۴۱۰۶
۰
۱۳۹۳/۰۲/۲۷

رساله در تشريح واقعه هائله طاعونِ سال 1246 هجري در کرمانشاه

پدیدآور: نوشته یکی از فضلای آن روزگار مصحح: به کوشش هادی مکارم

خلاصه

آنچه زين پس عرضه می شود، يادداشتهائي مختصر است پيرامون وقوع حادثه مهلک و مرگبار طاعوني که از اواخر سال 1246 هجري در کرمانشاه شروع شده و تا اواسط 1247 به طول انجاميد.

بسمه تعالي و تقدس

آنچه زين پس عرضه می شود، يادداشتهائي مختصر است پيرامون وقوع حادثه مهلک و مرگبار طاعوني که از اواخر سال 1246 هجري شروع شده و تا اواسط 1247 به طول انجاميد. اين بليه خانمان سوز و جانگداز علاوه بر مدت زمان طولاني آن، طيف جغرافيائي بسيار گسترده اي را نيز شامل بوده است و اماکن وسيعي از عراق و ايران را در بر می گرفته است.

از آن ميان است منطقه کرمان شاهان و نواحي پيرامون آن که شدت و حدّت اين سانحه در آن سامان بسيار بالا بوده و منجر به فوت جمع کثيري از عامه مردم و نخبگان و علماء و فضلاي آن ديار گرديده است. رساله حاضر در اواخر ربيع الاول سنه 1247 هجري، که مقارن است با شروع فروکش کردن شدت طاعون، توسط يکي از اهالي فاضل آن ديار به نگارش درآمده و مع الاسف نام او براي ما روشن نيست، اما از آنجا که مصنف در بطن حادثه حضور داشته و مطالب مذکور در آن از مشاهدات عيني و تجربيات حسي او نشئت گرفته، نکات مطروحه کاملا قابل اعتماد است.

به علاوه رساله حاضر مشتمل بر پاره اي نکات بکر و بديع است که در منابع ديگر تاريخي و رجالي ديده نشده و اطلاع بر آن‏ها‏‏‏ صرفا از طريق قرائت و مطالعه مندرجات همين رساله امکان پذير است. منجمله ذکر اسامي برخي از علماي معاصر نويسنده و مختصري از شرح احوالات ايشان و کيفيت ارتحال و تاريخ دقيق وفات ايشان و جز اينها. لذا بر آن شديم تا متن کامل آن را براي اولين بار در معرض ديد دوستداران و علاقه مندان اين گونه مباحث گذارده تا گوشه اي از زواياي تاريک قرون سابقه و اعصار ماضيه روشن شود.

تنها نسخه شناخته شده و موجود اين رساله، تا آنجا که به قدر استطاعت اندک با وجود فحص بليغ بدان آگاهي يافتيم، نسخه اي است که در کتابخانه عامره مرحوم حاج حسين آقا ملک رحمة الله تعالی عليه در طهران (که به عنوان باقيات صالحات به کتابخانه معظم آستان قدس رضوي علي مشرفها السلام وقف و باعث خلود نام نيکوي واقف گرديده است)، ضمن مجموعه اي به شماره 4832 نگاهداري می شود.

در ابتداي اين نسخه متن ديوان ميرزا حسن خان بسمل شيرازي متخلص به طائر و در 9 صفحه آخر رساله مورد بحث ما آمده است. ديوان طائر مصدّر به مقدمه منثوري است که جامع ديوان آن را تحرير نموده، و به احتمال نويسنده آن مقدمه، همين نگارنده ناشناس رساله حاضر باشد، کما اينکه در موردي بدين مقدمه منثور در رساله مزبور اشاره شده. اين نسخه به خط نستعليق در 141 برگ 15 سطري و در قطع 20*12.5 سانتيمتر است. و تاريخ استنساخ و کتابت آن ربيع الاول سنه 1248 هجري است.[2]

در ادامه متن کامل اين يادداشتهاي ذيقيمت را آورده، و در ادامه پاره اي از نکات مرتبط با طاعون مورد گفتگو را از منابع خطي و چاپي ديگر اضافه می کنيم.

 

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه الذي يبقي و يفني کلّ شيء، بديع السموات و الارض، منه البدء و اليه العود. و الصلوة علي محمد و آله الطيبين الذين ببرکة وجودهم يرث الحيوة کلّ حيّ.

بر بينايان نکته دان و هوشمندان تواريخ و قصص خوان، خواندن و دانستن و ضبط و ثبت قضاياي نادره عجيبه لازم و متحتّم است، "لِيَعلم أنّه لا اله إلّا هو". و از جمله حکايات قضيه هائله طاعون است که ضبط آن در دفاتر و ثبت آن در الواح خاطر واجب. و تفصيل اين اجمال آنکه در سنه ستة و أربعين و مأتين بعد الألف، در دارالسلام بغداد در شهر رمضان المبارک، طاعون شديدي به هم رسيده که اغلب اهالي آن را از وضيع و شريف تلف کرده، و مابقي اهل آن ديار به خارج شهر و ولايات بعيده و قبايل اعراب فرار، و در غرّه شهر ذي القعدة الحرام سنه 1246، به سبب تردّد متردّدين و آمدن تجّار و زائرين، به دارالدّوله کرمان شاهان سرايت و دچار اهالي آن ولايت شده، نعوذ باللّه من غضب اللّه، مسلمان نشنود کافر نبيند، هنگامه اي شد که چشم فلک پير مانند آن کم ديده و گوش احدي از ابناي روزگار مشابه آن نشنيده سبحان اللّه، شنيدن کي بود مانند ديدن:

شد شورشي که شور قيامت بگرد رفت[3]

توضيح اين مقال آنکه از غرّه شهر مذکور، عود متوفّا روز به روز بيشتر مي شد تا قريب به روزي صد نفر رسيد. به حکم محکم "اذا جاء القدر عمي البصر" در ميان عقلا و علما و ارباب فطن و اذکياء، قضيه هائله اي چنان و ناخوشي واضحه مستغني از توصيف و بيان منجر به اختلاف و اشتباه شده، هر يک را اعتقاد خلاف ديگر و هر کس را به خواهش نفس خود هوائي در سر.

بعضي را اعتقاد سست به آن داشته که ورم رخو است، و برخي را آراي ضعيف بر آن کشيده که دَماميل و حُمره است. پاره از متطبّبين جهّال بندگان خدا را به علاج و استعلاج مغرور و از متفرق شدن براي عدم سرايت و حفظ صحّت ممنوع و معذور، تا آنکه در سلخ شهر مذکور هنگامه پرزور، بلي"لا رادّ لقضائه". آن وقت چارُ ناچار بناي فرار و اسباب تفرقه به بلوک و اطراف را بر خود قرار داده، متفرّق به دهات دور و نزديک شدند. و ليک جمعي کثير و جمّي غفير از علما و سادات و اعاظم و اهالي در شهر مانده، که در حقيقت غالب بل اغلب خلق در شهر مانده، حرکت به سمتي نکردند. اگرچه ناخوشي به صحرا و اطراف هم سرايت کرده بود و پاره مردم اهل شهر و صحرائي هم در صحرا تلف شدند.

اما عامّ البلوائي که در شهر اتفاق افتاد گويا در هيچ بلد و شهري چنين اتفاق نيفتاده باشد. خانواده‏هايي که سي و چهل نفر بوده، زياده از يک نفر يا دو نفر و بيشتر از يک طفل يا يک زن باقي نماند. اموات به غسل و کفن نرسيده، سهل است طعمه سگان می شدند. بدن هاي نازپرور در سر کوچه و بازار افتاده، کسي که در آنجا هم خاکي بسر کند کجا، کسي نبوده که به خاکشان بسپارد.

 

چو بر مرده گذشتي شخص غمناک
 

***

فتادي بی شمار از رشک بر خاک
 

به مهـمان خــانه خاک از پي هم
 

***

زبـس مهمان فرستد مرگ هر دم
 

زمــين چون مــيزبان تنگ مأوا
 

***

خــجالت می کشــيد از تنگي جا
 

به گوري چند کس بالاي هم بود
 

***

نمــوداري ز نــون و القـلم بود
 

به قبر از بسکه تنگي جــا نهشته
 

***

پـي پرسش عجــب آيــد فرشته
 

 

عالم و جاهل، دني و فاضل، وضيع و شريف، همه يکسان، بعضي بي غسل و بعضي بي کفن با رخت تن، و پاره اي را با غسل و کفن، و بسياري را ده تا دوازده تا با هم يا بيشتر و کمتر، گودالي کنده در آن انداخته، در زير خاک پنهان ساخته، و طايفه چنان که ذکر شد طعمه جانوران. عدد اموات را از علماء و سادات و طلاب و اعاظم و تجار و اصناف و ساير ناس بجز خدا کسي به شماره و احصا نياورده. خلاصه:

گر نويسم شـرح غم بيحد شود***مــثنوي هـفتـاد من کاغذ شود

اين حکايت بس دراز و تو ملول***زبده را گويم رها سازم فضول[4]

عمده حکايت اشخاصي است که در اين قضيه هائله عظمي و بليه واقعه کبري، سراي فاني را بدرود و از استماع مژده "ارجعي الي ربّک"[5] کالبد جسماني را گذاشته، به دار باقي و مدارج اعلي صعود فرموده، که در حقيقت از فوت هر يک رخنه نمايان و شکست بي پايان در ارکان و اوضاع عالم به هم رسيده، گويا کلمه "ننقصها من اطرافها"[6] مختص آن روز بوده، کما قال عليه السلام في تفسيره: "يعني بموت العلما"[7]. علماء راشدين و عرفاء کاملين بی قرين رحمة اللّه عليهم اجمعين‏اند که اگر قلمِ دو زبان به صد هزار زبان درصدد تحرير تعريف، و بيان احوال و اوضاع يکي از ايشان برآيد، تا دامن قيامت و قيام ساعت يکي از هزار و اندکي از بسيار را نتواند.

از جمله جناب قطب الاقطاب و زبدة اولي الالباب، اعرف العرفاء الکاملين و اعلم العلماء الراسخين، الذي عجز عن عدّ مدائحه لسان الانس، جناب غفران مآب شيخنا و مولانا و مقتدانا شيخ علي ابن شيخ احمد ابن شيخ زين الدين الاحسائي رحمة اللّه عليهم اجمعين است، که الحق بعد از والد مرحومش نه در سلف و نه در خلف چشم هيچ آفريده چنين نور پاکي از عنصر خاک نديده، و به اين صفاي طينت و پاکي فطرت و جامعيت در تمامي علوم از معقول و منقول و فروع و اصول نيامده و نخواهد آمد. الّا ان يشاء اللّه:

گر نبودي، خلق محجوب و كثيف***ور نـبودي، حلقها تنگ و ضعيف

در مـديحش داد معــني دادمــي***غير اين مـنطق لــبي بگــشادمي

مدح او حيــف اسـت با زندانيان***گويم انـدر حلقــه روحــانيون[8]

مجملاً اعجوبه دهر و نادره عصر خود بود و مصنفات بسيار در همه علوم، خاصه در معارف الهي، و اشعار آبدار در صفحه روزگار از آن جناب بيحدّ و شمار مانده، که ذکرشان موجب تطويل است. در روز سه شنبه هجدهم شهر ذي الحجة الحرام سنه هزار و دويست و چهل و شش در ميان سينه و ترقوه اش طاعوني برآمده، پنج روز مريض و شب يکشنبه بيست و سيم شهر مذکور، يک ساعت و نيم از شب گذشته طائر روحش به اعلي عليين خراميده، همان شب غسل داده و کفن کرده، فرداي آن، جناب قدوة العلما آقائي آقا محمدجعفر سلّمه اللّه تعالي[9] بر او نماز كرده و در قبرستان بالاي دارالدوله كرمان شاهان در طريق عتبات عاليات عرش درجات، در قبري كه خود بيست روز پيش به حفر آن امر كرده بود مدفون شد، رحمة اللّه عليه.

اي دريغا نور ظلمت سـوز مـن                      اي دريغا صبح روزافـروز مـن

اي دريغا مـرغ خـوش آواز من                     اي دريغا هـمدم و همــراز من

اي دريــغا اي دريغـا اي دريغ                      تا چنين ماهي نهان شد زير ميغ[10]

بعد از اين قضيه هائله برادر عالي تبارش جناب شيخ عبداللّه كه در تمامي كمالات تالي و ثاني او بود با برادرزاده ها و بني اعمام و نسوان و اولاد و خدّام كه همگي قريب به پنجاه نفر مي شدند، داعي حق را لبيك اجابت گفته، كسي كه از آن دو خانواده مانده، گويا يك دختر و دو زن بيش نمانده باشد.

و ديگري عالم فاضل رباني، جناب سلمان طينتِ بوذر فطرت، علامة العلماء، حاوي الاصول و الفروع، حاجّ بيت اللّه الحرام، جناب حاجي ملامحسن و برادرش حاج ملاحسن بسمل تخلص[11] و سيد جليل نبيل، عالم فاضل متبحر كامل سيد ابراهيم خراساني و جناب افادت و افاضت مأب، أسوة العلماء و قدوة الفضلاء ملاابوتراب همداني[12]، و از آن جمله نقاوه دودمان علم و سروري و خلاصه خاندان فضل و برتري، محيي مراسم شريعت و سالك مسالك طريقت و حاوي مدارج حقيقت، جامع المعقول و المنقول، ناظم الفروع و الاصول، العقل المشخص و الروح المخصّص جناب اقا محمداسمعيل ابن اقا محمدعلي ابن اقا محمدباقر البهبهاني[13] رحمة اللّه عليهم اجمعين است، در عشر ثالث ذي الحجة الحرام تا عشر ثاني محرم الحرام بغير از منسوب و متعلق و زن و دختر و خادم و چاكر، يازده نفر اولاد ذكور از آن جناب به جوار رحمت ايزدي پيوسته كه هر يك جواني نو رسيده و عالمي بی قرينه بوده و در عشر دوم محرم الحرام سنه هزار و دويست و چهل و هفت در قلعه اي كه خارج شهر دارالدولة واقع است خود آن جناب به اين مرض مبتلا و به جهة تغيير آب و هوا به دهي از دهات كه در يك فرسخي شهر بود نقل مكان فرموده در انجا به رحمت ايزدي پيوست. از آنجا ولد اكبر و خلف الصدق نامورش جناب اقا محمدصالح[14] اصلح اللّه احواله، نعش آن جناب را به شهر آورده بر او نماز كرده، در بقعه غفران مآب مرحوم والدش جناب آقا محمدعلي[15] مدفون ساخت، رحمة اللّه عليه.

و همچنين جناب قدسي و قدوسي انتساب، معارف و فضائل اكتساب آقا محمدصادق ابن جناب آقائي آقا محمدجعفر[16] است كه بعد از عمّ بزرگوارش به رحمت ايزدي پيوست.

پس از مرگ جوانــان گــل نــماناد     پس از گل در چـمن بـلبل مـخوانـاد

هر آن دل كو در اين ماتم غمين نيست      خــدايـش انـدر ايـن مــاتم نـشاناد

و ديگري جناب خان عظيم الشأن عليّ المكان، فخر الاعاظم و الاعيان نور حديقه مردمي و نور حدقه آدمي، انسان العين و عين الانسان، الذي لايري مثله النظير و الاقران، جناب حسن خان ابن غفران مآب عبدالرحيم خان شيرازي عليه الرحمه است كه به اين خوش فطرتي و پاك طينتي چشم روزگار نديده. مجموعه اي بود از كمال آراسته و به تمامي صفات حميده پيراسته. وفا در دلش مُضمَر و صدق و صفا در گِلَشْ مخمّر، خليق اللسان عذوب البيان، اديب اريب، در جميع علوم بهره وافي و حظي شافي داشت و در فن شعر و شاعري و عروض و قافيه و آثار و اخبار، الحق عديل و قرين نداشت.

مدح و تعريف است تخريق حجاب                  فارغ است از شرح و تعريف آفتاب[17]

ديواني دارد مشتمل بر قصائد و غزل و رباعي كه قريب شش هزار بيت است و طائر تخلّص مي فرمود. و به اين خوبي و مرغوبي بعد از متقدمين كتابي در شعر از قصيده و غزل كمتر مدوّن شده[18] و مجملي از تفصيل احوالش در ديباچه كتاب ثبت است. و از غرايب اينكه آخرين قصيده اي كه از دوشيزه طبعش سرزده بلكه آخرين شعر او قصيده اي است كه در منقبت جناب خامس آل عبا جناب ابا عبداللّه عليه السلام گفته است كه متضمّن تقصيرات و مُشعِر بر وفات او است و اين اشعار از آن قصيده است:

دريغـا كه از گــردش آســمان                     مرا شد بــهار جــواني خـزان

همم قير گــرديد مانـند شــير                      همم ارغوان گشت چون زعفران

گذشته است در اين سراي سپنج                    زپنــجاه و پنــجم فزون ساليان

سبحان اللّه قبل از وصول ناخوشي به كرمان شاهان به محض استخبار خبر وقوعش به بغداد و طرق، احتياط و اضطراب آن جناب زياده از همه كس، و دائم در سدد منع متردّدين و هميشه در فكر حركت از دارالدوله كرمانشاهان به سمت خارجي يا به ولايت دوردستي بود، كه بلكه از آسيب اين ناخوشي محفوظ و از تأثير اين آتش سوزان دور و در امان ماند. بعضي شواغل و موانع كه از جمله عدم رضاي بعضي از اولاد بود او را دامنگير، استغفراللّه، بلكه در حقيقت تقدير مانعش آمده با عيال و اولاد و متعلّق و منسوب در شهر مانده، كه هر چند آشنايان و اصدقا او را به حركت از شهر به خارج و صحرا ترغيب نموده اسرار كردند، به هيچ قسم مفيد نيفتاد. بلي "اذا جاء القضا ضاق الفضا". در اوائل شهر محرم الحرام سنه هزار و دويست و چهل و هفت به اين مرض مبتلا و در يوم هشتم شهر مذكور طاير روح پرفتوحش به سدرة المنتهي خراميد.

گيتـي زشرار نار طاعــون               سـوزاند چو آشيان طــاير

از چـشم فلك چكيد انجم               در سوك عزاي خان طــائر

و چهار نفر اولاد ذكور و نسوان و خدام و متعلقانش كلاً به جوار رحمت ايزدي پيوستند مگر يك نبيره كه باقي مانده است.

خلاصه ذكر عدد اموات ميسر و مقدور نمي باشد به تفصيل اسماء و احوالشان، چه مدت اين مرض ناگهاني و بلاي آسماني پنج ماه، و كيفيتش آنكه هر که در نصف اول باين مرض مبتلا مي شد بُرئش مشكل و جان را به آساني تسليم مي كرد، مگر نادري كه ماده منفجر و ملتئم شده صحت يافته، جان را از آن ميدان جانبازي بدر مي برد. و در نصف آخر غالب مرضاء صحت مي يافتند و پاره تلف مي شدند. كه تا به حال تحرير كه نهم شهر ربيع الاول است به كلي رفع و به تمامه دفع نشده. و آنچه مسموع مي شود در اين سال مقارن اين احوال، اين ناخوشي به بسياري از ولايات ايران به هم رسيده تفصيل حال و كيفيتش در نظر نمي باشد. و لكن به قسم كرمانشاهان گويا هيچ بلدي از بلدان چنين اتفاق نيفتاده باشد.[19]

"اللهم اني اعوذ بك من الطعن و الطاعون و عظم البلاء في الاهل و النفس و الولد، اللّه اكبر، اللّه اكبر عدد ذنوبنا حتّي تغفر، اللّه اكبر، اللّه اكبر، اللهم صلّ علي محمدٍ صاحب الكوثر، اللهم كما شفّعت فينا نبيّنا محمد صلي اللّه عليه و اله و سلّم فامهلنا و عمّربنا منازلنا و لاتهلكنا بذنوبنا يا ارحم الراحمين".

و بالنسبة به احوال اين اشخاص از قرائب نه بلكه از وقائع، به محض شنيدن تخفيف مرض و قلّت متوفا، دست بيرحمي و يغما به اموال بی صاحب و ضعفا، هر كسي به قدر مقدور گشاد، بعضي به سرقت و دزدي و پاره اي به ظلم و تعدّي صاحب مي شدند.

"لهم اعين لايبصرون بها و لهم اذان لايسمعون بها"[20]، اللهم اجعل خواتم امورنا خيراً، و حال كه اواخر شهر ربيع الاول است، به دارالدوله كرمانشاهان كه در حقيقت چشم و چراغ بلدان و نيمه جهان بود، كسي گذر كند و نظر افكند، چه مي بيند.

بيوتات بي صاحب، ايتام و نسوان ويلان و مجالس برچيده و مدارس از هم پاشيده،

برجـاي رطـل و جـام مي، گـوران نـهادستند پي

بـرجـاي چنـگ و ناي ني، آواز زاغ است و زغن

ابــر اسـت بر جاي قمر، زهر است بر جاي شكر

سنگ است بر جاي گهر، خار است بر جاي سمن

زين سان كه چرخ نيلگون، كرد اين سراها را نگون

ديّار كي گـردد كنــون، گــرد ديــار يــار مــن

"يا من تحلّ به عقد المكاره و يا من يفثأ به حد الشدائد و يا من يلتمس منه المخرج الي روح الفرج، اجعل لنا فرجاً و مخرجاً هنيئاً من لدنك رحمة انك انت الوهاب[21]، و صلي اللّه علي محمد و اله الطاهرين. (تحريراً في شهر ربيع الاول سنه 1247)

 

ملحق

در ذکر نصوص يادداشتهائي پيرامون حادثه طاعون

رضا قلي خان هدايت در فهرس التواريخ ضمن وقائع سنه 1247 به اجمال نوشته:... در اين سال در مازندران و گيلان طاعوني شديد روي داد و بسياري از خلائق درگذشتند.[22]

مرحوم آقاي حاج محمد كريم خان كرماني اعلی اللّه مقامه الشريف در كتاب (هداية الطالبين) راجع به واقعه طاعون اين سال نگاشته اند:... و بعد از مدتي قليل بناي طاعون در عراق عرب و عجم شد و شطّ بغداد طغيان كرد و خانه ها را خراب كرد و طاعون در كربلا و نجف و كاظمين و بغداد و كرمانشاه و تهران و مازندران و ساير بلاد چنان افتاد كه در بعضي از ان بلاد ثلث مردم را باقي گذاشت و همه هلاك شدند...[23]

در كتاب (پيشينه تاريخي و فرهنگي لاهيجان و بزرگان آن) تأليف حجت الاسلام استاد محمدعلي باقري، ضمن شرح حال مرحوم آيت اللّه سيد احمد موسوي لاهيجي كيسمي و به نقل از رساله مخطوط فرزند ايشان سيد مهدي كيسمي راجع به طاعون مازندران چنين مي نويسد:... الحاصل در سنه 1246... قضيه هائله طاعون اتفاق افتاد و آتش در خرمن اهالي گيلان انداخت و كاري كرد كه زبان قاصر از تقرير و بنان عاجز از تحرير است. در همان بليّه مرحوم آقا سيدمهدي، جدّ مؤلف به مستقر روح و ريحان و جنت نعيم فائض گرديد، و در آن خانواده از رجال و نساء و صغير و كبير، از خانواده جد مرحوم كسي باقي نماند مگر مرحوم والد كه تقريباً 9 سال از سن شريف او گذشته و يك نفر همشيره كه سناً كوچكتر از او بود، و اين برادر و خواهر در كمال تنهائي و بی كسي در آن خانه سكونت داشتند... قاطبه اهالي آن ديار كه بقية السيف طاعون بودند، ديار به ديار فراري و متواري بودند تا اينكه بعد از مدت مديدي، اين بليّه هائله خورده خورده تسكين و آرام گرفت و مردمي كه باقي مانده بودند به خيال آنكه از خانه و جاه و کسان خود تفقّد نمايند از گوشه و كنار جمع شدند و در منازل مخروبه خود سكونت نموده و در مقام جمع آوري اموال منهومه كسان خود برآمدند... و بالجمله بعد از اينكه بساط امن و امان در عرصه روزگار منبسط گرديد و مردم از شرور اين حادثه در رفاه و آسوده شدند و در مقام تمدّن و عمارت برآمدند، فرار ايشان به قرار و افتراق ايشان به اجتماع مبدّل گرديد...[24]

نيز هـ. ل. رابينو، نماينده سياسي انگلستان در رشت، در كتاب نفيس خود (ولايات دارالمرز گيلان) ضمن شرح وقائع سال 31 ـ 1830 ميلادي(معادل 7 ـ 1246 قمري) مي نويسد:... در حدود سال 31 ـ 1830 طاعون در گيلان شيوع يافت و طي چند هفته نصف جمعيت رشت كه بالغ بر چهل هزار نفر مي شدند هلاك شدند و بقيه به هر طرف كه پيش آمد گريختند. در مدت كوتاهي جز تعدادي از اجساد مردگان در رشت چيزي نماند و اين شهر به صورت شهري مرده درآمد. ديگر كسي در آنجا ديده نمي شد. آن‏ها‏‏‏ئي كه دچار طاعون بودند تنها مي ماندند و خويشان و دوستانشان آن‏ها‏‏‏ را رها مي كردند و بالاخره در فقدان وسيله از ميان مي رفتند. هنگاميكه ساكنين رشت نزد آن‏ها‏‏‏ بازگشتند، اين بيماري دامنگيرشان شد و به اين ترتيب جمعيت رشت به هشت هزار نفر تقليل يافت. اين عده مرده ها را در خانه يا هرجا كه مي يافتند دفن مي كردند. پول صاحبان تازه اي پيدا كرد. بعضي كه ثروتمند بودند گرفتار فقر شدند. ثروت و تجملات و اثاثه آن‏ها‏‏‏ را همسايگانشان برداشتند و بعضي كه اقوام ثروتمندي را از دست داده بودند به ثروت رسيدند.[25]

راجع به قضيه وبا اسكندر‏بن‏ هاشم بيك شاه عبدالعظيمي(كاتب نسخه خطي شماره 1923 دانشكده الهيات مشهد) مطالبي نوشته به اين شرح كه وي در دوشنبه 9 ربيع الثاني 1246 ق در تبريز شروع به استنتاخ كتاب ترجمه احتجاج طبرسي كرده، و در ساليكه وبا و طاعون در اين سرزمين آمده، پس كاتب فرار كرده و در كو ه هاي سهند مي گشته و مي نوشته، و در همين بين در تهران هم وبا آمده و محمدحسن خان قاجار نسقچي باشي بر اثر وبا فوت كرده.[26]

همچنين راجع به اين بليه در ناحيه كردستان و سنندج، در كتاب (تحفه ناصري در تاريخ و جغرافياي كردستان) از ميرزا شكراللّه سنندجي آمده است: خسروخان والي به عزم تسخير بلاد و امصار عثماني از بابان به سمت بغداد حركت نموده، از سوء قضا بغتتاً ناخوشي وبا به ميان اردو افتاده، در يك شبانه روز متجاوز از سيصدنفر به اين مرض مسري مبتلا و رهسپار عرصه فنا شده. خسروخان والي به حكم ضرورت فسخ عزيمت و به جانب كردستان معاودت نموده، در عرض راه چند نفر از معارف نيز فوت شده، خود والي هم دچار اين مرض گرديده، با نهايت عجله و اضطراب خودشان را به سنندج رسانيده، مي گويند روزي هزار تومان بر وجه تصدّق به فقرا و مساكين ولايت انفاق نموده، بعد از يك هفته مزاج والي  قرين صحت آمده ولي اين مرض صعب العلاج به تمام ولايت سرايت كرده، جمع كثير و جمّ غفير به ديار عدم رفته، بعد از يك ماه خلّاق عالم به قدرت و رحمت كامله خود رفع اين بلا فرموده و رفته رفته ولايت آرام گرفته، تا موسم زمستان 1246 هجري برف قليلي آمده و بعد هوا نهايت اعتدال يافته، چنانكه اوائل حوت تمام اشجار سرسبز و زنده و در اواسط حوت شكوفه و ازهار درختان بر بساط اخضر زمين، خيام احمر و ابيض نمودار كرده. موسم تابستان نعوذ باللّه من غضب اللّه جنود طاعون بر اين مرز و بوم هجوم آورده، صغير و كبير، صفير يا ربنا و نفير يا ويلنا بركشيده و به استعانت و انابت، روي عجز و بيچارگي به درگاه حضرت ربّ العزّه بر خاك ذلت و مسكنت نهاده، و براي جان سپاري حاضر و آماده بوده، معني "يوم يفرّ المرء من اخيه و صاحبته و بنيه" نمودار گرديد.... اهل ولايت هر جمعي به جانبي و هر فرقه به طرفي هجرت كرده، هر كس به مأمني پيوسته و از تير بلا رسته، شهر سنندج از معارف و مقتدرين خالي مانده جز ضعفا و بينوايان كه قدرت هجرت نداشته، كسي در شهر اقامت نكرده است. خسرو خان والي با حرمسرا و جمعي عملجات صلاح نديده كه ولايت را به جا بگذارد، ناچار به كوه آبيدر رفته و در نقطه كاني شفا خيمه تسليم و رضا برافراشته و دل به صبر و قضا داده و نگذاشته اند كسي از شهر داخل اردو شود. بعد از دو ماه كه تابستان به آخر رسيده، بحر بخشايش الهي به جوش آمده و نسيم عنايت نامتناهي بر گلزار پژمرده ولايت وزيده، بلا مرتفع و اهالي آسوده گرديده، فراريان و مهاجرين ولايت جمع، و عموماً به شكرگذاري حضرت باري عزّ اسمه رطب اللسان، و به تسويه امور زندگاني مشغول شده، و اين حادثه كبري در كردستان مشهور به طاعون بزرگ است.[27]

در همين ارتباط سرکار خانم هما ناطق در مجموعه مقالاتي به نام (مصيبت وبا و بلاي حكومت) چنين مرقوم داشته‏اند:... در 1247 طاعون آمد كه اول بهار آغاز شد و در كردستان و مازندران و گيلان كشتار عظيمي داشت. در اردلان زياده از هشت هزار نفر[28] را كشت. در رشت كه به اعتقاد حاج زين  العابدين، چون مردمش عموماً شورانگيز و فتنه طلب بودند، طاعون افتاد و به موجب حساب بعضي مردمان، درست 60000 نفر به ديار عدم رفتند.[29] همچنين راجع به بروز طاعون يادداشت تاريخي مهمي در دست است[30] که نقل مي شود: در سنه 1247 در اكثر بلاد ايران و روم ناخوشي طاعون بهم رسيد. در استراباد ده دوازده هزار نفر خلق تلف شدند، در مازندران قريب دويست هزار خلق تلف شدند، رشت و گيلان بالمرّة خراب شد، در تهران ده دوازده هزار نفر خلق تلف شده اند، در هزار جريب بسيار تلف شدند، در چهارده صد و پنجاه نفر تلف شدند، در توبه هم صد و پنجاه نفر تلف شده اند، تمامي مردم فرار كرده اند در صحراها منزل كرده اند. در كرمانشاهان حساب ندارد كه چقدر تلف شده اند، دويست سيصد هزار نفر تلف شده اند. در بغداد، كربلا، نجف، و كاظمين دويست هزار متجاوز تلف شده اند، بغداد بالمرّه خراب شد. در تبريز و محال آذربايجان يك سال طول كشيد، بسيار تلف شده اند. در دامغان فراريان استراباد آمده اند بعضي محلات كه مانده اند همان محلات را گرفته است قريب به صدو پنجاه نفر تلف شده اند. در بسطام هم صدو پنجاه نفر تلف شده اند به سبب قرابت استرابادي. سمنان را نگرفته است. کلاته را هم نگرفته است. محال فارس را خراب كرد. علاجي بغير از فرار و تفرقه شدن ندارد. تفرقه شدن و فرار كردن تفاوت كلّي دارد. در عهد سلطنت فتحعليشاه بوده است في سنة 1247.[31]

محدث جليل القدر حاج ميرزا حسين نوري در خاتمه كتاب مستدرك الوسائل (جلد 3 صفحه 401 از چاپ سنگي قديم)، در ذيل حالات عالم بزرگوار، صاحب مقامات و كرامات، جناب سيد محمد باقر قزوينى، نقل كرده كه: در سنه 1246 در نجف اشرف، طاعون سختى به اهل نجف رسيد كه در آن، قريب چهل هزار نفر هلاك شدند وهركس توانست فرار كرد جز جناب سيد مزبور، كه پيش ‍از آمدن طاعون، شب در خواب حضرت اميرالمؤ منين7 او را خبر كرده بودند و فرمودند: "بِكَ يخْتِمُ يا وَلَدى" يعنى تو آخر كسى هستى كه به طاعون از دنيا مى‏روى و همين طور هم شد. يعنى پس از مردن سيد، ديگر طاعون تمام شد و در اين مدت همه روزه سيد از اول روز تا شب در صحن مقدس شغلش نماز ميت خواندن بود. و عده اى را مأمور كرده بود براى جمع آورى جنازه‏ها و آوردن در صحن، و عده اى را براى غسل و كفن، و عده اى براى دفن، تا اينكه گويد خبر داد به من سيد مرتضى نجفى كه در همان اوقات روزى نزد سيد بودم كه پيرمرد عجمى كه از اخيار مجاورين نجف اشرف بود آمد و نظر به سيد مى‏كرد و گريه مى‏نمود، مثل اينكه به جناب سيد كارى داشت و دستش به سيد نمى‏رسيد. چون جناب سيد او را چنين ديد به من فرمود از او بپرس حاجتى دارى؟ پس به نزدش رفتم و گفتم حاجتى دارى؟ گفت اگر اين روزها مرگم برسد آرزومندم كه جناب سيد بر جنازه‏ام منفردا يك نماز بخواند (چون به واسطه زيادتى جنازه‏ها سيد بر هرچند جنازه يك نماز مى‏خواند)، پس آمدم به سيد حاجتش را خبر دادم، قبول فرمود، پيرمرد رفت. فردا جوانى گريان آمد و گفت من پسر همان پيرمردم و امروز طاعون او را زده و مرا فرستاده كه جناب سيد او را عيادت فرمايند، سيد قبول فرمود و سيد عاملى را جاى خود قرار داد براى نماز بر جنازه‏ها و خود براى عيادت آن مرد صالح آمد و جماعتى هم همراه سيد آمدند... (منقول از داستآن‏ها‏‏‏ي شگفت شهيد دستغيب)

اين عالم رباني، يعني جناب سيد محمدباقر قزويني معروف به حجةالاسلام قزويني از مشاهير علماي شيعه در قرن سيزدهم به شمار می رود. اين سيد جليل القدر، از بيت علم و دانش و خواهرزاده سيد مهدي بحرالعلوم بود. او شباهت تامي به دايي بزرگوارش داشت و خود نيز جامع علم و عمل و در افق والايي از فقاهت و اخلاص و عرفان بود. حجةالاسلام قزويني بر اثر اخلاص و صفاي باطن مورد عنايت خاص سرور و مولايش حجةبن الحسن عج اللّه تعالي فرجه الشريف واقع شده است. محدث نوري در کتاب نجم الثاقب ضمن بيان تشرف سيد به محضر امام عصر ارواحناله الفداء نقل کرده: حضرت وي را بشارت داد به اين که بعد از چندي تو را علم توحيد روزي خواهد شد، "انت ترزق علم التوحيد بعد حين". بعد از اين بشارت، در يکي از شب‏ها در عالم رؤيا دو ملک بر او نازل شدند، دردست يکي چند لوح مکتوب بود و دردست ديگري ميزاني بود. پس در هر کفه ميزان، لوحي را می گذاشتند و باهم موازنه می کردند و من می خواندم آن‏ها را، پس ديدم که مقابله می کنند عقيده هر يک از اصحاب پيامبر و اصحاب ائمه: را با عقيده يکي از علماي اماميه از سلمان و ابوذر تا نواب اربعه و شيخ کليني و صدوقين و سيد مرتضي و شيخ طوسي و...، پس دراين خواب مطلع شدم بر عقايد جميع اماميه از صحابه و اصحاب ائمه: و بقيه علماي اماميه، و احاطه نمودم بر اسراري از علوم که اگر عمر من، عمر نوح عليه السلام بود و طلب می کردم اين قسم معرفت را احاطه نمی کردم به عشري از اعشار آن. از رخدادهاي غم انگيز عراق در زمان مرحوم سيد بيماري طاعون بود که جان صدها نفر از اهالي نجف را گرفت. اين عالم رباني با رفتار اجتماعي خود سيماي حقيقي و رسالت واقعي عالمان دين را که در راستاي رسالت انبيا الهي است به خوبي به نمايش گذارد، وي در آن موقعيت حساس تا آخر در کنار مردم ماند و سنگر کمک رساني به نيازمندان و داغداران را رها نکرد و متکفل تجهيز اموات شهر و خارج آن، که متجاوز از چهل هزار نفر بودند گرديد و بر همه نماز خواند. حادثه و مصيبت بسيار سنگين بود، طوري که حتي سيد در يک روز، بر هزار نفر در يک مکان نماز خواند.نوشته اند مرحوم سيد دو سال قبل از آمدن طاعون در عراق، اين خبر را داده بود و می فرمود: من آخرين کسي هستم که به اين مرض طاعون از دنيا خواهم رفت. جدم حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام در عالم رؤيا مرا خبر داد و فرمود: "و بک يختم يا ولدي".

مرحوم ميرزا محمدعلي معلم حبيب آبادي در مكارم الآثار پيرامون ايشان می نويسد:

سيدمحمد باقر فرزند سيد احمد قزويني نجفي از بزرگان علما و فقها بلكه از جمله اولياء و اوتاد و صاحب مقامات عاليه و كرامات زاكيه و نمونه اي از دائي بزرگوارش مرحوم سيدمهدي بحرالعلوم بوده است. وي نزد سيد بحرالعلوم و شيخ جعفر نجفي درس خوانده و از حادثه طاعون واقعه 1246 دو سال قبل از وقوع آن، در خواب توسط مولا اميرالمؤمنين7 باخبر مي شود. حضرت امير ضمناً بوي فرموده اند كه او آخرين كسي است كه بر اثر طاعون فوت خواهد نمود. بنابراين چون طاعون فرارسيد وي در نجف اشرف باقيمانده و همت در تجهيز اموات با وجود كثرت محيرالعقول آن‏ها‏‏‏ ـ كه مخصوصاً در يك هفته شمار آن‏ها‏‏‏ به روزي هزار نفر رسيد ـ گماشت. او اوّل بامداد به حرم مطهر آمده و زيارتي مختصر مي خواند و در ايوان حجره متصل به در شرقي بر طرف راست وارد شونده به صحن مي نشست و چندين نفر را معين نموده كه به تجهيز اموات پردازند، گروهي براي برداشتن جنائز و گروهي براي تغسيل و گروهي براي طواف و گروهي براي دفن و هكذا و خود بدان همه نماز مي خواند... و بالاخره او در شب عرفه(نهم ذي الحجة الحرام) 1246 بعد از مغرب بر اثر طاعون وفات كرده. حاجي نوري در دارالسلام شطري از كرامات وي ذكر كرده و هم در مستدرك(2/131 چاپ حروفي) و نيز در كرام البررة(1/169) شرح احوال او را نوشته اند.

در ادامه به ذكر قسمتهاي مختصري از مطالب منقول در مكارم الاثار مرحوم معلم حبيب آبادي پيرامون شخصيت هاي برجسته علمي كه به موجب اين طاعون به سراي باقي شتافته اند، می پردازيم:

1. شيخ جعفر‏بن‏ محمد آل محي الدين عاملي از اجلاء علما و برادرش شيخ شريف و جميع اولاد و اكثر عيالش همه به طاعون اين سال وفات كردند.

2. سيد عبدالغفور‏بن‏ سيد محمد اسمعيل حسيني يزدي از علما و فقها و مؤلف حاشيه اي بر قوانين نام «التحفة الغروية» (در آخر رجب 1244 از نوشتن آن فراغت جسته)، وي نيز در طاعون اين سال در نجف بدرود حيات گفته است.

3. مخزن شاعر كرمانشاهي، كه نامش عبدالمحمد و از شعرا و اهل خط و معاريف آن بلد بوده و همواره به معلمي فرزندان اكابر و اعيان مي گذرانيده، در اين سال به سي سالگي به طاعون در گذشت.

4. سيد كاظم‏بن‏ سيد محسن اعرجي كاظميني از علما و معاريف عصر كه در نزد پدر و سيد عبدا... شبّر درس خواند. جمله اي از مسودات پدر را به بياض آورده و مجموعه اي در ادعيه و اذكار تأليف كرده است. او با عظمت و رياستي شايسته عمري را بسر آورده تا در اين سال به طاعون وفات كرده.

5. شيخ اقا بزرگ در كرام البررة 1/138 نيز ضمن شرح حالات شيخ اسماعيل دزفولي كاظمي (فرزند شيخ اسدالله دزفولي صاحب مقابس الانوار) مذكور داشته كه او در سنه 1247 به واسطه مرض طاعون درگذشته است و در ادامه آورده است:

ذكره معاصره السيد محمد معصوم القطيفي في رسالته التي الفها في احوال استاده السيد عبدالله الشبر، عند تعداد تلاميذه فقال: و منهم العالم العامل و النحرير الكامل اتقي اهل زمانه و اورع اوانه جامع المعقول و المنقول و مستنبط الفروع من الاصول، المولي الالمعي و العريف اللوزعي... شيخنا الشيخ اسماعيل... توفي سنة الطاعون في 1247. و وصفه في نجوم السماء في ترجمة والده بالشيخ العالم العامل الفقيه الكامل الشيخ اسماعيل معاصر السيد كاظم الرشتي، و عدّه المولي حسين‏بن‏ علي اكبر المحيط في بعض خطوطه من معاوني الشيخ احمد الاحسائي و كذا اخاه الشيخ مهدي‏بن‏ اسدالله.

در تكميل مطالب علامه تهراني لازم به ذكر است كه شيخ اسماعيل علاوه بر تلمذ نزد علامه سيدعبدالله شبّر و مرحوم پدرش، نزد شيخ احمد احسائي نيز به تلمذ و استفاضة پرداخته و پس از فوت شيخ به جرگه مريدان سيدكاظم رشتي پيوسته و ايشان رساله اي در پاسخ سئوالات شيخ اسماعيل تأليف نموده‏اند.[32]

حاج ميرزا مسيح مجتهد طهراني فرزند محمدسعيد استرآبادي (متوفي 1263 هجري)، که پس از واقعه قتل گريبايدوف سفير روس در ايران، به عتبات عاليات و کربلا تبعيد شده بود، در آغاز يکي از رسائل خطي خود، که نسخه اي عکسي از آن در مجموعه نسخه‏هاي عکسي کتابخانه مرحوم آيت اللّه نجفي مرعشي به شماره 866 محفوظ است، به عربي چنين نگاشته است:

... و قد رغبت في وضعها، بعد أن وقع الطاعون... و خرجت أنا إلی مشهد مولاي سيد الشهداء أبي عبداللّه الحسين7، ثم إشتدّ فيه (ای الطاعون)، و خرجت إلی بعض البساتين القريبة من المشهدو إستقرت فيه مع تفرق الحواس من جهات شتّی، من جملتها أنّ سلطان العجم توقّع منّي بطور الادب من حسن حاله الخروج من موطني و مسقط رأسي طهران.. و اليوم يوم الثاني من شهر ذي القعدة الحرام من شهور سنة 1247...[33]

 

يادداشت هايي از طاعون سال 1246 در كربلا نوشته ي شيخ كجائي گيلاني[34]:

در كتاب "فهرست نسخ خطي چند كتابخانه شخصي"، يادداشتهايي از شيخ كجائي گيلاني، يكي از شاگردان شيخ محمدحسين اصفهاني (صاحب فصول)، آمده است كه آن‏ها‏‏‏ را در كربلا و در اثناء طاعون سال 1246، در حواشي نسخه اي از مشارع الاحكام استادش، كه مشغول كتابت آن بوده، به تدريج می نوشته. در اينجا يادداشتهاي مزبور را از منبع مذكور نقل می كنيم[35]:

حاشيه ي برگ 66: در كربلاي معلي در طاعون شهر ذي قعدة الحرام 1246، از آشنايان آنچه مردند آقا سيد باقر بانيه كلابي لاهيجاني مرد. ملا قاسم لاهيجي مرد. ملا غلام علي لاهيجي، چه جواني بود، مرد، در يك هفته مردند. در يك خانه در مدرسه ي سردار، ملا زين العابدين ترك مرد. ملامحمد نام خراساني مرد. زن ملا مراد لاهيجي مرد. زن آقا سيدصدرالدين...، با طفلش در يك روز مرد. ملاغلام رشتي مرد. زن همشيره ي ملا رفيع رودباري گيلاني مرد. همسايه ي بنده يك عرب مرد. در عرض يك هفته قريب به هزار نفس مردند كه بنده اطلاع دارم. آنكه ندارم خدا می داند تا اخر چند قدر به حساب خواهد آمد، خدا رحم كند.

ملاعلي بروجردي داماد ميرزاي مرحوم صاحب قوانين مرد. پسر آقا سيد حسين ششتري، چه جوان خوبي بود، مرد. پسر يك سيد رشتي مرد. ايضاً ضعيفه اي آشنايم بود، مرد. و هكذا در عرض شش روز تا هفته توي صحن حضرت جا نماند كه دفن كنند، و خيمه گاه پر شد و بسيار فرار كردند در بيرون صحرا، رفتند مردند. بعضي را نعش شانرا آوردند بعضي را نياوردند، خدا رحم كند. لكن باز هم نگاه مي كنم خلق به همان بدي باقي اند بلكه قدري بدتر شده اند، خدا رحم كند.

حاشيه ي برگ 67: مي خواهم جزوه ها را تند بنويسم به جناب صاحبي استادي رد كنم نسخه ي اصل است. روز اول ناخوشي بنده است خدا شفا دهد ان شاء الله تعالي، وقت اول فجر ناخوش شده ام، پناه بر خدا.

مخفي نماند اليوم كه يوم يك شنبه 17 شهر ذي قعدة الحرام باشد مِن سنه 1246، ايام وبا و طاعون است كه هر روزي مبلغ خطيري از اهل كربلا مي ميرند. حال قريب به بيست يوم است كه اهل كربلا مي ميرند. اهل بغداد همچنانكه به درجه  ي علم رسيده است كسي نمانده است، و اهل كاظمين اكثرش مرده اند. قريب به سي هزار نفر بلكه چهل هزار مرده اند و باقي فرار كرده اند.

مطلب اليوم كه هستم ناخوش شده ام لكن حالا كه هستم نيفتاده ام و نخوابيده ام، لكن توي شكم و روي معده ام ثقل كرده است و حرارت غريزي غلبه كرده است و سستي بدن عارض شده است در بازوها. هر گاه خدا ناكرده العياذ بالله مُردم اين تاريخ ايام روز مردنم باشد، و هر گاه ان شاء الله نمُردم فبه المطلوب. هر كه نظر كند حقير را به فاتحه ياد و شاد نمايند، لكن اهل طلاب از دوستان و آشنايان چيزي نمانده اند، چه مرده اند و چه فرار كرده اند و چه ناخوش اند. خدا به حال همگي رحم كند ان شاء الله تعالي.

و اكثر مردن به وصفي است كه سه روز بيشتر نمي كِشد، به شش روز نمي رسد. بعضي بروز مي كند در بدن او دانه دمل و بعضي نميكند، همين يك روز تب مي كند و ميرود، خداحافظ. پناه مي برم به خدا از اين طاعون، چه فضيحت كرده است. سپردم خود را به خدا. حالي و مالي و نفسي و اولادي و عيالي فداك يا اباعبدالله7 و يا عباس انّي توجّهتُ و استشفعتُ بكما في الدنيا و الآخرة، في شهر كربلاي معلي، 17 شهر ذي قعده 1246.

اليوم دوشنبه 18 شهر مذكور احوالم به هم است، خدا رحم كند به حالم ان شاء الله. إماله و دستور كردم، دو سه قاشق آش خوردم، شب دويم را احوالم قدري بهتر است ان شاء الله.

حاشيه ي برگ 70: اليوم سه شنبه 19 بحمدالله هو اصاف شده و طاعون در بين مردم كم شده و احوال حقير هم بسيار توفير كرده و سستي بدن متوقف شده، لكن بلغم باقي مانده، معده‏ام قدري ناصاف است، خدا رحم كند به همه ي مؤمنان ان شاء الله تعالي.

اليوم چهارشنبه 20شهر مذكور با وجود صافي هوا طاعون طغياني كرده، خلق بسيار در كربلاي معلي مرده. و برادرزاده ملا رفيع رودباري، جواني بوده، مرده. و حقير را احوال مثل ديروزه است، خدا رحم كند به حال مؤمنين.

حاشيه ي برگ 1پ: اي خدا اينقدر مهلت بده كه حقير و جناب دام ظله اين كتاب را به انتها برسانيم در نوشتن و مباحثه و مذاكره. اليوم 24 شهر ذي قعدة الحرام سنه 1246 روزي بی دروغ تخميناً در كربلاء معلي دويست و پنجاه يا سيصد نفر از طاعون مي ميرند. و جناب شريف العلماء اليوم وفات كرد و زنش و دخترش و پسرش. و بغداد يكجا تمام شدند، اقلاً دويست هزار خلق داشت. خدايا تو رحم كن بر من و عيال و اطفالم و جناب شيخنا و استادنا و آقايي آقا محمد حسين با آل و اطفالش را و جمع طلاب را و جميع مؤمنين را محافظت بنما. يا الله ياالله يا الله. وصيت نامچه ام توي قرآن بغلي است، عمل كنيد هر يك كه زنده ايد. و مراسله اي كه نوشتم به كسان برسانيد، خدا شما را رحم كند ان شاء الله.

حاشيه ي برگ 4: اليوم 24 شهر ذيقعدة سنه ي 1246 احوالم بحمدالله خوب است، لكن خلق بسيار مردند و جناب شريف العلماء ملا شريف مازندراني ملقب به آخوند اليوم مرد با يك زنش و يك دختر و يك پسرش به چند يوم قبل. خدا رحم كند ان شاء الله تعالي.

حاشيه ي برگ 6: مخفي نماناد به اينجا كه رسيدم همسايه‏ها بنا كردند مردن، دماغ سوخت. نوشتن اين كتاب را چندي موقوف داشتم تا خدا چه كند با من و عيال من. خدايا تو رحم كن به حال شيعيان، لاسيما عيال منِ غريبِ بيكسِ تنها، و عيال و طفلم شيخ علي جان، كه هر گاه خدا ناكرده اين روزها بميرم نه خرجي داريم نه كفن، و نه همسايه ها هستند كه ما را غسل و كفن و دفن نمايند، همه مردند و فرار كردند، خدايا تو رحم كن به ضعيفي و غريبي ما، به حقّ اباعبدالله الحسين، 25 شهر ذيقعدة الحرام 1246.

حاشيه ي برگ 7: اليوم 27 شهر مذكور چنان شدت كرد طاعون كه جمعي كثير را كشت. ملااسماعيل رشتي از همشهريهاي ما، و ملا صادق، طلبه بود، جوانك ر شتي. دختر حاجي محمد علي، مريم هشت ساله بود، لكن به حسب علم و فهم و حسن بين اقران، طفلك بی نظير بود. و ميرزا شفيع طبيب حاذق مازندراني مجاور و         پسرش ميرزا نصرالله. و هكذا از دويست گذشت مردن مسلمان ها، خدا رحم كند به حق محمد و آله. اليوم بنده را تب ضعيف گرفت به حمدالله نخوابيدم، تا خدا چه كند. سنه ي 1246.

حاشيه ي برگ 8: اليوم 27 شهر ذيقعدة الحرام 1246 تب كردم و دو ساعت كشيد تب خفيف. شب بيست و هشتم در هر دو دست محل وضو دانه درآوردم لكن دانه خفيف. و روز بيست و هشتم هم تب كردم، در يك ساعت بعد موقوف شد. و دانه ها را با قلم تراش، ده بيست جا را بريدم، و سير و نمك و سركه ماليدم، سوزشي كه داشت تخفيف يافت، لكن موضعش را حجامت نكردم.

باري چونكه قاعده بود روز اول تب، روز دويم دانه و دمل، روز سوم مرگ و مردن؛ در بغداد و كربلا و نجف قريب به صد هزار نفر به همين طور كه عرض شد مردند. كسي از چهار پنج نگذشت. بنده بحمدالله چونكه تب خفيف و دانه خفيفه بوده است، امروز كه اول ماه ذيحجه است، روز پنجم است. ان شاء الله تعالي اميد است كه نجات عطا كند.

خداوند تعالي به حق محمد و آله، عيال ما را و طفل دو ساله شيرخواره كه نور چشمي شيخ علي باشد از بركت و يمن حضرت ابا عبدالله الحسين7 چيزي ظاهر نشده است، تا خدا چه كند. خدا رحم كند ان شاء الله، و خانه بنده را خداوند تعالي در ميان خانه همسايه ها محافظت كرد. به علت آنكه دور اطراف همسايه ها هر خانه چهار نفر سه نفر دو نفر يك نفر رفتند، خدا رحم كند ان شاء الله.

حاشيه ي برگ 17 و 18: اليوم هشتم شهر ذي حجة الحرام سنه ي 1246 به دو روز قبل از عيد اضحي طاعون شدت كرد در كربلاي معلي. از دويست سيصد بل متجاوز گشته، و شيخ علي‏بن‏ آقا محمد حسين دام ظله، مصنف هذا الكتاب مشارع الاحكام، به سن دوازده و سيزده باري قريب به بلوغ بود، جوانك مضبوط، طفلك را كشته. روز اول خوابيده، دويم دانه بيرون كرده، سيم بي تابي شديد كرد، اوّلِ روزِ چهارم مرد، دماغ دام ظله سوخته! خدا بازماندگان را محافظت نمايد ان شاء الله تعالي.

و روز عيد قربان چندي از طلاب مردند، من جمله جوانك به سن بيست بيست و پنج بود، ملا علي نام ملقب به ملا داداش كوچك صفاهاني گيلاني را كشته، به سه روز. اكثر اشخاص را كه ديدم و شنيدم روزي كه تب كرد از سه روز نگذشت.

يوم عيد قربان مذكور غصه اي بنده ي جاني شيخ الكجائي الجيلاني را عارض شد به سبب آن غصه ناخوشي بنده ـ كه روز سيزدهم ناخوشي بنده بود ـ دوباره عود كرد، تب خفيف كردم و دانه هاي كوچك ايضاً ظاهر شد، لكن بفضل الله تعالي كارگر نشده، خدا رحم كند بر مؤمنين ان شاء الله تعالي. بنده هر دانه كه عارض مي شد خودم مي بريدم. يعني خدشه از قلم تراش و تيغ، مثل حجامت مي زدم، سير و سركه و نمك ميماليدم و به كسي اظهار ناخوشي خود نمي كردم، و شكوه و شكايت نداشتم، و مخلوط مؤمنين نمي شدم. از خوف تعفن كوچه ها، بيرون كم مي رفتم. خدا رحم كند ان شاء الله تعالي.

اطبا غذا را قند بنا كرده بودند كه شربت قند مي گفتند بايد خورد، و... و اسپرزه كه قبان آروغ است و...، تجويز مي كردند و شير خشت مي دادند. خوردن گوشت را منع مي كردند و خرما و شيره ي خرما را هم منع مي كردند. لكن اكثر غذاي بنده سركه با شيره بود، در شام هم چلو آبكش روغن كم داده، سركه شيره، كم كم مرغ و گوشت هم مي خوردم. و به طبيب هم رجوع نكردم به جهت آن كه مكرر ديدم رفتند چاره نشد.

ميرزا علي رضاي طبيب هم مرد در هشتم ذي حجه. در نهم ذي حجة الحرام در كام بالا در توي دهنم دانه بقدر نخودي در آمد و تب خفيف كردم و سوزني زدم تا چند قطره خون ريخت، حال كه هستم دندان ها هم همه از شدت او درد مي كند. لكن روز چهارم است، لكن معلوم است كه كارگري نكرده است. معلوم است كه خدا محافظت مي كند و اجلم معلوم است اين روزها نرسيده است، ان شاء الله تعالي.

از اول طاعون كه اول ماه ذيقعدة الحرام است الي الآن كه 11 شهر ذيحجة الحرام است، تخميناً دوازده چهارده هزار خلق از داخل كربلا تا خارج كشته است، ما بعد خدا چه كند. خدا رحم كند بر حال ما.

در شب بيست هشتم ذي قعدة الحرام خواب ديدم شخصي را... پرسيدم كه به كجا مي روي؟ گفت مي خواهم بروم بيرون و بميرم و بروم بجهنم. ايضاً از او همان سؤال را كردم، همين جواب شنيدم. و قدري برنج سفيد بالاي جاجيم پهن كرده بود براي بنده گذاشت و رفت. و شب اليوم كه يازدهم شهر ذي الحجة الحرام است خواب ديدم شخصي را گفت بگو به زن تو و به طفل تو كه بيرون نروند از در خانه و دست بردر خانه حقير زده، و در اين هنگام طفلم شيخ علي طوّل الله عمره و زاد الله فضله سنش بيست و سه ماه و نه روز بود، تازه از شير مي خواست واگيريم، خدا محافظت كند او را و به جان ما رحم كند.

مخفي نماند همسايه قريب ما، در يك خانه كه خانه ي حاجي حسن خباز است، نه نفر بالفعل كه هستيم، در عرض هفته مردند. در چهار طرف خانه ي ما متصل به ديوار ما از همسايه هاي قريب، از بيست و پنج بل متجاوز مردند. در خانه محمد باباي عرب كه مرحوم شد، كه پشت بام بنده با بام خانه او يك خشت فاصله بوده است، پنج نفر مردند و سه نفر ناخوشند افتاده اند، اميد است كه شفا يابند ان شاء الله تعالي.

 در عرض هفته از پيش خانه ي بنده تا به قبر آقا سيد محمد مرحوم سي چهل ذراع فاصله گويا باشد، و اطراف كوچه تخميناً صد قبر كنده شده است در توي كوچه، ملخص كلام بعد از پرشدن صحن مبارك و صحن حضرت عباس و صحراي خيمه گاه، شروع كردند توي كوچه هاي محله و بازار قبر كندن. آنچه كوچه ها كه در محله بود، خصوصاً در محله ي بازار و سر راه ها همه پر از قبر ديدم. نشد قبري به قبري ديگر ده ذرع فاصله باشد، الا كوچه ي نادره. و اكثر قبرهاي كوچه هاي محله و بازار دو ذرع و سه ذرع فاصله بوده است و بعضي به يك ذرع. و بعضي را ديدم كه نبش قبر مي كردند بعد پر از خاك مي كردند. خدا چنين روزي به اهل عتبات ديگر ننمايد ان شاء الله تعالي، خدا طلاب كربلا كه بازماندگان از اهل علم و علما است محافظت نمايد ان شاء الله تعالي. 11 شهر ذي حجة الحرام 1246.[36]

محمد حسين آل كليددار در حلقه چهارم از كتابش "مدينة الحسين" مطالبي در اين باب دارد كه مختصري از آن را در اينجا ذكر می كنيم:

تفشّي الطاعون: عم الديار العراقية مرض الطاعون سنة 1246 و سري هذا المرض الخبيث الي كربلا و دام الي اواخر شهر رمضان سنة 1247 ق. و ساد العباد الهلع و الخوف من هذا المرض الفتاك و ذهب ضحيته خلق كثير. و من الشخصيات البارزة و اللامعة في كربلا الذين وافتهم المنية به:

1. السيد حسين‏بن‏ السيد مرتضي آل دراج نقيب كربلا و رائدها الاوّل في حرب المناخور[37]، و كان يومئذ يشغل منصب سدانة الروضة الحسينية. فكانت لوفاته رنة أسي و أسف في نفوس الكربلائيين، و الخلف من النقيب في ولده «علي» الذي درج من دون عقب، و قداوصي السيد حسين اثناء مرضه الذي توفي به ان يكون العلّامة السيد كاظم الرشتي وصياً علي ولده، هذا اذ كان لا يزال صغيراً....

2. العالم النبيل و المجتهد الجليل مولانا محمد شريف‏بن‏ المولي حسنعلي المازندراني الشهير بـ «شريف العلما»، كان رحمه الله قويّ النفس ذا هيبة و وقار و عزّو اقتدار، وحيد عصره في العلوم الدينيّة اصولاً و فروعاً، مجتهد زمانه، كان يعقد حلقة درسه في المدرسة الشهيرة بمدرسة حسن خان...، توفي بالطاعون سنة1246 و دفن في داره الواقعة في الزقاق الذي اشتهر فيما بعد بزقاق «گدا علي» و قبره ظاهر معروف حتّي اليوم....

3. صفوة العلماء الاصوليين و لسان المتكلمين مولانا الشيخ خلف‏بن‏ الحاج عسكر الحائري، كانت له الرياسة الدينية و الشهرةالكبيرة في العلم والفضل، له جملة تآليف، توفي بالطاعون سنة 1247 و دفن بين السدرة و السلطانية في الصحن الحسيني.

4. المولي الشيخ اسماعيل اليزدي الحائري، كان من اقطاب العلم و من اساطين الذين تخرج من مدرسة حسن خان و تصدر للتدريس فيها بعد وفاة استاذه شريف العلماء، و لكن لم تطل ايامه فاجاب داعي ربه في كربلا بمرض الطاعون سنة 1247هـ، و دفن في الحجرة الواقعة في الصحن الصغير بمقبرة ركن الدولة، و كذلك دفن في الحجرة الامير علي شاه نجل السلطان فتحعلي شاه القاجار(المتوفي سنة 1246 ق)، حيث قام صهره المرحوم السيد سعيد‏بن‏ سلطان آل ثابت سادن الروضة العباسية و دفنه في هذا المقبرة.

5. العالم الرباني و الزاهد الصمداني مولانا الشيخ عبدالله‏بن‏ محمد حسن المامقاني، الذي قصد كربلا سنة 1238 و اقام فيها، الي ان توفي بمرض الطاعون سنة 1246 و دفن في كربلاء. و ترك ولده الصغير الذي لم يبلغ من العمر اكثر من ثماني سنين وعدة اشهر، و هو الشيخ الجليل محمد حسن المامقاني الذي اصبح فيما بعد احد الاعلام الذي يشار اليهم بالبنان، حيث عيّن له العلامة صاحب الفصول قَيّماً فربّاه احسن تربية.

فمجمل القول فقد ذهب ضحيّة هذا المرض الخبيث كثيرون لايحصي عددهم. زال الطاعون في اواخر شهر رمضان سنة 1247 بعد ان حصد من الكربلائيين خلقاً كثيراً و قد قيل انه كان عدد ضحاياه يومياً اكثر من 250.[38]

آل محبوبه در «ماضي النجف و حاضرها» راجع به حادثه طاعون 1246 نجف چنين نوشته:

... و في ذلك العهد حدثت عدة طواعين جارفة، اهلكت اكثر نفوس النجف، خربت ديارها و عفت اثارها و فرّ اكثر المجاورين الي العشائر التي هي حوالي البلدة، ... منها ما كان سنة 1186...، و منها الطاعون المعروف بـ (ابوجفجير) سنة 1187 و قد جاءفي تاريخ عام حدوثه (الطاعون عظيم)، و في اوائل القرن الثالث عشر حدثت عدة طواعين، منها الطاعون المشهور بـ (دعدوش)، حدث في النجف في شهر رمضان سنة 1246، بلغت الوفيات فيه كل يوم ما يقرب من ثلاثمأة نسمة، و منها ما حدث سنة 1247 جاء في تاريخ عام حدوثه (مرغز)، و حدثت في اثنائه ريح سوداء مظلمة ابطأت زماناً ثم انقطعت بريح سوداء.[39]

 

[1]. پژوهشگر، ایران، مشهد.

[2]. فهرست نسخه‏هاي خطي کتابخانه ملي ملک، ج 8 ص 104.

[3]. برگرفته از بيتي از ترکيب بند مشهور محتشم کاشاني:

شد وحشتي که روز قيامت بگرد رفت               چون چشم اهل بيت بر آن کشتگان فتاد

[4]. بس درازست اين حکايت تو ملول***زبده را گويم رها کردم فضول

مثنوي معنوي، دفتر چهارم، بخش 121: مستجاب شدن دعاي پادشاه در خلاص پسرش

[5]. «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً». (فجر/27-28)

[6]. " بَلْ مَتَّعْنَا هَؤُلَاء وَآبَاءهُمْ حَتَّى طَالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَفَلَا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ ". (الانبياء/44)

[7]. در ترجمه الميزان، ج 11، آورده است که: ... در الدر المنثور سيوطي آورده كه ابن مردويه از ابى هريره روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) در تفسير جمله "ننقصها من اطرافها" فرمود: مقصود از ناقص كردن اطراف زمين، از بين بردن علماء است. و در مجمع از امام صادق7 روايت آورده كه در ذيل همين جمله فرمود: مقصود مرگ علماء و فقهاء و اخيار است. و در كافى به سند خود از محمد‏بن‏ على از شخصى كه او اسم برده، از جابر از ابى جعفر7 روايت كرده كه فرمود: على‏بن‏ الحسين8 همواره مى فرمود: اين كلام خدا كه فرمود: او لم يروا انا ناتى الارض ننقصها من اطرافه...، آنگاه فرمود: مقصود از (نقص اطراف) مرگ علماء است.

[8]. برگرفته از سرآغاز دفتر پنجم مثنوي معنوي.

[9]. آقا محمدجعفر پسر بزرگ مرحوم آقا محمدعلي کرمانشاهي است، برادرش آقا احمد در مرآت الاحوال مي نويسد: زبدة الاطياب و نقاوة الانجاب، فاضل رباني و عالم صمداني، مقدس بی نظير و زاهد روشن ضمير، عمدة المحققين و قدوة المجتهدين، العالم المظفر آقا محمدجعفر دام ظله العالي، فرزند اکبر ارشد والد بزرگوار، به حدّت فهم و استقامت سليقه و جامعيت فنون علميه، خصوص اصول و فقه موصوف، و به زهد و تقوي بين الاعلام و الافاضل معروف، طبع شريفش نقاد رايج و کاسد و محک ناقص و کامل، و دست دريا نوالش رشک ابر بهار، و به حال اين فقير و ديگر برادران نهايت رئوف و نيکوکار و در تواضع و فروتني يگانه روزگار، پيوسته ملجأ فقرا و ضعفا است. ولادت باسعادتش در بلده طيبه کربلاي معلا شب چهارشنبه 26 جمادي الاول 1178 اتفاق، و با والد مرحوم به ايران آمده، مدتي در دارالمؤمنين قم در خدمت بندگان فاضل کامل، مرجع الاکابر و الافاضل و مجتهد الزمان مطاعي جناب ميرزا ابوالقاسم جاپلاقي(قمي) مدظله العالي، مصنف کتاب قوانين الاصول تلمذ نموده و از برکت تربيت و انفاس آن وحيد دهر از فضلاي عالي شأن شد. بعد از آن مدتي به خدمت والد بزرگوار به استفاده مشغول گرديد و برخي ايام را در مجلس شريف بندگان مستغني الالقاب فريدالدهر وحيد العصر جناب آقاي ميرسيدعلي طباطبائي(صاحب رياض) مدظله از مستمعان افادات شرعيه بود. از افضال جناب باري و امداد انفاس شريفه آبائي و اجدادي و علماي اوتاد به درجه کمال رسيد.

و باز در مرات الاحوال ذيل شرح حال آقا محمدعلي مي نويسد: ... و بعد از سه روز تعزيه داري(در وفات آقا محمدعلي که در سنه 1216 واقع شده) بندگان فتحعلي خان(حاکم وقت کرمانشاه) با اعاظم و ارکان و اهالي آن سامان در روز جمعه به خدمت بندگان عاليجاه معلي القاب فضائل مآب، مجتهد الزمان و فقيه الدوران برادر نامدار و الاتبار، آقا محمدجعفر دام ظلّه كه در هر باب وارث مراتب عاليه آن جناب بوده، آمده استدعاي نماز جمعه و جماعت نمودند. بعد از ابرام و الحاح بسيار قبول فرمودند، ... و امور مفوضه به آن مرحوم (آقا محمدعلي كرمانشاهي) از قبيل متوجه شدن موقوفات سرحد فيض آثار حضرت امير المؤمنين7 كه در آن بلده مي باشد، و اجراي اوامر و نواهي به ايشان تفويض نمودند.

و باز در بخشي ديگر از مرات الاحوال مؤلف ضمن شرح احوال خود از آقامحمدجعفر نيز نام برده و مي گويد: حضرت پادشاه جمجاه فتحعليشاه را با وي رسم مراسلات و نهايت الطاف و مهرباني و اشفاق است. امامت جمعه و جماعت و اجراي حدود شرعيه به خدمتش مرجوع و به انجام مي رساند. بسيار گوشه گير و عزلت طلبند و در مجلس تا به حد ضرورت نرسد لب به سخن نمي گشايد.

جناب آقاي علي دواني در كتاب وحيد بهبهاني ضمن نقل مطالب فوق از مرات الاحوال مي نويسد: صورت اجازه مرحوم شيخ جعفر كبير را كه به آن فقيه عالي مقام (آقا محمدجعفر) داده، در يادداشت هاي خطي مرحوم آقا جمال الدين مقامع كه از صفحه آخر كتاب قضا و شهادات شرح مفاتيح او (يعني آقامحمدجعفر) نقل كرده است، ديده ام كه حاكي از مقام ارجمند و شخصيت بلندپايه آقامحمدجعفر نزد اساتيدش مي باشد.

ايشان در ادامه بذكر تأليفات آقا محمد جعفر و فرزندان و خاندان او پرداخته است(رج به وحيد بهبهاني صفحه 334 تا 338). لازم به ذكر است كه برخي از تأليفات آقا محمد جعفر بخط خود او در كتابخانه دانشكده الهيات دانشگاه تهران ضمن مجموعه كتب اماني خاندان آل آقا موجود است.

[11]. راجع به حاجي ملامحسن شيرازي و برادرش ملاحسن بسمل شيرازي در حديقة الشعراء ديوان بيگي 1/235 به بعد مفصلا مطالبي آمده است كه خلاصه اي از آن چنين است:

بسمل شيرازي، اولاً نسبش از جانب پدر به جناب شيخ علي‏بن‏ عبدالعالي كركي و از جانب مادر به جناب آخوند فيض رحمة اللّه عليهما متصل است و حاجي ملا سميعاي پدرش در شيراز امامت جمعه داشته. وقتي رحلت كرده دو پسر صغير از او باقيمانده، مكنتي هم داشته اند. در انقلاب زنديه مكنت آن ها از دستشان رفت و قليلي از ماليه آن ها مانده، مادرش دو پسر خود را برداشته به عتبات عاليات عرش درجات برده به تحصيل علوم بداشت. حاجي ملامحسن كه برادر اكبر بود به كمال علم و زهد و تقوي و پرهيز آراسته شد.  بسمل كه حاجي ملاحسن نام داشت، هم در علوم كمال تسلط بهم رسانيد و در ادبيت ربطش بيشتر شد. بعد از تحصيل و تكميل در سال 1221 هر دو برادر به كرمانشاهان آمده، مرحوم دولتشاه كمال احترام از آن‏ها به عمل آورد و حاجي ملامحسن با اينكه به مرافعات و محاكمات و تدريس اشتغال داشت و در تمام مشكلات مسائل مردم رجوع به ايشان مي كردند، مدار معاش خود را به خياطي مي گذرانيد و ابداً به غذاي حكام و مباشران لب نمي آلود. بلكه از نشستن بر فرش و مجلس آن‏ها احتراز داشت. بعد از آنكه در سال 1247 به مرض طاعون درگذشت، آقا محمدمهدي فرزندش به جاي او نشست، او نيز مرد بزرگي بوده. حالا آقا عبداللّه پسر آقا محمدتقي پسر آقا محمدمهدي رياست شرعيه دارد و مرد زاهد با علم و فضلي است.

و اما حاجي ملاحسن بسمل كه وكيل الشرع لقب داشته با كمال فضل و زهد و تقوي و علم و ادب و خط، شعر هم مي گفته، ليكن سبك شاعريش خالي از غرابت نيست ...  ديواني به وضع غريب ترتيب داده قريب پنج هزار بيت كه ابتدا مطلبي عنوان مي كند به مثنوي و در بين مثنوي كه در آن هم اصطلاحات اكراد و الوار آن حدود را مي آورد، بر سر مطلبي كه رسيد، غزل يا تغزلي به مناسبت همان مطلب يا به تتبع طرز خواجه تا تقليد شيخ اطعمه عليهما الرحمة مي كند، باز مي رود بر سر آن مطلب تا تمام شود. بر سر هر حكايتي هم قدري نثر دارد. ... رحلت مشاراليه هم در همان سال 1247 به قليل زمان بعد از برادرش بود، رحمه اللّه.

(پس از ان قدري از اشعار بسمل را ذكر كرده است، درخصوص بسمل همچنين رجوع شود به سفينة المحمود 1/211 و 2/511 و تذكره مراة الفصاحة صفحه 89 از مفيد شيرازي، ديواني دارد از اشعار هزل که در آن اشعاري در وصف اطعمه آمده است و از نمونه‏هائي که در مقدّمه کليات بسحق اطعمه، ص 122 و 123، ذکر شده است استادي، حسن ذوق و لطف طبع او پيداست) 

آقا احمد‏بن‏ محمدعلي بهبهاني در مرات الاحوال جهان نما ضمن ذكر بعضي بزرگان كرمانشاه مي نويسد: ... و ديگر عالي جناب معلي القاب فضائل مآب عالم فاضل كامل آخوند ملامحسن، خلف مرحوم ملاسميع مكتب دار است. وي علوم شرعيه را از خدمت والد ماجد فقير و مرحوم مغفور مقدس بی عديل، فقيه الدوران آقا سيدحسين قزويني و جناب مستغني الالقاب مجتهد الزمان آقا سيد علي طباطبائي استفاده كرده است و نهايت مستقيم الطبع و مقدس و زاهد است.(مرات الاحوال چاپ اول 1/186)

[12]. آقا احمد‏بن‏ محمدعلي بهبهاني در مرات الاحوال ضمن برشمردن بزرگان كرمانشاه ويرا ذكر كرده و مي گويد: ... و ديگر عاليجناب فضائل مأب فواضل اكتساب علّامي فهّامي آخوند ملا ابوتراب همداني است كه ارشد تلامذه والد ماجد طاب ثراه و بسيار صاحب وفا و خجسته اخلاق و بی ساخته است.

[13]. آقا محمداسمعيل بهبهاني كرمانشاهي فرزند سوم آقا محمدعلي كرمانشاهي است، برادرش آقا احمد در مراة الاحوال جهان نما مي نويسد: عالم فاضل كامل نبيل، مقدس زاهد جليل بی عديل، آقا اسمعيل اطال اللّه بقاه، به سن از اين فقير كوچكتر است... ولادت با سعادتش در رشت اتفاق افتاده، مراتب علميه را نزد والد و چندي در خدمت آقا سيدعلي صاحب رياض طي نموده و بسيار نكته گير و نكته دان و دقيقه ياب است. خوش تقرير و نيكو تحرير و در علوم، خاصه اصول و فقه نهايت روشن ضمير ...، در اول امر صبيه جناب سيد معظم له (سيدعلي طباطبائي) را كه عمه زاده است نكاح نمود و از او صاحب چند اولاد شد و همه فوت شدند. و بعد از چند مدت به جهت سوء مزاجي كه فيمابين ايشان شد تفريق افتاد و الحال صبيه عاليجناب ميرزا زين العابدين طبيب اصفهاني در نکاح اوست. و از طايفه کلهر نيز نکاحي کرده و شنيدم که در اين اوقات دختر عاليجناب  ملاشريف خلف حاجي سيد عرب را كه از بدو سن طفوليت الي الان از رفقاي ما برادران است در نكاح آورده، و در اين اوقات به اتفاق خير الحاج حاج شهباز خان كلهر به زيارت مكه مشرف شده ... وقتي من در ايران بودم مشغول تأليف دو كتاب در فقه و اصول بود... (كتاب وحيد بهبهاني از علي دواني صفحه 347 و نيز رج به كرام البررة 1/143)

[14]. راجع به آقا محمد صالح كرمانشاهي، اعتماد السلطنة در المآثر و الاثار (1/238) مي نويسد: « از اجله علما و مشاهير و رؤسا بود. بزرگي خاندان ايشان مشهور تمام ايران است، اعلي اللّه مقامه.

و نيز در موضعي ديگر به نقل از كتاب موائد سيد محمدحسين شهرستاني نوشته است: آقا محمدصالح سابق الذكر خلف آقا محمداسمعيل‏بن‏ آقا محمدعلي مذكور، فوتش در محرم 1281 هجري است. قبرش در حجره متصل به باب السدر. (الماثر و الاثار1/244)

جناب آقاي علي دواني در كتاب وحيد بهبهاني صفحه 347 مختصري راجع به وي و بازماندگان او نگاشته اند.

[15]. شرح احوال آقا محمد علي را در منابع فراواني مي توان يافت كه جناب آقاي علي دواني با تفصيل بيشتري در اين باب مطالبي به رشته تحرير درآورده اند.(رج به كتاب وحيد بهبهاني صفحه 275 به بعد)

[16]. مرحوم آقا بزرگ تهراني در كرام البررة راجع به وي مي نويسد: آقا محمدصادق‏بن‏ الآقا محمدجعفر‏بن‏ الآقا محمدعلي بهبهاني كرمانشاهي عالم جليل. كان من فقهاء عصره و اجلاء وقته، صاهر المولي محمدصالح‏بن‏ علي المازندراني نائب الصدارة في كرمانشاه علي ابنته، و كان والده الآقا محمد جعفر قد صاهره علي اخته، و كانت للمترجم له مكتبة نفيسة، فيها من جلائل الاثار و مهام الاسفار شيء كثير، رأيت منها الاستبصار لشيخ الطائفة الطوسي، بخط جيّد و عليها اجازات جمع من العلماء بخطوطهم ... اشتراها المترجم له في سلخ ربيع الثاني سنة 1225 و كتب تملكه عليها بخطه ... (كرام البررة 2/636)

جناب آقاي دواني در (وحيد بهبهاني) تعدادي از فرزندان او را نام مي برند.(وحيد بهبهاني، صفحه 336)

[17]. مثنوي معنوي، مقدمه دفتر پنجم.

[18]. شرح حال مفصلي از او در حديقة الشعراء ديوان بيگي 2/1099 به بعد آمده است كه ملخصاً ذكر مي شود: طائر شيرازي اسمش حسن خان است. عبدالرحيم خان پدرش برادر حاجي ابراهيم خان شيرازي است كه شرح حالش در تواريخ قاجاريه و زنديه مسطور است و چندي وزارت آقا محمد شاه و پنج سال وزارت فتحعلي شاه كرده تا به تفصيل مرقومه در تواريخ مبسوطه، خود و قاطبه سلسله اش مبتلا به سياست شدند و حسن خان از جمله اشخاصي است كه از حليه بصر محروم شده و در آن وقت كه ثانياً فتحعلي‏شاه با آن طائفه بر سر عنايت آمد هر يك از آن‏ها را به يكي از شاهزادگان سپرد كه رعايت و نگاهداري نمايند. منجمله حسن خان را نزد شاهزاده محمد علي ميرزا به كرمانشاهان فرستاد و از شاهزاده مزبور كمال رعايت و مرحمت ديد. بالجمله مشاراليه يكي از ادباي عصر محسوب مي شده و از همه نوع علمي بهره داشته و در شطرنج خيلي ماهر بوده ... خلاصه ديوان غزلش را در كرمانشاهان ديدم... رحلتش در سال 1247 بوده است.

شاهزاده محمود ميرزا در سفينة المحمود(2/525) در ذكر احوال او بسطي داده و نوشته است: ... اين جوان خوش ذات نيكو خصال خوش خوي شيرين زبان، وداع چشم نازنين كرد. بعد از اين قضيه در دارالسلطنه اصفهان آسود. پس از چندي به هواي خاكبوسي آستان اميرالمؤمنين عليه السلام بار سفر بست. بعد از ورود به دارالدوله كرمانشاهان، نواب محمدعلي ميرزا به اصرار بسيار به ملازمت و منادمت خود آن نيك روان را مفتخر فرموده، رفته رفته كار بندگي به رفاقت كشيد ...، به اين نمط فزون از ده سال طائر بختش خوش همي خواند. بعد از ارتحال شاهزاده به عالمي ديگر(در 1237) تلافي مامضي را سپهر دون نمود. چنان كه آن نشاط و بشاشت طبع جمله به كدورت و حزن بَدل گشت. همدمش در دارالدوله كرمانشاهان، ايدون نكبت و خذلان است. ... خط شكسته را اينك خوش نويس است و به ياران و احبّا اجراي مطالب و امضاي مقاصد را به تحرير خود موقوف دارد. به كرات من خود گواهم كه با استادان شطرنج كه در اين فن قادر بودند، شطرنج باخته و از جمله برده. در علم عروض و قافيه مسلّم است، در ضبط حكايات سلف فريد دوران. در قصيده و غزل هر دو سخن سرا، اما در اداي غزل يكي از فحول معاصرين بلكه درست خيالتر از جمله تواند بود ... دفتري به اندازه پنج هزار شعر دارد.

در تذكره اختر صفحه 135 هم شرح حالي از او با نمونه اشعارش آمده است.

[19]. در اين باب موارد پراکنده‏ای در مطاوي آثار مختلف ملاحظه شده که به پاره‏ای از آن‏ها در ملحق انتهاي اين رساله اشاره ميکنيم.

[20]. "لَهُم قُلُوبٌ لاَيفقَهُونَ بِهَا، وَ لَهُم اَعينٌ لاَيبصِرُونَ بِهَا وَ لَهُم اذانٌ لاَيسمَعُونَ بِهَا، اُولئِکَ کَالاَنعَامِ بَل هُم اَضَلُّ اُولئکَ هُمُ الغَافِلُونَ". (أعراف 179)

[21]. فقراتي از دعاي حضرت سجاد7 به هنگام رخ ‏دادن حوادث: يا من تحل به عقد المكاره، و يا من يفثأ به حد الشدائد، و يا من يلتمس منه المخرج الي روح الفرج. ذلّت لقدرتك الصعاب، و تسببت بلطفك الاسباب، و جري بقدرتك القضاء، و مضت علي ارادتك الاشياء. فهي بمشيتك دون قولك مؤتمرة، و بارادتك دون نهيك منزجرة. أنت المدعو للمهمات، و أنت المفزع في الملمات، لا يندفع منها إلا ما دفعت، و لا ينكشف منها إلا ما كشفت. و قد نزل بی يا رب ما قد تكأدني ثقله، و الم بی ما قد بهظني حمله. و بقدرتك اوردته عليّ، و بسلطانك وجهته اليّ. فلا مصدر لما اوردت، و لا صارف لما وجهت، و لا فاتح لما اغلقت، و لا مغلق لما فتحت، و لا ميسر لما عسرت، و لا ناصر لمن خذلت. فصلّ علي محمد و آله، و افتح لي يا ربّ باب الفرج بطولك، و اكسر عنّي سلطان الهم بحولك، و انلني حسن النظر فيما شكوت، و اذقني حلاوة الصنع فيما سألت، و هب لي من لدنك رحمة و فرجا هنيئا، و اجعل لي من عندك مخرجا وحيا. و لا تشغلني بالاهتمام عن تعاهد فروضك، و استعمال سنتك. فقد ضقت لما نزل بی يا رب ذرعا، و امتلأت بحمل ما حدث عليّ همّا، و أنت القادر علي كشف ما منيت به، و دفع ما وقعت فيه، فافعل بی ذلك و إن لم استوجبه منك، يا ذاالعرش العظيم.

[22]. فهرس التواريخ، صفحه 423.

[23]. هداية الطالبين، چاپ سوم،صفحه 137.

[24]. پيشينه تاريخي و فرهنگي لاهيجان و بزرگان آن، از محمدعلي قرباني، صفحات 782 و 783.

[25]. ولايات دارالمرز گيلان، از کنت رابينو،  صفحات 551 و 552.

[26]. فهرست نسخه‏هاي خطي کتابخانه دانشکده  الهيات دانشگاه فردوسي مشهد، مرحوم استاد محمود فاضل، جلد 3 صفحه 964.

[27]. تحفه ناصري در تاريخ و جغرافياي كردستان، از ميرزا شكراللّه سنندجي، صفحات 204 و 205

[28]. تاريخ اردلان تأليف ماه شرف خانم ستوده، چاپ سنندجي، صفحه 177.

[29]. بستان السياحة، از حاج زين العابدين شيرواني، صفحه 357.

[30]. اين يادداشت از كسي است كه رقم مهرش«عبده حبيب اللّه» مي باشد و آنرا در حاشيه صفحه اول نسخه اي خطي از كتاب (حدائق) بحراني كتابت كرده. سواد يادداشت فوق را مرحوم آقاي شيخ عبداللّه نوراني در اختيار خانم هما ناطق گذارده اند.

[31]. مجموعه مقالات (مصيبت وبا و بلاي حكومت)، از هما ناطق، مؤسسه چاپ و نشر گستره، زمستان 1358 شمسي، صفحه 14.

[32]. فهرست كتب مشائخ عظام جلد2، رساله رديف 190. ضمناً پدر شيخ اسماعيل يعني علامه مولي اسدا... دزفولي كاظمي در سنة 1229 به دريافت اجازه روايت از شيخ احمد احسائي نائل گرديده كه اين اجازه به تحقيق دكتر حسينعلي محفوظ در كربلا به چاپ رسيده است.

[33]. فهرست نسخه‏هاي عکسي کتابخانه مرحوم آيت الله نجفي مرعشي، جلد دوم صفحه 344.

[34]. "فهرست نسخ خطي چند كتابخانه شخصي" از حسين مدرسي طباطبائي و رضا استادي، صفحات 250 تا 257. اين مطالب مجددا در مجموعه(ميراث اسلامي ايران) شماره سوم، نيز چاپ شده است.

[35]. ترتيب زماني تحرير يادداشت‏ها به ترتيب صفحات نيست و يادداشت برگهاي 66 و 67 و 70 چنان كه پيداست پيش از صفحات نخست نوشته شده، و در اينجا به ترتيب تاريخ تحرير نقل مي گردد.

[36]. يادداشت هاي كناره ي برگ هاي مشارع الاحكام با تاريخ  11 ذي حجه1246 در كربلا پايان گرفته است. ديديم كه نگارنده ي آن در حاشيه ي برگ 17 نسخه از خود با عنوان «شيخ الكجائي الجيلاني» ياد مي كند. در ذريعه 19:1 و مكارم الآثار 150:1 از شيخ حسن‏بن‏ محمد علي كجائي كهدمي، زاده 1203 و مؤلف ارشاد المتعلمين در سال 1245 در كربلا ياد مي شود كه مي تواند نگارنده اين يادداشت ها همو باشد. نام فرزند نگارنده ي يادداشت ها «علي» بوده كه اين نكته را هم مي توان عنوان قرينه اي بسيار ضعيف با احتمال بالا همراه ساخت. سبك مطالبي كه در ذريعه از «ارشاد» مزبور نقل مي شود نيز با سبك نگارش اين يادداشت ها بي شباهت نيست. حسن كجائي در «ارشاد المتعلمين» مزبور، خود را از نوادگان «پير احمد كجائي استاد شيخ بهائي در علم معقول» خوانده است. در ذريعه 139:5 و فهرست منزوي86:1 نام احمد كجائي مؤلف جمع القواعد در علم تجويد هست. در همان «ارشاد» گفته شده است كه «كجا» ديهي است از ناحيه ي «كهدم» از بلاد گيلان كه آن را به خاطر قرآني به وزن 9 من كه در اين ديه بوده است «نه من» نيز مي خوانده اند.

[37]. مناخور اي "ميرآخور" و هي وقعة هجوم القواة الحكومة العثمانية بقيادة داود پاشا، والي العراق آنذاك، الي كربلاء المقدسة، حوالي سنة 1242.

[38]. مدينة الحسين للاستاد محمدحسين كليددار، ( الحلقة الرابعة، ص17-23)

[39]. ماضي النجف و حاضرها، از جعفر‏بن‏ باقر آل محبوبه، جلد 1، صفحه 408.

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

رساله در ردّ بر تناسخ از ملا علی نوری (م 1246)

به کوشش رسول جعفریان

یکی از شاگردان ملاعلی نوری (م 1246ق) با نام میرزا رفیع نوری (م 1250ق) که به هند رفته است، پرسشی در

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ