۵۴۱۴
۰
۱۳۹۹/۰۲/۰۷

شکل گیری مذهب شیعی و عثمانی و ادامه آن با روی کار آمدن دولت عباسی

پدیدآور: رسول جعفریان

خلاصه

متن حاضر، بیشتر یک یادداشت درسی و کلاسی است که به مناسبت شرحی در باره شکل گیری فرقه های اسلامی ارائه شده است. یک بخش کلیت شکل گیری دو جریان شیعی و عثمانی و ادامه گزارش زندگی حریز بن عثمان رحبی حمصی است که از محدثان عثمانی مذهب است که پس از آمدن دولت عباسی، به تدریج و آرامی تغییر مواضع داده اما اساسا و همچنان عثمانی باقی مانده است.

درس ملل و نحل هفته گذشته ما، داستان شکل گیری دو گرایش شیعی ـ عثمانی در برابر هم بود. ماجرای شورش بر عثمان، نظم گذشته جامعه مسلمانی را بر هم زد، و با ایجاد یک افتراق تازه و عمیق، انشعابی تازه و بزرگ ایجاد کرد. این انشعاب، شکل گیری دو گروه عثمانی ـ شیعی بود که به موازات گذشت زمان، و به تدریج جدی تر شد. البته که پیش از آن هم اختلافات فکری و سیاسی میان دو یا چند جناح وجود داشت، اما با غلبه یک جریان بر کرسی خلافت، نظم سیاسی یک طرفه ای ایجاد شده بود. حالا با کشته شدن عثمان که بدنبال شورش جمع زیادی از مسلمانان از صحابه و غیر صحابه علیه وی بود، این اختلاف بیشتر شد. طبیعی بود که جای او، کسی جز امام علی (ع) نباشد، امری که احزاب دیگر قریش، تحمل نکردند. حزب میانی به رهبری طلحه و زبیر و عایشه، و حزب تندرو اموی به رهبری معاویه، فعالیت خود را علیه وی آغاز کردند. امام و یاران نزدیک او تلاش زیادی برای مقابله با آنها کردند و به مقدار قابل توجهی هم توفیق یافتند، اما اختلافات داخلی قبایل عراق، پدید آمدن خوارج، و فشارهای دیگر، بالاخره مسیر  را  به نفع حزب اموی پیش برد و معاویه پس از صلح با امام حسن، برای نزدیک به بیست سال خلیفه مسلمانان شد. زمان بیست سال برای شکل دادن به مذهب عثمانی، فرصت بسیار خوبی بود. تفسیر جدید دین اسلام بر اساس این نگرش که ترکیبی از نگرش دوره پیش از امام علی و پس از آن از روزگار معاویه بود، مذهب عثمانی را شکل داد. طبیعی بود که در مقابل آن، جریان شیعی هم به تبیین مواضع خود در سایه آموزه های امام علی ادامه داد، با این تفاوت که جریان عثمانی غلبه و قدرت را همراه داشت و این قدرت دار بودن را تا سال 132 ادامه داد و فرصت نود ساله، یعنی سه نسل، برای تدوین مبانی مذهب عثمانی در همه زمینه ها کافی بود. در مقابل، جریان میانی قریش، در قالب خاندان زبیری فعال بود که تلاش می کرد نشان دهد، با روش عثمانی تا حدودی و به اسم ابوبکر و عمر، مخالفت کند، در عین حال، خودش را از شیعیان هم جدا کند. اما جریان انقلابی و پنهان که رقیب اصلی جریان عثمانی بود، جریان شیعی بود که در میان بنی هاشم راهش را ادامه داد. در آنجا محور علویان بودند و اوج آن قیام زید بود، و البته پس از آن و شاید از مدیت قبل، به تدریج عباسیان سعی کردند بر آن غلبه کنند و رهبری را در دست بگیرند. همه اینها، از نظر مذهبی، رنگ شیعی و ضد عثمانی داشتند، و انتقام خود را در سال 132 در همه مناطق اسلامی از امویان گرفتند. تا آنجا که به دوگانگی مذهبی میان شیعی و سنی بر می گشت، و خود را از ماجرای قتل عثمان، جمل، صفین، نهروان، و بعدها در کربلا و ماجراهای دیگر نشان داد، اینها دو مذهب شدند که البته در سیاست هم با یکدیگر درگیر بودند. دنیای اسلام دو بخش شده بود، شامات که در اختیار عثمانیها بود و حتی پس از سقوط امویان هم علائق خود را تا قرنها با آموزه های عثمانی نگاه داشت، و عراق که متمایل به تشیع بود. بصره را از عراق می بایست استثناء کرد که به دلیل مشارکتش در جریان جنگ جمل با ناکثین، تا دو سه قرن عثمانی ماند. حتی معتزله این دیار رهم معتزله عثمانی بودند و نماینده آنها که از بصره به بغداد آمد، جاحظ بود که العثمانیه را نوشت و مبانی مذهب عثمانی را به تفصیل در آن نشان داد. البته جاحظ، به تدریج در بغداد، شاید تحت تأثیر آموزه های معتزلیان شیعی، و البته و همزمان ضمن درگیر شدن با آنان! رساله هایی هم به نفع جریان منسوب به امام علی و علیه بنی عبدشمس و امویان نوشت. شاید بشود گفت، جاحظ، مذهب عثمانی را از دولت اموی جدا می کرد و می کوشید آنچه را که به صورت مذهب اهل سنت درآمد اما هنوز عثمانیه نامیده می شد، با اندکی تعدیل تئوریزه کند و همین کار را هم کرد و هدفش اساسا، نقد آموزه های شیعی و استدلالهای شیعیان بود که قدرتمندان رقیب اصلی مذهب عثمانی یعنی همان اساس مذهب اهل سنت بود.

این داستان را باید به گونه ای دیگر ادامه داد. از وقتی که عباسیان غلبه کردند، یکی از کارهای آنها «عثمانی زدایی» بود. آنها زیر سایه آموزه های شیعی رشد کرده بودند، چندان که سفاح در نخستین خطبه خود، حتی مشروعیت دو خلیفه اول را هم زیر سوال بردو  گفت که بعد از پیامبر، دو خلیفه مشروع بیشتر نیامده یکی علی علیه السلام و دیگری من. به رغم آن که عباسیان به سرعت تشیع را که زمینه رشد جنبش های علوی بود، محدود کردند، اما همیشه و به دلیل اساس حرکتشان، زیر سایه و نفوذ تشیع بودند. بنابر این نمی توانستند با مذهب عثمانی میانه ای داشته باشند. می شود حدس زد که تمایل داشتند از بین دو گرایش شیعی و عثمانی روشی تازه ابداع کنند تا اینها را با یکدیگر در یک صورت عرضه کند که همان اهل سنت جدید به سبک عراقی باشد. عثمان به تدریج اهمیتش کم شود، امام علی از زیر فشار شتم و بدگویی عثمانی های رهایی یابد و به عنوان خلیفه چهارم شناخته شود.

در تمام قرن سوم، به سرعت نقل فضائل امام علی در عراق در فضای آزادتری قرار گرفت و به آرامی در مجموعه های حدیثی کسانی که خلف عثمانی ها بودند، جای خود را باز کرد. قبلا مقاله ای با عنون نقش احمد بن حنبل در تعدیل مذهب اهل سنت نوشته ام. اگر کسی بخواهد مروری به فعالیت عثمانیه، تعدیلات حکومت عباسیان و راویان عراقی در آن، و نیز فشار همچنان علمای شامی در حذف مبانی عثمانی گری داشته باشد را بشناسد، هیچ منبعی بهتر از کتابهای رجالی اهل سنت در قرن سوم نیست. در این کتابها، اغلب افراد، با برچسب های مذهبی شناخته می شوند، این که مرجئی هستند، یا شیعی، یا بدعی، یا جهمی یا عثمانی و یا جز اینها. از مجموع اینها می شود نقشه ای فراهم کرد. باید توجه داشت که این افراد، تغییراتی هم در مواضع خود دارند و به مقداری که در عصر اموی هستند و به عصر عباسی وارد می شوند، به تدریج شیعه می شوند.

در قرن سوم، تشیع، رنگ در حوزه های مختلف سیاسی و بعضا علمی به خصوص تاریخ نگاری قدرت پیدا می کند، و این  به جز علم حدیث سنی و رجال نگاری است که همچنان در اختیار یک اقلیت نیرومند و قوی در این کار باقی می ماند. البته که آنها هم به تدریج، اتهام شتم امام علی را از خود دور می کنند و سعی می کنند نشان دهند که این باورها را ندارند.

 در اینجا، می خواهم یک نمونه جالب  از مین محدثان سنی که شامی است، و عثمانی مذهب، زیست جوانی او در دوره اموی و نیمه دوم عمرش در دوره عباسی است و به تدریج در این پروسه تغییر می کند، اما همچنان حرف و سخن در باره وی بوده را بشناسیم و مواضع او را به عنوان یک نمونه از شناخت افراد مشابه در تحول از عثمانی گری به رنگ ، ص سنی و حتی سنی ـ شیعی، تجربه کنیم. اطلاعات در باره این شخص همه برپایه شرح حال وی در تاریخ بغداد (ج 8، صص 260 ـ 264) است.

این شخص، حریز بن عثمان بن جبر بن احمر، رحبی حمصی است. پس شامی است. او سال 162 هجری درگذشته و بنابر این سی سال آخر عمرش را در عصر عباسی بوده است.  خطیب، در پایان این شرح حال او این نقل را آورده که بهتر است ما اول ذکر کنیم و آن این که، به گفته احمد بن محمد بن عیسی بغدادی، «ابوعثمان حریز بن عثمان بن جبر بن احمر رحبی مشرقی» کتاب نداشته و فقط حدیث را حفظ می کرده است. او در سال 80 به دنیا آمده، و در سال 163 درگذشت». اهمیت این نقل برای بحث ما این است که هم نام پدرش عثمان بوده و هم خودش، دست کم یکی از کنیه هایش ابوعثمان بوده است. خطیب آورده است که او از یکی از صحابه پیامبر با نام عبدالله بن بسر روایت دارد. استادان دیگری هم داشته که اغلب شامی هستند. در سالهای پایانی عمرش به بغداد آمده، و از «عراقیون» هم حدیث شنیده است. بر اساس این نقلها، او یک محدث حفظی بوده که کتاب هم ندارد. طبعا شماری از محدثان بعدی در حمص و بغداد از او حدیث نقل کردند. 

شبابة بن سوار گوید که او را در بغداد دیده است. طبیعی است که شهر بغداد توسط منصور ساخته شده و از نقلها بدست می آید که او زمن مهدی عباسی آمده و او را هم ملاقات کرده است. یحیی بن معین که از کسانی است که سخن در باره محدثان، از نظر ثقه و غیر ثقه بودن، برای اهل حدیث حجیت دارد و رفیق احمد بن حنبل است، او را ثقه می داند. سخنی هم از احمد بن حنبل در باره او نقل می کند و گوید که نزد مهدی عباسی هم رفته است «قدم علیه». بر او وارد شده است.

علی بن عیاش حمصی، که همشهری اوست، احادیث او را در «دفتری» چمع کرده که شمار آنها «دویست حدیث» بوده است. وقتی دفتر را نزد خودش آوردند از فراوانی آن شگفت زده شد، و دو بار گفت: اینها همه از من است؟ این نکته جالبی است که محدثان اوائل قرن دوم، با این همه حدیث شنودن، حداکثر دویست سیصد حدیث داشتند اما بعدها این رقم، ده هزار و صد هزار و بیشتر شد. همان جا آمده است که «لم یکن لحریز کتاب» او فقط اهل حفظ بوده است. بنابر این او از نسلی از محدثان است که هنوز کتاب را قبول نداشتند. در علوم دیگر از جمله سیره، کتاب نویسی زودتر باب شد، اما در حدیث، حتی تا پایان قرن دوم هم، بسیاری از نگارش حدیث ابا داشتند.

همان جا در نقلی آمده است که برخی او را متهم به «سوء المذهب» می دانستند و «فساد الاعتقاد» اما کسی که این سخن را گفته و ظاهرا همان حمصی است، آن را درست نمی داند. تعبیر به «سوء المذهب» و «فساد الاعتقاد» کلی است و باید بررسی کرد که مقصود چیست. آیا باورهای کلامی مثل آنچه مثلا به جهم بن صفوان و دیگران نسبت می داند یا جز آن. اتهامی که آشکارا و به تصریح از آن یاد شده این است که از امام علی بدگویی می کرده است. ابن عمار گوید: حریر بن عثمان، متهم بود که «کان ینتقص علیا». از علی بد می گفت، با این حال، از او روایت می کردند، به حدیثش استناد می کردند و او را متروک نمی شمردند.

ابوحفص گفته است که یحیی بن معین به واسطه ثور، از او روایت می کرده است. این معنایش این است که او را ثقه می دانسته است. همین ابوحفص می گوید: حریز بن عثمان «ثبت» است اما «شدید التحامل علی علی» بسیار مخالف امام علی بوده است. این یک نمونه از محدثان شامی و عثمانی مدل قرن اول و نیمه اول قرن دوم است که نه فقط امام علی را خلیفه چهارم که اساسا، از او بشدت بدگویی می کردند. از احمد بن عبدالله عجلی نقل شده است که حریز بن عثمان رحبی، «شامی ثقه» بود، اما از علی بدگویی می کرد.

یحیی بن مغیره هم گفته است که حریز که منبر هم می رفته، روی منبر، علی را دشنام می داده است «ان حریزا کان یشتم علیا علی المنابر». دلیل این کارش را هم این می دانست که گویا پدرانش در جنگ صفین کشته شده بودند و می گفت: من او را دوست ندارم، او پدران مرا کشته است، «لا أحبه، قتل آبائی». یزید بن هارون هم از او نقل کرده که گفته بود من نمی توانم کسی که دو جد من را کشته، دوست داشته باشم «قتل لی جدین». باز کسی از همین یزید بن هارون محدث معروف پرسید: آیا از حریز چیزی شنیدی که  در این زمینه، بتوانی بر او انکار کنی؟ گفت: من از او خواستم هیچ مطلبی در این باره «یعنی امام علی و ...» نگوید، و ترسم آن بود که چیزی بگوید که فکر من را خراب کند به طوری روایت کردنم از او سخت باشد. تندترین چیزی که شنیدم این بود که می گفت: «لنا امیر و لکم امیر، یعنی لنا معاویه و لکم علی». ما یک امام داریم و شما هم یک امام، یعنی معاویه امام ما، و علی امام شما. گویی با این عبارت، خودش را قانع کرده بود تا کاری به ما نداشته باشد. می شود گفت که این زمان، قدری تعدیل شده است، این که از روی جبر و فشار محدثان عراقی بوده یا اوضاع زمانه و به دلخواه خودش امر دیگری است. با این حال، در دلش، علی را اساسا  امام و خلیفه نمی دانسته و به جای او معاویه را امام می دانسته و این اساس مذهب عثمانی است.

خطیب از یزید بن هارون نقل کرده است که گوید، یک وقتی خدا را در خواب دیدم که به من گفت: آیا از حریز بن عثمان، روایت می نویسی؟ گفت: یا رب! من جز خیر از او چیزی ندیده ام. خدا به من گفت: ای یزید! از او حدیث ننویس، او علی را سب م یکند «فانه یسب علیا». خطیب، همین روایت را با عبارات دیگر نقل کرده و این که کسی یزید بن هارون را در خواب دید و از او پرسید که اوضاع چه شد و چه بر سرت آمد؟ گفت خدا مرا بخشید، اما عتاب و خطاب هم کرد. این عتاب خدا هم به خاطر روایت کردنم از حریز بن عثمان بود، و دلیلش هم ـ بعد از این که به خدا گفتم من از حریز جز خیر ندیدم ـ این بود که خدا گفت: «إنه کان یبغض اباالحسن علی بن ابی طالب».

یک مورد ناجور این است  که گفته شده، وقتی کسی از او در باره حدیث منزلت «انت منی بمنزلة هارون من موسی» می پرسد، می گوید: بله، این حق است، اما شنونده اشتباه شنیده است. پرسیدند: چه بوده؟ گفت: اصلش این بوده: انت منی من مکان قارون من موسی. گفتم: از چه کسی این را روایت می کنی؟ گفت: من از ولید بن عبدالملک شنیدم که این را روی منبر می گفت. اگر این حکایت درست باشد، نشانگر خباثت این مرد و ولید است که از هیچ کدام بعید نیست، اما خطیب بعد از آن می گوید: عبدالوهاب بن ضحاک راوی این نقل، معروف به دروغگویی بود  و اصلا نمی شود به سخن او استدلال کرد.

خطیب در نقلی از معاذ بن معاذ آورده که من فاضل تر از او در میان شامیان ندیدم! همین طور از علی بن عیاش نقل شده است که حریز بن عثمان برای من حدیث نقل می کرد و شنیدم که به مردی گفت: وای بر تو! تصور می کنی که من علی بن ابی طالب را دشنام می دهم؟ به خدا سوگند من هرگز علی را دشنام نداده ام. ممکن است این را برای تبرئه او ساخته باشند، به علاوه که ممکن است مواضعش عوض شده باشد. در مقاله احمد بن حنبل نوشتم که او توانست عثمانی مذهبان را که اساسا اعتقادی به خلافت امام علی نداشتند و او را خونریز می دانستند، متمایل به این عقیده کند که او هم مانند دیگر صحابه و خلیفه چهارم است. خطیب همان نقل از علی بن عیاش را یک بار دیگر با سندی متفاوت آورده است که حریز بن عثمان گفت: «والله ما أسبه و لا سببته قط» نه حال و نه گذشته، هرگز او را سب نکرده و نمی کنم. شبابة بن سوار هم گوید، نزد حریز بودم که مردی به او گفت: ای اباعمرو! شنیده ام که علی را رحمت نمی کنی؟ حریز گفت: ساکت باش، تو را چه به این امور؟ بعد به من نگاه کرد و گفت: رحمه الله مأئه مرة. خداوند علی را صد بار رحمت کناد.

حریز نزد بزرگان اهل حدیث موثق بود و کسی در باره وثاقت او به خاطر اخبار دشمنی اش با امام علی تردید نکرد. احمد بن حنبل هم مثل یحیی بن معین او را ثقه می دانست و خطیب می گوید در باره حریز می گفت: « ثقة ثقة ثقة». نیز گفته بود که در میان شامیان، اثبت از او نیست. احمد یک نکته دیگر هم در باره حریز می گفت و آن این که حریز باور به قدر هم نداشته است. این هم می تواند اشاره به آن «سوء المذهب» باشد که اوائل آمده بود. در میان شامیان، کسانی بودند که برخلاف اهل حدیث بعدی، جبری نبودند. در اینجا، احمد می گوید، حریز بهترین شامی است «ليس فيهم مثل حريز ليس أثبت منه، و لم يكن يرى القدر» و به قدر اعتقاد نداشت. خطیب باز هم از احمد بن حنبل و یحیی بن معین نقل کرده که حریز را ثقه می دانستند. اصولا این دو نفر، عثمانی ها را به خاطر باورشان نسبت به امام علی، ناموثق نمی دانستند. در حالی که نسبت به شیعیان یعنی آنها که علی را مقدم بر عثمان می داشتند، اغلب اظهار تردید می کردند. علی بن مدینی هم که مثل یحیی و احمد، قضاوت های فراوانی در باره رجال حدیث دارد می گوید: اصحاب ما که من درکشان کردم، حریز را موثق می دانستند.

در پایان خطیب گزارشی می آورد که مرگ حریز را سال 162 می داند. چند گزارش دیگر درگذشت او را 163 می داند. یک گزارش هم مرگ او را سال 168 نوشته که خطیب می گوید: به نظر من این خطاست.

بدین ترتیب، با یک چهره عثمانی از محدثان شامی عراق دیده آشنا می شویم که مذهب عثمانی عصر اموی او را پرورش داده و بعدها در تحول دولت از اموی به عباسی، قدری متعادل تر شده است. این تعادل، زیر فشار محدثان عراقی است که با نظریات مذهب عثمانی میانه ای نداشته اند.

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)

به کوشش رسول جعفریان

یکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

خواب ملاصدرا و تعبیر آن توسط خودش

رسول جعفریان

متن حاضر، خوابی است که ملاصدرا در شب سی ام رمضان 1028 هجری دیده و خودش آن را تعبیر کرده است.

سید حسین عرب باغی و نگاه مثبت به تحولات نوگرایانه دوره رضا شاه

رسول جعفریان

سید حسین عرب باغی (م 1329ش) از روحانیون پر نفوذ ارومیه در دوره رضاشاه است که آرای وی در خصوص تحولات