۳۹۱۳
۰
۱۳۹۸/۰۶/۳۱

اشعاری در باره راه حج از ابوهاشم!

پدیدآور: رسول جعفریان

خلاصه

در میان یک مجموعه شعر هجو، اشعاری در باره راه حج آمده که گرچه سبک و گاه با استفاده از کلمات نازیباست، اما به هر حال برای شناخت راه حج در دوره ای که شماری از حجاج با شتر و برخی از راه دریا و با کشتی می رفتند مفید است.

 

دفترچه ای از اشعار هجو به نام هاشم یا شیخ ابوهاشم هست که اغلب اشعار آن هجویات است و گهگاه تعابیر زشتی هم دارد. در میان این دفترچه چند ده صفحه ای، اشعاری در باره سفر حج مؤلف هست که خطاب به بردارش ـ با نام ابوتراب ـ سروده و بخشی از مشکلاتش را با شتردار یا جمّال بیان کرده است. نام این جمال، محمد گنجی بوده و چنان که می گوید، او را بسیار اذیت کرده است. وقتی به جده رسیده اند، به خانه سید موسی نامی وارد شده و تلاش کرده تا انتقامش را از این محمد گنجی بگیرد. اما کارشان به مصالحه کشیده و گرفتن مداری آجیل میانشان اصلاح شده است. در ادامه، اشعاری در باره سختی راه دریا دارد که برای شناخت دشواری های راه حج، بی فایده نیست. این که این ابوهاشم کیست، اطلاعی نداریم اما خودش را تحویل گرفته، و اعیان زاده می داند. اگر شوخی نکرده باشد، لابد از یکی از خاندان های روحانی یا اعیان آن وقت بوده است.  این چند صفحه را که در فریم های 29 تا 32 آمده در اینجا می آورم، و هدف در اختیار گذاشتن اشاراتی است که در این اشعار، در باره راه حج دارد. پیشاپیش از به کار بردن برخی از کلمات ناهنجار عذرخواهم:

 

در تعریف نمودن با برادر خود از دست جور و جفای شخص جمّال

ای اخ عالیجناب شوخ و شنگ / مستمع شو تا شوی مست و ملنگ

چند شعری گویم از اشعار خود  / شعرهای خوب و مرغوب و قشنگ

آن چنان شعری که گر سعدی بدی / گفتی این شعر است و شعر من جفنگ

آن چنان شعری که گوش مستمع / می شود از استماع او دبنگ

چیست آن اشعار! اِسمَع یا اخا / کانّها من نقلی امّا نقل جنگ

چیست آن جنگ و کجا شد اتفاق / گویمت تا سوزمت قلب چه سنگ

فی سبیل حج فتادم اتفاق / با یکی مرد خبیث غله دنگ

بد محمد نامش و گنجی لقب / کافر و بیدین ز اهل چرس و بنگ

کرده بد آن سنگ مکفّای انا  / یأخذ از من پول ابیض چنگ چنگ

داده بودم آن شقی واحد بعیر / لاغر و زرد و ضعیف و کور و لنگ

بود یا اخ فی الحقیقه لا مجاز / آن بعیر، لاغرتر از قاز و قُلنگ[1]

نه لجامش در دهن نه رانکی / نه رکابش بودی و نه پالهنگ

نه بپایش نعل و نه زینش به پشت / نه بزیر اشکم او بسته تنگ

راکب آن اشترم او کرده بود / می دوانید و نمی کرد او درنگ

من اَقُل هر دم ورا: یا صاحبی / نرم ران این اشتر لنگ النگ

قال لی: مجروح شد پشت شتر / زانکه میلَقی به پشتش مرده رنگ

آن خبیث از لج شتر میراند تند / من به پشتش میلقیدم   لنگ و لنگ

گفتمش با من سخن گوئی چنین  / ای سگ مردود ملعون دبنگ

تو نمی دانی مگر ای کور دل / شهره ام در روم و هند و سند و زنگ

از نهیب من نهان در کوهسار / گرگ و خرس و روبه و شیر و پلنگ

در ته دریا هراسان از من است / آدم آبی و ماهی و نهنگ

کنت ابن الشیخ عالم بو مفید / که غلامش داشت شمشیر و تفنگ

باشدم اخ بوتراب سرفراز / که به راس گربه او می بست زنگ

گفت: بس کن قصه کم خوان ای ریقو / ورنه می کوبم سر سختت به سنگ

یا اخا ترسیدم از وی آن چنان / که موسّع شد مرا سوراخ تنگ

سرورا! ریدم به تنبان آن چنان / که ز بویش زو مگس کردم کرنگ

یا اخا فی کلّ منزل آن شقی / با انا یفعل جفاها رنگ رنگ

الغرض بر من ستمها می نمود / تا که اندر جدّه ام داخل نمود

 

در باب داخل شدن در جده گوید:

چون ز فیض کردگار بی شریک / شد برادر داخل جدّه اخیک

خلق جدّه آمدندم پیشواز / هم اکابر هم اعاظم هم ملیک

من به بیت سید موسی مثل شاه / رفتم و تکیه نمودم بر اریک

خلق جدّه شادمان از مقدمم / در غم و اندوه من بودم ولیک

یادم آمد آنچه یفعل با انا / محمد گنجی زافعال رکیک

قلت با خود لو وجدتُه اَنَا / سر ز تن می کندمش من چون بجیک

کز به چنگم می فتادی آن زمان / م ... ش را پاره می کردم به ...یک

ناگهان دیدم که جمعی آمدند  / جمله چون گنجشک اندر جیک جیک

محمد گنجی میان آن گروه / بود چون گندم برشته در چریک

دیدم او را چون انا قلت له / گر نمی ترسی بیا ملعون نزیک

تا سرت را بر کنم عصفور وار / پاره سازم ماء تحتت را بریک[2]

گفت: شیخا بگذر از جرم انا / حرمت ریش اخک و قبر ابیک

صلح کن شیخ المشایخ با انا / جان زوج و امّ هم بنت و ابیک

چون قسم داد او مرا قلت له / صاحب شطرنج و خشت و قاب و چیک

صلح با آجیل امشب می کنم  / با تو با شرطی که باشد خوب و نیک

از پلو مملو نمایی مجمعه هم به رویش تخم کبک و تخم ویک

پس قبول صلح با آجیل شد / در میان عبد و مملوک و ملیک

روز صلح ما پلنگ آسمان / گفت با شیطان که خون دل بمیک

شیخ ابوهاشم مروت می کند / صلح با ادنی رعیت می کند

 

خطاب به برادر خود کرده فرماید: [بازگشت از راه دریا]

ای برادر بشنو احوال منک / داستان جانگدازم را معک

چون زمکه بازگشتم یا اخا / روی دریا بر نشستم چون سمک

هر زمان دردی به دردم می فزود / این سپهر واژگون یعنی فلک

از جفای چار موج مختلف / فی التلاطم رأس من گل پرپرک

لحم ماهی اکل من فی البحر بود / کان استنجاء من ماء النمک

بس که خوردم تمرهای بادآلو / تیر می دادم به صوت نی لبک

بس که خوردم آب تمر اندر جهاز / داشت ماتحتم دمادم ترترک

هر کسی را جای خود بشناختم / قلب هر کس را زدم من بر محک

ناخدای بی خدای سگ پدر / دمبدم می چید از بهرم کلک

هرزه ها از جاشوهای کون مشور / می شنیدم با مع چوب و کتک

هر زمان درویش حسین ریشم گرفت / حاجی کاظمخان همی کردش کمک

رو حدیث دیگری انشا نما / سرّی از اسرار خود افشا نما

 

گفتگو نمودن به برادر خود از بابت روی دریا و صدمات

ای برادر بشنو احوال اخوک / زانکه باشد یادگاری از ابوک

گریه کن بر حال و بر احوال او / شال در گردن فکن صورت چروک

کن شب و روز از ره مهر و وفا / ای برادر بر برادر لوک لوک

اذ وردت فی ابوشهر الحجاز / با انا یفعل فلک هذا السلوک

روزی از بهر تماشا از قضا  / یا اخا رفتم بسوی چار سوک

با وجود صدمه دریا که بود / جسمم اندر لاغری مانند دوک

آن یکی می گفت که این نره خر است / آن یکی می گفت خرس است یا که خوک

با خدا گفتم خدایا کی رواست / این سخنها از رعایا با ملوک

پس خرامان جانب بحر آمدم /  تا دماغم تر شود هم کیف کوک

هر کجا کردم نظر جز گُه نبود /  چون کریچه بعضی و بعضی کروک

فضله ها می بود مانند حصین / ...ده ها می بود همقد کلوک

ای برادر بر سر و ریشت قسم / چون که گشته استخوانهایم چو پوک

پس زبان وارونه با خود گفتمی / مکه رفتی بهر چه ای ریک بنوک[3]

بگذر از این داستان جان گداز / قصه دیگر بیار ای سرفراز

 

ایضا خطاب به برادر:

بوترابا رو به کُنجی کن تو مُک  / زین مصیبت دست غم بر سر بتُک

گریه بر بوهاشم مسکین نما / ریز بر رخ اشکها گلگون و لُک

جامه صبر از تن طاقت بدر / کوشد از این قصه و از غم بپُک

عزم کردم چون ز بندر سوی شهر / شد دوچارم یک مکاری دُب و رُک

ناسپاس و بی نماز و بد زبان / هرزه هر لحظه مرا می گفت رک

اشتری که داده بودم آن شقی / ره نمی رفت ای برادر جز به سُک

بود پالانش برادر مندرس / داشت آن پالان شش قد چُلک[4]

شد دهانم بس که کردم پنچ پنچ / خشک تر از مقعد مرغ و کُرُک

لو نزلت یا اخا من اشتری / تا سرم گرد سرت سازم سبک

از لجم اشتر همی می راند تند / چند فرسخ می دویدم من بلُک

پس دویدم همچو سگ در قافله / پشت پای نازنینم شد تُنُک

یادم آمد ای برادر آن زمان / مسجد نو با شبستان خُنُک

من که قلیانم نبُد الّا بلور / آرزویم بود بر قلیان پُک

الغرض می زد مکاری لعین / بر دل هاشم دمادم نیش و نُک

 

[1] کلنگ هم می گویند.

[2] . در حاشیه: ریک در اینجا مقلوب می شود.

[3] . در حاشیه: ریک مقلوب می شود نوک هم بشرح ایضا

[4] در حاشیه: چلک کلیه گوسفند است.

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

خواب ملاصدرا و تعبیر آن توسط خودش

رسول جعفریان

متن حاضر، خوابی است که ملاصدرا در شب سی ام رمضان 1028 هجری دیده و خودش آن را تعبیر کرده است.

سید حسین عرب باغی و نگاه مثبت به تحولات نوگرایانه دوره رضا شاه

رسول جعفریان

سید حسین عرب باغی (م 1329ش) از روحانیون پر نفوذ ارومیه در دوره رضاشاه است که آرای وی در خصوص تحولات