتنه و ظلم به یکبار گرفتند کنار

تا شهنشاه عدوکاه درآمد به میان

شرف آل علی، زبدهی اولاد نبی

وارث ملک سلیمان و سلیمان زمان

شاه جم جاه فلک مرتبه، عباس که هست

خاک زیر قدمش افسر زرّین کمران

بعد هم به تفصیل در باره عدل او سخن می گوید، ادبیات ویژه! در عدالت که قریب به اتفاق شاعران عهد صفوی و پیش و پس از آن در باره پادشاهان وقت دارند (ص 69 ـ 70).

میرتقی مدخلی هم به آقاعبدالباقی پسر آقابابا اختصاص می دهد. از مآثر رحیمی او خبر نمیدهد، اما از وی ستایش می کند که اولا آدم بسیار اخلاقی بوده و ثانیا «او نیز چند گاه در دارالاسلام همدان به امر وزارت و تکفل بعضی مهمان دیوانی قیام و اقدام می نمود». یک بار هم «از دارالملک همدان به کاشان تشریف آورده، در ظل شفت و مرحمت برادرش ارشدش [آقای خضرا] مانند دیگر برادران و دیگر قرابتان بر آسود». (ص 71). این وقتی بوده که از کار دیوانی در همدان کناره گرفته بوده و از این امر با تعبیر «در مدت استعفا» یاد شده است. میرتقی از او دفاع می کند که «نه به تهمتی عِرض او متبدّل شده، و نه به تهمتی دامن وی آلوده گشته» نه کسی را از او رنج و زحمتی و نه او را از دیگران توقع و مرحمتی». (ص 72).

شاعر دیگر همدانی که میرتقی الدین آورده مولانا اسدالله است که او هم از اطرافیان همین خانواده آقا بابا بوده و میر نوشته است «در ابتدای زمان وزارت و حکومت اعلی حضرت آصف جاه دستور الورزایی آقا خضر از وطن مألوف به طریق سیر متوجه دارالمومنین کاشان گردید و چون به این جانب آمد، در ظل شفقت وزارت پناه به طریق سایر مردم آن ولایت آرام گزید». (ص 86).

نقل لطایف و فسقیات

میرتقی کوشیده است تا بهترین ها و مودبترین اشعار و عاشقانه ها را انتخاب کند، اما گاهی برای این که نکتهای را یادآور شود، اشعار بد یا همان فسقیات را آورده است که البته مواردش بسیار اندک است.

ذیل شرح حال مولانا صیقلی که لر بروجردی است و زمانی در اصفهان هم بوده و از آنجا به کاشان هم آمده، نکته ای شگفت را نقل می کند: «این قطعه جهت کلانتر صفاهان گفته، در محلی که مولانای مشار الیه مهمان او گشته و او را بنابر خودش طبعی و ظرافت در قحبه خانه جای داده، شعر: «که از صیقلی گوید این با کلانتر / که «جایم ندادی به ویرانه خود / چو می دادی ام جای در قحبه خانه / برونم چرا کردی از خانه خود؟». (ص 153).

جایی هم از مولانا وجهی یاد می کند که کُرد بود و چیزی میان شیعه و سنی، ودر اصل صوفی. وقتی به اصفهان آمد و «در صحبت طلبه و اهل فضل، به هزّالی و شکفتگی اوقات مصروف می ساخت». او برای «اهل استعداد» «از ندیمی و تقلید افندیان و قاضیان روم» سخن می گفت و آنان را «منبسط و خوش حال می داشت». رسالهای هم برای «لوندان در قاعده مباشرت تصنیف نموده، و طریق مجامعت حمّر و دیگر حیوانات را در آن رساله بر منصه عرض نهاده». (ص 166).

مولانا فردی هم به رغم روحیه درویشی و فقیری، و این که البته «اشعارش چندان شهرتی ندارد» از او فسقیاتی مانده است: «گر اندازی به زیرم جفته مه پیکر خود را / رساند ... ر من از قدر بر گردون سر خود را / گرت میل سواری هست جز بر ...ر من منشین / اگر خر نیستی، باید که بشناسی خر خود را». البته وقتی به سن کهولت رسید، «از این قسم سخنان باز ایستاده» و بعد از تدوین دیوان، ترک شاعری کرده است  و «همواره روزگار در مصاحبت و متابعت اهل تصوف مصروف می دارد» (ص 367، و مورد دیگری از فسقیات او بنگرید: 370). پیردهقان هم که همان مولانا شوخی است این بیت را در فسقیات گفته است: «ریشم از حسرت ...ن پسران گشت سفید / سر ...رم به در ... ن سفیدی نرسید». (ص 373).

ادبیات سنی ـ شیعی

ادبیات مذهبی تذکره، ادبیاتی شیعی است که به دلیل محوریت آن در شعر، رنگ صوفیانه دارد، اما گاه گاه میانه کلام، سخنی از سنی و شیعی می رود. جایی از این همین کتاب، اشاره به هجویه ای دارد که شاعری شیعی برای میرمخدوم سنی دارد (ص 46). جای دیگری که نکته مهمی را اشاره می کند در باره «مولانا وجهی» شاعری است که از «کردان عمادیه» است. خودش می گوید از سنجار و پدرش از جزایر است. وی برخورد مذهبی او را چنین وصف می کند که «نزد اهل سنت، شیعی است، و نزد شیعه، سنی». بعد هم میر تقی می گوید: اعتقاد فقیر آن است که صوفی طبیعت است، نه شیعی است و نه سنی، بعد می گوید: «چنان که طریق مسح را در وضو صواب می داند و غسل را باطل». اما همو «لعن مشایخ ثلاثه و لعن عایشه را کبیره می داند و امیر المؤمنین را از ایشان اکمل و افضل». بعد هم شعری در باره این که ماهیت عشق، رهاشدگی از مذهب است می آورد:

مذهب عاشق ز مذهب ها جداست

عشق اسطرلاب اسرار خداست

بعد هم از قول «عزیزی» می گوید: اگر مشار الیه مذهب دارد، سنی است، چه میلش به این طایفه بیشتر است و سلیقه اش به آن گروه راست تر و چسبان تر». میرتقی این حرف را قبول ندارد  زیرا «خبر از حقیقت ایمان و اعتقاد شخصی دادن مشکل است، چه ایمان مرکب است از اعتقاد باطنی و عمل صالح ظاهری، و متابعت اوامر و مجانبت از نواهی و کبایر». آنچه مورد تأیید رسول و ائمه  دین و مجتهدین است این که «خبر از امر ظاهری ممکن است، اما از اعتقاد باطنی به غیر از علیم قدیم کسی را بر آن اطلاعی نیست». این ملا وجهی «در اوایل حال سفر اختیار کرد، و به عراق عرب افتاد، و اوقات در آنجا به طالب علمی صرف می نمود»، بعدها همراه آمیرزا مخدوم اصفهانی به صفاهان آمد» و با طلبه ها محشور بود. (ص 165 ـ 166).

یک شاعر شوشتری الاصل با نام «مولانا طرزی» که در بغداد زندگی می کرد، و به گفته میرتقی «الحق بی شائبه تکلف، در عراق عرب همچو او شاعری نیست» از نظر بروز مذهب در این شهر چنان بود که «مانند اعظم زهّاد نیز اکثر اوقات به طریق شیعیان به اصناف عبادات اوقات می گذارند». (ص 169). خواستم تأکید او را بر روش شیعیان بیان کنم.

سید محمد نجفی هم شاعری بود از نجف که «سالهاست از آنجا بیرون آمده، در هند می باشد. در آنجا و در دربار پادشاهی، «شاه فتح الله شیرازی که مردی بود در مذهب اهل سنت و جماعت، به غایت متعصب، چون پای بر مسند اقتدار و اختیار نهاد، زبان به غمز و سعایت وی گشوده، آن سید شیعی را از آن پایه انحطاط داد». بعد هم کاری کرد که او به زندان افتاد. (ص 177).

یکی از ماجراهای مربوط به منازعات شیعه وسنی، بویژه اتهام تمایل به تسنن در دوره صفوی، جریانی که به کشته شدن میرعماد قزوینی هم منجر شد، بلایی است که بر سر قاضی جهان آمده است. میرتقی جانبدار اوست و اتهامات را ناروا می داند و گزارش نسبتا تفصیلی از آنچه اتفاق افتاد می دهد. وی با اشاره به او و برادرش قاضی میرک، و این که مدتها در کاشان به استفاده و افاده مشغول بودند، از غلبه او در مباحثه علمی بر میرزا جان شیرازی یاد کرده و این که قدری که بزرگ تر شد، به قزوین و به اردوی معلّی رفت. در آنجا با بحث های علمی خود، جایگاه رفیعی بدست آورد، اما همین امر، سبب حسد دیگران و طرح اتهامی به تمایلات سنی گری در وی شد.

میرتقی الدین کاشانی می نویسد: «و چون نسب وی به شریح قاضی می رسید و به آن نسبت در میان عالمیان به تسنن و عقیده آن طایفه مشهور بود، لاجرم در آن ایام ارباب غرض که لباس اغراضشان به مقراض فنا بریده باد، به او اسناد کلمه ای کردند که نسبت به حضرت شاه اولیا و برهان اصفیا، قالع باب خیبر و کشنده عمرو و عنتر، امیر المومنین حیدر بر سبیل استهزا بر زبان رانده، و از باب بی اعتقادی خانه ایمان را رنگ ظلمت داده. القصّه، آن سخن در اردوی همایون شایع و مشهور گشته، سید علی خطیب استرآبادی که مردی تبّرایی وَش و لجوج بود، و منصب احتساب ممالک محروسه به وی مفوّض و مرجوع، روزی قاضی را در خانه خود گرفته، ایذا و اهانت بسیار نمود. و چون این قضیه وماجرا به سمع حضرت نوّاب اعلی رسید، علما و فضلا و قاضی و اهل دعوی را در دیوان عدل حاضر گردانید، و چنان که مقتضای عدالت باشد از سبب ایذا و جنایت وی باز پرسید. مدّعی مشارٌ الیه آن سخن را به عرض رسانید، و بر طبق مدّعای خود گواهان گذرانید. قاضی مشارٌ الیه بعد از انکار و جرح نمودن بعضی گواهان نامدار، سخنی چند... در مجلس اشرف در حق دیگران ساخت و پرداخت، و نیز در وادی اعلمیّت خود و زبونی علمای شیعه سخن از سر حدّ اعتدال درگذرانیده، علَم مفاخرت و مباهات برافراخت. لاجرم خاطر مبارک شاه دین پناه از آن سخنان بیجا و مظنّه گفتن آن کلمه ناسزا بسیار منزجر گردید، و سخنان آن جمع را به سمع اعتماد شنیده، به فتوای علما و اصحاب دین او را به یکی از سلاطین گیرانید، و این قضیه در شهور سنه 978 دست داد، و در آن زودی وی را به چند قورچی داده،به قلعه الموت فرستاد، و آن بیچاره در آن قلعه مقیّد گشت، و هم در آن حبس دست قضا سجلّ حیاتش در نوشت (ص 299).

میرتقی می گوید برادرش قاضی میرک که این اوضاع را دید، «مجال توقف در این ولایت نیافت و از راه درگزین و همدان به جانب بغداد و اُلکه روم شتافت و مدتی در آن در آن نواحی خصوصا در نجف اشرف اقامت گزید». آنجا شعری هم در باره برادرش سرود: «وقتی که من فراق تو اندیشه کردمی / گشتی از آن نهیب دل و جان من فگار / اکنون تو دوری از من و من بی تو زنده ام / سختا که آدمی ست بر احداث روزگار». قصیده ای هم در نجف، در مرثیه برادرش سرود که به گفته میر تقی «در اصطلاح اهل نظم مستعدانه» است. بنابر این میرتقی تمامی آن قصیده را در اینجا می آورد (ص 300 ـ 302).

 طبعا اطلاعات میرتقی در باره محاکمه قاضی جهان باید با منابع دیگر سنجیده شود. واما این قصیده شکوه آمیز از دست افرادی که میرتقی آنها را تبرائیان لجوج می نامد، جالب است. شکایت قاضی میرک، در باره مرگ برادرش در حبس الموت، خطاب به امیر المؤمنین (ع) از دست کسانی است که برادرش را به آن روز انداختند. میرتقی الدین در باره زبدگی این شعر راست می گوید، این سبک قصیده، بسیار اندک است، این که شعر ابزاری برای اعتراض به یک رویه بد در برخورد با افکار و اندیشه ها باشد، آن هم در جایی که افراطی ها پشت سر آن قرار دارند، تازگی آن است. (ص 300 ـ 301).

ای فلک! غافلی از پرسش دیوان نجف / باش تا شِکوه کنم از تو به سلطان نجف

تو ز ره دور، چه دانی که چه گرد انگیزند / ره نوردان طریقت به بیابان نجف

پرده طاق و رَواقت بدرد، گر زین سان / جامه چاک از تو کنَم داد در ایوان نجف

از دعا رخنه به خانت فکنم چون گیرم / همچو مردان حقیقت ره میدان نجف

ای ستم کیش سیه دل! ز خدا شرمت باد / کز تو دارند به دل داغ غلامان نجف

در ره و رسم تو یک ذرّه مسلمانی نیست / ره تو نیست ره بوذر و سلمان نجف

از تو سررشته انصاف بود، ای کج رو / همچنان دور که چین ز ابروی دربان نجف

آن چنان است تو را بازوی انصاف قوی / که مرا پنجه امید به دامان نجف..

ای فلک، ای ستم اندیش! چه کین داری تو / به غلامان شه دین و محبّان نجف..

چه برادر، که چون جان بود مرا مونس دل / بِه ز جان هم به خدا و به خدادان نجف

رشته ی مهر من و او چو شب و روز به هم / بود پیوسته چو رحمت به مقیمان نجف

راست گویم من و این داغ برادر هیهات / باورم نامده، سوگند به سطان نجف..

اشک خونابه چکان می کنم از دیده روان / آب رو می طلبم بیش به میدان نجف..

از خسی چند مرا خار ستم در جگر است / که ندانند خس و خار ز بستان نجف

مشتی ارذال به هم پشت سفاهت داده / روی برتافته از قبله ی احسان نجف

عالمش جاهل و جاهل بودَش فخر به جهل / چون نرفته قدمش در ره عرفان نجف

ماده تاریخ درگذشت طهماسب

در این کتاب، بارها از طهماسب یاد شده است، غالبا از فلان صاحب منصب که در عهد او وزارت یا سمت دیگری مانند شیخ الاسلامی و جز آن داشته است. تعبیر «شاه جنت مکان» ویژه اوست، و از کنیه هایی مانند ابوالبقاء و ابوالمظفر هم برای او یاد شده که شاید اولی اشاره به سلطنت دراز او دارد که از سال 930 تا 984 طول کشید. او پادشاهی بود که به تدین شهره بود و نشر تشیع در ایران نتیجه تلاش های اوست. مولانا طرزی که در بغداد بود، در ماده تاریخ درگذشت این شاه چنین گفت: (ص 174)

پادشاه جعفری، طهماسب شاه

متقیُّ و مؤمن پاک اعتقاد

بنده آل محمد بود و جان

در ولای چارده معصوم داد

طرزی از روی یقین تاریخ گفت

«حشر او با چارده معصوم باد».

 در این مجلد از خلاصة الاشعار بارها از صاحب منصبان عهد طهماسب یاد شده از جمله در باره مولانا لطفی می گوید که «در زمان عاقیت اقتران پادشاه جنت ممکان علیین آشیان ابوالبقا شاه طهماسب... ملازم عالی حضرت سیادت و صدارت پناه ... امیر محمد یوسف استرآبادی بود». (ص 274).

اشعار زندگی

در اینجا به طور خاص مقصودم اشعاری است که به سبک خاصی از زندگی می پردازد و جنبه های مادی آن را مورد توجه قرار می دهد. اصولا شعر فارسی در جهان ذهن است نه عین. این البته قاعده نیست، اما روال غالب هست. از رباعی های مولانا طرزی یکی در باره خطرهای سفر با کشتی است: (ص 175).

دانا هرگز سفر به دریا نکند

آری، این کار مرد دانا نکند

باید نرود به بحر کس چون کشتی

تا تابوت و کفن مهیا نکند

مولانا وصلی یک رباعی در باره سیل قزوین دارد که سال 965 را نشان می دهد: (ص 334).

آن روز که سیل رو به قزوین آوُرد

وز هیبت آب عالمی بر هم خورد

تاریخ طلب بود دلم از چپ و راست

فریاد آمد که «خانِ ها سیل ببرد»

دستگاه امیر شمس الدین کمّونه در نجف

اوضاع عراق عرب تا پیش از تسلط عثمانی ها بر آن که دیگر هیچ گاه به ایران بر نگشت، موضوعی قابل بحث و بررسی است. در این باره اطلاعات فراوانی در منابع ایرانی هست و مسلما در منابع ترکی و عربی هم اطلاعات فراوانی وجود دارد. میرتقی به مناسبت یاد از خواجه سراج الدین یعقوب متخلص به آصف، در باره پدرش امام قلی می گوید: «مدتی وزارت حضرت سیادت و امارت پناه عدالت و حکومت دستگاه امیر شمس الدین محمد کمّونه به وی متعلق بود». با درگذشت امیر شمس الدین، این امام قلی «به سبب حسن اعتقادی که به ذرّیت حضرت خیر المرسلین و اولاد ائمه طیبین و طاهرین دارد» و به رغم این که می توانست در جایگاه رفیع تری باشد «به همان منصب اکتفا نمود و مدتی به وزارت ایالت پناه ... امیر سید منصور بن سید محمد ... و پسر سعادتمندش ... اعنی عالی حضرت نصف ایاب حکومت مناب امیر سید سلیمان کمونه ... مشغول شده، خاتم وزارت در انگشت اقتدارش قرار یافت». در اینجا دو خاندان هست، خاندان آل کمونه که سلسله وار بر بخشی از دیار عرب حکومت داشتند، و دوم  امام قلی و خواجه سراج الدین یعقوب که «پیوسته در سُدّه سنیه این دودمان عظیم الشأن و این خاندان خلافت نشان به شغول مذکور» اختصاص داشته اند. میر تقی می گوید که امیر سلیمان، در تمام این مدت، به سخن این وزیران توجه داشتند. اکنون که میر تقی اینها را می نویسد، سالها از آن زمان گذشته و می گوید: «الحال قریب به سی سال است که بعضی اوقات در سمنان و بعضی ازمنه در صفاهان به منصب مذکور قیام و اقدام می نماید». این عبارت باید مربوط به همین «آصف» شاعر باشد. وی او را فردی وصف می کند که «همواره در توفیر اموال دیوان و سرانجام اعمال سلطان سلیمان شان و تکثیر عمارت و تعمیر زراعت و معموری ولایات و اسعاف ملتمسات اهل حاجات کوشیده» (204 ـ 205) و در هر حال بسیار عادل بوده است. میرتقی بر آن می شود با نقل حکایتی از عدل انوشیروان، به  انتقاد از اوضاع نابسامان عدالت در طول قرون سخن بگوید، این که «امروز اگر هزار دادخواه را به یک رسن می آویزند، کس نیست که چون جرس به فریاد ایشان نفس زند». با این حال می افزاید که به رغم آن شرایط و «با وجود آن که در این جزو زمان سلسله عدالت گسسته شده و تاری از آن رسن انصاف باقی نمانده این آصف  ستوده صفات به زیور رحم و شفقت اتصاف دارد و به صفت تقوای و صلاح و نیک نفسی توجه می نماید». شعری هم شاید از خودش، یعنی میرتقی در وصف این شاعر اما حاکم دارد: آصف صفتا! چو عدالت آمد به ظهور / شد ظلم قلم زن از ممالک مستور / عالم که فتاده بود از آبادی دور/ از خاتم انصاف تو آمد مأمور». (ص 206). با این همه تفصیل، نکته آن است که این آصف وزیر، که حالا در «اُلکای کبیر و سطوج من اعمال دار المؤمنین قم که به تیول امارت پناه مومی الیه مقرر است «ساکن است» «به واسطه موزونیت جبّلی» یعنی حس شاعری، به سرایش شعر هم می پردازد. علائقش بیشتر سرایش «مدایح اهل بیت طیبین و طاهرین» است. (ص 207)

ستایش رسول و اهل بیت (علیهم السلام)

شعرهای انتخابی میرتقی، غالبا عاشقانه است، اما به صورت نادر موارد دیگری هم یافت می شود، ستایش رسول و  اهل بیت، ماده تاریخ، مدح برخی از امیران، و یا اشعاری بسیار اندک در باره امور واقعی و خارجی! سراج الدین یعقوب متخلص به آصف «قصاید بسیار در اجوبه استادان متقدمین و متأخرین، مذیّل به مدایح اهل بیت طیبین و طاهرین» سروده است (ص 207) که برخی را میر تقی الدین نقل کرده است. از جمله قصیده ای ملقب به «ذوالنورین» در ستایش امام حسین و علی بن موسی الرضا (ع): (ص 209).

کفن به لای می آلوده رو به جانب حشر / که تا شفیع تو گردند ساقیان نشور

حسین ابن علی و علیّ بن موسی / گذشتگان متاع غرور و دهر عبور

به بارگاه خدایی دو شمع نور افشان / بر آسمان الهی دو اختر پر نور

فتاده حقّه یاقوت آن میانه خون / عقیق این شده مسموم دانه انگور

قصیده ای هم در ستایش امام علی (ع) دارد: ... (ص 212).

علیّ عالی اعلا که قدسیان وصفش / کرم شعار و ولایت مآب بنویسند

شهی که وصف غبار رهش اولو الابصار / به پرده های دو چشم پر آب بنویسند

سزد که شمّه ای از زور دست و بازویش / به چنگ شیر و به بال عقاب بنویسند

به بارگاه الوهیتش ز بعد رسول / وکیل مطلق و نایب مناب بنویسند

در میان قصاید مولانا علی نقی کمرهای هم قصیده ای طولانی در ستایش امام علی (ع) هست: (ص 251 ـ 255). شعر بسیار زیبایی است.

علی آن پیر طریقت، پسر عمّ رسول / که هواداری او دین نبیّ را پدر است

اسداللّه که بی منّت معراج و براق / دلش اندر حرم خاص خدا دیده ور است...

ذوالفقارت که در او بر سر هم ریخته اند / جوهر جان، همه جا، راسته بازار سر است

غیر فرّاری و کرّاری به هنگام مصاف / رجز چرخ به میدان تو أین المفرّ است..

چارده اختر دین کم نکنند از سر خلق / ظلّ عصمت که بَرِ تیر حوادث سپر است

مولانا لطفی هم قصیده ای در قالب ترجیع بند در ستایش رسول دارد که بیت واسطه مکررش «ای قدر فزای جوهر خاک / لولاک لما خلقت الافلاک است» و به قیاس ستایش جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی از رسول (ص) سروده شده است: ای مایه فرّخی و فرهنگ / ای رتبت خسرویّ و اورنگ / با جود تو کاینات بی وزن / با حلم تو کوه قاف بی سنگ / شیطان ز نهیب دورباشت / بگریخته صد هزار فرسنگ / کونین طفیلیان خوانت / تو بسته ز فقر بر شکم سنگ / دین از کرم تو صاحب نام / کفر از غضب تو حامل ننگ / خلق تو به کاینات در صلح / اصحاب نفاق با تو در جنگ / آن دست بریده باد کز صدق / در دامن دولتت نزد چنگ / تا شرع تو کرد نهی منکر / ناهید بماند چنگ در چنگ / خلق تو به مشک چین دهد بوی / حسن تو به روی گل دهد رنگ / از حوصله فراخ دستت / راه نفس مخالفان تنگ / بی شرع تو دست آرزو شل / بی راه تو پای مدّعا لنگ». (ص 276 ـ 281، و اشعار اخیر، ص 279). علاقهاش به جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی از جای دیگری هم معلوم است (ص 288).

قاضی علائی «دو قصیده در منقبت شاه اولیا» سروده که میرتقی آنها را عینا آورده است: «نبی که نیست کسی در جهان برابر او /  بگو که کیست به غیر از علی برادر او../ در مدینه علم محمّد است علی / دو گوشواره عرشند حلقه در او.. / تو آن مبنی که ابابکر زر نثار نمود / که تا بخواست شفیع الانام دختر او ../ هر آن زری که نه در راه مصطفی، خاک است/ اگرچه گنج مراد است، خاک بر سر او». (ص 311 ـ 313). این اشعار ادامه دارد و برخی از ابیات بسیار زیباست.

قاضی حسین خوانساری هم که میرتقی از مثنویات و رباعیاتش تعریف زیادی دارد، مثنوی در ستایش امام دارد که بعد از کلیات و یاد از علی بن موسی الرضا، از تک تک امامان ستایش می کند: «امام البرایا امیر البریه / کثیر العطایا کریم مکرّم / علی بن موسی بن جعفر، شه دین / ثمین درّ آدم، یکان لعل خاتم / خداوندگارا به حق خدایی / که ذاتش مبرّاست از کیف و از کم / به ذات رسولی که ذات شریفش / سبب گشت بر خلقت ذات آدم / به حق ولیی که آمد ولایش / ز حق بر حقوق اطاعت مقدّم / به پاکیّ زهرا که در روضه او / همین جبرئیل امین است محرم / به حق حَسَن، سرور دین و دنیا / پناه اسیران، شهنشاه عالم / به حق امامی، به خون شهیدی / که پیران افلاک با قامت خم / همه در سیاه و کبود از برایش / نشستند تا روز پرسش به ماتم» . این تا آخر امامان ادامه می یابد (ص 338). یک رباعی او هم در باره رسول (ص) چنین است: نفسی که ز تصویر امل پاک آمد / فهم صفتش ورای ادراک آمد / شاهی است که وصف ذاتش از مبدأ پاک / لولاک لما خلقتُ الافلاک آمد». (ص 340).

از مولانا طاعتی هم قصیده ای در ستایش اهل بیت درج شده است: «فروغ مهر جلی، مرتضی، علیّ ولی / که هست پایه دین از ولای او محکم / محیط مرکز دانش که در فنون و علوم / هزار مرتبه از عقل اوّل است اعلم». (ص 353).

زلالی خوانساری، از برجستهترین شاعران این دوره نیز اشعاری در ستایش اهل بیت دارد: «ز بیم، نام علی بر زبان همی راندم / که آفتاب علَم زد به شقّه کهسار / کشید تیغ بر آن غول و ره پسر کردش / چو ذوالفقار عدوسوز حیدر کرّار». (ص 406).

اهل نقطه

همه چیز گواه است که تصوف یکی از نیرومندترین جریانها و گرایشها در ایران بوده و هر بار در لباسی ظاهر می شده است. شکل های ساده آن همراه با شریعت گرایی بوده، اما صورت های پیچدهای هم داشته که نه تنها شریعت که بسا نبوت را هم کنار می گذاشته است. حروفیان و نقطویان در دو مقطع زمانی در ایران محصول همین جریانهای پچیده بودند. در ایران دوره صفوی از دوره طهماسب به بعد، به تدریج گرایش نقطوی قوت گرفت و تا زمان شاه عباس که با آنان برخورد سختی شد، و بسیاریشان از ایران رفتند، این جریان نیرومند بود. در اینجا، میر تقی از چند نفر با این گرایش یاد می کند، چنان که در مجلدات دیگر هم اطلاعاتی در باره نقطویان دارد. یکی مولانا علی واصلی  از شعرای خطّه جربادقان است که در باره اش می نویسد: «در لباس اهل تصوّف و فقرا جلوه می کند، و همانا از کبرای اهل نقطه است و آن جماعت را به وی اعتقادی از حد زیاده، لاجرم از قیل و قال و رسوم و عادات عالم و عالمیان گریزان است و به معتقدان و مریدان خود مختلط و چسبان». (ص 293). مولانا فکری هم که اهل محلات بود و میرتقی می گوید «از کلامش جنونی مفهوم بود». به نقل از میرتقی، کسانی «گویند مردی بداعتقاد و ملحد طبیعت بود، و به متابعت و مریدی متابعان محمود پساخانی ـ لعنة الله علیه و علی اتباعه ـ مباهات و مفاخرت می نمود، و العهدة علی الراوی».  این آدم شگفت، به خاطر همین خبث باطن، «برگی تبریزی» را «کارد زد و هلاک ساخت، مدتی به واسطه آن امر شنیع در حبس بماند و بعد از خلاصی در آن نواحی نایستاده، متوجه گیلان شد». (ص 295). یکی از ابیاتش این بود «اگر خوانند فکری کافر عشق، سزد، زین سان / که جز نام بتان حرفی نگردد بر زبان من». «خواست فکری که شود پادشه هفت اقلیم / سگ درگاه علیّ بن ابی طالب شد» (ص 296).  مولانا داعی از انجِدان، جایی که اسماعیلیان پس از الموت زیست می کردند، می توانست علاقه متناسب با افکار نقطوی داشته باشد. ابیاتی از شعری که میرتقی از او انتخاب کرده هوای این مطالب را دارد: «حُسن نوری است پراکنده ظهور/ گاه اینجا و گه آنجا تابد / گه درخشد ز حدود کنعان / گاه از وادی سلما تابد / گه کند جلوه ز قصر شیرین / گاه از خیمه لیلی تابد / گه زند سر ز شبستان رباب / گاه از غرفه عذرا تابد / حال از برجی مهی کرده طلوع / که به شب زهره زهرا تابد / حال از کاخ شهی کرده ظهور / کز جبین ساحت دنیا تابد». (ص 323 ـ 324). این مولانا داعی،  برادری هم با نام ملک طیفور داشت که «در ابتدای حال طالب در دارالمؤمنین کاشان ساکن بود و در درس حضرت خاتم المجتهدین شیخ عبدالعالی و زبدة الصلحاء المتورعین مولانا فتح الله مفسّر به تحصیل علوم منقول مشغولی می نمود». بعدها این مولانا طیفور پایتخت نشین شد و «الحال قریب شانزده سال است که در دارالسلطنه مذکور ـ قزوین ـ ساکن گشته، از مواید انعام و احسان اکابر و اهالی آن دیار منتفع است». (ص 330).

«مولانا فردی» خوانساری هم که آدم اخلاقی و اهل تواضع و کسر نفس بود، و البته گاهی فسقیات هم می گفت، در کهولت، بیشتر عمرش را «در مصاحبت اهل تصوف» می گذارند. به تدریج «در اعتقادش خللی واقع شده» «مشربش بر مذهبش ترجیح» یافت و «سر به هیچ سخنی سوای سخنان اهل نقطه ـ علیهم لعاین الله ابدا ـ فرود نمی آورد». میر تقی می گوید: و اما از او، فقیر، سخنی نشنیدم که خللی در مذهب داشته باشد». (ص 368). وی در سنه 992 فوت شد.

اکنون دیوان زلالی در اختیار است و میتوان اشعار او را با دقت دید، رابطه اش با میرداماد و جز آن. در لابلای اشعار گرایش به سرایش اشعار حلاجی و بسا نقطوی دیده می شود: «من کیستم؟ آن ذرّه خورشید نظیرم / کز جوهر ادارک گرفتند خمیرم / از تیغ زبان غلغله کشور سیفم / از باد نفس زلزلهی گور ظهیرم / از جام حسد مستی در مغز نجیبم / وز آب سخن آتش در خاک اثیرم / یک نقطه سهو آمده افلاک زمینم/ یک قطره حشو آمده قطران به نظیرم../ این آخر دور است مرا خاتمه سازید / بسم الله اگر هست بیارید نظیرم../ در نقطه بادی اثر عطسه حاکم / در مرکز آبی گهر تاج اثیرم». (ص 409). مقصود این نیست که نقطوی است، فضای اشعار است که بدان سمت تمایل دارد.

علوم عقلی

میرتقی به تخصص های علمی توجه دارد، این که کسی ریاضیات و موسیقی می داند، یا فقیه است و فقه می خواند، و یا در علوم عقلی تسلط دارد. طبعا شرطش آن است که طرف شاعر باشد تا در باره اش اطلاعاتی بدست آید. یک  فیلسوف شاعر مولانا علی نقی کمره ای ـ اصلا اهل کمره اما در کاشان نشو و نما کرده ـ  است که«الحال در علوم معقول از اکفا و اشباه ممتاز و مستثناست.» در عین حال «در اثنای تحصیل، گاهی به نظم غزلیات به واسطه عاشقی ها میل می نماید». به گفته میرتقی، او سخت روی عاشقی متمرکز است و در این باره شرحی هم می دهد و مثالهایی هم می زند (ص 228).  دیوان وی سالها پیش چاپ شده است و همانجا هم تذکر داده شده که او را نباید با علی نقی کمره ای طغایی قاضی خلط کرد. مولانا علی نقی که به گفته میرتقی اهل فلسفه بوده، قصیده فیلسوفانه ای هم در همین اشعار انتخابی در خلاصة الاشعار دارد: «اهل صورت که به این هیأت صوری شادند / غافل از تفرقه معنوی اضدادند...» گرچه آن هم در وصف کسی است. (ص 267).

قاضی میرک خان از قریه کرهرود ـ و آن ولایتی است از جمله ولایات قم و جایی فرح بخش و دلگشاست  و همیشه افاضل و دانشمندان از آن جا برخاسته اند ـ از جمله «دانشمندان زمان» بوده و «از غایت تبحّر در علوم معقول و مباحث کلام واصول بر اکثر علمای دوران فایق می نمود». به مناسبت می گوید که قاضی میرک، برادر بزرگ قاضی جهان است که «او نیز در تبیین مسائل کلامی و حکمیّات و انحلال مشکلات عبارات شفا و اشارات مثل و شبیه نداشت ... و بی شائبه اغراق و مبالغه، در حکمت الهی و طبیعی چنان سلیقه ای موافق داشت که هیچ دقیقه ای از دقایق آن فن نبود الا آن که به اندک توجهی بر او مکشوف نگشتی و در علوم معقول چنان ماهر بود که از منطق فصاحت آیاتش هرگز کلامی سر نمی زد جز آن که بیان معانی دقیق و کشف سرایر صدق و تحقیق نشدی». (ص 297). میرتقی از تحصیل این دو برادر در کاشان نزد «مولانا ابوالحسن» یاد کرده و این که «چند گاه دیگر در بلاد خراسان نزد سیادت و افاضت پناه حقایق و ارشاد دستگاه جامع الفروع و الاصول و حایز المفهوم و المعقول امیر فخر الدین علی سمّاکی که آثار علم و دانش و انوار کمال و بینشش کانوار الشمس فی وقت الضحی در میان علما و دانشمندان واضح و لایح بود، همت بر استفاده گماشتند (ص 297). میرتقی از «ایام طالب علمی نواب خان میرزا صفوی» در کاشان یاد می کند که از علمای بلاد مختلف دعوت به آمدن به کاشان کرد و «به استدعای آن حضرت بدین جانب آمدند و از امصار و اقطار عراقین و آذربایجان و جرجان و طبرستان و فارس و کرمان، طلبه علوم به امید کسب دانش و عشق ایشان در کاشان مجتمع گشتند، و آن هر دو فاضل ـ قاضی میرک و قاضی جهان ـ بر مسند افاده نشسته به سبب وفور افادات و کثرت توضیح معضلات تخم متابعت و انقیاد در زمین دل ارباب علم می کاشتند و از صفای طبع لطیف و جودت ذهن شریف آب حیوان را خجل و روان شیخ ابوعلی و فخر رازی را منفعل می ساختند». وی از مباحثات علمی آن وقت کاشان هم سخن می گوید: «و در آن وقت میان مشارٌ الیهما و مولانا میرزا جان شیرازی که اعلم علما و معلم حضرت خان میرزا[ی صفوی] بود، چند نوبت حاضرانه و غایبانه بحث ها شده، در اکثر مباحث غلبه و زیادی ایشان را روی نمود. (ص 298). اینها را می تواند تاریخ بخشی از حوزه علمیه کاشان و نیز غلبه درس های حکمت و معقول در این حوزه در آن زمان دانست، و البته این که مجادلاتی هم میان فیلسوفان و فقیهان پیش آمده است. میرتقی ادامه می دهد که قاضی جهان، پس از آن «به دار السلطنه قزوین رفت، و چندگاه در اردوی خاقان جم جاه ابوالمظفر شاه طهماسب در سلک علمای دوران و فحول دانشمندان زمان منتظم گشت. گویند در اکثر علوم و دقایق امور نامفهوم تا فتوای مجتهدین و درس علمای متبحرین تصرفات نیکو و دخل های موجّه می کرد، به غایتی که فقها و اصحاب تدّین بر او حسد بردند و جمعی از سفیهان را برگماشتند تا در باب تضریب و تخلیط فتنه ها انگیختند، و در معایب و مثالب وی رنگ ها آمیختند (ص 298 ـ 299). دنباله ماجرا تبدیل به جنگ شیعی سنی شد که شرحش را ذیل بحث از مسائل شیعه و سنی این دوره آوردم و اینجا تکرار نمی کنم.

مولانا داعی از ولایت انجدان ـ جایی که اسماعیلیان پس از سقوط الموت در آن بودند ـ مدتها در قم و کاشان تحصیل «علوم عربیات» و «دقایق فنون حکمیات» کرد. میرتقی گوید سال 977 «در دار المؤمنین کاشان تشریف داشت» و نزد امیر قریش شرقه و بعضی افاضل «مقدمات و متداولات» مطالعه می فرمود. بعدها همراه سید مشارٌ الیه، «به عراق عرب» رفت و «به تتبع علوم معقول و منقول پرداخت و قریب به پنج سال در مشهدین به سبب تحصیل مراتب علمی اقامت ساخت». وی بعدها بازگشت و در قزوین سکونت گزید. جالب است که او از حوزه تدریس مولانا داعی در امر انشا یاد کرده می گوید: «از آن مدت الی یومنا هذا در آنجا ـ قزوین ـ توطن دارد و گاهی به لوازم شعر و شاعری و گاهی به قواعد علم انشا و سخنوری مشغول گشته... الحال به سبب تربیت اهل استعداد در سلک اعاظم اصحاب انشا و تصنیف و عالی ارباب انشاد و تألیف منتظم است». (ص 317).

میرتقی کاشانی، چندین بار از میرزا جان شیرازی که استاد علوم عقلی این دوره است یاد کرده و هر بار به مناسبت از شاگردان یا همگنانش یاد کرده است. از جمله در باره قاضی حسین خوانساری گوید که «مدت های مدید در دار السلطنه صفاهان نزد مولانا میرزا جان شیرازی تلمذ کرده در انصاف علوم معقول و منقول مهارت تمام حاصل نموده... در سلک افاضل دوران و علمای زمان منتظم است». (ص 336).

 

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

شیخ محمد خالصی و افکار انقلابی او در سال 1301 ش

رسول جعفریان

زمانی که علمای عراق از جمله محمد مهدی خالصی ـ پدر شیخ محمد ـ به ایران تبعید شدند، مرحوم خالصی با پدر

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل

منابع مشابه بیشتر ...

ریاض الجنه زنوزی اثری دایرة المعارفی در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامی

رسول جعفریان

در زمستان سال 1402 موفق شدیم یک چاپ عکسی از کتاب ریاض الجنه زنوزی که اثری دایره المعرافی در حوزه فره

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

ریاض الجنه زنوزی اثری دایرة المعارفی در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامی

رسول جعفریان

در زمستان سال 1402 موفق شدیم یک چاپ عکسی از کتاب ریاض الجنه زنوزی که اثری دایره المعرافی در حوزه فره

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل