۶۹۶۶
۰
۱۳۹۳/۱۲/۰۶

نقد، بررسی و تکمله‌ای بر مدخل: جهانشاه قرا‌‏قویونلو، در دایرة‌‌المعارف بزرگ اسلامی (ج 19)

پدیدآور: مهدى اللهیارى تبریزى*

خلاصه

به نظر می‌رسد این مدخل با تعجیل و کمی دور از انصاف و انتظارِ ادب‌دوستان و محققان و به دور از هرگونه مطالعات میدانی، تخصصی و بدون جستجو، ریشه‌یابی و استفاده از منابع اولیه منتشر شده است.

نقد، بررسی و تکمله‌ای بر مدخل: جهانشاه قرا‌‏قویونلو، در دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی (ج 19)

با نگاهی به سیمای تاریخی و شخصیّت ادبیِ جهانش-اه قره‌‏قویونلو، نخستین فرمانروای شیعی در شرقِ میانه

مهدى اللهیارى تبریزى*

 

دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی (ج19)، شامل: مدخل‌هایی از (جوینی، ابوالمظفر -- حافظ)؛ زیرنظر: سید محمدکاظم موسوی‌ بجنوردی؛ تهران: مرکز دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی، چ 1، ج 19، 1390، 778 ص.

جدیدترین مجلد دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی جلد نوزدهم آن است. این مجلد مانند مجلدهای قبل یکی از آثار گرانبهای تحقیقی مرکز پژوهشهای اسلامی و ایرانی با سرویراستاری استاد سیدمحمد کاظم موسوی بجنوردی است. این مجموعه مشتمل بر  225 مدخل از (جوینی، ابوالمظفر- حافظ) در775 صفحۀ دو ستونی، به ضمیمۀ مقدمه، نمایه‌ها و فهرست‌های مربوط است. از جملۀ بلندترین مقالات این کتاب حافظ، جهنم، چاپ، چشم‌پزشکی و چوگان است. در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی مدخل‌های گوناگونی پیش‌بینی شده است که زمینه‌های مختلف فرهنگ و تمدن اسلامی مانند قرآن‌‌شناسی، فقه، حدیث، تاریخِ سیاسی و اجتماعی، جغرافیای تاریخی و انسانی، اسلام و فرقه‌های اسلامی اَعم از فِرقِِ مذهبی و مکاتب کلامی، فلسفه و عرفان، زبان و ادبیّات سرزمین‌های اسلامی، تاریخ علوم ریاضی و طبیعی، هنر و معماری، مردم‌شناسی و نیز جنبه‌های فرهنگ بومی و محلی اقوامِ مسلمان در شرقِ میانه را در بر می‌گیرد. همچنین برخی از مدخل‌ها و موضوعات برای اولین بار است که تحقیق شده‌اند. مرکز دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی سازمانی فرهنگی -- پژوهشی است که برای تدوین و انتشار دایرة‌المعارف اسلامی، عمومی، تخصّصی و دیگر مراجع علمی در اسفند ماه 1362 در تهران تأسیس شده است. نخستین اثر تحقیقاتی این مرکز دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی است که به سه زبان فارسی، عربی و انگلیسی منتشر می‌شود.[1]

یکی از مدخل‌های درج‌شده مجلد در نوزدهم از دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی مدخل «جهانشاه قرا‏قویونلو» است که در پنج ستون از ص 36-38، به اضافۀ یک نیم‌ستون از منابع توسط آقای «روزبه زرین‌کوب» نوشته شده است. این در حالی است که برای مدخل‌هایی مانند جهنم، چاپ، چشم‌پزشکی، چوگان و ... ده‌ها صفحه یا بیشتر از آن اختصاص یافته است. به نظر میرسد این مدخل با تعجیل و کمی دور از انصاف و انتظارِ ادب‌دوستان و محققان و به دور از هرگونه مطالعات میدانی، تخصصی و بدون جستجو، ریشه‌یابی و استفاده از منابع اولیه منتشر شده است.

 راقم این سطور امیدوار است که همان طور که سرویراستار گرامی، استاد سیدمحمدکاظم موسوی‌ بجنوردی قول ویراش و چاپ دوم آن را داده‌اند، این مدخل و دیگر مدخل‌های اینچنینی مانند مدخل ترجمۀ قرآن که در مجلد 14 دایرةالمعارف بزرگ اسلامی درج شده بازبینی شود. گفتنی است آن مدخل هم مورد بازبینی و نقد این جانب قرار گرفته و نوشتار نقد و بررسی آن در شمارۀ 114 نشریۀ وزین آینۀ پژوهش درشماره بهمن و اسفند 1387 از ص 57 تا 63 با عنوان نگاهی به دایرةالمعارف بزرگ اسلامی (جلد 15، مدخل ترجمۀ قرآن) به چاپ رسیده است. ذکر این نکته لازم است که این مقاله به رؤیت سرویراستار محترم دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی نیز رسیده و ایشان در نامه‌ای، قول بازبینی در مدخل ترجمۀ قرآن را برای اینجانب مرقوم داشته‌اند. نویسندۀ این سطور امید آن دارد که این مدخل نیز مانند برخی از مداخل، در ویراست و چاپ دوم مورد بازبینی، بازنویسی و تکمیل قرار گیرد.

ð

جهانشاه قره‏قویونلو اولین و بزرگ‌ترین پادشاه شیعه‏مذهب در شرقِ‏میانه است که از شامات تا سند و هندوستان (نزدیک به 35 سال) با شوکت و قدرت تمام فرمانروایی کرده است؛ یعنی 66 سال قبل از اعلان رسمی مذهب شیعه توسط «شاه اسماعیل صفوی». حال برای چنین شخصیّت مهمِ سیاسی با آن سیمای تاریخی و ادبی که آثار ادبی و ابنیه‏های مذهبی شیعیِ فراوانی از خود به یادگار گذاشته، شایسته است که فقط در پنج ستون و به صورت تیتروار و روزنامه‌ای در دایرةالمعارف بزرگ اسلامی مدخلی نوشته شود؟! جهانشاه قره‏قویونلو با ردِ پایی تاریخی و شخصیّت سیاسی و ادبی، پیشرو سلسلۀ صفویّه و ادامه‌دهندۀ مکتبِ شیعه و حتی سلسلۀ شیعۀ قطب‏شاهیان هند که قریب دویست سال بر قسمت بزرگی از شبه‏قاره هند حکومت کردند بوده‏ است. چگونه با چنین صفات و شرح‌ حالی از این فرمانروا، فقط 5 ستون به اضافۀ نیم‏ستون منابع در چنین کتابِ وزین و قویمی که باعث افتخار، بالندگی، رشد، اعتلاء و افتخار کشور عزیزمان ایران اسلامی است چاپ شده است.

اشعار تُرکی[2] و فارسی جهانشاه قره‏قویونلو درست در زمان سستی و فَترت روبه‌زوالِ زبان فارسی سروده شده و چنان اشعار پُرمایه‏ای ‏است که حتی برخی از پژوهشگران مانند مینورسکی و دیگران، وی را رومیِ ثانی لقب داده‏اند. او با استنساخ چندین نسخه از دیوان اشعار خود در قرن نُهم هجری، دیوان‌اش را به تمام شعرای ممالک اسلامی از جمله: عبدالرحمن جامی (شاعر شهیر) ارسال داشته است. جامی هم ضمن پاسخگویی با مطلع (مهر ‏شاه‏جان، جهانشاهست)، از دیوان جهانشاه تقدیر و همراه با قصیده‌ و نسخه‏اى از دیوان اشعار خود براى وی ارسال داشته است. جامى در این نامۀ منظوم اشعار جهانشاه را بسیار ارزشمند ارجدار و پُرمایه ارزیابى نموده و دیوان او را خزانه و جهانشاه را پادشاهِ «دانش‏مآب و عرفان‏پناه»، «سلطان العارفین»، «افتخار السلاطین» و «زبدة العادلین» و... خوانده است.

 

ð

 

نگاهی به سیمای تاریخی، و شخصیت ادبی جهانش-اه قره‏قویونلو، نخستین فرمانروای شیعی در شرقِمیانه

حکومت ترکان شیعۀ آذربایجانیِ قره‏قویونلو با حکمرانی «امیر قره‏یوسف بن قره‏محمد» در سال 810 هـ / 1407م شروع و با فرمانروایی سی‌وپنج سالۀ «ابوالمظفر جهانشاه بن قره‏یوسف»[3] ادامه یافت، با حکومت یک‌سالۀ «حسنعلى میرزا بن جهانشاه» در سال 873 هـ / 1468م پایان می‏یابد.[4]

پس از مرگ امیر تیمور گورکانی، امیر قره‏یوسف مؤسّسِ سلسلۀ قره‏قویونلو (پدر جهانشاه) به آذربایجان حمله می‌برد و میرانشاه[5] (پسر تیمور) را در نزدیکى تبریز (سردَری) شکست داده و «سلطان احمد جلایرى» را نیزمغلوب کرده و در تبریز مستقر می‌شود. پس از مدّتى قره‏یوسف به مقابله با شاهرخ پسر دیگر تیمور گورکانی مى‏رفت که در روستاى «سید آوا» در نزدیکى تبریز فوت می‌کند.[6]

پس از آن یکى دیگر از پسران امیر قره‏یوسف به نام اسکندر زمام امور را در آذربایجان و دیگر مناطق تحتِ امر به دست می‏گیرد، ولی طولى نمی‏کشد که اسکندر، در قلعۀ «النجق» نزدیکی «صوفیان»، «چله‏خانه» و «مَرَند» امروز به دست پسرش قباد کُشته می‏شود. در نتیجه حکومت آذربایجان و قسمت‌هایى از شمال غربی و مرکزی ایران به «جهانشاه قره‏قویونلو» می‏رسد. رفته‏رفته کار جهانشاه بالا گرفته و در سال 844 هـ / 1438م بر همۀ گرجستان استیلا یافته و در سال 856‏‏ هـ / 1450م عراقِ عجم را به حکومت خود اضافه و شهر «اصفهان» را تصرف ‏می‏کند و در روز نیمۀ شعبان و مصادف با ولادت حضرت مهدی«عج» (862 هـ / 1457م) در شهر هرات، مرکز اقتدار و عظمت تیموریان به تخت می‏نشیند.[7]-[8]

 

ð

 

جهانش-اه قره‌‏قویونلو[9]

نویان[10]-[11] ابوالمظفر جهانشاه بن قرایوسف بن تورموش‏خان[12] بایرام خوجا (حکومت:841-872 هـ/1437-1467م)،[13] متخلّص به «حقیقى»[14] / حقیقت معروف‏ترین پادشاه از سلسلۀ قره‏قویونلوهاست.[15] جهانشاه اولین فرمانروای شیعى‏مذهب در شرقِ ‏میانه است که توانست در آذربایجان، خراسان، فارس، عراقین، گرجستان، قسمتى از آسیاى صغیر، شامات و دریاى عُمّان و حتى تا مرز سند و هند با شوکت و عظمت تمام حکومت کند.[16]

دربارۀ وجه تسمیۀ سلسلۀ قره‏قویونلو برخی از پژوهشگران و مورخان آن را با نشان بیرقهایشان که به شکل قوچِ ‏سیاه‏رنگ بوده مرتبط دانسته‏اند.[17]

در برخی از منابع تاریخی به گرایشات شیعی پادشاهان قره‏قویونلو اشاره شده[18] و چنین می‏نماید که آنها قبل از موفق‏شدن به تشکیل حکومت، پیوسته با امیر تیمور گورکانی در مبارزه بوده‏اند،[19] اما برخلاف رقیب دیرینۀ ایشان، خاندان «آق‏قویونلو» از مذهبِ اهل‏سُنّت و جماعت پیروى می‏‏کرده و حتى در یورش‌هاى تیموری نیز آنها را یارى مى‏داده‏اند.[20]

دربارۀ تشیّع قره‏قویونلوها می‏توان به این مطلب اشاره کرد که جهانشاه در سال (861 هـ / 1457م) شهر «هرات» مرکز قدرت و نماد عظمت تیموریانِ اهل سُنّت را می‏گشاید، ولی زمان به تخت‌نشستنِ رسمی را چندین ماه به تعویق می‏اندازد و تا روز ولادت حضرت مهدی،«عج» در پانزدهم شعبان 862 هـ / 1458م صبر می‏نماید و این روز را به دلیل احترام، تعلقِ خاطر و تیمّن و تبّرک یوم‏السعد انتخاب می‏‏کند. پُرواضح است که روز نیمۀ شعبان تنها در بین شیعیان روز خوش‏یُمن و متبّرکی است. به هر روی از این فراز می‏توان به تشیّع قره‏قویونلوها پی بُرد. نیز از دو سکۀ ضرب‌شدۀ این دوران با عنوان «علی ولی‏الله» در بغداد هم می‏توان دریافت که قره‏قویونلوها پیرو مکتب اهل بیت(ع) بوده‏اند.[21] نیز ابیات بسیاری مانند بیت زیر از اشعار جهانشاه قره‏قویونلو است نشان‌دهندۀ تشیع اوست:

پروانه شد «حقیقی»[22] بی‏شمعِ جناب شاه

                                                   غیر از جناب شاه ]علی‏(ع)[ نباشد پن--اه ما[23]

به نظر می‏رسد تنها با همین یک بیت از اشعار جهانشاه می‏توان به تشیّع قره‏قویونلوها پی بُرد. از این‌گونه اشعار تُرکی و فارسی در دیوان جهانشاه به‌وفور می‏توان یافت.[24] یکی دیگر از دلایل تشیّع قره‏قویونلوها این است که حدود پنچاه سال پس از فروپاشی این سلسله و مرگ جهانشاه، یکی از نوادگان وی به نام سلطان قلی / قطب‏شاه، توانست اولین حکومت رسمی شیعی را در منطقۀ حیدرآبادِ دَکَن هندوستان با نام «قطب‏شاهیان» پایه‏ریزی کند که حدود دو قرن در مناطق وسیعی از هند حکومت کردند.[25]-[26]

قاضی نورالله شوشتری در مجالس المؤمنین دربارۀ تشیّع قره‏قویونلوها می‏نویسد: «مخفی نماند که جمیع سلاطین این طایفه علیه و بلکه سایر مخدرات ایشان شیعۀ با اخلاص خاندان بوده‏اند» و در ادامه برای اثبات تشیّع آنها از نقوشِ نگین انگشتری دختران اسکندر (برادرزادگان جهانشاه)، آرایش‌بیگوم، اَُردوک‏‌سلطان ]اَردیک سولطان[ (شاه‌‏سارای) و پیر بوداق[27] شاهد مثال می‏آورد:

                      در مشغلۀ دنیا در معرکۀ محشر          از آل‏علی گوید «آرایشِ» اسکندر

  •  

         بود از جان محبِّ آل‏حیدر               «اردوک‏‌سلطان»[28] بنتِ شَه ‏اسکندر

  •  

                    نامم «بوداق» بندۀ با داغِ حیدرم   هر جا شهی‏ست در همه عالم، غلام ماست[29]  

  •  

ملامحمدامین حشری تبریزی در روضة الأطهار دربارۀ درج عبارت «علی ولی الله» در «عمارت مظفریه» مطلب جالبی را ذکر ‏کرده و می‏نویسد: «زمانی که به جهانشاه خبر آوردند شاه‏ حسین ‏ولی از شیوخ و عرفای نامی و شیعۀ تبریز در مناظره با علمای اهلِ سُنّت حقانیت ولایت علی(ع) را اثبات و آنها را قانع نموده، جهانشاه دستور می‏دهد تا به دلیل تیمّن، تبّرک و پیروزی در این مناظره عبارت: «علی ولی‏الله» را در «دارالضیافۀ عمارت مظفریه» با خط زر مُذّهب کنند».[30]

یکی دیگر از دلایل تشیّعِ خاندان قره‏قویونلو نامه‏ای است که امیر قره‏یوسف )پدر جهانشاه( به شاهرخ تیموری می‏نویسد و در آن مکتوب، زیارت امام رضا(ع) را آرزو ‏کرده و می‏نگارد: «مرقد مقدّس معطّر آن راهنمای دولت و پیشوای امّت، خاک آن تربتِ عالیه‏ رُتبت، که غالیۀ طُرۀ طهارت، و مُشکِ نافۀ عصمت است و ...».[31]

همچنین فاروق سومر به نقل از عبدالله الودود بن عبدالله محمود نیشابوری نویسندۀ تاریخ تُرکمانیه همۀ منتسبانِ خاندان قره‏قویونلو را شیعه مذهب ذکر می‏کند[32] و نیز صاحب الضوء اللامع لاهل القرن التاسع، پیربوداق پسر جهانشاه را یک مؤمن واقعی شیعه معرفی می‏کند.[33]

از دیگر نشانههای تشیّع این خاندان، میتوان به اقدمات «اسپند میرزا» برادر دیگر جهانشاه، فرمانروای عراقِ عرب، بینالنهرین و بغداد اشاره کرد که شیعۀ اثنی‏عشری را مذهب رسمی بینالنهرین و عراقِ عرب تا شامات قرار داد و خطبه را به نام امامان و سکّه به نام ائمۀ معصومین(ع) ضرب کرد.[34] همچنین بنا به نوشتۀ دیگر مورخان از جمله خواند میر]خان‌دمیر[ در جلد چهارم حبیب ‏السّیر، جهانشاه پادشاهى شیعىمذهب و از حامیان او به شمار میرود که میل بسیارى به آبادانى داشت. وی ابنیۀ بسیار عالى ساخت که از جمله آنها عمارت المظفریه ]گوی مچید[[35] تبریز است که قسمت‏هایی از آن تا کنون باقى مانده است.[36]

همچنین گفتنی است که پیروى جهانشاه از مذهب اهل بیت(ع) که پیروانش روزبه‌روز در میان مردمان بیشتر مى‏شد، دشمنى و تنفّر بزرگان اهل سُنّت و جماعت را علیه وى برانگیخته بود. روى همین اصل است که ابوبکر طهرانى، مؤلف دیار بکریه[37] و احمد دَدَه لطفالله منجم‏باشى نویسندۀ صحائف الأخبار[38] (نسخۀ خطی تُرکی) به زعم خودشان او را پادشاهى بدسیرت، ستمگر، خوشگذران و متمایل به کفر و رفض و الحاد که احکام شریعت «اهل سُنّت و جماعت» را مراعات نمى‏کرد یاد مى‏کنند!

داورى مورّخان دربارۀ جهانشاه مختلف است. از آن جمله به نظر نویسندگان تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سدۀ هجدهم، جهانشاه فرمانروایی قدرتمند، تحصیل‏کرده و مهربان و حامى ادب و هنر یاد مینمایند.[39] به گفتۀ ناسخِ دیوان جهانشاه، قنبرعلى بن خسرو‏ اصفهانى، جهانشاه «سلطان العارفین»، «افتخار السلاطین» و «زبدة العادلین» است. همچنین دولتشاه سمرقندی نیز در خصوص اعتقاد جهانشاه، به زعم خودش نوشته است: «فضلا بر آنند که در روزگار اسلام، بد اعتقادتر از او پادشاهی ظاهر نشده است».[40] نیز ابوبکر طهرانی در مورد پیربوداق می‏نویسد: «جمعی از ملاحده ]شیعیان![ به مصاحبت او افتاده، طعن بر شرع و دین می‏زنند».[41]

حافظ ابرو هم در زبدة التواریخ بایسنقری و فضل‏الله روزبهان خُنجی در تاریخ عالم آرای امینی دربارۀ قره‏قویونلوها نظرات مشابهی ارائه کرده و می‏نویسند: «رسوم محدّث و اختراعاتِ غیرمشروع که در زمان امیرقره‏یوسف احداث کرده بودند ...»،[42] «قره‏قویونلوها با بدعت خود، آتش جهنم را به جان خریدند».[43] نیز ابن تَغری‏بَردی از مورّخان عرب و هم‏عصر قره‏قویونلوها در کتاب المنهل الصافی والمستوفی بعد الوافی جهانشاه را به کفرِ مایل به رفض و بی‏اعتنا به احکام الهی متهم نموده است.‏[44]

مستندترین مدرک موجود و از نشانه‌های غیرقابلِ انکار اثبات تشیّع خاندان قره‏قویونلو، فرمانی است که توسط جهانشاه برای نقیب‌السادات قم، سید نظام‌الدین احمد، از بزرگان سادات رضوی، متولی‌باشی موقوفۀ آستان مقدس حضرت معصومه(س) و تولیت و امامت مسجد امام حسن عسکری(ع) نوشته و ارسال شده است. مطلع و متن این فرمان 42 سطری این چنین آغاز می‌شود: «]بِالقُدرة الکامِلَةِ ألاَحَدَّیةِ وَالقُوة الشَامِلَة ألاَحمَدَیة ابوالمظَفَرُ جَهانشَاه بَهادر سُوومز[[45] بر مقتضی کلام ربانی و تنزیل سبحانی عزوجل حیث قال قل لا اسئلکم علیه اجراً الا المودة فی القربی وفحوی حدیث سید الرسل وهادی السبل ترکت فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی تعظیم و اکرام و توقیر و احترام سادات عظام که نور حدقۀ لولاک و نور حدیقۀ وما ارسلناک‌اند موجب فوز و نجاة دارین و سبب رفع درجات منزلت تواند بود خاصه نسبت به طائفه که صیت طهارت نسب ایشان در اقطار و اکناف بل من القاف الی القاف چون نور خورشید عالم‌گیر و در بسیط غبرا ورد زبان صغیر و کبیر است و صحت انتساب سادات رضویه با حضرت سید کونین و خواجۀ ثقلین محمد الامی العربی الهاشمی الابطحی علیه من الصلوة افضلها و من التحیة اکملها ... سابع عشرین جمادی‌الاولی سنة سبع وستین وثمانمأئه». (بندۀ درگاه قاسم پروانجی)[46]-[47]

در آخرین صفحۀ این فرمان، عبارت: «من عدل ملک -- جهانشاه -- من ظلم هلک»، به عنوان سجع و تمغای جهانشاه مختوم شده است. ]867 هـ / 1463م[

همچنین عبدالرّزاق سمرقندى در کتاب مطلع سعدین و مجمع بحرین می‌نویسند: «جهانشاه مردى شاعر، هنردوست و در شعر «حقیقى» تخلّص مى‏کرد. در زمان او شهر تبریز رونقى به خود گرفت. او بناهاى اعلایى در این شهر بنا نمود که یکى از آنها «عمارت مظفریه» است».[48]

حافظ حسین کربلایی تبریزی نویسندۀ روضات الجنان وجنات الجنان دربارۀ «جهانشاه قره‏قویونلو» و عمارتِ «مدرسه و مسجد مظفریه» چنین می‏گوید: «یکى از مآثرِ ابوالمظفّر جهانشاه، پادشاه بن قارا یوسف، عمارت المظفریه در شهر تبریز، به سعى و اهتمام حَرمِ وى، (همسرِ جهانشاه) «خاتون جهان‌‏بیگوم» - انار الله برهانها - بنا شده است».[49]

گفتنی است که تا تاریخ ذکر شدۀ این اولین مسجد بناشده در منطقه است که در دیواره‏ها، شبستان و رواق‏های آن نام امام على(ع) به صورت «على ولى الله» و حسنین(ع) با اشکال مختلف آمده و هنگام ورود از دربِ اصلی مسجد، اسامی خلفا با خط ثلث تزیینی ساخته شده و زینت یافته است.[50]

کتیبه اصلى این مسجد به عرض شصت سانتى‏متر است که قسمتى از آن به مرور زمان فرو ریخته، اما آنچه باقى مانده به حدى عالى است که مرحوم حاج‏حسین نخجوانى (از کتابشناسان و ابنیه‏پژوهان شهیر تبریز در ایران که هزاران نسخه از کتاب‌های خطی، سنگی و چاپی خود را به کتابخانۀ ملّی تبریز اهداء نموده است، در مقالۀ چاپ‌شدۀ خود در نشريۀ دانشكدۀ ادبيات تبريز می‌نویسد: «به هزاران کتیبه مى‏ارزد. متن کتیبه بدین صورت درج شده است:  ... السلطان الاعظم المطاع الخاقان الاعلم اللازم (الاتباع) ابوالمظفر (سلطان جهانشاه) بن شاه یوسف نویان رفع اللّه‏ العلى الاعلى بدوام خلافته لواء الدین (...) الافاضة مبراته مبانى الملک و دعائم قباب الحق المبین آمین».[51]

مادام ژان دیولافوا به همراه همسرش مارسل اوگوست دیولافوا (1220- 1298ش / 1258- 1338هـ / ۱۸۴۳-۱۹۲۰م) از جهانگردان فرانسوی در سفرنامۀ خود دربارۀ اهمّیت و زیبایى این عمارت و مسجد می‏نویسد: «بهترین نمونۀ ابنیۀ قدیمى تبریز عمارت «مظفریه» است که از قرن پانزدهم میلادى در زمان جهانشاه از سلسلۀ قراقویونلوها ساخته شده است ... . سنگ فرش مقدّسِ معبد، داراى اهمیّت و عظمت مخصوصى است که با زیبایى و تزیینات درخشانِ قسمتِ بالا اختلاف کلّى دارد و ضمن الهام، سکون و آرامش قلبى، انسان را وادار مى‏کند که بى‏اختیار در مقابل عظمتِ این شاهکارِ بزرگ، سرِ تعظیم فرود آورد».[52] اولیاء چلبى در سیاحت‏نامه[53] و حاجی‏خلیفه معروف به «کاتب چلبی» در جهان‏نما،[54] از جهانگردان معروف تُرک که در سدۀ یازدهم هجری به تبریز سفر کرده‏اند، مسجد جهانشاه را یکى از شاهکارهاى معمارى می‌دانند. همچنین در سفرنامۀ ژان باتیست ت-اوِرْنیه (۱۰۱۴-۱۱۰۰ هـ / ۱۶۰۵- ۱۶۸۹م) جهانگرد و بازرگان معروف فرانسوی که در (سال 1056 هـ / 1646م) به آذربایجان سفر کرده، شرح مفصّلى از مسجد جهانشاه و کاشی‌هاى رنگارنگ و گِره‏های زیباى آن آمده است. وی در قسمتی از سفرنامۀ خود چنین می‌‌نویسد: «در خارج شهر، سر راه اصفهان مسجدی است با بنای عالی که کرسی آن هشت پله از کف زمینِ معبر بلندتر بوده و در دو طرفِ نمایِ رو به شمال دو مناره مانند برج استوانه‌شکلِ کم‌قطر پوشیده و از کاشی ساخته شده و گنبد بزرگ این مسجد از طرف داخل روی دوازده مجردی بنا شده که شانزده مجردی هم از خارج تکیه‌گاه آن است. سطح داخلی گنبد و دیوارها با زیباترین کاشی‌های الوان مزین گشته که حاوی کتیبه‌هایی از آیات قرآن و گل و بوته‌ها از کاشی‌های فیروزه‌ای و لاجوردی و زرد و غیره است. از این گنبد، داخل گنبد کوچکتری می‌توان رفت که خیلی قشنگ‌تر از اولی است و سطح داخلی آن با کاشی‌های معرق لاجوردی پوشیده شده است. در اطراف محوطۀ زیر این گنبد، سنگ‌های مرمر بزرگ به دیوار نصب شده که مایۀ تعجب و حیرت است. سطح خارجیِ گنبدِ اول با گلهای سفیدِ زمینۀ سبز و سطح گنبد دوم با ستاره‌های سفید، روی زمینۀ سیاه رنگ پوشیده شده است».[55]

چنین به نظر می‏رسد که ساخت و اجرای بنایِ «عمارت مظفریه»، به مثابۀ یادمانی از پیروزی‏های جهانشاه در میادین جنگ و نیز در رقابت و قیاس با ابنیه‏های شهر هرات، عمارت و ساخته شده باشد، به طوری که هنگام ورود به مسجد و مقابل دیدگان، سورۀ مبارکۀ «فتح» به صورت کامل و به شکل برجسته زینت‏بخش دور تا دور بالای شبستان بزرگ شده است و نام «جهانشاه» در کتیبۀ بالای درِ ورودی نقش بسته که پیش‏تر روکشی از طلا داشته است. در متن کتیبۀ برجستۀ سر دربِ با شکوه و پُرنقش و نگار «عمارت مظفریه» با خوشنویسی هنرمند آذربایجانی «نعمة‏الله بن محمد البواب» خطّاط و طراح نقش‏ها مزّین شده است.

این عمارت مانند فیروزه‏ای لاجَوردی‏رنگ در بین ابنیه‏های جهان اسلام جلوه‏گری می‏نماید. این بنا حاصل تلاش همزمان هنرمندان آذربایجانی مانند عزّالدین بن ملک، نعمة‏الله بن البواب، خواجه علی بن عثمان و میر شمس‏الدین تبریزی و با همّت وسرکاریِ «خاتون جهان‌بیگوم» (همسر جهانشاه) ساخته و زینت یافته است که تا امروز به این صورت باقی و پابرجاست. همچنین هنگام ورود از طرف جبهۀ شرقی درِ ورودی، عبارتی با کاشیکاری «... المبارکة المظفریه فی اربع ربیعالاول سنة سبعین و ثمانمائة. ]870 هـ / 1466م[ اقل العباد نعمةالله بن محمد البواب ...»[56]  دیده می‌شود. همچنین جهانشاه و خاتون جهان‌بیگوم موقوفه‌های بسیاری را برای ادارۀ این عمارت وقف نمودند.[57]

جلال‌الدین دوانی دربارۀ یکی از وسایل روشنایی مسجد و عمارت مظفریه در شرح هیاکل چنین می‌نویسد: «دُرست در جنوب مسجد، تخته‌سنگی خیلی بزرگ، سفید رنگ و شفاف وجود دارد که نور خورشید از آن می‏گذرد، و نور را برای مدتی در خود ذخیره می‏کند، وقتی آفتاب به آن می‏تابد به رنگ سُرخ در می‏یاید، به طوری که بعد از غروبِ آفتاب و تاریکی شب، برای مدتی، طُلّاب با روشنایی و تلالؤ آن، می‏توانستند کتابها را قرائت، مطالعه و کتابت نمایند».[58]  گفتنی است که اصل نسخۀ دست‌نوشتۀ در کتابخانۀ تاشکند ازبکستان موجود است. نیز در ضلع پشت درِ ورودی به شبستان بزرگ یک بیت شعر فارسی به خط ثلثِ زیبا و بدین مضمون نوشته شده است.[59]

کردار بیار و گردِ گفت-ار مگرد             چون کرده شود کار بگوین-د که کرد

گنبد این مسجد یکی از بزرگ‌ترین ابنیه‌های ساخته شده تا این دوران (872 هـ / دوازدهم اکتبر 1467م) است، به طوری که تقسیم وزنِ گنبد بر روی پایه‌های متعدد آن، یکی از ظریف‌ترین نمونۀ معماری اسلامی -- ایرانی را خلق کرده است. هر چند که سقف آرامگاه و گنبدخانۀ اصلی مسجد در زلزلۀ سال 1193 هـ / 1779م تبریز تا حدودی از بین رفت و تا سال 1319ش / 1940م همچنان شکسته و ریخته و زیر خاک مدفون شده بود، اما در همین سال به همت مرحوم محمدعلی خان تربیت و بلدیۀ شهر تبریز از زیر خاک بیرون آورده شد و با دقتِ تمام در کنار دیوارها نصب و نگاهداری گردید. با همۀ این احوال این بخش‌های تخریب‌شده که از مدت‌ها قبل در همۀ ابعاد ادامه داشت، به همت مرحوم استاد رضا معماران در سال1352ش / 1973م بازسازی و مرمّت شد و این کار همچنان با حفظ صورت اولیۀ ساخت عمارت در حال انجام و پیگیری است.

از دیگر آثار برجاى‌مانده از دورۀ این حکمران ادیب و هنرور، بناى مشهور و تاریخى «درب امام» شهر اصفهان است. در این بنا دو امامزاده به نام‌هاى ابراهیم طباطبایى از نبیره‏هاى حسن مثنّى و دیگرى سید على، ملقّب به زین‏العابدین از اولاد على بن جعفر عُرَیضى دفن شده‏اند. کتیبۀ سر در اصلى این بنا به نام امیرزاده جهانشاه است و در تاریخ (857 هـ / 1453م) جهانشاه را امیرِ عراقِ عجم و عرب نشان مى‏دهد. این عمارت در زمرۀ ابنیۀ تاریخى و نفیس دوران ترکان قره‏قویونلو در قرن نهم هجرى است.[60]

یکى دیگر از بناهاى مهم این دوران، «مسجد عمادى» شهر کاشان است که همواره محل اقامت نماز جمعه و جماعت بوده است و آن را در زمان جهانشاه قره‏قویونلو براى خواجه ‏عمادالدین محمود در میدانِ عمادی کاشان با سنگ و گچ و کاشى مُعَرق در کمالِ امتیاز و استحکام بنا نموده‏اند. این مسجد در (سال 1310ش / 1934م) جزء آثار ملى به ثبت رسیده است.[61]

     جهانشاه قرهقویونلو، پادشاهی شاعر

جهانشاه قره‏قویونلو استادانه به زبان‌های تُرکى و فارسى شعر مى‏سرود و «حقیقى / حقیقت» تخلّص مى‏کرد.[62] جهانشاه از اُمرای شاعر دو/ سه زبانۀ قرن نهم هجرى است. او نیز مانند سلطان حسین بای‏قرا، امیرعلیشیر نوایى، سلطان ‏احمد جلایرى و شاه‏اسماعیل صفوی ]ختایى[ از حکمرانان و اُمراى ادیب و شاعر محسوب مى‏شود. پدر جهانشاه قره‏یوسف و پسرش آق‏‏میرزا، متخلص به «بوداق»[63] نیز از ادیبان بوند. همچنین گفته مى‏شود به دستور امیر ‏قره‏یوسف، (پدر جهانشاه) براى نخستین بار قرآن مجید به زبان تُرکى آذربایجانى ترجمه شده و خود او این ترجمه را همراه با متن عربی قرآن با لحنى خوش مى‏خوانده است.[64]

یوسفِ صدّیق، شاه کامران         خواند ق-رآن را به  تُرکىِ روان[65]

برخلاف سیماى تاریخى -- سیاسى جهانشاه قره‏قویونلو، شخصیت ادبى او تا همین اواخر چندان شناخته‌شده نبود تا اینکه در (سال 1333ش/ 1954م) خاورپژوه مشهور، پروفسور ولادیمیر مینورسکى، با مقاله‏اى از اِ - ادواردز با عنوان «اثر سلطان عبدالحمید»،[66] (هفدهم نوامبر 1924م / بیست و ششم آبان 1303 ش / نوزدهم ربیع‌الثانی 1343هـ-) که در مجلۀ تایمز لندن به چاپ رسیده بود، از وجود دیوان جهانشاه حقیقى آگاه می‏شود. مینورسکی با سعى و کوشش فراوان نسخه‏اى از دیوان جهانشاه را به دست آورده و بر همین اساس مقالۀ بسیار دقیق خود را با عنوان «جهانشاه قره‏قویونلو و اشعارش»، در بولتن دانشکدۀ مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن، ج 86، ش 2، 1954م، ص271-279 منتشر می‏کند. [67] در مقالۀ مینورسکى، به تاریخ پیدایش و حکومت قره‏قویونلوها، همراه با منابع و مآخذ و نیز بررسی دیوان اشعار جهانشاه با درج چندین غزل و رباعى از زبان اصلى (تُرکى و فارسى) همراه با تجزیه و تحلیل آن و با ترجمۀ انگلیسى اشاره شده‏ است.[68]

دیوان جهانشاه قره‏قویونلو داراى غزلیات، مثنوى و رباعیاتی به زبان‌هاى تُرکى و فارسى است. از تلمیحات و ابیات عربى موجود در دیوان جهانشاه معلوم مى‏شود که وى به زبان عربى نیز مسلط بوده است. گفتنی است که قطعاتی از اشعار عربی جهانشاه را پژوهشگر عراقی، دکتر علی شاکر علی در مقالۀ «العراق والغزو القره‌قویونلو فی القرن الخامس عشر المیلادی» آورده و به طبع رسانده است.[69]

افزون بر خود جهانشاه قره‏قویونلو، فرزندان و منسوبان او نیز از شعر و شاعرى بى‏نصیب نبوده‏اند. پسرش پیربوداق (حاکم شیراز و بغداد)، آرایش‌بیگوم و اَردوک‌سلطان ]اَردیک سولطان[ (شاه‏ساراى) و دختران برادر او (شاه اسکندر) شاعر بودند. حتى در زمان نادرشاه افشار، شاعرى به نام عبدالرزاق تبریزى جهانشاهى، متخلّص به نشئه[70] - ملک الشعرایِ دولت افشارى - از احفاد جهانشاه قره‏قویونلو بود که به فرمان نادر شاه افشار و به مناسبت مذهّب‏‌نمودنِ گنبد حضرت علی(ع) و نصب بر سردرِ حرم در نجفِ اشرف شعرى به زبان تُرکى سروده است.[71] نسخه‏هایى از دیوان عبدالرّزاق تبریزى جهانشاهی در کتابخانۀ دانشگاه تهران، به شمارۀ 2935 و نیز در کتابخانۀ ملّىِ تبریز، به شمارۀ 2626 نگهدارى مى‏شود.[72]

اشعار تُرکى جهانشاه

جهانشاه قره‏قویونلو در تاریخ ادبیات تُرکى و فارسى با تخلص «حقیقى» شناخته مى‏شود. وی بهترین و عالى‏ترین اشعار تُرکىِ کلاسیک آذربایجان را خلق کرده و جایگاه بسیار ممتازى در تاریخ ادبیات تُرکى آذربایجانی را دارد. جهانشاه از اعاظم ادبیات تُرکى آذربایجانى و در ردیف شعرایى چون: نسیمى، فضولى و شاه ‏اسماعیل صفوی (ختایى) و دیگر بزرگان ادیب زبان تُرکی است.[73]

اشعار فارسى جهانشاه

جهانشاه براى خلق آثار علمى، فرهنگى و هنرى اهمیت ویژه‏اى قائل بود. او به مفاخر و دانشمندان عصر خود احترام و توجه خاصى نشان مى‏داد و چنانچه در برخى از منابع و تذکره‏ها آمده، وى با شاعر نامىِ قرن نُهم هجری، عبدالرحمن جامى مراوده و مکاتبه داشته و در شعرِ فارسى او را استاد خویش مى‏دانسته است. جهانشاه براى نقد و بررسى آثار خود، دیوان اشعار فارسى‏اش را براى ملاحظه و اظهارنظر براى جامی می‏فرستد. جامى هم پس از مطالعه و در مقام سپاسگزارى و تحسین، نامه‏اى منظوم با مطلع: «مهر شاه جهان، جهانشاهست» را سروده و همراه با نسخه‏اى از دیوان اشعار خود براى جهانشاه می‏فرستد. جامى در این نامۀ منظوم، اشعار جهانشاه را بسیار ارجدار و پُرمایه ارزیابى نموده و دیوان او را خزانه و جهانشاه را پادشاه «دانش‏مآب و عرفان‏پناه» خوانده است.[74] پس از این جهانشاه براى جامى، دون تُرکمانى (زیباترین خلعت و جامۀ اشرافی) را همراه با دو هزار دینار به عنوان هدیه و تحفه ارسال می‏کند. جامی نیز با سرودن یک مثنوییِ‏ بلند و یک رباعی، از خلعت و هزار دینار ]دو هزار[ جهانشاه و با اشعار زیر بدین صورت تقدیر کرده است.[75]

 سخن کوته، از زادۀ طب-ع شاه                      که دانشمآب است و ع-رفانپناه

بحری است کف جود شَ-هِ کوه وقار                  کز وی نفتد به غیر گوهـر به کن-ار

موج-ش به عراق چون گهر کرده نث-ار                     جامی به هـرات، از آن گُهر چیده ]دو[ هزار]؟![[76]

    

    ð

 

 این رسالۀ منظومِ 87 بیتى در دیوان چاپ‌شده جامى، به کوشش على‌اصغر حکمت، چاپ 1320ش طهران با این ابیات شروع مى‏شود.[77]

بده ساقى آن جام گیتى نم-اى                 که هستى ‏رُباى است و هستى فزاى

به مستی ز هستی رهاییم ده                  به مستان عشق، آشنایی-م ده

بزن مُطرب آن نغمۀ دل ن-واز                   که در پردۀ دل بود پ-رده‏ساز

به شکرانه، ک-ز پردۀ گفتگوی                عروس-ان معنی نمودند روی

به گلزار فردوس آم-د، گلی                   به نزهت‏گه بی‏نوا، ب-لبلی

همایون کتابى چو دُرجى زِ دُر                رسید از گُهرهاى تحقی-ق پُر

در او هم غزل درج، هم مثنوى               ز اَسرار صورى و هم معنوى

شده طالع از مطلع هر غ-زل                 فروغ تب-اشیر[78] صبح ازل

زمقطع چه گویم که هر مقطعى               که فیض ابد را بود منبعى

به صورت‏پرستان کوى مجاز              زشاه «حقیقى» نشان داده باز

چو در مثنوى داده دادِ سخن               نویى یافته رازهاى کهن

زهی نامۀ دلک-ش دلگشای         که شد جان عطّار از او عطرسای

بود مثنوی لیکن آن مثن-وی                که شد فایض از خاط-ر مولوی

زبس گل که از راز، در وی شکفت      همی شایدش گلشنِ راز گفت

ð

از اشعار جامی در این نامۀ منظوم چنین بر می‏آید که دیوان جهانشاه، افزون بر غزلیّات و رباعیات حاوی مثنوی نیز بوده است که امروز در برخی از نسخه‏‏های به‌جاماندۀ خطی اثری از آنها نیست. جهانشاه در اشعار فارسى بیشتر متأثر از مولوى، حافظ، عمادالدین نسیمی و جامى است. دیوان فارسى وی از جهات مضمون از چنان استحکامى برخوردار است که برخى از صاحب‏نظران او را رومىِ‏ثانی (مولانا) نامیده‏اند.[79]-[80]

 همان طور که در اشعار جهانشاه می‏خوانیم، جهانشاه پایداری حکومت خود را در جهانگشایی و بسط فروانروایی نمی‏داند، به طوری که همزمان برای ادامۀ حیات سیاسی و حاکمیت خود، از ادیبان و فرهیختگان زمان خود نیز حمایت متواضعانه می‏کرده است؛ به طوری که در زمان سلطنت «سلطان محمد فاتح» در کشور عثمانی، شاعری به نام احمدپاشا در یکی از ابیات خود در مورد جهانشاه قره‏قویونلو چنین می‏گوید:

غنچا گیبی جامه‏سین چاک اِده چون بؤلبؤل گیبی / اُوکیا شعرؤم جهانشاه‏اُون غزلخوانی دُرست.

ترجمه به فارسی: جامه‏اش را مثل غنچه اگر چاک کند / جهانشاه است که مانند بلبلی غزلخوان درست می‏خواند.

 

Gonca gibi câmesin çâk ide çün bülbül gibi

Okuya şi‘rüm Cihân-şâhun gazel-hânı dürüst [81]

 

دیوان او با نام خدا آغاز شده و پس از ذکر نام حضرت محمد(ص)، انبیاء اِعظام، امامان(ع)، نام مولانا جلال‏الدین رومى (مولوی) را مى‏بَرَد. او همچنین بعضى از اشعار و سروده‏های خود را به شاعران و عارفانى چون: شمس تبریزى، شیخ محمود شبسترى، عبدالرحمن جامی، عمادالدین نسیمی و ... هدیه نموده است و این نشانگر علاقه، احترام و تعلقِ‏ ‏خاطر وى به بزرگان ادب و اصحاب اندیشه است. اشعار جهانشاه را در شعر تُرکی با عمادالدین نسیمی تبریزی[82] بسیار شبیه ‏دانسته‏اند؛ به طوری که گاهی اشعار جهانشاه حقیقی را با اشعار نسیمی به خطا با هم خلط می‏کنند.

همچنین کتابخانۀ جهانشاه قره‏قویونلو در تبریز از کتابخانه‏هاى غنی و معروف قرن نُهم هجرى است. مؤلفان و مصنّفان کتاب‌هاى زیادى به نام او ساخته و پرداخته‏اند؛ از جمله جلال‏‏الدین دوانى، رسالۀ خواص حروف[83] و شیخ ‏شجاع‌‏الدین بن‏‏ کمال‌‏الدین، شرح گلشن ‏رازِ شیخ محمود شبسترى را با عنوان حدیقة المعارف[84] را بنام جهانشاه تألیف و به وی اهدا نموده‏اند.

جهانشاه نسبت به مولانا جلال‏الدین محمد بلخی ارادت تامّ و تمامی داشت؛ به طوری که همواره در اشعار خود او را مراد و راهنمای خود می‏خواند. جهانشاه همۀ دانش و خوانش خود را نشأت‌گرفته از دریایِ علمِ مولانا و مثنوی می‏داند و گاهی چنان از عشق و وصال مولانا لبریز می‏شود که در مقام پادشاهی، مانند گدایان راهی زیارت مرقد مولانا ‏شده و در اشعار خود او را «قطب‏الدین» و «شیخ‏المحققین» خطاب می‏کند و خود را به ایاز و مولانا را به محمود (غزنوی) تشبیه می‏نماید.

ð

نمونه‏ای از اشعار فارسی جهانشاه در مدح مولانا و مثنوی

شرح ذکر لایزال است مثنوی      جان معنی عین حال است مثنوی

مثنوی مقصدنمای آدم است           معنیِ صاحب کمال عالم است

کَس به گردِ علم او نبوَد قرین           آفرین بر علمِ او صد آفرین

بحر معنی آمدست آن نیک‏خو           دیگران در پیش او مانند جو

عین او سرچشمۀ حیوان ماست         قطره‏ای از وی، حیات جان ماست

با هوای مولوی دارم هوس              تا شوم در علم معنی منقبس

عاشقم در گفتن توحید او               من که باشم که کنم تقلید او

همچنین خطاب به حضرت مولانا، نوّر قبره

وقت آن آمد که آیم روبرو                           آب حیوان می‏برم از بحر او

می‏کِشم از جور تو صدگونه درد                    غم نگردد گر بر آرم آه سرد

درد تو درمان جان است ای طبیب                 حاش که مانم ز دردت بی‏نصیب

 شاکرم دایم به شرح شُکر تو                      کِی شوم خالی ز مدح و ذکر تو

  سالکم در عشق تو یابنده‌ام                       تا ابد در خاک پایت بنده‌ام

 من ایاز و خاص و محمودم تویی                 رهنمون راه معبودم تویی

                                               □

      می‏خواستم که شرح الهی ادا کنم                     تا جان خویشتن به صفاتش فدا کنم

     گر دم ز نکتۀ اسرار کُنتُ کَنز مخفیاً                  زهّاد عشق را همه اهل صفا کنم

 تا ورد من صفات جمال و جلال اوست                 حاشا که من حکایت زرق و ریا کنم

چون معتکف به حضرت آن آستان شدم                 شرط ادب نباشد اگر ترکِ جا کنم

 گر فاش می‏زنم لِمَن الملک را به خلق           بس خسروان ملک جهان را گدا کنم

تا روز رستخیز به پایان نمی‏رسد                 یک شمّه از حقیقت وی گر ادا کنم

خلق جهان اگر چه همه خصم من شوند                جز آستان دوست کجا التجا کنم

 درمان ز درد دوست طلب کن حقیقتا          تا من درون درد دلم را دوا کنم[85]

                                                 

ساقیا تکیه بر این باد فنا نتوان کرد                   باده پیش آر که تعبیر قضا نتوان کرد

خانه بر رهگذر سیل فنا نتوان ساخت                 فکر جاوید در این کنهه‌سرا نتوان کرد

بوسه‌ای می ندهی ای شه خوبان ز چه روی         این قدر ]ناز و جفا[ بهر خدا نتوان کرد

طاق ابروی تو محراب دلم را تا نشود                        ای پی چهره به اخلاص دعا نتوان کرد

ای حقیقی چو تو را عمر به پایان برسد                      با همه حکمت لقمانش دوا نتوان کرد

                                                     

نمونهای اشعار تُرکی جهانشاه قره‏قویونلو[86]

ائی سر - ایی زولف - ایی ت-و ک-مند - ایی ب-لا

 

Ey sәr-i zülf-i to kәmәnd-i bәla

پیش - ایی ق-دت سرو - و صنوب-ر دو تا

 

Piş-i qәdәt sәrv-ü senübәr du ta

س-وره - ایی‌ والشمس‌ یوزون آیت-ی‌

 

Surə-yi vәşşәms yüzün ayәti

ح-رف - ی‌ هی-دای-تده‌ خطین والضح-ی‌

 

Hәrf-i hidayәtdә xәtin vәzzuha

خیض-ر - ایی لبین‌ چشمه - ایی‌ آب - ایی حی-ات‌

 

Xizr-i lәb-in çəşmə-yi ab-i hәyat

ع-اشیق - ی‌ دیلخسته‏یه لعلین شفا

 

Aşiq-i dilxәstәyә lә’lin şәfa

کیم‌ کی‌ سر - ایی کُویونا خاک‌ اولمادی

 

Kim ki، sәr-i kuyuna xak olmadı

‌ایرمه‏دی‌ مقصودونا اُول‌ بیوفا

 

İrmәdi mәqsuduna ol bivәfa

آهیله‌ یاندیردی‌ منی‌ فورقتین

 

Ahilә yandırdı mәni furqәtin

‌گَل‌ منه وصلیند‌ن‌ ایریشدیر‌ دوا

 

Gәl mәnә vәslindәn irişdir dәva

آیت - ایی واللیل‌ ساچئن شانی-نه

 

Ayәt-i vәlleyl saçın şә’ninә

‌خال - و خطین‌ فاتیحه - ایی‌ ربّنا

 

 Xal-ü xәtin fatihə-yi rәbbәna

کیم‌ کی‌ سَنی‌ گؤردو بو وجهایله‌ شاه

 

Kim ki, sәni gördü bu vәchilә şah

‌اولدو سنین خاک - ایی‌ رهینده‌ فدا

 

Oldu sәnin xak-i rәhindә fәda

سیدره بویون‌ سروینه‌ قئلدی‌ سوجود

 

Sidrə boyun sәrvinә qıldı sucud

عاریض‌ - ایی روخسارینا بدر - ایی دو جا

 

Ariz-i ruxsarına bәdr-i du ca

حوسن - و لطافتده‌ یوزوندور قمر

 

Hüsn-u lətafәtdә yüzündür qәmәr

کوفر - و ضلالتد‌ه ساچئن‌دئر بلا

 

Küfr-ü zәlalәtdә saçındır bәla

وصلینه‌ یار اولدو حقیقی‌ بو گؤن

 

Vәslinә yar oldu Hәqiqi bu gün

حقد‌ن‌ ایریشدی‌ اونا فضل - و عطا

 

Hәqdәn irişdi ona fәzl-ü әta

یارئن‌ غمینده‌ بولمادی‌ هر بی‌‏صفا صفا

 

Yarın qәmindә bulmadı hәr bisәfa sәfa

یارئن‌ وفاسئنی‌ نه‌ بیلیر چکمهیهن‌ جفا

 

Yarın vәfasını nә bilir çәkmәyәn cәfa

هرکیم ‏کی‌ یاره عهد - و وفا قئلماز اِئی‌ حکیم

 

Hәr kim ki, yarә әhd-ü vəfa qılmaz ey həkim

ایدراک‌ اِدَن‌ اولایاکدیر عهدَه‌ بیوفا

 

İdrak edәn ülaikәdir әhdә bivәfa

جانئم‌ نجات‌ ایستهمهز از دام‌ - ایی زؤلف‌ - ایی دوست

 

Canım nəcat istәmәz әz dam-i zülf-i dust

اُول حلقه - ایی سلاسیله‌ تا اولدو موبتلا

 

Ol hәlqə-yi sәlasilә ta oldu mübtәla

عقلئم‌ ایتیردی‌ لِیلی - و مجنون‌ حیکایتین

 

Әqlim itirdi Leyli-yü Mәcnün hikayәtin

شیرین‌ یولوندا اولدو چو فرهاد جان فدا

 

Şirin yolunda oldu çü Fәrhad can fәda

عینیمده‌ نور - ایی لم‌ یَزَل‌ اولدو غم - ایی‌ روخون

 

Eynimdә nur-i lәmyәzәl oldu qәm-i ruxun

‌اِئی‌ خاک‌ - ایی آستان - ی‌ تو کَحل - ایی بَصَر - ایی ما

 

Ey xak-i asitan-i to kәhl-i bәsәr-i ma

هر کیم ‏کی یاری‌ غیر ایله‌ بیگانه‌ بیلمهدی

 

Hәr kim ki، yarı qeyr ilә biganә bilmәdi

‌یارین‌ وصالی‌ اولمادی‌ اُول غیره‌ آشینا

 

Yarın vüsalı olmadı ol ğeyrә aşina

قئلدی‌ حقیقی‌ کعبه‌ - ایی وصلین‌ طوافئنی

 

Qıldı Hәqiqi kәbə-yi vәslin tәvafını

‌حَقدَ‌ن‌ مویسّر اولدو اونا مروه‌ -  و صفا

 

Hәqdәn müyәssәr oldu ona Mәrvә-vü Sәfa

آیینه - ایی‌ جهان‌ کی‌ جمالیندئر اِئی‌ صنم

 

Ayinə-yi cahan ki، camalındır، ey sәnәm

‌هر بیبصر هاچان‌ گؤره‌ر اُول‌ نوردا‌ن‌ ضیاء

 

Hәr bibәsәr haçan görәr ol nurdan ziya

ائی‌ خط - و خالین‌ کمال الله‌ هم امّ ‌الکتاب

 

Ey xәt-ü xalın kamal ul-lah hәm ümm-ül kitab

حسرتیندن‌ دیده - ایی‌ عوشّاق‌ اولوبدور غرق‌ - ایی آب‌

 

Hәsrәtindәn didə-yi uşşaq olubdur qәrq-i ab

غمزه - ایی‌ چشمین‌ ایشارت‌ قئلدی‌ اهل - ایی‌ وعده‌یه

 

Qәmzə-yi çəşmin işarәt qıldı әhl-i vә’dәyә

‌مست - ایی عئشقین‌ شول‌ جهتدن‌ قالمادی‌ عینینده‌ خواب‌

 

Mәst-i eşqin şol cәhәtdәn qalmadı eynindә xab

لیلة‌اَلاسرا‌ - و واللیل‌ اَندی‌ زؤلفؤن‌ شأنینه‌

 

Leylәt ül-әsra-vü vәlleyl əndi zülfün şә’ninә

آیت - ایی والشمسه‌ وجهیندن‌ گؤروندؤ آفتاب‌

 

Ayәt-i Vәşşәmsә vәchindәn göründü aftab

اِی‌ منیم‌ عینیمده‌ روخسارین‌ چو نور - ایی لم‌ یزل

 

Ey mәnim eynimdә ruxsarın çü nur-i lәmyәzәl

‌وئی‌ ساچئن‌ هر تارهسیندن‌ عالم‌ اوزره‌ مؤشک‌ - ایی ناب‌

 

Vey saçın hәr tarәsindәn alәm üzrә müşk-i nab

عالمی‌ قئلدی‌ مونوّر نور - ایی وجهین تا ابد

 

Alәmi qıldı münvvәr nur-i vәchin ta әbәd

لؤوح - ایی‌ محفوظوندا رؤشن‌ اُولدو هم‌ یوم‌الحساب‌

 

Lövh-i mәhfuzunda rövşәn oldu hәm yövm ül-hesab

زار - و بیمار اَم‌ اگر تشریف‌ قئلسان‌ بیر نظر

 

Zar-ü bimarәm әgәr tәşrif qılsan bir nәzәr

خاک - ایی راه‌ - ایی مَقدَمینده‌ سپمیشاَم‌ گؤزد‌ن‌ گولاب‌

 

Xak-i rah-i mәqdәmindә sәpmişəm gözdәn gülab

                   
 

ð

ای وصالین روضۀ رضوانمئز        وِی دوداغین چشمۀ حیوانمئز

چون ایکی عالَمده سَنسَن جانئمز      کُفر ِ زؤلفؤن شرح اِئدر ایمانمئز

                                      

اِی ایکی عالمده چشمین آفتاب        مصحفِ وجهینده دئر اُم الکتاب

دوشدی جانه آتش هجرانه تاب        شوق عشقین باغرئمی اِئدی کباب

                                               ð     

 نسخه‏های خطى دیوان جهانشاه قره‏قویونلو

  1. نسخه لندن:[87]-[88] این نسخه به تاریخ 893 هـ / 1488م در موزۀ معروف بریتانیا (بریتیش میوزیوم)[89] لندن به شمارۀ OR-9493 نگهدارى مى‏شود.[90] این نسخه با خط نستعلیق توسط «قنبرعلى بن خسرو‏ اصفهانى[91] بیست‌ویک سال پس از مرگ جهانشاه )شوّال 893 هـ / اکتبر 1488م) و در 85 برگ استنساخ و تذهیب شده است. اندازۀ هر صفحه )16×23( و اندازۀ متن آن )11×16( سانتى‏متر است. و در هر صفحه 10 الى 11 بیت از اشعار مسطور است.[92] گزیده‏اى از این نسخه با عنوان جهانشاه حقیقی (غزللر و رباعیلر) برای دومین بار در سال 1986م از طرف ابوالفضل رحیم‏اف، مایل علی‏اف و لطیف حسین‏زاده توسط انتشارات یازیجی باکو در جمهوری آذربایجان (اتحاد جماهیر شوروی سابق) منتشر شده است.[93]
  2. نسخۀ ایروان: این نسخه در سال 879 هـ / 1479م، استنساخ شده و اکنون در آرشیو انستیتو نسخ خطى «ماتاناداران» ایروان، شعبۀ ادبیات شرق به شمارۀ 965 نگهدارى مى‏شود. گفتنی است که محققان نسخِ خطى تا سال 1961م این نسخه را مفقود شده مى‏پنداشتند. این نسخه برای مدتی طولانى در کتابخانۀ کاخ‌هاى سلاطین عثمانى در استانبول نگهدارى مى‏شد تا اینکه در دورۀ سلطان عبدالحمید مفقود شد و مدتى بعد در کتابخانۀ اسکندریه مصر پیدا شد. پس از مدّتی دوباره مفقود شد و در نهایت از موزۀ بریتانیا سر در ‏آورد. در همین زمان خاورپژوه مشهور، پروفسور ولادیمیر مینورسکى با نسخۀ خطى دیوان جهانشاه آشنا می‏شود. این نسخه پس از چندی دیگر و به نحوى نامعلوم به کلکسیونِ میلیاردرِ ارمنى/ آمریکایى آروتیون قازاریان (گولبانگیان) راه پیدا مى‏کند و بعد از مرگ او بنا به وصیتش به دانشگاه ایروان تعلّق مى‏گیرد. این نسخه در 54 صفحه با ابعاد (12×20) سانتى‏متر، بدون صحافى، جلد است و در هر صفحه آن تعداد 10 - 11 بیت از اشعار درج شده است. در این نسخه 60 غزل، 16 رباعى تُرکى و 79 / 77 غزل فارسى و در مجموع 985 بیت مسطور است.[94] گزیده‏اى از این نسخه با تصحیح لطیف حسین‏زاده در سال 1966م توسط انتشارات «هایاستان نشریاتی» در شهر ایروانِ (اتحاد جماهیر شوروی سابق) منتشر شده است.[95]  
  3. نسخۀ تهران:[96] این نسخه با خط نستعلیق زیبایى تحریر شده و سال استنساخ آن نامعلوم است.  و اکنون در کتابخانۀ مرکزى دانشگاه تهران به شمارۀ 8198 نگهدارى میشود و حجمی به اندازۀ 133 برگ 12 سطری در زمینۀ نوشتاریِ (8×5/11) سانتی‏متر دارد و داراى 84 غزل، 31 رباعى، 90 مثنوى تُرکى همراه با 108 غزل فارسى و یک مستزاد است.[97] این نسخه اخیراً با مشخصات ذیل به کوشش محقق و کتاب‏پژوه گزیده‏کارِ کشورمان دکتر فیروز رفاهى علمداری و توسط انتشارات فیروزان در تهران چاپ و منتشر شده است. همچنین به گفتۀ وی در مقدمۀ دیوان میرزا جهانشاه حقیقی (بر اساس نسخۀ دستنویس کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران)، زیبایی خط و شباهت آن به دستخط نسخۀ لندن این گمان را ایجاد میکند که شاید ناسخ هر دو نسخه یک نفر باشند. در اواسط این دستنویس اشعاری از میرفیضی مرعشی (چهار غزل با 27 بیت) با تخلّص مرعشی داخل شده است که با توجه به نوع خط و کتابت آن روشن میگردد بعدها توسط دیگران وارد این دستنویس شده است. در هیچ جای دستنویس چه ابتدا و چه انتها به نام ناسخ بر نمیخوریم.

 دستنویس از دو بخش مجزا تشکیل شده است. بخش اول دارای تذهیب است که قسمتی از آن در اثر عوامل روزگار پاک شده است و در آن با دو خط بسیار نامناسب و به دو سیاق کلمۀ «بسم الله الرحمن الرحیم» و با خطی دیگر در زیر آن «دیوان حقیقی» و «بسمه التعالی» نوشته شده است. در بخش دوم ابتدا «بسم الله الرحمان الرحیم، دیوان تُرکی حقیقی» به خطی بسیار ابتدایی نوشته شده است. در آغاز غزلیات که صفحهای جداست با خط نستعلیق دیگری در کنار «بسم الله الرحمن الرحیم»، عبارت «بسیار خوب شعرست» نوشته شده است. در صفحات داخلی و در اثر بیتوجهی، در جایجایِ آن اظهار نظرهای نابجا و اشعار غیر لازم و کلمات بیربط آورده شده یا برای برخی از اشعار عنوان‌هایی اضافه شده است. زیبایی ابیات و وجود ترکیب‌های نو فارسی جایگاه خاصی را از لحاظ ادبی به اشعار حقیقی میدهد. استفاده از آیات قرآن مجید و احادیث، احاطه شاعر را به زبان عربی روشن می‏کند.[98]

نسخۀ استانبول: [99] این نسخه در بخش گنجینۀ کتابخانۀ سلیمانیۀ استانبول به شمارۀ 3808 Fatih مضبوط است.[100]

نسخۀ آنکارا: این نسخۀ خطی اکنون در بخش گنجینۀ کتابخانۀ دانشگاه زبان و تاریخ - جغرافیای دانشگاه آنکارا به شمارۀİsmail Saib No I 2221 نگهداری میشود.[101]  

همچنین در برخی از سفینهها، جُنگها و تذکرههای فراوانی اشعاری از جهانشاه قرهقویونلو ضبط شده است. مثلاً در سفینۀ شمارۀ 3667 کتابخانۀ ملّی مَلِک و به خط پیرحسین کاتب شیرازی به تاریخ 942 هـ که شامل اشعار شاعران قرن هفتم تا اوایل قرن دهم هجری است.[102]

نامۀ منظوم جهانشاه برای پسرش، پیربوداق

جریان طغیان پیربوداق و سرباززدن از فرمان پدر و نامه‏های منظوم ردوبدل شده بین ایشان در تذکره‏ها و معلومات تاریخی قرن نُهم بسیار خواندنی و تأسف‏بار است. در نوشته‏های زیر به قسمت‏هایی از آن به نقل از تذکرة الشعرای سمرقندی اشاره می‏شود: جهانشاه پسر دیگرش پیربوداق والى فارس[103] را به دلیل سوء‏رفتارش با مردم به سال 869 هـ / 1465م معزول و پس از چندى به حکومت بغداد منصوب میکند. پیربوداق در آنجا نیز سر از فرمان پدر باز میزند. جهانشاه به ناچار بغداد را یک‌سال‌ونیم محاصره و با زیرکى فراوان آن را میگشاید. در این بین پیربوداق به دست فرزند دیگر جهانشاه به نام محمّدى میرزا کُشته می‏شود. پس از این جریان حکومت شهر بغداد را به محمّدى میرزا سپرده و جهانشاه با دلی سوخته و آکنده از مرگ فرزند، با شوکت تمام و پیروزمندانه در سال 871 هـ / 1467م به تبریز رهسپار میشود.[104] دولتشاه سمرقندى شرح حال پیربوداق را جانبدارانه در تذکرة الشعرا چنین مى‏نویسد: «او بر پدر [جهانشاه] عاصى شد و از شیراز به دارالسلام بغداد نهضت فرمود و جهانشاه به قصد فرزند عزیمت به بغداد نمود و یک سال و نیم بغداد را محاصره کرد و در حین محاصره این ابیات را به فرزندش پیربوداق نوشت:

 

ð

 

اى خلف از راه مخالف متاب                        تیغ بیفکن که منم آفتاب[105]

شاه منم مُلک خلافت مراست                      تو خَلَفى از تو خلافت خطاست

غصب مکن منصب پیشین ما                        غصب روا نیست در آیین ما[106]

اى پسر اَر به شَهى درخورى                        با پدر خویش مکن سرورى

تیغ مَکِش تا نشوى شرمسار                         شرم مَنَت نیست، ز خود شرم‏دار

تیغ که سهراب به رستم کشی-د                     هیچ شنیدى که ز گیتى چه دید

با چو منى تیغ‏فشانى م-کن                         دولت من بین و جوانى م-کن

گر س-پهم پا به رکاب آورد                        ریگ بیابان به حساب آورد

کوه بجنبد چو بجنبم ز جاى                         چرخ بخیزد چو بخیزم ز پاى

گرچه جوانیت ز فرزانگى‏ست                      این ز جوانى نه، که دیوانگى‏ست

کودکى اَر چند، هُنر پرور است                     خُرد بود گر همه پیغمبر است

کِی رسد که این مرتبۀ من به تو                     ز پدرِ من به من، از من به تو

[جواب پیر بوداق مر پدر را]

اى دل و دولت به لقاى تو شاد                     باد تو را شوکت و بخت و مراد

نیستم آن طفل که دیدى نخس-ت                  بالغم و مُلک، به بالغ درست

شرط ادب نیست مرا طفل خواند                   بخت چو بر جاى بزرگم نشاند

هر دو جوانیم من و بخت من                      با دو جوان پنجه به هم بر مزن

با مَنَت از بهر تنّماى مُلک                         خام بود پُختن سوداى مُلک

تیغ مَکَش بر رُخِ فرزندِ خویش                   رخنه مکن گوهر دلبند خویش

پختۀ مُلکى، دَمِ خامى مزن                       من ز تو زادم نه تو زادى ز من

شاخ کهن علت بُستان بُوَد                       نخل جوان زیب گلستان بُوَد

کشور من نیست کم از کشورت                لشکر من نیست کم از لشکرت

خطۀ بغداد به من شد تمام                      کِى دهم از دست به سوداى خام

چون تو طلب می‏کنى از من سریر              من ندهم، گر تو توانى بگی-ر

 

ð

دولتشاه سمرقندی در ادامۀ مطلب و در تذکرة الشعرا چنین می‏نویسد:

پیربوداق جوانى پُردل و کریم بود. جهانشاه جهان‏دیده و مدبّر و مکّار و فهیم:

گوزن جوان گر چه باشد دلیر                  نیارد زدن پنجه با شیرِ پیر

دولتشاه آخرین لحظات زندگیِ پیربوداق را با طرفداری در تذکرة الشعراء چنین ادامه می‏دهد:

 «بعد مشرب میان پدر و پسر واقع بود و به هیچ صورت اتفاق دست نداد و جهانشاه از روى ستیزه در فرط گرماى نواحى بغداد مدتى مدید زیردستان و رعایا و لشکریان را معذب می‏داشت. کار به جایى انجامید که فرزندانِ طفل لشکریان، از گرما در گهواره ضایع می‏شدند و مردم سردابها زیر زمین کنده در آنجا می‏خزیدند و در درون شهر بغداد نیز از امتداد محاصره قحط خاست و ماکولات و ذخایر اهل شهر و قلعه تمام شد و پیربوداق عاجز و به صلح راضى شد و در اثناى صلح، محمدى [میرزا] که ولد جهانشاه بود از خلاصى پیربوداق و تسلط او دیگر باره اندیشه‏مند شد و پدر را بر آن آورد که به قتل پیربوداق به خاموشى رضا دهد، و نماز پیشین روز سه‏شنبه چهارم ذى‏القعده سنه احدى و سبعین وثمانمائه ]871 هـ/ شانزدهم ژوئن 1467م[ آن مدبّر، با جمعى از اُمراى جهانشاهى، به قصد کُشتن برادر، به شهر بغداد درآمدند، و به وقتى که پیربوداق نیم روز، غافل نشسته بود به سراى او درآمدند و آن معدن احسان و سماحت را به درجۀ شهادت رسانیدند».

خاک بر سر جهان فان-ى را                     که ز بهر دو روز بى‏بنی-اد

    قصد خون پسر کند وال-د                     وز فناى پدر پسر دلش-اد

       وان برادر که قاصد جانست                     ملک الموت دانَش نه هم-زاد

      از قرابت، غریب نیست بدى                     بُوَد خویشِ حسین پُورِ زیاد]![

فریاد از این پدران فرزندکش و داد از این برادران برادرسوز که نه در قلب غلیظ این آبا آزرمى است و نه در دل بی‏رحم این برادران شرمى. اخوان‏الصفا رخت به دروازۀ فنا بیرون برده‏اند و این شهر بند کبود را به حُقۀ برادرانِ حسود سپرده. چون پیربوداق رکنى بود از ارکان سلطنت جهانشاه و و قصد فرزند نمودن، به تخصیص همچنان فرزند رشید، در دنیا و دین، سبب نقص دولت سلطان جهانشاه شد و بر او آن فعل مبارک نیامد و دولت از او روگردان شد.[107] نقل است که اوزون حسن آق‏قویونلو،[108] (از دشمنان خونی و قدیمی جهانشاه) از شدّت عمل و شجاعت پیربوداق چنان هراسان بود که پس از اطلاع از قتل وی از خوشحالی گفته بود: دو نفر بودند یکی ماند، جوانمرد بود، ولی پیر شد.[109]

مناسبات سیاسی جهانشاه با همسایگان

جهانشاه به دلیل فراست و توفیق در فتوحات نظامی -- سیاسی، خدمات فرهنگی و نیز به دلیل اخلاق و منشِ انسانی و شاعرمآبانه‌اش، در میان مردمان و اُمرای زمان خود بسیار مورد توجه و احترام بود. او با ممالیک مصر و سلاطین عثمانی مناسبات دوستانه‌ای داشت. چنان‌که گفته شده سلطان محمد فاتح در مکاتبات (به قول خود محبت‌نامه‌ها) او را به دلیل بزرگی، شأن و خصوصیات اخلاقی‌اش با عناوینی همچون والد اعظم، حضرت ابوی، پدرم، خدایگان خواقین العرب والعجم، مالک الرقاب سلاطین التُرک و الدیلم، دارایِ قیصر خدّام، فغفور جمشیدحشم، مربی ارباب العلم والقلم و ... . خطاب قرار می‌داد.[110] در یکی از نامه‌های جهانشاه، به مناسبت بر تخت نشستن سلطان مراد دوم، پس از تعارفات اولیه نوشته شده است: «... چون علاقۀ دوستی و یگانگی و رابطۀ محبت و یک‌جهتی فی ما بین قدیم و ازلی است، از خاور تا باختر پرتو افروز و در حد اعتدال از تابش روز نوروزی است. دیگر نامۀبسیار مهم و تاریخی این دوران، نامۀ سلطان محمد فاتح است که پس از فتح قسطنطنیه در سال 857 هـ / 1453م برای جهانشاه به تبریز ارسال کرده است. در قسمتی از این مکتوب چنین می‌خوانیم: «مقصود آنکه چون حق سبحانه و تعالی در این نزدیکی طغرای سلطنت موروثی را بر صحنة ناصیة ایام دولت روزافزون ما در کشیده و تاج اجتبا به تارک میمون ما سزاوار دیده، این بنده نیز به زبان لااحصی در شکر نعم مستقصی‌بودن بر خود اقدام واجبات و اهمّ مفروضات دیده و به عادت معروف با رغبت تمام بهر عدل و داد غزوه و جهاد روی بر فتح قلاع و استخلاص بقاع نهاد کمر طاعت خالق برای ترفیه خلایق بر میان جان بسته و جان شیرین بذل اعلاء دین کرده پنجاه و چهار روز محاربه و مجادله رفت روز بیستم ماه جمادی الاولی که صبح صادق روز سه‌شنبه بود، یکباره از خشک و دریا هجوم نموده و نبرد عظیم از هر دو سو برخاست کشتکار اعمار آدم ملاعین کرد و دود از دودمانشان بر اوج آسمان پیوست و سر و سرور آن مخاذیل که تکفور بود زیر سمند بغلطانید و یکایک به مالک دوزخ سپردند غازیان دین ... خزاین و دفاین و عروض و اقمشه و هر چه هست، تالان کردند ... قوانین منسوخ اهل طغیان با سوانح شرع اهل ایمان فرومانده و کوس شرع محمدی بر مناره‌های ناقوس زدنی آوازه تکبیر و تهلیل برداشته شعر: از سعی ما به جای صلیب و کلیسیا / در دار کفر مسجد و محراب و منبر است / آنجا که بود نعره و فریاد مشرکان / اکنون خروش نغمۀ الله‌اکبر است ...».[111]

پایان کار جهانشاه

پس از کُشته‌شدن پیربوداق، سراسر عراق عرب و عجم، کرمان، فارس، آذربایجان، گرجستان و قسمت‌هاى اعظم خراسان به تصرف جهانشاه قره‏قویونلو درآمد و همۀ فرمانروایان و امیران سر به فرمان وى نهادند. در این میان تنها امیر حسن بایندرى معروف به «اوزون ‏حسن آق‏قویونلو» به او تمکین نکرد و عَلَمِ مخالفت برافراشت و توانست قسمت‌هایى از مناطق «اَرمن» و «کُردستان» را از قلمرو جهانشاه خارج کند. جهانشاه پیر و فرتوت در جریان بازپس‏گیری و در یک هجوم و حملۀ غیرمنتظرانه آق‏قویونلوها، در یک زمستان برفی و حمله به چادر فرانروایی و مقامت پسرانش یوسف میرزا و محمدی میرزا جهانشاه پس از بستن یکی از زانوبندهایش، به طرف یکی از درّه‏های اطراف اردوگاه فرار می‏کند. در همین حین یکی از سربازان اوزون ‏حسن به نام اسکندر (جوانی قلدر، با هویتی مجهول) او را تعقیب می‌کند و در یک ستیز نابرابر، جهانشاه از ترس جان فریاد برمی‌آورد که من جهانشاهِ پادشاه‌ام، اما اسکندر بدون اعتنا به این‌گونه سخنان و به طمع جامه‏ها و البسۀ گرانبهای فرمانروایی، وی را از پا در ‌آورده و سرِ جهانشاه را از تن جدا کرده و بر فتراک (زین) اسب می‏آوزید و تنِ جهانشاه را در برف و خون‏آبه رها می‏کند. در بین راه، سر بریده‏شدۀ او  به زمین ‏افتاده در زیر برف مدفون می‏شود. پس از این نبرد و پیروزی، اسکندر هم مانند بقیۀ افراد به اردوگاه خود (آق‏قویونلوهای پیروز) برمی‏گردد و بدون اینکه چیزی در این‏باره به کسی بگوید، برای استراحت به چادر خود می‌رود. امیران و فرماندهان اوزون حسن وقتی جامه‏های ذی‏قیمتیِ اسکندر را می‏بینند، او را حاضر کرده و از او در این رابطه استنطاق و بازجویی می‏کنند. اسکندر هم زبان باز کرده و اعتراف می‏کند. با حرف‌ها و اعترافات وی دنبالِ سرِ جهانشاه و تن رهاشدۀ او در همان درّه گشته و آنها را می‏‏یابند. اوزون‌ حسن‌ آق‏قویونلو پس‌ از آن وارد اردوگاه‌ جهانشاه‌ شده و خزانۀ‌ او را به‌ دست‌ می‏آورد.[112] سپاهیان جهانشاه هم پس از این از هم گسیخته، رو به فرار نهاده و مُضمحل می‌شوند. همچنین پسران جهانشاه، محمدى میرزا و میرزا یوسف پس از سه روز، در نبردى سخت و سنگین گرفتار شده و با جمعى از اُمراى قره‏قویونلو کُشته یا کور ‏می‏شوند. (دوازدهم ربیع‏الثانى872 هـ / 19 نوامبر 1467م). در تاریخ وفات ایشان این «مادّه تاریخ» گفته شده است:

اردوی جهانشاه بهادر نُویان       با آن همه اسباب و زبردستی و پُش-ت

ثانی عشر ماه ربی-ع‏الثانی                     ویران شد و تاریخ (حسن بیک بکُشت)[113]

اوزون حسن برای ارعاب پادشاهان و دیگر اُمرای ممالک و اعلان پیروزی بر بزرگ‌ترین فرمانروایی قرن نهم، سر جهانشاه‌ را برای‌ سلطان‌ ابوسعید گوركانی‌ به‌ هرات‌ می‌فرستد، اما غیاثی‌ و ابن‌تَغری‏‏بَردی‌ گفته‌اند كه‌ سر جهانشاه‌ به‌ قاهره‌ فرستاده‌ شد و حتی‌ غیاثی‌ نوشته‌ كه‌ آن‌ را در 7 جمادی‌الآخر‌ 872 هـ / دوازدهم ژانویۀ 1468م در شهر حلب‌ دیده‌ است‌. به گفتۀ بُوداق‌ منشی‌ قزوینی‌ و والۀ‌ اصفهانی‌، جسد جهانشاه‌ را در جنوب حیاط‌ مدرسه‌ مظفریه‌ تبریز در گنبدی‌ كه‌ خود ساخته‌ بود به‌ خاک‌ سپردند.[114] تصویر بالا محل دفن ابوالمظفّر جهانشاه، پادشاه بن قره‏یوسف و همسر وى خاتون جهان‌‏بیگوم در جنوب عمارت مظفریه است.
همچنین خواندمیر ]خان‌دمیر[ در جلد سوم حبیب السّیر در این‏باره چنین می‏نویسد:

چو دولت از آن خاندان درگذشت                    یکی کُشته شد، دیگری کور گشت[115]

 ð

 

 

   پینوشتها:

 

  1.  آثار باستانى آذربايجان؛ عبدالعلى كارنگ؛ تهران: انجمن آثار ملى، 1351ش.
  2.  اسناد و مکاتبات تاریخی ایران از تیمور تا شاه اسماعیل؛ عبدالحسین نوایی؛ تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1370.
  3.  ادبيات فارسى بر مبناى تأليف استورى؛ ترجمۀ يحيى آرين‏پور و ديگران؛ تهران: مؤسسۀ مطالعات و تحقيقات فرهنگى وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالى، 1362ش.
  4.  أعيان الشيعة؛ سيدمحسن امين؛ بیروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1303ق.
  5.  تاريخ ادبيات در ايران؛ ذبيح‏اللّه‏ صفا؛ تهران: انتشارات فردوسى، 1371ش.
  6.  تاريخ اصفهان؛ حاج‏ميرزا حسن‏ خان جابرى انصارى؛ تصحيح و تعليق جمشيد مظاهرى؛ تهران: مؤسسۀ انتشاراتى مشعل با همكارى شركت بهى، 1378ش.
  7.  تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سدۀ هجدهم؛ پیگو لوسکایا و دیگران؛ تهران: انتشارات خیام، 1354ش.
  8.  تاريخ تبريز؛ ولاديمير مينورسكى؛ ترجمۀ عبدالعلى كارنگ؛ تبريز، 1332ش.
  9.  تاريخ جديد شهر يزد؛ احمد بن حسين بن على الكاتب؛ يزد، 1317ش.
  10. تاريخ كاشان؛ عبدالرحيم كلانتر ضرابى، (سهيل كاشانى)؛ به كوشش ايرج افشار؛ تهران: اميركبير، 1356ش.
  11. تاریخ فرشته، (گلشن ابراهیمیمحمدقاسم هندوشاه استرابادی؛ پاکستان: لکهنو ۱۸۶۳م.
  12. تاريخ و جغرافى دارالسلطنۀ تبريز؛ نادر ميرزا قاجار؛ چاپ سنگى، تبريز، 1323هـ. .
  13. تاریخ النقود العراقیة؛ احمد غازی السامرائی؛ بغداد: دارالجواهری، 2011م.
  14. تذكرة ‏الشّعراء؛ دولتشاه سمرقندى؛ چاپ ليدن، 1901م.
  15. تذكرة‏ الشّعراى آذربايجان؛ محمد ديهيم؛ تبریز: بى‏نا، 1367ش.
  16. ترجمان وحى، سال اول، شماره يک، «نشريۀ تخصصى مركز ترجمۀ قرآن مجيد به زبانهاى خارجى» (مؤسسۀ فرهنگى ترجمان وحى)؛ مقالۀ «نگاهى به ترجمه‏هاى آذربايجانى قرآن كريم»، رسول اسماعيل‏زاده.
  17. تركان در ايران؛ برتولد اشپولر، كليفورد ادموند، بازورث، فاروق سومر، كلود كاهن و ولاديمير مينورسكى؛ ترجمۀ يعقوب آژند؛ تهران: نشر مولى، 1386ش.
  18. جامی، شرح حال و ديوان؛ علی ‏اصغر حكمت؛ تهران، 1320ش.
  19. خُلد بَرین؛ محمدیوسف واله؛ به کوشش میرهاشم محدث؛ تهران، 1371ش.
  20. چهل مقاله؛ حاج حسين نخجوانى؛ به كوشش يوسف خادم هاشمى‏نسب؛تبريز، 1343ش.
  21. حبيب السّير فى اخبار افراد البشر؛ غياث‏الدين بن همام‏الدين محمد الحسينى مشهور به خواندمير ]خان‌دمیر[؛ به كوشش محمود دبيرسياقى؛ تهران: خیام ، 1367ش.
  22. دائرة‏المعارف تشيع؛ احمد صدرحاج‏سيدجوادى و ديگران؛ تهران: بنياد خيريه و فرهنگى شط، 1373ش.
  23. دانشمندان آذربايجان؛ محمد‏على‏خان تربيت؛ طهران، 1314ش.
  24. دايرة‌‏المعارف بزرگ اسلامى؛ زير نظر سید كاظم موسوى بجنوردى، تهران، 1385ش.
  25. دیوان لغات التُرک ]تؤرک[؛ محمود ]بن حسین[ کاشغری؛ ترجمۀ محمود دبیرسیاقی؛ تهران: پژوهشگاه علوم انسانی، 1372ش.
  26. دياربكريه؛ ابوبكر طهرانى؛ به كوشش نجاتى لوغال، فاروق سومر؛ تهران: طهورى، 1356ش.
  27. الذريعة الى تصانيف الشيعة؛ آغا بزرگ طهرانى؛ تهران: چاپخانۀ مجلس،  1374ق.
  28. راهنماى آثار تاريخى آذربايجان شرقى؛ اسماعيل ديباج؛ تبريز، 1334ش.
  29. روضات الجنات فی احوال العلماء والسادات؛ میرزا محمدباقر خوانساری؛ ترجمه مقدمه و اضافات به قلم محمدباقر ساعدی خراسانی؛ تهران: کتابفروشی اسلامیه، 1356.
  30. روضات‏الجنان و جنات‏الجنان؛ حافظ‏حسين كربلايى‏ تبريزى؛ به كوشش جعفر سلطان‏القرايى؛ تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344-1349ش.
  31. روضة الأطهار؛ ملامحمد امین حشری تبریزی؛ به کوشش عزیز دولتآبادی؛ تبریز: انتشارات ستوده، 1381.
  32. روضة السلاطين؛ محمد بن اميرى هروى متخلّص به «فخرى»؛ تبريز، 1345ش.
  33. ريحانة الأدب؛ علامه محمد‏على مدرس‏ خیابانی تبريزى؛ 6 جلد، طهران، 1333-1326ش.
  34. زبدة التواریخ؛ حافظ ‏ابرو؛ تصحیح سید‏کمال حاج‏سید‏جوادی؛ 2 جلد، تهران: نشر نی، 1372.
  35. سخنوران آذربايجان (از قطران تا شهريار)؛ عزيز دولت‏آبادى؛ تبریز: انتشارات ستوده، 1383ش.
  36. سفرنامۀ ژان باتيست تاورنيه؛ ترجمۀ ابوتراب نورى؛ به كوشش حميد شيرانى؛ تهران، 1363ش.
  37. سياحت‏نامۀ اولياء چلبى؛ به كوشش احمد جودت؛ استانبول، 1314ق.
  38. صحائف الأخبار؛ احمد ‏دَدَه لطف‏الله منجم‏باشى (نسخۀ خطی تُركى)؛ 3 ج، مصر: مطبعۀ عامره، 1285هـ .
  39. الضوء اللامع لأهل القرن التاسع؛ شمس‏الدین محمد بن عبدالرحمن سخاوی؛ مصر، 1937م.
  40. عالم‏آرای امینی؛ فضل‏الله روزبهان خُنجی؛ تصحیح محمد اکبر عشیق؛ تهران: نشر میراث مکتوب، 1381.
  41. فرهنگ ايران زمين؛ حسين شهشهانى؛ مقالۀ: «خلاصۀ وقف‏نامه مسجد ميرعماد كاشان و فرمانهاى سلاطين كه در آن باقى مانده است»؛ 1339ش.
  42. فرهنگ سخنوران؛ خيامپور؛ تبريز، 1340ش.
  43. فهرست کتابهای خطی کتابخانۀ ملی ملک؛ ایرج افشار و محمد‏تقی دانش‏پژوه.
  44. فهرست نسخه‏هاى خطى فارسى؛  احمد منزوى؛ تهران، 1348-1353ش.
  45. فهرست نسخه‏های کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران؛ محمد‏تقی دانش‏پژوه؛ تهران، 1362.
  46. قرا‏قويونلوها؛ فاروق سومر؛ ترجمه وهاب ولى؛ تهران: نشر وزارت فرهنگ و آموزش عالى - علمى و فرهنگى، 1369ش.
  47. گاهنامه؛ سيدجلال طهرانى؛ تهران، 1312ش.
  48. لغت‏نامۀ دهخدا؛ على‏اكبر دهخدا؛ دورۀ جديد، تهران: مؤسسۀ انتشارات چاپ دانشگاه تهران، 1372ش.
  49. مأثر رحيمی؛ ملاعبدالباقى نهاوندى؛ به کوشش محمد هدایت‏حسین؛ كلكته، 1924-1931م.
  50. مجالس المؤمنين؛ قاضى نوراللّه‏ شوشترى؛ چاپ سنگى، طهران، 1286هـ .
  51. مجمل التواریخ؛ حیدر رازی (نسخۀ خطی)؛ کتابخانۀ ملی پاریس، شمارۀ 1330، برگ 227.
  52. مقامات جامی (گوشههایی از تاریخ فرهنگی و اجتماعی خراسان در عصر تیموریان)؛ تصحیح نجیب مایل هروی؛ تهران: نشر نی، 1371.
  53. مطلع سعدين و مجمع بحرين؛ كمالالدين عبدالرزاق سمرقندى؛ 2ج، چاپ محمد شفيع، لاهور، 1949-1946م.
  54. المنهل الصافی والمستوفی بعد الوافی؛ یوسف بن تَغری‏بَردی؛ تصحیح محمد محمد امین؛ قاهره: الهیئة المصریة،1985م.
  55. نامۀ دانشوران؛ شمس‏العلماء، عبدالوهاب قزوینی، ابوالفضل ساوجی و حسن طالقانی؛ با مقدمۀ سیدرضا صدر؛ چاپ دوم، قم: دارالفکر، 1338ش.
  56. نشريۀ دانشكدۀ ادبيات تبريز، مقالۀ «مرحوم حاجحسين نخجوانى»؛ شمارۀ سوم، سال اول، تبریز، 1328ش.
  57. نقشها و نگاشته‏هاى مسجد كبود؛ سيدجمال ترابىطباطبايى؛ تبريز، 1344ش.
  58. هدية العارفين؛ اسماعيل پاشا بغدادى؛ بیروت: دار إحياء التراث العربى، 1339هـ .
  59. هندسه و تناسبات در معماری دورۀ ترکمانان قویونلو مسجد کبود (فیروزۀ جهان اسلام)؛ مجتبی انصاری - احد نژادابراهیمی؛ کتاب ماه علوم و فنون؛ شهریور 1389.

ð

  1. E. Edwards, “The  books  of  Sultan  Abdul-Hamid”, The Times, 17 November 1924, p. 17, col.5.
  2. Faruk, Sümer, “Kara-Koyunlular”, İslam Ansiklopedisi, İslam Âlemi Tarih, Coğrafya, Etnografya ve Biyografya Lugati, C 6, İstanbul, 1993.
  3. F. Nève, Exposé des guerres de Tamerlan, etc., Bruxelles, 1840, pp. 144-5.
  4. Handlist of Persian Manuscripts 1895-1966, by G. M. Meredith Owens, Published by the rustees of the British Museum, 1968, p.57.
  5. I. P. Petrusěvskij, “Vnutrenjaja Politika Ahmeda Ak Koijunlu”; Izv. Azerb. FAN, “Sbornik Statei Po istoril Azerbaïdjana”, 1942/2; G. V. Abgaryan, Matenadaran, Hayastani Bedakan Heradarakchootiun, Yerevan 1969, P. 31.
  6. Jale, Demirci, “Cihanşah (Hakikî) Divanı’nın İki Yeni Nüshası”, Ankara Üniversitesi Dil ve Tarih-Coğrafya Fakültesi Türk Dili ve Edebiyatı Bölümü Türko-loji Dergisi, C 12, S 1,  Ankara, 1997.
  7. Lətif Hüseynzadə, Mail Әliyev Cahanşah Həqiqi, seçilmiş əsərləri, Tərtib, müqədimə və lüğətin müəllifləri, Yazıçı, Bakı, 1986.
  8. Lәtif Hüseynzadә,Hәqiqi. Şe’rlәr. Kitabın tәrtibi vә şәrhlәri filoloji elmlәr namizәdi, Hayastan nәşriyyatı, Yerevan, 1966.
  9. Maḥmūt, b. Ḥusayn Kāshgharī,  Divānü Lûgat-it-Türk Tercümesi, tr. Besim Atalay, Ankara, 1985-1986.
  10. The clan of the Qara-qoyunlu rulers, in F. Koprulu Armagani, 1953.
  11. Vladimir Fedorovick Minorsky, “Jihan-Shah Qara-Qoyunlu and His Poetry”, (Turkmenica, 9), Bulletin of School of Oriental and African Studies, University of London, Vol. 16, No. 2 (1954), p. 277.
  12. Vladimir Fedorovick Minorsky, “The Qara-Qoyunlu And The Qutb-Shahs”, Bulletin of School of Oriental and African Studies (BSOAS), volum 17, p 70,  Londan, 1955.
  13. Vladimir. Fedorovick Minorski, "Cihanşah qaraqoyunlu Və onun şe'rlri, Bulletin of School of Oriental and African Studies (BSOAS), Londan, 1954, 17-2, s. 293. Minorsky. Vladimir Fedorovick (b. 1877, d. 1966).
  14. Tovma Metsopetsi's, (b. 1378, d. 1446) History of Tamerlane and His Successors. in: The Armenian Weekly, Armenian Medieval Historians in print, “Three Centuries of Scholarship across across Three Continents”, DR. ARA SANJIAN, UNIVERSITY Of MICHIGAN-DEARBORN, September, 1,2012; ibid, History, In 1420, Shah Rukh marched toward Vaspurakan. The chief of the Black Sheep; ibid, History of Lank-Timur and His Successors (in Arm), edition, S. Shahnazarean (Paris,1860), partial French trans, F. Nève, “Exposé des guerres de Tamerlane et de Schah-Rokh” dans l'Asie occidentale d'après la chronique arménienne inédite de.
  15. Heribert Busse, Untersuchungen Zum Islamischen Kanzleiwesen, “Deutschen Archaologischen Instituts kairo”, Islamische Reihe, Band 7) Kairo, 1959, p. 149-150; Jean Aubin, “Note sur puelpues documents Ap---Qounlu”, Archives Persanes Commentees, 1, Melanges Louis Massignon Danas, 1965, Vol, 1, 11; ibid, “Un soyrrghal Qara---Qoyunlu”, Concernant le Buluk De Bawanat-Harat Marwast, Archives Persanes Commentees, 3, Document, from, Islamic Chanceries, Oxford, 1965, pp. 159-170, 236-245l.
  16. K. P. Kostikyan, Persian Documents Of The Matenadaran, National Academy Of Sciences Republic Of Armenia Institute Of Oriental Studies, Decrees, vol, 1, (1449-1594), Yerevan, 1956.

ð

 

 

 

 

 

منابع: فارسی و تُرکی

 

«ابوبکر طهرانی و کتاب دیار بکریه»؛ چهرازی، منصور؛ کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شمارۀ 28، بهمن 1378.

 «اشعار بازمانده از دیوان حقیقی»؛ بصیری‌پور، علی؛ آینه میراث،  شمارۀ 45، پاییز و زمستان 1388.

 «ایران در سده پانزدهم (نهم هجری) بین ترکیه و ونیز، و - مینورسکی»؛ مترجم امیرخانی، محمدباقر؛ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی تبریز، شمارۀ 102، تابستان 1351.

«اندیشۀ سیاسی فضل بن روزبهان خُنجی»؛ ایزدی، حسین؛ کیهان اندیشه، آذر و دی 1370، شمارۀ 39.

«تشیع قراقویونلوها، (780-872 هـ . ق)»؛ شاهمرادی، سیدمسعود، منتظرالقائم، اصغر؛ پژوهشهای تاریخی، دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان، سال چهل و نهم، دورۀ جدید، سال پنجم، شمارۀ اول، (پیاپی 17)، بهار 1392، ص 72-49.

«جغرافیای تاریخی ‌و آثار باستانی تبریز»؛ وهرام، مجید؛ بررسیهای تاریخی، شمارۀ 28، مهر و آبان 1349.

 «جهانشاه حقیقی، قاندیم قربانوف»؛ مترجم قوجق، یوسف، شعر، شماره 21، پاییز 1376.

«جهانشاه قراقویونلو»؛ مکرمین خلیل ینانچ؛ مترجم ولی، وهاب؛ فرهنگ،  شمارۀ 19، پاييز 1375.

 «جهانشاه قره‌قویونلو»؛ اللهیاری‌ تبریزی، مهدی؛ مجلۀ بیناللملی کؤرپؤ، ایران، تبریز -- جمهوری آذربایجان، 62 نجى نومره، باهار و ياى فصلى، خرداد 1390.

«جهانشاه قره‌قویونلو، پادشاه شاعر»؛ اللهیاری تبریزی؛ مهدی، کتاب ماه ادبیات، شمارۀ پیاپی197، اسفند 1392، ص 67.

 

 

  دیوان تورکی جهانشاه حقیقی؛ تدوین و تصحیح کریمی، محمدرضا؛ کرج: انتشارات پینار، 1389.

 «عنادورزی جهانشاه با شیخ ‌جنید صفوی: دلیل سیاسی یا مذهبی»؛ عادل، پرویز؛ رشد آموزش تاریخ، شمارۀ 22، بهار 1385.

  «فتنۀ حروفیه در تبریز»؛ مشکور، محمدجواد؛ بررسیهای تاریخی، شمارۀ 22، مهر و آبان 1348.

  «فرمانی از دوران ابوالمظفر جهانشاه قره‌قویونلو»؛ همایونفرخ، رکن‌الدین؛ بررسی‌های تاریخی، شمارۀ 27، مرداد و شهریور 1349.

  «گزارش مشروح راجع به مسجد جهانشاه»؛ ابوالضیا، محمود؛ نامۀ انجمن، شمارۀ 22، تابستان 1385.

  «مسجد کبود تبریز یا عمارت مظفریه»؛ نخجوانی، حسین؛ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی تبریز، شمارۀ 3، خرداد1327.

  «مکاتبۀ منظوم جهانشاه و پیربوداق»؛ بختیاری، اوژن؛ وحید، شمارۀ 113،  اردیبهشت 1352.

  «میرزا جهانشاه حقیقی و اشعار وی دربارۀ مولانا جلال‌الدین بلخی»؛ تمیزال، علی؛ زبان و ادب، شمارۀ 37، پاییز 1387.

دیوان میرزا جهانشاه حقیقى، فارسی -- تُرکی، بر اساس نسخۀ دستنویس کتابخانۀ مرکزى دانشگاه تهران، (شعر تُرکى و فارسى، قرن 9 هـ)؛ تهران: فیروزان، 1380، 333 ص.

«نقدی بر مقالۀ - اشعار بازمانده از دیوان حقیقی»؛  اللهیاری ‌تبریزی، مهدی؛ گزارشمیراث، دورۀ دوم، ضمیمۀ شمارۀ 3، زمستان 1391.

 

 

 

 

 

 

 

منابع لاتین:

 

ATICI ARAYANCAN, Ayşe, Akkoyunlu Ve Karakoyunlularda Edebiyat Ve Snnat (White Sheep And Black Sheep Literature And Art), Ankara Üniversitesi Sosyal Bilimler Enstitüsü Tarih Anabilim Dalı Ortaçağ Tarihi Bilim Dalı Doktora Öğrencisi.

 DEMİRCİ, Jale, “Cihanşah (Hakikî) Divanı’nın İki Yeni Nüshası”, Ankara Üniversitesi Dil ve Tarih-Coğrafya Fakültesi Türk Dili ve Edebiyatı Bölümü Türko-loji Dergisi, C 12, S 1,  Ankara, 1997.

-------------- DEMİRCİ, Jale, Cihânşâh Hakîkî Divânı, İnceleme-Metin-Dizin, Köksav Yay, Ankara , 2001.

 DEĞİRMENÇAY, Veyis, Karakoyunlu Hükümdarı Cihânşâh ve Farsça Şiirleri (Divân-ı Hakîkî), Erzurum, 2004.

-------------, Karakoyunlu Hükümdarı Cihânşâh, Farsça Şiirleri (Divân-ı Hakîkî), çev: Veyis Değirmençay, Erzurum, 2004.

------------, Karakoyunlu Hükümdarı Cihânşâh ve Farsça Şiirleri (Divân-ı Hakîkî), [Farsça metin kısmı] Erzurum, 2004.

DIRIÖZ, Haydar Ali, “Cihânşâh’ın Türkçe Şiirleri”, Emin Bilgiç Hatıra Kitabı, haz.: Oktay Aslanapa, Ekmeleddin İhsanoğlu, İstanbul, 2000, 195-215.

HÜSEYNZADӘ, Lətif, Hәqiqi. Şe’rlәr. Kitabın tәrtibi vә şәrhlәri filoloji elmlәr namizәdi, Hayastan nәşriyyatı, Yerevan, 1966.

I. P. Petrusěvskij, “Vnutrenjaja Politika Ahmeda Ak Koijunlu”; Izv. Azerb. FAN, “Sbornik Statei Po istoril Azerbaïdjana”, 1942/2.

G. V. Abgaryan, Matenadaran, Hayastani Bedakan Heradarakchootiun, Yerevan 1969, P. 31.

 KAYNAKÇA, Aka, İsmail, İran’da Türkmen Hâkimiyeti (Karakoyunlular Devri), Türk Tarih Kurumu Yayını, Ankara, 2001.

 KONUKÇU, Enver, “Cihanşah”, Türkiye Diyanet Vakfı İslam Ansiklopedisi, C 7, İstanbul, 1993.

MACİT, Muhsin, “Cihânşâh ve Türkçe Şiirleri”, Bilig, S 113, Bahar, İstanbul, 2000.

--------------, “Karakoyunlu Hükümdarı Cihânşâh’ın Dînî-Mistik Evreni”, Türk Kültür İncelemeleri Dergisi, S 6, İstanbul, 2002.

 

 

--------------, Karakoyunlu Hükümdarı Cihânşâh ve Türkçe Şiirleri, Ankara, 2002.           

--------------, “Hükümdar, Şair, Trajedi Kahramanı: Karakoyunlu Cihanşah ve Türkçe Şiirleri -

(Cihanşah the Karakoyunlu Emperor and His Poems in Turkish, 2002), Grafik Yayınları, 2002” Virgül, 50 (Nisan 2002), ISBN 975-93344-1-0, Sayfa Sayı 210.

--------------, “Karakoyunlu ve Akkoyunlu Türkmenlerinin Edebî Faaliyetleri”, Türkler, Yeni Türkiye Yayınları,  Ankara 2002, 696-701. 6.

--------------, “Karakoyunlu Cihânşah’ın Mesnevi Sevgisi”, Türk Edebiyatı Dergisi, C. 338, s. 13-16. 2001

 MINORSKY, V, “Karakoyunlu Cihanşah ve Şiirleri”, tercüme: Mine Erol, Selçuklu Tarih ve Medeniyeti Enstitüsü- Selçuklu Araştırmaları Dergisi, C 2, Ankara, 1971.

 ÖZTUNA, Yılmaz,  Devletler ve Hanedanlar-İslam Devletleri, C I, Ankara, 1996.

 RECEBOV, Rahman, Cihanşah Hakiki, Aşkabat 1999, 123 s.

 REFAHİ Alemdarî, Firuz, Mirza Cihânşâh Hakîkî, Farsça-Türkçe Divan, Tahran: İntişârât-ı Firuzân, 1380.

 RӘHIMOV, Әbülfəz, HÜSEYNZADӘ, Lətif, ӘLIYEV, Mail, Cahanşah Həqiqi, seçilmiş əsərləri, Tərtib, müqədimə və lüğətin müəllifləri, Yazıçı, Bakı, 1986.

 SÜMER, Faruk, “Kara-Koyunlular”, İslam Ansiklopedisi, İslam Âlemi Tarih, Coğrafya, Etnografya ve Biyografya Lugati, C 6, İstanbul, 1993.

--------------, “Karakoyunlular”, Türkiye Diyanet Vakfı İslam Ansiklopedisi, C 26, İstanbul, 2001.

 TEMİZEL, Ali, “Mirza Cihanşah Hakikî ve Mevlâna”, Selçuk Üniversitesi, Mevlâna Araştırma ve Uygulama Merkezi, Mevlâna Araştırmaları Dergisi, Sayı: 2, s. 55–72, Ankara, 2007.

 TMGI, Jahanşa Hakyky, “Goşgylar diwany”, Aşgabat, 1999.

 YINANÇ, Mükrimin H, “Cihan-Şah”, İslam Ansiklopedisi, İslam Âlemi Tarih, Coğrafya, Etnografya ve Biyografya Lugati, C 3, İstanbul, 1993.

 

¡

 

* دانش‌پژوه تاریخ و فرهنگِ ایران و اسلام. mehdiallahyaritabrizi@gmail.com‌، بر خود لازم می‌دانم از استاد حمید احمدزاده، استاد محمدرضا انصاری محلاتی، دکتر بهرام گرامی، ابراهیم قشم‏زاده و مسلم عبدالهی حیدرباغی تشکر و قدردانی نمایم.

[1]. وب سایت رسمیِ دایرة‏المعارف بزرگ اسلامی، مرکز پژوهشهای اسلامی و ایرانی، نویسنده: سعیده خان‏احمدی. (با تغییر و تصحیح مجدّد).

[2]. صورت نوشتاری این واژه بر اساس اصول قیاسی «تؤرکی» است.

[3]. بر اساس‌ نوشته‌های‌ تاریخ‌نگاران‌ دورۀ صفوی، و همچنین مورّخان هم‌عصرِ ترکانِ قره‌قویونلو و آق‌قویونلو، جهانشاه‌ قراقویونلو، ابوالمظفر جهانشاه ‌بن‌ قره‏یوسف‌ نام‌آورترین‌ فرمانروای‌ قره‏قویونلو احتمالاً در سال (802 هــ / 1399م) در ماردینِ رومیّه (ترکیۀ امروزی) و به روایتی در شهر خویِ آذربایجان به ‌دنیا آمده‌ است‌. (ر.ک به: بوداق‌ منشی‌ قزوینی‌، ص‌ 71؛ قزوینی‌، ص‌ 356؛ خورشاه‌ بن‌ قباد، گ‌ 504؛ مجدی‌، ص‌ 966؛ والۀ‌ اصفهانی‌، ص‌ 715). سخاوی‌ (ج‌3، ص‌ 80) تاریخ‌ تولّد او را اوایل‌ سده‌ نُهم‌ دانسته‌ و ابن‌تََغری‏بَردی‌ (1988، ج‌ 5، ص‌ 26) به سال (810 هــ / 1407 م) یا بعد از آن‌ را احتمال‌ داده‌ است‌. امیر قره‏یوسف، (پدر جهانشاه‌) پس‌ از درگذشت‌ تیمور گوركانی‌ (متوفی‌ 807 هــ / 1404م) و آزادی‌ از زندان ممالیک مصر‌، برای‌ باز‌پس‌‌گیریِ‌ سرزمین‏های‌ آباء و اجدادی خود (آذربایجان‌، و همچنین شرق‌ و غرب آناطولی)‌ حركت‌ خود را از شامات و مصر ‌آغاز می‌کند و در بین راه مهمان‌ِ «مجدالدین‌ عیسی‌بن‌ اَرتُق‌«، حكمران‌ شهر ماردین‌ می‌شود. از طرفی‌ می‌دانیم‌ که جهانشاه‌ در همین‌ ایام‌ به‌ دنیا آمد ( د. ا. تؤرک، ج‌3، ص‌ 173). نیزSÜMER, Faruk, “Kara-Koyunlular”, İslam Ansiklopedisi, İslam Âlemi Tarih, Coğrafya, Etnografya ve Biyografya Lugati, C 6, İstanbul, 1993”. و بنا بر‌ قول‌ بیشترِ منابع تولّد او را در (808 هــ / 1405) در مدرسه‌ایی در شهر ماردین تُرکیه ذكر شده ‌است. (ر.ک به: طهرانی‌، ج‌ 1، ص‌ 57؛ غفاری‌ قزوینی‌، 1343 ش‌، ص‌250؛ نویدی‌، ص‌ 557؛ تاریخ‌ قزلباشان‌، ص‌ 33؛ احمد دَدَه لطف‏الله منجم‏باشى، نویسندۀ صحائف الأخبار، (نسخۀ خطی تُرکی) ، ج‌ 1، گ‌ 346 ب‌ به‌ صواب‌ نزدیک‌تر است‌. به نقل از رضا رضازادۀ لنگرودی، با تغییر، تصحیح و اضافاتِ مجدد).

[4]. برتولد اشپولر، کليفورد ادموند، بازورث، فاروق سومر، کلود کاهن و ولاديمير مينورسکى، ترکان در ايران.

[5]. حروفیّه در نوشته‌ها و کتاب‌های خود، «میرانشاه» را «مارانشاه» خطاب می‌کردند.

[6]. وفات میریوسف شاه تبریز کتابت شد به تاریخ کتابت (823 هـ) / (1420م)

[7]. ابوبکر طهرانى، دياربکريه، به کوشش: نجاتى لوغال، فاروق سومر، ص 125.

[8].The clan of the Qara-qoyunlu rulers, in F, Koprulu Armagani, 1953, p 391-5.

[9]. جهانشاه بن قره یوسف بن قره محمد بن بیرام خواجه الترکمانی قتل سنة 872 و عمره 70 سنة. هو من طائفة ترکمانیه تسمی قره‌قوقوینلو کانت لها دولة ظهرت ایام استیلاء تیمور لنک علی قسم من شمال ایران والعراق سنة 872 فاستولت علی آذربیجان، والعراق العربی زهاء 66 سنة وهناک طائفة اخری ترکمانیة آق‌قویونلو. فی دایرة‌المعارف الاسلامیة آق‌قویونلو معناه قبیلة القطیع الأبیض. وعلیه قره‌قویونلو معناه قبیلة القطیع الأسود وفی الدائرة أیضا ان طائفة آق‌قویونلو حارب امراؤها القرهقویونلو. واستدل صاحب مجالس المؤمنین علی تشیّع طائفة قره‌قویونلو بما کان منقوشا علی خواتیم آرایش بیکم و ارداق سلطان ابنتی اسکندر بن قرا یوسف و بوداغ ابن المترجم واسفند بن قرا یوسف عن تذکرة السمرقندی، ص 457 طبع برلین. سيدمحسن امين، أعيان الشيعة، ج 3، ص300-301، ج 4، ص 249 و ج 17، ص 294. 17،249.

[10]. در زبان تُركى «نويان» به معنى شاهزاده است. براى اطلاع بيشتر ر.ک به: دیوان لغات التُرک، ]تؤرک[ محمود ]بن حسین[ کاشغری، ترجمۀ محمود دبیرسیاقی.

[11]. Maḥmūt, b. Ḥusayn Kāshgharī, Divānü Lûgat-it-Türk Tercümesi, tr. Besim Atalay, Ankara, 1985-1986.

[12]. اصل دست‌نوشتۀ این کلمه «دورموش‌خان» است، ولی برخی از  کاتبان در زمان استنساخِ بسیاری از کلمات تُرکی که با «دال» آغاز می‌شدند به «تا / طا» ابدال کرده و از اصول مستند «نوشتار قیاسی» عدول کرده‌اند. برای مثال کلماتی مانند «دوغول، طغرول»، «دوغ‌آی، طغای»، «دولان‌آی، طولان‌آی / تولان‌آی»، «دومرول، تمرول» و ... . 

[13]. عبدالعلى كارنگ، آثار باستانى آذربايجان، ص 79.

[14]. آغابزرگ طهرانى، الذريعة الى تصانيف الشيعة، ج 9، 1187 و اسماعيل پاشا بغدادى، هدية العارفين، ج1، ص 258.

[15]. خواندمير]خان‌دمیر[، حبيب السّير، به كوشش محمود دبيرسياقى، ج 3، ص 478-482.

[16]. دائرة‏المعارف تشيع، ج 5، ص 544؛ سيدمحسن امين، أعيان الشيعة، ج 3، ص300-301، ج 4، ص 249 و ج 17، ص249.

[17]. Faruk, Sümer, “Kara-Koyunlular”, İslam Ansiklopedisi, İslam Âlemi Tarih, Coğrafya, Etnografya ve Biyografya Lugati, C 6, İstanbul, 1993; Vladimir Fedorovick Minorsky, (b. 1877, d. 1966), “Jihan-Shah Qara-Qoyunlu and His Poetry”, Turkmenica, 9, Bulletin of School of Oriental and African Studies, University of London, Vol. 16, No. 2 (1954), p 271-297.

[18]. نوراللّه‏ شوشترى، مجالس المؤمنين؛ خواندمير]خان‌دمیر[، حبيب السّير، ج 4، صفحات 408-414؛ مدّرسِ تبريزى، ريحانة ‏الأدب، ج2، ص558.

[19]. سيد محسن امين، أعيان الشيعة، ج 3، ص300-301، ج 4، ص 249 و ج 17، ص 249. به نقل از تذكرۀ سمرقندى، طبع لیدن، ص547.

[20]. ابوبكر طهرانى، دياربكريه، به كوشش نجاتى لوغال، فاروق سومر، ص 229.

[21]. احمد غازی السامرائی، تاریخ النقود العراقیة، ص80.

[22]. جهانشاه قره‏قویونلو در تاریخ ادبیات تُرکى و فارسى با تخلص «حقیقى» / «حقیقت» شناخته مى‏شود.

[23]. Vladimir Fedorovick Minorsky, “The Qara-Qoyunlu And The Qutb-Shahs”, Bulletin of School of Oriental and AfricanStudies (BSOAS), volum 17, p 70, Londan, 1955, p 271-297.

[24]. دیوان میرزا جهانشاه حقیقى فارسی ــ تُرکی، بر اساس نسخۀ دستنویس کتابخانۀ مرکزى دانشگاه تهران، (شعر تُرکى و فارسى، قرن 9 هـ) تهران: فیروزان؛ دیوان تورکی جهانشاه حقیقی، تدوین و تصحیح کریمی، محمدرضا، انتشارات پینار، کرج 1389؛

 HÜSEYNZADӘ, Lətif, Hәqiqi Şe’rlәr, Kitabın tәrtibi vә şәrhlәri filoloji elmlәr namizәdi, Hayastan nәşriyyatı, Yerevan, 1966; RӘHIMOV, Әbülfəz, HÜSEYNZADӘ, Lətif, ӘLIYEV, Mail, Cahanşah Həqiqi, seçilmiş əsərləri, Tərtib, müqədimə və lüğətin müəllifləri, Yazıçı, Bakı, 1986; MACİT, Muhsin, Karakoyunlu Hükümdarı Cihânşâh ve Türkçe Şiirleri, Ankara, 2002; DEMİRCİ, Jale, Cihânşâh Hakîkî Divânı, İnceleme-Metin-Dizin, Köksav Yay, Ankara, 2001; DEĞİRMENÇAY, Veyis, Karakoyunlu Hükümdarı Cihânşâh ve Farsça Şiirleri (Divân-ı Hakîkî), Erzurum, 2004; Karakoyunlu Hükümdarı Cihânşâh, Farsça Şiirleri (Divân-ı Hakîkî), çev: Veyis Değirmençay, Erzurum, 2004.

[25]. محمدقاسم هندوشاه استرآبادی، تاریخ فرشته، (گلشن ابراهیمی)، ص 85.

[26]. Vladimir Fedorovick Minorsky, “The Qara-Qoyunlu And The Qutb-Shahs”, Bulletin of School of Oriental and AfricanStudies (BSOAS), volum 17, p 70, Londan, 1955, P 271-297.

[27]. ابوالفتح میرزا (ذیقعدۀ 870 / ژوئن 1466) مقلب به عضدالدولة والدین پسر ارشد جهانشاه در زمان حیات پدر حاکمیت فارس و بغداد را به صورت مستقل اداره می‌کرد. اولین تاریخی که می‌توان از ورود وی به عرصۀ سیاست در نوشته‌های تاریخی دنبال کرد سال 852 هـ / 1448م  است که از سوی پدرش به حکومت بغداد می‌رسد. ر.ک به: غیاثی، ج 5، صص 288 و 305.

[28]. صورت قیاسیِ این عبارت ]اَردیک سولطان[ است.

[29]. نوراللّه‏ شوشترى، مجالس المؤمنين، ج2، صص 370 و 582.

[30]. ملا محمدامین حشری تبریزی، روضة الأطهار، ص 61.

[31]. عبدالحسین نوایی، اسناد و مکاتبات تاریخی ایران از تیمور تا شاه اسماعیل، ص 169. به نقل از «تشیّع قراقویونلوها»، سید مسعود شاهمرادی و اصغر منتظرالقائم، پژوهشهای تاریخی، ص 58.

[32]. فاروق سومر، قراقویونلوها، ترجمۀ وهاب ولی، ص 13-12.

[33]. شمس‏الدین محمد بن عبدالرحمن سخاوی، الضوء اللامع لاهل القرن التاسع، ص 2.

[34]. نوراللّه‏ شوشترى، مجالس المؤمنين، ج1، 80، ج 2، ص 370؛ میرزا محمد باقر خوانساری، روضات الجنات فی احوال العلماء والسادات، ج1، ص73؛ شمس‏العلماء، عبدالوهاب قزوینی، ابوالفضل ساوجی و حسن طالقانی، نامۀ دانشوران، ج1، ص 375-374؛ محمد علی مدّرسِ خیابانی تبریزی، ریحانة الأدب، ج 8، ص 146 و احمد غازی السامرائی، تاریخ النقود العراقیة، ص80.

[35]. صورت نوشتاری این واژه بر اساس اصول کتابت قیاسی است.

[36]. خواند مير]خان‌دمیر[، حبيب السّير، جلد چهارم، صفحۀ 423-424.

[37]. ابوبكر طهرانى، دياربكريه، به كوشش: نجاتى لوغال، فاروق سومر، ص253.

[38]. احمد دَدَه لطف‏الله منجّم‏باشى، صحائف الأخبار، (نسخۀ خطی تُرکی).

[39]. پیگو لوسکایا و دیگران، تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سدۀ هجدهم، ص 128.

[40]. دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعرا، ص 97: به نقل از «تشیّع قراقویونلوها»، سید مسعود شاهمرادی، اصغر منتظرالقائم، پژوهشهای تاریخی، ص 57.

[41]. ابوبكر طهرانى، دياربكريه، به كوشش نجاتى لوغال، فاروق سومر، ص 371.

[42]. حافظ ‏ابرو، زبدة التواریخ بایسنقری، ص 739.

[43]. فضل‏الله روزبهان خُنجی، عالم‏آرای امینی، ص 21: به نقل از «تشیّع قراقویونلوها»، سیدمسعود شاهمرادی، اصغر منتظرالقائم، پژوهشهای تاریخی، ص57.

[44]. یوسف بن تَغری‏بَردی، المنهل الصافی والمستوفی بعد الوافی، مادّۀ «جهانشاه»؛ همو، منتخبات‌ من‌ حوادث‌ الدهور فی‌ مدی‌ الایام‌ و الشهور، چاپ‌ ویلیام‌ پوپر، بركلی‌ و لوس‌‌آنجلس،‌ 1930-1942؛ همو، النجوم‌ الزاهره‌ فی‌ ملوک‌ مصر و القاهره‌، قاهره،‌1383هـ ؛ بوداق‌ منشی‌ قزوینی‌، جواهرالأخبار: بخش‌ تاریخ‌ ایران‌ از قراقویونلو تا (سال‌ 984 هـ، چاپ‌ محسن‌ بهرام‌نژاد، تهران،‌ 1378 ش‌؛ تاریخ‌ قزلباشان‌، چاپ‌ میرهاشم‌ محدث‌، تهران‌: بهنام‌، 1361 ش‌؛ احمدبن‌ نصراللّه‌ تتوی‌ و همكاران‌، تاریخ‌ الفی‌: تاریخ‌ هزار ساله‌ اسلام‌، چاپ‌ غلامرضا طباطبائی‌مجد، تهران،‌ 1382 ش‌؛ عبداللّه‌ بن‌ لطف‌اللّه‌ حافظ‌ ابرو، زبدة‌التواریخ‌، چاپ‌ كمال‌ حاج‌ سیدجوادی‌، تهران،‌ 1380ش‌؛ خواندمیر]خان‌دمیر[؛ خورشاه‌بن‌ قباد، تاریخ‌ ایلچی‌ نظام‌شاه‌، نسخۀ‌ خطی‌ كتابخانه‌ مركزی‌ دانشگاه‌ تهران‌، ش‌ 4323؛ دولتشاه‌ سمرقندی‌، كتاب‌ تذكره‌الشعراء، چاپ‌ ادوارد براون‌، لیدن،‌ 1318ش/1901م؛ حسن‌ روملو، أحسن ‌التواریخ‌،‌ عبدالحسین‌ نوائی‌، تهران،‌ 1384 ش‌.

[45]. در صفحۀ نخست فرمان که از کلمۀ («بالقدرة» تا کلمۀ «سُوومز») ختم می‌شود، به خط زر مذهّب شده که رونوشت آن در سطور بالا درج شده است.

[46]. K. P. Kostikyan, Persian Documents Of The Matenadaran, National Academy Of Sciences Republic Of Armenia Institute Of Oriental Studies, Decrees, vol, 1, (1449-1594), Yerevan, 1956; Heribert Busse, Untersuchungen Zum Islamischen Kanzleiwesen, “Deutschen Archaologischen Instituts kairo”, Islamische Reihe, Band 7) Kairo, 1959, p. 149-150; Jean Aubin, “Note sur puelpues documents ApـــQounlu”, Archives Persanes Commentees, 1, Melanges Louis Massignon Danas, 1965, Vol, 1, 11; ibid, “Un soyrrghal QaraـــQoyunlu”, Concernant le Buluk De Bawanat-Harat Marwast, Archives Persanes Commentees, 3, Document, from, Islamic Chanceries, Oxford, 1965, pp. 159-170, 236-245l; Tovma Metsopetsi's, (b. 1378, d. 1446) History of Tamerlane and His Successors. in: The Armenian Weekly, Armenian Medieval Historians in print, “Three Centuries of Scholarship across across Three Continents”, DR. ARA SANJIAN, UNIVERSITY Of MICHIGAN-DEARBORN, September, 1,2012; ibid, History, In 1420, Shah Rukh marched toward Vaspurakan. The chief of the Black Sheep; ibid, History of Lank-Timur and His Successors (in Arm), edition, S. Shahnazarean (Paris,1860), partial French trans, F. Nève, “Exposé des guerres de Tamerlane et de Schah-Rokh” dans l'Asie occidentale d'après la chronique arménienne inédite de; I. P. Petrusěvskij, “Vnutrenjaja Politika Ahmeda Ak Koijunlu”; Izv. Azerb. FAN, “Sbornik Statei Po istoril Azerbaïdjana”, 1942/2; G. V. Abgaryan, Matenadaran, Hayastani Bedakan Heradarakchootiun, Yerevan 1969, P. 31.

[47].  برای اطلاع بیشتر ر.ک به: «فرمان جهانشاه قره‌قویونلو»، رکن‌الدین همایون‌فرخ، بررسی‌های تاریخی، شمارۀ 3، سال پنجم. به نقل از: فرهنگ ایران زمین، ج 18؛ «نکاتی دربارۀ اسناد آق‌قویونلوها»، ژان اوبن، ترجمۀ سرهنگ یحیی شهیدی، بررسی‌های تاریخی، شمارۀ سوم، مرداد و شهریور، 1354، ص197-242؛ سیدحسین مدرسی طباطبایی، «هفت فرمان دیگر از پادشاهان ترکمان»، بررسی‌های تاریخی، شمارۀ 63، خرداد و تیر 1355ش؛ سیدمحمد طاهری شهاب، «سجع مهر سلاطین و شاهزادگان و صدور ایران»، وحید، ش 20، مرداد 1344ص41-49. (لازم به توضیح است که انتشار اولیۀ این توقیع در مقاله، ترجمه و کتاب‌های یادشدۀ فوق، با اغلاط، خلط‌ها و سقط‌هایی استنساخ و به طبع رسیده است. برای مثال در صفحۀ اول کلمات: «بهادُر» به معنای «پیروز» به خطا «جادر» و «سُوومز» که به معنای سلاله و نسل است، اشتباهاً در همۀ نوشتجات به صورت «سُوزمیز» به معنای «حرفِ ما» ضبط شده است و ... ). گفتنی است که اصل دست‌نوشتۀ این توقیع، متعلق به خاندان جهانشاهی (محمد‌شفیع جهانشاهی) از قضات سابق دیوان کشور است. برای اطلاع بیشتر ر.ک به: «سفرنامۀ قم»، افضل الملک،150-152، چاپ انتشارات وحید، تهران: فرهنگ ایران زمین، 19، ص 119-122؛ ادوارد براون،  از سعدی تا جامی، ص 569-568، چ دوم؛ عبدالحسین نوایی، اسناد و مکاتبات تاریخی، ص 479؛ سیدحسین مدرّسی طباطبایی،  قم در قرن نهم هجری، ص 270-272، حکمت، 1350؛ علی‌اصغر فقیهی، تاریخ مذهبی قم. اسماعیلیان، 1350ش، ص 180؛ ک. پ. کوستیکیان، فرامین فارسی ماتناداران، ج 1، ]شامل بيست‌وسه فرمان از تاريخ (853 هـ /1449م تا 1003هـ /1594م)[، ص 248-249، ایروان، 1956م.

[48]. عبدالرّزاق سمرقندى، مطلع سعدين و مجمع بحرين، به كوشش: عبدالحسين نوايى، ج دوم، جزء سوّم، صفحۀ 132.

[49]. حافظ‏ حسين كربلايى‏تبريزى، روضات‏الجنان و جنات‏الجنان، به كوشش: جعفر سلطان‏القرايى، ج 1، ص 254.

[50]. براى اطلاع بيشتر از تاريخچه و وضع كنونى اين مسجد. ر.ک به: نادر ميرزا، تاريخ و جغرافی دارالسلطنۀ تبريز، مقالۀ مرحوم حاجحسين نخجوانى در نشريۀ دانشكدۀ ادبيات تبريز؛ حاج حسين نخجوانى، چهل مقاله، به كوشش: يوسف خادم هاشمى‏نسب؛ نقشها و نگاشته‏هاى مسجد كبود، سيدجمال ترابى طباطبايى؛ راهنماى آثار تاريخى آذربايجان شرقى، اسماعيل ديباج؛ آثار باستانى آذربايجان، عبدالعلى كارنگ.

مطلب آخر (نام خلفا) را هنگام ورود از ضلع شمالی مسجد (درب اصلی) در بالای شبستان کوچک و با راهنمایی و مشایعت آقای مصلحی، از مسئولان «گوی مچید»، در مهر ماه سال 92 دیدم.

[51]. مقالۀ مرحوم حاجحسين نخجوانى در نشريۀ دانشكدۀ ادبيات تبريز، 1328ش. متن اين كتبيه از نوشتۀ مرتضى‏ ميرزا ص 81 و نیز از نوشتۀ مرحوم نخجوانى از ص 5 استنساخ شده است. به نقل از: عبدالعلى كارنگ، آثار باستانى آذربايجان، ص297.

[52]. با تلخيص و تغيير چند عبارت از سفرنامۀ مادام ديولافوا، ترجمۀ: على‏محمد فره‏وشى، ص52-55، طهران: 1332 ش و به نقل از: عبدالعلى كارنگ، آثار باستانى آذربايجان، ص 295.

[53]. اولياء چلبى، سياحت‏نامه، به كوشش احمد جودت، ج 2، ص 247-248.

[54]. جهان‏نما (نسخۀٔ اول) کتابی است به زبان تُرکی در هیئت و جغرافیا چنان که خود مؤلف در کشفالظنون می‏گوید: این کتاب دو قسمت است: یکی دریاها و صور آنها و جزایر و دیگری خشکی‏ها، اَعم از شهرها، نهرها، کوه‏ها، مسالک و ممالک آن. این کتاب به ترتیب حروف هجا و شامل اکتشافات جغرافیائی بعد از سده ٔنهم هجری است. تاریخ تألیف جهان‏نما (سال ۱۰۵۸هـ / 1658م) است و «حاجی خلیفه» آن را به نام «سلطان محمد رابع» به نگارش درآورده است. گفتنی است که این کتاب از سوی «مرکز تحقیقات تمدنها» در دانشگاه «باغچه شهیر» در کشور تُرکیه و پس از گذشت (279 سال) مجدداً در سال (2010م) با ویرایش و حروفنگاری لاتینی (تُرکی استانبولی) به چاپ دوم رسیده است.

[55]. ژان باتيست تاورنيه، سفرنامه، ترجمۀ ابو تراب نورى، به كوشش: حميد شيرانى، ص 67- 68؛ جواد سلماسی‌زاده، «بناهای تاریخی آذربایجان، مسجد کبود»، مجلۀ وحید، شمارۀ یازدهم ـ دورۀ دهم، بهمن 1351، شمارۀ پیاپی 110.

[56]. نقش‌ها و نگاشته‏هاى مسجد كبود، سيدجمال ترابىطباطبايى: به نقل از هندسه و تناسبات در معماری دورۀ ترکمانان قویونلو، مجتبی انصاری و احد نژادابراهیمی، کتاب ماه علوم و فنون، شهریور 1389. ]عبارت «ترکمانان قویونلو» عبارتی نوساخته و دور از ذهن و کاملاً اشتباه است. بهتر است در نوشتن این‌گونه اسامی خاص از عبارت‌هایی مانند ترکان / ترکمانان قره‏قویونلو / آق‏قویونلو استفاده کنیم[. مؤلف.

[57]. نمونه‌هایی از دست‌نوشت‌های این وقف‌نامه امروز در کتابخانۀ سلیمانیۀ استانبول مضبوط است. ر.ک به:

SÜMER, Faruk, “Kara-Koyunlular”, İslam Ansiklopedisi, İslam Âlemi Tarih, Coğrafya, Etnografya ve Biyografya Lugati, C 6, İstanbul, 1993; Ibid “Karakoyunlular”, Türkiye Diyanet Vakfı İslam Ansiklopedisi, C 26, İstanbul, 2001.

[58]. آغا بزرگ طهرانى، الذريعة الى تصانيف الشيعة، ج 9، 1187؛ نسخۀ خطی کتابخانۀ تاشکند (ازبکستان)، ش 13862؛ مدرّسِ خیابانی تبریزی، ریحانة الأدب، ج2، ص 33؛ کتابخانۀ مراد مُلاّ، ش1936.

[59]. آغا بزرگ طهرانى، الذريعة الى تصانيف الشيعة، ج 9، ق 1، ص 295، 1566: ديوان «حقيقى» للسلطان أبى المظفر الميرزا جهانشاه خان بن قرا‏يوسف‏خان، الجالس على سرير الملک فى تبريز، خمس و ثلاثين سنة ]35 سال حکومت[ الى أن قتل فى (872 هـ) و دفن فى الزاوية المظفرية. التى أسس بنيانها فى حياته المعروفة (گؤگ مسجد) ]گؤی مچید[ او ... . وقد فرغ الدوانى، من شرح الهياكل فى تلک الزاوية، بعين تلک السنة كما صرح فى آخره ترجمه فى (دجا، ص120) وذكر أنه ارسل الحقيقى ديوانه ألى المولى العارف عبدالرحمن الجامى، فقر ظه الجامى بقطعة آخرها. (به صورتپرستان كوى حجاز / ز شاه حقيقى نشان داده باز) وسمى الخمسة من ولد جهان‏شاه احدهم حسنعلى. وقد أورد تاريخ گوگ مسجد، المعروفة فى «تاريخ تبريز» لنادر ميرزا، المطبوع بطهران، و أورد غزلاً «لحقيقى» و فرماناً له فى ترجمة أدبيات براون (ج3، ص441).

[60]. حاج ‏ميرزا حسن‏ خان جابرى انصارى، تاريخ اصفهان، تصحيح و تعليق جمشيد مظاهرى، ص 124؛ «درب امام»: امامزاده‏اى كه جدِّ سادات امامى اصفهان است. در جلو اين امامزاده مقبره‏ای است كه از گچبرى ممتازى مزين است و از كتيبۀ آن چنان معلوم مى‏شود كه آنجا قبر مادر امير جهانشاه قره‏قويونلو است و به كاشی‏كاري‌هاى نفيس زمان قراقويونلوها مزيّن است. كتيبه به خط نَسخ و به اسم «جهانشاه ‏خان» ضبط شده است. همچنین ر.ک به:  گاهنامه سيدجلال طهرانى، سال 1312ش: به نقل از  لغتنامۀ دهخدا، مدخل اصفهان. (گفتنی است که یکی از ملاک‌های تشیّع افراد، تدفین در عتبات مقدّسه و در کنار قبور امامان(ع) یا امامزادگان است).

[61]. عبدالرحيم كلانتر ضرابى، سهيل كاشانى، تاريخ كاشان، به كوشش ايرج افشار، ص507؛ حسين شهشهانى، مقالۀ «خلاصۀ وقف‏نامۀ مسجد ميرعماد كاشان و فرمان‌هاى سلاطين كه در آن باقى مانده است»، فرهنگ ايران زمين، 1339ش، ج 5، ص 22-50.

[62]. ذبيح‏‏الله صفا، تاريخ ادبيات در ايران، ج 4، ص133-134.

[63]. همان، ص464.

[64]. به نظر استاد و مترجم قرآن مجید، دكتر میرزه رسول اسماعيل‏زادۀ دوزال، اولين ترجمۀ تُركى آذربايجانى به دستور اوزون ‏حسن آق‏قويونلو و در قرن نُهم هجرى انجام گرفته است. اين ترجمه در بخش نسخه‏هاى خطّى كتابخانه آستان قدس رضوى در شهر مشهد نگهدارى مى‏شود. براى اطلاع بيشتر ر.ک به: نشريۀ تخصصى مركز ترجمۀ قرآن مجيد به زبانهاى خارجى «مؤسسۀ فرهنگى ترجمان وحى»، ترجمان وحى، سال اول، شمارۀ يک، ص61، مقالۀ: «نگاهى به ترجمه‏هاى آذربايجانى قرآن كريم»، رسول اسماعيل‏زاده. نیز ر.ک به: همان، سال شانزدهم، شمارۀ سی و یکم، ص27، مقالۀ «گذری بر تاریخ ترجمه و تفسیرهای تُرکیِ قرآن مجید»، مهدی اللهیاری تبریزی.

[65]. Vladimir Fedorovick Minorsky, “Jihan-Shah Qara-Qoyunlu and His Poetry”, Turkmenica, 9,Bulletin of School of Oriental and African Studies, University of London, Vol. 16, No. 2 (1954), p. 277.

[66]. E. Edwards, “The books of Sultan Abdul-Hamid”, The Times, 17 November 1924, p. 17, col. 5.

[67]. ترجمۀ تُرکی استانبولی این مقاله را خانم دکتر مینا ارول با درج 6 غزل و 11 رباعی تُرکی منتشر کرده است.

[68]. Ibid; Vladimir Fedorovick Minorsky, (b.1877, d.1966) “Cihansah Qaraqoyunlu Vəonun şe'rlri, Bulletin of School of Oriental and African Studies (BSOAS), Londan, 1954, p 271-297.

[69]. المورخ العربی، 1986، العدد 28، «العراق والغزو القره‌قویونلو فی القرن الخامس عشر المیلادی»، کلیة الآداب، قسم التاریخ، علی شاکر علی، ص 38-44.

[70]. سخنوران آذربايجان از قطران تا شهريار، سخنوران تبريز، ص690.

[71]. شه جم حشمت دارا درایت، نادر دوران / كه تخت دولت جمشیده وارث‏دئر جهان اؤزره/ بدخشان لعل و عمان اینجى‏سین وئرمیش خراجیندا / گونش تک حُكمو نافذ، متصل دریا و كان اؤزره/ چكیلمز كهكشانین یایى تک نقّاش اگر چكسین / مثال قوّت بازو اقبالین كمان اؤزره / بلند اقبال اولان، اعدالارین ‏دا سربلند ائیله‏ر / مكرر ائیله‏میش دشمنلرین باشئن سئنان اؤزره / عیار خالص كانینى، ائدیبدیر گون كیمی روشن/ قضا جریان ائدیب، فرمان كمال عزّ و شآن اؤزره / كى لازمدیر علی‏نین]ع[ روضۀ پاكین طلا ائتمک / منوّر دیر مقام مهر دایم آسمان اؤزره / زهى نام همایون، كیم یازاندا كاتب قدرت / گَرَک تَغرا «بسم ‏الله» چكسین‏لر نشان اؤزره و ... بیت آخر: جوابئم «نشئه» اولدو مصرع تاریخ اتماماً / ادب بیل مهر ساكن دؤر! مطاف اِنس و جان اؤزره. ]مادّه‏ تاریخ؟[

[72]. براى اطلاع بيشتر، ر.ک به: تذكرة الشّعراى دولتشاه سمرقندى، ص 457-462؛ روضة السلاطين، ص66-67؛ مأثر رحيمى، ج 1، ص 33-41؛ دانشمندان آذربايجان، ص120-121؛ ريحانة الأدب، ج 1، ص333؛ فرهنگ سخنوران، ص169: به نقل از سخنوران آذربايجان از قطران تا شهريار؛ تذكرة الشّعراى آذربايجان، ص 175؛ آغابزرگ طهرانى، الذريعة الى تصانيف الشيعة، ج9، ص 1187.

[73]. حسين فيض‏اللهى‏وحيد، ديوان نسيمى؛ محمدامين صديقى، ديوان حكيم فضولى؛ میرزه رسول اسماعيل‏زادۀ دوزال، ديوان شاه اسماعيل صفوی (ختایی).

[74]. مقامات جامی (گوشه‏هایی از تاریخ فرهنگی و اجتماعی خراسان در عصر تیموریان)، تصحیح نجیب مایل هروی.

[75]. دیوان عبدالرحمن‌ بن‌ احمد جامی‌، به کوشش اعلاخان‌ افصح‌زاد، تهران،‌ 1378 ش.

[76]. صاحب مقامات جامی می‏گوید: «یک بار جهانشاه کلیات اشعارش را برای نظرخواهی به نزد جامی فرستاده بود، همراه با دو هزار دینار]؟![ جامی هم در مثنوی‏ای او را ستوده و در رباعی‏ایی از نقدینۀ ارسالی جهانشاه بدین‏ گونه تقدیر کرده است». ر.ک به: مقامات جامی (گوشه‏هایی از تاریخ فرهنگی و اجتماعی خراسان در عصر تیموریان)، تصحیح نجیب مایل هروی.

[77]. جامی، شرح حال و ديوان، علی‏اصغر حكمت.

[78]. اَعراب تباشیر را طباشیر مى‏نویسند و به کنایه هر شىء سفید در ادبیات را تباشیر گویند، لغت‏نامۀ دهخدا.

[79]. ادبيات فارسى بر مبناى تأليف استورى، ترجمۀ يحيى آرين‏پور و ديگران.

[80]. Vladimir Fedorovick Minorsky, “Jihan-Shah Qara-Qoyunlu and His Poetry”, Turkmenica, 9,Bulletin of School of Oriental and African Studies, University of London, Vol. 16, No. 2 (1954), p. 277.

[81]. MACİT, Muhsin, “Cihânşâh ve Türkçe Şiirleri”, Bilig, S 113, Bahar, İstanbul, 2000.

[82]. عمادالدین نسیمی تبریزی را در اوایل قرن نُهم (سال 811 هـ / 1432م) در شهر حَلَبِ شام و به جرم تشیّع و زندقه! و عدم اطاعت از مذهب اهل سُنّت و جماعت، متهم به کفر، رَفَض، خروج از دین و زندیق‏بودن می‏کنند. همچنین با احکام صادرۀ قاضی‏القضاة حلب و تأیید آن از طرف سلطان مؤید، به دست شهاب‌الدین بن هلال، (دشمن خونی شیعیان) زنده‏زنده پوست می‏کَندَند و جنازه‏اش را هفت روز تمام در حلب ‏گردانده و سپس شقه‏شقه‏اش می‏نمایند. گفتنی است که سازمان بین‌المللی یونسکو سال 1973م را به دلیل شجاعت، پایمردی و جانفشانی وی، به نام عمادالدین نسیمی تبریزی نامگذاری کرده است. ر.ک به: مقدمۀ فارسی ديوان نسيمى «سئچیلمیش اثرلر»، تصحیح و تعلیق حسين فيض‏اللهى‏وحيد (اولدوز)، تبریز: یاران، 1382.

[83]. کتابخانۀ تاشکند (ازبکستان)، ش 13862؛ مدرّس خیابانی تبریزی، ریحانة الأدب، ج2، ص33؛ کتابخانۀ مراد مُلاّ، ش1936.

[84]. کاخ موزۀ گلستان، نسخۀ خطی به شمارۀ 873.               

[85]. Vladimir Fedorovick Minorsky, “Jihan-Shah Qara-Qoyunlu and His Poetry”, Turkmenica, 9,Bulletin of School of Oriental and African Studies, University of London, Vol. 16, No. 2 (1954), p. 288.

[86]. اشعار زیر را با تصحیح و دوباره‏نویسی آقای ابراهیم قشم‏زاده، با حروف لاتین و رسم‏الخطِ عربی (همین خط که می‏نویسیم) برای استفادۀ کسانی که این رسم‏الخط را نمی‏دانند، مورد استفاده قرار داده‏ام.

[87] .Handlist of Persian Manuscripts 1895-1966, by G. M. Meredith Owens, Published by the rustees of the British Museum, 1968, p.57.

[88]. احمد منزوی، فهرست نسخه‌های خطی فارسی، ج 3، ص 2301.

[89]. ذبيح‏الله صفا، تاريخ ادبيات در ايران، ج4، ص133-134.

[90]. فهرست نسخه‏های خطی فارسی، ج 3، ص2301: به نقل از سخنوران آذربايجان از قطران تا شهريار، سخنوران تبريز، عزيز دولت‏آبادى، ص315.

[91]. تمّ الکتاب بعون الملِک الوهّاب من کلام «سلطان العارفین»، «افتخار السلاطین» فی اوانه «زبدة العادلین» فی زمانه «سلطان جهانشاه انار الله برهانه» و برّد مضجعه علی ید(؟) العبد الفقیر اصغر عباد الله واحقر هم «قنبر علی بن خسرو الاصفهانی» اصلح الله شأنه و عفا الله عنه لوالدیه و لصاحبیه ولاستاذیه ولمن سعی فیه برحمتک یا ارحم الراحمین. فی عام ثلاث و تسعین و ثمانمائة ]893 هـ[ فی شهر شوّال. ختم بالخیر والاقبال.

[92] . Vladimir Fedorovick Minorsky, (b. 1877, d. 1966), "Cihansah Qaraqoyunlu Vəonun şe'rlri, Bulletin of School of Oriental and African Studies (BSOAS), Londan, 1954, 17-2, s. 293.

[93]. F. Nève, Exposé des guerres de Tamerlan, etc., Bruxelles, 1840, pp. 144-5; Әbülfəz Rəhimov, Lətif Hüseynzadə, Mail Әliyev Cahanşah Həqiqi, seçilmiş əsərləri, Tərtib, müqədimə və lüğətin müəllifləri, Yazıçı, Bakı, 1986.

[94]. Ibid.

[95]. Lәtif Hüseynzadә, Hәqiqi, Şe’rlәr, Kitabın tәrtibi vә şәrhlәri filoloji elmlәr namizәdi, Hayastan nәşriyyatı, Yerevan, 1966.

[96]. آغابزرگ طهرانى، الذريعة الى تصانيف الشيعة، ج 9، ق 1، ص 295، 1566: ديوان «حقيقى» للسلطان أبى المظفر الميرزا جهانشاه خان بن قرا‏يوسف‏خان الجالس على سرير الملک فى تبريز خمس و ثلاثين سنة (35 سال حکومت) الى أن قتل فى (872 هـ) و دفن فى الزاوية المظفرية. التى أسس بنيانها فى حياته المعروفة گوگ مسجد]گؤی مچید[ او ... . وقد فرغ الدوانى من شرح الهياكل فى تلک الزاوية بعين تلک السنة كما صرح فى آخره ترجمه فى (دجا، ص120) وذكر أنه ارسل الحقيقى ديوانه ألى المولى العارف عبدالرحمن الجامى فقر ظه الجامى بقطعة آخرها. (به صورتپرستان كوى حجاز / ز شاه حقيقى نشان داده باز) وسمى الخمسة من ولد جهان‏شاه احدهم حسنعلى. وقد أورد تاريخ گوگ مسجد، ]گؤی مچید[ المعروفة فى «تاريخ تبريز» لنادر ميرزا، المطبوع بطهران، وأورد غزلاً «لحقيقى» و فرماناً له فى ترجمة أدبيات براون (ج3، ص441).

[97]. محمد‏تقی دانش‏پژوه، فهرست نسخههای کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، ج 17، ص 51.

[98]. دیوان میرزا جهانشاه حقیقى، فارسی ــ تُرکی، بر اساس نسخۀ دستنویس کتابخانۀ مرکزى دانشگاه تهران، (شعر تُرکى و فارسى، قرن 9 هـ) تهران: فیروزان، 1380، 333 ص..

[99]. دکتر ژاله دمیرجی در مقالهای با عنوان «دو نسخه جدید دیوان جهانشاه حقیقی» با اشاره به نسخۀ موزۀ بریتیش، نسخههای خطی کتابخانۀ سلیمانیۀ به شمارۀ 3808 Fatih در استانبول و نیز نسخۀ کتابخانۀ دانشکدۀ زبان و تاریخ ــ جغرافیای دانشگاه آنکارا به شمارۀ İsmail Saib No I 2221 را معرفی و با درنظرگرفتن نسخۀ فاتح به عنوان نسخۀ اصلی، پنج غزل و 15 رباعی تُرکی میرزا جهانشاه را منتشر کرده است.

[100]. Jale, Demirci, “Cihanşah (Hakikî) Divanı’nın İki Yeni Nüshası”, Ankara Üniversitesi Dil ve Tarih-Coğrafya Fakültesi Türk Dili ve Edebiyatı Bölümü Türko-loji Dergisi, C 12, S 1, Ankara, 1997.

[101]. Ibid.

[102]. ایرج افشار و محمد‏تقی دانش‏پژوه، فهرست کتاب‌های خطی کتابخانۀ ملی ملک، ج 7، ص17-16: به نقل از «کتاب و کتاب پژوهی، پابرگ 8»، جواد بشری، آینۀ پژوهش، ش 126، ص 47.

[103]. احمد بن حسين بن على الكاتب، زمانى كه پيربوداق، از طرف پدرش جهانشاه، حكومت فارس را به عهده داشت، تاريخ جديد شهر يزد را به نام وى ساخته و پرداخته ‏است. ر.ک به: تاريخ جديد شهر يزد، «احمد بن حسين بن على الكاتب»، يزد: 1317ش. « تاريخ جديد يزد الفه أحمد بن الحسين بن على الكاتب اليزدى، وانما وصف بالجديد لأنه ألفه بعد تاريخ الجفرى بما يقرب من خمسين سنة فى حدود (سنة 861 هـ / 1459م) وأدرج فيه ديباجة الجفرى بعينها وأکثر مطالبه مأخوذ منه بل بعضها بعين ألفاظه، وقد ألفه باسم ميرزا جهان ثالث ملوک قراقويونلو کما ذکره». به نقل از آغا بزرگ طهرانى، الذريعة الى تصانيف الشيعة، ج 26، ص127.

[104]. تاريخ تبريز، ولاديمير مينورسکى، ترجمۀ عبدالعلى کارنگ، ص 39-40.

[105]. دکتر فیروز رفاهی علمداری گردآوردنده و مصحح دیوان میرزا جهانشاه حقیقی بر اساس نسخۀ کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، در مقدمۀ کتاب، ص (19-22)، دربارۀ این ابیات چنین مینویسد: در نسخۀ دانشگاه تهران به این ابیات بر نمیخوریم. به نظر میرسد مرحوم تربیت ]نویسندۀ دانشمندان آذربایجان[ این اشعار را از تذکره‏ها آورده است. مؤلفین اشعار تُرکی حقیقی نیز به اشعار نصحیتآمیزِ میرزا جهانشاه خطاب به پسرس اشاره کرده و مطالبی را نوشتهاند. البته لازم به ذکر است که در نسخۀ دانشگاه تهران چندین مثنوی نصحیتآمیز خطاب به فرزند وجود دارد. مانند «فصل در نصحیت» و «نصایح و موعظه»، اما هیچکدام حاوی ابیات فوق نیستند و این نشان میدهد که ناسخ، دیوان کاملِ شاعر را در اختیار نداشته است. *

عشق نور لامکانست ای پسر / مظهر کون و مکان است ای پسر / عشق بانک از عرش رحمن میزند / سایبان بر تخت سلطان میزند / خواب غفلت را رهان کن ای پسر / تا نمانی در جهان بیبصر / دولت بیدار جو بیدار شو / دیده بگشا عاشق دیدار شو.

[106]. اشارهای است به غصب خلافت حضرت علی(ع)  و دیگر نشانه‏های تشیّع قره‏قویونلوها.

[107]. تذکرة الشعراى، دولتشاه سمرقندى، ص457-462.

[108]. حسن‌بأی معروف به «اوزون‌حسن»، مکنی به «ابوالنصر» است. در نوشته‌های تاریخیِ عربی وی را «حسن الطویل» گفته‌اند. علت اشتهار وی به این نام هم قامت بلند او ذکر شده است. کاترینوزنو در سفرنامۀ خود دربارۀ وی می‌نویسد: «حسن‌بأی به سبب کارهای بزرگش، خود را اوزون‌حسن خوانده بود». به هر روی با مرور زندگانی وی می‌توان دریافت که وی مردی شجاع، باهوش و بسیار بادرایت بوده و با کیاستی که از خود نشان داد، توانست از حوادث سیاسی زمان ـ به نفع خود و خاندانش بهرۀ لازم را ببرد. او کوچک‌ترین شهدختِ آخرین امپراطوریِ مسیحیِ طرابوزان به نام کورا کاترینا مشهور به «دسپنتاخاتون» را به نکاح خود در آورد. اوزون‌حسن در (سال 892 هــ / 1452)  زندگانی را وداع گفت و در باغ «نصریۀ تبریز» که خود احداث کرده بود به خاک سپرده شد.  مادّه تاریخ فوتش را به صورت «شَه دین‌پَرور عاقل» نوشته‌اند.

[109]. حیدر رازی، مجمل التواریخ، ج 1، کتابخانۀ ملی پاریس، شمارۀ 1330، برگ 227.

[110]. عبدالحسین نوایی، اسناد و مکاتبات تاریخی ایران، از تیمور تا شاه اسماعیل، ص 169.

[111]. Matenadaran: Melik Bakhshyan, Ghazar Parbetsie «Hay Meshakooitie Neshanavor Gortzichner«, Yerevan: Yerevanie Hamalsaran, 1976), P.87.

[112]. SÜMER, Faruk, “Kara-Koyunlular”, İslam Ansiklopedisi, İslam Âlemi Tarih, Coğrafya, Etnografya ve Biyografya Lugati, C 6, İstanbul, 1993.

[113]. ابوبکر طهرانى، دياربکريه، به کوشش نجاتى لوغال، فاروق سومر.

[114]. SÜMER, Faruk, “Kara-Koyunlular”, İslam Ansiklopedisi, İslam Âlemi Tarih, Coğrafya, Etnografya ve Biyografya Lugati, C 6, İstanbul, 1993.

[115]. خواند مير]خان‌دمیر[، حبيب السّير، ج 4، صفحات 408-462.

منبع: مجله آینه پژوهش، ش 149 - 150

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

شیخ محمد خالصی و افکار انقلابی او در سال 1301 ش

رسول جعفریان

زمانی که علمای عراق از جمله محمد مهدی خالصی ـ پدر شیخ محمد ـ به ایران تبعید شدند، مرحوم خالصی با پدر

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل