۵۸۳۹
۰
۱۳۹۸/۱۰/۱۲

مفهوم صنعت در میان متفکران مسلمان

پدیدآور: رسول جعفریان

خلاصه

مسلمانان چه نگاهی به امر صنعت داشتند؟ صنعت بخش مهمی از تمدن بشری است و رشد و توسعه یا در مقابل، افت و کاستی در آن، می تواند معلول نگره هایی باشد که مردمان در یک جامعه، از زاویه دینی و ارزشی و عرفی به آن دارند. متفکران مسلمان، در تفسیر علوم، چه جایگاهی برای آن قائل بودند؟ صوفیان که در یک دوره طولانی بر نگره های جامعه تسلط داشتند، چه تفسیری از صنعت ارائه می دادند؟ مشکل و سوال اصلی این است که چرا در طول بیش از هزار و دویست سال، صنعت در جهان اسلام، بجز آنچه در جهان سنتی معمول بود، تکانی نخورد؟ آیا این امر دلیل خاصی داشت؟ این نوشتار، بیشتر از زاویه ارتباط علم و صنعت به مسأله نگریسته است. این که تفسیر مسلمانان از علم، شامل صنعت می شده است یا خیر و مسائلی دیگر از این دست...


مقدمات

الف: صنعت در تمدن اسلامی از چند زاویه
بحث از صنعت در تمدن اسلامی، از چند زاویه ممکن است:
اوّل: از نظر فقهی و سپس اخلاقی، این که اخلاقیات و فقهیات مربوط به اهل صناعات یا همان صنعتگران، چگونه مسائلی است. بیشتر این فقهیات به طور خاص در مکاسب بحث شده و برخی مصادیق آن، در دیگر ابواب فقه، در بخش معاملات، به اقتضای پرسشهای فقهی که بوده، مورد بحث قرار گرفته و شامل مسائل زیادی می شود. در اخلاقیات هم، کما بیش در روایات، توصیه هایی آمده است، مثل روایتی که برای مثال، به عنوان توصیه های امام علی (ع) به خیاطی، نقل شده است: «صلّب الخیط، و دقّق الدروز و قارب الغروز». (بنگرید: المستطرف، ص 309). در این زمینه بحثی در این نوشته نداریم.
دوم: زاویه دیگری در بحث از صنعت، پیرامون ادبیات صنعتگران است، چنان که در متون ادبی و تاریخی و نیز حکایات آمده و در باره این طایفه که یکی از طبقات اجتماعی هستند و اغلب به عنوان قشر متوسط شناخته می شوند، و یا در مواردی اهل هنر هم هستند، مطالبی گفته می شود. در این باره اشاراتی خواهیم داشت. 
سوم: تاریخچه صنایع در دوره اسلامی یکی دیگر از این مباحث است که می توان طی آن به وضعیت صنعتگران، تحولات صنعتگری، تولیدات آنها، تخصصی که در شهرهای مختلف در باره هر یک از صنایع بوده، و رشته های مختلف آنها، مانند آهنگری، نجاری، بافندگی، خیاطی و مسائل دیگر هست، پرداخت. فهرست بلندی از صنایع معمول در تمدن اسلامی قابل بحث است و آثاری هم طی دهه های اخیر، هم به صورت عمومی و هم به طور خاص، در باره برخی از مشاغل صنعتی نوشته شده است. نمونه آن کتاب «صنایع ایران بعد از اسلام» از زکی محمد حسن ترجمه محمدعلی خلیلی (منتشره در سال 1320ش) است.
چهارم: زاویه دیگری که می توان در این باره بحث کرد، نگاه معرفتی به صنعت و صنعتگری در میان مسلمانان است. مورد روشن آن تعریف صنعت و تکنیک به مثابه یک دانش و علم است. در اینجا پرسش این است که اصولا تفاوت میان علم و صنعت چه بوده و مسلمانان چه تعریفی از هر کدام این ها داشته اند. این نکته، محور اصلی این بحث است. اما به طور حاشیه ای، سنجش جایگاه صنعتگری به عنوان یک دانش، تبیین جایگاه آن در یک جامعه دینی ـ رابطه صنعتگری و دین ـ و در مقایسه با دیگر معارف و علوم، تعریف آن به عنوان یک رشته آموزشی، و نیز مقدار ارتباط آن با فرهنگ های مختلف در میان اقوام، از مباحثی است که در این بخش مورد توجه است. این کاری است که به اجمال در این مقاله انجام خواهد شد.

ب: صنعت در لغت قرآنی و متون کهن
«صنع» لغتی عربی است که ساده ترین معنا برای آن در فارسی «ساختن» است، لغتی که در معانی مختلف که به نوعی با صناعت و ساختن ارتباط دارد بکار می رود. کاربردهای آن در قرآن می تواند ما را با تنوع استعمال آن آشنا کند که از جمله آن همین معنای اصطلاحی مورد نظر ما یعنی صنعت است. تعبیر «والله یعلم ما یصنعون» (عنکبوت: 45)، در باره افعالی است که مردمان انجام می دهند. آیت «وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعا» (کهف، 104) هم به همین معنا، یعنی کارهای انجام شده و رفتارهای مردمان است. آنچه نزدیک به معنای صناعت است، تعبیر «صنع الله» است که در آیت «صُنْعَ اللَّهِ الَّذي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ‏ء» (نمل: 88) آمده است. کلمه صنع در آیت «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ» (انبیاء: 80) به معنای صنعت زره سازی و در باره داود است. همین طور در آیت «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا» (هود: 37 [و 38: وَ يَصْنَعُ الْفُلْك‏؛ و مومنون: 27) در باره ساختن کشتی توسط نوح به ا مر خداست. ساخته های ساحران فرعون هم با تعبیر «صنعوا»  تعریف شده است (طه: 69). تعبیر «مصانع» برای خانه های [باشکوه] هم بکار رفته است. (شعرا: 129). 
به همین ترتیب، در متون قدیم، صنع و صنعت و صناعت هم در همین قبیل کاربردها از جمله آنچه آنچه امروز تکنیک می نامیم بکار می رفته است. چنان که همزمان معانی دیگر یا به عبارت بهتر، مصادیق دیگری هم داشته است. یکی از شایع ترین کاربردهای آن در باره سرودن شعر است که با عنوان صناعة الشعر از آن یاد شده است. در منطق نیز مباحثی را به عنوان صناعات خمس می نامیدند که شامل انواع پنجگانه استدلال، برهان، شعر و خطابه و برهان و جدل و مغالطه بود. همچنین در قدیم، آنچه امروز در عربی «فن» و در فارسی «هنر» نامیده می شد، ازجمله موسیقی، صناعت نامیده می شد. کتابت و خط هم نوعی صناعت بود. عنوان کتابی از ابوهلال عسکری (م 395) «الصناعتین: الکتابة و الشعر» (بیروت، 1419ق) است. با این حال، باید توجه داشته باشیم که صناعت در معنای قدیم، در یکی از پرکاربرد ترین موارد، به همان معنایی است که  امروز ما با آن سروکار داریم.
قاضی صاعد اندلسی (م 462) صنعت را گاه به معنای خاص تکنیک بکار برده و گاه در معنای وسیع تری استفاده کرده که از آن جمله صنعة الطب، صنعة النجوم، صنعة الهندسه، صنعة السحر و مانند اینهاست. از تعبیر صناعة الفلسفه و صناعة المنطق هم استفاده کرده است، با این حال، وقتی صنعت را در مقابل علم بکار می برد، و چینی ها را اهل صنعت و نه علم می داند، آشکار است که معنای تکنیک و برخی کارهای هنری مثل تصویرگری را از آن مراد می کند. (بنگرید: التعریف بطبقات الامم، مقدمه، ص 67)

ج: تفاوت مفهوم علم با صنعت
فهمیدن تفاوت و تفکیک علم از صنعت امر سختی نیست، چرا که در همان آغاز به نظر می آید که یکی جنبه نظری دارد و دیگری جنبه عملی. گو این که هر دو، ریشه در نوعی دانش دارد، اما هر کدام وجهی متفاوت از نظر «نظر» و «عمل» دارند. توضیح آن که اساسا در تحلیل ذهن، دانش، دو وجهی است. وجهی از دانش، نتیجه تأملات ذهن است، و وجه دیگر در دانش، آن بخشی است که به کار عمل می آید و ناظر به عین خارجی است. این تفکیک در یونان هم هست. ریشه تفکیک علوم به نظری و عملی از آنجاست، اما با این فرق که اغلب وقتی صحبت از «عقل عملی» می شود، نوعی دانش ناظر به اخلاق و ارزش و خیر است. در حالی که در صنعت، وقتی بحث از دانش ـ ابداع می شود، نوعی خلق و صنعت در نظر است. تفکیک مرز اینها هم امری سهل و ممتنع است و همین سبب می شود که در تقسیمات علوم، گاه، صنعت و صنعتگری ضمن مباحث عقل عملی می آید. در این باره اشاراتی خواهیم داشت.
به هر حال، درست است که مرز میان اینها در مواردی دشوار است اما این امر، مانع از وجود اصل این تقسیم بندی نیست. ملاحظه تعریف هر دانشی در دانش تقسیمات علوم، همیشه به این جهت هم معطوف بوده است که یک بار علم بدون توجه به عین خارجی، علم است، و بار دیگر، دانشی است که ناظر و مرتبط با عین خارجی و عمل است. خداوند هم در صفاتش، یک جنبه ذاتی دارد و دیگری جنبه فعل، که منشأ صفات فعل است و خالقیت و صانعیت او در اینجا جای می گیرد.
در خصوص تفاوت علم و تکنیک یا همان صنعت، «علم» به معنای مصطلح آن صرفا جهت دانایی و کشف واقع دارد و اساس آن رونمایی از مجهول است. اما صنعت، نوعی ترکیب علم و عمل است، پدیده ای که یک ستون آن روی علم، و ستون دیگرش روی شکل دهی خاص و تصرف در عین خارجی با ملاحظه ارزشها و خواسته های بشری است، امری که در نقاط مختلف عالم و میان اقوام متفاوت، شکل های مختلف دارد.
فارغ از اینها، یک نکته دیگر هم هست و آن این که بشر، صنعت را ضمن آن که دو عنصر علم و یادگیری در آن هست، با دانش مدرسی تفاوت می گذارد و مسیر جداگانه ای هم برای آموختن و آموزش آن طی می کند. همین الان هم این تفکیک در علم دانشگاهی و علم کارخانه ای وجود دارد.
ممکن است همه آنچه برای تفاوت نهادن میان علم و صنعت گذشت، چندان دقیق نباشد، اما لازم است توجه داشته باشیم که صنعت، بکار بردن دانش در جهت عملی، برای بالا بردن سطح زندگی از زاویه تولید ادوات  و آلات و با هدف ایجاد آسایش با دخالت در طبیعت و تسلط بر آن است. جنبه هایی از آن بسیار علمی و جنبه هایی تجربی و عملگرایانه است.
تلقی از علم و صنعت، با توجه به ملاحظات پیشگفته، سبب شده است تا کسانی که علم را نوعی دانش عقلی محض و کنکاش ذهنی می دانند، صنعت را از اصل، از حوزه علم خارج کنند. البته آنها که در باره صنایع و یا تکنیک های عملی خاصی کار می کنند که با ریاضیات و هندسه سروکار دارد، می توانند دریابند که دانش، یک ستون اصلی تکنیک است و به هیچ روی، نباید علم را از صنعت جدا کرد. 
متفکران اسلامی، به شکل های مختلف، در تبیین این که علم متفاوت از صنعت است، و طبعا بسیار ارزشمندتر، تلاش کرده اند. شاید توجه به یک نمونه از ملاصدرا جالب باشد که از تعبیر «اصحاب الملکات الصناعیه» یاد می کند، و در تفاوت آنها با اهل علم می گوید: یک نقره کار خوب، یا طلاساز، یا غیره، وقتی کار می کند، در لحظه کار، اغلب «فکر» نمی کند، چنان که یک خطاط وقتی می نویسد، نوشتنش از روی عادت و طبیعت است نه تفکر. (المبدأ و المعاد، ص 142). در حالی که علم چنین نیست. 
در واقع، در این تفسیر، صنعت، گویی امری است که بر حسب عادت  و تکرار محقق می شود، در حالی که علم، نتیجه تأمل و تفکر است. به همین دلیل، در تقسیم دانش به علم و صناعه، گاهی این تعبیر هم گفته می شود که در کار علمی، نیاز به تجربه عملی و ممارست نیست، اما در صنعت، وقتی می خواهیم صناعتی را بدست آوریم، مانند خیاطی یا بافندگی و... نیاز به ممارست و تجربه دارد. (ابجد العلوم، 1/46). 
گاهی هم با این تعبیر گفته می شود که «العقل ینبوع العلم، و الطبیعة ینبوع الصناعات». عقل منبع دانش و علم است، و طبیعت منبع برای صنعت. (الامتاع و الموانسه، ص 186).

د: اشارتی در باره دین و صنعت
چه نوع رابطه ای میان دین و صنعت می توان تصور کرد؟ در این باره، یک بحث خواهیم داشت و آن نقش و سهم انبیاء در صناعات است که میان متکلمان محل بحث بوده است. اما در اینجا، مقصودمان از رابطه، نوعی رابطه ماشینی و تودرتو و ارتباط نزدیک است، به این معنا که صنعت و دین، آیا در نقطه ای خاص، پیوند مستقیم دارند یا خیر؟ نخست این که گفته شود، هیچ گونه رابطه ای وجود ندارد. اگر مقصود رابطه مستقیم باشد، دقیقا همین طور است. آنچه در قرآن به صناعت اشاره شده، و نیز احادیث، اشاره به برخی قصص تاریخی در باره نوح و داود دارد. اما این که وجهی از دین، به صناعت مربوط باشد، در متون دینی دیده نمی شود. توصیه امام علی (ع) به اهل صنعت در نامه ای که در نهج البلاغه از آن حضرت خطاب به مالک اشتر آمده ـ توصیه ای ارشادی و اخلاقی برای رعایت حقوق آنهاست ـ  یا حتی این روایت نادر منسوب به رسول (ص) که استیعنوا علی الصناعات باهلها (شرح مقامات حریری، 3/58)، اشاراتی ارشادی به این امر دارند که کار صنعت را باید به اهل صنعت واگذاشت. وقتی از رابطه مستقیم دینی صحبت می کنیم، برای مثال، مقصود توصیه به تمدن سازی صنعتی، یا شکل های خاصی از آن یا تأکید بر زندگی تکنیکی و امثال این هاست. البته، به صورت غیر مستقیم، به دلیل آن که تکنیک یک پایه اش، جنبه های عرفی و ارزشهای مقبول جامعه است، مواردی در اخلاق و فقه وجود دارد که به صناعت می پردازد. این که قاضی باید در میان اهل صنعت هم بر اساس حقوق دینی و انسانی حکم کند، و این که اهل صناعات، تزاحماتی میانشان هست که می باید بر اساس حقوق شرعی و عرفی حل و فصل گردد، و نیز مسائلی از این دست که بسیاری از آنها هم اخلاقی است وجود دارد. تعبیری که به عنوان تمدن اسلامی هست، اگر ناظر به این قبیل ارزشها و فقهیات باشد، معنا پیدا می کند، اما اگر مربوط به ماهیت صنعت و تکنیک به خصوص جنبه های علمی و فنی آن باشد، به نظر می رسد، هیچ ارتباطی با دین ندارد. شاهد آن فقه اسلامی است که از اول شکل گیری، به هیچ روی به این جنبه ها نپرداخته و اساسا مربوط هم نبوده که بپردازد. بدین ترتیب باید گفت، تا آنجا که به نقش صنعت و صناعات در تمدن باز می گردد، بکار بردن تمدن «اسلامی» با مسامحه است، اما اگر ناظر به امر هنر، و نقاشی و اخلاقیات است، در واقع، هم تمدن مسیحی معنا دارد هم اسلامی و هم هزاران نوع دیگر که متناسب با خواهش ها و خواسته های اقوام مختلف است. طبیعی است که این بحث دامنه داری است و چندان به موضوع مورد بحث ما مربوط نمی شود.  اقتباس از برخی از آیات قرآن و احادیث در باره توصیه به ساختن اشیاء خاصی، الهام بخش کسانی در دوره اخیر بوده است تا این تصور را داشته باشند که اسلام نگاه مثبتی به صنعت دارد. این مطلب انعکاس زیادی نداشته (مثلا در مقایسه با توصیه های بهداشتی اسلام که منجر به ایجاد شبکه ای از مطالب در باره بهداشت در اسلام یا پزشکی در اسلام شده) اما به هر حال هست، عجالتا شیخ یوسف نجفی گیلانی در کتاب «کار در اسلام» (چاپ 1324 ش  انجمن تبلیغات اسلامی) سعی کرده است از آیاتی مانند اعدوا لهم ما استعطتم من قوة و یا نمونه هایی دیگر «امر به ساختن زره پوش و آلات قتاله و عقاب فلزی [شاید مقصود هواپیمای نظامی یا موشک]» را استخراج کند. (کار در اسلام، ص 68).

1. صنعت در تقسیمات علوم

الف: جای صنعت در «احصاء العلوم» فارابی
جایگاه صنعت در تقسیمات علوم در کجا بوده است؟ اگر ملاک ما رساله فارابی (م 339) یعنی احصاء العلوم باشد که نخستین تلاش منظم و در عین حال، دقیق در این زمینه است، می توان اندکی به این جایگاه پی برد. فارابی در فصل اول کتاب خود از علوم زبانی سخن می گوید، فصل دوم در باره منطق که به نظر جایش طبیعی است و باید ناظر بر زبان باشد. فصل سوم علوم تعلیمی یا ریاضیات، فصل چهارم علوم الهی و طبیعی، یعنی طبیعت و ماوراء طبیعت. فصل پنجم علوم مدنی شامل فقه و سیاست و نیز دانش کلام است. 
یک نکته کلی در این تقسیم هست و آن تقسیم علوم به نظری و عملی است. علومی که مربوط به موضوعاتی است که عمل انسان در آنها نقشی ندارد، نظری هستند، اما علوم مربوط به موجوداتی که انسان در آن نقش دارد، علوم عملی هستند. 
این دو تقسیم بندی چه جایی برای صنعت می گذارد؟ 
تا آنجا که از محتوای این کتاب بر می آید، در بخش علوم تعلیمی، که ریاضیات و شعب آن است، قسمتی به هندسه اختصاص یافته، و بخشی از آن، هندسه عملی است. در آنجا آمده است: «هندسه عملی: از خطوط و سطوحی بحث می کند که اگر کسی که با آنها سروکار دارد، نجار باشد، در چوب است، و اگر آهنگر باشد، در آهن است، و اگر بنّا باشد در دیوار است و اگر مسّاح باشد، در سطح زمینها و کشتزارها است. (احصاء العلوم، ترجمه خدیو جم، ص 77 «تهران، 1364»).
از دیگر دانش های ذیل علوم تعلیمی، موسیقی است که بخشی از آن عملی است و فارابی از آن سخن می گوید. دانش دیگر، علم اثقال است. اثقال، از آن جهت که وزن می شوند. بحث از ترازوها. همین طور تحقیق در اثقالی است که به حرکت در می آیند یا باعث تحرک می شوند. بحث در باره آلات عمده ای است که اشیای سنگین را به وسیله آنها بلند می کنند، یا از محلی به محل دیگر منتقل می سازند. دانش دیگر ذیل علوم تعلیمی، علم حیَل است. این دانش شاید یکی از نزدیک ترین دانشها به صنعت باشد. فارابی می نویسد: علم حیل عبارت است از شناختن راه تدبیری که انسان با آن بتواند تمام مفاهیمی را که وجود آنها در ریاضیات با برهان ثابت شده، بر اجسام خارجی منطبق سازد و به ایجاد و وضع آنها در اجسام خارجی فعلیت بخشد. (احصاء، ص 89). فارابی دنباله آن شرح می دهد که ریاضیات، مفاهیم آن جدای از وضع خارج بررسی می شوند، اما «ما هنگام ایجاد این مفاهیم ریاضی در خارج، یعنی در اجسام طبیعی و محسوسات به طریق ارادی و به وسیله صنعت، به نیرویی نیاز داریم که راه و تدبیر تحقق بخشیدن به مفاهیم ریاضی را روشن سازد، و مطابقه ی آنها را بر مواد و اجسام خارجی ممکن نماید.... علم حیل همان علمی است که راههای شناخت این تدابیر و شیوه های دقیق عملی کردن این مفاهیم را به وسیله صنعت مشخص می سازد و نشان می دهد که چگونه می توان مفاهیم عقلی و ریاضی را در اجسام طبیعی محسوس، آشکار نمود» (احصاء، ص 89 ـ 90).
داستان صنعت به طور عمده، ذیل همین علوم تعلیمی است و فارابی پس از شرحی در باره جبر و مقابله، ذیل عنوان «قسمتی دیگر حیل هندسی است که انواع بسیار دارد» از سه علم سخن می گوید: اول: علم معماری یا مهندسی ساختمان است، دوم علم حیلی است که مساحت اجسام گونه گون را تعیین می کند، سوم علم حیلی است که در ساختن آلات نجومی و آلات موسیقی و فراهم ساختن ابزار و وسایل برای صنایع عملی بسیار مانند ساختن کمان، و انواع اسلحه مورد استفاده واقع می شود. چهارم: حیل مناظریه است که در ساختن آلاتی مورد استفاده قرار می گیرد که آن آلات نیروی بینایی انسان را برای درک صحیح حقیقت اشیایی که از دور مورد تماشا واقع می شوند، دقیق و قوی می کند. نیز در ساختن آینه ها و در آگاهی یافتن از طریق آینه ها، و انعطاف و انکسار و انعکاس حاصل شده ی از آنها، بر محل هایی که شعاعها از آنجاها می آید، از حیل مناظریه استفاده می شود. پنجم علم حیلی است که در ساختن ظرف های عجیب، و تهیه ابزار برای صنایع بسیار، مورد استفاده واقع می شود. وی در نهایت چنین نتیجه می گیرد که علم حیل عبارت است از این مباحث و نظایر آنها، و همین هاست که مبادی و مقدمات صناعات مدنی عملی است، و در مورد اجسام و اشکال و اوضاع و ترتیب و اندازه گیری آنها بکار می رود، مانند اموری که در صنایعی چون بنایی و نجاری مورد استفاده قرار می گیرد. (احصاء، 91).
از علوم تعلیمی که بگذریم، فارابی «علم طبیعی و علم الهی» را در کنار هم در فصل چهارم احصاء العلوم آورده است. در اینجا نیز مواردی رابطه میان علم و صنعت دیده می شود. علم طبیعی درباره «اجسام» است و اجسام، دو دسته هستند: جسم صناعی مثل شیشه و شمشیر و تخت، و پارچه و هر آنچه که به صنعت و اراده انسان ایجاد می شود. دوم جسم طبیعی که وجودش به صنعت و اراده انسان بستگی ندارد. مانند زمین و آسمان و... (احصاء، ص 93).
فارابی در این جا یک نکته مهم می گوید و آن این که آنچه از «جسم صناعی» توسط «انسان» پدید می آید، «خواسته انسانی» در ترتیب و تصنیع آن نقش دارد. او می گوید: چیزهایی که اجسام مصنوعی برای آنها ایجاد می شوند، عبارتند از: هدف ها و غرض هایی که این اجسام را برای آنها می سازند، مانند پارچه که برای پوشیدن درست می شود، و شمشیر که برای جنگ با دشمن ساخته می شود، و تخت که برای رهایی از رطوبت زمین یا مقاصد دیگر... ساخته می شود، و شیشه برای نگهداری چیزهایی که به حفظ آنها در دیگر ظرف ها اطمینان نیست، آماده می گردد. (همان، ص 94). گاهی فقط و به زبان فیزیک یونانی، اعراضی روی اجسامی با هدف ها و غرضهای خاص ایجاد می شود. مثل «رنگ کردن پارچه برای زیبایی، براق کردن شمشیر برای ترسانیدن دشمن، منبت کاری تخت برای شکوهمندی، و... فارابی می گوید، یک عنصر انسانی در اینجا به نام نجار و سازنده تخت و شمشیر هست که کنار این صنعت ایستاده است. عنصر دیگر، موادی یا چیزهایی است که «به وسیله آنها اجسام منصوعی ایجاد می شود» و اینها دو قسم است. مثلا در شمشیر، یکی تیزی و دیگری آهن. پارچه نیز دو چیز دارد: رشته و بافت. یکی هیأت و ساختمان آن است و دیگری حامل آن. (همان، ص 94 ـ 95). وی پس از بحث کوتاهی در باره اجسام طبیعی، یک نکته دیگر را هم در باره «اجسام مصنوعی» یا همان تولیدات صنعتی، آورده که گاه «خاصیت ساختمانی آنها محسوس نیست». مثل شراب، که مستی در آن قابل دیدن نیست اما اثرش را دارد. در طب نیز خاصیت داروها، محسوس نیست اما اثرش هست. (همان، ص 96). وی اشارتی هم به نام گذاری تولیدات منصوعی دارد و این که «در صنایع، رسم بر این است که برای نامگذاری اجسام مصنوعی، از نام چیزهایی که شبیه به آنها هستند، استفاده می کنند». (همان، ص 97).
به این ترتیب، فارابی سعی می کند صنعت را برای ما به خوبی توضیح دهد و مؤلفه های آن را شرح دهد. شاید یکی از مهم ترین نکاتش، وجود عنصر انسانی و خواسته انسانی در آن است که دقیقا مثل تکنیک امروز، آن را ترکیبی از علم و خواسته انسانی قرار می دهد. 

ب: هندسه یا مساحی برترین صناعت
فارابی در رساله فضیلة العلوم (ص 2)  می گوید دانش هندسه که در اصل به معنای اندازه گیری است، و از نظر مدل استدلالهایی که در درون این علم بکار می رود، بر سایر علوم شرف دارد. خوارزمی (م 387) ذیل «هندسه» آن را در چهار فصل بیان کرده، مقدمات، خطوط، بسائط (سطح)، و مجسّمات (مکعب). در مقدمه آن می گوید، این علم در یونانی جومطریا یا همان علم المساحه است. کلمه «هندسه» فارسی است و در فارسی آن را اندازه یعنی مقادیر گویند. خلیل لغوی گفته است: مهندس کسی است که اندازه قنات ها را معین کرده و جای آنها را تعیین می کند، وقتی که قصد کندن آن را دارند. اصل کلمه اندازه از هندزه است که در عربی، «ز» به «س» تبدیل شده است. برخی هم آن معرّب «اندیشه» می دانند که همان «الفکره» است و البته این درست نیست. خوارزمی می افزاید: در فارسی می گویند: اندازه با اخترماری باید. یعنی هندسه یحتاج الیها مع احکام النجوم. گاهی هم برای «تقدیر الماء» اندازه گیری آب بکار می رود. زیرا آن هم نوعی از همین صناعت است. (مفاتیح العلوم، ص 183)
در تقسیمات علوم، دو علمی که می شود آنها را با اطمینان بیشتری صناعت خواند، یکی علم الحیل یا جرّ اثقال است (مفاتیح، ص 217) و دیگری کیمیا که در اینجا، باز خوارزمی می گوید برخی آن را حکمت و برخی صناعت خوانده اند (مفاتیح العلوم، ص 225). 

ج: فارابی و یکبار دیگر در باره علم و صنعت
یکی از نخستین دانشمندان مسلمان که بحث تقسیمات علوم را مطرح کرد، فارابی بود. او رساله مستقلی با عنوان «احصاء العلوم» در این باره دارد. به علاوه، رساله دیگری هم با عنوان «رسالة فی فضیلة العلوم و الصناعات» (هند، حیدرآباد، دائرة المعارف العثمانیه، 1340ق) دارد که دست کم نامش مناسبت زیادی با بحث ما دارد. 
او در ابتدای رساله، شرافت علوم و صنایع را از سه محور قابل بحث می داند: اوّل از نظر موضوع علم، دوم روش های استدلالی که درآن بکار گرفته می شود، و سوم فایده و سودمندی آن. از نظر موضوع، علم نجوم اشرف است. از نظر روش استدلال، هندسه و از نظر فایده، علوم شرعی.
محتوای این رساله، کلیاتی در باره دانش، خطاهای موجود در آنها و جنبه هایی از علم است که او برای دقت بیشتر و خطای کمتر، یادآور آنها می شود. برای مثال، در بحث نجوم، به خلطی که بین نجوم و تنجیم می شود، اشاره کرده اولی را دارای دقت و دومی را از نظر تأثیر کواکب، حدسی و ظنی می داند (رساله در فضیلة علم، ص 7). نمونه های دیگر هم غالبا از نجوم است. این که مثلا یک باری کسوف شود و پادشاهی بمیرد و کسانی تصور کنند که هر وقت کسوف می شود، پادشاهی می میرد از جمله نتیجه گیری های خطاست که حتی دیوانگان هم نمی توانند بپذیرند چه رسد به عقلا (همان، ص 10). تمسخر او نسبت به برخی از منابع احکام نجومی هم جزو مثال های دیگر است. مثل این که سرخی مریخ، به رنگ خون باشد و بدین ترتیب مریخ، نماد قتال و خونریزی باشد، از دیگر اموری است که در پیراسته کردن علم باید مراقب آن بود. (همان، ص 12).
اگر ما کار منجم را نوعی صنعت بنامیم، امری که در برخی از موارد استعمال آن هست، آن وقت، اهمیت این توصیه ها را در خواهیم یافت. منجمی که کارش استفاده از دانش یا شبه دانش است، و نقش عملی در «سیاسات» یا امور دیگر دارد، در حقیقت او هم مشغول نوعی «صنعت» است و این توصیه ها می تواند برای وی هم سودمند باشد. شاید برای همین است که فارابی نام این رساله را «رساله در فضیلت علم و صناعات» نامیده است. و اما مهم رساله «احصاء العلوم» اوست.

د: تقسیم بندی علوم بر اساس خدمت به دین
تفکیک علوم به دینی و غیردینی که تا به امروز سیطره کاملی بر مفهوم علم در دنیای مسلمانان دارد، سابقه ای دیرین دارد. ابن عبدالبر نمری اندلسی (م 463) نویسنده کتاب مهمی با عنوان «جامع بیان العلم» است. او علوم را به سه دسته تقسیم می کند: علم اعلی و برتر که همان علم دین است، علم اوسط که عبارت از «معرفة علوم الدنیا» چون علم طب و هندسه، سوم علم اسفل که عبارت از صناعات و کارهایی مانند شنا و جنگاوری و لباس و تزویق و خط و مانند اینهاست. او می افزاید که فلاسفه، علم اعلی را «الهیات» می دانند، در حالی که دین ما را از آن مباحث، بی نیاز می کند. (جامع بیان العلم: 2/46). این تقسیم بندی، بعدها با این عنوان هم مطرح می شود که علوم بر دو قسم اند، علوم شرعی که از انبیاء بدست می آید، و علوم غیر شرعی که عقلا آنها را بدست می آوردند. غیر شرعی ها، علمی است که امور دنیا بر آن متوقف است. مانند طب، حساب برای تقسیم وصایا و معاملات. این ها به منزله صناعات جزئیه، قابل ستایش اند، فلاحت، بافندگی، حجامت، و سیاست. این ها همه واجب کفایی اند. اگر علومی باشند که امر دنیا متوقف بر آن نیست، اما انسان دوست دارد داشته باشد، «فضیلت» است، مانند تعمق در حساب و طب. (مفتاح السعاده و مصباح السیاده: 3/11). 

هـ : طبقه بندی اقوام بزرگ تمدن ساز بر اساس علم و صنعت
قاضی صاعد اندلسی (م 462) در «التعریف بطبقات الامم»، مبنای تقسیم بندی امت ها را «علم» می گذارد. به طوری که گروهی از اقوام بشر از نظر او اهل علم یا علم گرا هستند، و گروهی دیگر از علم بدورند. اقوامی که علم گرا هستند، شامل هندیان، ایرانیان، کلدانیان، رومیان، مصریان، عرب و عبرانی ها می شود. در مقابل اینها اقوامی هستند که به علم عنایتی ندارند که عبارتند از چینیان، ترکان، خزران، صقالبه، روس، بربر، سودانی ها، حبشیان، نوبیان، زنگیان، و شماری دیگر. (التعریف بطبقات الامم، ص 145) 
وی گروه دوم را دو بخش می کند، آنهایی که مانند بربرها، نه تنها علم ندارند که هیچ ندارند و در جهل مطلق هستند. اما گروهی دیگر مانند چینیان و ترکان، گرچه به علم به معنای مورد نظر قاضی صاعد توجهی ندارند و اهل آن نیستند، اما در عوض اهل «صنعت» هستند. درباره چینی ها می نویسد: 
«و حظّهم من المعرفة الّتى‏ بذّوا فيها سائر الأمم‏: إتقان الصنائع العملية، و إحكام المهن التصويرية. فهم أصبر النّاس على مطاولة التعب، و تجويد الأعمال، و مقاساة النصب فى تحسين‏ الصنائع». بهره آنان از «معرفت» اتقان صنایع عملی، مشاغل تصویری و هنری است. آنان در تحمل رنج و سختی، بسیار صبورند، کارها را به نیکی انجام می دهند و در زیبایی صنایع [دستی] بسیار استوارند. (التعریف، ص 145)
این تصور که چینی ها، در صنعت مهارت فوق العاده دارند و در ضمن چیزی بیش از این ندارند، نکته ای است که در میان مسلمانان وجود داشته و جاحظ (م 255) نیز مدتها پیش از قاضی صاعد، آن را گفته است: «و كذلك القول في الصور و مواضع الأعضاء. أ لا ترى أن أهل الصين و التّبّت، حذّاق الصناعات‏، لها فيها الرّفق و الحذق، و لطف المداخل، و الاتساع في ذلك، و الغوص على غامضه و بعيده. و ليس عندهم إلا ذلك؛ فقد يفتح لقوم في باب الصناعات‏ و لا يفتح لهم في سوى ذلك» (الحیوان، 5/19) و جای دیگر وقتی می خواهد مثال بزند، چینیان را به صناعت مثال می زند و یونانی ها را به حکمت و آداب: «کأهل الصین فی الصناعات و الیونانیین فی الحکم و الاداب ..و آل ساسان فی الملک، و الاتراک فی الحروب. الا تری أن الیونانیین الذین نظروا فی العلل لم یکونوا تجارا و لا صناعا بأکفهم و لا اصحاب زرع و لا فلاحة و بناء و غرس» (رسائل الجاحظ، السیاسیه، ص 508، و ص 549 که می گوید، از سبی [اسرای] هند، هیچ گاه «عقول و علم و ادب و اخلاق» نخواهید داشت، چه رسد به زنجیان، در حالی که می دانید، حساب و علم نجوم و اسرار طب و ... صناعات کثیره عجیبه در هند هست). جالب است که چند صد سال بعد، صاحب مسالک الابصار، در باره مملکت هند می گوید «و اهل الهند، اعلم الناس بأنواع الحکمة و الطب و الهندسة و الصناعات العجیبه» (صبح الاعشی، 5/58، المستطرف، ص 377). نمونه هایی را هم از این کارهای شگفت مثال می زند که بیشتر مربوط به تهیه ادویه جات است.
ابن حزم نیز در باره چینیان و هندیان همین ادعا را دارد که آنان اهل علم نیستند، بلکه صرفا اهل صناعات هستند «أن أهل الصين ليسوا أهل علوم البتة، و إنما هم أهل صناعات‏» (رسائل ابن حزم، ص 71).
ابوحیان توحیدی (414) هم در تفکیک نحوه رفتار اقوام با علم، عبارت شگفتی دارد و می گوید: گویا نوعی تقسیم صورت گرفته است: «فصار الاستنباط و الغوص و التنقیر و البحث و الاستکشاف و الاستقصاء و الفکر لیونان، و الوهم و الحدس و الظن و الحیلة و التحیل و الشعبذة للهند، و الحصافة و اللفظ و الاستعارة و الایجاز و الاتساع و التصریف و السحر باللسان للعرب، و الرویة و الادب و السیاسة و الامن و الترتیب، و الرسوم، و العبودیة و الربوبیة للفرس، فأما الترک فلها الشجاعة.. و اما الزنج و السودان فغلبت علیها الفسولة و شاکلت البهائم الضعیفة.. و من أنکرت تقدم یونان فی إثارة المعانی من أماکنها و إقامة الصناعات بأسرها، و بحثها عن العالم الاعلی و الاوسط و الاسفل فقد بهت». (الامتاع و الموانسه، ص 147 ـ 148). در اینجا، پای عرب و ایران هم به عنوان این که یکی در ادبیات تبحر دارد و دیگری در سیاست، به میان آمده و به هر حال، یونان به عنوان مرکز فکر و اندیشه، مورد تأکید قرار گرفته است.
قاضی صاعد در باره ترکها نیز می گوید، گرچه از اقوامی نیستند که در پی علم باشند، آنها نیز به نوعی اهل صنعت هستند که عبارت از ساختن سلاح و نیز جنگاوری است. «و فضيلتهم‏ الّتى برعوا فيها و أحرزوا فضلها، معاناة الحروب و معالجة آلاتها، فهم أحذق النّاس بالفروسية و الثقافة، و أبصرهم بالطعن و الضرب و الرماية» (التعریف، ص 146).
مطمئنا قاضی صاعد درک می کرده است که داشتن صنعت، نمی توان بدون «علم و دانش» باشد، اما چگونه است که چنین تحلیلی ارائه داده است؟ پاسخی که او در این باره داده این است که علم، امری است که وجودش در انسان، او را از سایر موجودات و در واقع حیوانات جدا می کند. به عبارت دیگر، علم اختصاصی انسان است، در حالی صنعت چنین نیست، زیرا برخی از حیوانات نیز به نوعی «صنعت» دارند. او چند صفحه بعد می گوید: در امر صنعت و دقیق کاری در تصویر و نقاشی، و نیز ساختن، موجودی چون زنبور با ساختن خانه مسدس و بنای مخازنی برای نگهداری قوت خود، فعال است. چنان که عنکبوت در کشیدن تارها، ایجاد دایره هایی با تناسب و توازن، توانایی دارد. برخی از حیوانات دیگر هم «الصنائع العجیبه» دارند. (التعریف، ص 149). غزالی در «الاقتصاد»، به تفصیل درباره صناعت زنبور در ساختن خانه های مسدس، سخن گفته و آن را دلیل بر این گرفته است که این حشره، بدون «علم» و حتی اختیار این کار را انجام می دهد. او این را شاهد بر درستی نظریه سنیان در مقابل معتزله، در باره نفی اختیار و اختراع در افعال بشر می داند. بدین ترتیب «صنعت» را از «علم» تفکیک می کند، یا دست کم امکان آن را گوشزد می نماید. پس از آن می گوید، از این دست صنایع عجیبه، بسیاری از حیوانات دارند و این با فرض حیوانیت آن و نداشتن علم، برخلاف بشر است (الاقتصاد فی الاعتقاد، ص 58). این در حالی است که اساسا، این که زنبور خانه اش را مسدس بسازد درست نیست، و قبل از چهارصد سال، شاه عباس، با یک تجربه عملی آن را نقد و باطل کرد. 
نتیجه ای که از داستان زنبور در جهت تفاوت میان صنعت و علم و بی ارتباطی آن می گرفتند این بود که در صنایع، انسان شریک دارد و آن هم برخی از حیوانات است، بنابر این، صنعت مابه الامتیاز آدمی نیست. این در حالی است که علم، که از نظر او همان فلسفه و علوم عقلی است، چنان است که حیوانات دیگر نداشته و شراکتی در آن با انسان ندارند. استاد جمشیدنژاد نوشته اند: «قاضى صاعد، به‏طور آشكار و قطعى فقط خرد و جلوه‏هاى آن را به عنوان تنها عامل جداكننده انسان از حيوان مى‏ستايد و به‏نظر وى آدمى هر اندازه سطح خردورزى خود را بالاتر ببرد، به كمال نزديك‏تر مى‏شود. در ديدگاه او عقل، فصل مقوّم نوع انسان و همان نفس ناطقه است و از اين جهت به نظر وى، توجّه به علوم نقطه عطف قاطعى به شمار مى‏رود كه موجب تمايز ملّتها و در عين حال، عامل اصلى تكامل تاريخى ايشان است». (التعریف، مقدمه، ص 62). غالبا متفکران اسلام، چنین می اندیشیدند و به این ترتیب، از نظر مراتب علم، صنعت را در درجه دوم و سوم قرار می دادند. البته، ابن حزم، در یک مورد، این تحلیل را نقد کرده و ضمن تأکید بر این که «نطق» فصل انسان است و او را از حیوان جدا می کند، آن را به معنای تصرف در علم و صناعات معنا می کند. این درست است که زنبور یا عنکبوت، کار حساسی می کنند، اما تصرف در آن ندارد و عملشان تکراری است، در حالی که انسان به وسیله این نطق، تصرف در علم و صنعت می کند. مثل کاری که انسان در بافتن و خیاطی و ساختمان سازی  و غیره دارد و آن را پیشرفت می دهد: «أمّا الإنسان فإنه يتصرف في عمل الديباج و الوشي و القباطي‏، و أنواع الأصباغ و الدباغ، و الخرط و النقش، و سائر الصناعات‏ من الحرث و الحصاد و الطحن و الطبخ و البناء و التجارات. و في أنواع العلوم من النجوم و من الأغاني و الطب و النبل و الجبر، و العبارة و العبادة و غير ذلك. و لا سبيل لشي‏ء من الحيوان إلى التصرف في غير الشي‏ء الذي اقتضاه له طبعه، (الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، 1/98). ابن سینا هم روی این تفاوت تأکید دارد آنجا که می گوید: «و للحيوانات الأخرى و خصوصا للطير صناعات‏ أيضا، فإنها تصنع بيوتا و مساكن لا سيما النحل. لكن ذلك ليس مما يصدر عن استنباط و قياس، بل عن إلهام و تسخير، و لذلك ليس مما يختلف و يتنوع، و أكثرها لصلاح أحوالها و للضرورة النوعية ليست للضرورة الشخصية» این درست است که برخی از حیوانات [و حشرات] مانند زنبور هم «صناعاتی» دارند، از آنها از روی استنباط و قیاس نیست، بلکه از روی «الهام و تسخیر» است؛ لذا تنوع در آن دیده نمی شود. به علاوه، کار آنها برای احوال و ضروریات شخصی است اما در انسان، جنبه نوعی [و عمومی] دارد. (الشفاء، الطبیعیات، 2/182). محمد نعیم طالقانی هم از عالمان قرن یازدهم هجری، همین تفاوت را میان صناعات حیوانی و انسانی بیان کرده است:  (منهج الرشاد فی معرفة المعاد، 2/151).
یک وجه دیگر این است که صنعت را وجهی از عقل عملی می داند، و آن را در مقابل عقل نظری قرار می دهد که کنکاشهای عقل نظری است.  در این تعریف، استخراج صناعات، محصول عقل عملی است نه نظری. رشیدالدین فضل الله نوشته است: «و باعتبارى ديكر لفظ عقل را بر دو معنى اطلاق كنند: يكى قوتى كه در نفس باشذ و بذان تحريك آلات بدنى و استخراج صناعات‏ كنند و آن را عقل عملى خوانند. ديكر قوتى مخصوص بنفوس كامله، كه بذان ادراك حقايق اشيا كنند، بى‏مباشرت تعلّم. و اين را عقل قدسى كويند» (اسئله و اجوبه: 430)

و: جاحظ در میان علم کلام و ریاضیات
یک یادآوری دیگر هم در این زمینه، آن مقدار که به تقسیمات علوم مربوط می شود، داریم و آن این که ما نباید از این نکته غافل شویم که دو دانش مختلف یکی ریاضیات و هندسه که پایه صناعات است، و از اهل آن به «اصحاب الصناعات» یاد می شود، با علم کلام، و به طور کلی دین، نوعی تعارض وجود دارد. قضایای ریاضی و هندسی و آنچه از آن بر می آید، نوعی قطعیت دارد، اما در این سوی، بحث از اجتهاد و رأی است. طبیعی است که میان اینها، نوعی تفاوت و در عمل گفتگوهای مجادله آمیز هست. جاحظ این مسأله را در رساله ای که در باره «صناعة الکلام» نوشته آورده است. آنها علم کلام را دانشی می دانند که بر اساس حدس و گمان و «اجتهاد الرأی» است. با الفاظی که معانی مختلف و «حدود متشابهه» دارد. این در حالی است که دانش خود آنان چنین نیست. «و من مظالم صناعة الكلام عند أصحاب الصناعات‏ أن أصحاب الحساب و الهندسة يزعمون أن سبيل الكلام سبيل اجتهاد الرأي، و سبيل صواب الحدس، و في طريق التقريب و التمويه، و أنه ليس العلم إلا ما كان طبيعيا و اضطراريا لا تأويل له، و لا يحتمل معناه الوجوه المشتركة، و لا يتنازع ألفاظه الحدود المتشابهة، و يزعمون أنه ليس بين علمهم بالشي‏ء الواحد أنه شي‏ء واحد و أنه غير صاحبه فرق في معنى الإتقان و الاستبانة، و ثلج الصدور و الحكم بغاية الثقة». (رسائل الجاحظ «الکلامیه»، ص 57). جاحظ به عنوان مدافع کلام، جوابهایی می دهد، اما حقیقت آن است که این نکته، در طول تاریخ، نوعی دوئیت میان اصحاب این دو علم پدید آورده و به رغم همه تلاشهایی که در باره آشتی دین و علم شده، همچنان مشکلاتی وجود دارد. 
انتظارمتکلّمان از «علم و صناعات» این است که توحید و عبودیت را تقویت کند، اما اگر قرار باشد که هندسه و حساب و موسیقی و منطق و تنجیم، این هدف را نظر نگیرد، باید به خدا پناه برد. عبارت ابوحیان توحیدی این است: «و أنا أعوذ باللّه من صناعة لا تحقّق التّوحيد و لا تدلّ على الواحد و لا تدعو إلى عبادته، و الاعتراف بوحدانيّته، و القيام بحقوقه، و المصير إلى كنفه، و الصبر على قضائه، و التسليم لأمره، و وجدت أرباب هذه الصناعات‏، أعني الهندسة و الطبّ و الحساب و الموسيقى و المنطق و التّنجيم معرضين عن تجشّم هذه الغايات، بل وجدتهم تاركين الإلمام بهذه الحالات، و هذه آفة نسأل اللّه السّلامة منها، و العافية من عواقبها، و السلام». (الامتاع و المؤانسه: 365).


2. صنعت و صنعتگران در سیاست نامه ها

صنعت و به تبع آن، صنعتگران، در نظامات تعریف شده در کتب سیاست مُدن، جایگاه ویژه خود را دارد. آنان به عنوان بخش مهمی از جامعه، و به دلیل اهمیتی که در برآورده کردن نیازهای روزانه و زندگی عادی مردم دارند، مورد احترام و اعتنا بوده اند. در این باره، می توان به کتابهای سیاست مدن مراجعه کرد و اطلاعاتی را بدست آورد. خواجه نصیر (م 672) آنجا که از «تمدن» سخن می گوید، و آن را در نوعی معاونت میان فرد و اجتماع تفسیر می کند، می نویسد: «چون وجود نوع، بی معاونت صورت نمی بندد، و معاونت بی اجتماع محال است، پس نوع انسان بالطبع محتاج بود به اجتماع، و این نوع اجتماع را که شرح دادیم، تمدن خوانند». بخش مهمی از این معاونت، در انجام کارهایی است که عنوان «صناعت» به خود می گیرد. خواجه نصیر در تفسیر این معنا می نویسد: «تمدن مشتق از مدینه بود، و مدینه موضع اجتماع اشخاصی که به انواع حرفت ها و صناعت ها، تعاونی که سبب تعیش بود، می کنند». (اخلاق ناصری، ص 251 «تهران، 1373». تفصیل دیگری را در این زمینه در نفائس الفنون: 2/417 ـ 418 ملاحظه فرمایید).
تفاضل میان «صنایع» از قدیم محل توجه فیلسوفان علم بوده است. فارابی در این باره، به اجمال، در «آراء أهل المدینة الفاضله» (ص 135 ـ 136) سخن گفته است. خواجه نصیر در جای دیگری، به پیروی از ابن سینا (کتاب السیاسه، ص 10) وقتی از «سیاست اموال و اقوات» سخن می گوید، به طبقه بندی «صناعات» می پردازد. «صناعات سه نوع بود، یکی شریف، و دوم خسیس، و سیوم متوسط. اما صناعات شریفه، صناعت هایی بود که از حیّز نفس باشد نه از حیّز بدن، و آن را صناعات احرار و ارباب مروّت خوانند، و اکثر آن در سه صنف داخل باشد: اول آنچه تعلق به جوهر عقل دارد، مانند صحت رأی و صواب مشورت و حسن تدبیر، و این صناعت وزرا بود، و دوم آنچه تعلق به ادب و فضل دارد، مانند کتابت و بلاغت و نجوم و طب و استیفا و مساحت، و این صناعت ادبا و فضلا بود و سیم آنچه به تعلق به قوت و شجاعت دارد، مانند سواری و سپاهیگری و ضبط ثغور و دفع اعداء، و این صناعت فروسیت بود. و اما صناعات خسیسه هم سه نوع بود: یکی آنچه منافی مصلحت عموم مردم بود، مانند احتکار و سحر، و این صناعت مفسدان بود، و دوم آنچه منافی فضیلتی از فضایل باشد، مانند مسخرگی و مطربی، و مقامری، و این صناعت سفها بود، و سیم آنچه مقتضی نفرت طبع بود، مانند حجّامی و دبّاغی و کنّاسی و این صناعت فرومایگان بود. و به حکم آن که احکام طبع را به نزدیک عقل قبولی نبود، صنف آخر از این اصناف، در عقل قبیح نباشد، و باید که از جهت ضرورت جمعی بدان قیام نمایند و دو صنف اول قبیح بود، و از آن منع کنند. و صناعات متوسط دیگر، انواع مکاسب و اصناف حرفت ها بود، و بعضی از آن ضروری بود، مانند زراعت، و بعضی غیرضروری، مانند صاغت، و همچنین بعضی بسیط بود، مانند درودگری و آهنگری، و بعضی مرکب بود، مانند ترازوگری و کاردگری». (اخلاق ناصری، ص 211 ـ 212). چنان که آشکار است، معیارهایی مانند معیار عقل در سنجش شغل، ضروری بودن و نبودن، خلاف طبع بودن و نبودن، از جمله اصلی ترین معیارها در مقایسه میان ارج گزاری مشاغل و صناعات است. خواجه پس از آن، توصیه های دیگری هم دارد. این که هر کسی در هر صناعتی رفت، سعی کند دنبال «تقدم و کمال طلب»ی باشد تا روزی بیشتری نصیب خود گرداند. به گفته او، «بهترین اسباب روزی، صناعتی بود که بعد از اشتمال بر عدالت، به عفت و مروت نزدیک باشد و از شره و طمع و ارتکاب فواحش و تعطیل افگندن در مهمات دور» باشد. (اخلاق ناصری، ص 212).
قطب الدین شیرازی هم به مانند دیگر سیاست نامه ها، از صنعت به عنوان ابزار و نمودی برای تعاون خلق در یک جامعه یاد می کند. او می گوید: مقاصد خلق منحصرست در دين و دنيا، و نظام دين نباشد الّا بنظام دنيا... و امر دنيا منتظم نشود الا به اعمال آدمیان، و اعمال و حرف و صناعات ایشان در سه قسم منحصرست». آنگاه صناعات را به چند دسته تقسیم می کند. اصول صناعات شامل زراعت و بافندگی و بنایی و سیاست، مهم ترین ضرورت های زندگی بشر در اجتماعشان هستند. دسته ای دیگر که جنبه مقدماتی برای اینها دارند، مانند آلاتی که برای حلاجی یا ریسندگی «غزل» هست. دسته سوم صناعاتی که متمم آن اصول چهارگانه صنعت هستند، مانند پختن یا قصابی یا خیاطی نسبت به بافندگی. اما اشراف این سیاسات، همان صناعات سیاست است. که مرتبه علیای آن سیاست انبیائی است. سپس سیاست خلفا  و ملوک و بعد از آن سیاست علما. چون آنها هم به نوعی حکم ران هستند. حتی از «سیاست وعاظ» هم یاد می کند. آنگاه از تفاضل میان صناعات بحث می کند. وی معیارهایی در این باره بدست می دهد. مانند این که زراعت بر صیاغت برتری دارد چون نفع عموم در آن وجود دارد. (درة التاج، ص 131)
انعکاس این معنا، در دیگر متون کهن ادبی ـ سیاسی، بازتاب یافته است. برای مثال، ابن حمدون (م 309) نویسنده التذکرة الحمدونیه، فصلی را به «السیاسة و الاداب الملکیة، و ما یجب للولاة و علیهم للرعیه» اختصاص داده و با اشاره به این که «مقاصد الخلق» در رعایت دین و دنیاست، و این «لایوصل الی الدین الا بالدنیا» به دین جز از طریق دنیا نمی توان رسید، می گوید، امور دنیا در سه بخش سامان می یابد:
الف: اصولی که قوام جامعه به آن است و اینها چهار بخش اند: زراعت (برای خوردن)، بافندگی (پوشش)، بنایی (مسکن)، و سیاست که برای ایجاد الفت و اجتماع و تعاون برای باقی امور است. 
ب: آنچه که صناعات بالا را حمایت می کند، مانند آهنگری که آلات و ابزار زراعت را تهیه می کند، و نخ ریسی که بافندگی را تدارک می کند و...
ج: آنچه که محصول کار اینهاست: مانند نان پختن بر اساس زراعت، خیاطی بر اساس بافندگی. و اما اشرف اینها، سیاست است که «حافظة نظام الکل» است. (التذکرة الحمدونیه، 1/293). این تفسیرها در متون سیاسی آن دوره، معمول بوده است. همین نویسنده در جای دیگری از طبقات مختلف جامعه به این ترتیب یاد می کند: نظامیان، دبیران، قاضیان، عمّال انصاف و مدارا، کاتبان خراج و مالیات، و تجار و اهل صناعات. پس از اینها، گروه فقیران و نیازمندان هستند. وی تأکید می کند که «لا قوام لهم جمیعا الا بالتجار و ذوی الصناعات». اصل تاجران و صنعتگران هستند. (التذکرة الحمدونیه، 1/319).
در میان آثار ادبی، اخلاقیات عمومی صنعت و صنعتگر و اموری که مربوط به آنان است، مورد بحث قرار می گرفت. سبک این آثار آن است که در میان کلمات عربی از نثر و نظم، و نیز آنچه حکایت و کلمه قصار و مثل و جز اینهاست، در باره یک موضوع گردآوری می کنند که از آن جمله در باره «اهل حرف و صناعات» است. برای مثال در «ربیع الابرار» زمخشری (3/107)، باب سی و نهم به «الصناعات و الحر، و ذکر الصُناع و المحترفین و ما یتعلق بهم» به این افراد اختصاص یافته است. اندیشه هایی که در لابلای این کلمات ادبی ـ منسوب به افراد مختلف از رسول (ص) و صحابه و دیگران ـ هست، می تواند نگاه مسلمانان را به صنعتگران نشان دهد. مانند این که «بیشتر کار رسول در خانه اش، خیاطی بود و خودش لباسش را می دوخت و کفشش را درست می کرد». یا این سخن سعید بن مسیب: لقمان حکیم، خیاط بود. یا این سخن: ادریس خیاط بود. توصیه های امام علی (ع) به یک خیاط برای بهتر دوختن، نمونه ای دیگر است. ایوب سختیانی می گفت: جوانان حرفه بیاموزند تا به امرا نیازی نداشته باشند. انس از رسول (ص) نقل می کرد: بافنده را لعنت نکنید که نخستین بافنده، آدم بود. (ربیع الابرار: 3/107 ـ 109). این قبیل نمونه ها تا صفحه 116 ادامه دارد. ثعالبی هم فهرستی از مشاغل و صناعات را  در «اللطف و اللطائف» (ص 67 ـ 68) آورده و آنها را معنا کرده است. از نکاتی که در این قبیل آثار می آید، این است که برای مثال، هر کدام از صحابه و برخی چهره های دیگر قریش و جز آنها، «اشراف» نوعی حرفه و صنعت داشتند که تحت عنوان «صناعات الاشراف» فهرست می شده است: ابوطالب عطار بوده، ابوبکر بزار، عمر دلال، عثمان بزاز، ولید بن مغیره حداد، و همین طور دیگر صحابه. در واقع این هم نوعی توجه به مشاغل در ادب مسلمانی است. (بنگرید: مثالب العرب هشام کلبی، ص 41 ـ 48؛ البصائر و الذخائر، 5/42 ـ 43؛ المحاسن و الاضداد جاحظ، ص 150 ـ 151؛ المحاسن و المساوی بیهقی، ص 81). راغب اصفهانی هم نکاتی در باره صنعتگران دارد و از جمله این باب «اصناف الصناع و تفضیل بعضها علی بعض»، صنوف صنعتگران و تفصیل برخی بر برخی دیگر (محاضرت الادباء، 1/539). آبی هم در «نثر الدر»، بابی با عنوان «نوادر اصحاب المهن و الصناعات الخسیسه» دارد که حکایات و داستانک هایی از صنعتگران نقل می کند (نثر الدر، 7/168 ـ 176). مقصود از صناعات خسیس، در مقابل صناعات شریف است. شرحی مفصل از اینها را آملی در «نفائس الفنون» (2/398 ـ 399) آورده که برگرفته از «اخلاق ناصری» است.
 ابشیهی هم در «المستطرف فی کل فن مستظرف» بابی در باره صنعتگران دارد و از جمله این روایت را آورده که رسول فرمود، بهترین صناعت برای مردان خیاطی و برای زنان «غزل» و بافندگی است. (المستطرف، 309).
همین نگاه، در متون سیاسی ـ ادبی ایرانی هم با تفسیرهای مشابه یا متفاوت دیده می شود. در واقع، برای آنها هم بحث از صنعتگران مهم است. از نظر این متون، پیشه وران یا صنعتگران، بخشی از «اصناف» موجود در شهرها هستند که مشاغل مختلفی دارند. فهرستی از این مشاغل، در برخی از کتابها، منظومه ها و نیز شهرآشوب ها آمده است. و اما این جماعت، یعنی اصناف، از نظر اخلاقی، زهد و جریان تصوف، نوعی وابستگی به جریان فتوت هم دارند. اخلاق جوانمردی محتوای اخلاف فتوتی است که از قدیم در ادب ایرانی بوده و رنگ اسلامی هم به خود گرفته است. فهرستی از اخلاقیات جوانمردی را در «قابوس نامه» می توان دید که به تفصیل آمده است. بعدها نیز در متون ویژه ای، بحث از فتوت و مفهوم نزدیک به آن قلندری، این اخلاقیات را ملاحظه می کنیم. اما نکته ای که در ارتباط با پیشه وری هست، یعنی جوانمردی + پیشه، ادب خاصی را به عنوان فتوت نامه هر صنف از پیشه وری پدید آورده است که شاید بشود آن را «فتوت نامه اصنافی» نامید. این متون، آداب زهد و مردانگی و رعایت موازین اخلاقی و پرهیز از کبر و گناه و مشروب خواری و طمع و ریا و باقی رذایل را توصیه می کند. در عین حال، و مهمش آن است که هر شغلی را به یکی از انبیاء متصل می سازد. شرحی از این امور را در «چهارده رساله در باب فتوت و اصناف» می توان دید. دادن عنوان اخلاق حرفه ای به این  دمحتوا، کاری است که انجام شده است، به این معنا که هر حرفه، جدای از یک سری کلیات اخلاقی و رفتاری، خصوصیات ویژه خود را نیز دارد که در این متون، به آن پرداخته می شود. برای مثال، بنایان و معماران، فتوت نامه ویژه خود را دارند که اصول اخلاقی صنف آنان در آن آمده است (بنگرید: مهرداد آقا شریفیان، احمد امین پور، «فتوت نامه معماری»،  مجله فیروزه اسلام، سال اول، شماره اول، زمستان 92، ص 69 ـ 90). اساس این نظریه، این است که همه اصناف، باید از طریق سلسله ای از مشایخ که هر کدام پیر آن طایفه اند، متصل به انبیاء شود. این مسأله سبب شده است تا برای اتصال مزبور، یک اصل مورد توجه باشد و آن این که، هر یک از انبیاء سررشته دار یکی از مشاغل و تخصص ها هستند. بافندگی از شیث نبی، نانوایی از ابراهیم، خیاطی از یونس، کشتی سازی از نوح و برخی از امور دیگر هم از آدم و ابراهیم است. 

3. صوفیان و صنعت 

الف: صنعت انسانی، صنعت الهی
غزالی معمار بخش مهمی از دنیای اسلام پس از قرن ششم است. او نگاه تازه ای به دین و دنیا دارد و طبعا در زمینه مورد بحث ما هم، دیدگاه های قابل بحث خوبی دارد. اصولا باید صوفیان را کسانی دانسته که برای هر چیزی در این عالم، تفسیری ویژه خود دارند، ضمن آن که ممکن است بین خودشان، اختلاف نظرهایی باشد. سوال ما این است، صنعت و صنعتگری در نگاه صوفیان چیست و جایگاه آن در دانش، طبقات اجتماعی و از نظر رتبه بندی معنوی و الهی کجاست؟
از نقطه نظر دانشی، صوفیان میل به انتساب همه چیز به عالم بالا دارند. نفسی که پاک شود، محل نزول برکات آسمانی و از جمله علم خواهد بود. تا آنجا که به دانش ها مربوط می شود، اینها، چندان یادگرفتنی نیستند، بلکه اقتباس کردنی از آسمانند. این بحث که معارف صناعی و صنعتی از خداست، انبیاء یا بشر، بعدا اشاراتی خواهیم داشت، اما در اینجا، بهتر است بحث را با یک نکته لطیف از غزالی شروع کنیم که صنعت انسانی را با صنعت الهی بهم پیوند می زند. زمانی که او درباره «صورت حسن» بحث می کند، یک اصل کلی را مطرح می نماید و آن این است که: «و ما من شي‏ء توصل أهل‏ الصناعات‏ بصناعتهم إلى تصويره إلا و له مثال في الخلقة التي استأثر اللّه تعالى باختراعها، فمنه تعلم الصناع و به قصدوا الاقتداء». هر چیزی که اهل صناعت، در صنعت خویش به آن می رسند، در اصل، نمونه اعلای آن در خلقت الهی است که خداوند آن را ساخته و بشر از او، تعلیم صنعت گرفته و از روش او پیروی می کند (احیاء علوم الدین: 6/143).
صوفی دیگری، با توجه به آیت «و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة» این را نخستین «حرفه و صنعت» می داند که اصل آن از آدم گرفته شده و در واقع، صناعت خیاطی است: «قوله جل ذكره: وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ أول الحرف و الصناعات‏- على مقتضى هذا- الخياطة، و خياطة الرّقاع بعضها على بعض للفقراء ميراث من أبينا آدم- عليه السلام‏» (لطائف الاشارات: ابوالقاسم قشیری (م 465)، «مصر، 1981»، 2/485). باید در این باره جستجو کرد که در میان صوفیان، مقایسه صنع الله و صنع بشر، چگونه با یکدیگر پیوند می خورد. هرچه باشد، نکته جالبی است که می تواند الهامبخشی مثبت برای اهل صناعات باشد.

ب: علم حقیقی شامل صنعت نمی شود
غزالی در بخش صناعات، آن را بیشتر عمل می داند تا علم. توجه او در این جهت است که صناعت، اسباب تعایش مردم است و اگر نباشد، زندگی تعطیل می شود، اما این حس و شعور که صناعات نیازمند پشتوانه علمی است، یا مثلا وصل به ریاضیات و طبیعیات است، در ذهن متفکران مسلمان کمتر به چشم می خورد.
و اما نکته مهم همین تعریف علم است. علم حقیقی، علمی است که به معرفت الهی و رسول و ملائکه ختم شود. باقی مسائل، اهمیتشان در گروه آن است که با علم حقیقی و اهداف آن چه قدر نزدیک اند. ابن سینا زیر عنوان «بعض العلوم النافعه» نوشته است: «و النافع من جملته العلوم العقلية المحضة و هي العلم بالله و صفاته و ملائكته و كتبه و كيفية وجود الأشياء منه و ما وراء ذلك ان كان وسيلة اليه، فهو نافع لأجله و ان لم يكن وسيلة اليه كالنحو و اللغة و الشعر و أنواع العلوم المفترقة فهي صناعات‏ و حرف كسائر الصناعات‏» (الاضحویه فی المعاد، ص 171؛ تهافت الفلاسفه، ص 271؛ و بنگرید همین عبارت را در: الحکمة المتعالیه: 1/3؛ کسر اصنام الجاهلیه، ص 53). در این عبارت، به جز علوم عقلی محض که کارش علم به خدا و صفات او و ملائکه و کتب الهی است، باقی علوم، اگر وسیله ای برای تقرب الی الله باشند، به جهت آن، نافع اند، اما گر چنین نباشند، صناعتی مانند دیگر صناعات هستند». در اینجا تلویحاً تأکید می شود که صناعات، علم حقیقی نیستند.
غزالی وقتی به تعریف علم حقیقی می پردازد، می گوید: علم حقیقی، آن است که بنده، به وسیله آن، خدای خود را می شناسد، این دانش است که خشیت و تواضع به او می دهد. وی آیت «انما یخشی الله من عباده العلماء» را شاهد آن می شمارد. سپس می گوید، هرآنچه جز این است، مانند علم طب، حساب، لغت، شعر، نحو، علم قضاوت، و شناخت راه های مجادله و استدلال، همه اینها، وقتی انسان از آنها پر می شود، کبر و نفاق وجودش را می گیرد. بهتر است اینها را «صناعات» نامید، بیش از آن که علم باشد. علم فقط معرفت عبودیت و بندگی است. «فأما ماوراء ذلک، كعلم الطلب، و الحساب، و اللغة، و الشعر، و النحو، و فصل الخصومات، و طرق المجادلات فإذا تجرد الإنسان لها حتى امتلأ منها، امتلأ بها كبرا و نفاقا. و هذه بأن تسمى صناعات‏ أولى من أن تسمى علوما. بل العلم هو معرفة العبودية، و الربوبية، و طريق العبادة و هذه تورث التواضع غالبا» (احیاء: 11/25 ـ 26؛ و بنگرید: 11/114). 
ملاصدرا هم همین موضع را دارد. او می گوید: «بايد بداند كه هر علمى وسيله مزيّت و كمال نمى‏شود و انسان را از درجه چهارپايان به درجه فرشتگان مقرّب نمى‏رساند؛ زيرا بسيارى از علوم، كه علما بدان اشتغال مى‏ورزند، از قبيل حرف و صناعات‏ است، كه هرگز وسيله فضيلت و كمال نيستند. بلكه آن علم، معرفت خدا، صفات، افعال او، كتابهاى آسمانى، پيامبران، روز رستاخيز، شناخت نفس و كيفيّت استكمال و ارتفاع آن از درجه حيوانات به معارج ملكوت و روحانيّات است، كه نافع در آخرت است. علماى آخرت بدان اهتمام مى‏ورزند و علماى دنيا از آن روى گردانند». (کسر اصنام الجاهلیه، مقدمه، ص 53، متن: ص 16 «تصحیح محسن جهانگیری، تهران، 1381»).
غزالی در جای دیگری، این هم یادآوری می کند که البته انبیاء به سوی عموم مردم مبعوث شدند، مردمی که میانشان اهل صناعات هم بودند و کسی آنها را از کار و حرفه شان نهی نکرد (احیاء: 14/12). گویا این را برای آن می گوید که اثر منفی مطالبی را که گفته، تا اندازه ای محدود کند.
غزالی در جایی فهرستی از صناعات را بدست می دهد که عبارتند از: فلاحت، چوپانی، ماهیگیری و شکار، بافندگی و ساختمان سازی. هر کدام اینها، نیاز به مصالح کاری دارند که از آن نجاری و آهنگری و مانند آن شکل می گیرد. او اینها را «امّهات الصناعات» می نامد. (احیاء: 9/196). دورنمایی را که غزالی از این امور می دهد، گرچه انسان را در سطحی بالاتر از حیوان قرار می دهد که به قول او، نیاز به «مسکن» و «خانه سازی» ندارد، اما افق بلندی برای این امور نمی بیند، به خصوص وقتی پای تنعّم و تزیّن به میان می آید، سروکله «کراهت» هم پیدا می شود که نتیجه اش «پرهیز» است. با این حال توضیحات او در باره زندگی انسانی، جامعه بشری و نیازهای صنعتی آن (احیاء: 9/199 ـ 204) تأملی است که وی در این موضوعات دارد، اما فکرهای ارزشی او، مانع تعمیق آنها می شود. صوفی دیگری گوید: «اجماع مشايخ است كه ترك اشتغال به انواع كسب و صناعات‏، و اوقات خود را به عبادات و طاعات مستغرق كردن بهتر و فاضل‏تر است، ليكن كسى را كه غم و انديشه طلب رزق از دل بيرون تواند كردن و بر رزق او كه خداى او ضمان كرده است وثوق و اعتماد باشدش». (اوراد الاحباب و فصوص من الاداب، 19)

ج: صنعتگری واجب کفایی
غزالی که هم صوفی است و هم فقیه، دست کم در موارد عادی، صناعت و علم را در کنار هم ذکر می کند، گرچه علمی را که جنبه «عقلی» داشته باشد، افضل از بقیه علوم می شمرد (احیاء: 1/22 ـ 23). و اما این علم، یعنی علم صناعات، زیر عنوان «فرض کفایه» یا همان واجب کفایی است. کارهایی مثل کشاورزی، بافندگی، سیاست، حجامت، خیاطت همه از همین دست علومی هستند که برای حفظ سلامت جامعه، باید در پی آن رفت. طبعا بیش از آن لازم نیست. عبارت غزالی این است: «فان أصول الصناعات‏ أيضا من فروض الكفايات: كالفلاحة و الحياكة و السياسة بل الحجامة و الخياطة، فإنه لو خلال البلد من الحجّام تسارع الهلاك إليهم، و حرجوا بتعريضهم أنفسهم للهلاك، فان الذي أنزل الداء أنزل الدواء و أرشد إلى استعماله، و أعدّ الأسباب لتعاطيه، فلا يجوز التعرض للهلاك باهماله‏» (احیاء: 1/28). آشنا شدن با بینش غزالی و دیگران متفکران اسلامی در باره حد نیاز به علم، چه با تعبیر «فرض» یا «فضیلت» و این که «فرض عینی» است یا «کفایی» جالب است. این ها تأثیر کلی در اقبال مسلمانان به علم می توانسته داشته باشد. اما وقتی چیزی را واجب کفایی تلقی می کنید، می تواند تأثیرش این هم باشد صرفا به خاطر نیاز، و در حدی که در این زمان به آن نیاز هست، باید به آن پرداخت، و بالاتر از آن، فقط «فضل» خواهد بود و ضرورتی ندارد.
غزالی بلافاصله پس از عبارت بالا برخی از علوم را اساسا فضیلت می داند نه «فریضه». نمونه آن «التعمق فی دقایق الحساب و حقائق الطب» است که اینها «یعدّ فضیلة لا فریضة» وصف شده است. از نظر وی، علومی هم هستند که «مذموم» اند، که نمونه اش «علم السحر و الطلسمات، علم الشعبذة و التلبیسات» است. علم مباح هم «تواریخ الاخبار» است. و اما «علوم الشرعیه» بهترین هستند، «فهی محمودة کلها». البته باید مطمئن بود که شرعی است نه علم بنام شرع. در ادامه شروع به روشن کردن ماهیت علوم شرعی می کند (احیاء: 1/28 ـ 29). وی وقتی به «علم الطبیعیات» می رسد می گوید این هم مثل «صناعات» واجب کفایی است، و اساسا نیاز به آن نیست «علومهم فی الطبیعیات، فلا حاجة الیها». (احیاء: 1/39). در جایی دیگری، وقتی بحث از لزوم آموزش می شود از «تعلیم العبادات» سخن گفته شده و برای اهل صناعات، آموختن «امانت» مهم است و بس. این که آنها را از آتش جهنم بترساند. برای اهل صناعت، حتی از دین، همین مقدار کافی است بداند، زیرا سبب می شود آنها صنعت خویش را رها کرده در دام این بحث ها بیفتند «لاینبغی للعوام باب البحث، فانه یعطل علیهم صناعاتهم التی بها قوام الخلق و دوام عیش الخواص». (احیاء: 1/97). در جای دیگر هم تعلیم علم کلام به آنها، سبب رسوخ شک به آنها می داند (1/168).

د: صنعتگری و بیم دنیاطلبی و شبهه ناکی 
تصویری که غزالی از وضع صنعت می دهد، در گیرودار شرعی که او از اسلام می شناسد، گرفتار نوعی غربالگری است. هر نوع صنعتی که به «تنعّم و تزیّن» مربوط است، نباید دنبالش رفت. سپس می گوید: «پس بايد كه به پيشه‏اى مهم مشغول شود تا در قيام او بدان، مهمى از مسلمانان كفايت پذيرد. و از نقاشى و زرگرى و بلند كردن بنا به گچ و كل آن چه وضع آن براى آرايش دنياست دور باشد، چه اهل دين آن را كراهيت داشته‏اند». مواردی هم هست که حرکت دارد، مثل دوختن قبای ابریشم برای مردان، یا ساختن زرگر، مرکب های زر و سیم  یا انگشتری برای مردان» (احیاء: 5/10).
باتوجه به این که صناعات، با دنیا و مال و مردم سر و کار دارد، از نظر صوفیان، صنعتگری از اساس، کاری شبهه ناک است. به عبارت دیگر، نکته اخلاقی دیگری که هم از نظر متشرعین و هم صوفیه مهم بود، این بود که کار تجارت و صنعت، اغلب در معرض حرام خواری و امور شبهه ناک است. بنابر این از دید آنها بویژه در شرایط خاص، امری است که هر چه انسان با آن فاصله بگیرد، بهتر است. در قوت القلوب مکی (م 386) می گوید: و كان شقيق البلخي رحمه اللّه يقول: إنّ المكاسب اليوم قد فسدت، و إنّ التجارات و الصناعات‏ شبهات كلها، لا يحل الاستكثار و الادخار منهما لوجود الغش و عدم النصح، قال: و إنما ينبغي للمسلمين أن يدخلوا فيها ضرورة» (قوت القلوب: 2/490). توصیه او این است که در حد ضرورت باید در پی آن بود، و نه بیشتر. این امری است که در دراز مدت می تواند، دامنه تحقیق در یک علم و تعمیق درآن را به دلیل همین غیر ضروری بودن، محدود کند.
توهین به صنعت، به شکل های دیگری هم هست. غزالی و بعدها مجلسی، وقتی می خواهند بگویند علم، همان عبودیت و بندگی است، برای کسانی که صرفا اصطلاحات علمی را می دانند اما از معنویت واقعی بویی نبرده اند، کار آنها را نوعی صناعت می دانند و به صناعات تشبیه می کنند. مجلسی به پیروی غزالی، در موضوع کبر، از کبر عالمان و این که چگونه آنان را درگیر می کند، یاد کرده و آن را شرح می دهد. عالمان، گرفتار تکبر شده، به باقی مردم چنان می نگرند که گویی حیوان هستند، و از آنان توقع احترام دارند. اینها را جاهل بنامیم به از آن است که عالم بدانیم. علم حقیقی، علمی است که انسان خود و پروردگارش را بشناسد و خوف و خشیت و تواضع را در او پدید آورد، اما چرا این تکبر پدید می آید، یک دلیلش این است که اینان دنبال علم حقیقی نمی روند، و این علوم دیگر است که سبب این کبر می شود، علومی مانند طب، حساب، لغت، شعر، نحو، فصل خصومات که وقتی انسان آنها را فرا می گیرد، کبر و نفاق وجودش را می گیرد. در اینجا  مجلسی می گوید، ما این علم را [که زاینده تکبر است] صناعات بنامیم، بهتر از آن است که علم، یعنی معرفت بندگی و ربوبیت و طریق عبادت بنامیم، علمی که غالبا تواضع می آورد. (بحار الانوار: 70 / 197).

هـ: نجم الدین دایه رازی: تفسیر صوفیانه صنعت
در یک دوره طولانی، تصوف بر جهان اسلام غالب شد و نگاه های صوفیانه و عارفانه، در تفسیر هر پدیده ای بر تفسیرهای مادی پیشین غلبه یافت. گاهی رنگ کلامی ـ الهی به خود می گرفت، و گاه با مدل «اخلاق الهی» سنجیده و تفسیر می شد. در این زمینه، بر اندیشه های دو چهره برجسته در حوزه صنعت مرور می کنیم. یکی نجم الدین دایه رازی (م 654)، و دیگری غزالی (م 505).
یک نکته کلی در باره اینها این است که در تاریخ اندیشه مسلمانان در این باره، وجه دنیوی و الهی آن چنان در هم تنیده است که به سختی می توان نگاه مادی به تجارت یا صنعت را از آن تفکیک کرد. برای مثال وقتی از اهل تجارت سخن به میان می آید، در همان آغاز چنین گفته می شود: «بدانك تجارت دو نوع است: تجارت دنيا، و تجارت آخرت. و تجارت دنيا هم بر دو نوع است: يكى آنك از بهر نفع دنياوى است و بس، دوم آنك از بهر نفع آخرتى است‏» (مرصاد العباد، «تهران، 1322ق»، ص 258). 
همین نجم الدین دایه در بخش «سلوک محترفه و اهل صنایع» نیز حرفت و صنعت را که «نتیجه علم و قدرت و شناخت» است به نوعی در مقایسه میان خداوند با داشتن صفاتی مانند علم و قدرت و ... در آفرینش عالم و صنایع بدیع آن، با انسان با داشتن روح و عقل و صفاتی همانند خداوند، باز در آفرینش صنعت و حرفت، تحلیل و بیان می کند. (مرصاد، 262 ـ 263). این نگاه، مبتنی بر نظریه عالم کبیر و عالم صغیر است. عالم صغیر انعکاسی از عالم کبیر است. در این نگاه صوفیانه تلاش برای «برابر کردن آفاق و انفس، یعنی برابر کردن تن آدمی با عالم» است. «تن مردم نسخه عالم است» (مجموعه رسائل عوارف المعارف، متن، ص 73).  
نجم الدین رازی می گوید: «پس فاعل و قادر و صانع، مطلقا حضرت خداوندی را شناسد، و روح را به نیابت و خلافت حق در عالم صغری که قالب می خوانند بر کار کرده ی حق داند». به عبارت دیگر، صنایع دو گروه اند، یک گروه آنها که خداوند بی واسطه انجام دهد و دوم آنچه «بواسطه انسانی که خلیفه حق است» انجام می شود. یکی عالم کبری است و دیگری عالم صغری. (ص 262). بدین ترتیب و با توضیحات دیگر، صنایع الهی را با صنایع بشری با یکدیگر پیوند می دهد. 
در ادامه، صنعتگران، مشتی عمله و کارگر هستند که کارشان در این دنیا، خدمت به افرادی است که خود را وقف خداوند کرده اند. نجم الدین دایه، جهان را خانقاهی می داند که شیخ آن «حضرت خداوندی» است و «خادم» آن «خواجه علیه الصلاة و السلام» به اعتبار «سید القوم خادمهم». می ماند که باقی خلایق چه کاره اند. به گفته او آنان دو دسته اند: «خدمتکاران، مخدومان». خدمتکاران، همان «عمله خانقاه» هستند که شیخ آنها را به کاری گماشته است. مخدومان هم «جمعی طالبان مجد که از غلبات شوق محبت و درد، طلب پروای هیچ کار و هیچ کس ندارند و روی از خلق و هوای نفس بگردانیده باشند و سوی دیوار ریاضت و مجاهدت آورده»اند. در تقسیم بندی، گروهی خدمت «طلبه» می کنند، و در این شرایط است که «طلبه به فراغت و جمعیت به طاعت و عبودیت مشغول می باشند». یک فرض او این است که در خانقاه، فقط «طلبه» باشد که در آن صورت «هر یک خدمت خویش بایستی کرد». (ص 264). وی باز با تأکید به شرح این دو گروه پرداخته و می گوید که «در خانقاه دنیا، خلق دو طایفه اند: یکی مخدومان که روی به عالم آخرت و خدمت حق آورده اند، ... و دیگر طایفه دنیاطلبانند که به مثابت عمله اند». گویی تقدیر هم چنان است که «هر یک را در این خانقاه، به خدمتی نصب کرده اند از پادشاهان تا بازاریان هر که هستند، مگر آن طایفه که به عبودیت خاص مشغول اند و خلاصه آفرینش». البته «عمله خانقاه» اگر همان کار کردن خود را «وسیله تقرب بحق سازند، حق تعالی از آنچه بدان خواص می رساند، از الطاف خداوندی نصیبی به عمله که خدمتکارانند، می رساند. (مرصاد، ص 264 ـ 265).
بدین ترتیب، ارزش و اعتبار اهل صنعت، کسانی که «عمله خانقاه جهان» هستند، به این است که نیت تقرب داشته باشند. این که قضای حاجت مسلمانی را برآورده کنند تا «مطیعی به فراغت به حق مشغول شود» و سهمی هم از آن، نصیب این عمله جات شود. عبارت نجم الدین این است: «همچنين اهل دنيا كه عمله خانقاه جهانند اگر در آن حرفت و صنعت خويش هريك نيّت چنان كند كه اين شغل از براى بندگان خداى مى‏كنم كه بدين حرفت محتاج باشند، تا قضاى حاجت مسلمانى برآيد، و مطيعى به فراغت بحق مشغول شود، كه اگر هر كسى بما يحتاج خويش از حرفتها و صنعتها مشغول شدى، از كار دين و دنيا بازماندى، دنيا خراب گشتى، و كس را فراغت طاعت و جمعيّت مخلصانه نماندى» (مرصاد، ص 265).
بُعدی تقدیری هم که در تفکر اشعری اصل است، این است که خداوند به گونه ای این عمله خانقاه را تربیت کرده که در طول عمر خویش به هر «خدمتی و حرفتی» که طی پنجاه یا صد سال به آن مشغول هستند «زهره ندارند که یک روز، کاری دیگر کنند». البته کاملا تقدیری نیست، و بخشی هم تحت هدایت «خادم» یا همان خواجه کائنات است. بخش توصیه ای آن این است که «کسب خویش را از مال حرام و مال با شبهت محفوظ دارد» و «هرگز در حرفت و صنعت خویش کار معیوب و روی کشیده نکند» و «انصاف نگاه دارد» و «از غل و غش احتراز کند» و نصایحی دیگر... «پس چون محترفه که عمله خانقاه جهانند بدین شرایط که نمودیم قیام نمایند، حضرت خداوندی از هر ثواب و درجه که به خاصگان و مقربان و محبوبان خویش دهد... نصیبی از آن بدین جماعت دهد که خدمتکان و محبان ایشان بوده اند». (مرصاد، ص 265 ـ 266).

و: فتوت نامه ها، مشاغل صنعتی و رابطه عارفانه
یکی از جنبه های صنعت در تمدن اسلامی، ارتباط آن با تصوف و فتوت نامه نگاری است. به نظر می رسد، کسانی تلاش کردند صنعتگران را به گونه ای با حلقه های صوفیانه متصل کنند. اما چگونه؟ ممکن بود صنعتگری به خانقاه راه یابد، اما این کافی نبود. او باید از نظر شغلی، به گونه ای تصور می کرد که ریشه صنعت او، از یک پیامبری گرفته شده و سپس به نسلی از بهترین صنعتگران رسیده و با سندی مثل اجازه علمی در میان علما، مشروعیت آن درست شده است. چگونه از یک پیامبر گرفته شده، همان نکته ای است که با بحث ما یعنی ارتباط پیامبران و صنعت، یا دین و صنعت مربوط می شود. در فتوت نامه ها، این رابطه تا اندازه ای روشن می شود. اما یک نمونه روشن آن، در رساله ای است با عنوان «در بیان رساله شعربافی و گرفتن قبضه ماکو». در این رساله می توان موردی را که گفته شد مشاهده کرد. داستان شعربافی، با زندگی ایوب نبی (ع) پیوند خورده و از زمان او این امر رایج گشته است. شرحی از مصایب بیماری ایوب بدست می‌دهد، و این که ایوب، صبورانه و در غاری می‌زیست و در مقابل این بیماری‌ها، ایستادگی کرد، همان که سبب شده تا صبر ایوب شهرت یابد. نویسنده رساله شعربافی، شروع به بیان زندگی ایوب پیغامبر (ص) کرده، با اشاره به بیماری او، می‌گوید که در خانه اش مریم نامی بود که «روزها بر آن قریه رفتی و از فقر، لب نانی بهم رسانیدی، و به جهت ایوب بیاوردی». وقتی، «مردم آن قریه یکی حرفی بیجا به مریم گفت»، آن زن گریه و گلایه کرد و ایوب هم دست به دعا برداشت. در این وقت، جبرئیل آمد، «به امر رب جلیل بیامد، و شهپر خود بدان غار زد، آبی از آن غار روان شد، قوله تعالی: فأنزلنا به الماء...». آن وقت «جبرئیل گفت یا ایوب، امر حق سبحانه و تعالی شد که تو و بانوی تو در این آب در آیید و قدرت ما را مشاهده کنید». «نقل است که چون ایوب و مریم از آن آب بیرون آمدند، هر دو جوان و چهارده ساله بودند».
اما داستان شعربافی، آن هم استفاده از ابریشم برای نخستین بار، از اینجا آغاز می‌شود. وقتی ایوب در آن آب بود، پوستی از بدن او جدا شد، «و از آن پوست به قدرت خدای تعالی درخت توت سفید رویید». در وقت مریضی ایوب، کرم‌هایی روی بدن او بودند، آنها هم «از بدن ایوب ریختند در بالای آن درخت جای گرفتند» «و از آن است که چوب توت به ناله در می‌آید و آتش نیز دارد». این کرم‌ها در بالای آن درخت، برگ‌ها را خوردند و «از ابریشم کفنی در پیرامون خود کشیدند و مردند». اینجا بود که جبرئیل به آموزش دادن ایوب برای تولید ابریشم پرداخت «جبرئیل بیامد و تعلیم ایوب گفت و آن ابریشم گرفت و تخم آن کرم برداشت و به ایوب سپرد و گفت یا ایوب، هر ساله چون این درخت سبز شود، این تخم در زیر بغل نگاه دار که به بوی آدم زنده شوند و این معجز از تو در میان خلق و بندگان خدا بماند که بدانند که صابران را قدر و منزلت می‌باشد». 
در این وقت، ایوب، «به تعلیم جبرئیل، تخم درخت توت و تخم کرم برداشت، و نقل مکان کرد، و الحال بهتر هنرهای جهان، شعربافی است و بهترین هنرهای جهان است». 
داستان ادامه می‌یابد، و «نقلست که آن ابریشم، ایوب به تعلیم جبرئیل گرفت و جوشانید، ولی چرخ می‌جید، و مریم نقادی کرد، و آن روز ابریشم سر دست کردند، یک دست جبرئیل جدا کرد و یک دست ایوب، و به استاد سهیل شروانی تعلیم داد» «و حال این کار بدو مسلم شده». و «چله نیز اول ایوب دوانید، به تعلیم جبرئیل، و از ایوب، شیخ احمد قدس خلیل حواله شد، و حال استاد چله دوان اوست». «و کار شعربافی به هشتاد و سه تن انبیاء رسید». (برای این گزارش و متن رساله بنگرید: مقالات و رسالات تاریخی، دفتر پنجم، ص 309 ـ  314). این مورد یک نمونه عینی از یک شغل صنعتی و ارتباط صوفیانه آن با مشایخ این رشته، و در نهایت رسیدن به انبیاء است.

ز: کیمیا در آمیختن صنعت و عرفان
یکی از صناعات مهم در تمدن اسلامی کیمیاست که همیشه در باره آن حرف و حدیث بوده است. این که اساسا یک دانش ـ صنعت است یا دانش ـ حکمت یا حتی دانش ـ عرفان. ریشه های آن بر اساس آرزوی دیرین بشر در تبدیل اشیاء دیگر به طلا، بسیار کهن است. این میراث به مسلمانان رسیده و کنار آن، فرهنگ کیمیا هم انتقال یافته است. بخشی از آن، ابزار آلات است، ابزاری که شرح آن را خوارزمی در باب نهم کتاب مفاتیح العلوم (ص 223) آورده و دامنه آن از نظر عملی و فعالیت های آزمایشگاهی روشن می شود. با این حال، همواره کیمیا، در حاله ای عرفان و حکمت ماورائی هم بوده و کمتر شکل آن این که، علاوه بر کارهای شیمیایی، می باید عامل به آن، از نوعی توانایی های آسمانی، ریاضتی، و نیز دعایی برخوردار باشد. این دانش، هیچ وقت به جایی نرسید، اما مسلما می توانسته، در حاشیه، کمکی به دانش شیمی کرده باشد، کمکی که تاریخ گزارش ویژه ای از آن ندارد و پیداست آنچه بوده، دانشی عقیم بوده و زایشی نداشته است. با این حال، اهمیت و سابقه آن، آثار احتمالی در ساخت  طلا همواره آن را در کانون توجهات قرار داده است.

4. صنعتگری و آموزش

الف: صنعت به مثابه علم به اعتبار تعلیم و تدریس
وقتی از صنعت صحبت می کنیم، یک جنبه مهم آن برای درک رابطه آن با علم این است که آیا مسلمانان، صنعت را امری «آموختنی» می دانستند؟ اگر این طور بود، صرفا ابزار آموزش را «تجربه عملی» و شاگردی عملی نزد استاد تلقی می کردند، یا آن که یک صنعت خاص، مانند کشاورزی یا معماری را به مثابه یک علم، درج شده در یک «کتاب» و آموختنی در «مدرسه» می دیدید؟ مع الاسف باید گفت، حتی اگر این حس وجود داشته، چندان گسترده نیست. ممکن است صدها کتاب طول این هزار سال تمدن مسلمانی در رشته هایی از صنعت بتوان یافت، اما در مقایسه با آنچه امروز بشر از رابطه علم و تکنیک در امر آموزش می شناسد، وضعیت بسیار ناچیزی دارد. در واقع، این یک تفات آشکار میان تمدن جدید و قدیم است که بسیاری از امور صنعتی و مشاغل مهم، هیچ گاه، به صورت یک «علم آموختنی با کتاب و در مدرسه» نیامد. اما به هر حال، نمی توان انکار کرد که زمینه هایی برای رشد این رویه بوده و البته به آن اعتنایی نشده است. اشاراتی به آن خواهیم داشت و اعتراف می کنیم که البته دایره آن بسیار وسیع است.
جاحظ وقتی در باره «کتاب» سخن می گوید، خطاب به مسلمانان می گوید، ببینید زنادقه چگونه کتابهای خود را زیبا و در شکل بسیار نفیس در می آوردند. آنگاه از موضوعات کتابهای آنان صحبت کرده از جمله از کتبی یاد می کند که صناعات را به مردم یاد می دهد، یا کتبی که تجارت و کسب و کار را به مردم می آموزد «کتب تعرّف الناس ابواب الصناعات أو سبل التکسب و التجارات». (الحیوان، 1/42).
وی در جای دیگری هم به تنوع کتابهایی که در باره صناعات، در دست مردم است یاد کرده که از نظر تنوع و اسامی آنها، جالب است: «و حسبك ما في أيدي الناس من كتب الحساب، و الطبّ، و المنطق، و الهندسة، و معرفة اللّحون، و الفلاحة، و التّجارة، و أبواب الأصباغ، و العطر، و الأطعمة، و الآلات. و هم أتوكم بالحكمة، و بالمنفعة التي في الحمّامات و في الأصطرلابات و القرسطونات [قپان]‏ و آلات معرفة الساعات، و صنعة الزجاج و الفسيفساء، و الأسرنج‏ و الزنجفور [مرکّب نوشتن] و اللازورد و الأشربة، و الأنبجات‏ [انبه جات]، و الأيارجات [داروی مسهل]‏ و لكم المينا، و النشادر و الشّبه (نوعی ظرف مسی) و تعليق الحيطان و الأساطين، و ردّ ما مال منها إلى التقويم. و لهم صبّ الزردج‏، و استخراج النّشاستج‏ [وسیله دست کردن فالوده]، و تعليق الخيش، و اتّخاذ الجمّازات، و عمل الحرّاقات [کشتی هایی برای انداختن تیر نظامی]، و استخراج شراب الداذيّ [شراب]‏ و عمل الدّبابات»‏. (الحیوان: 1/56 ـ 57). این که در باره همه اینها، کتاب و نوشته بوده، نکته مهم و قابل توجهی است. او در جای دیگر هم از تلاش خالد بن یزید بن معاویه، برای اولین بار، برای ترجمه کتابهایی در زمینه نجوم، طب، کیمیا، حروب و آلات و ادوات و صناعات سخن گفته است (رسائل الجاحظ، السیاسیه، ص 436)
اگر پرسش این مقاله ما این بود که آیا به صنعت، نگاه علم بوده است یا خیر، و این که علم به معنای آموختنی باشد، یعنی تجربه هایی که می تواند فشرده آنها علم و دانایی باشد، در آن حد که امکان تدریس و تألیف و آموزش در آن باشد، باید گفت، البته که چنین بوده است. این را از کتابهای تقسیمات علوم، یا آنچه مثلا غزالی و نجم الدین دایه و دیگران گفته اند، و مربوط به تعریف علم و انواع آن است، می توان دریافت اما راه دیگر این است که بدانیم، در عمل، در این تمدن، کتابهایی در صناعات مختلف نوشته شده است یا خیر؟ طبعا پاسخ مثبت است. کتابهایی که درباره کشاورزی نوشته شده، یا درباره رنگرزی، یا کاغذسازی یا هر شغل دیگر، همه اینها را می توان به منزله آثاری دانست که در صنعت نوشته شده و تجربه های عملی را به صورت گزارش علمی درآورده است. این حرکت در تمدن اسلامی وجود داشته و در برخی از رشته ها، جدی تر هم بوده است. برخی از آثار فهرستی از صناعات را بیان می کنند و برخی دیگر به طور خاص در باره یک صناعت هستند. نمونه ای از اینها، رساله «بیان الصناعات» از ابوالفضل حبیش بن ابراهیم طبیب تفلیسی (م اواخر قرن ششم) است. او در این رساله، مختصری را در باره هر صناعت و به پارسی «اندر صناعات از کتب های! تازی» در آورده و در این رساله نهاده و نامش را «بیان الصناعات» گذاشته است. بیشتر محتوای کتاب، به دانش کیمیا و کارهای شیمیایی و نزدیک به آن است، هرچند مطالب متفرقه ای هم دارد که به کار صنعت نمی آید، مانند آخرین باب آن که باب بیستم است، و «اندر پیدا کردن اسرار جماع و آبستنی» است و همان هم در باره ساختنی هایی دارویی برای تقویت باه است. (بیان الصناعات، ص 430 ـ 440).
برخی ابواب دیگر عبارت است از: اندر صناعت علم کیمیا، اندر صناعت جوهرها، اندر رنگ کردن جوهرها، اندر رنگ کردن بلورها و مینا، اندر آب دادن تیغها و آلات سلاح، اندر صناعت های گوناگون، اندر آمیختن حبر و مداد، اندر نبشته ها بردن از کاغذ و پدید آوردن از هر گونه، اندر چیزها که در آن دفع حیوانات و غیرش بود، اندر استعمال آتش و عِلم های چراغ، اندر عِلم های شراب، اندر شستن قصب و برداشتن نشان از جامه ها. (بیان الصناعات، تفلیسی، به کوشش افشار، چاپ شده در فرهنگ ایران زمین، دفتر پنجم، صص 298 ـ 440). از حجم صفحات روشن می شود که اثری است در خور، به ویژه از نظر ویژگی های زبانی ـ صنعتی، و همزمان نشانگر این که این صنایع، از تجربه به علم رسیده است. باب سیزدهم درباره دفع حیوانات و حشرات و غیره است، به طوری که انواع و اقسام روشها برای دور کردن آنها از انسان آموزش داده می شود. (بیان الصناعات، ص 376 ـ 385). بخش های دیگر هم به همین ترتیب، دانش هایی است که محتوای آنها ساختن و صنعتگری برای رسیدن به هدف معین است. 

ب: آموختن صنعت به اطفال و شرایط آن
آموختن صنعت در جامعه مسلمانی، مدرسه ویژه ای نداشت و حتی آثار فراوانی هم در این باره، جز در حد بیان آداب آن نیست. اغلب، به منزله یک شغل به «صنعت» نگریسته شده و وسیله ای برای ارتزاق است. اما در این که لازم است مدرسه ای باشد تا کسی در آن آموزش مهندسی و صنعت ببیند، چیزی به چشم نمی آید، هرچند در مواردی قید شده است که یادگیری هر صناعتی، نیاز به معلم دارد و چنین نیست که کسی به سادگی بتواند آن صنعت را از پیش خود بیاموزد (اعلام النبوه، ابوحاتم رازی،  ص 184). با این همه، این که مدرسه ای برای این قبیل کارها باشد، معمول نبوده است. می دانیم که نخستین مدرسه، نه در قرن اول یا دوم و سوم، بلکه برای نخستین بار در قرن چهارم ـ پنجم پدید آمده و این به معنای آن است که درک رابطه علم با مدرسه، خود نیاز به سه چهار قرن تجربه علمی داشته است. 
در «انیس الناس»، که اثری در باره یاددهی اخلاقیات عمومی وشغلی است، در جایی که در باره تربیت طفل است، روی این اصل تأکید دارد که هر کدام از اطفال، روی یادگیری صنعتی زمینه دارند و اگر تربیت او در زمینه همان باشد، نتیجه بخش خواهد بود: «آنكه در طبيعت طفل نظر كنند و از احوال او به طريق فراست معلوم كنند كه اهليّت چه نوع صناعت و قابليّت چه صنف كمال دارد، و فطرت او موافق كدام طريق از طرق فضايل است. و او را به اكتساب آن نوع فضيلت و صناعت مشغول گردانند، چه همه كس مستعدّ هر صنعتى نباشد». به نظر او چنین نیست که همه به دنبال «صناعات اشرف» بروند که این خود «مدار نظام عالم و مناط قوام بنی آدم» را بر هم می زند. نویسنده تأکید می کند که «پس مستعدّ هر صنعتى را متوجّه آن بايد گردانيد تا به اسرع احوال ثمره آن ظاهر گردد. چه ارتكاب برخلاف اين معنى سبب تضييع اوقات و موجب تعطيل ساعات بود». در این باره مثالی هم از صفی الدین ارموی و یاقوت مستعصمی می زند که مستعصم، اولی را برای تعلیم خط گماشت و دومی را موسیقی. مدتها کارشان بی نتیجه بود، تا آن که جای آنها را عوض کرد و نتیجه داد: «حكم فرمود تا صفى الدّين را به تعليم علم موسيقى دادند و ياقوت را به آموختن خطّ و نتيجه اين رعايت آنكه هريك سرامد عالم شدند». او توصیه می کند که در آموختن صنعت به یک طفل، او را از صنایع دیگر غافل نکند: «با وجود اشتغال بر صنعت موافق طبيعت طفل را از صنايع ديگر معرض نگردانند. چه قصور همّت در اكتساب فضايل و بر اشتغال صنايع اقبح قبايح بود». مهم این است که روحیات او را هم در نظر بگیرد: «بايد كه امرى كه متعلّق به حفظ صحّت و دفع كسل و بلادت و حصول حدّت و ذكا و نشاط بود، لازم او گردانند». تلاش برای این که وقتی طفل صنعتی یاد می گیرد، آن را ادامه دهد تا «ماهر» شود توصیه بعدی اوست: «آنكه چون صنعتى از صنايع كه متعلّق به كسب معاش باشد بياموزد آنچه از اجرت آن صنعت حاصل شود به معاش او صرف گردانند و آن دخل به خرج او كنند. تا چون حلاوت اكتساب و لذّت آن بيابد در آن كار ماهر گردد و در طلب معيشت و تكفّل امور آن قادر باشد». این که شخص با درآمد مختصر، به دنبال لذت رفته و از کار و مهارت در آن بماند، آن چنان که فرزندان ثروتمندان چنین هستند و از صنعت بی بهره اند، امری خطاست: «چه اكثر اولاد اغنيا چون به ثروت و غنا مغرور باشند از صناعات و آداب آن محروم مانند و بعد از انقلاب روزگار و حوادث ايّام به درويشى و مذلّت افتند و محلّ ترحّم دوستان و شماتت دشمنان گردند، «حرفة المرء كنزه»، و اولاد جماعتى كه مدار معاش ايشان بر كسب باشد اولى آنكه عند حصول الضيّعه متأهّل شوند». (انیس الناس، مولف: شجاع، از قرن هشتم، به کوشش افشار، تهران، 1356، ص 234). در متون بعدی هم، در شرح تربیت کودک، از آموختن صناعات به آنان و آداب آن، سخن گفته شده است (نفائس الفنون: 2/406 ـ 407).


5. انبیاء و صناعات

الف: آیا انبیاء منشأ صناعات هستند؟ «اثبات نبوت بر اساس آموزش صنعت»
در این که پیامبران صناعاتی را به مردم یاد داده اند، در متون قدیم اشاراتی وجود دارد. در قرآن خطاب به حضرت نوح آمده است و.... این موارد شائبه این نظر را که انسان قادر به یادگیری اینها نبوده و خداوند از طریق رسولانش امور مزبور را به آنان یاد داده، پدید می آورد. 
نسبت دادن صناعات به انبیاء از موارد جزئی به صورت خبر تاریخی تا استفاده از آنها در یک اصل کلی که آنان منشأ و نقطه آغاز صناعت در میان بشر بوده اند، در متون قدیم دیده می شود. در متون اسلامی، از این قبیل اخبار وجود دارد که: اولین کسی که خیاطی کرد، ادریس بود و پیش از آن مردمان، پوست می پوشیدند. نخستین کسی که کاغذ درست کرد، یوسف بود. اولین کسی که صابون ساخت، سلیمان بود. و اما کیمیا، برای اولین بار، کار قاورن بود. شیشه، کار پادشاهی از پادشاهان مصر پس از توفان بود. (صبح الاعشی، 1/487).
در اینجا، دو مسأله مرتبط با هم هست؛ اثبات نبوت و این که منشأ علم و صناعات، انبیاء هستند. این که گفته شود، نبوت ثابت می شود، چون بشر قادر به درک علم و صناعت نبوده و انبیاء به او یاد داده اند، همزمان دو مسأله اثبات نبوت و منشأ بودن انبیاء برای صناعت را ثابت می کند. 
شرح مسأله این که، در کلام قدیم، در اثبات نبوت، ادله زیادی در باره لزوم وجود پیامبر ارائه می شد که شماری از آنها، آشکارا به این بر می گشت که آدمی از مصالح و مفاسد بسیاری از امور بی خبر است، و این انبیای الهی هستند که آنها را به وی گوشزد می کنند. حتی معتزلیان و متکلمان فیلسوف منش هم که مسلمان بودند، ضمن اعتراف به قدرت عقل، برای اثبات نبوت، به مواردی اشاره می کردند که یا آدمی مصالح و مفاسد را درست درک نمی کند، یا به خوبی درک نمی کند، و انبیاء این موارد را بیان می کنند. پیشینه این امر، در مباحث اثبات نبوت در متون کلامی کهن بوده است. پایه این کار، تأکید روی نقص عقل، و تأکید بر نقش «نبی» در افزودن بر دانش بشر است. اثبات این که همه چیز با عقل بدست نمی آید و «تعلیم» لازم است که بخشی هم کار انبیاء است و از آن جمله، در صناعات است. (التوحید، ماتریدی ص 134 ـ 135 «بیروت، 1427»). 
فخر رازی فهرستی از یازده مورد از موارد نیاز به بعثت انبیاء را در «المحصل» آورده که خواجه به گزارش آن در «تلخیص المحصل» آورده است. چهارمین آنها این است که آنچه از غذا و دوا و سموم، روی زمین است، تشخیصش جز در «ادوار العظیمه» ممکن نیست و خطر آن برای بیشتر مردم هست، اما با بعثت، طبایع آنها شناخته شده، منافع آنها از ضررش روشن می شود. چنان که منجمان، طبایع افلاک را می شناسند، اما این کار تجربه طولانی می خواهد که عمر بشر کفاف آن را نمی دهد، در آنجا نیز بعثت، نتایج را در این زمینه، با بیانات خود روش نمی کند. یازدهمین نکته در باره صناعات است که انبیاء مواردی را به بشر تعلیم می دهند که از آن جمله تعلیم «لبوس= زره سازی» به داود و کشتی سازی به نوح است: «و حادي عشرها: الهداية إلى الصناعات‏ النافعة، قال اللّه تعالى في داود عليه السّلام: «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ»، و قال لنوح صلّى اللّه عليه و آله: «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا»، و لا شكّ أنّ الحاجة إلى الغزل و النسج و الخياط و البناء و ما يجري مجراها أشدّ من الحاجة إلى الدرع، و توقيفها على استخراجها بالتجربة ضرر عظيم للخلق فوجب بعثة الأنبياء لتعليمها»، بدین ترتیب، بعثت در آموزش برخی از صنایع به ما کمک کرده است. (تلخیص المحصل، ص 364 «بیروت، 1405»). 
خواجه نصیرالدین طوسی با برخی از این موارد موافق نیست که از جمله آنها همین موارد است. او می نویسد: فواید بعثت که فخر برشمرده، درست است، انبیاء برای روشنگری در عقاید حقه و اخلاق فاضله آمده و در امور دینی به انسان کمک می رسانند، اما برخی از مواردی را که بر شمرده، فایده ای در بیانش نیست، چرا که «فإن الانبیاء علیهم السلام، لم یُعلّمونا الطب و لا طبائع الحشائش ولا طبائع درجات الفلک، و لا رصد عطارد، و لا أکثر الصناعات» (همان، ص 367). بدین ترتیب تفاوت عقل یک فیلسوف با یک متکلم اشعری روش می شود.
مشابه این مباحث در باره امامان هم مطرح بوده است. به روایت فخررازی، در بین قدمای شیعه، کسانی بوده اند که ضرورت امامت را به خاطر یاد دادن صنایع می دانستند: قال بعض قدماء الشيعة: أنه يجب على الله نصب الامام، ليعلمهم أحوال الأغذية و الأدوية، و يعلمهم السموم المهلكة، و يعرفهم الحرف و الصناعات، و يصونهم عن الآفات و المخاوف. (اربعین فی اصول الدین: 2/256). به نظر می رسد، این عقیده غلاة بوده در حالی که امامیه، به این مطالب باور نداشته اند. در گزارشی از باور آنان در باره علم امام و لزوم این علم برای هدایت آمده است: مذهب شیعه در باب نقش امام این است که در مقام معلم «معرفة الله» است. در حالی که بیشتر امامیه بر این باورند که وظیفه امام «اداء الواجبات العقلية و اجتناب المقبحات العقلية» است، غالیان کار امام را «تعليم اللغات و احوال الاغذية و الادوية و السموم و الحرف و الصناعات‏ و المحافظة عن الافات و المخافات» می دانند. (شرح المقاصد: 5/236 «قم، 1409»). 
این نشان می دهد که غلات شیعه، امام را محور تعلیم همه چیز می دانستند، در حالی است که در متون قدیم کلامی شیعه، این مطلب را که امامان باید از همه صنایع باخبر باشند را رد شده است. در یک متن کلامی کهن از قول مخالفان شیعه آمده است که استدلال شیعه بر لزوم امامت الهی بر این که باید کسی باشد که از همه علوم آگاه باشد، لازمه این امر این است که امام «عالم به جمیع صناعات و مهن» هم باشد، و چنین امری عملا غیر قابل قبول است. پاسخ طوسی به این مطلب این است که چنین لازمه ای وجود ندارد. دلایل شیعه، مربوط به علوم دینی است که امام رئیس آن است، اما لازمه آن دانستن علومی که ربطی به علوم شریعت ندارد، نیست. بنابر این علم به «صناعات و مهن» چون امام ریاست در آنها را ندارد، برای امام لازم نیست. «لو کان رئیسا فی الصنائع لوجب أن یکون عالما بها». وی تأکید می کند که اگر اختلافی در میان اهل صنایع و حرف در ارتباط با شغلشان پدید آید و به امام مراجعه کنند، باید آنان را به اهل خبره از میان خودشان ارجاع دهد تا در میانه سخن صحیح معلوم باشد و به آن حکم دهد (تلخیص الشافی: 1/252 «تهران، 1382»؛ و بنگرید: الشافی فی الامامه، 3/164 ـ 165). 
سید مرتضی در یکی از رسائل خود، روی همین نکته تأکید دارد که پیامبر و امام، «لابد أن یکون کل واحد عالما بالله  تعالی، و احواله، و صفاته، و مالا یجوز علیه و ما لا یجوز، و بجمیع احوال الدیانات و بسائر احکام الشریعة التی یؤدیها النبی (ص) و یحفظها الامام، و یتقدمها» تا این که هر آنچه از آنان می پرسند، بدانند، اما در صناعات و حرفه ها چنین نیست «اما ما عدی ذلک من الصناعات و الحرف، فلا یجب أن یعلم النّبی او امام شیئاً من ذلک». صناعت هم یعنی «نساجه و صیاغه» و امثال اینها. حتی «کتابت» هم که نوعی صناعت است، شامل این قاعده می شود. (رسائل الشریف المرتضی، 1/104 «قم، 1405»). شاید نتیجه عملی آن چنین باشد که برای مثال، سدید الدین حمصی، رسما می گوید که امام، هیچ گاه رئیس خطاط ها، یا بناها یا نقاش ها و نجارها نیست، اینها همه امور دنیوی هستند و او فقط نسبت به اختلافات آنها بر اساس فقه دینی نظر می دهد. (المنقذ من التقلید: 2/236). او در جای دیگر، این لازمه باور به امامت را که باید معتقد باشید امام لازم است از حرف و صناعات هم آگاه باشد را نمی پذیرد. (المنتقذ من التقلید: 2/292).

ب: ابن حزم، اثبات نبوت و صناعت انبیائی
ابن حزم اندلسی در کتاب «الفصل فی الملل و الاهواء و النحل»، که اثر بزرگی در دانش ملل و نحل است، می کوشد تا استدلال تازه ای برای اثبات نبوت بیاورد. وی در این زمینه از پدید آمدن «علم» در میان بشر، استفاده کرده آن را محور بحث خویش قرار می دهد.  نکته این است که هر چیزی اول باید «امکان» داشته باشد. برخی از امور، در شرایطی ممکن است و در شرایطی ناممکن. برای یک کسی، درک یک نکته ظریف در یک شعر، ممکن است و برای دیگری نه. طبیعت شیء باید اقتضای امری را داشته باشد تا برای آن قبول آن امر، ممکن باشد. این که کسی پیامبر شود، یک امکان است. این که کسی، حکمت و فضیلت و عصمت داشته باشد، و خداوند بدون تعلّم به او علم بدهد. استدلال برای بعثت از اینجا آغاز می شود و آن این است که یادگیری علوم و صناعات، توسط هیچ شخصی، بدون تعلیم امکان پذیر نیست. علم طب و شناختن طبایع، و امراض، و همین طور داروها، امری است که یادگیری آنها دهها سال طول می کشد؛ همین طور علم نجوم، علم لغت. صناعات نیز چنین است. کشاورزی، آسیابانی، طبخ غذا، چوپانی، درخت کاری، بافتن کتان، ریسندگی، بافندگی، خیاطی، و همین طور ساختن آلات و اسباب کشاورزی و کشتی سازی و کندن چاه و تربیت زنبور عسل، و استخراج معادن و بنایی با کمک آجر و چوب. همه اینها نیاز به تعلیم دارد و به ناچار باید بپذیریم که انسانی بوده که خداوند این علوم را به او آموخته، و این صرفا از طریق وحی بوده، یعنی نبوت. بدین ترتیب، وجود نبوت و نبی در عالم ثابت می شود. فکر کنید، چه کسی برای نخستین بار لغت را درست کرده است؟ چنین چیزی بدون تعلیم ممکن نیست. مثل بچه ای که ابتدا سخن گفتن نمی داند و کسی به او تعلیم می دهد. ابن حزم می گوید، اکنون بنگرید به مناطقی که از صناعات دور هستند، بلاد سودان و صقالبه و بیشتر امم، و همین طور ساکنان بادیه ها، هیچ کدام اینها از ابتدای عالم تاکنون نتوانسته اند به علم و صنعت دست یابند، و این جز به تعلیم ممکن نیست. اگر چنین چیزی بدون تعلیم ممکن بود، تا حال باید اتفاق می افتاد اما نیفتاده است. در همه علوم چنین است. البته، مقصود جمع علم در یک کتاب نیست، مانند اکنون که علم منطق و طب و هندسه و نجوم و هیئت و... در کتابی نوشته شده و می تواند استفاده شود، از زمانی صحبت می کنیم که آغاز لغت و زبان بوده، آغاز علم هیئت بوده، همین طور طب و شناخت داروها، و ابتدای معرفت صناعات. ابن حزم می گوید، این نکته برهان روشنی بر حدوث عالم است، و این که عالم حادث مختاری دارد. عالم، بدون معاش، بقایی ندارد و معاش هم بدون این قبیل «اعمال و صناعات و آلات» ناممکن است و اینها میان بشر نیامده مگر به تعلیم خداوند. (الفصل: 1/90)
اهمیت این تحلیل در نسبت دادن همه علوم به خدا، و از آن طریق به رسول و او به مردم، هم در حوزه علوم و هم صنایع، در این است که اهمیت کنکاش انسان کاهش می یابد، رشد و توسعه علم با تلاش بشر، امری نامتعارف شناخته می شود، و به این ترتیب، زمینه برای سکون و تعطیل کردن عقل برای رسیدن به حقایق جدید، توصیه شده و از هر نوع نوگرایی، پرهیز داده شود؛ چون از خط معرفتی که از انبیاء رسیده، فاصله دارد. این کار اگر در حوزه معارف دینی بود شاید مقبول می نمود، ما در حوزه علم و به خصوص صنایع، اظهار نظر شگفتی است.
تحلیل و تفسیر ابن حزم، می تواند نوعی رنگ دینی هم به صناعات بدهد، و آن را در معنای وسیع تری از علم دینی تعریف کند. شاید در همین جا بی مناسبت نباشد اشاره کنیم که در تفسیر هایی که برای حکومت و امامت بر جامعه شده، آنجا که از نظامات اداری و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی منتسب به دین یاد شده، یادی هم از «حرف و صناعات» شده است. ممکن است در این نگاه، تعریف ابن حزم برای اثبات نبوت و اصل انتقال علم از خدا به نبی و از او به مردم در حوزه صنعت در کار نباشد، اما وقتی رنگ دینی به همه نظامات اجتماعی می خورد، شامل صنعت هم می شود. علی بن محمد خزاعی (م 789) در کتاب «تخریج الدلالات السمعیه» که نظامات اجتماعی عصر رسول (ص) را فهرست کرده، جزء نهم کتابش را «فی ذکر حرَف و صناعات کانت فی عهد النبی ص و ذکر من عملها من الصحابه» قرار داده و از مشایخ مختلف، از تجارت تا ذکر مشاغل قریش در جاهلیت، عطاری، صرافی، تیرسازی و تیر فروشی، نساجی، خیاطی، رنگرزی، حدادی، و غیره سخن گفته و در باره هر کدام، اگر روایتی یا نگرشی از نظر فقهی یا جز اینها از سوی رسول (ص) و صحابه بوده، آورده است. (تخریج الدلالات السمعیه، صص 863 ـ  717)

ج: ابوحاتم رازی مقایسه ای میان انبیاء و فلاسفه و صنعتگران
گفتگوی ابوحاتم رازی، دانشمندان اسماعیلی قرن چهارم، با ملحدی که او را محمد بن زکریای رازی دانسته اند، به بحث درباره اهمیت فلسفه یونانی و علوم ریاضی و منطق و نجوم در مقایسه با معارف دینی و مقایسه «نفع» آنان رسیده است. او می گوید این ملحد، خود را به تمسخر واداشته و عقلش را به تباهی کشانده، آنجا که می گوید: «مجسطی و کتب هندسه و طب و منطق و نجوم، نفعش از قرآن بیشتر است». 
رازی می گوید، ما قبلا از نفع قرآن برای دین و دنیا سخن گفتیم، و اکنون ملحدان به ما توضیح دهند که «مجسطی و کتب هندسه و منطق و نجوم چه نفعی دارد، جز آدابی که در آنها هست و مردم آن را فرا می گیرند؛ و بسیاری از مردمان، در کار دین و دنیاشان از آنها بی نیازند، به طوری که در هر شهری، یک یا دو نفر به آنها مشغولند. حتی شهرهای زیادی هست که یک نفر از این علوم خبر ندارد. این در حالی است که ملحد و مسلمان بر این امر متفقند که این قبیل علوم، یعنی مجسطی و کتب هندسه و طب و منطق و نجوم، هیچ نفعی از زاویه دینی ندارد. در مورد امور دنیا هم، نفع تمامی «صناعات»، بیش از آن علوم است، و اهل صناعات، حظّ و بهره بهتری دارند، و با شغلی که دارند از درآمدی که از این دست علوم بدست می آید، بی نیازند. به علاوه، کسانی که زیادی در این علوم غور می کنند، و تمسک به ریسمان شریعت و توحید و نبوت ندارند تا در آن با بصیرت باشند و در شناخت امر دین، استوار باشند، آری اینان، کارشان به تعطیل و الحاد می کشد. این کتابها، آنان را به کتب کسانی که خود را شبیه فلاسفه و حکیمان قدیم کرده اسامی آنان را روی خود گذاشته اند، می کشاند، کسانی که کتابهای مزخرفی نوشته اند که بر اساس آنچه ما تبیین و تفسیر کردیم، جز وساوس متناقض در آنها نیست، چیزهایی که عقل شاغلین به آنها را از بین می برد و آنان را در حیرت هلاکت آمیزی فرو برده و جز بر کوری و ضلالت آنان نمی افزاید». 
اینجا رازی، کتابها را به دو دسته کتب فیلسوفان واقعی و کتب فیلسوف نمایان تقسیم کرده و حس می کند که نکند مطالبی که گفته، به معنای بی ارزش تلقی کردن آثار فلاسفه واقعی باشد، بنابر این می افزاید: ما البته بر «مجسطی و اقلیدس و بطلیموس و جز اینها از کتب منطق و طب و مشابه آنها، طعنی نداریم. اینها از حکیمان است، و آنچه در حکمت در آنها آورده اند، به تأیید خداوند متعال بوده است، اما باید دانست که اینها نظیر قرآن نیست، کما این که این حکیمان، شبیه محمد (ص) نیستند، چرا که حکمت محمد (ص) چنان که گفتیم، برای همه اهل زمین، از مومن و کافر، عمومیت دارد، در حالی که حکیمانی که این کتابها را نوشته اند، خواسته اند حکمت خود را بر مردم آشکار کنند تا مردمان مراتب آنان را بشناسند. بنابر این نفع آن، مربوط به خودشان، و مردمان معاصر آنهاست که آنها را شناخته اند و دینشان را از آنان گرفته اند. آنان هر کدام، حکیم زمانه خویش بوده اند، و نفع و ضرر آنان در امر دیانت، به همان معاصرین آنان باز می گشته است... بنابرین کسی از حکمت آنها جز به مقدار نفعی که به مردمان آن زمان رسیده، استفاده نکرده و زمانی که از دنیا رفته اند، نفع کلام و کتابهایشان، جز آنچه امروز به دست ما رسیده، به کسی نرسیده است. قوت این کتابها، هیچ گاه به اندازه قوت کتب اصحاب شرایع نیست، کسانی مانند موسی و عیسی که روزگاری طولانی، امام مردمان روی زمین بوده اند، یا مثل محمد (ص) که تا روز قیامت امام عالم است. (اعلام النبوه، ص 256 ـ 257).


منابع
ابجد العلوم، صدیق حسن خان، بیروت، 1999
احصاء العلوم، فارابی، ترجمه خدیو جم، تهران، 1364
احیاء علوم الدین، ابوحامد غزالی، بیروت، دارالکتاب العربی، بی تا
اخلاق ناصری، نصیرالدین طوسی، تهران، 1373ش
الاربعین فی اصول الدین، فخر الدین رازی، قاهره، مکتبة الکلیات الازهریه، 1986م
اسئله و اجوبه، رشیدالدین فضل الله، به کوشش رضا شعبانی، اسلام آباد، 1371ش
الاضحویه فی المعاد، ابن سینا، تهران، 1383ش
اعلام النبوه، ابوحاتم رازی، تهران، 1381
الاقتصاد فی الاعتقاد، غزالی،  بیروت، 1409
الامتاع و المؤانسه، ابوحیان توحیدی،  بیروت، 2003
انیس الناس، مولف: شجاع، از قرن هشتم، به کوشش افشار، تهران، 1356
اوراد الاحباب و فصوص من الاداب، یحیی باخرزی، تهران، 1383ش
آراء اهل المدینة الفاضله، فارابی، بيروت، مکتبة الهلال،1995
بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، بیروت. 
البصائر و الذخائر،  ابوحیان التوحیدی، بیروت، دار صادر، 1419
بیان الصناعات، تفلیسی، به کوشش افشار، چاپ شده در فرهنگ ایران زمین، دفتر پنجم، صص 298 ـ 440
تخریج الدلالات السمعیه، علی بن محمد الخزاعی، بیروت، 1999
التذکرة الحمدونیه، ابن حمدون، بیروت، 1996
التعریف بطبقات الامم، قاضی صاعد اندلسی، تهران، میراث مکتوب،  
تلخیص المحصل، خواجه نصیرالدین الطوسی، بیروت، دار الاضواء، 1405
التوحید، ماتریدی، بیروت، 1427 ق
جامع بیان العلم و فضله، ابن عبدالبر، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1421
چهارده رساله در باب فتوت و اصناف، مهران افشاری، مهدی مداینی، تهران، چشمه، 1381
الحکمة المتعالیه، صدرالدین شیرازی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1981
الحیوان، عمرو بن بحر جاحظ، بیروت، دار الکتب، 2003
درة التاج، قطب الدین شیرازی، حکمت، تهران، 1369
ربیع الابرار، ابوالقاسم زمخشری، بیروت، اعلمی، 1999 
رسالة فی فضیلة العلوم و الصناعات، هند، حیدرآباد، دائرة المعارف العثمانیه، 1340ق
رسائل ابن حزم، بیروت، الموسسه العربیه، 1980
رسائل الجاحظ «الکلامیه»، بیروت، 2002
رسائل الجاحظ، الرسائل السیاسیه، بیروت، 2002
شرح المقاصد، سعدالدین التفتازانی، قم، رضی، 1409ق
الشفاء، الطبیعیات، ابن سینا، قم، مرعشی
صبح الاعشی، احمد بن عبدالله قلقشندی،  بیروت، بی تا، دار الکتب العلمیه
فتوت نامه معماری، مهرداد آقا شریفیان، احمد امین پور، مجله فیروزه اسلام، سال اول، شماره اول، زمستان 92، صص 69 ـ 90
الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ابن حزم،  بیروت، 1416
قوت القلوب، ابوطالب مکی، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1417
کتاب السیاسه، ابن سینا، (چاپ شده ضمن کتاب «مقالات مشاهیر العرب من المسلمین و النصاری) دار العرب، 1985

کار در اسلام، شیخ یوسف نجفی جیلانی، تهران، انجمن تبلیغات اسلامی، 1324ش
کسر اصنام الجاهلیه، تصحیح محسن جهانگیری، تهران، 1381ش
لطائف الاشارات: ابوالقاسم قشیری، مصر، 1981
اللطف و الطائف، ابومنصور ثعالبی، بیروت، عالم الکتب، 1997
المبدأ و المعاد، ملاصدرا، تهران، 1354ش
مثالب العرب، هشام بن محمد کلبی، بیروت، دار الهدی، 1419
مجموعه رسائل عوارف المعارف، جمعی از نویسندگان، شیراز، کتابخانه احمدی، 1363
المحاسن و الاضداد، عمرو بن بحر جاحظ، بیروت، دار هلال، 2002
المحاسن و المساوی بیهقی، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1999
محاضرت الادباء و محاورات الشعراء، راغب اصفهانی، بیروت، 1999 م
مرصاد العباد، نجم الدین دایه رازی، تهران، 1322ق
المستطرف فی کل فن مستظرف، شهاب الدین ابشیهی، بیروت، عالم الکتب، 1999
مفاتیح العلوم، خوارزمی،  بیروت، 1428
مفتاح السعاده و مصباح السیاده، طاش کبری زاده، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1422
مقالات و رسالات تاریخی، رسول جعفریان، دفتر پنجم، نشر علم، 1397
المنقذ من التقلید، سدید الدین حمصی رازی، قم، موسسه النشر الاسلامی، 1412ق
منهج الرشاد فی معرفة المعاد، محمد نعیم طالقانی، مشهد، 1411
نثر الدر،  ابوسعد الابی، بیروت، دار الکتب، 2004
نفائس الفنون،  شمس الدین آملی، تهران، اسلامیه، 1381ش

 

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)

به کوشش رسول جعفریان

یکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

چگونه دانش «کتاب شناخت» را به عنوان یک رشته جامع علمی تأسیس کنیم؟

رسول جعفریان

روز سه‌شنبه ساعت ۱۷ عصر اسفندماه سال ۱۴۰۲ با با حضور جمعی از پژوهشگران، فهرست‌نگاران و مدیران کتابخا

البدء و التاریخ مقدسی، اثری مبتکرانه در تاریخ نگاری اسلامی

رسول جعفریان

گزارشی است در باره کتاب البدء و التاریخ مقدسی که از جهاتی اثری مبتکرانه و منحصر به فرد در میان کتب ت