۴۲۴۲
۰
۱۳۹۸/۰۲/۱۴

استاد مطهری، فلسفه و دانش روز

پدیدآور: رسول جعفریان

خلاصه

چه نسبتی میان آرای فلسفی آقای مطهری با علم تجربی وجود دارد؟ به عبارت دیگر، دیدگاه آقای مطهری در باره روش های عقلی و فلسفی، چه زمینه ای برای علم تجربی فراهم کرده و ایشان در نقد علم مدرن تا کجا پیش رفته است. یک نکته مهم در این گزارش، این است که وی به رغم آن که به دلیل خاستگاه فلسفی خود، تمایلی به ستایش از علم ندارد، اما به هیچ روی در دام دیدگاه های افراطی در باره علم دینی و غیر دینی نیفتاده است. متن زیر، برای سخنرانی در مراسم چهلمین سال شهادت استاد مطهری که توسط انجمن اندیشه و قلم برگزار شد، تهیه شده است.

مقدمه: چند ویژگی برای استاد مطهری

آقای مطهری از نظر داشتن ویژگی های چندی، شخصیت ممتازی در میان متفکران ایرانی است.

الف: داشتن میراث حوزوی و دانشگاهی و مطالعات کتابهای روز، یکی از مهم ترین آنهاست. کسانی مانند شهید بهشتی و برخی از تحصیل کردگان دیگر آن وقت هم مانند علامه نوری و جز آنها همین مسیر را رفته بودند، اما قدرت علمی مطهری، روابط او با چهره های علمی در تهران، و قرار گرفتنش در محور دانش روز، در حدی که در تهران آن زمان بود، از او چهره ای متفاوت ساخته است.

ب: نکته دیگر، به نظرم، علائق جدی آقای مطهری به تاریخ است. با این که ایشان درس فقه و اصول و فلسفه را در حوزه خوانده، و در حوزه آن روز، نه تاریخ به صورت جدی بود و نه نگاه تاریخی به علم، اما آقای مطهری با زحمت و تلاش خودش، تاریخ بویژه تاریخ اندیشه را خواند. او برخلاف بسیاری از فیلسوفان اسلامی که در مکتب تهران یا قم و نجف بودند، و تاریخ تفکر و تاریخ فلسفه را نمی دانستند، ایشان تاریخ فلسفه و مسائل فلسفی را می دانست. این مهم است که شما بدانید تاریخ تفکر کلامی چیست، و مسائل مورد نظر متکلمان، در مواجه با فلسفه یونان، از چه تطوری برخوردار بوده است. نمی گویم آقای مطهری در این زمینه زیاد می دانست، اما کم هم نبود؛  مهم نبوغی بود که در این مسأله داشت و واقف به این بود که مثلا ابن سینا در کجای مسیر و راه طولانی است، تفاوت کار ملاصدرا با او در چیست. اینها در شرایطی است که رسم فیلسوفان ایرانی و اسلامی نبود که تاریخ فلسفه بدانند. اساسا نه آنها و نه فقها قائل به این که باید تاریخ بدانند، نبودند. حتی علامه طباطبائی نیز در این حد که خیر، بسیار کمتر از آن هم تاریخ فلسفه نمی دانست. یعنی نگاه تطوری به آن نداشت. به اصل مباحث می پرداخت.

ج: در باره تاریخ فلسفه غرب هم، آقای مطهری، با علاقه و جدیت همین نوشته های موجود را خوانده بود. کتابهایی که او به آنها ارجاع می دهد، نشان می دهد که متون مهمی که ترجمه می شده را می دیده است. نوع تحلیل های وی از آراء دکارت، کانت، هیوم و هگل نشان می دهد که دریافته است که باید تطوری و تاریخ فلسفه ای به این آراء توجه کند و این مهم است. در واقع، ایشان با سیر حکمت و محتوای آن، و بعد هم با آثاری که جسته و گریخته در حوزه فلسفه غرب منتشر می شد آشنا بود. فلسفه غرب را بدون تاریخ فلسفه، اصلا نمی شود فهمید و آقای مطهری این را دریافته بود.

د: اما نکته دیگر، قدرت نقادی اوست. این مسأله که آقای مطهری، عمرش را به نقادی دیگران گذرانده [بیشتر ردیه نویسی]، و آن هم به خاطر شرایطی بوده که پدید آمده، یعنی باید جواب مارکسیستها و بی دینها و لاابالی ها و ایرانگراها و غیره را می داده، سبب شده است تا او در موضع تدافعی بیفتد، و این خود از شفافیت علمی عالم می کاهد. با این حال، رسیدن به یک قدرت نقادی، تسلط بر افکار و اندیشه های دیگران را می طلبد. آقای مطهری می دانست که باید نوشته های زیادی را بخواند تا در وقت نقد به خطا نیفتد. همین امر، سبب می شد تا حجم مطالعه او بیشتر و بیشتر باشد.

هـ : یک نکته مهم در مقطع قبل از انقلاب از نظر تاریخ اندیشگی جالب است، و آن اهمیت یافتن مباحث «شناخت» است. متفکران ایرانی، این را هم مدیون ترجمه های فرنگی از کتابهای فلسفی و تاریخ فلسفه غربی هستند که فلسفه شان در پنج قرن اخیر، بیشتر مباحث معرفت شناسی بود، و هم مدیون مارکسیستها که اگر کسی می خواست آنها را نقد کند، باید اول زاویه دید معرفتی آنها را بحث می کرد. در چند ساله پیش از انقلاب، چندین کتاب شناخت منتشر شد. اینجا دیگر، صرفا بحث از وجود ذهنی و خارجی نبود، بلکه بحث شناخت، طرح نظریاتی در باره چگونگی شناخت عالم، فیزیک و متافیزیک از دید معرفتی، ارزش شناخت های عقلی و حسی و دستاوردهایی هر کدام اینها در عرصه جهان بینی بود. حتی تأثیر بحث های روانشناسی و زیستی هم روی معرفت مهم شده بود. اساسا این که آیا شناخت یک امر خالص است، یا تأثیر پذیرفته از زمینه های مختلف و دارای ریشه های خارجی و روانی و غیره است. آقای مطهری در بسط این مطالب، یعنی وارد کردن مباحث شناخت در جریان فلسفه اسلامی، هم در اصول فلسفه و روش رئالیسم و هم درسهای شناخت، سهم خاص خود را دارد، و این بخشی از پروسه آموزش فلسفه و پرداختن به آن در آن دوره است. باید اعتراف کرد که متفکران اسلامی، خیلی دیر به این نکته توجه کردند و حتی تاکنون هم با دقت به ارزش این مباحث پی نبرده اند و حتی آن را بی اساس و بیهوده می دانند. آن مقدار هم که به مبحث شناخت پرداختند، عمدتا سعی در دفاع از کلیت معرفتی تفکر فلسفی اسلامی ـ یونانی داشتند و همان مسیر را می رفتند. در واقع، آنها به هیچ روی، طاقت قبول آراء نقادانه فلسفه غربی را در حوزه فلسفه اسلامی نداشتند و تصورش را هم نمی کردند که بتوانند مثلا کانت را قبول داشته باشند. برای آقای مطهری و دیگران، حقیقت، همان تعریفی را داشت که از قبل در فلسفه اسلامی مطرح بود، معیارها و ملاکهای شناخت هم همانها بودند و تخطی از آنها به هیچ روی ممکن نمی بود. این در حالی بودن که فلسفه مدرن روی شکاکیت و نقادی بنا شده بود، و با تمام وجود از معنای گذشته علم و حقیقت، فاصله گرفته بود. درسهای شناخت آقای مطهری، که عمدتا تحت تأثیر نگاه نقادانه به مارکسیسم و حتی گاه تمایل به آن است، در چارچوب گفتمان فلسفه اسلامی در تعریف حقیقت به معنای انطباق کامل با واقعیت  نوشته شده است. (مجموعه آثار: 13/457 به بعد).

و: آقای مطهری از کسانی است که در باره انحطاط و عقب ماندگی مسلمانان زیاد فکر کرده  نوشته است. خود ایشان در انسان و سرنوشت می گوید دست کم بیست سال است که در این باره جستجو می کند و هرچه نوشته شده یا کسی اظهار نظر کرده، آن را با دقت دنبال می کند. طبیعی است که به جنبه های مختلف قضیه پرداخته و از آنچه که دیگران در این باره نوشته اند، آگاه است. اما این که جایگاه این مسأله در ارتباط با فلسفه و بویژه ارتباط آن با علم در جهان اسلام چه قدر است، به این بحث ما مربوط می شود. به عبارت دیگر، بخشی از مسأله انحطاط، مربوط به عقب افتادن ما از کاروان علم است. برای این کار می شود دلایل مختلفی گفت، اما چه اندازه آن مربوط به خود مبحث علم است؟ آیا عقب ماندگی در علم، به دلیل آن نیست که ما درک درستی از مفهوم علم نداشته ایم و هیچگاه نخواستیم معنای دقیق، و الزامات منبعث از این معنا را در صحنه عمل، درک و مطابق آنها عمل کنیم؟ فکر می کنم، آقای مطهری به طور کلی به این مسأله توجه دارد، اما حقیقت آن است که بحث هایی که ایشان در باره مفهوم علم دارد، آنچه در درسهای شناخت، یا مباحث دیگر هست، مستقیم پیوندی با مسأله انحطاط پیدا نکرده است. بنده می خواهم بین مباحث ایشان در باره علم و این مسأله پیوندی را ایجاد کنم، پیوندی که گرچه ایشان توجه اندکی به آن کرده، اما به طور اساسی به نظریه پردازی در باره آن نپرداخته است.

کاهش ارزش نظری علم

آقای مطهری نوعی بی اعتمادی ش به علم را در قالب این تفسیر بیان می کند که امروزه، گرچه ارزش فنی علم زیاد شده است، اما ارزش نظری آن کاسته شده است. عبارت ایشان این است:

ارزش نظرى علم در اين است كه واقعيت جهان همان‏گونه باشد كه علم در آيينه خود ارائه مى‏دهد. ارزش عملى و فنى آن اين است كه علم خواه آنكه واقعيت‏نما باشد و يا نباشد، در عمل به انسان توانايى ببخشد و مثمرثمر بوده باشد. صنعت و تكنيك امروز نمايشگر ارزش عملى و فنى علم است.

از شگفتيهاى علم در جهان امروز اين است كه به موازات اينكه بر ارزش فنى و عملى‏اش افزوده شده، از ارزش نظرى آن كاسته شده است. آنان كه دستى از دور بر آتش دارند گمان مى‏برند كه پيشرفت علم از جهت روشنگرى ضمير بشر و ايجاد ايمان و اطمينان نسبت به واقعيت- كه همان‏گونه است كه علم ارائه مى‏دهد- به موازات پيشرفتهاى عملى‏اى است كه انكارناپذير است؛ در صورتى كه امر كاملًا برعكس است (مجموعه آثار: 2/83 (جهان بینی توحیدی) (مجموعه آثار: 3/31)

استناد ایشان در این اظهار نظر، گفته های راسل است که در جای دیگری، عین عبارات وی را آورده است:

«به انديشه من، جهان مجموعه‏اى است از نقطه‏ها و جهش هاى فاقد وحدت، فارغ از مداومت، عارى از نظم و ترتيب و خالى از هر محتواى ديگرى كه مسأله آموز عشق باشد. در واقع، اگر تعصّب و عادت را كنار بگذاريم به ندرت مى‏توان حتّى از اين نظر كه اصولا دنيايى وجود دارد، دفاع كرد. نظريّات اخير فيزيك دانان آنان را ناگزير از نكات فوق مى‏كند ... امروزه درباره خورشيد چه بايد انديشيد؟ خورشيد تاكنون چراغ پرفروغ آسمان و الهه موطلايى افلاك بوده است ... لكن در حال حاضر، خورشيد چيزى جز امواج احتمالات نيست، اگر بپرسيد آنچه «احتمال» ناميده مى‏شود چيست يا امواج در كدام اقيانوس سير مى‏كنند، فيزيك دان مانند ديوانه‏اى جواب مى‏دهد كه: به قدر كافى از اين سخنان گفته و شنوده‏ايم؛ فرض كنيد مسأله را جز اين گرفتيم، آنوقت چى؟ با وجود اين، اگر اصرار بورزيد خواهد گفت كه امواج در فرمول او و فرمول او در انديشه اوست.» (جهان بینی علمی، ص 76)

هدف راسل از آن اظهار نظرها چیست و خاستگاه فکری و روشی آقای مطهری برای نقل این برداشت از وی کدام است. راسل، به عنوان یک فیلسوف که در این مقطع، سخت متأثر از فیزیک است، به عنوان کسی که نظم عالم را قبول ندارد، به مقایسه عالم نیوتنی و عالم فیزیک جدید می پردازد,؛ یکی را دارای نظم و ترتیب و معنا می داند، و تصویر دیگری را آشفته و پر از احتمالات. در واقع، از ابهامات فیزیک جدید، یک برداشت فلسفی صورت گرفته است.

از نظر آقای مطهری، این مسأله به این شکل تصویر شده است که در روزگار ما، ارزش نظری علم جدید، در قیاس با فن آوریهای آن، کم شده است، و در واقع، اصل این نکته از کتاب جهان بینی علمی اثر راسل است که در آنجا فصلی تحت عنوان «محدویت های روش علمی» دارد و آقای مطهری آن را به این شرح و بیان، آورده که ارزش نظری علم کاسته شده است.

تصور کنیم، آیا در گذشته، این جنبه نظری خیلی مهم بود که حالا کم شده است؟ مقصود راسل این است که سامانه ای که در نگاه های بشر قدیم در باره شناخت زمین و فیزیک و هستی مادی بوده، خیلی منظم بوده و حالا در هم ریخته است. از نظر کلی، این یک برداشت از سوی راسل است که مادی است. اما آیا این ربطی به ارزش های نظری علم دارد؟

از نظر استاد مطهری که شیفتگی نسبت به فلسفه در قیاس با علم دارد، برداشت های علم را «شناسایی موقت، زودگذر، و متزلزل» می داند، به همین دلیل، و با این استدلال، آن را فاقد پشتوانگی برای جهان بینی می شمارد. اما در مقایسه، فلسفه، این محدودیت را ندارد، و می تواند این نقش را ایفا کند. ایشان این مطلب را در دنباله مطلب قبل که از محدویت علم سخن گفته، در باره فلسفه و قابل اعتماد بودن آن می گوید.  (بنگرید: مجموعه آثار: 2/33).

یکی از دانشمندان علوم جدید که زیست شناس بود، یعنی الکسیس کارل، در باره وضعیت ناشی از برآمدن علم و عصر جدید و اینکه چه مشکلاتی برای ما درست کرده، فراوان سخن گفته و در این زمینه، کتاب او «انسان موجود ناشناخته» سخت روی آقای مطهری و دیگران تأثیر گذاشته است. کارل در جایی می نویسد: «محیط فکری و اخلاقی ما که در آن بسر می بریم نیز به تبعیت علم درآمده است و دنیای کنونی که ما در آن زندگی می کنیم، هیچ گونه شباهتی با دنیای نیاکانمان ندارد. در مقابل پیروزی های درخشانی که نصیب هوش آدمی شده و موجد ثروت و آسایش گردیده، ارزش موازین اخلاقی طبیعتا پایین آمده است. منطق پایه اعتقادات را سست کرده، و گویی فقط شناسایی قوانین طبیعت و نیرویی که این شناسایی به ما برای تسلط بر دنیای مادی و موجودات جاندار می بخشد، حایز اهمیت گشته است (انسان موجود ناشناخته، ترجمه پرویز دبیری، (تهران، 1348)، ص 27). جالب این که از سال 1328 تا 1348این کتاب، پنج بار منتشر شده است. چاپ آخر آن 4 هزار تیراژ داشته است.

جامعه بشری تکامل یافته تر شده است

آقای مطهری در تفسیر اعجاز، به این مسأله اشاره دارد که اعجاز قرآن، به نوعی متناسب با عصر و زمانش است که عصر پیشرفت علم و دانش و تمدن و فرهنگ است. ایشان می نویسد:

قرآن كريم معجزه جاويدان خاتم پيامبران است. پيامبران پيشين از قبيل ابراهيم و موسى و عيسى كه هم كتاب آسمانى داشته‏اند و هم معجزه، زمينه اعجازشان چيزى غير از كتاب آسمانى‏شان بوده است از قبيل تبديل شدن آتش سوزان به «بَرد و سلام» يا اژدها شدن چوب خشك و يا زنده شدن مردگان. بديهى است كه هركدام از اين معجزات امرى موقت و زودگذر بوده است. ولى زمينه معجزه خاتم پيامبران، خود كتاب اوست. كتاب او در آنِ واحد، هم كتاب است و هم برهان رسالتش. و به همين دليل، معجزه ختميه برخلاف ساير معجزات، جاويدان و باقى است نه موقت و زودگذر.

از نوعِ كتاب بودنِ معجزه خاتم پيامبران چيزى است متناسب با عصر و زمانش كه عصر پيشرفت علم و دانش و تمدن و فرهنگ است و اين پيشرفتها امكان مى‏دهد كه تدريجاً جنبه‏هايى از اعجاز اين كتاب كريم مكشوف گردد كه قبلًا مكشوف نبوده است؛ همچنان كه جاودانگى آن متناسب است با جاودانگى پيام و رسالتش كه براى هميشه باقى و نسخ‏ناپذير است. (مجموعه آثار: 2/196 از وحی و نبوت).

در اینجا دو نکته هست: یک ایشان تکامل بشری رو در علم و دانش قبول کرده که این نکته مهم است  و این را در جاهای دیگر هم مسلم گرفته است که در حوزه ابزار سازی و فنی و صنعتی پیشرفت کرده است: «بدون شك ما اگر تاريخ گذشته را از دو نظر نگاه كنيم، مى‏بينيم پيشرفت  (مى‏خواهيد اسمش را تكامل بگذاريد، كه مشكل است) براى بشر وجود داشته است. يكى از آنها از نظر ابزارسازى است. اين ديگر جاى ترديد نيست كه بشر در ابزارسازى پيشرفت كرده است، پيشرفتى حيرت‏آسا. بشرى كه يك روز ابزارش سنگ بود آنهم سنگهاى نتراشيده و بعد به دوره مثلًا سنگهاى صاف و تراشيده رسيد اينك تكنولوژى و صنعت و فن امروز را پديد آورده است. بشر از نظر خلاقيّت فنّى و از نظر خلاقيّت ابزارى نه تنها به طور محسوس پيشرفت كرده است، بلكه به پيشرفت حيرت‏انگيزى رسيده است؛ به پيشرفتى رسيده است كه اگر صد سال پيش به همه بشرها و فيلسوفان درجه اول دنيا مى‏گفتند صد سال بعد بشريت از نظر ابزار به اين حد مى‏رسد كه امروز رسيده است، باورشان نمى‏آمد. شما اسم اين را مى‏خواهيد پيشرفت بگذاريد يا تكامل. بدون شك بشر از نظر ابزار زندگى به حد اعلاى پيشرفت رسيده است و پيش‏بينى مى‏شود كه در آينده هم چنين باشد... . اين تكامل معلول تكامل تجارب بشر و تكامل علم بشر است (علوم تجربى) چون بشر از نظر آگاهيهاى تجربى و اطلاع بر طبيعت پيش رفته و توانسته است طبيعت را در خدمت و در تسخير خود بگيرد. به عبارت ديگر بشر در رابطه‏اش با طبيعت پيشروى كرده است و هرچه جلو رفته است طبيعت عينى را بيشتر در تسخير خود و در اختيار خود قرار داده است.» (مجموعه آثار: 25/515)

نکته دوم این است که در قرآن ابعادی از علم ودانش هست که بعدا مکشوف می شود و اینها مربوط به حوزه علم و دانش است.

در باره نکته اول، ایشان در جای دیگری هم، نسخ شرایع را به این دلیل می داند که «در زمان شریعت پیش، مردم استعداد فراگرفتن همه حقایقی را از راه فهم باید به بشر ابلاغ شود، ندارند. تدريجاً كه در مردم رشدى پيدا مى‏شود، شريعت بعدى در صورت كاملترى ظاهر مى‏شود و هر شريعتى از شريعت قبلى كاملتر است تا بالاخره به حدى مى‏رسد كه بشر از وحى بى‏نياز مى‏شود، ديگر چيزى باقى نمى‏ماند كه بشر به وحى احتياج داشته باشد؛ يعنى احتياج بشر به وحى نامحدود نيست، محدود است، به اين معنى كه چه از لحاظ معارف الهى و چه از لحاظ دستورهاى اخلاقى و اجتماعى يك سلسله معارف، مطالب و مسائل هست كه از حدود عقل و تجربه و علم بشر خارج است، يعنى بشر با نيروى علم نمى‏تواند آنها را دريابد. چون علم و عقل قاصر است، وحى به كمك مى‏آيد. لازم نيست كه بى‏نهايت مسائل از طريق وحى به بشر القا بشود. حداكثرِ آن مقدارى كه بشر به وحى احتياج دارد، زمانى به او القا مى‏شود كه اولًا قدرت و توانايى دريافت آن را داشته باشد و ثانياً بتواند آن را حفظ و نگهدارى كند». (مجموعه اثار: 21/244. اسلام و نیازهای زمان).

خوب چندین ادعای مختلف در اینجا هست که اثبات آنها دشوار بلکه ناممکن است. در واقع، چون ایشان، باور به خاتمیت دارند، به نظر می رسد، برای توجیه این مسأله و نیز این که چرا شرایع نسخ می شوند، این مطالب را گفته اند. اما این که از چه طریقی می شود اینها را اثبات کرد، معلوم نیست. اما از زاویه دیگر، تأثیر این باور، بر روشی است که باید نسبت به تمدن جدید و علم بشری در پیش گرفت. همین اندازه که کلیت مسأله با این رویکرد پیش رفته است که بشر تکامل پذیر است، زمینه را برای بخشی از تغییرات به نفع علم و تحولات مربوط به آن را فراهم می کند. این را باید یک پیشرفت در ذهن علما دانست. این تغییرات، می تواند با ادعای این صورت گیرد که مثلا اسلام، روح مطلب را گفته و علم و تمدن بشری، شکل و قالب را می دهند. شاید به شکل های دیگر هم این مسأله حل و فصل شود. همین خودش می تواند مهم باشد، به این معنا که برخی همین راه را هم ممکن است ببندند و به نوعی جمود در برابر تمدن بشری، گرفتار شوند. نباید پنهان کرد که بسیاری، ضمن قبول این پیشرفت، آن قدر عیب روی این تمدن غربی می گذارند، که دیگران را از آن متنفر می کنند. در ادامه همین نکاتی که آقای مطهری در باره تکامل جامعه بشری، یعنی همین اتفاقاتی که در غرب افتاده، بیان می کند، روی عیوب آن، و عدم تکامل بسیاری از جهات نیز تأکید می ورزد و مطالبی از الکسیس کارل در نقد غرب می آورد. (مجموعه آثار: 25/517 ـ 518)

مسأله دیگر این که، اعتراف به این که مواردی در روابط انسانها هست که به حکم پیشرفت علم و تمدن «جبرا عوض شده» مهم است. (مجموعه آثار: 21/303). طبعا در این موارد، باید اسلام را آماده کنیم تا نسبت خود را با این موارد از نوع تعیین کند. یک مثالی که آقای مطهری مرتب مطرح می کند، مسأله خرید و فروش خون در گذشته است که حکم به تحریم داده شده است. اما اکنون این مورد، از مواردی است که به حکم پیشرفت علم و تمدن، به صورت امری مطابق با مصالح انسانها در آمده و دیگر مصداق اکل مال به باطل که در ایه «و لاتأکلوا اموالکم  بینکم بالباطل» نیست. (مجموعه آثار: 24/343). اما واقعا، اگر قرار باشد که هر مصداقی به هر صورتی، در شرایط متفاوت، به حکم پیشرفت و علم تغییر کند، از کلیت «اکل مال به باطل» جز این می ماند که یک حکم عقلی یا عرفی با ارشاد قرآن است که رعایت آنچه که دریافت های عقلی و عرفی است را مورد تأکید قرار داده است؟ در این صورت، دیگر چه جنبه ای از تقدس مانند آنچه که امر به نماز است دارد؟ در قانون گذاری، مشکل ما سر این نیست که کسانی معتقدند که اکل ما به باطل درست است، بلکه سر مصادیقی است که هر روز به حکم تمدن و عرف و علم، ممکن است تغییر کند.

علم جای دین را در تمدن نمی گیرد؛ به هر دو نیازمندیم

آقای مطهری روحانی است و اولین وظیفه ایشان حفظ دین است. بنابر این ایشان نمی تواند بدون دین فکر کند. در تجربه اروپا، علم، به حق یا ناحق، رقیب دین معرفی شده است. به همین دلیل، وقتی تصور می کنیم که یک عالم دینی، می خواهد بین دو رقیب یکی را انتخاب کند چه خواهد کرد؟ در اینجا، چند فرض هست، از جمله این که: علم را به کلی کنار بگذارد؛ علم را به کلی قبول کند، علم ودین را با حوزه های خاص خودشان، بپذیرد و هر دو را لازم بشمارد.

ما مورد اول را کما بیش داشته ایم، عالمان دینی که نسبت به علم جدید به عنوان رقیب دین بدبین بوده و با آن مخالف بودند. اما در باره لازم شمردن هر دو، باز هم باید مراقب بود که اعتبار علم در قبال دین تا کجا خواهد بود.

یک مسأله برای آقای مطهری این است که بگوید، علم جای دین را نخواهد گرفت و روی این پافشاری کند. این مسأله در دوره ای است که حمله به دین بسیار شدید بوده و در دانش اجتماعی جدید یا دانش روانشناسی مدرن، نظریاتی هست که می گوید دین و مهم ترین رکن آن، اعتقاد به خدا، مولود جهل بشر است. بنابر این آقای مطهری، وظیفه خود می بیند که در این زمینه دفاع کند. ایشان در جایی نوشته است:

اینکه بگوییم چگونه دین تأمین کننده خواسته‏های بشر است و جانشین هم ندارد؟ زمانی خیال می‏کردند اگر تمدّن پیشرفت کرد دیگر جایی برای دین نیست. امروز دیگر معلوم شده که پیشرفت علم و تمدّن، نیازی را که بشر به دین برای یک زندگی خوب دارد رفع نمی‏کند. بشر هم از لحاظ شخصی احتیاج به دین دارد و هم از لحاظ اجتماعی نیازمند دین است. همین قدر که ابدیت به فکر بشر می‏آید، به جهان دیگر پیوند پیدا می‏کند. (امدادهای غیبی، ص 40)

ایشان در جای دیگری هم با استناد به دینداری افرادی مانند داروین یا ماکس پلانگ و دیگران، از این که علم، مخالف دین نیست، یاد کرده و آنها را قابل جمع می داند. به گفته ایشان، در میان افراد جاهل، هم دیندار هست هم بی دین، چنان که در میان طبقه عالمان هم، هم دیندار هست و هم بی دین (مجموعه آثار: 3/582)

ایشان در باره نیاز بشر به دین و این که اساسا، علم نمی تواند بخش مهمی از این نیازها را بر طرف کند، سخن می گوید، و از سرگشتگی بشر در عصر جدید که خود یک نظریه غربی است، به عنوان محصول علم و پیشرفت جدید یاد می کند. در واقع تأکید ایشان، روی جنبه های عجز علم است: «این است آن چیزی که میگویند علم از دادن آن به بشر عاجز است. مسئله فوق العاده مهمی است. می گویند چیزی که علم از دادن آن به بشر عاجز است و نمی تواند به بشر بدهد ایده و آرمان است. علم فقط ابزاری است در دست بشر، و قدرتی است که انسان در راه ایده و آرمانش ـ هرچه هست ـ از آن استفاده می کند. اما اینکه ما چه ایده و آرمانی باید داشته باشیم، جناب علم دیگر در اینجا دستش کوتاه است.می گویند نسل امروز با این همه پیشرفت علم و تکنیک، یک سرگشتگی خاصی دارد و آن، بی آرمانی و بیهدفی است؛ یعنی نمی داند برای چه باید زندگی کند و اصلا نمی داند یک «برای چه»ای وجود دارد یا زندگی پوچ و هیچ و لغو و بیهوده است؟ آیا چیزی هست که باید برای آن زنده بود یا نه؟ و اگر هست چیست؟ علم هر چه بیشتر پیش رفته آن چیز را به بشر نداده.

دین و ایمان همین کار را میکند، به انسان ایده و آرمان و هدف می دهد؛ یعنی اعتقاد و تسلیمی می دهد که نتیجه آن این است که انسان دارای آرمان و هدف و جهت میشود (آشنایی با قرآن: 14/166)

به هر حال، نتیجه این است که دین و علم، با هم هدایتگر هستند و همین خودش یک پیشرفت در حوزه تفکر دینی است، آن هم بعد از آن که در یک دوره تاریخی، عالمان دین، نگاه خوشبیانه ای به علم جدید نداشتند. آقای مطهری از آشتی دهندگان این وضع است.

به طور کلی، تعیین سهم دین و علم در تمدن مهم است، این که کدام یک از اینها، مرزشان کجاست، و آیا به حدود خود قانع هستند یا خیر، مساله مهمی است. مثلا این که آیا دین، حتی در دادن شکل و قالب زندگی هم مداخله می کند یا فقط به روح و معنای قصه می اندیشد؟

آقای مطهری در اینجا، روی این نکته تأکید دارد که این قالب ها و شکل ها، کار علم است، و دین تنها از نظر روح و معنی در این مورد دخالت دارد. وی در منازعه خود با مجله زن روز در باره حجاب و ذیل عنوان «توجه به روح و معنى و بى‏تفاوتى نسبت به قالب و شكل‏» می نویسد:

اسلام به شكل ظاهر و صورت زندگى كه وابستگى تام و تمامى به ميزان دانش بشر دارد نپرداخته است. دستورهاى اسلامى مربوط است به روح و معنى و هدف زندگى و بهترين راهى كه بشر بايد براى وصول به آن هدفها پيش بگيرد. علم نه هدف و روح زندگى را عوض مى‏كند و نه راه بهتر و نزديكتر و بى‏خطرترى به سوى هدفهاى زندگى نشان داده است. علم همواره وسايل بهتر و كاملترى براى تحصيل هدفهاى زندگى و پيمودن راه وصول به آن هدفها در اختيار قرار مى‏دهد. اسلام با قراردادن هدفها در قلمرو خود و واگذاشتن شكلها و صورتها و ابزارها در قلمرو علم و فن، از هرگونه تصادمى با توسعه فرهنگ و تمدن پرهيز كرده است؛ بلكه با تشويق به عوامل توسعه تمدن يعنى علم و كار و تقوا و اراده و همت و استقامت، خود نقش عامل اصلى پيشرفت تمدن را به عهده گرفته است. اسلام شاخص هايى در خط سير بشر نصب كرده است. آن شاخصها از طرفى مسير و مقصد را نشان مى‏دهد و از طرف ديگر با علامتِ خطر انحرافها و سقوطها و تباهيها را ارائه مى‏دهد. تمام مقررات اسلامى يا از نوع شاخصهاى قسم اول است و يا از نوع شاخصهاى قسم دوم. وسايل و ابزارهاى زندگى در هر عصرى بستگى دارد به ميزان معلومات و اطلاعات علمى بشر. هر اندازه معلومات و اطلاعات توسعه يابد ابزارها كاملتر مى‏گردند و جاى ناقصترها را به حكم جبر زمان مى‏گيرند. در اسلام يك وسيله و يا يك شكل ظاهرى و مادى نمى‏توان يافت كه جنبه «تقدس» داشته باشد تا يك نفر مسلمان خود را موظف بداند آن وسيله و شكل را براى هميشه حفظ كند. اسلام نگفته كه خياطى، بافندگى، كشاورزى، حمل و نقل، جنگ و يا هر كارى ديگر از اين قبيل بايد با فلان ابزار مخصوص باشد تا با پيشرفت علم كه آن ابزار منسوخ مى‏گردد ميان علم و دستور اسلام تضاد و تناقضى پيدا شود. اسلام نه براى كفش و لباس مد خاصى آورده و نه براى ساختمانها سبك و استيل معينى در نظر گرفته و نه براى توليد و توزيع، ابزارهاى مخصوصى معين كرده است.  اين يكى از جهاتى است كه كار انطباق اين دين را با ترقيات زمان آسان كرده است. (مجموعه آثار: 19/117).

آقای مطهری پس از آن نمونه هایی از این دست را مطرح می کند، هرچند این توضیحات، خیلی نمی تواند «قلمرو علم و دین»  را با دقت تفکیک کند. وقتی بحث «مصلحت» می شود، و این که اگر مصلحت ایجاب می کند تا «روشی» و «حکمی» تغییر کند، باز هم این شبهه هست که این مصلحت، چه تفسیری دارد. آقای مطهری این بحث را مطرح می کند که علم طب مهم تر است یا بدن مؤمن؟ پاسخ خود ایشان این است که «البته پیشرفت علم طب مهم تر است». (مجموعه آثار: 21/171: اسلام و نیازهای زمان). اما آیا همه کسانی در طول یک صد سال گذشته، مواجه با این سوال شده اند، همین طور پاسخ داده اند؟

به تجربه و استدلال تجربی چه قدر می شود اعتماد کرد

  دو نکته در باره روش آقای مطهری در مباحث مربوط به دانش جدید و روش تجربی هست. اولا ایشان، یک فیلسوف و متعلق به مکتب فلسفی صدرایی و در کل اسلامی است. ثانیا ایشان در زندگی خود، نقاد اندیشه های مارکسیستی است که بخش عمده آن، رد جهان بینی علمی و استناد به علم برای کمک به فلسفه است. نتیجه این بخش اخیر این است که همیشه در حال مراقبت است که مبادا، علم پای خود را از گلیم خویش فراتر بگذارد و بنابرین باید عیب های آن را به رخش کشید و از محدویت هایش سخن گفت.

یکی از ابعاد بی توجهی به علوم تجربی، تضعیف کلی روش شناخت تجربی، و تقویت پایگاه فلسفه و اشراق است که به نظر می رسد، با دین، سازگاری بیشتری دارد. ایشان در باره اهمیت اشراق و الهام، به عنوان یکی از منابع معرفتی در کنار استدلالهای عقلی و تجربی سخن گفته و از دیدگاه های موجود در میان متفکران اسلامی و غیر اسلامی در این باره سخن گفته است. (مجموعه آثار: 4/125 ـ 126 از نبرد حق و باطل). در باره علمای جدید، از مطالب الکسیس کارل استفاده کرده، کتاب او را بسیار محققانه می داند. گفتنی است که کتاب انسان موجود ناشناخته، در کل، نقد تمدن جدید غربی از زاویه ای است که خود غربی های منتقد به آن می پردازند. در این کتاب، بخشی به نقش اشراق و الهام در توسعه علم دارد. دانشمندان را دو دسته، منطقی و اشراقی تقسیم کرده، نبوغ بسیاری از نوابغ را از طریق الهام و اشراق و «حدس» می داند. (همان:4 / 127، 25/519)

آقای مطهری و بسیاری از کسانی که در مسیری مشابه قدم بر می داشتند، از اینکه در دنیای جدید، تفکرات علمی، جای اخلاق را گرفته و یا حتی کسانی به نام علم، با دین و اخلاق و ثبات ارزشها در افتاده اند، نگران بودند. این گروه، هر کجا، در میان نوشته های غربی ها، نشانی از اعتنا و احترام به اشراق و الهام باشد، آن را به عنوان شاهد مثال درستی دین و افکار خود و روش های علمی رایج در جوامع علمی ـ اسلامی گذشته مطرح می کنند. این کاری است که در همین بحث، آقای مطهری انجام داده است (همان: 4/128 ـ 130). ایشان می نویسد: «در کتاب‏ انسان موجود ناشناخته‏ که کتاب بسیار محققانه‏ای است، الکسیس کارل که از دانشمندان طراز اول جهان شناخته شده است، فصل علی‏حده‏ای تحت عنوان «اشراق و الهام» دارد که من قسمتی از آن را نوشته‏ام و برایتان نقل می‏کنم. می‏گوید: به یقین، اکتشافات علمی، تنها محصول و اثر فکر آدمی نیست. نوابغ علاوه بر مطالعه و درک قضایا، از خصائص دیگری چون اشراق و تصور خلّاقه برخوردارند. اشراق، چیزهایی را که بر دیگران پوشیده است می‏یابد و روابط مجهول بین قضایایی را که ظاهرا با هم ارتباطی ندارند می‏بیند»  (همان: 4/127)

آقای مطهری، این الهام و اشراق را با آنچه در فلسفه اشراق آمده، و نیز آیات و روایاتی که به نوعی حامی تفکر اشراقی است، از جمله حدیث «من اخلص لله اربعین صباحا، جرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه» مطابقت می دهد، و می نویسد: « در آثار دينى و مذهبى راجع به علم اشراقى و الهامى زياد داريم و مخصوصا راجع به رابطه آن با پاكى نفس انسان، كه هر اندازه نفس انسان پاكتر باشد بهره بيشترى از اين‏طور الهامات و  اشراقات مى‏تواند داشته باشد. به هر حال خواستيم عرض كنيم كه اين مطلب نه تنها حرفى است كه فلاسفه و علماى قديم و جديد زده‏اند، بلكه مورد تأييد اسلام هم هست و اسلام هم قبول دارد كه پاره‏اى از علمها الهامات و اشراقات است. (مجموعه آثار: 4/130 ـ 131).

ماجرای ابوریحان و بوعلی و اختلاف بر سر ارسطو

مقاله پرسش های فلسفی ابوریحان از بوعلی در شمار مقالات بسیار خوب آقای مطهری است. (مجموعه آثار: 13/75 به بعد). در این پرسشها، ابوریحان در مقام یک منتقد افکار قدیمی از جمله ارسطو ظاهر می شود، و بوعلی به عنوان مدافع و کسی که هیچ انتقادی را از ارسطو بر نمی تابد. آقای مطهری در این که ابوریحان فیلسوف بوده یا نه، گویی به نظر دوم تمایل دارد، با این حال، به او حرمت نهاده و به بررسی این پرسشها پرداخته و قدری هم از سوابق انتقاد از ارسطو در میان متفکران اسلامی سخن گفته است. (همان: 71). آقای مطهری این نظر را که «متد تحقیق ابوریحان بیشتر تجربی و استقرائی است و متد بوعلی قیاسی و ارسطویی، متد ابوریحان همان است که در حدود هفتصد سال بعد زا او جهان اروپا آن را انتخاب کرد و بکار برد» نظری با قدری مسامحه می داند. او تفاوت آنها را در نوع رشته علمی می داند که به آن پرداخته اند نه این که تفاوت متدیک داشته باشند. رشته کار ابوریحان، نیاز به روش تجربی داشته اما بوعلی به فلسفه پرداخته که روش قیاسی در آن بکار می رفته است. در اینجا می افزاید: « بوعلى در كتب خويش تصريح مى‏كند كه در برخى مسائل راه تحقيق منحصر به روش تجربى است. وى موفقيتهايى را كه از طريق استقراء و تجربه در علوم طبيعى و مخصوصاً در طب به دست آورده است مكرر بازگو مى‏كند. ابوريحان هر وقت كه در رشته‏هاى تخصصى بوعلى وارد شده با همان متد كار كرده كه بوعلى كرده است؛ همچنانكه بوعلى نيز در رشته‏هاى تخصصى ابوريحان با متد ابوريحان عمل كرده است. اگر در يك رشته خاص مشاهده شده بود كه ابوريحان در آن رشته با متد تجربى و استقرائى و بو على با متد قياسى عمل كرده است آن وقت صحيح بود كه بگوييم اين دو نفر داراى دو متد مختلف بوده‏اند». (همان: 85).

بنابر این، آقای مطهری، اساسا با این نظر که ابوریحان روش تجربی را بیش از روش قیاسی ارج می نهاده، مخالف است.

حقیقت آن است که در کل، دایره مباحث و پارادایم جاری، همان ادبیات یونانی در بحث و استدلال است، اما نفس اعتراضات ابوریحان، و نیز اشاراتی که در بین مطالب هست، و نیز برخی از کارهای علمی ابوریحان، شاهد عدول محدود او از روش های سینایی و یونانی است.

یکی از سوالات ابوریحان، نقد نظریه ارسطو در باره عدم جریان کون و فساد در افلاک است که تصور می شد، جنس آنها غیر از چیزی است که ما در روی زمین از کوهها و جز آن داریم. اشکال ابوریحان این است که چرا نباید تصور کنیم که آنها هم، کون و فساد پذیرند. ابن سینا، می گوید، گرچه ارسطو هم اینها را به صورت برهانی نیاورده، اما این که آنها را هم مانند اشیاء تحت الفلک چون کوهها باشندخرد یا متراکم می گردند، پذیرفتنش دشوار است. آنگاه طعنه ای بر ابوریحان زده که بسا این نظرش را از محمد بن زکریای رازی گرفته است که «يا سخن محمد بن‏زكرياى رازى به خود بند فضول را گرفته‏اى كه به جاى آنكه به كار شكافتن زخمها و تأمل در ادرار و مدفوع بيماران بپردازد به مسائل الهيات پرداخته است و بدين وسيله خود را رسوا و جهل خويش را آشكار كرده است». (مجموعه آثار: 13/100. رسائل ابن سینا، ص 416). این طعنه به روش محمد بن زکریای رازی، تأکید بر اعتنای ابن سینا به روش قیاسی و نوعی تمسخر نسبت به روش تجربی است. حتی اگر تصور کنیم که نوع موضوعاتی که مثلا رازی به آن می پرداخته، امری جدای از الهیات بوده که روش فلسفی در اثبات گزاره های آن جاری است، باز این تحقیر قدری شبهه توهین به روش های تجربی یا دانش هایی با این روش را، گوشزد می کند.

اما یک نکته دیگر هم هست، و آن این که آقای مطهری گردن ابوریحان می گذارد که گویی برای دفاع از توحید بحث کون و فساد افلاک را مطرح کرده است، زیرا اگر کون و فساد نباشد، اثبات خالق و حادث برای آن قدری دشوار بوده و بوی قدیم بودن می دهد. خود آقای مطهری هم می گوید که ابوریحان این را در اینجا تصریح نکرده است، طبعا بعید می نماید این که این مطلب در ذهن او طرح شده باشد تا از توحید دفاع کند. [هرچند آقای مطهری می گوید که ابوریحان در سایر آثار خویش نیز به این نکته اشاره کرده است که اگر چیزی را حادث ندانیم دیگر نمی توانیم آن چیز را مخلوق بدانیم. جالب است که در جای دیگری هم از «کفریات ارسطو و مزخرفات» او یاد کرده و آقای مطهری می گوید اینها هم به خاطر این است که او اندیشه های ارسطو را برخلاف اندیشه های توحیدی خود می دانسته است: 13/104 ـ 105].

آقای مطهری می افزاید: چنان که می دانیم، زمان و پیشرفت علوم، نظر ابوریحان را تأیید کرد». (همان: 13/ 101). و می افزاید: «ابوریحان در این مسأله تسلیم اندیش های فلسفی زمان خویش نشده است، پیشرفت علم، نظر ابوریحان را تأیید کرد و دفاع بوعلی از این اندیشه بیجاست». (13/102). این توضیحات با عنایت به مباحثی که نصر در کتاب نظریه متفکران اسلامی در باره طبیعت نوشته، طرح شده و آقای مطهری هم به همان کتاب، صص 157 ـ 159 ارجاع داده است).

یونانی ها و مسلمانان برای روش تجربی چه قدر ارزش قائل بودند

یک نکته ای که در طول یک صد سال گذشته مرتب گفته شده، همین است که اروپایی ها، روی روش تجربی تکیه کردند، در حالی که فلسفه یونانی و به تبع آنان، مسلمانان هم، به روش تجربی اعتنایی نکرده و فلسفی می نگریستند. آقای مطهری در این باره تردید جدی دارد و این را نمی پذیرد. ایشان، می گوید، این اشتباه از مصری ها شروع شد که شیفته علوم تجربی شده و به تردید و انکار در دین پرداختند. سپس تأکید می کند که آنها بر این باور بودند که اروپایی ها، برخلاف یونانی ها، روش تجربی را دنبال کردند و این توفیقات را بدست آوردند. به نظر آقای مطهری این اشتباه است. هم در یونان و هم میان مسلمانان، روش تجربی مورد احترام بود و این دروغ بسیار بزرگی است که کسی بگوید روش تجربی ابداع خود اروپایی ها بود. ایشان می نویسد:

مسلمين ... يك اشتباه بسيار بسيار بزرگ [مرتكب شدند]. اشتباه بسيار بزرگى كه مسلمين (از مصريها هم شروع شد) در اين زمينه مرتكب شدند، اين بود كه چون مجذوب علوم‏ تجربى‏ اروپاييها شدند، اين حقايق را انكار كردند، در حالى كه خود اروپاييها هم علوم‏ تجربى‏ را از مسلمين آموختند. از دروغهاى بسيار بزرگى كه در دنيا گفتند يكى همين است كه «حكماى يونان براى تجربه ارزش قائل نبودند، مسلمين هم پيروى كردند.». حكماى يونان براى تجربه ارزش قائل بودند و بيش از آنها مسلمين قائل بودند و فرنگيها هم اين راه را از مسلمين ياد گرفتند. مسلمين مجذوب اين حرف شدند كه راه علم در قديم راه فلسفه بوده و غلط بوده، و يگانه راه‏ صحيح براى همه مسائل از جمله مسائل دينى، تجربه و آزمايش است. بعد هم گفتند اساسا قرآن هم تمام راهها را تخطئه كرده، غير از همين راه؛ گفتند ببينيد قرآن فقط مخلوقات و مشهودات و محسوسات را به مردم ارائه داده و گفته: أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ. وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ‏، خود مسلمين دائما اين حرف را گفتند و روى آن اصرار كردند... نتيجه اين شد كه  گفتند توحيد اسلام يك مفهوم بسيار ساده عوامانه بدوى است در حدودى كه همان مردم عوام [مى‏فهمند و در حد فهم‏] همان پيرزنى كه گفتند «خدا را از كجا شناختى؟» گفت: «از اين چرخ نخ‏ريسى خودم». اين، تقصير خود مسلمين است و هنوز هم در كتابهاى ما روى همين قضيه تكيه مى‏شود. يك جنايت بزرگ به اسلام همين است. اينكه قرآن [براى اثبات توحيد] از طريق سوق دادن مردم به خلقت رفته است، مسلّم است، و بسيار راه خوبى هم هست، اما كى قرآن به اين مطلب محدود كرده است؟ اهميت قرآن به اين است كه جامع است و يك راه بالخصوص نرفته. شما اگر كتابهاى عرفانى، حتى همان كتابهاى بودايى [را مطالعه كنيد، مى‏بينيد] تمام، آن راه را رفته‏اند و از اين راهها نرفته‏اند، ولى قرآن از همه راهها رفته. چرا ما اين مزيت را از قرآن بگيريم؟ (مجموعه آثار: 4/53 ـ 54. از «نبرد حق و باطل»). این اشارات، می تواند به نظریه ای باشد که مهندس بازرگان در راه طی شده مطرح کرده بود.

این که آقای مطهری برابر این چند ادعا مقاومت کرده، جالب است: اوّلا این که روش تجربی مورد قبول یونانی ها بوده است. دوم این که مسلمانان از آنها در این امر جلوتر بوده اند. سوم این که اروپایی های دوره جدید، استفاده از روش تجربی را از مسلمانان آموخته اند. ادعاهای دیگری هم وجود دارد که فعلا خارج از بحث ماست.

اگر این ادعاها درست باشد، باید گفت، عدم پیشرفت علمی مسلمانان، ربطی به این که آنها روش تجربی را قبول نداشته اند، نیست. آنها قبول داشته اند، و با این حال نتوانسته در علم پیشرفتی داشته باشند. البته می توان گفت، پیشرفت علمی اروپایی ها، ناشی از توجه به روش تجربی بوده، اما عقب افتادگی علمی مسلمانان، ربطی به این مسأله نداشته  است، چون به گفته ایشان، روش تجربی را قبول داشته اند. در هر حال، این بحث جالب است.

و اما خراب کردن روش تجربی راه دیگری هم دارد و آ« این که مطابق سنت فلسفی اسلامی دارد، این است که در واقع، روش تجربی هم، همان روش قیاسی است، به طوری که در دل هر استدلال تجربی، یک نوع قیاس وجود دارد. (مجموعه آثار: 15/96 پاورقی، مجموعه آثار: 21/408). بدین ترتیب، این مسأله که تفاوت نگاه غرب جدید در استفاده از روش تجربی با دنیای یونانی و اسلامی، اهمیتی ندارد و منشأ هیچ تحولی نبوده است.

در این صورت، این پرسش هست که دقیقا فارغ بین روش تجربی و روش فلسفی چیست. فرض کنیم که در دل هر روش تجربی، یک قیاس باشد، در آن صورت، آنچه که در تاریخ اندیشه ملاحظه می کنیم، نگاه کلی نگرانه و تطبیقی از قواعدی که منطبق بر جزئیات می شود، یا نگاه مورد گرایانه تجربی و استنتاج کلی از آنها. در واقع، چه نکته ای در این میانه وجود دارد که فارغ این دو روش بوده و از نظر خارجی موثر در بدست آوردن یافته های جدید علمی است. این توضیحی است که دست کم آقای مطهری در اینجا ندارد.

ایشان بحث از این که در دنیای یونانی، سپس اسلامی و غرب جدید، استفاده از روش تجربی متفاوت بوده را در جای دیگری هم مطرح کرده، و قبول می کنند که در یونان کمتر به آن بها داده می شده، اما در تمدن اسلامی، روش تجربی و عملی جدی تر گرفته شده است. ایشان می گوید، اشکال را نسبت به یونان می پذیرد، اما در تمدن اسلامی، «علوم از جنبه علمی محض خارج شده، و جنبه عملی به خود گرفت و در علوم تجربی، جهان اسلام، نسبت به تمدن یونان، بسی تقدم و پیش روی دارد». ایشان می گوید اقبال این مسأله را به خوبی توضیح داده و راسل هم نوشته است که «تمدن و فرهنگ اسلامی بیشتر از تمدن و فرهنگ یونانی، به علم جنبه عملی داد، و باب علوم تجربی را باز کرد». (مجموعه آثار: 13/457). آقای مطهری به عنوان شاهد مثال، به مواردی اشاره می کنند که مثلا بوعلی گفته است که من با تجربه شخصی این مسأله را درک کردم. (همانجا). به نظرم ما می دانیم که بحث بر سر این موارد نیست. اساسا کل مبحث شناخت و معرفت، از چارچوب سنتی خود خارج شده و سبب یک تحول عظیم شد.

ایشان باز در جای دیگری، از این که گفته شود، منطق ارسطو، منطق تجربی نیست، برآشفته و آن را یک اشتباه بزرگ می داند و می کوشد نشان دهد که او روش تجربی را هم قبول دارد، مشروط بر آن که با منطق تعقلی سازگار باشد (مجموعه آثار: 13/470). به نظر می رسد، آقای مطهری چنان که در موارد دیگر آورده، آگاه است که یک دانشمند علوم تجربی، در دنیای جدید، نگاهش به دستاوردهای نظریه اش در مرحله عمل و آزمایشگاه است، نه انطباق آنها با کلیات عقلی. به عبارت دیگر، فرض کنیم او هم به بدیهیات اولیه باور دارد، و مثلا دور را باطل می داند، و... یعنی به نوع رئالیسم در علم باور دارد، اما اساسا، این مهم است که بدانیم او برای اثبات گزاره های خود، به ذهنش فشار نمی آورد، بلکه آن را در میدان عمل دنبال می کند. در واقع، همه اش با فرضیه و نشانه شناسی، آمار و ارقام و  همگرایی میان نظریات و... کار را پیش می برد. ایشان، این نگاه را هم، با تعبیر عمل معیار شناخت، به سبک آنچه مارکسیستها می گویند، تعریف کرده و به آن دلبستگی زیادی نشان نمی دهد. دلیل عمده آن سرایت این قبیل موارد، به مباحث مذهبی و فلسفی است که از نظر ایشان، پای تردید را در آنها باز می کند (مجموعه آثار: 13/472 ـ 475شناخت). یک مشکل عمده این است که بحث های تئوریک در این زمینه، غالبا همراه با نقد و ایرادهای متعدد است، و ما باید فکری برای این امر بکنیم که دانش جدید کار خودش را با این حرفها پیش برده و ما  همچنان در چنبره استدلالهای تو در تو برای معیار شناخت گیر کرده ایم.

تعدی علم به فلسفه و نگرانیهای آقای مطهری

تعدی های علم به فلسفه و تعیین تکلیف آن برای دین یا بسیاری از گزاره های آن، امری عادی در قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم بود. جنبشی که بی دینها آغاز کردند، بسیار سخت بود و گاهی تصور می شد که تا چند دهه دیگر نشانی از دین وجود نخواهد داشت. ادعا این بود که علم، دین را باطل کرده همان طور که سحر و جادو را باطل کرده است. اندکی که گذشت، فیزیکدانان موحّد در برابر این موضع، به مقاومت پرداختند و شروع به تأسیس نوعی فلسفه علمی دینی کردند. تاکنون هم، فیزیکدانان ناباور به خدا، تشکل خود را دارند و در مقابل، موحدان، سعی می کنند نشان دهند که علم موجود، مخصوصا فیزیک که نگاه کلی تری به جهان دارد، مخالف با دین نیست. در این میان، مارکسیستها هم «فلسفه علمی» برای «ماتریالیسم» درست کردند. در اینجا باز، متفکران مسلمان به دفاع از دین پرداختند. اثری این مسأله  و موضع گیری متدینان، فارغ از هر چیزی بر علم خواهی می گذاشت، به طور مداوم تکیه کردن روی «محدودیت های علم» و «روش تجربی» بود. به عبارت دیگر، آنها نگران آن بودند که پیشرفت بیشتر علم، دست کم در اثر یک اشتباه، منجر به بی دینی نسلهای بیشتری شود. این مطلب را گاهی، مثل کاری که آقای مطهری در مقدمه علل گرایش به مادی گری کرده، با این امر که میان اسلام و مسیحیت تفاوت هست و این آموزه های کلیسایی بوده که با علم مخالفت می کرده، جواب می دادند. در کل، فضای علم، نوعی ترس برای دینداران درست کرده بود، ترسی که سبب می شد از آن فاصله بگیرند و این کاملا اثر منفی روی جریان علم خواهی در دنیای اسلام گذاشت. آقای مطهری کاملا این خطر را که بانیان فلسفه علمی درست کرده و عمدتا هم بی دین بودند، درک می کرد و در جاهای مختلف شرح آن را می نوشت (مجموعه آثار: 5/136 ـ 137).

ذهن یک فیلسوف مسلمان که به طور مداوم با فلسفه عقلی آشنا بوده و دست کم مقدمات آن را کاملا بدیهی می دانسته، نمی تواند از علمی که به قول خودش، دایما در حال تغییر و تحول است، خشنود باشد. به عبارت دیگر، فیلسوف اسلامی، تصور می کند اصولی که از نظر عقلی اثبات کرده، چنان استوار است که در مقابل سخت ترین طوفانها هم مقاومت می کند، در حالی که می گوید، علوم تجربی و محصولات آن، حتی به گفته خود دانشمندان، بسیار متزلزل و بی پایه است. به این عبارت نگاه کنید: محدود بودن و وابسته به طبيعت بودن مسائل تجربى ارزش آنها را متزلزل كرده است به طورى كه امروز مسلّم است كه مسائل علمى تجربى ارزش‏ موقت دارد و هر لحظه انتظار منسوخ شدن آنها مى‏رود. حكمتى هم كه مبنى بر آزمايشها باشد طبعاً متزلزل است و در نتيجه يك نياز اساسى بشر يعنى «اطمينان» و يقين را به بشر نمى‏دهد. اطمينان و يقين در مسائلى پيدا مى‏شود كه «تجرد رياضى» يا «تجرد فلسفى» داشته باشند. معنى تجرد رياضى و تجرد فلسفى در فلسفه فقط قابل توضيح است. (مجموعه آثار: 5/156).

در واقع، نه تنها فلسفه بسیار متقن است، بلکه از نظر او، نیاز بشر را کاملا رفع و رجوع می کند. خوب، در این مقایسه، می توان دریافت که برای علم، جایگاه بی ارزشی تصویر می شود که می باید هم در میان مسلمانان، بازتاب منفی ایجاد کرده باشد. این در حالی است که تزلزل در علم، به هیچ روی، از نظر خود علم و دانشمندان، مطلب نامقبولی نیست بلکه اتفاقا زمینه رشد علم است. در واقع، نباید با این تعبیر تصور شود که ما روی یک ستون لرزان ایستاده ایم. علم، به ما می گوید که هر آن در صدد تکمیل و قوی تر شدن و مدل پیشرفت آن چنین است. این تفسیر به دلیل، شناختی است که در میان مسلمانان، از تعریف حقیقت وجود دارد. امری ثابت و استوار که به گفته آنان، در فلسفه اسلامی، حقیقت امری ثابت است و وقتی ثابت می شود، حقیقت بودن آن ابدی است، اما در فلسفه های معاصر، اساسا حقیقت چنین معنا و مفهومی ندارد.

احترام به روش تجربی صرفا برای برهان نظم

در مجموع می توان گفت آقای مطهری بارها در باره دلایل اثبات خدا، روی روش تجربی برای اثبات برهان نظم تکیه کرده است.بنیادهای این روش، خود غربی است که البته ریشه در کتب خداشناسی و عقاید اسلامی هم دارد. حتی می توان گفت، قدیمی ترین استدلالها در این باره در خود قرآن مطرح و توصیه شده است. بحث ما این نیست، بحث این است که متفکری مانند استاد مطهری وقتی بحث از روش تجربی در فلسفه اسلامی می کند، نگاهش به خروجی آن در زمینه متافیزیک است، نه به اعتبار ابزاری برای گسترش علم. خواهیم گفت که ایشان بنا به خاستگاه علمی و دینی، به این سمت نظر دارد و این البته درست است، اما تقریبا این نگاه، روی اصل این مسأله که روش تجربی چه اندازه اهمیت دارد، سایه انداخته است.

 آقای مطهری، بر اساس سنت فلسفه اسلامی، روی روش عقلی، روش تجربی و روش شهودی برای اثبات خدا تکیه دارد، اما اگر کسی صرفا روی روش تجربی تکیه کند، مانند آنچه در راه طی شده بود، و البته خیلی از مسلمانان گفته بودند، ناراحت می شود و تأکید می کند که روش عقلی هم بسیار مهم است و ما نباید به خاطر توصیه های قرآن برای شناخت طبیعت به هدف شناخت خدا، تصور کنیم که فقط همین راه اهمیت دارد.

در اینجا، ایشان دو ادعا دارد. یکی این که روش تجربی از قدیم هم مورد توجه حکمای الهی بوده و چیزی نیست که تازه درآمده باشد. دوم این که، اگر کسی فقط این روش را روش اثبات خدا در قالب برهان نظم بداند، به خطا رفته و راه های عقلی و فطری و شهودی هم هست. همه اینها درست، مهم این است که اساسا، آقای مطهری، روی روش تجربی به مثابه یک روشی که دانش را ترویج کند، تکیه ای ندارد و اساسا به آن نگاه نمی کند. ایشان می نویسد: « الهيّون علاوه بر استدلالات فلسفى، از نظر حسّى و علوم تجربى نيز نظام متقن و حكيمانه جهان را يادآور مى‏شوند و مى‏گويند خلقت و آفرينش موجودات حكايت مى‏كند كه طبيعت يك جريان هدفدار را طى مى‏كند، ساختمان اشياء حكايت مى‏كند كه تدبير و تقدير و توجّه به هدف در آن وجود دارد. از نظر الهيّون بدون دخالت دادن علّيّت غائيّه شگفتيها و شاهكارهاى خلقت قابل توجيه نيست». در مقابل، این که مادیین، بی نظمی های جهان را نشان نبودن خدا می دانند نیز ایشان را بر آن می دارد که به توجیه آنها هم بپردازد، هرچند در آنجا، دیگر این روش تجربی نیست که کارآمد است، بلکه باید با براهین کلی فلسفی بی نظمی ها را توجیه کرد، همان طور که در باره عدل الهی هم باید از همین روش فلسفی کمک گرفت. به هر حال، در اینجا بحث و جدل بالاست اما بحث ما معطوف به این است که «روش تجربی» از نظر بنیادهایی که در فلسفه اسلامی از زاویه معرفت شناسی دارد، تا چه اندازه در منظومه فکری آقای مطهری جای دارد.

علوم تجربی یقینی نیست

بارها آقای مطهری در بی اعتبار علوم تجربی این مطلب را نوشته اند که علوم تجربی یقینی نیستند، بلکه صرفا فرضیه هایی برای عمل هستند و حتی دانش غلط هم مثل نظریه زمین مرکزی، می تواند در عمل نتیجه درست بدهد. ایشان تأکید دارد که علوم جدید، با همه این پیشرفت ها، «ارزش قطعی و یقینی خود را از دست داده و تنها دارای ارزش عملی است. عبارت تفصیلی ایشان این است: «علت يقينى نبودن علومى كه صرفاً مستند به تجربه هستند اين است كه فرضياتى كه در علوم ساخته مى‏شود دليل و گواهى غير از انطباق با عمل و نتيجه عملى دادن ندارد و نتيجه عملى دادن دليل بر صحت يك فرضيه و مطابقت آن با واقع نمى‏شود زيرا ممكن است يك فرضيه صد در صد غلط باشد ولى در عين حال بتوان از آن عملًا نتيجه گرفت چنانكه هيئت بطلميوس كه زمين را مركز عالم و افلاك و خورشيد و همه ستارگان را متحرك به دور زمين مى‏دانست غلط بود ولى در عين حال از همين فرضيه غلط درباره خسوف و كسوف و غيره نتيجه عملى مى‏گرفتند». ایشان همین مثال را در باره طب سنتی هم می زنند و سوالی را مطرح می کنند که چطور ممکن است یک غلط و موهوم نتیجه درست بدهد؛ سپس پاسخ می دهند.

یک دلیل دیگر برای غیر یقینی بودن علوم این است که « علوم تجربى بالاخره منتهى به محسوسات مى‏باشند و حس هم خطا مى‏كند». در این باره به فلیسین شاله استناد می کند که گفته است: « «علوم فيزيكى و شيميايى مانند رياضيات محصّل يقين و قطعيت مطلق نمى‏شود زيرا مبدأ آنها محسوسات است و حس هم خطا كار مى‏باشد»، هرچند این نسبیت از ارزش آنها نمی کاهد.

آقای مطهری می گوید: «ممكن است براى خواننده محترم ابتدا تعجب آور باشد اگر بشنود علوم طبيعى امروز با همه پيشرفتها و توسعه فوق العاده و با آنهمه اكتشافات و صنايع عظيم و آنهمه اختراعات بر پايه آن اكتشافات، ارزش قطعى و يقينى خود را از دست داده است و تنها داراى ارزش عملى است. ولى با بيانى كه در بالا شد مبنى بر اينكه قوانين علمى طبيعى معمولًا گواهى بر صحت خود ندارند غير از نتيجه عملى دادن، و نتيجه دادن هم دليل بر صحت و مطابقت با واقع نمى‏شود، و با مطالعه آراء و عقايد دانشمندان- كه مختصرى از آن را در ضمن بيان سير عقايد و آراء نقل خواهيم كرد- اين تعجب رفع خواهد شد» و باز هم تأکید بر این که «در علوم طبيعى جديد فرضيه جاويدانى وجود ندارد. هر فرضيه به طور موقت در عرصه علم ظاهر مى‏شود و صورت قانون علمى به خود مى‏گيرد و پس از مدتى جاى خود را به فرضيه ديگر مى‏دهد. علم امروز در مسائل طبيعيات يك قانون علمى ثابت و لايتغير كه تصور هيچ گونه اشتباهى در آن نرود نمى‏شناسد و اعتقاد به چنين قانونى را يك نوع غرور و از خصائص دوره اسكولاستيك و قرون وسطائى‏ها مى‏داند. در نظر دانشمندان جديد اعتقاد به قطعى بودن و يقينى بودن يك قانون علمى آنطور كه قدما تصور مى‏كردند يك عقيده ارتجاعى است».

این که چرا آقای مطهری روی نسبیت علوم تکیه می کند و آن را شرح و بسط می دهد، باید دلیل خاصی داشته باشد. فکر نمی کنیم ایشان قصد تحقیر علوم تجربی را دارد، گرچه در عمل، آن هم در میان جامعه ای که حقیقت معنای با ثباتی دارد، همین نتیجه را خواهد داد، اما هدف ایشان، پاسخ دادن به فیلسوفان ماتریالیست است که می خواهند فلسفه علمی درست کرده با قطعیت از علم، نوعی فلسفه استخراج کنند. آنها باید بدانند که فرضیات علمی ثابت نیست و تغییر می کند، و نمی تواند پایه فلسفه ای باشد که طبعا باید از ثبات برخوردار باشد: « آرى تنها مادّيون هستند كه در اين مسائل اظهار قطع و يقين مى‏كنند و اين مسائل را حقايق مسلّمه تلقى مى‏كنند و به دانشمندانى كه پديد آورنده اين فرضيه‏ها هستند اعتراض دارند كه چرا در حقيقى بودن آنها ترديد دارند». (مجموعه آثار: 6/171 ـ 173). تا آنجایی که به بحث ما مربوط می شود، این قبیل مباحث، از منظر نگاه فلسفی است که برای حقیقت نوعی ثبات قائل است. در چنین جوی، اصرار بر غیر یقینی بودن که خود آن در گفتمان سنتی ـ فلسفی است، به معنای بی اعتباری آن است، در حالی که در اصل چنین نیست. در واقع، در این ادبیات، فرض اول این است که آنچه یقینی است، مهم و با ارزش است، و علوم تجربی یقینی نیست، پس چیز با ارزشی نیست! گرچه در عمل بدرد می خورد و بکار می آید.

رابطه علم و تقوا

از نقطه نظر علم آموزی در تمدن اسلامی، همواره یک نکته وجود داشته و آن این که رابطه علم و تقوا در وجود آدمی چیست؟ یک صورت این مسأله این است که وقتی قرآن می گوید: من یتق الله یجعل له فرقانا، اگر علم، ابزاری برای فرق نهادن میان درست و غلط باشد، چه ارتباطی با تقوای الهی دارد؟ به عبارت دیگر، آیا می شود گفت فقط افراد متقی هستند که از علم کافی برخودار خواهند شد، یا مقدار علم آموزی، بستگی به تقوای آدمین دارد. این نکته با مسأله دیگری هم پیوند دارد و آن این است که علم را نباید به هر کسی آموخت، بلکه باید به ظرفیت تقوایی آدمیان نگریست و علم را در اختیار آنها نهاد. پیش از این نکته ای در باره اشراق و الهام اشاره کردیم و دیدیم که آقای مطهری آنچه را که در این باره، غربی ها گفته اند، با آنچه عرفای مسلمان گفته اند، نزدیک کرده و حتی حدیث «من اخلص لله اربعین صباحا...» هم شاهد آن گرفته است.

با این حال، آقای مطهری در مقاله ای که در باره نقش تقوا و آثار آن نوشته، دیدگاهی دارد که تا حدودی از این موضع متفاوت است. ایشان می گوید، اگر ما قائل به نقش تقوا در عقل هستیم، مقصودمان عقل عملی است نه عقل نظری. در واقع، تقوا در عقل نظری تاثیری ندارد بلکه تنها در عقل عملی تاثیر دارد. عبارت ایشان این است:

«این نكته را اول باید بگویم كه آن حكمتى كه به اصطلاح مولود تقواست و آن روشنى و فرقانى كه در اثر تقوا پیدا مى‏شود حكمت عملى است نه حكمت نظرى. حكما اصطلاحى دارند كه عقل را منقسم مى‏كنند به دو قسم: عقل نظرى و عقل عملى. البته مقصود این نیست كه در هر كسى دو قوّه عاقله هست، بلكه مقصود این است كه قوّه عاقله انسان دو نوع محصول فكر و اندیشه دارد كه از اساس با هم اختلاف دارند: افكار و اندیشه‏هاى نظرى، و افكار و اندیشه‏هاى عملى. .... عقل نظرى همان است كه مبناى علوم طبیعى و ریاضى و فلسفه الهى است. این علوم، همه در این جهت شركت دارند كه كار عقل در آن علوم قضاوت درباره واقعیتهاست كه فلان شى‏ء این‏طور است و یا آن‏طور؟ فلان اثر و فلان خاصیت را دارد یا ندارد؟ آیا فلان معنا حقیقت دارد یا ندارد؟ و اما عقل عملى آن است كه مبناى علوم زندگى است، مبناى اصول اخلاقى است، و به قول قدما مبناى علم اخلاق و تدبیر منزل و سیاست مُدُن است. در عقل عملى، مورد قضاوتْ واقعیتى از واقعیتها نیست كه آیا اینچنین است یا آنچنان؟ مورد قضاوت، وظیفه و تكلیف است: آیا «باید» این كار را بكنم یا آن كار را؟ این‏طور عمل كنم یا آن‏طور؟ عقل عملى همان است كه مفهوم خوبى و بدى و حسن و قبح و باید و نباید و امر و نهى و امثال اینها را خلق مى‏كند. راهى كه انسان در زندگى انتخاب مى‏كند مربوط به طرز كار كردن و طرز قضاوت عقلى عملى اوست و مستقیماً ربطى به طرز كار و طرز قضاوت عقل نظرى وى ندارد.

اینكه در آثار دینى وارد شده كه تقوا عقل را روشن مى‏كند و دریچه حكمت را به روى انسان مى‏گشاید ـ همچنان كه لحن خود آنها دلالت دارد ـ همه مربوط به عقل عملى است، یعنى در اثر تقوا انسان بهتر درد خود و دواى خود و راهى كه باید در زندگى پیش بگیرد مى‏شناسد؛ ربطى به عقل نظرى ندارد، یعنى مقصود این نیست كه تقوا در عقل نظرى تأثیرى دارد و آدمى اگر تقوا داشته باشد بهتر دروس ریاضى و یا طبیعى را مى‏فهمد و مشكلات آن علوم را حل مى‏كند. حتى در فلسفه الهى نیز تا آنجا كه جنبه فلسفه دارد و سر و كارش با منطق و استدلال است و [انسان‏] مى‏خواهد با پاى استدلال گام بردارد و مقدمات در فكر خود ترتیب مى‏دهد تا به نتیجه برسد همین‏طور است. در نوعى دیگر از معارف ربوبى، تقوا و پاكى و مجاهدت تأثیر دارد ولى آنجا دیگر پاى عقل نظرى و فلسفه و استدلال و منطق و ترتیب مقدمات و سلوك فكرى از نتیجه به مقدمه و از مقدمه به نتیجه در میان نیست.

مقصود این است: این حقیقت كه بیان شده كه تقوا موجب ازدیاد حكمت و ازدیاد بصیرت و روشن بینى مى‏شود ناظر به مسائل نظرى و عقل نظرى نیست، و شاید علت اینكه در نظر بعضى‏ها قبول این مطلب اینقدر مشكل آمده همین است كه این مطلب را به حدود عقل نظرى توسعه داده‏اند.

و اما نسبت به عقل عملى البته مطلب همین‏طور است و مى‏توان گفت قبل از هر استدلال و تقریبى، تجربه گواه این مطلب است. واقعاً تقوا و پاكى و رام كردن نفس امّاره در روشن بینى و اعانت به عقل تأثیر دارد ولى البته نه به این معنى كه عقل فى المثل به منزله چراغ است و تقوا به منزله روغن آن چراغ، و یا اینكه دستگاه عقل به منزله یك كارخانه مولّد روشنایى است كه فعلاً فلان مقدار كیلووات برق مى‏دهد و تقوا كه آمد فلان مقدار كیلووات دیگر بر برق این كارخانه مى‏افزاید. نه، این طورها نیست، طور دیگر است. براى توضیح مقدمه‏اى عرض مى‏كنم». (مجموعه ‏آثاراستاد شهید مطهرى، ج‏23، صص 714ـ 713).

بدین ترتیب از دید آقای مطهری خلط میان حوزه عقل عملی با عقل نظری سبب شده است تا آنچه در متون دینی درباره ارتباط میان «تقوا» و «علم» گفته‌شده، به علومی مانند فیزیک، ریاضی و نجوم هم نسبت داده شود. این خلط را باید در متون اسلامی دنبال کرد و اهمیت و تأثیر آن را در پیشرفت یا پسرفت علم مورد بازبینی قرارداد.

نکته مهم در باره آقای مطهری این است که همان زمان، به رغم این که ایده هایی مانند علم قدسی توسط نصر مطرح شده و کسانی مانند فردید و پیروان وی، دیدگاه های خاص خود را در باره تفاوت فکر دینی و غربی مطرح می کردند، آقای مطهری اساسا در این دام نیفتاد. در واقع، آقای مطهری، آرایی را که سعی می کرد علم مدرن را از اساس لائیک و بی دین بداند، نمی پذیرفت و تنها در محدوده دور کردن مدعیات مارکسیستها برای ایجاد یک فلسفه علمی مخالفت می کرد. به عبارت دیگر، ایشان ماهیت علم را، عاری از گرایش دینی می دید، و تنها می کوشید برداشت های نادرست از علم را نقد کند. متاسفانه پس از انقلاب، آرای فردید و برخی از پیروان وی، از نظریه علم دینی دفاع کرد و به تدریج اوضاع به حدی رسید که در حال حاضر، به کلی از مواضع مرحوم مطهری فاصله گرفته شده است.

مسلمانان در علم، بخیل هستند

فارغ از جنبه های معرفتی، آقای مطهری یک نکته حاشیه ای را هم در باره رابطه علم و انحطاط مطرح کرده است که به نظرم بد نیست آن را مرور کنیم.

وَ أمّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنی اما آن کسی که برعکس، مرتبا به خود بگیر و به خود بکش است از اینکه فیضی از او به دیگری برسد. باز هم قرآن نمی گوید چه جور فیضی؛ مقصود هر فیضی است. بعضی در مال بخیل اند. خیلی از مردم این جورند. بعضی در علم بخیلاند؛ یعنی یک چیزی را میداند و اگر یک نادان از او بپرسد نمیخواهد بگوید، برای اینکه مبادا او هم مثل من بشود. بخل علم هم مثل بخل مال است، اگر بدتر نباشد. میگویند یکی از علل اینکه [در گذشته] پیشرفت علم مشرقزمین کم بود این است که در مشرقزمین خیلی از مردم در علم بخل میورزیدند؛ یعنی اگر کسی چیزی را کشف میکرد به دیگران نمیگفت. کسانی بخیل و ممسک هستند که خودشان را بینیاز از خدا بدانند و ایمان نداشته باشند. آدمی که به خدای جواد بخشنده ایمان داشته باشد، آنچه را که دارد ـ که چیزی نیست و کم است ـ میبخشد و خدا از دریای رحمتش به او میبخشد. لذا پیغمبراکرم فرمود: مَنْ لایرْحَمْ لایرْحَمْ. (آشنایی با قرآن، ج 13، ص 174)

اکنون جای این سوال هست که چرا مسلمانان در باره علم «بخل» ورزیده اند؟ آیا این در نتیجه یک صفت اخلاقی منفی است که در آنها بروز کرده، یا آن که عامل دیگری دارد؟ به نظر می رسد مسأله به مفهوم و معنای علم مربوط می شود. این که علم، پدیده ای است که مختص افراد خاصی است و نباید آن را به دست هر کسی سپرد، می تواند یکی از عوامل بخل ورزی نسبت به توزیع علم باشد. این رمزوارگی در علم، ممکن است اختصاص به علم دینی داشته باشد، اما در شرایطی که همه علوم با یک تعریف مورد توجه قرار می گیرند، قواعد علم دینی، شامل حال علم غیر دینی هم خواهد شد.

 

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)

به کوشش رسول جعفریان

یکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در

منابع مشابه

از فخر رازی تا مهدی بازرگان: چرا روش تجربی در علم، میان ما نهادینه نشد؟

رسول جعفریان

بر ماست تا روی میراث فکری گذشته خود تأمل کرده و نقاط ضعف آن را آشکار کنیم. تا وقتی با دقت و منصفانه

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

خواب ملاصدرا و تعبیر آن توسط خودش

رسول جعفریان

متن حاضر، خوابی است که ملاصدرا در شب سی ام رمضان 1028 هجری دیده و خودش آن را تعبیر کرده است.

سید حسین عرب باغی و نگاه مثبت به تحولات نوگرایانه دوره رضا شاه

رسول جعفریان

سید حسین عرب باغی (م 1329ش) از روحانیون پر نفوذ ارومیه در دوره رضاشاه است که آرای وی در خصوص تحولات