۳۴۴۵
۰
۱۳۹۵/۱۱/۲۰

نکته نکته از تاریخ بغداد

پدیدآور: علیرضا ذکاوتی قراگزلو

خلاصه

نویسنده مطالب مورد توجه موجود در کتاب تاریخ بغداد (جلد 2 تا 13) را به صورت جملات خبری جهت بهره برداری بهتر خوانندگان ارائه کرده است.
  • الهادی خلیفه عباسی به مروان بن ابی حفصه گفت: سی هزار نقد میخواهی یا صدهزار سالیانه. مروان جواب داد: سی هزار نقد و صد هزار سالیانه. خلیفه دستور داد جمع هر دو را نقد به او بدهند. (ج13، ص24)
  • خواهر سندی بن شاهک دیندار بود. آن زن متصدی امور امام کاظم (علیه السلام) در حبس گردید و میگفت: این مرد صالح را چرا زندانی کردهاند؟ (ج 13، ص32)
  • والبة بن حباب، ابوالعتاهیه را هجو کرد. ابوالعتاهیه پیش پدر او رفت و گفت: من کوزهگر بیچاره‎ای هستم و او آدم معروفی است، بگو دست بردارد. والبه به پدرش هم گوش نداد. ابوالعتاهیه به پدر والبه گفت: حالا که این طور است، خواهشمندم وساطت نکنی و چنان والبه را هجو کرد که والبه پدرش را به میانجیگری فرستاد. اما ابوالعتاهیه نپذیرفت و البته به ناچار از شهر گریخت. ( ج 13، ص 519)
  • نزد احمد حنبل گفتند: معروف کرخی در علم کوتاه دست است. گفت: مگر نه اینکه علم را برای آن میطلبند که بدانچه معروف رسیده است، برسند؟ (ج 13، ص200)
  • سائلی از معروف تاس­کباب خواست. معروف نزد بقال رفت، یک درم داد و گفت: تاس‌کباب بده! بقال گفت: ندارم. معروف گفت: به اندازه یک درم برای من تاس‌کباب تهیه کن. بقال رفت و خرید و آورد. معروف آن را به سائل داد و گفت: بخور، من تا کنون نخوردهام. (ج 13، ص 204)
  • مقاتل (بن سلیمان) به منصور عباسی گفت: ببین چه دوست داری تا دربارۀ همان برایت حدیث بسازم! (ج 13، ص 167)
  • مقاتل بن سلیمان گفت: سلونی عمّا دون العرش! یکی پرسید: وقتی حضرت آدم حج به جا آورد، چه کسی سرش را تراشید؟ سلیمان گفت: این به دردت نمیخورد، اما خدا مرا به عُجب من گرفت. (ج 13، ص 163)
  • درباره تفسیر او گفتهاند: چه نیکوست هرگاه مورد اطمینان میبود.
  • مقاتل از کلبی روایت میکرد، کلبی حاضر بود، تکذیب نمود. مقاتل گفت: آن را برای زینت سخن گفتم. (ج 13، ص 164)
  • مالک گوید: کسی نزد من میآید و میپرسد: سگ اصحاب کهف چه رنگ بود؟ میگویم: نمیدانم! مقاتل میگوید: گفته بودم که ابلق بود! حالا اگر بگویی زرد، چه کسی ردش میکند؟
  • به عبدالملک مروان گفتند: مصعب بن زبیر شراب خورده، گفت: او اگر به شخصیت و حرمتش زیان برساند، آب هم نمیخورد. (ج 13، ص 106) و نیز گفت: او از شجاعترین مردمان و بهترین دوست من است، اما الملک عقیم! (ج 13، ص 107)
  • فضیل عیاض گوید: مرگ هیچ کس به اندازه مرگ هارون الرشید (با آن قدرت و حشمت) بر من اثر نکرد (ج 14، ص 12) گویند: بعد از مرگ واثق عباسی نعشش روی زمین مانده بود و روی بیعت جانشین او بحث میکردند، چشم مرده را موشخرما خورد! (ج 14، ص  19)
  • پیغمبر (صلی الله علیه و آله) درباره ملخ فرمود: بیشترین لشکریان خدا هستند، نمیخورم و حرام هم نمیدانم. (ج 14، ص 73)
  • فراء (نحوی) گفته است: سهو در سجده سهو آن را باطل نمیکند، چنان‌که مصغّر، تصغیر نمیشود. (ج 14، ص 151)
  • احمد بن ابی دواد (قاضی معتزلی) با کنیزک و دخترش هم جدّی بود، اما یحیی بن اکثم با دشمنش هم شوخی میکرد. (ج 14، ص 198)
  • ابویوسف در نوجوانی شاگرد گازر بود، کار را رها میکرد و به درس ابوحنیفه میرفت. مادرش شکوه نزد ابوحنیف برد که من میخواهم او روزی یک درهم کاسب شود. ابوحنیفه گفت: او دارد تمرین خوردن فالوده با روغن پسته میکند. پیرزن گفت: خرفت شدهای! (ج 14، ص 244)
  • ابویوسف گوید: حدیث را از چند راه روایت مکن که میگویند دروغگوست و دنیویات را با کیمیا مطلب که مفلس میشوی و در علم کلام مپیچ که هر ساعت باید پیش کسی عذر مطلبی را بجویی!
  • شبلی گوید: بر درگاه حاکم یمن بودم و خلق بسیاری جلو در جمع شده بودند. از بالا کسی بیرون آمد و دستی تکان داد، همه به خاک افتادند. سال بعد همان دست را دیدم که گدایی میکرد. (ج 14، ص 393)
  • یوسف بن الحسین رازی از ذوالنون خواست که کیمیا بدو بیاموزد. ذوالنون موشی در جعبهای بدو سپرد که درش را نگشاید و نگه دارد. نتوانست، ذوالنون  گفت: تو که موشی را نگهداری نتوانی کرد، کیمیا به چه کارت میخورد. (ج 14، ص 317)
  • ابویوسف با یک حیله شرعی، مشکلی را برای هارون الرشید با زنش پیش آمده بود، حل کرد و قاضی القضاة شد. (ج 14، ص 251)
  • ابواحمد مغازلی گوید: وردی خواندم و پا بر آب گذاشتم، پیش از آنکه پای دوم را بگذارم اندیشیدم: چگونه فرو نمیرود؟ ناگهان با هر دو پا در آب رفتم! (ج 14، ص 421)
  • کسی به عمرو بن عبید (معتزلی) گفت: از حرف‌هایی که پشت سرت میزنند، دلم بر تو میسوزد! عمرو گفت: برادر تا به حال شنیدهای که پشت سر آنها حرفی زده باشم؟ گفت: نه. گفت: پس دلت برای آنها بسوزد.
  • عمرو بن عثمان مکی گوید: عِلم از پیش میکشد و خوف از پس میراند و در این میان نَفس سرکشی میکند. (ج 12، ص 244)
  • شعبی (فقیه) را خلیفه نزد قیصر روم فرستاده بود. قیصر در جواب خلیفه نامهای فرستاد و در آن نامه نوشت: چرا آدمی مثل شعبی را خلیفه نکردند. (خلیفه را خوش نیامد) شعبی گفت: قیصر از حسودی‌اش خواسته مرا به کشتن دهد وگرنه اگر تو را دیده بود، چنین چیزی نمینوشت! (ج 12، ص 231)
  • میمونه (همسر پیغمبر صلی الله علیه و آله) میخواست کنیزی را آزاد کند. حضرت فرمود: او را به خواهرت ببخش که صله رحم کرده باشی و هم او این کنیز را کفالت می‎کند. (ج 12، ص 240)
  • غیاث بن ابراهیم نخعی برای مهدی عباسی که کبوتر بازی میکرد، حدیث دروغ برای جواز آن کار ساخت. مهدی جایزهاش داد و بلافاصله گفت: قفای او قفای کذاب است و دیگر او را راه نداد و کبوترها را هم ذبح کرد. (ج 12، ص 325)
  • هارون الرشید یک قاضی را برای حساب­کشی احضار کرده بود و نصف روز با او بگومگو داشت. ناگهان هارون را عطسه گرفت. همه «عافیت باشد» گفتند، الا قاضی. هارون پرسید: تو چرا نگفتی؟ گفت: برای آنکه تو «الحمدلله» نگفتی. هارون مرخصش کرد  که معلوم میشود تو اهل مسامحه و مجامله نیستی. (ج 12، ص 309)
  • ابوتراب تخشبی (صوفی) نان و تخممرغ دلش خواست، راه کج کرد و آنجا به تهمت همکاری با دزدان کتکش زدند تا کسی رسید و او را رهانید و به خانه برد و نان و تخممرغ برایش آورد. ابوتراب در دل گفت: بخور با کتک! (ج 12، ص316)
  • عُمر که مُرد، روی سفرهاش دست به غذا نمیبردند! عباس گفت: پیغمبر و ابوبکر رفتند، غذا خوردیم، بسم الله! (ج 12، ص 357)
  • ابوعبید بن قاسم را گفتند: در کتاب «غریب المصنف» تو هزار خطاست، گفت: در صد هزار حدیث، هزار خطا زیاد نیست. (ج 12، ص 412)
  • اصمعی از تفسیر قرآن و حدیث حذر میکرد (لابد میخواسته است در دروغبازی دستش باز باشد) (ج 10، ص 418)
  • محدثی کتاب (فتاوی) ابوحنیفه را در پیش گذاشته بود و برای هر مسئله اِسنادی درست میکرد و به عنوان حدیث املا می‎نمود. (9 / 19)
  • سفیان ثوری جلاد پیری را دید که گدایی میکند، پولی بدو داد و گفت: این صدقه نیست، شماتت است. (9/153)
  • از کسی درباره سفیان ثوری پرسیدند، گفت: «صالح کذّاب» گفتند: چرا چنین گفتی؟ گفت: کسی که این سؤال میکند، لابد میداند چگونه نقل نماید! (9/327)
  • احمد بن حنبل پنهانی مینشست و به سخنان حارث محاسبی گوش میداد و میگریست، اما به شاگردش میگفت: صلاحِ تو نیست. (5/215)
  • جاحظ گوید: ثمامة بن اشرس برای من حکایت کرد که مردی گریبان دیگری را گرفته، نزد والی آورد و گفت: والی به سلامت باشد. این ناصبی رافضی مشبّه جبری قدری، حجاج بن زبیر را که کعبه بر سر علی بن ابیسفیان ویران کرد فحش میدهد و معاویة بن ابیطالب را لعنت میکند. والی گفت: نمیدانم از نسب‌شناسی‌ات حیرت کنم یا آشنایی‌ات به ملل و نحل!
  • ثمامه از الاغش پیاده شد و داخل محلی شد، وقتی بیرون آمد، دید بچهای سوار الاغ است. بچه گفت: فرض کن این الاغ را برده بودند، پس این را به من ببخش! تشکر من هم اضافه! (7/146)
  • اهال حمص به جعفر خلدی (صوفی بغدادی) گفتند: یک سال اینجا بمان. گفت: به شرطی که چند هزار دینار به من بدهید. پول را در مسجد جمع کردند. جعفر آنها را میان فقرا قسمت کرد و گفت: من نیازی نداشتم، فقط خواستم رغبت شما را بسنجم. (7/231)
  • ثعلب از ابراهیم الحربی پرسید: کی از ملاقات علما بینیازی حاصل میشود؟ گفت: وقتی شخص بداند که آنها چه میگویند و مقصدشان از آن گفتار چیست؟ (6/37)
  • کوری نزد ابراهیم حربی به صدای ناخوشایند قرآن خواند. ابراهیم چنین سرود:

دو تن را از زندگان مشمار و مرده انگاریکی کور بدصدا و دیگری گدای ناپرهیزکار

  • اهل مدینه از مالک، یک قاری خوب طلبیدند، نافع را معرفی کرد. اما به خود او گفت: قبول نکن. وجهش این است که نافع واقعاً بهترین قاری بود، اما چون محسود واقع میشد، برای خودش خوب نبود قبول کند. (3/314)
  • درباره واقدی (و حماد بن سلمه و زهری و ابن اسحاق) نیز گفتهاند که اِسناد روایت را عوض میکرد. (3/16)
  • ابوسعید خراز شاگرد مؤنثی داشت که از پشت پرده برای او درس میگفت. روزی چشم آن زن بر لبان ابوسعید خراز افتاد. ابوسعید همان لحظه درس را برید و گفت: این مجلس علم است و تو از آن محروم شدی. (3/277)
  • محمد بن الحسن مقری عطار (متوفی 354ق) قرائت مخالف مشهور داشت. او را توبه دادند، اما باز به حرفهای خود بازگشت. (ج2 ص8 – 206)

 

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

کتاب‌شناسی متنبی در ایران

فاطمه اشراقی - سیدمحمدرضا ابن‌الرسول

به منظور سهولت کار پژوهشگران، کتاب‌شناسی‌ای از تألیفاتی که درباره‌ متنبی این شاعر نامی عرب انجام گرف

دیگر آثار نویسنده

شکوفه‎های بهاری نکته نکته از زهر الربیع

علیرضا ذکاوتی قراگزلو

زَهرالربیع از آثار معروف سیدنعمت‌الله جزایری عالم شیعی قرن یازدهم و دوازدهم هجری قمری و از شاگردان م