۵۳۱۷
۰
۱۳۹۹/۱۱/۱۴

مروری بر نگارش‏های موسوم به «السنة» و محتوای آن‏ها به ضمیمه گزارشی از شرح السنه لالکائی

پدیدآور: رسول جعفریان

خلاصه

موجی از نوشته ها در قرن سوم و چهارم با نام السنة رواج یافت که در اطلاق نام سنی بر گروه زیادی از مسلمانان که تا پیش از آن به عثمانی یا ... نامیده می شدند، همراه بود. این مقاله، گزارشی از این آثار با معرفی یک نمونه از آنها از یک نویسنده حنبلی اهل شمال ایران اما مقیم بغداد است.

چکیده

با تلاش کسانی که دنبال کتابت حدیث بودند، به تدریج «اصحاب حدیث» شکل گرفت و این جماعت در مقابل «اصحاب رأی» قرار گرفتند و هر گروه، تلاش کرده تا دیگری را با حربه سنت یا بدعت و یا... از صحنه به در کند. این نوشتار به قصد مرور نگارش‏های موسوم به «السنّة» و محتوای آن‏ها ابتدا به تعریف سنت و پیشینه سنت‏گرایی پرداخته و عقاید اهل حدیث را شناسانده و سپس در تلاش است تا کتاب‏هایی را که به السنّة نامبردارند، معرفی کرده و مبانی آن‏ها را واکاود. بخش دوم نوشتار معرفی کتاب شرح اصول اعتقاد السنّة و الجماعة اثر ابوالقاسم هبة اللّٰه بن حسن بن منصور طبری لالکائی (م۴۱۸ق) است. مباحث جلد نخست این کتاب مرور شده و در پایان به چند نگاشته در موضوع السنّة معرفی گردبده است.

کلیدواژه‏ ها: سنت، اهل حدیث، اصحاب رأی، السنة‏نگاری، شرح اصول اعتقاد السنة و الجماعة، طبری لالکائی.

مقدمه

کاربرد تعبیر «سنت» در متون ما، بسیار زیاد، متنوع و گاه متفاوت است. اغلب به صورت مشترک، از «قرآن و سنت» یاد می‏شود. معنایی که غالباً از آن‏ها در ذهن است، اشاره به دو منبع مهم برای شناخت احکام دین، بلکه کلیت دین است. قرآن عبارت از آیاتی است که بر رسول خدا۹ وحی شده، و سنت، عبارت از اقوال و افعال و تقریر رسول خدا۹ است که بتوان از آن، به فهمی از دین یا حکمی از احکام شرع یا به روشی اخلاقی و ارزشی از آن حضرت به عنوان اسوه پی برد. شیعیان، سنت را شامل اقوال و افعال و تقریر معصومان هم می‏دانند. اهل سنت، علاوه بر این که صحابه را راوی «سنت» می‏دانند، برای آرای آنان نیز ارزشی نزدیک به همان سنت قایل هستند و برای این امر توجیهاتی دانند. درباره اعتبار سنت و لزوم اقتدای به آن از نظر قرآن و حدیث، مباحث فراوانی مطرح گردیده و به آیات و اخبار فراوانی بر لزوم پیروی از سنت، استدلال شده است. در شیعه، با اثبات طهارت و عصمت برای امامان:، اقوال آنان نیز بخشی از سنت دانسته شده است. چه این که امامان: راوی اخبار پیامبر۹ و علی۷ باشند، و چه آن‌‌که اساساً به دلیل عصمت، سخنان خودشان در حکم سنت تلقی شود؛ تفاوتی میان این دو نیست.

این کلیت بحث از سنت است. البته در تعریف آن، اختلاف نظرهای عبارتی و گاه مضمونی وجود دارد که شرحی از آن‏ها را می‏توان در مدخل «سنت» در دانش‌‌نامه جهان اسلام دید.[1]

باور به سنت، یا این بار بخوانید حدیث، منشأ پیدایش هزاران کتاب حدیثی و صدها هزار، بلکه میلیون‏ها حدیث از صحیح و ناصحیح شده و فرهنگ مکتوب عظیمی را پدید آورده است. تأثیر آن هم در همه ابعاد دین، به ‏ویژه فقه، بسیار گسترده است. این که این حدیث یا سنت کی و با چه دیدگاهی شکل گرفت و پدید آمد، سؤال مهمی است. داستان از نگارش حدیث و اختلاف بر سر آن آغاز شد و چنان که در جای خود آمده، برخلاف رویه حاکم در دوره سه خلیفه نخست، اندکی از صحابه، در قالب جزوات کوچکی، احادیثی را می‏نوشتند. این یادداشت‏های حدیثی، به تدریج در اواخر قرن اول و بیشتر در قرن دوم، به صورت کتاب‏های کوچکی درآمد که نظمی تازه می‏یافت، اما هنوز نامیدن آن‏ها به «کتاب» دشوار بود. هرچه بود، از نیمه دوم قرن دوم، کار تدوین کتاب‏هایی در حدیث آغاز شد، و تا زمانی که این حرکت به اوج خود رسید، یعنی نیمه اول قرن سوم، به تدریج آثار فراوانی از مصنّف و مسند و صحیح و جزء و غیره پدید آمد. در حقیقت، طی یک حرکت بسیار تدریجی و کند در این زمینه، ادبیات مکتوب حدیث را از صحیفه‏های کوچک قرن اول به کتاب‏های ناموزون قرن دوم، و در نهایت، مجموعه‏‏های بزرگ نیمه دوم این قرن و سپس آثار بزرگ قرن سوم هجری می‏رساند. این آثار، مجموعه‏هایی است مشتمل بر حدیث که درون آن‏ها، حدیث رسول۹، گزارش افعال و تقریر ایشان، اقوال و فتاوای صحابه و تابعین و تابعین تابعین، و حتی افعال آن‏ها آمده است. خلفا، به‏ ویژه عمر، جایگاه مهمی در این میان دارند. ذیل یک باب فقهی، همزمان، حدیث رسول۹، گفته‏هایی از خلفا یا دیگر صحابه، آرایی از تابعین نسل اول و دوم و سوم دیده می‏شود. این آرا حتی شامل اقوال و فتاوی علمای برجسته شهرهای مختلف طی تمام قرن اول و دوم هم می‏شود و مجموعه این‏ها، کتاب‏هایی را به صورت موسوعه‏ای یا موضوعی خاص درمی‏آورد که عبارت از «حدیث» و «سنت» در یک موضوع مشخص، یا هر آن چیزی است که در موضوعات متنوع دینی و دنیوی به دست آمده است. در یک تحلیل می‏شود گفت که همزمان با اوج گرفتن نیازهای فقهی و اجتماعی و تمدنی در دنیای اسلام، باید منابعی برای توجیه دینی امور تدارک دیده می‏شد؛ به ‏ویژه که رقبا، یعنی اصحاب رأی یا یونانی‏گرایان، و کسانی که تحت تأثیر فرهنگ‏های دیگر بودند، دنبال فرهنگ‏های بیرونی بودند. اهل حدیث، باید این نیاز را بر اساس این بینش خود - که همه چیز از دل این احادیث، علاوه بر قرآن، به دست می‏آید - تأمین می‏کردند. طبیعی بود که روز به‏ روز عدد احادیث و دامنه منابعی که می‏شد اسم سنت را روی آن‏ها گذاشت، افزایش می‏یافت.

تردیدی در این نیست که از قرن دوم به این سوی، «سنت» بخش مهمی از دین شده و دیگر بدون آن نمی‏توان اسم دین را به میان آورد. اما اولاً حجم آن چه اندازه است، و آیا اساساً اعتبار آن در حد قرآن هست یا خیر، این که باید کارهای صحابه و اجتهادات آنان را هم سنت دانست یا خیر، در قرن اول محل حرف بوده است. شکی نیست که خلیفه اول تا سوم و نیز معاویه، تمایل زیادی به نقل حدیث نداشتند و از کتابت آن هم اصلاً و ابداً راضی نبودند. در مقابلِ آن‏ها، گروهی از صحابه، مخالف این روش بودند. برداشت عمر یا کسانی مانند او بر این بود که آنچه در قرآن درباره اطاعت از دستورات رسول۹ آمده، به معنای آن است که در وقت حیات باید مطالب ایشان شنیده و اطاعت می‏شد که تازه در همان وقت هم تردید داشتند؛ اما اکنون، دست آن‏ها باز است و نیازی به نوشتن حدیث نیست. با این حال و با وجود این نگاه، هم خلفا و هم صحابه، وقتی که نظری نداشتند و احکامی را نمی‏دانستند یا مصلحتی به ذهنشان خطور نمی‏کرد، اگر کسی چیزی از رسول۹ نقل می‏کرد، از آن پیروی و به آن استناد می‏کردند.

اصحاب حدیث و اصحاب رأی

با تلاش کسانی که دنبال کتابت حدیث بودند، به تدریج «اصحاب حدیث» شکل گرفت و این جماعت در اواخر قرن اول، بخشی از جامعه علمی مسلمانان را تشکیل می‏دادند؛ در حالی که بخشی دیگر، «اصحاب رأی» بودند که در مقابل «اصحاب حدیث» بوده و نگاهشان به روایات و حدیث و سنت، مطلقاً در محدوده آنچه اهل حدیث باور داشتند نبود. آن‏ها فقه را عرفی می ‏دیدند، بسیاری از احادیث روایت شده را از نظر صحت، قبول نداشتند و تنها تعداد کمی از روایات را می ‏پذیرفتند. سنت هم برای آنان، ترکیبی از روایات و رسم و رسوم عرفی بود.

ابوحنیفه، فقیه بزرگ عراق، و پیروان او اصحاب رأی بودند. تمام اتهام آنان از دید اصحاب حدیث همین بود که آنان نسبت به احادیث روایت شده، بی ‏اعتنا هستند. فقیهان بزرگی از اصحاب رأی در قرن دوم و سوم، در عراق و خراسان بودند که رسماً در زمره دانشمندان اسلامی به شمار می ‏آمدند، اما اهل حدیث، آن ‏قدر در کتاب‏های رجالی به مذمت آنان پرداختند تا نسل آنان را از بین بردند. ابن قتیبه در قرن سوم از «ابوحنیفة صاحب الرأی» (م۱۵۰ق) یاد کرده است. خطیب[2] او را «امام أهل الرأی» می‏ داند. محمد بن عبدالرحمن بن ابی لیلی «کان فقیهاً مفتیاً بالرأی»[3] و از علمای برجسته بود. ربیعة الرأی (م۱۳۶ق) از قاضیان شناخته شده بود. زفر بن صاحب الرأی، همان زفر بن هذیل بن قیس است که «کان قد سمع الحدیث، و غلب علیه الرأی».[4] ابن ندیم نیز بخشی از کتابش را به فقهای اصحاب الرأی اختصاص داده است.[5] به استناد همین شرح‏ حال‏ها - که ابن ندیم آورده - تعبیر «مذهب العراقیین» به معنای مذهب اهل رأی بود. عمده قاضیان عراق در طول قرن دوم و تا دهه سوم قرن سوم، از اصحاب رأی بودند. نمونه آن، ابوبکر محمد بن عبداللّٰه، معروف به قاضی عسکر بود که در دوره مهدی عباسی، قاضی او بود و به اعتزال شهرت داشت.[6] محمد بن سماعة بن عبیداللّٰه تمیمی، یکی از اصحاب رأی بود که قاضی شهر منصور، بغداد، بود تا وقتی که مأمون او را عزل کرد.[7] این اخذ به رأی، معنایش این بود که «نحن بعد ما قبض رسول اللّه۹، یسعنا أن نأخذ بما اجتمع علیه رأی الناس». ابوحنیفه هم می‏ گفت: آنچه از رسول۹ به ما رسیده، جایش روی سرم [که البته تعداد آن را انگشت‏شمار می‏دانست]، آنچه از صحابه رسیده، از میان آن‏ها انتخاب می‏کنیم، و جز آن، «فهم رجال و نحن رجال».[8] 

اصحاب رأی، اعتنای بسیار کمی به حدیث داشتند و اهل حدیث را «حشوی» مذهب - که مرتب متن‏ هایی را به عنوان حدیث روی هم نهاده ‏اند - می ‏دانستند.

بدون شک، مذهب حنفی طی یکی دو نسل بعد از ابوحنیفه، برای دفع اتهام خود به حدیث ‏گرایی روی آورد و به گونه ‏ای حرکت کرد که اتهام بی ‏اعتنایی به حدیث را از خود دور کند و سعی کرد نشان بدهد مانند اهل حدیث، به اصل درستی احادیث و ارزش آن‏ها واقف است. با این حال، یک مرور بر تاریخچه اصحاب رأی نشان می ‏دهد که نسل آنان تا ابوحنیفه و اندکی بعد، چنین تصویر و تصوری از سنت نداشتند. شاید بتوان این را با نگرشی که به سنت در نیمه اول قرن اول هجری بود، مقایسه کرد. آن زمان، بسیاری از صحابه و در رأس آنان خلیفه دوم، با تصریحی که به نظریه قرآن بسندگی داشت، مطلقاً به حدیث و سنت، آن نگاهی را که بعدها در قرن سوم پدید آمد نداشتند، و غالباً قرآن را به علاوه برخی از اقوال پیامبر با معیارهای خاص و اجتهادات خود، دین می ‏دانستند؛ اما پیروان خلیفه دوم، بعدها، بیش از دیگران فریاد «سنت و حدیث» سر دادند و باقی فرقه ‏ها را اهل بدعت در مقابل سنت خواندند؛ در حالی که اساس نگرش خلیفه دوم، چنین چیزی نبود و در این زمینه تاریخ حدیث و کتابت آن، درباره وی گواه است.

سنت و بدعت

بحث را باید با تعبیر اخیر و این که «سنت» در مقابل «بدعت» است، ادامه دهیم. از قرن سوم به این سوی، مذهب رایج اهل سنت را «تسنن» می‏ نامند. روشن است که دست‏مایه آن «سنت» و سنت ‏گرایی و در مقابل تفکیک و جدا کردن آن از بدعت‏ گرایی است. این را مقایسه کنید با آن‌‌که اهل حدیث، در مقابل اهل رأی بودند.

مبنای این سخن آن بود که ما بر سنت هستیم، یعنی مبتنی بر آنچه از رسول (ص) و البته صحابه و خلفا به ما رسیده، اما دیگران بر بدعت هستند و از راه صحیح که همان تسنن است دور افتاده‏اند. در اینجا، سنت لزوماً به معنای حدیث نیست. این‏ها شکل یک مذهب را دارد؛ مذهبی که مدعی است بنیادش بر مذهب است. این مذهب را باید ریشه‏یابی تاریخی کرد؛ این که چه زمانی، زیر سایه چه قدرتی، با چه باورهایی شکل گرفت، در محدوده آن چه اختلاف نظرهایی بود، چطور برخی منشعب شدند و از حکومت وقت جدا شده و بالطبع از مذهب مورد حمایت هم خارج شدند. برای این مذهب هزینه شده، و استعدادهای زیادی به کار گرفته شد تا مبانی آن زیر سایه شعارهای جذاب تمسک به سنت و پیروی از صحابه و سلف شکل بگیرد. همه مخالفان این مذهب، همان مخالفان دولت اموی هستند که غالباً در شورش‏ها هم شرکت دارند. طبیعی است که شکل این معادلات، در دوره عباسی تغییر می‏ کند، چون دولت عباسی، با دولت اموی متفاوت است؛ اما به هر روی، به تدریج، قدرت و مذهب با یکدیگر انطباق می‏یابد؛ ضمن آن‌‌که برخی راهشان را جدا می ‏کنند. بنیادهای فکری دولت ‏های اموی و عباسی هم متفاوت است، و این امر نیز تأثیر مهمی در سرنوشت این دو جریان اهل سنت و بدعت دارد. ما در جای دیگری شرح دادیم که این مقطع، مذهب عثمانی به مذهب سنت تغییر نام می‏ دهد و این اقدامی است که همزمان با تشکیل دولت عباسی اتفاق می ‏افتد. عالمان عثمانی مذهب، برابر دولت عباسی نمی ‏توانند دم از ناصبی ‏گری و عثمانی ‏مذهبی بزنند. بنابراین، کلمه سنت انتخاب شده و به سرعت شایع می‏ شود. مذهب سنت در امتداد مذهب عثمانی و تعدیل‏ یافته آن است.

در اینجا، وقتی می‏ خواهیم سنت را تعریف کنیم، به اعتبار یک مذهب از آن یاد می ‏کنیم. مخالفان آن‏ها، به سادگی عنوان سنت را برای آنان به کار نبردند. تعبیر «عامه» عنوانی بود که اغلب شیعیان برای آنان استفاده می‏کردند. برای نخستین بار در طبقات ابن سعد (م۲۳۰ق)، عنوان «اهل السنه» در وصف اشخاص به کار می‏‏رود. نمونه ‏های زیر غالباً از حوالی ۱۵۰ تا ۲۳۰ هجری، گواه است.

حبان بن علی و برادرش مندل در نیمه دوم قرن دوم می‏زیستند و ابن سعد درباره مندل بن علی (م۱۶۷ یا ۱۶۸ق) می ‏گوید: و کان خیرا فاضلا من اهل السنة.[9] 

درباره مردویه الصائغ - که نامش عبدالصمد بن یزید (م۲۳۵ق)[10] است - می‏ گوید: و کان ثقة من اهل السنة و الورع.[11] 

درباره زائدة بن قدامه ثقفی (م۱۶۰ یا ۱۶۱ق) نوشته است: ثقة مأموناً صاحب سنّة و جماعة.[12] 

درباره سعیر بن الخمس می ‏نویسد: صاحب سنة و جماعة.

وی در زمره عالمان نیمه دوم قرن دوم آمده است.[13] درباره عبداللّٰه بن ادریس (م۱۹۲ق) آمده است: ثقة مأموناً، کثیر الحدیث، حجة صاحب سنّة و جماعة.[14] 

درباره حماد بن اسامه بن زید هم آمده است: صاحب سنّة و جماعة.[15] 

همین طور درباره محمد بن عبید بن ابی‏امیه طنافسی (م۲۰۴ق) تعبیر «صاحب سنّة و جماعة» به کار رفته است.[16] نیز درباره احمد بن عبداللّٰه بن یونس (م۲۲۷ق) همین تعبیر به کار رفته است.[17] این نمونه‏ها - که همگی در مجلد ششم طبقات و درباره طبقه‏ای از علمای حدّ فاصل ۱۶۰ تا ۲۳۰ آمده، نشان می‏دهد که کاربرد این کلمه در این دوره، به آرامی و با دقت رواج یافته است.

 در متون نیمه اول قرن سوم، به قدری کاربرد ترکیب «اهل السنه» کم است که می‏توان یقین کرد، مدت‏ها طول کشید تا کلمه «سنت» درباره اهل سنت و جماعت رایج شد. در این باره می‏توان جستجویی در متن‏های تاریخی قرن سوم داشت تا روشن شود چه اندازه این تعبیر رایج شده است. ناگفته پیداست که باورهای اهل سنت در همین قرن، توسط عمرو بن بحر جاحظ (م۲۵۵ق) با عنوان «العثمانیة» در کتابی مفصل ارائه گردید. او حتی عنوان «نابته» را برای یک گروه تندرو از همین عثمانی‏ها به کار می‏برد که به ‏شدت ضد امام علی۷ هستند.[18] جاحظ می‏گوید که نابته، با احمد بن حنبل در مسأله خلق قرآن، هم‏ عقیده هستند.[19] جالب است که ابوعبید (م۲۲۴ق) تعبیر «هذا عندنا هو قول اهل السنة و العلم من اهل الحجاز» را به کار می‏برد[20] که بیش از آن‌‌که معنای مصطلح اهل سنت را برساند، اشاره به اهالی حدیث و علم است. حارث محاسبی (م۲۴۳ق) در کتاب الوصایا، یک مورد با اشاره به محرمات بزرگ الهی می‏ نویسد: و اهل السنة و اهل البدع فی هذا سواء لیس بینهم اختلاف.[21] 

این‏ها نمونه‏ ای از کاربردهای اندک این تعبیر است.

رواج کاربرد اهل سنت و جماعت

می‏دانیم که با آمدن عباسیان، جریان مذهبی خاصی در عراق حمایت شد که رنگ مذهبی شیعی، معتزلی و اصحاب رأی را داشت. چنان که اشارت رفت، بیشتر قاضیان و روحانیون متنفذ در دوره عباسی، تا دوره مأمون و معتصم، از وابستگان به این نحله‏ها بودند. یک جریان منتقد و مخالف، در مقابل این نفوذ وجود داشت که علمای اهل حدیث از شام و حجاز و به تدریج شماری از علمای تند عثمانی عراق در رأس آن قرار گرفتند. این‏ها نفوذی در عراق نداشتند، اما به تدریج در رفت و آمد بودند و جای پایی در بغداد باز کرده و به نام سنت توانستند جنبشی را علیه جریان حاکم در دولت عباسی اول پدید آورند. آنان به محض موفقیت، با همراه کردن متوکل عباسی با خود، به ایجاد فشار علیه جریان اول پرداختند و انتقام یک دوره سخت را از معتزله و شیعه و دیگران گرفتند.

در اینجا، مهم آن بود که این گروه، خود را اهل حدیث، و مخالفان را منحرف از سنت و در واقع، اهل بدعت نامیدند. این زمان، نگارش کتاب به صورت یک روش مهم و مؤثر در انتقال افکار و عقاید رواج یافته بود. این گروه تلاش کردند تا با استفاده از نگارش کتاب‏های مختلف، و عمدتاً با محتوای حدیث و خبر و اثر و آرای صحابه و تابعین و هر آنچه بر محور خاص عقاید آنان دور می‏زد، جریان مذهبی خویش را تقویت کنند. اهل حدیث، به تدریج در بغداد، به عنوان یک جریان نیرومند ظاهر شد. در مقابل آنان شیعیان و معتزلیان بودند؛ اما دیگر از اصحاب رأی خبری نبود. خوارج نیز به حاشیه جهان اسلام رانده شده بودند.

استفاده از عنوان اهل سنت و جماعت از این پس در نوشته‏های اهل حدیث رواج یافت و آنان ضمن نوشتن عقاید خود، روی عقیده اهل سنت و جماعت به عنوان مذهب رسمی تأکید می‏کردند و به تدریج، این تعبیر به عنوان مذهب عامه مردم جا افتاد و جای العثمانیه را گرفت. جالب است که معتزله، اعم از مدل بصری و بغدادی، باور به خلفا و صحابه داشتند، اما روش اهل حدیث را از نظر معرفتی و استناد دینی و محور قرار دادن نمی‏پذیرفتند. به همین دلیل، از نظر آنان هیچ وقت این گروه در اهل سنت نبود، بلکه همیشه اهل بدعت بودند. تعابیری که آنان در کتب رجال، درباره «قدری و معتزلی» به کار می‏بردند، نشان می‏داد که آنان را مانند «شیعه و رافضی» خارج از این دایره می‏دیدند. در واقع، اهل حدیث، هیچ وقت معتزله را سنی تلقی نکردند. زبیدی می‏ گوید: وقتی تعبیر اهل السنة و الجماعة به کار می‏رود، مراد از آن، اشاعره و ماتریدیه است.[22] 

سبکی شافعی (م۷۷۲ق) هم نوشت: مقصود از اهل سنت، حنفیه، شافعیه، مالکیه، و فضلای حنابله هستند که ید واحده در عقایدند.[23] 

این عبارات، هم ناظر به اجتماع مذاهب فقهی چهارگانه زیر یک پرچم است - در حالی که در قدیم حنفی‏ها و در رأس آن‏ها ابوحنیفه مرجئی و اهل رأی و بیرون از این مجموعه بود - و هم خارج کردن گرایش‏های معتزلی و البته شماری از حنابله تندرو که به مجسمه نزدیک شدند و عملاً مطرود شدند.

بعدها که تعبیر اهل سنت جا افتاد، شیعیان در دفاع از خود، روی این معنا تکیه کردند که آنان اهل سنت نبوی هستند. جماعت هم به معنای جماعت شیعیان علی است؛ و لو آن‏که در اقلیت باشند. قاضی نعمان اسماعیلی مذهب (م۳۶۳ق) این توضیحات را در قرن چهارم نوشت.[24] حتی روایتی آورد که: «المؤمن وحده جماعة».[25] 

ابوحاتم رازی اسماعیلی (م۳۲۳ق) هم در الزینه - که بحثی درباره اهل البدع، اهل سنت و اصحاب حدیث دارد - سنت را «کل امر من امور الدین تقدمت به سنة و امامٌ و مثالٌ یقال له سنة» تعریف کرد، اما چیزی که توسط پیغمبر و امام نباشد، «بدعت» است. وی سپس روایاتی از امام علی۷ درباره مفهوم بدعت و سنت نقل می‏ کند. آنگاه درباره اهل سنت و جماعت توضیحاتی داده و آن را منطبق بر شیعیان امام علی۷ دانست. او می‏ گوید:

اهل سنت گرچه در ظاهر با یکدیگر در امر واحدی اجتماع دارند، اما تفرقه و اختلاف میانشان بسیار زیاد است و بسیاریشان گروه دیگر را تکفیر می ‏کنند.[26] 

این دو نمونه را از قرن چهارم اشاره کردم تا روشن شود، آن زمان، این مفهوم برای اهل سنت جا افتاده و شیعیان تلاش می‏کنند معنایی برای سنت و جماعت ارائه کنند که منطبق بر شیعیانی باشد که هم به سنت نبوی پایبند هستند و هم در پیروی از امام علی (ع) ، اتحاد و «جماعت» دارند. ابوحاتم ذیل عنوان اهل حدیث، آنان را در مقابل اصحاب رأی می‏داند. آن‏ها می‏گفتند از آنچه از صحابه و تابعین نقل شده پیروی می‏کنیم و از آرای خود چیزی بر آن نمی‏افزاییم. به همین دلیل آنان را اهل الحدیث و اهل الاثر خواندند.[27] از نظر او، و به درستی، حشویه هم نام کسانی است که هر روایتی را، ولو مختلف و متناقض با روایات دیگر باشد، جمع می‏کنند. او می‏گوید، همین سبب شده است اهل رأی به آنان ایراد بگیرند و لقب حشویه به آنان بدهند.[28] همین گروه، مشبهی هم هستند، و این به خاطر روایات زیادی است که در تشبیه نقل می‏کنند.

بی‏مناسبت نیست اشاره کنیم که در میان فهرست آثار واقدی، کتابی با این مشخصات آمده است، اما در اختیار نیست: «کتاب السنة و الجماعة و ذم الهوی، و ترک الخوارج
فی الفتن».[29] 

درباره کاربرد کلمه «اهل السنة» در قرن دوم، باید دقت کرد که گاه بر اساس مصطلح ساخته و رواج یافته بعد، نسبت به دوره قبل، این تعبیر به کار رفته است. شاید برای نمونه بتوان از کاربرد این کلمه توسط مسعودی درباره یک طبیب یاد کرد که «دهری» بوده و خود را «من اهل السنة و الجماعه» معرفی می‏کرده است.[30] 

درباره تعبیر «اهل الحدیث» باید گفت که قدمت این اصطلاح، بیش از اهل سنت است. در خبری آمده است که اعمش (م۱۴۸ق) در کوفه، اهل حدیث را خفیف و خوار می‏کرد.[31] با این حال، حتی این کلمه هم به صورت رسمی و در قالب یک مذهب، نباید پیش از این دوره مورد استفاده قرار گرفته باشد؛ چرا که اگر چنین بود، باید به وفور در کتاب‏هایی مانند الطبقات الکبری استفاده می‏شد؛ در حالی که موارد آن نادر و در طبقه‏ای است که باز در نیمه دوم قرن دوم زندگی می‏کردند.[32] جاحظ (م۲۵۵ق) به راحتی از این تعبیر استفاده می‏کند. یعقوب بن سفیان فسوی (م۲۷۷ق) در المعرفة و التاریخ، به طور مکرر تعبیر «اصحاب الحدیث» را به عنوان طیف مشخصی که یکسره دنبال شنیدن و نقل حدیث هستند، احتمالاً گروه دانش‏پژوه حدیثی به‏ کار برده است.[33] عبدالملک بن حبیب سلمی اندلسی (م۲۳۸ق) تعبیر «اصحاب حدیث» را در کنار اهل الفقه، اصحاب التفسیر و اصحاب النحو به کار می‏برد. بیشتر به نظر می‏آید که مقصودش دسته‏ای از طالبان علم است که صرفاً و تخصصاً کارشان حدیث است. بلاذری (م۲۷۹ق) در خبری آورده که گروهی از «اصحاب الحدیث» نزد ابومسلم خراسانی آمده و درباره برخی از فتاوا پرسیدند، گفت الان وقت این حرف‏ها نیست.[34]

نگارش السُنّه‏ ها

بالا گرفتن اختلاف‏های فکری درباره خلق قرآن در دوره مأمون، و حمایت دولت از یک باور در مقابل گروه‏های دیگر، و پس از آن اختلاف میان اهل رأی و اهل حدیث، منازعات فکری و سیاسی جدی را به دنبال داشت. این شرایط این الزام را در عصر تدوین در پی داشت که مؤلفان هر گروه، باورهای مذهبی خود را به صورت مانیفست بنگارند. در این ماجراها، پای مردم عوام هم به میان آمد و اختلافات سیاسی بین گروه‏های مختلف، رنگ مذهبی و فرقه‏ای به خود گرفت. برچسب بی‏دینی، بدعت، کفر و نظایر آن‏ها بسیار رایج شده بود و هر گروه که خود را بر روش درست می‏دانست. اهل حدیث، شروع به نگارش آثاری به عنوان اعتقادیه برای خود کردند. آنان در بیشتر موارد نام این اعتقادیه‏ها را «السنة» گذاشتند. روش آن بود که باورهای کلامی و آنچه از تاریخ مذهبی، همچون عقیده به خلفا، عدالت صحابه و موارد مشابه بود، ذیل عنوان «السنه» یا «شرح السنه» - که حالا در حال تبدیل شدن یک نام برای یک گروه مذهبی بود - مطرح می‏شد. روش این کتاب‏ها نیز بیان معتقدات و گاه بیان مستندات آن‏ها از حدیث و خبر و اثر از رسول و صحابه و تابعین بود. در مواردی هم به جای کلمه السنه، از عناوین دیگری مانند عقیدة السلف استفاده شده است. بخشی از این آثار، به طور خاص، درباره موضوعات مشخصی است؛ برای مثال، کتاب الایمان از محمد بن اسحاق بن منده است. البته منحصر در این یک مورد نیست. ابن ابی شیبه هم «کتاب الایمان» دارد. این موضوع به بحث ایمان و تعریف آن و در واقع، ردّ مرجئه مربوط می ‏شود.

باید یک نکته را هم یادآور شد و آن این‏که در جریان تدوین کتاب‏های حدیثی، اصطلاحاتی مانند مسند، سنن و جامع - که مورد اخیر شامل آثاری مانند بخاری و مسلم می‏ شود - پدید آمد که روی کتاب‏ها گذاشته می‏شد. فهرستی از پنجاه «سنن» وجود دارد که قدیمی‏ترین منسوب به مکحول شامی با عنوان السنن فی الفقه[35] و یکی از آن‏ها سنن ابی داود است. این اصطلاح، ربطی به السنة ندارد و گرچه در اصل همه اشاره به سنت و حدیث هستند، اما قصد ما در اینجا، کتاب‏های عقایدی است که بر پایه احادیث نوشته شده، اما سنن‏ ها، مثل جامع‏ ها یا مسندها، مجموعه ‏های حدیثی هستند که نوشته شده‏اند.

در اینجا به معرفی چند اثر در این زمینه می‏پردازیم. شماری از این آثار، سبک اعتقادیه‏ نویسی با توضیحاتی به نثر مؤلف و البته برگرفته از متن احادیث و اخبار دارد، اما برخی دیگر، آثاری مانند السنه ابن ابی عاصم و السنه خلال، بیشتر شامل اخبار و احادیث و آراء است، اما به صورت نثر معتقدات ارائه نشده است. در میان آن‏ها، به‏ویژه اثر خلال، بخش‏هایی به گزارش متن‏های اعتقادیه گذشتگان هم اختصاص یافته است. بسیاری از این متن‏ها در قالب متن ‏های دو سه صفحه ‏ای و کوتاه است که در جای جای کتاب طبقات الحنابله ابویعلی می ‏توان یافت.

در اینجا فهرستی از این آثار ارائه می‏شود:

- الامام المزنی (۱۷۵ - ۲۶۴ق)، شرح السنة، ریاض، مکتبة دار المنهاج، ۱۴۳۰ق.

- احمد بن حنبل (م۲۴۱ق)، رساله فی السنة و الاعتقاد، چاپ شده در الجامع فی عقاید و رسائل اهل السنة و الاثر. متن اعتقادیه احمد بن حنبل در: طبقات الحنابله، ج۱، ص۳۴۲ - ۳۴۴ آمده است.

- عبداللّٰه بن احمد بن حنبل (۲۱۳ - ۲۹۰ق)، السنة، تحقیق عادل بن عبداللّٰه آل حمدان، جده، ۲۰۱۲م. اخباری که در این کتاب آمده، آغازش با «حدثنی ابی» است و همگی آرای احمد بن حنبل است.

- ابن ابی عاصم شیبانی (م۲۸۷ق)، کتاب السنة، محمد ناصرالدین الالبانی، ۱۹۸۰م.

- ابوبکر احمد بن محمد بن هارون بن یزید خلال (م۳۱۱ق)، السنة، (۷ج)، تحقیق عطیه الزهرانی، ریاض، دار الرایه، ۱۹۸۹م. این اثر، از مفصل‏ترین آثاری است که بر پایه مکتب احمد بن حنبل در تعریف «السنة» نوشته شده است.

- زبیر بن احمد بن سلیمان، ابوعبداللّٰه زبیری شافعی (م۳۱۸ق)، اعتقاد، چاپ شده در: الجامع فی عقائد و رسائل اهل السنة و الاثر.

- ابومحمد البربهاری، حسن بن علی بن خلف (م۳۲۹ق)، شرح السنة، تحقیق عبدالرحمن بن احمد الجمیزی، ریاض، مکتبة دار المنهاج، ۱۴۲۶ق.

- اسحاق بن ابراهیم حنظلی، ابن راهویه (م۲۳۸ق)، مجمل اعتقاد اهل السنه و الاثر، چاپ شده در: الجامع فی عقائد و رسائل اهل السنة و الاثر. این اثر نسخه ندارد و بیشتر گردآوری از متن‏های دیگر است.

- محمد بن جریر طبری (م۳۱۰ق)، صریح السنه، چاپ شده در الجامع فی عقائد و رسائل اهل السنة و الاثر. این رساله به صورت مستقل با این مشخصات هم منتشر شده است: کویت، مکتبة اهل الاثر، ۱۹۸۵م.

- ابوبکر الاجری محمد بن حسین البغدادی (م۳۶۰ق)، اصول السنة و اعتقاد السلف من کتابه الشریعه، چاپ شده در الجامع فی عقائد و رسائل اهل السنة و الاثر.

- ابوالقاسم هبة اللّه بن الحسن بن منصور الطبری اللالکایی (م۴۱۸ق)، شرح اصول اعتقاد اهل السنة و الجماعة، تحقیق: احمد بن سعد بن حمدان الغامدی، عربستان سعودی، چاپ هشتم، ۲۰۰۳م.

- ابوعثمان اسماعیل بن عبدالرحمن صابونی (۳۷۳ - ۴۴۹ق)، عقیدة السلف و اصحاب الحدیث او الرسالة فی اعتقاد اهل السنة و اصحاب الحدیث و الائمة، ریاض، ۱۹۹۸م.

- احمد بن حسین بیهقی، الاعتقاد و الهدایة الی سبیل الرشاد علی مذهب السلف و اصحاب الحدیث، بیروت: دارالآفاق الجدیدة.

- ابواسماعیل عبداللّٰه بن محمد انصاری هروی (۳۹۶ - ۴۸۱ق)، ذم الکلام و اهله، تحقیق عبدالرحمن بن عبدالعزیز الشبل، مدینه، مکتبة العلوم و الحکم، ۲۰۰۲م. در این کتاب هفت جلدی نیز مبانی اهل حدیث، در تمسک به سنت، و پرهیز از عقل طی ۱۲۷۶ نقل کوتاه و بلند آمده است.

یک نکته مهم این است که غالباً کسانی که به نگارش آثار موسوعه‏ای در حدیث، در قالب سنن و یا جامع دست زده‏اند، ابواب اعتقادی هم دارند و گزیده همان مطالب را در آنجا در قالب حدیث - اثر آورده‏اند.

گزارش محتوای یک نمونه از السُنّه ها

گزارش زیر از مجلد اول کتاب شرح اصول اعتقاد اهل السنة و الجماعه از طبری لالکائی (م۴۱۸ق) است، کتابی که درصدد بیان معتقدات اصحاب الحدیث است، باورهایی که قرن‏های سوم و چهارم به تدریج شکل گرفته و در رساله‏ها و کتاب‏های اعتقادیه ارائه شده است. چنان که اشاره شد، این آثار و از جمله همین کتاب، منبع مهمی برای شناخت تاریخ تفکر و اندیشه میان مسلمانان است؛ منابعی که دست کم میان ما، کمتر به آن‏ها توجه شده است. یکی از مهم‏ترین جنبه‏های آن‏ها، مبارزه با عقل‏گرایی برای حفظ باورهای دینی است؛ امری که در تمام ادیان، امری شناخته شده و مسیری رفته شده است.

کتاب شرح اصول اعتقاد السنة و الجماعة از ابوالقاسم هبة اللّه بن حسن بن منصور طبری لالکائی (م۴۱۸ق) یکی از مهم‏ترین آثاری است که در اواخر قرن چهارم درباره باورهای رایج اهل حدیث نوشته شده و از نظر وسعت نصوصی که در آن آمده و اشاراتی که به افکار و باورهای مذاهب مخالف خود دارد، اثری مهم و دایرةالمعارفی به شمار می‏آید. این کتاب، محبوبیت زیادی نزد اهل حدیث و وهابی‏ها دارد و از سال ۱۴۱۵ تا ۱۴۲۲ق، هفت بار در چهار مجلد منتشر شده و طبعاً بعد از آن هم باز انتشار یافته است. متن کامل آن را می‏توان از نرم‏افزار المکتبة الوقفیه دریافت کرد.

مجلد اول این کتاب، نگاهی به کلیات باورهای اصحاب حدیث است و باقی مجلدات، به نوعی شرح معتقدات آن‏ها با کاوش در احادیث و آثار و اقوال صحابه، تابعین و عالمان مرجع در این تفکر تا نزدیکی زمان خود لالکائی. آنچه ذیلاً می‏آید گزارشی از مجلد اول این کتاب است که روی روش معرفتی اصحاب حدیث و نیز کلیات اعتقادات آنان به اجمال تمرکز دارد.

لالکائی در آغاز می‏گوید که منابع باورهای درست چند چیز است: قرآن، حدیث رسول، اقوال صحابه، و سپس آنچه که سلف صالح بر آن اتفاق کرده‏اند. اصل هم در این است که باید از بدعت دوری کرد. سپس شرحی درباره اصول مورد اتفاق میان سلف صالح بیان کرده است. او در اولین مرحله، تأکید می‏کند که شخص باید از آنچه که به ذهنش می‏رسد، یعنی «رأی» پرهیز کند. این اشاره به لزوم پرهیز از نفوذ عقل‏گرایی در اصولی است که از سلف رسیده است. ‏باید از «شبهات رکیک» پرهیز کرده و از «تأویلات بعید» خودداری نمود.

در اینجا، اشاره خاص او به رهبران معتزله است و از کسانی چون نظام، علاف، جبائی و فرزندش - که از معاصران او هم بوده‏اند - یاد کرده است. او آنان را کسانی می‏داند که قرآن را درک نمی‏کنند و از خود آرایی را مطرح کرده‏اند.[36]

او می‏گوید که معتزله، اهل سنت و جماعت را حشوی‏‏مذهب نامیده و مقلّده می‏شمارند. به گفته او، مذاهب و آرای خود آن‏ها حشو و بی‏ریشه در دین و قرآن، و برساخته‏ خود آن‏هاست. او همچنین از این‏که معتزله، اهل سنت و جماعت را مجبره می‏نامند، اظهار نارضایتی کرده و آن‏ها را مصداق کسانی می‏داند که در زمین فساد می‏کنند.[37]

بدعت از کجا و کی در دین آغاز شد؟ این بحثی است که لالکائی در مقدمه کتاب خود مطرح کرده و می‏گوید که در عهد صحابه اول، از نظر معتقدات، همه متحد بودند تا آن‏که در ایام المروانیه، بحث «قدر» مطرح شد. او می‏گوید در این زمینه از عبداللّٰه بن عمر و ابن عباس و دیگران اقوالی رسیده که نشان می‏دهد از این زمان، این مسأله مطرح شده است. بنابراین از نظر او بحث از «قدر» - که برای معتزله و در نقد آن‏ها مهم است - از این وقت درست شده است.

شاید اشاره ضمنی لازم باشد که بدانیم لالکائی در زمانی این کتاب را نوشت که معتزله و علم کلام، یک خطر مهم بودند و او از همان آغاز، به جای آن‏که مثل نسل قدیم‏ترش، از جهمیه و دیگران یاد کند، از خطر معتزله یاد کرده است.

لالکائی می‏گوید که روزگار گذشت و این جریان، یعنی بدعت ادامه یافت. آن‏ها قوی‏تر شدند و مخالفان خود را به عنوان آدم‏های گمراه و جاهل نامیدند. کسانی هم که سنت‏شناس نبودند، به آن‏ها پیوستند. آن‏ها به مناظره می‏پرداختند و چیزی بدتر از شکل‏گیری «مناظرة المبتدعه» نبود. آن‏ها سلف را کنار گذاشتند و نظرات خود را مطرح کردند. بحث‏های زیادی مطرح شد. لالکائی جوری این فضا را ترسیم می‏کند که گویی در یک مقطع تاریخی، اهل حدیث کاملاً از بین رفته بودند و جهان اسلام، جولانگاه به قول او مبتدعه شده بود. این به حدی است که مصحح کتاب در پاورقی نظر او را برای این‏که از دوره‏ای یاد می‏کند که مثلاً متدینان از بین رفته بودند، رد می‏کند.[38]

لالکائی می‏گوید که در این میان، عده‏ای به سیره سلف تمسّک کردند و دنبال قرآن و سنت رسول رفتند. آن‏ها از هوی و بدعت پرهیز کرده و بر اصل «پیروی و اقتدا» تأکید کردند. اصل برای آن تقلید از سلف و کنار گذاشتنِ آرا و افکار و اصطلاحاً «اهواء» خودشان بود. در اینجا، چندین آیه درباره لزوم پیروی از رسول را آورده، آیاتی که می‏گوید در وقت منازعه، باید قول خدا و رسول را قبول کنند. بعد هم چندین حدیث آورده تا اصل «اتباع و اقتدا» را ثابت کند.[39]

لالکائی می‏گوید، برای کسانی که پیروی از قرآن و حدیث کردند، هیچ نامی بهتر از «اصحاب الحدیث» نیست، نسل اول، عقایدشان را مستقیم از صحابه گرفتند و بعدی‏ها مطالب و نظرات را از راویان عادل گرفته‏اند و به آن تمسک کردند. به نظر وی، اصحاب الحدیث، بر همه امت افضل هستند؛ چون کارشان حفظ شریعت و سنت است و باقی افراد بدعت‏گذارند. در واقع، به گفته لالکائی، اصحاب حدیث، نزدیک‏ترین گروه از مسلمانان به رسول خدا۹ هستند. وی سپس دنبال کلمه حدیث در قرآن می‏گردد و آیه (أَحْسَنَ ٱلْحَدِيثِ)[40] را درباره همین گروه می‏داند![41] به این ترتیب، نام اصحاب حدیث را هم برگرفته از قرآن و احادیث می‏داند. اینجا بیشتر عبارت‏پردازی می‏کند تا تعهد به سنت را در این گروه ریشه‏دار بداند. حتی از آیه (لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ ٱللَّهِ تَبْدِيلاً)[42] یا تحویلا را هم برای محکم کردن جایگاه «سنت» و «اهل سنت» استفاده می‏کند؛ یعنی در این آیه هم از سنت به نفع اصحاب حدیث و اهل سنت بهره‏برداری می‏کند.

لالکائی در بزرگ نمودن اهل سنت، به عنوان «سواد اعظم» و «جمهور اضخم» - که علم و حکمت در آن‏ها موج می‏زند - داد سخن داده و آنان را اهل جماعات و مساجد و مناسک و اعیاد و حج و جهاد می‏داند؛ کسانی که مرزهای اسلام را نگاه داشته‏اند و در عبادات و اذکار و ادعیه همان سنن رسول۹ را حفظ کرده‏اند.[43] در هر زمانی، گروهی هم به عنوان راهبر این جماعت بوده‏اند که «اعتقاد اهل الحدیث» را حفظ کرده‏اند و آن را بر محور کتاب اللّه و سنن رسول۹ و آثار صحابه دنبال کرده‏اند. طبعاً اشاره‏اش به خودش است؛ چنان که دنباله آن به صراحت از جهد و تلاش خود در حفظ اعتقاد اهل السنه یاد می‏کند که نمونه ‏اش هم، همین کتاب است.[44]

لالکائی می‏گوید که در روزگار او، «علوم الحدیثه» پدید آمده و «اصول القدیمه» فراموش شده است؛ اصولی که شریعت بر پایه آن شکل گرفته است. تصمیم او این است که این اصول قدیمه را زنده کند. این اصطلاح‏سازی‏های او جالب هستند.

وی می‏گوید که برای نوشتن این کار به مطالعه آثار و متون ائمه پیشین پرداخته، مذاهب آنان را شناخته و به نقل آرا و ادله آنان پرداخته است. او درباره هر مسأله، اول گفته است که چطور اختلاف در این بحث آغاز شده، چه کسانی این اختلاف نظر را شروع کرده‏اند و سپس بر درستی نظرات «اهل سنت و جماعت» در آن باب با کمک آیات و اخبار و آثار استدلال کرده است. در پایان مقدمه، باز هم به عنوان سپاس از کسانی که در طول قرون، دین و ایمان مردم را حفظ کرده‏اند، تلویحاً، بلکه تصریحاً، از خود ستایش می‏کند.[45] 

آغازین بخش کتاب، درباره صحابه‏ای است که آرای آن‏ها در مقام امام اهل سنت اهمیت دارد. فهرستی بلند بالا از چهار خلیفه اول، عشره مبشره و شماری از راویان معروف از میان صحابه، مثل ابوالدرداء، ابوموسی اشعری، ابوسعید خدری، جابر انصاری و بسیاری دیگر به دست می‏دهد. فهرست بعدی از تابعین مدینه است و نام کعب الاحبار هم میان آن‏ها دیده می‏شود.[46] پس از آن، طبقات دیگر تابعین را هم بر آن افزوده است. این‏ها کسانی هستند که از آرایشان - که از آن‏ها به «آثار» تعبیر می‏شود - برای بیان عقاید اهل سنت به طور مشروع می‏شود استفاده کرد. بعد از تابعین مدینه، نوبت تابعین مکه و سپس شهرهای دیگر است. شام بر کوفه مقدم است، و این هم خود بی‏مفهوم نیست. سپس به سراغ شهرهای دیگر و حتی کوچک هم رفته و فهرستی از عالمان آن‏ها را - که در زمره اهل حدیث هستند - آورده است. آخرین مورد یکی دو نفر از علمای طبرستان است.[47] انتخاب این افراد، از بین علمای شهرها صورت می‏گیرد، و این دقیقاً برای جدا کردن آنان از افرادی است که به عدم پیروی از آن‏ها توصیه می‏شود؛ مثلاً مالک بن انس در مدینه، یا اوزاعی در شام، و به همین ترتیب در شهرهای دیگر. در واقع، نوعی مرجعیت دینی در میان اهل حدیث وجود داشته تا افراد سراغ دیگران نروند: امامان مردم، چهار نفر در چهار شهرند: سفیان در کوفه، مالک در حجاز، اوزاعی در شام و حماد بن زید در بصره.[48]

لالکائی کتابش را در حوالی سال چهارصد هجری نوشته است؛ دورانی که اهل سنت، هم تعدیلاتی در خود داشته و هم از دایره وسیع‏تری از اشخاص و آرای آن‏ها برای تبیین مرام و مذهب خود می‏توانسته استفاده کند. از شکل‏گیری اهل حدیث از نیمه اول قرن سوم تا اواخر قرن چهارم، زمانی طولانی برای اعمال برخی از تغییرات در باورهای اهل حدیث در بغداد است.

نخستین فصل او، روایات رسول خدا۹ درباره «حفظ سنت» و احیای آن‏هاست؛ احادیثی که دعوت به حفظ سنت می‏کند. خاطرمان باشد که از روز اول پس از رحلت رسول خدا۹، هیچ کس سنت را گردآوری نکرد، و حتی خلیفه دوم، دستور به سوزاندن جزواتی داد که احادیثی در آن‏ها نوشته شده بود، و تازه از سال صد هجری، دستور حفظ سنت از سوی حکومت صادر شد. با این حال، در این بخش، ده‏ها حدیث درباره حفظ سنت از قول رسول خدا۹ نقل شده است؛ احادیثی که پشتوانه اصلی نگاه «اصحاب الحدیث» است.[49] احادیثی از قبیل: من سنّ سنة حسنة کان له اجرها، لزوم دعوت به هدایت و پرهیز از دعوت به ضلالت از قول رسول خدا۹، من احیا سنتی کان معی فی الجنة، و مانند این‏ها. معلوم نیست چرا نسل صحابه و تابعین اول، به این احادیث توجه نکرده‏اند. آیا این احادیث درست است؟ برخی از این احادیث، به قدری روشن، ضد بدعت است که انگار وسط فضای قرن دوم مطرح شده است. در روایتی از شیطان بدگویی شده که کارش این است که «لیحدث البدعة فی مشرق و مغرب…».[50] یا روایتی شبیه این: «الاقتصاد فی السنة خیر من الاجتهاد فی الفتنة». به دنبال آن، آثاری از صحابه، درباره لزوم متابعت از حدیث و فاصله گرفتن با بدعت ارائه می‏شود. کسانی مثل حسن بصری، زهری، سفیان الثوری، ایوب سختیانی و دیگران. یوسف بن اسباط می‏گفت:

پدرم قدَری بود و دایی‏هایم رافضی، خداوند من را به واسطه سفیان ثوری نجات داد.[51] 

در اینجا، تعداد قابل توجهی از جملات ایوب سختیانی آمده که گویی به منبعی در این باره دسترسی داشته است. این نقل جالب است:

عمار بن زریق، سلمان بن قرم ضبی، جعفر بن زیاد احمر و سفیان ثوری، چهار نفری در پی «حدیث» بودند، و همه تشیع می‏ورزیدند. سفیان به بصره رفت و ایوب سختیانی را دید، «فترک التشیع» آن وقت تشیع را رها کرد.[52]

نقل‏هایی هم نشان می‏دهد که در برخی از دوره‏ها، اهل سنت اندک بوده‏اند. روایت معروف «انهم غرباء» - که برگرفته از حدیث «الاسلام بدأ غریبا کما سیعود غریبا» است - احتمال می‏رود اشاره به این وضع باشد. از سفیان نقل شده است که اگر مردی را در مشرق یا مغرب دیدی که «صاحب سنت» است، سلامش برسان که «ما اقلّ اهل السنة و الجماعة»؛ این‏ها خیلی کم هستند![53] از ابوبکر بن عیاش درباره «سنی» واقعی سؤال می‏شود و او می‏گوید کسی است که نسبت به «اهواء» هیچ تعصب [موافقی] ندارد.[54] 

باب بعدی، درباره آیاتی از قرآن است که به متابعت از سنت تفسیر شده است؛ مثلاً روایتی از ابن عباس که گفته آیه (لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا)[55] مقصودش همان «سنت» است.[56] تعابیر کلی در قرآن هست که امکان این جور تفسیرها را می‏دهد، این که مثلاً آیه (إِنِّى لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَـٰـلِحًا ثُمَّ ٱهْتَدَىٰ)[57] یعنی «لزوم السنة و الجماعة»![58] یا مثلاً آیه (يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ)[59] اشاره به سفید شدن صورت اهل سنت در قیامت است! گویی تلاش برای ساختن مذهب، با استفاده از هر نوع تطبیقی، حق طبیعی برای همه این گروه‏های مذهبی بوده است.

باب بعدی، باز روایاتی منسوب به رسول۹، در تحریک بر پیروی سنت، آن هم بر اساس اقوال صحابه و تابعین و علمای پسین تابع آن‏هاست؛ روایاتی که خلفا را «خلفای راشدین مهدیین» نامیده و مشروعیت پیروی از آن‏ها را درست کرده است.[60] روایتی در این زمینه، مثل یک دستورالعمل کاملی است که گویی برای مشکلاتی که اصحاب حدیث در قرن دوم و سوم داشته‏اند، گفته شده است: «... علیکم بسنتی و سنة الخلفاء الراشدین المهدیین و ... ایاکم و محدثات الامور ...» و اوایل آن‌‌که روی اطاعت از امرا تأکید شده است.

و اما شگفت آن‏که در این میانه، یک روایت هم هست که ضد حدیث‏گرایی و یادآور مرحله‏ای از سوزاندن احادیث در سال‏های نخست پس از رحلت رسول اللّٰه۹ است: عبداللّٰه [بن مسعود] گفته است:

بهترین هدایت، هدایت محمد است و بهترین کلام، کلام خداست. شما بعدها کارهای «محدث» و نو دارید، و برای شما ایجاد می‏کنند، و «کل محدث ضلالة و کل ضلالة فی النار». بعد برای او، یعنی همین عبداللّٰه، صحیفه‏ای می‏آورند که در آن حدیث است. او دستور داد آن را محو کردند و شستند و آتش زدند و گفت: اهل کتاب، این چنین [با این قبیل کتاب‏های اضافه بر قرآن] هلاک شدند که کتاب خدا را پشت گوش انداختند…[61] 

مبنا همان نظری است که در اوایل امر، عمر داشت و بحث کتابت حدیث را به قیاس آنچه بر اهل کتاب رفته بود، و عبرت گرفتن از آن، و این که کتاب خدا را رها کردند و دنبال اخبار و احادیث افتادند، اکنون باید جلوی کتابت حدیث را گرفت و آن را محو کرد. شاید در اینجا، نویسنده، تلقی دیگری از این نقل، مثلاً به عنوان مقابله با حدیث دروغ کرده است؛ در حالی که واضح است که مربوط به همان رفتار اولیه با حدیث است. البته در زمینه محو احادیث و حتی جلوگیری از نقل شفاهی آن در دوره عمر، آن قدر شاهد هست که نیاز به اثبات ندارد.

در ادامه، روایتی هم که مشهور به حدیث ثقلین است آمده؛ روایتی که علاوه بر کتاب خدا با تعبیر «و اهل بیتی اذکرکم اللّه فی اهل بیتی» است. مسلم روایت کرده و نویسنده هم به نقل از همو آورده است. در این روایت، دو رکن دین، کتاب اللّه و اهل بیت: است.[62] در روایت بعدی به جای «اهل بیتی»، «کتاب اللّه و سنتی» آمده است. نمونه اهل بیتی باز هم دارد.[63] متأسفانه هیچ توضیحی دنباله این احادیث نمی‏دهد که چگونه میان این تعابیر جمع می‏کرده، یا کدام یک را قبول و دیگری را رد می‏کرده است.

در ادامه، نقل‏های کوتاه و بلندی از تابعین و عالمان سنی بعدی، درباره مبارزه با بدعت، نقش «اصاغر» در بدعت‏گرایی و این‏که این‏ها برابر «اکابر» ایستاده‏اند، و ترساندن مردم از متابعت اهل بدعت ارائه می‏شود. یک بدعت‏گذار، از دجال بدتر است.[64] یک نقل بلند و چندپهلو از ابن مسعود آمده، اما تعبیر تازه آن، این است که «علیکم بالعتیق». اینجا گویی سنت در مقابل بدعت به کار رفته است.[65] جمله «الاقتصاد فی السنة خیر من اجتهاد فی بدعة»، بسنده کردن به سنت بهتر از اجتهاد در فضای بدعت است را به چندین نفر نسبت داده‏اند.[66] در میان این آثار، از کارهای مبتدعین و فضاهای آن‏ها به عنوان فتنه هم یاد شده است. گاهی هم جملاتی، گویی علیه تکثرگرایی دینی است؛ مثلاً این نصیحت که از قول حذیفه به ابومسعود انصاری گفته شده است که «ایاک و التلون فی دین اللّه فان دین اللّه واحد».[67] نسبت‏های شگفت هم به این افراد داده می‏شد و آن‌‌که این‏ها، اساساً افراد بی‏دینی هستند و اگر حیا نمی‏کردند، نماز هم نمی‏خواندند.[68] در واقع، آن‏ها انگیزه اصلی از طرح این مباحث را بی‏دینی می‏دانستند، نه تفاوت ناشی از بحث و نظر.

تأکید بر مفهوم جماعت

باب بعدی، روایاتی منسوب به رسول خدا۹ در تحریک بر «اتباع الجماعه و السواد الاعظم» و پرهیز از «مفارقة الجماعه» است. تا پیش از این در پی اثبات لزوم پیروی از سنت بود، اکنون روی مفهوم «جماعت» که سیاسی - اجتماعی است تأکید دارد. او به طور مستقیم از رسول خدا۹ نقل می‏کند که:

من خرج عن الطاعة و فارق الجماعة مات میتة جاهلیة.

این اصل، برای جلوگیری از شورش‏های نظامی علیه حکومت و در دایره‏ای وسیع‏تر جلوگیری از جنگ‏های داخلی است. اوایل کاملاً سیاسی بود و در کربلا هم بارها علیه امام حسین به کار رفت و کم کم رکن مذهب شد. روایتی دیگر نقل شده که هر کسی که خواست بین امت تفرقه بیندازد، او را بکشید.[69]

روایتی به نقل از داود بن ابی سلیک آمده است که ابوغالب گفت:

من در زمان عبدالملک در دمشق بودم، سرهای خوارج را آوردند، و روی اعواد نصب کردند. آمدم ببینم. ابوامامه آمد و گفت: کلاب النار. سه بار این را تکرار کرد.

این ابوامامه، صحابی است و دنباله حدیث توضیحاتی می‏دهد که معنایش دفاع از سواد اعظم به عنوان حکومت و محکوم کردن کسانی است که جماعت را بر هم می‏زنند.[70] در همین حدیث گفته می‏شود که سنت‏های این امت، مثل اتفاقاتی است که درباره اختلاف فرقه‏ها در میان بنی‏اسرائیل افتاده است. در روایت بعدی، درباره آوردن سرهای خوارج که صد و پنجاه سر بوده و کنار مسجد نصب شده، توضیحاتی آمده است. آنجا ابوامامه می‏گوید از رسول شنیده است:

تفرقت بنی ‏اسرائیل علی احدی و سبعین، و امتی تزید علیها، کلها فی النار الا السواد الاعظم.[71]

عنوان جماعت و سواد اعظم، معنایی نزدیک به هم دارند. از مالک بن انس هم نقل شده است که «علیکم بالسواد الاعظم». پشتوانه این جماعت، از نظر دینی، نقلی دیگر است که «لا یجتمع امتی علی الضلالة» و حتی این‏که «ید اللّه مع الجماعة»، و این‏که «انّ الشیطان مع الواحد»؛[72] یعنی سلسله‏ای از روایات و تعابیر برای استوار کردن پایه‏های مشروعیت جماعت و در جهت مقابل با شورش و اعتراض بر حکومت و جدا شدن از مسیر سواد اعظم، کنار هم قرار می‏گیرد.

روایتی دیگر، جمعیت را به گله گوسفندی هم تشبیه می‏کند که وقتی یکی جدا شود، گرگ او را می‏درد. بعد از آن هم «آثار»، یعنی اقوال صحابه و تابعین در این باره می‏آید.

البته در میانه نقل‏ها، گاهی آثار و حکایاتی هم هست که برخلاف این مشی است.
در نقلی از ابن مسعود - که ساز ناسازگاری او را با عثمان هم می‏دانیم - نقل شده که
وقتی از تأخیر انداختن وقت نماز توسط امرا سؤال شد، گفت: در خانه بخوانید. عمرو بن میمون به ابن مسعود گفت، جماعت چه می‏شود؟ گفت: یا عمرو بن میمون، ان
جمهور الجماعة هی التی تفارق الجماعة. این «جمهور جماعت» هستند که با تأخیر وقت نماز، از جماعت مفارقت کرده‏اند. «انّما الجماعة ما وافق طاعة اللّه و ان کنت وحدک»؛ جماعت، اطاعت از خداست، حتی اگر تو تنها باشی.[73] اگر این مبنا باشد، خیلی از مسائل عوض خواهد شد.

در تبلیغات حکومتی از سوی امویان، از این آموزه، یعنی تأکید بر جماعت، استفاده می‏شد؛ نقل حدیثی که بنیاد و توجیهی دینی - الهی برای آن ارائه می‏دهد. در این روایت هست: معاویه در خطبه این حدیث را نقل می‏کند که «لاتزال من امتی امّة قائمة بامر اللّه لایضرّهم خلاف من خالفهم و لا من خذلهم حتی یأتی امر الله علی ذلک»؛ همیشه، به عنوان یک سنت مستمر، گروهی از امت من، قائم به امر اللّه هستند [حکم خدا را اجرا می‏کنند]، و از هیچ خلافی نمی‏هراسند، و این هست تا خدا خودش کاری بکند. این سنت مورد نظر معاویه، ترکیبی است از یک جبر الهی در قالب حکومتی که شعارش حفظ حکومت است. همان جا کسی از معاذ بن جبل نقل می‏کند که گفته این گروه که کارشان حفظ دین خداست، در «شام» خواهند بود. و معاویه هم می‏گوید: این مطلب را که این گروه در شام است، مالک السکسکی می‏گوید از معاذ بن جبل شنیده است؛[74] یعنی پایه ماجرا را محکم می‏کند.

همین روایت از مغیره هم - که در همین چارچوبِ سیاست‏های معاویه‏ای عمل می‏کرد - نقل شده است. در این روایت گفته می‏شود که همیشه گروهی پیروز شده و بر دیگران غلبه می‏کنند تا امر خدا برسد.[75] این سخن به شرایط پس از سال ۴۱ اشاره می‏کند که معاویه همه مخالفان را قلع و قمع کرده و مصداق «لایزال اناس من امتی ظاهرین علی الناس» شد.

پرهیز از بدعت و هوی

باب بعدی، درباره اخبار و آثاری است که از «مناظرة اهل البدع» پرهیز می‏دهد؛ این‏که نباید به مطالب آن‏ها گوش داد، و ‏باید از «آراء الخبیثة» آنان فاصله گرفت.[76] نخستین روایت، باز مقایسه بنی‏اسرائیل و این امت است؛ این‏که علت نابودی امت‏های پیشین «کثرت سؤال» و اختلاف درباره انبیا، یعنی آموزه‏های آن‏ها بوده است. تعبیر قرآنی (مَن يُجَادِلُ فِى ٱللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ) به عنوان آیت قرآنی مورد استناد این بحث - که جدل و مراء در دین و باورهای دینی نادرست است - قرار گرفته است. عده‏ای هم کنار خانه پیامبر۹ با یکدیگر بحث می‏کردند، حضرت آمدند و فرمودند که «انّما هلکت الامم قبلکم فی مثل هذا»؛ همین بحث‏ها، امت‏های قبلی را هلاک کرده است.[77] از ابوهریره هم نقل شده که رسول خدا۹ «قیل و قال و کثرت سؤال» را نهی فرمود.

مورد خاص نهی از بحث، همین گفتگوهای دینی یا «کلام» علمی است که متکلمین درست کرده بودند. محور اصلی نهی هم «اهل قدر» یا همان معتزله‏اند. در این باره روایت صریحی هم نقل می‏کنند که رسول خدا فرمود: لاتجالسوا اهل القدر». عایشه از قول رسول خدا۹، آن‏ها را کسانی دانسته بود که دنبال «متشابهات» قرآنی هستند.[78] مصداق روشن این سؤالات بد این است که کسی بگوید، خوب، خدا همه چیز را خلق کرد، حالا خدا را چه چیز خلق کرده است؟[79] این قبیل توصیه‏ها - که با اهل بدع نباشید - بعدها به کسانی چون ابن مسعود هم - که زود درگذشته و شاید اصلاً این مباحث را ندیده بود - نسبت داده می‏شد[80] و لابد مردم راحت‏تر نصایح مشفقانه منسوب به او را می‏پذیرفتند.

تکیه اصلی در تمام این امور، روی مفهوم «بدعت» است که برابر «سنت» قرار دارد؛ یعنی این دوگانه، نقش همه چیز را مشخص کرده و لشکرکشی موافق و مخالف در اطراف آن‏هاست. البته شیطان همیشه در کنار «بدعت» ایستاده و مردم را به «عبادة الاوثان» دعوت می‏کند.[81] از قول عبداللّٰه بن مسعود می‏گوید که روزگاری این بحث‏ها فراوان خواهد شد و اگر کسی آن را درک کرد، از آنان بگریزد. نشانه آن هم بالا گرفتن «شبهات» است؛ امری که نباید به دیگران اجازه طرح سؤال داد تا شبهه پدید آید.[82] جالب است که روایتی هم از موسی بن جعفر بن محمد۷ به نقل از امام علی۷ آمده است:

روزگاری خواهد رسید که مردم به مجادله با شما برخواهند خواست. با آن‏ها با بیان سنت بحث کنید که اصحاب سنن، اعلم به کتاب اللّه هستند.[83] 

می‏دانیم که امام علی۷ در برخورد با خوارج، به ابن عباس فرمودند که با قرآن با آن‏ها بحث نکنید، بلکه با سنت بحث کنید. اشاره ایشان این بود که مثلاً درباره حکمیت رجال در دین، به کار رسول خدا۹ در حکم قرار دادن سعد بن معاذ در ماجرای بنی‏قریظه تمسک شود.

در ادامه، باز انواع و اقسام نقل‏ها و روایات و اظهار نظرهای صحابه درباره مسائل مختلف، در جهت دوری گزیدن از بحث، به‏ ویژه درباره موضوعاتی مانند «قدر»، «صحابه» و برخی دیگر از مسائل اختلاف‏انگیز آمده است. اغلب این‏ها به امام علی۷، ابن عباس، ابن مسعود، عایشه، عمر و دیگران نسبت داده می‏شود؛ مراجعی که سخن آنان می‏تواند مردم را قانع کند.

برخی از تعابیر و اصطلاحاتی که ساخته و استفاده می‏شود، این‏ها هستند: «اختلاف»، «الفُرقه»، «عداوت و بغضاء»، «خصومات»، «شبهات»، «جدل»، «مراء» و «اهواء».[84] از جعفر بن محمد۷ هم نقل کرده است که:

ایاکم و الخصومات، فانها تشغل القلب و تورث النفاق.[85] 

اتفاقاً همین جمله را از احنف بن قیس و برخی دیگر هم نقل کرده، و بیشتر یک ضرب المثل عربی باید باشد و اشاره به حالت مخاصمه‏جویانه اخلاقی و طایفه‏ای است. شاید به تدریج، در ذهن‏ها، شامل بحث خصومات دینی هم شده است. یک قاضی، شهادت شخصی را به دلیل این‏که مشکل بطن و فرج ندارد، اما خصومات دینی را ترویج می‏کند، قبول نکرد.[86] لالکائی نام شمار زیادی از این قبیل مراجع دینی را آورده و این‏که توصیه همه این بود: یأمرونی فی الجماعة و ینهونی عن اصحاب الاهواء.[87]

رابطه خاصی میان «بدعت‏گرایی» و «حلال شمردن سیف» بوده[88] و این، چه بسا اشاره به دیدگاه‏های مختلف اهل حدیث، درباره تجویز شورش مسلحانه علیه حکام است.

مدل دین «پیره زنان» یا «کودکان» در این نگاه، به عنوان یک مدل قابل قبول مطرح می‏شد. حتی شخصی مانند عمر بن عبدالعزیز هم گفته بود: «علیک بدین الصبی». او این را برای جلوگیری از پیشرفت «اهواء» گفت.[89] عمر بن عبدالعزیز، بحث‏های کلامی را نوعی «تأسیس الضلاله» می‏دانست.[90] البته پرهیز دادن از صاحب بدعت، ویژه اهل حدیث نیست، در واقع، هر کسی هر مذهبی داشت، یاران را از رفتن سراغ دیگران منع می‏کرد، و یکی از اصولش این بود که خود را صاحب سنت، و مخالفانش را صاحب بدعت بداند. بنابراین، در اینجا هم از قول بسیاری، پرهیز دادن از اصحاب بدعت طی صفحات طولانی نقل شده است.[91] اساس دین‏داری هم در میان عامه مردم، می‏تواند بر پایه رعایت همین شرط باشد که مبادا آنان راه خارج شدن از باورها را بیابند، و لازمه آن این است که از بدعت دوری کنند.

کلمه زندقه، از دوران منصور و مهدی عباسی وارد ادبیات مذهبی جاری شد؛ گرچه ریشه‏های آن در فرهنگ دینی زرتشتی بود. در اینجا هم، دین‏شناسی از راه علم کلام، زندقه‏گری تعریف شده است.[92] مالک بن انس می‏گوید: «اهل بلدنا»، یعنی مکتب مدینه، از کلام و گفتگو درباره خدا و جز آن‌‌که فایده عملی نداشته باشد، نهی می‏کردند.[93] جالب است که جنبش اهل حدیث، از شعر هم برای ترویج خود استفاده می‏کردند؛ چنان که شاعری، ابیاتی در مجلس ابوزرعه دمشقی خواند که:[94]

لا تعدلن عن الحدیث و أهله  / فالرأی لیل و الحدیث نهاره

 

مروری بر چند اعتقادیه در کتاب السنه لالکائی

فصل بعدی کتاب لالکائی، بندهای کوتاهی است که از علمای مورد تأیید نویسنده، درباره «جمل اعتقادات» مختصر عقاید و اعتقادیه‏ها گفته شده است. این اعتقادیه‏ها از چند سطر تا چندین صد صفحه نوشته می‏شدند؛ گرچه اغلب کوتاه و شامل چند بند بودند.

اولین نمونه، متنی است که سفیان الثوری برای شعیب بن حرب گفته است: قرآن کلام اللّه غیرمخلوق است، ایمان قول و عمل است و زیادت و نقصان دارد، قول بدون عمل، و عمل بدون نیت ممکن نیست. این دو رکن اساسی است. بعد درباره بند دیگری می‏پرسد، سفیان می‏گوید که مقدم داشتن ابوبکر و عمر هم جزو «سنت» است. بعد از آن عثمان و علی، سپس پذیرفتن بهشتی بودن عشره مبشره. آنگاه موارد دیگری مانند مسح بر خفین، ایمان به قدر خیر و شر آن، و نماز خواندن پشت سر هر امام عادل و فاجری، نماز عادی، البته و فقط پشت سر کسی جایز است که می‏دانی اهل سنت و جماعت است.[95]

مورد بعدی از اعتقادیه‏ها، اعتقادیه اوزاعی است. او که شامی است، می‏گوید، اصولاً شامی‏ها از بدعت دور بودند، تا آن‏که از عراق آمد [حتی قذف الیهم بعض اهل العراق]. او تأکید می‏کند که باید مراقب ایمان بود. این اشاره به آن دارد که مذهب اهل حدیث، اساسش اموی است و مدل شامی آن سالم است. البته او می‏گوید، شام هم گرفتار شده است.[96]

اعتقادیه سفیان بن عیینه، در چند بند خلاصه است: اثبات القدر، تقدیم ابی‏بکر و عمر، حوض، شفاعت، میزان، صراط، ایمان قول و عمل است، قرآن کلام اللّه است، عذاب قبر.[97] 

مورد بعدی اعتقادیه احمد بن حنبل است که مفصل آمده و شامل ریز موضوعاتی است که اهل حدیث روی آن متمرکز بودند.[98] بارها اشاره کرده‏ایم که احمد بن حنبل، شکل‏دهنده نهایی به مذهب اهل حدیث است. او «اصول السنه» را تمسک به آنچه اصحاب رسول بر آن بودند، و ترک بدعت و دوری از اهواء می‏داند. سنت آثار رسول اللّه است که قرآن را تفسیر می‏کند و عنوان «دلائل القرآن» به آن می‏دهد. در سنت، قیاس، ضرب الامثال، اصول عقلی و اهواء راهی ندارد. علاوه بر ایمان به قدر، تصدیق مطلق احادیث، رکن سنت است؛ همان طور که حدیث آمده، باید پذیرفت، بدون چون چرا. مانند احادیث رؤیت پروردگار در قیامت، حتی اگر شنونده از شنیدن آن احادیث وحشت‏زده شود. مناظره با دیگران ممنوع است. اعتقاد به این‏که قرآن مخلوق نیست، ایمان به میزان و صراط، عذاب قبر و مانند آن. سخن گفتن خدا با مردم در قیامت بدون فاصله و واسطه. ایمان به شفاعت، آمدن دجال. ایمان به این‏که ترک نماز، سبب کفر می‏شود، اما جز نماز چیز دیگری خیر. بهترین‏های امت، ابوبکر، عمر و عثمان. بعد از آن سه نفر دیگر شورا که پنج نفرند: علی، طلحه، زبیر، ابن عوف و سعد وقاص. اصل همان سه نفر اولند، چنان که ابن عمر گفته است. بعد از آن‏ها، سایر صحابه، حتی کسانی که یک سال، یک ماه، یا یک ساعت و یا حتی یک نظر رسول را دیده‏اند. نیز فرمان بردن از امامان، بر و فاجر، و حتی کسانی که با شمشیر و زور بر مردم غلبه کرده‏اند. نبرد در کنار آن‏ها تا روز قیامت، بر و فاجرشان. تقسیم غنایم حق آن‏هاست، نیز صدقات. نماز جمعه باید با حاکمان خوانده شود، اگر کسی بعداً اعاده کرد، بدعت‏گذار است. خروج بر امام، به معنای شق عصای مسلمین است و جنگ با سلطان، جایز نیست، اگر کسی چنین کند، مبتدع است. با لصوص (راهزنان) و خوارج باید جنگید. اعتقاد به توبه، رجم زانی، و این‏که نفاق کفر است، مثل آنچه در منافقان عهد رسول بود، در شمار باورهاست. نیز این که بهشت و جهنم از همین الان خلق شده‏اند. این‏که هر کسی از اهل قبله موحد درگذشت، باید بر او نماز خواند.[99]

اعتقادیه علی بن مدینی، پس از آن آمده و مشابه همان مطالب احمد بن حنبل است.[100] اعتقادیه ابراهیم بن خالد کلبی فقیه،[101] و نیز اعتقادیه بخاری[102] دنبال آن آمده است.

بخاری در آغاز، نام شماری از عالمان شهرها (اهل الشام، مصر، جزیره، بصره، حجاز، کوفه، و بغداد) را که ملاقات کرده، آورده، سپس اعتقادیه را به عنوان مجموعه آنچه از آنان شنیده، ارائه داده است. دین قول و عمل است، قرآن کلام اللّه غیرمخلوق است، خیر و شر به قدر الهی است، هیچ کس از اهل قبله نباید تکفیر شود، از صحابه نباید بد گفت، باید با بدعت‏ها مخالفت کرد، به روی امت محمد نباید شمشیر کشید.

اعتقادیه بعدی، از ابوزرعه رازی است.[103] نکات قبلی را دارد به علاوه، چند نکته تازه: خدا روی عرش نشسته است، جهمیه کافرند، رافضه اسلام را رفض کردند، و خوارج از دین خارج شده‏اند. جهمیه کسانی‏اند که اهل سنت را «مشبّهی» می‏دانند. قدریه کسانی‏اند که اهل سنت را «مجبّره» می‏دانند. مرجئه کسانی‏اند که اهل سنت را «مخالفه و نقصانیه» می‏‏دانند، چون به کم و زیاد شدن ایمان قایل‏اند. رافضه کسانی‏اند که اهل سنت را «ناصبی» می‏دانند»[104] که به معنای دشمنی با امام علی است. مذهب اهل اثر همان است که احمد بن حنبل و ... گفته‏اند. نباید کتب کرابیسی را خواند، همین طور داود اصفهانی و مانند آن را. باید سخن متکلمان را ترک کرد و مجالست با آنان نداشت. همین طور هر کسی که کتابی در دفاع از «رأی» نوشته است. مجدداً تأکید بر عدم خروج بر ائمه، و نماز و حج و جهاد و پرداخت زکات به آن‏ها دارد. زنادقه هم کسانی هستند که اهل الاثر را «حشویه» می‏نامند.[105]

اعتقادیه بعدی، از سهل بن عبداللّٰه تستری و شامل یک سؤال و جواب است. سنی کیست؟ می‏گوید باید ده خصلت داشته باشد: جماعت را ترک نمی‏کند، سب صحابه نمی‏کند، خروج به سیف بر امت ندارد، قدر را تکذیب نمی‏کند، شک در ایمان ندارد، بحث در دین نمی‏کند. نماز میت بر اهل قبله را به خاطر گناه، ترک نمی‏کند. مسح بر خفین را ترک نمی‏‏کند. نماز خواندن پشت سر حاکم جائر و عادل را ترک نمی‏کند.[106]

اعتقادیه بعدی، همان رساله صریح السنه طبری است که سابقاً گزارش آن را نوشته‏ام. این رساله، حالت توضیحی و تا حدی استدلالی دارد[107] به نظر می‏رسد از پایان ناقص است.

در اینجا جزء اول شرح السنه لالکائی در اینجا تمام می‏شود. مجلدات بعدی، شامل بحث از تک تک این موضوعات، با استناد به نقل قول‏ها، روایت و آثار و اخباری است که در آن زمینه خاص مثل رؤیت خدا در قیامت، یا قدر، یا ایمان آمده است. بنابراین، باید مجلد اول را کلیاتی دانست که دریچه بحث‏های موردی و مفصل در مجلدات بعدی است.

انتشار السنّه ‏ها در دهه‏ های اخیر

بی‏مناسبت نیست اشاره کنیم که اهل سنت رسمی در قرن‏های پس از قرن چهارم و پنجم، تغییراتی داشت، و عمده آن، به گسترش اشعری‏گری و به حاشیه رفتن اهل حدیث، مربوط می‏شد. اشعری‏گری، با رنگ غزالی (م۵۰۵ق) درآمیخته و به تصوف نزدیک شد. فخر رازی (م۶۰۶ق) نیز عقل‏گرایی را به اسم اشعری‏گری! در آن تقویت کرد. در شامات و عراق و ایران، تشیع و اعتزال نیز تا حدی در تسنن رواج یافت؛ هرچند به جایگاه تصوف نرسید. نتیجه اصلی انزوای اهل حدیث و حنابله در بخشی از عراق و نجد بود. ابن تیمیه (م۷۲۸ق)، چنان که می‏دانیم، برای احیای آن بسیار تلاش کرد، اما در عصر خود توفیق چندانی نیافت. احیای مذهب اهل حدیث، در نجد و توسط حنابله وهابی بود. این حرکت به تدریج توانست جانبدارانی در مصر، عراق، شبه قاره و نقاط دیگر بیابد و احیا شود. از نظر علمی، ابتدا مصر در تجدید آثار ابن تیمیه تلاش کرد، اما دانشمندان سعودی با حمایت مالی شدید دولت، در مراکز دانشگاهی و نشر، توانستند بخش زیادی از آثار اهل حدیث را تصحیح و منتشر کنند. بسیاری از کتاب‏هایی که در اینجا به آن‏ها اشاره و استناد شد، آثاری است که در ریاض، مدینه و جده منتشر شده است. این آثار، روی تسنن معاصر تأثیر گذاشت و آن را دست‏کم به دو شاخه ازهری و وهابی تقسیم کرد. در حال حاضر، همچنان بر سر این که وهابی‏ها را بشود اهل سنت و جماعت نامید، در برخی از مناطقی که اسلام الازهری و صوفیانه هست، تردید می‏کنند که نمونه آن نشست علمی بود که چند سال پیش در چچن برگزار شد و سران مذهب وهابی، اجازه شرکت در آن نیافتند. فارغ از ملاحظات سیاسی، به هر حال، ریشه اختلافات قدیم و جدید، در این قبیل مواضع مؤثر است. تحول بعدی، نگره‏های داعشی در تعریف اهل سنت و جماعت بود که آنان هم به نوعی از مواضع اسلام وهابی - حنبلی عربستان، پا را بالاتر گذاشتند. غالب این‏ها در کتاب‏های السنه، می‏توانند ادله برای دریافت‏های خود بیابند، اما همه آن‏ها در ضدیت و دشمنی با عقل، اشتراک نظر دارند.

مناسب است به دو کتاب در این زمینه اشاره کنم:

نخست آن‏که در میان کارهای نقادانه‏ای که بر اساس نگرش عثمانی - شیعی و در چارچوب همین اختلاف نظرها، و با استفاده از کتب عقاید حنبلی در تفسیر تاریخ اسلام نوشته شده، می‏توان به کتاب قراءة فی کتب العقائد: المذهب الحنبلی نموذجاً از حسن بن فرحان مالکی[108] اشاره کرد که مطالعه آن برای بازشناسی تاریخ از نگاه کتب عقاید حنبلی، بسیار سودمند است.

و اما تدوین آثار عقایدی در سنت اهل حدیث، موضوعی است که در کتابی مفصل با عنوان منهج اهل السنة فی تدوین علم العقیدة از دید پژوهش‏گری وهابی (ناصر یحیی الحنینی) در دوره جدید، مورد بررسی قرار گرفته است.[109]

منابع

1. اتحاف السادة المتقین بشرح احیاء علوم الدین، سيد ‏محمد بن محمدحسینى زبيدى،بیروت: دار الکتب العلمیة، منشورات محمد علي بيضون، ‏۱۴۲۶ق/۲۰۰۵م.

2. انساب الاشراف، احمد بن یحیی بلاذری، بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، ۱۳۹۷ق.

3. تاریخ الموصل، یزید بن محمد ازدی، محقق:محمود، احمد عبداللّٰه بیروت: دار الکتب العلميه، منشورات محمد علي بيضون، ۱۴۲۷ق.

4. تاریخ بغداد يا تاريخ مدينة السلام، احمد بن على خطيب بغدادى، مقدمه و تحقيق: مصطفى عبدالقادر عطا الأهرام، بیروت: دار الکتب العلمية، منشورات محمد علي بيضون، ‏۱۴۱۷ق/۱۹۹۷م.

5. دانش‌‌نامه جهان اسلام، جمعی از مؤلفان، زیرنظر غلامعلی حدادعادل، تهران: بنیاد دایرة المعارف اسلامی.

6. رسائل الجاحظ، الرسائل الکلامیه، عمرو بن بحر بن محبوب الكناني بالولاء، أبو عثمان، الشهير بالجاحظ، بیروت: دار و مكتبة الهلال, ۲۰۰۴م.

7. الزنیه، ابوحاتم رازی، مصحح: سعید الغانمی، بیروت: منشورات الجمل، اول، ۲۰۱۵م.

8. شرح الاخبار في فضائل الأئمة الأطهار، قاضی ابی حنیفه‏ نعمان بن محمد تمیمی مغربی، تحقیق : سيد محمد حسينی جلالی، قم: دفتر انتشارات اسلامی (جامعه مدرسین حوزه علمیه قم).

9. الطبقات الکبری، ابن سعد، تحقيق: محمد عبد القادر عطا، بیروت: دار الكتب العلمية منشورات محمد علي بيضون.

10. الفهرست، ابن ندیم، بیروت: دار المعرفة.

11. قراءة فی کتب العقائد: المذهب الحنبلی نموذجا، حسن بن فرحان مالکی، اردن: چاپ سوم، ۲۰۰۹م.

12. الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، قم: دارالحدیث.

13. کتاب الاموال، ابوعبید قاسم بن سلام، مكتبة الكليات الازهرية،, ۱۹۷۵م.

14. کتاب الایمان، محمد بن اسحاق بن منده، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۲۲ق.

15. کتاب التاریخ، عبدالملک بن حبیب سلمی اندلسی، بیروت: المکتبة العصریه، ۱۴۲۹ق.

16. کتاب الوصایا، حارث محاسبی، محقق و معلق: عطا، عبدالقادر احمد، بیروت: دار الکتب العلمية، منشورات محمد علي بيضون، ۱۴۰۶ق.

17. مروج الذهب، مسعودی، قم‏: ‏دار الهجره، ‏۱۴۰۹ق.

18. المعارف، ابومحمد عبداللّٰه بن مسلم بن قتیبه، قاهره: ‏الهيئة المصرية العامة للکتاب، ۱۹۹۲م.

19. المعرفة و التاریخ، یعقوب بن سفیان فسوی، بیروت: موسسة الرساله، ۱۴۰۱ق.

20. معید النعم و مبید النقم، سبکی شافعی، قاهره: ۱۹۴۸م.

21. المغازی، محمد بن عمر واقدی، بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، ‏۱۴۰۹ق/۱۹۸۹م.

22. منهج اهل السنة فی تدوین علم العقیدة، ناصر یحیی الحنینی، ریاض: مرکز الفکر المعاصر، ۱۴۳۱ق.

 

 

[1]. ر.ک: دانش‌‌نامه جهان اسلام، ج۲۴، مدخل «سنت»، از استاد محمدعلی مهدوی راد، ص۶۷۴ - ۷۰۲.

[2]. تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۳۵.

[3]. المعارف، ص۴۹۴.

[4]. همان، ص۴۹۶.

[5]. الفهرست، ص۲۸۴ - ۲۹۴.

[6]. تاریخ الموصل، ج۱، ص۴۵۹.

[7]. همان، ج۲، ص۱۹.

[8]. الکافی، الروضه، ج۱۵، ص۱۸.

[9]. الطبقات الکبری، ج۶، ص۳۵۷.

[10]. تاریخ فوت او پس از ابن سعد است، و به احتمال افزوده بعدی بر کتاب الطبقات الکبری.

[11]. الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۵۸.

[12]. همان، ج۶، ص۳۵۵.

[13]. همان، ج۶، ص۳۶۰.

[14]. همان، ج۶، ص۳۶۲.

[15]. همان، ج۶، ص۳۶۵.

[16]. همان، ج ۶، ص۳۶۷.

[17]. همان، ج۶، ص۳۷۱.

[18]. رسائل الجاحظ، الرسائل الکلامیه، ص۲۳۹ - ۲۴۸.

[19]. همان، ص۲۴۶.

[20]. الاموال، ص۶۸۵.

[21]. کتاب الوصایا، ص۱۱۸.

[22]. اتحاف السادة المتقین بشرح احیاء علوم الدین، ۲، ص۶.

[23]. معید النعم و مبید النقم، ص۷۵.

[24]. شرح الاخبار، ج۲، ص۱۲۵ - ۱۲۶.

[25]. همان، ۱، ص۱۲۶.

[26]. الزینه، ج۱، ص۴۷۷ - ۴۸۰.

[27]. همان، ج۱، ص۴۹۷.

[28]. همان، ج۱، ص۴۹۷ - ۴۹۸.

[29]. المغازی، مقدمه، ج۱، ص۱۲.

[30]. مروج الذهب، ج۳، ص۳۴.

[31]. تاریخ بغداد، ج۶، ص۳۱۷؛ ر.ک: رسائل الجاحظ، الرسائل الادبیه، ص۹۲ درباره مناسبات اعمش و اهل حدیث.

[32]. ر.ک: الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۵۴ که در این صفحه، درباره چندین نفر استفاده شده است.

[33]. ر.ک: المعرفة و التاریخ.

[34]. انساب الاشراف، ج۴، ص۱۷۷.

[35]. منهج اهل السنة فی تدوین علم العقیده، ص۱۵۵ - ۱۶۰.

[36]. شرح اصول اعتقاد السنة و الجماعة، ج۱، ص۱۲.

[37]. همان، ج۱، ص۱۴.

[38]. همان، ج ۱، ص۱۹.

[39]. همان، ج ۱، ص۲۱ - ۲۲.

[40]. سوره زمر، آیه ۲۳.

[41]. شرح اصول اعتقاد السنة و الجماعة، ج ۱، ص۲۴.

[42]. سوره احزاب، آیه ۶۲؛ سوره فتح، آیه ۲۳.

[43]. شرح اصول اعتقاد السنة و الجماعة، ج ۱، ص۲۵.

[44]. همان، ج ۱، ص۲۶.

[45]. همان، ج ۱، ص۲۶ - ۲۷.

[46]. همان، ج ۱، ص۳۲.

[47]. همان، ج ۱، ص۳۷ - ۴۰.

[48]. همان، ج ۱، ص۶۳.

[49]. همان، ج ۱، ص۵۰ به بعد.

[50]. همان، ج ۱، ص۵۵.

[51]. همان، ج ۱، ص۶۰.

[52]. همان، ج ۱، ص۶۳.

[53]. همان، ج ۱، ص۶۴.

[54]. همان، ج ۱، ص۶۵.

[55]. سوره مائده، آیه ۴۸.

[56]. شرح اصول اعتقاد السنة و الجماعة، ج ۱، ص۶۹.

[57]. سوره طه، آیه ۸۲.

[58]. شرح اصول اعتقاد السنة و الجماعة، ج ۱، ص۷۱.

[59]. سوره آل عمران، آیه ۱۰۶.

[60]. شرح اصول اعتقاد السنة و الجماعة، ج ۱، ص۷۴.

[61]. همان، ج ۱، ص۷۷.

[62]. همان، ج ۱، ص۷۹.

[63]. همان، ج ۱، ص۸۱.

[64]. همان، ج ۱، ص۸۶.

[65]. همان، ج ۱، ص۸۷.

[66]. همان، ج ۱، ص۸۸.

[67]. همان، ج ۱، ص۹۰.

[68]. همان، ج ۱، ص۹۱.

[69]. همان، ج ۱، ص۹۸.

[70]. همان، ج ۱، ص۱۰۲ - ۱۰۳.

[71]. همان، ج ۱، ص۱۰۴.

[72]. همان، ج ۱، ص۱۰۶.

[73]. همان، ج ۱، ص۱۰۸ - ۱۰۹.

[74]. همان، ج ۱، ص۱۱۰.

[75]. همان، ج ۱، ص۱۱۰.

[76]. همان، ج ۱، ص۱۱۴.

[77]. همان، ج ۱، ص۱۱۵.

[78]. همان، ج ۱، ص۱۱۸.

[79]. همان، ج ۱، ص۱۲۰.

[80]. همان، ج ۱، ص۱۲۱.

[81]. همان، ج ۱، ص۱۲۱ - ۱۲۲.

[82]. همان، ج ۱، ص۱۲۳.

[83]. همان، ج ۱، ص۱۲۳.

[84]. درباره اهواء ر.ک، همان، ج۱، ص۱۳۰- ۱۳۳.

[85]. همان، ج ۱، ص۱۲۹.

[86]. همان، ج ۱، ص۱۳۰.

[87]. همان، ج ۱، ص۱۳۳.

[88]. همان، ج ۱، ص۱۳۴.

[89]. همان، ج ۱، ص۱۳۵.

[90]. همان، ج۱، ص۱۳۵.

[91]. همان، ج ۱، ص۱۳۴ - ۱۴۲.

[92]. همان، ج ۱، ص۱۴۷.

[93]. همان، ج ۱، ص۱۴۸ - ۱۴۹.

[94]. همان، ج ۱، ص۱۴۹.

[95]. همان، ج ۱، ص۱۵۱ - ۱۵۴.

[96]. همان، ج ۱، ص۱۵۴ - ۱۵۵.

[97]. همان، ج ۱، ص۱۵۵.

[98]. همان، ج ۱، ص۱۵۶ - ۱۶۴.

[99]. همان، ج ۱، ص۱۶۴.

[100]. همان، ج ۱، ص۱۶۵ - ۱۷۱.

[101]. همان، ج ۱، ص۱۷۲.

[102]. همان، ج ۱، ص۱۷۲ - ۱۷۶.

[103]. همان، ج ۱، ص۱۷۶ - ۱۸۲.

[104]. همان، ج ۱، ص۱۷۹.

[105]. همان، ج ۱، ص۱۸۲.

[106]. همان، ج ۱، ص۱۸۳.

[107]. همان، ج ۱، ص۱۸۳ - ۱۸۶.

[108]. اردن، چاپ سوم، ۲۰۰۹م.

[109]. مرکز الفکر المعاصر، ریاض، ۱۴۳۱ق.

 

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)

به کوشش رسول جعفریان

یکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

منابع مشابه بیشتر ...

مروری بر افکار ابوالفتوح رازی در کتاب رَوح الاحباب و رُوح الالباب

رسول جعفریان

کتاب روح الاحباب و روح الالباب اثر ابوالفتوح رازی ـ صاحب تفسیر روض الجنان «480 ـ 552» ـ به تازگی در

برهان المسلمین در توحید و فلسفه احکام و قوانین اسلام

رسول جعفریان

نویسنده کتاب برهان المسلمین که در سال 1307 خورشیدی نوشته و منتشر شده است، می کوشد تصویری از اسلام ار

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

مروری بر افکار ابوالفتوح رازی در کتاب رَوح الاحباب و رُوح الالباب

رسول جعفریان

کتاب روح الاحباب و روح الالباب اثر ابوالفتوح رازی ـ صاحب تفسیر روض الجنان «480 ـ 552» ـ به تازگی در

برهان المسلمین در توحید و فلسفه احکام و قوانین اسلام

رسول جعفریان

نویسنده کتاب برهان المسلمین که در سال 1307 خورشیدی نوشته و منتشر شده است، می کوشد تصویری از اسلام ار