۵۹۵۷
۰
۱۳۹۲/۰۹/۰۶

ابن مازه و کتاب لطائف الاذکار (از سال 552)

پدیدآور: رسول جعفریان

خلاصه

مقاله حاضر مقدمه ای است که برای کتاب ارجمند لطائف الاذکار نوشته ام و به تازگی منتشر شده است. این اثر در باره آثار و اماکن زیارتی شهرهای بخارا، مرو ، سرخس، نیشابور.... تا بغداد و حرمین است که توسط شمس الدین محمد بن عمر بن مازه (م 566) در سال 552 نوشته شده است.

یادآوری

برای کسی که سالها در حوزه حج و تاریخ حرمین قلم زده ـ یعنی این بندة خدا ـ شانس بزرگی بود که کتاب لطائف الاذکار را برای تصحیح آماده و به دوستداران فرهنگ اسلامی اسلام تقدیم کند. کتابی که در سال 552 به عنوان «راهنمای حج» برای زائران خراسانی نوشته شده است، در دورانی که خراسانی‌ها با عشق حج می‌کردند و با حج عشق، و این برای قرون متوالی، جاری و ساری در زندگی دینی خراسانیان بود.

با توجه به محتوای کتاب، می‌توان گفت این اثر از یک سو، راهنمای حج و از سوی دیگر، گزارشی از مزارات شهرهای بزرگ شرق اسلامی از بخارا تا بغداد و سپس شرحی از مکه و مدینه است. بنابرین، همزمان می‌توان و باید آن را اثری دینی، جغرافی و حتی سفرنامه‌ای به شمار آورد.

این افتخار از آنجا نصیب بنده گردید که دوست ارجمند جناب آقای سید علی موجانی اعلام کرد که در میان تصاویری که از انستیتوی نسخه های خطی آکادمی علوم تاجیکستان رسیده، نسخه‌ای است که نخستین بار آقای یزدان علی مردان به ایشان معرفی کرده است. این نسخه مهم اثر ابن مازه  و در باره سفر حج است. بنا به تجارب گذشته، اظهار اشتیاق کردم تا آن را آماده کنم. ایشان هم از سر لطف آن را در اختیار بنده گذاشتند. از همان لحظه مشغول کار روی آن شده و در همان ایام که به عمره مشرف شده بودم (شعبان 1434) تمامی روزهای این سفر را به کار روی این متن اختصاص دادم. در بازگشت تصحیح ادامه یافت تا آن که این روزها که بار دیگر زمان حج تمتع رسیده، به این سبک و سیاق آماده شده است. تلاش کرده‌ام متن اصلی را حفظ کنم و هیچ تغییری در املاء و انشای آن ندهم. در این باره، در مقدمه توضیحاتی آورده‌ام.

در این جا باید از آقای موجانی به خاطر در اختیار گذاشتن نسخه سپاسگزاری کنم. همچنین از آقای علیرضا اباذری که یک بار با دقت متن را خواندند و یادآوری های بسیار سودمندی در باره خوانش برخی کلمات و تعابیر داشتند. مقدمه بنده بر این اثر، در دو بخش خواهد بود: نخست شرح حال نویسنده و خاندان وی؛ و دیگری در باره این اثر و جایگاه آن در متون دینی پارسی. خدای را شکر که توانستم کار این اثر را به انجام برسانم. مطمئن هستم که درین کار، ناصواب‌های فراوانی راه یافته که خوشحال خواهم شد، دوستان بر بنده منت گذاشته آنها را یادآور شوند. اگر این خطاها را در مقالتی نوشته و چاپ کنند، علاوه بر من کسانی هم که کتاب در دسترسشان قرار گرفته و هزینه‌ای بابت آن پرداخته‌اند، از آن استفاده کرده و به خطا نخواهند رفت.

 

1. شرح حال خاندان برهان و نویسنده

نویسندة ما از خاندانی است که در متون کهن با عنوان «آل برهان»[1] و «بنی مازه» شناخته شده و از علما و رؤسای بخارا از نیمه دوم قرن پنجم به بعد بوده‌اند. چهره‌ها و شخصیت‌های غالبا علمی و بعضا سیاسی فراوانی از آنان در تواریخ عمومی و محلی شناخته شده و آثاری از ایشان در حوزه علم و سیاست برجای مانده است. بر اساس منابع موجود، نسب آنان به عمر خطاب رسیده و در اصل، از نسل اعراب مهاجر خراسان طی دوره فتوحات یا پس از آن هستند.

در اینجا، در چند بخش، آگاهی‌هایی در باره آنها بدست می‌دهیم. نخست مطالب مرحوم قزوینی در تعلیقات لباب الالباب در باره این خاندان که طی آن فهرستی از افراد بنام ایشان را نام برده و اطلاعاتی در باره آنان بدست داده است. احتراماً این مطالب، به علاوه توضیحاتی که مشخصا در ادامه گفتار وی در هر مورد از طرف ما و در کروشه آمده، ارائه خواهد شد. در ادامه، توضیحات مختصری که در تاریخ ملازاده در باره این خانواده آمده، ارائه خواهد شد، و در نهایت به شرح حال کوتاه نویسنده بر اساس کتب تراجم کهن تقدیم خواهیم شد.

 

الف:‌ آل برهان در بخارا

محمد قزوینی بر اساس اطلاعاتی که از مآخذ در دسترس خود داشته، شرحی از احوال خاندان برهان که شامل نویسندة رساله ما هم می‌شود، در مقدمه تذکره لباب الالباب آورده که به رغم کهنگی، اطلاعات خوبی از این خاندان در اختیار می‌گذارد. وی می‌نویسد: آل برهان كه ايشان را بنى مازه نيز گويند، از خانوادهاى جليل الشأن و شريف بودند در بخارا و رياست شعبه حنفيّه كه مذهب عامّه ماوراءالنهر است اَباً عن جدّ بعهده ايشان موكول بوده است و در اواخر دولت قراخطائيان در ماوراءالنّهر ايشان از جمله ملوك بخارا محسوب مى‏شدند و به قراخطا باج مي‌گذاردند، چون ذكر اين خاندان در تاريخ بسيار مى‏آيد، ما چند تن از ايشان را كه از مواضع مختلفه جمع كرده‏ايم درينجا ايراد مى‏نمایيم:

1. امام برهان الدّين عبد العزيز بن مازه بخارى حنفى كه ظاهرا اوّلين كسى است كه ازين خاندان شهرت نموده[2] و آل برهان همه باو منسوب‏اند. [وی ملقب به «صدر ماضی»[3] و «صدر جهان» است.] [عنوان صدر غالبا برای قاضی است و عنوان صدر جهان به معنای قاضی القضات است.].

2. پسر او امام الشّهيد حسام الدّين عمر بن عبد العزيز بن مازه كه از مشاهير فقهاء ماوراءالنّهر بود و در سنه 536 در جنگ قطوان كه در حوالى سمرقند مابين سلطان سنجر [م 552] و گورخان خطایى روى داد و هزيمت فاحش بر سنجر افتاد، امام حسام الدّين مذكور بدست گورخان كشته شد.

[صدر شهيد، حسام الدين، ابو محمد/ ابوحفص عمر بن عبد العزيز بن عمر بن‏ مازه‏ بخارى. (483- 536 ق)، فقيه حنفى. معروف به ابن مازه. اهل خراسان بود. نزد پدرش فقه آموخت و به پايه‏اى رسيد كه ضرب المثل شد و نزد سلطان جايگاه رفيعى يافت. عده‏اى از او فقه آموختند. وى از على بن محمد خدام حديث شنيد و ابو على بن وزير دمشقى از وى حديث روايت كرده است. در واقعه قطوان در سمرقند كشته شد و در بخارا دفن شد. از آثارش: «الجامع»، در فقه؛ «الفتاوى الصغرى» و «الفتاوى الكبرى»؛ «عمدة المفتى و المستفتى»؛ «الواقعات الحساميه»، به نام «الاجناس»، در فروع؛ «اصول حسام الدين»؛ شرح «ادب القاضى» خصاف؛ شرح «الجامع الصغير» شيبانى، در فروع فقه حنفى. بنگرید: الاعلام (5/ 210)، ايضاح المكنون (2/ 124)، سير النبلاء (20/ 97)، كشف الظنون (11، 46، 113، 563، 569، 1222، 1224، 1228، 1403، 1404، 1431، 1435، 1471، 1998)، معجم المؤلفين (7/ 291)، النجوم الزاهرة (5/ 262)، هدية العارفين (1/ 783). (بنگرید: اثر آفرینان: 4/36). و در اعلام زرکلی (5/ 51) آمده است: الصَّدْر الشَّهِيد (483- 536 / 1090- 1141 م) عمر بن عبد العزيز بن عمر بن‏ مازة، أبو محمد، برهان الأئمة، حسام الدين، المعروف بالصدر الشهيد [: من اكابر الحنفية، من أهل خراسان. قتل بسمرقند و دفن في بخارى. له «الجامع» فقه، و «الفتاوى الصغرى» و «الفتاوى الكبرى» في المكتبة العربية بدمشق، و «عمدة المفتي و المستفتي» و «الواقعات الحسامية» «شرح أدب القاضي، للخصاف» و «شرح الجامع الصغير» في تذكرة النوادر، و باسم «ترتيب الجامع الصغير» في الصادقية بتونس و غير ذلك.

3. پسر او امام [شمس الدّين صدر جهان‏] محمّد بن عمر بن عبد العزيز بن مازه، رئيس بخارا بود و در سنه 559 غارت تركان قرلق را بر بخارا بلطائف الحيل بتعويق افكند تا جغرى خان بن حسن تگين كه از جانب خطا والى سمرقند و بخارا بود برسيد و شرّ ايشان را دفع نمود. سوزنى شاعر معروف را در حقّ او مدايح بسيار است از جمله در اشارت بهمين واقعه گويد: شاه جهان بصدر جهان شاد و خرم است / جاوید باد شاه بشادی و خرمی .... [اشاره خواهیم کرد که ابن نجار تاریخ قتل نویسنده ما را 566 نوشته است. همو ولادت وی را 611 دانسته و بنابرین، ذهبی سن او را پنجاه و پنج سال گفته است.]

4. پسر ديگر او صدر الصّدور صدر جهان برهان‌الدّين عبد العزيز بن عمر بن عبدالعزيز بن مازه كه از اعاظم رؤسا و از مشاهير خاندان برهان است و عوفى درينجا [لباب] و در جوامع الحكايات همه جا ازو به «سلطان دستارداران جهان» تعبير مي‌كند و اوست كه محمّد بن زفر بن عمر تاريخ بخارا لأبى بكر محمّد بن جعفر النّرشخى را در سنه 574 بنام او اختصار و اصلاح نمود.

[ در تاریخ بخارا وی چنین وصف شده است: «اختصار كرد به جهت خدمت مجلس عالى مولانا صدر الصدور جهان خواجه امام اجلّ اعزّ اشرف اطهر امجد كبير كريم برهان الملة و الدين سيف الاسلام و المسلمين، حسام الائمة فى العالمين، زينة الملك (و) الملوك و السلاطين، سلطان الشريعة كهف الملة قدوة الامامة، ناصر السلطنة، قامع البدعة، ظهير الخلافة نصير الايام مجير الانام ملك العالم اكرم الدنيا اعلم الورى، سيد اهل الارض امام الحرمين مفتى الخافقين كريم الطرفين حبيب الابوين‏ تاج المعالى و المناقب و المراتب و المفاخر عبدالعزيز بن صدر الامام الاجل الشهيد السعيد حسام الدين عمر بن الصدر الامام الحميد برهان الدين عبد العزيز ... كمترين بندگان محمد بن زفر بن عمر، باشد كه مجلس عالى مولوى دام عليا شرف مطالعت ميمون دام ميمونا ارزانى دارد، و به چشم رضا ملاحظت فرمايد، إن شاء اللّه تعالی].

در القند از «الشیخ الاجل برهان الائمة ابومحمد عبدالعزیز بن عمر بن عبدالعزیز مازه» یاد شده و گفته شده است که در روز نهم ذی قعده سال 518 در بخارا درگذشته. وی به سمرقند وارد شده، در آنجا حدیث روایت کرد و مناظره نمود. سپس یک روایت هم از طریق وی نقل کرده است.[4] این که این شخص چه نسبتی با عبدالعزیز مورد بحث قزوینی در این بند دارد، باید تحقیق شود. بسا در سال درگذشت وی در القند یعنی «ثمانی عشرة و خمسمائة» خطایی رخ داده باشد یا آن که شخص دیگری باشد.

5. برادر او [برادرِ حسام الدین پدر مؤلف ما] تاج الاسلام احمد بن عبد العزيز بن مازه كه گورخان بعد از كشتن برادرش صدر شهيد حسام الدّين عمر، وي را مستشار وناظر بر البتگين حاكم بخارا فرمود تا هر كارى كه البتگين كند باشارت و راى تاج الاسلام باشد.

[به نوشته منابع، وی یکی از مشایخ صاحب الهدایه اثر معروف در فقه حنفی است وصاحب الهدایه «کتاب السیر» محمد بن حسن شیبانی را از طریق وی روایت کرده است. بنگرید: الطبقات السنیه، 1/ 380.

در تاج التراجم ص 58 در باره این دو برادر یعنی حسام الدین شهید و تاج سعید احمد، چنین آمده است: الحسام الشهید، ابومحمد عمر ابن برهان الائمه عبدالعزیز، و او عم صاحب المحیط است. این برهان الائمه عبدالعزیز دو پسر داشت: یکی صدر شهید عمر [حسام الدین پدر مؤلف] و دیگری التاج السعید احمد [عموی مؤلف]. صاحب المحیط، پسر تاج سعید است و بنابرین صدر شهید عموی او می‌شود. تحقیق در این نسب تنها در کلام ما آمده است و بسیاری در این باره اشتباه کرده‌اند. از آن جمله قطب الدین در کتاب طبقات الحنفیه.

6. امام برهان الدّين محمود بن احمد بن عبد العزيز بن مازه صاحب كتاب ذخيرة الفتاوى مشهور به الذّخيرة البرهانيّه كه جامع است فتاوى صدر شهيد حسام الدّين را با فتاوى خود او.[5]

7 ـ 10. امام برهان الدّين محمّد معروف بصدر جهان ابن احمد بن عبد العزيز بن مازه و برادرش افتخار جهان و دو پسرش ملك الأسلام و عزيز الأسلام، صدر جهان مذكور از جمله اعاظم ملوك عصر بود و وى خود حكومت بخارا مى‏نمود و به خطائيان باج مي‌گذارد، در سنه 603 از راه حجّ ببغداد رفت در وقت ورود احترامى شايان ازو نمودند، ولى چون در عرض راه با حجّاج خوش رفتارى ننمود در وقت رجوع از حجّ، مَقدم او را در بغداد چندان وقعى نگذاردند و حجّاج او را صدر جهنّم لقب دادند و در سنه 613 يا 614 كه سلطان علاء الدّين محمّد خوارزمشاه بقصد عراق و محاربه با خليفه النّاصر لدين اللّه تصميم عزم داده بود رعايت حزم را قبل از حركت بعراق صدر جهان با برادر و دو پسرش را از بخارا بخوارزم انتقال داد، از خوف اينكه مبادا در غياب او اسباب فتنه و فساد شوند و ايشان همچنان در خوارزم بودند تا بوقت آنكه تركان خاتون مادر خوارزمشاه از خوف لشكر مغول مصمّم گرديد كه از خوارزم فرار نمايد (سنه 616) قبل از حركت از خوارزم از براى فراغت خاطر و اطمينان بال، صدر جهان و برادر و دو پسرش را با ساير ملوك اطراف كه در دربار خوارزمشاه بودند تماما بكشت (سيرت جلال الدّين منكبرنى لمحمّد بن احمد النّسوى ص 23- 24، 39) [پایان نوشته قزوینی].

ابن دبیثی (م 637) در باره محمد بن عبد العزيز بن محمد بن‏ عمر بن‏ عبد العزيز بن عمر گوید: لقب عمر اخیر، مازه است و فرزندان وی به بنی مازه شناخته می‌شوند، اما محمد صدر جهان، از اهالی بخارا است، از خاندانی بزرگ و مشهور به علم و تقدم و مذهب ابوحنیفه. جد وی محمد بن عمر یکی از ائمه مذهب حنفی است... این محمد بن عبدالعزیز صدر جهان، در سال 603 همراه شماری از فقهای شهر خود و یاران و تجمل زیاد به بغداد آمد. کاروان وی مورد استقبال دیوان قرار گرفت. صاحب دیوان زمام در آن وقت فخرالدین ابوالبدر محمد بن احمد بن امسینا بود که همراه جماعتی از حاجبان و امرا و لشکران و شخصیت ها تا نزدیک دیوار شهر در باب الحلبه آمدند و همراه او در روز پنج شنبه دوم ذی قعده سال مزبور وارد شهر شده و در سمت غربی دجله در دارزبیده در کنار دجله ساکن شدند. او به حج رفت و برگشت و خود و فرزندش خلعت گرفت و در ربیع الاول سال 605 به شهرش بازگشت].[6]

11. صدر جهان سيف الدّين محمّد بن عبد العزيز بن عمر بن عبد العزيز بن مازه كه عوفى ميگويد اكنون باقى است (لباب، ص 180، 184، 186) پس معلوم مي‌شود كه تا حدود سنه 617 (كه سال تأليف لباب الألباب است). در حيات بوده است.

12. برهان الاسلام تاج الدّين عمر بن مسعود بن احمد بن عبد العزيز بن مازه معاصر قلج طمغاج خان ابراهيم بن الحسين و پسرش قلج ارسلان خان عثمان مقتول در سنه 609 و او يكى از اساتيد عوفى است‏ (لباب، ص 169- 174)، [در باره وی بنگرید:‌ تاریخ ادبیات صفا، 2/ 833؛ دانشنامه ادب پارسی، 1/ 663].

13. پسر او نظام الدّين محمّد بن عمر كه عوفى در وقتى كه از خراسان به بخارا مي‌رفته است (در حدود سنه 600) چند روزى در آموى در خدمت او بسر برده است. قزوینی در پایان گوید: اين است على العجاله آنچه از افراد اين خاندان بدست آورده‏ايم.[7]

[البته افراد دیگری هم از این خاندان نامبردارند که شناسایی کامل آنها نیازمند یک تحقیق مستقل در باره آل برهان است. از آن جمله «محمود بن أحمد بن برهان الدين بن تاج الدين أحمد بن الصدر الامام الماضي عبد العزيز بن عمر بن‏ مازه البخاري» که ابن فوطی در قرن هفتم از او یاد کرده و افزوده است که «لهم نسَب متصل بأمير المؤمنين عمر بن الخطاب، و هم من بيت العلم و الرياسة».[8]

 

ب: آل برهان به روایت معین الفقراء

مزار آل برهان در بخارا دست کم تا قرن نهم که معین الفقراء مزارات بخارا را نوشته، بوده است. وی تحت عنوان «ذکر صدور معظم آل برهان»‌ گوید: «مفاخر زمين و زمان بوده‏اند، و آثار مآثر و اخبار مفاخر ايشان در ارباع ربع مسكون نه چنان شايع و لايح است، كه بتعريف اين فقير، حاجتمند بود، از تعريف احوال ايشان بحر محيط كه بجهت محتاجان طلبه علم ذخيره كرده‏اند مغنى است».

وی با اشاره به این که قبور آنان در سه موضع بوده گوید: «بعضى از ايشان درين حظيره‏اند كه بر سر راه فتحابادست، و اغلب در آن حظيره عوراتند و گويند ابوالصدور الصدر برهان الائمه و صدر حليم [که این تعبیر آخر اشاره به حسام الدین شهید پدر مؤلف ما و فرزند بنیانگزار این خاندان است] در آن حظيره‏اند، و بعضى، در حظيره‏‌اى كه بر بالاى مقابرست، و آن حظيره در مقابله راه است، و اكثر در آنجا از اولاد و احفاد و اعقاب صدوراند، اما اكثر صدور معظم، در آن توده‏اند كه بر شمال اين حظيره است، و قبر هريكى از ديگرى ممتاز نيست و مجموع در عالم وحدت مستغرقند، و در مقام اتحادند، رحمهم اللّه».[9]

وی همچنین از محمد بن عمر بن حسن بن محمد بن صدر شهید احمد بن عبدالعزیز بن محمد بن الصدر الشهید الحلیم حسام الدین امام الحرمین (متوفای 593) یاد کرده و گوید که او مرید خواجه عبدالخالق غجدوانی (م 575) بوده است.[10]

نیز از ابوالمفاخر عمر بن صدر کبیر برهان الدین عبدالعزیز بن عمر بن مازه یاد کرده است.[11]

معین الفقرا در باره نخستین فرد این خانواده گوید: ابو الصدور الصدر الامام الكبير رحمه الله. اجداد وی در مرو بودند که به بخارا آمدند و صدرات پس از سال 495 از طرف سلطان سنجر به وی رسید و سلطان دخترش را به عقد وی درآورد و او را صدر نامید. فرزند او که از وی با عنوان «صدر حلیم عمر صاحب مغنی» یاد کرده باید همان حسام الدین شهید پدر مؤلف ما باشد.

گذشت که برادر حسام الدین عمر شهید، احمد بن عبدالعزیز است که معین الفقراء آثاری از وی یاد کرده و قزوینی در مطالب پیشگفته به او اشارت داشت.

 

ج: آگاهی های ما در باره نویسنده این کتاب

شهرت پدر مؤلف که او را با لقب «صدر شهید»‌ می‌شناسند، بسیار زیاد است. حسام الدین عمر بن عبدالعزیز معروف به صدر شهید با القابی چون برهان الائمه و کنیت ابومحمد و حسام شهید شناخته می‌شود. وی نزد پدرش درس خواند و کتاب‌ «الفتاوی الصغیر»‌ و «الفتاوی الکبری»‌ و «الجامع الصغیر المطول»‌ و جز اینها را نوشت. در 483 به دنیا آمد و در [صفر][12] سال 536 به شهادت رسید. وی استاد مرغینانی نویسنده کتاب الهدایه[13] و ممدوح شاعرانی همچون وطواط (م 573) بوده است.[14]

شمس الدین ذهبی شرح حال نسبتا مفصلی به سبک و سیاق خود برای حسام‌الدین عمر بن عبدالعزیز نوشته و واقعه قتل وی توسط گورخان را که از متون تاریخی معروف برگرفته، شرح داده است.[15]

کشته شدن وی در جریان حمله گورخان به ماوراءالنهر بود که سلطان سنجر [م552] در آن مشارکت کرد و شکست خورد و هزاران نفر از مسلمانان در آن حمله کشته شدند و برخی از اعضای خانواده سنجر به اسارت درآمدند. قطوان، نامی است که منابع برای این نبرد بکار می‌برند.

خانواده آل برهان در مقام علم و ریاست شهرت خود را حفظ کرد و آثاری از آنان در قرن هفتم و حتی پس از آن در بخارا برجای مانده است. راوندی در قرن ششم نوشته است: «سلطان اعظم سنجر ـ برّد اللّه مضجعه ـ در خوراسان وماوراءالنّهر و غزنين چندان تربيت صدور جهان‏ و خواجه امام برهان‏ كرد كه خطا خان‏ كافر، چون بر آن ملك مستولى شذ، بى‏ايشان ملك نتوانست داشتن، هنوز اعقاب ايشان را حاكم و ممكّن دارد».[16] صدور جهان وی، می‌تواند شامل محمد بن عمر بن عبدالعزیز، نویسنده رساله حاضر نیز باشد.

رهبری دینی در بخارا پس از کشته شدن حسام الدین عمر بن عبدالعزیز که پدر نویسنده ماست، به برادرش تاج الاسلام احمد رسید. بسا پس از مرگ وی که گویا در 551 بوده، پسر حسام الدین، یعنی محمد ـ نویسنده لطائف ـ رهبری دینی را بر عهده گرفت.

قزوینی در جای دیگری هم نوشته است: حسام الدين عمر هم از مشاهير علمای مشرق و از جمله فقهای ما وراءالنهر بوده، و در سال 536 در جنگ قطوان كه در حوالى سمرقند ما بين سلطان سنجر و گورخان خطائى روى داد، و به پيروزى گورخان خاتمه يافت، حسام الدين به دست گورخان كشته شد. حسام الدين عمر را دو فرزند برومند و دانشمند بوده:

يكى شمس الدين صدر جهان محمد بن‏ عمر بن‏ عبد العزيز بن مازه‏ رئيس بخارا. [مؤلف لطائف‌ الاذکار] ‌و ديگر صدر الصدور صدر جهان برهان الدين عبد العزيز بن عمر بن عبدالعزيز بن مازه كه از اعاظم رؤسا، و از مشاهير خاندان آل برهان بوده، و همين شخص است كه محمد بن زفر تاريخ بخارا را در سال 574 به نام او اختصار و اصلاح كرده است.»[17]

اما در باره نویسنده ما دست کم یک شرح حال کهن عالی توسط ابن نجار [م634] یکی از حرفه‌ای ترین مورخان بغداد برجای مانده که دیگران هم آن را نقل کرده اند. بر اساس نوشته وی، تاریخ تولدش 511 و کشته شدن وی در 566 است. ابن‌نجّار از سفر حج نویسنده ما به بغداد در سال 552 یاد کرده است.[18] عبارت کتاب او در باره نویسنده ما به تقل از الجواهر المضئیه چنین است:

محمد بن‏ عمر بن‏ عبد العزيز بن عمر، ابن مازه‏ شمس الدين، أبو جعفر الإمام، ابن الإمام. تقدّم والده، و جدّه‏. قال ابن النّجّار: من أهل بخارى، و كان رئيسها و ابن رئيسها، و من أكابر أعيانها، و فحول فقهائها، المشهورين بالفضل و النّبل، و له التقدّم عند الملوك و السّلاطين. قدم بغداد حاجّا، فى شوّال، سنة اثنتين و خمسين و خمسمائة، و حدّث بها عن والده. روى‏ عنه أبو البركات محمد بن على بن محمد الأنصارىّ، فى «مشيخته» قرأت على يوسف بن جبريل‏، عن أبى البركات الأنصارىّ، قال: أنشدنى أبوجعفر ابن مازه‏:

ألم تستحی من وجه المشیب
 

 

و قد ناجاک بالوعظ المصیب
 

أراک تعـد لـلآمـال ذخـرا
 

 

فـما أعـدت للأجـل القریب
 

 

سألت مسعود بن أحمد ابن مازه البخارىّ،[19] عن وفاة محمد بن عمر بن عبد العزيز ابن مازه، فقال: فى سنة ست و ستين و خمسمائة، و أظنّه فى ربيع الأوّل، قتل [قیل]‏ قتلا. و كان مولده فى سنة إحدى عشرة و خمسمائة.[20]

ترجمه: محمد بن عمر بن عبدالعزیز بن عمر، ابن مازه، شمس الدین، ابوجعفر امام، ابن الامام. شرح حال پدرش گذشت. ابن نجار گوید: از اهل بخارا و رئیس آن بود، پسر رئیس آن، و در شمار بزرگان از شخصیت‌های آن، از فقیهان برجسته، مشهور به علم و عقل، نزد پادشاهان محترم و مقدم بود، در شوال سال 552 برای حج به بغداد آمد، در آنجا از پدرش روایت کرد. ابوالبرکات محمدبن علی بن محمد انصاری در مشیخه از او روایت دارد. من بر یوسف بن جبرئیل خواندم، به نقل از ابوالبرکات انصاری، که گفت: ابوجعفر شمس الدین این شعر را [از خودش!] برایم خواند: «آیا از صورت پیر [خود] حیا نمی‌کنی، در حالی که با وعظ رسایش با تو سخن می ‌گوید؟ می بینم که در فکر تهیه مال برای تحقق آرزوهایت هستی و برای اجل نزدیک خود را آماده نساخته‌ای». از مسعود بن احمد بن مازه در باره تاریخ وفات محمد بن عمر بن عبدالعزیز ابن مازه پرسیدم، گفت: در سال 566، و تصور می‌کنم در ربیع الاول، کشته شد. ولادتش در 511 بود.

این اطلاعات که ابن نجار گزارش کرده بسیار عالی است و به خصوص برای تعیین تاریخ تولد و وفات مؤلف ما بسیار با ارزش است؛ اما این که مسعود بن احمد بن مازه بخاری گفته است که او کشته شده، باز خبر تازه‌ و مهمی است، هرچند علت این قتل که می‌تواند به مسائل سیاسی داخلی بخارا مربوط باشد، برای ما روشن نیست. در فهرست رویدادهای سال 566 در منابعی چون کامل ابن اثیر هم اشاره‌ به هیچ حادثه‌ای در بخارا نشده است تا در این باره حدسی زده شد.

اشاره کردیم که آمدن وی به بغداد در سال 552 مربوط به همین سفر حج است که کتاب حاضر برای آن نوشته شده است. شمار فراوانی از مردم بخارا او را در این سفر همراهی می کرده‌اند. در قصیدة سوزنی که در باره بازگشت وی از همین سفر سروده و خواهد آمد، اشاره به کثرت همراهان شده است.

ذهبی برای پایه همان اطلاعات ابن نجار نوشته است: محمد بن عمر بن‏ عبد العزيز بن مازة أبو جعفر البخاريّ، الفقيه الحنفيّ، شيخ بخارى و رئيسها و ابن شيخها. لقبه: شمس الدّين. روى عن أبيه. و عنه: أبو البركات محمد بن عليّ الأنصاريّ قاضي أسيوط في مشيخته، سمع منه ببغداد لمّا قدمها. عاش خمسا و خمسين سنة.[21] تعیین 55 سال زندگی نشان می‌دهد که در تاریخ درگذشتی که ابن نجار آورده یعنی566 اشتباهی از نظر املایی اتفاق نیفتاده است.

صفَدی هم نوشته است: محمد بن‏ عمر بن‏ عبدالعزيز بن مازة ابو جعفر الفقيه الحنفي من اهل بخارا رئيسها و ابن رئيسها. كان من فحول فقهائها المشهورين بالفضل و النبل و له التقدّم عند الملوك و السلاطين، قدم بغداذ و حدّث عن والده، روى عنه ابوالبركات محمد بن علي الأنصاري قاضي سيوط من اهل مصر في مشيخته. مولده سنة احدى عشرة و خمس مائة و قتل سنة ستين‏ و خمس مائة.[22] از این تاریخ اخیر باید یک «سنة ست و» افتاده باشد، زیرا چنان که صفدی آورده درگذشت وی 560 می‌شود در حالی که منابع پیشگفته، 566 نوشته‌اند، به خصوص ذهبی که سن او را هم 55 دانسته که بر اساس تولد در 511 همان 566 را نشان می‌دهد.

تا آنجا که جستجو شد، از محمد بن عمر بن عبدالعزیز، کتابی جز اثر حاضر ملاحظه نشده و بنابرین، این کتاب، یعنی لطائف الاذکار تاکنون می‌تواند تنها اثر بازمانده از او تلقی شود.

 

نقش ابن مازه در حمله ترکان قرلق به بخارا

سوزنی سمرقندی (م 569) اشعار ستایشی فراوانی در باره امرا و رؤسای خراسان و سران دولت سلجوقی دارد. گفته شده است یکی از ممدوحان وی محمد بن احمد بن عبدالعزیز بن مازه و برادرش افتخار جهان و دو پسرش ملوک الاسلام و عزیز الاسلام بوده است. در این باره البته تردید هست، زیرا این محمد بن احمد بن مازه در سال 603  به حج رفته و تصور این که روزگاری دراز پیش از آن، ممدوح سوزنی شده باشد دشوار است. شاه حسینی در مقدمه دیوان، قصیده  با مطلع ذیل را در باره وی می داند. [23]

دارم هوای آن که پر از دُر کنم جهان
 

 

 تا از ثنای صدر جهان پر کنم جهان
 

 

تصور این که کسی مانند سوزنی که سال 569 درگذشته در باره وی که در سال 603 به حج رفته، قصیده‌ای گفته باشد، قدری دشوار می‌نماید، گرچه امکان دارد.

نویسنده لطائف ‌الاذکار نیز یکی از ممدوحان سوزنی است. قزوینی در این باره نوشته است: از جمله ممدوحان وی، امام شمس الدین صدر جهان محمد بن عمر بن عبدالعزیز بن مازه از آل برهان که رئیس بخارا بود ودر سنه 559 غارت ترکان قرلق را بر بخارا بلطائف الحیل بتأخیر انداخت تا جغری خان بن حسن تگین که از جانب خطا والی سمرقند و بخارا بود برسید و شر ایشان را دفع نمود. سوزنى شاعر معروف را در حقّ او مدايح بسيار است؛ از جمله در اشارت به اين واقعه گويد:

 

شاه جهان بصدر جهان شاد وخرم است
 

 

جاوید باد شاه بشادی و خرمی
 

سلطان علم و دین و دنیا هم آن تست
 

 

 چون نیکخواه دولت شاه معظمی
 

در مدح تو به صورت تضمین ادا کنم
 

 

یک بیت رودکی را در حق بلعمی
 

صدرجهان جهان هم تاریک شب شدست
 

 

 از بهر ما سپیده صادق همی دمی
 

از حشمت تو بی ربض و خندق و سلاح
 

 

 سدَ سکندر است بخارا ز محکمی
 

حق کی گذاشتی که بخارای چون بهشت
 

 

 ویران شدی بحمله مشتی جهنَمی
 

شمس‌حسام برهان دانی که تو کی‌ ای
 

 

 درد بخاریان را درمان و مرهمی[24]
 

 

داستان مورد اشاره قزوینی در بالا مربوط به سال 559 هجری است. ابن اثیر نوشته است: خان خانان چین، جغری خان را به عنوان حاکم سمرقند و بخارا تعیین کرد. او مدتی در آنجا بود تا این که در این وقت، خان به او گفت تا ترکان قارغلیه را از منطقه بخارا و سمرقند به کاشغر بازگرداند تا سلاح را کنار گذاشته و به کشاورزی مشغول شوند. وقتی جغری خان تصمیم بر اجرای فرمان خان گرفت، این جماعت از پذیرفتن آن خودداری کردند. وی اصرار کرد اما آنان یکپارچه معترض شده به سمت بخارا حرکت کردند. در این وقت، فقیه محمد بن عمر بن برهان الدین عبدالعزیز بن مازه، رئیس بخارا، جغری خان را آگاه کرده از او خواست، پیش از آن که این جماعت شری برپا کنند و بلاد را غارت نمایند، خود را برساند. از سوی دیگر، ابن مازه، یعنی همین فقیه، کسانی را نزد معترضین فرستاد و به ایشان گفت: پیش از این کفار به این شهر یورش بردند اما از غارت آن خودداری کردند، شما که مسلمان هستید، زشت است که دست به اموال و خون مردم دراز کنید. من هرآنچه پول بخواهید به شما خواهم داد تا از نهب و غارت خودداری کنید. در این باره نمایندگانی بین آنان رفت و آمد داشت و ابن مازه وقت کشی می کرد و روزها سپری می‌شد تا آن که بدون توجه ترکان قارغلیه [قرلق] جغری خان رسید و به آنان یورش برده، شمشیر میانشان نهاد و شکستشان داد و متفرقشان کرد و بدین ترتیب شر آنان از سر بخارا کم شد.[25]

 

بازگشت مؤلف از سفر  حج سال 552 و قصیده سوزنی در باره او

شعر گویی برای بزرگان خراسان به ویژه در باره سفر حج آنان امری رایج و معمول بوده و این هم از آن روست که حج در نگاه خراسانیان اعتبار زیادی داشته است.[26] سوزنی به مناسبت بازگشت ابن مازه از سفر حج، یعنی همین سفری که کتاب حاضر لطائف الاذکار در آن نوشته شده، قصیده‌ای تابناکی سروده و  این نهایت خوش شانسی ماست که این قصیده  در کنار این کتاب برجای مانده که بدین شرح است:

محترم شاه شریعت آمد از بیت الحرم
 

 

آمد از بیت الحرم شاه شریعت محترم
 

آن که از وی محترم‌تر زایر آمدشد نداشت[27]
 

 

تا پدیدار آمدست آمد شدِ بیت الحرم
 

صدرفاروق نقی نسبت[28] که اندر دین حق
 

 

 آنچه فاروق تقی از تیغ کرد، او از قلم
 

او پرستاران حق را با خود از روی نیاز
 

 

زایر بیت الحرم کرد از راه لطف و کرم
 

پادشاه تخمه برهان اجل شمس حسام
 

 

 آن که از رفتار او شد بادیه، باغ ارم
 

آیت رنج و عنای سالکان راه حج
 

 

 اندر آن حاجی نشد نازل که با او شد بهم
 

مکه و یثرب زیارت کرد و چون مردان مرد
 

 

 بر جمال دو حرم پاشید دینار و درم
 

لشکری را برد و باز آورد در انعام خویش
 

 

 پادشا منعم بود بهر حشم دارد نعم
 

خسرو شرعست وشیرین لفظ اوشیرین اداست
 

 

 جلوه شیرین او بر مسند لا و نعم
 

هرچه او بر لفظ شیرین راند اندر اصل و فروع
 

 

 مستمع دارد مر آن را مستفاد و مغتنم
 

هست چون برهان وسیف وچون حسام‌الدین وتاج
 

 

 بر ره نعمان ثابت راسخ و ثابت قدم
 

کیست اندرملک شرع ازنسبت برهان جز او
 

 

 شمس نام واب حسام و سیف جد وتاج عم
 

آمد از وی بر هواداران درین میمون سفر
 

 

 آنچه از شیر شکاری بر دل عنز[29] و غنم
 

قافله سالار سنت را ازو بد فتح ونصر[30]
 

 

 ملحدان قلعة اَلموت را موت و الم[31]
 

از شکوه او شکاف کوه را کردند پست
 

 

 چون کشَف کردند پنهان دست و پای اندر شکم
 

حجت او بر هواداران هوا را دام[32] کرد
 

 

 کی براند صید را در حلق دام از حلق دم
 

مبتدع چون صید او شد مانده در دام نظر
 

 

 گو دم از سنّت زند ور نی هدر شد ‌دین ودم
 

از شرایع آنچه اندر حج اسلام است کرد
 

 

 نزد حق کردار اومقبول باشد لاجرم
 

ای سر برهانیان و فضلیان[33] از فضل حق
 

 

 گشت برهان تو پیدا درعرب واندر عجم
 

یافت خاقان از تو تشریف امیر المؤمنین
 

 

 زد برین تشریف میمون از بر کیوان علم
 

این کرامت از تو شاهنشاه را آمد پسند
 

 

 منت این هست بر جان رعایا و حشم
 

شاه عالم را به تشریف امیر المؤمنین
 

 

 شادمان کردی که در عالم مبادت هیچ غم
 

از سفر خرم خرامیدی و کردی ناگهان
 

 

 حضرت جلّت بدین خرم خرامیدن خرم
 

هرکجا خواهی که بخرامی بتقدیر ملک
 

 

 بود خواهد خرّمی بر دفتر عمرت رقم
 

تا بتابد جرم شمس و قطره تا بارد ز ابر
 

 

 تا که نور ماه گردد گاه بیش و گاه کم[34]
 

تو چو شمس روشن رخشنده از برج شرف
 

 

 حاسد منحوس تو گرینده چو ابر دژم
 

ذرة تابنده شمس و قطرة بارنده ابر
 

 

 باد کم درپیش‌سال عمر تو ای محتشم[35]
 

سوزنی شاه شریعت را ستایش کن بشعر
 

 

 وانگهی از شعر حکمت گو اگر داری حکم
 

آفرین و مدح شاه شرع گفتن حکمت است
 

 

 کاندرین حکمت نباشد اهل حکمت متهم[36]
 

 

سوزنی در این قصیده در باره موقعیت وی در این خاندان و نام جد و پدر و عمو به روشنی سخن گفته است «هست چون برهان و سیف و چون حسام الدین و تاج» و پس از آن «شمس نام و اب حسام و سیف جد و تاج عم».

گذشت که قصیده دیگر سوزنی با مطلع: صد جهان رسدی به شادی و خرمی / در دوستان فزونی و در دشمنان کمی» در ستایش محمد بن عمر بن عبدالعزیز بن مازه، یعنی همین نویسنده ماست.[37]

 

2. نکاتی در بارة کتاب حاضر

فقه و ادبیات زیارت

در میان دانش‌هایی که یک سر آن به متون دینی و سر دیگر آن به تاریخ و شرح حال بر می‌گردد، می‌توان از دانشی یاد کرد که همین کتاب نمونه‌ روشنی از آن است. این دانش که تاریخ و دین را بهم پیوند داده، به نوعی اثر شرح حالنگارانه صوفیانه می‌ماند که هدف اصلی آن زیارت قبور و تربت مشایخ و معرفی آنهاست. علم مشایخ نگاری، در شکل تربت شناسی یا مزار شناسی یا تذکره‌نگاری اولیاء، همواره مورد توجه نویسندگانی از میان متصوفه بوده است که مریدان را تشویق به رفتن بر سر قبور و زیارت آنها و استمداد از ارواح آنان برای حل مشکلات دنیاوی و دینی و طلب شفاعت می‌کردند. توجه به این بُعد، از منظر باورهای دینی تصوف، در خراسان که یکی از عمیق‌ترین تلفیق‌ها میان مذهب حنفی با تصوف را در خود تجربه کرده بود، بسیار رواج داشت. در این نگاه، قبرستانها جای بسیار مقدسی بود و هر بخش آن، به دلیل وجود شیخ یا مشایخی که معمولا استادان و شاگردان کنار هم دفن می‌شدند، قدسیتی داشت که در این شرح‌حالها با عبارات فاخر از کیمیاگر بودن و تریاک گونه بودن آن در حل و فصل مشکلات سخن گفته شده است. در این حال، آثار مزبور نیازمند نوعی فقه زیارت می‌بود، زیارتی که اساس آن از روایت زیارت بقیع توسط رسول خدا (ص) و سپس روایاتی است که در باره زیارت قبر پیامبر (ص) وارد شده است. مشی شماری از صحابه و تابعین برای زیارت، به رغم برخی از مخالفت‌ها، و بعدها، سیره مشایخ صوفیه در تأیید آن که نفوذی چشمگیر در باورهای مذهبی مردم این نواحی داشتند، تقریبا زمینه را برای اعتبار و اهمیت زیارت قبور مشایخ فراهم کرده است. از سوی دیگر، این نگاه مثبت، سبب آبادی برخی از مزارات بدست سلاطین و امیران و نیز گسترش ادبیات و فقه زیارت که ایضا شامل نگارش این نوع آثار نیز می‌شود، شده است. این آثار منبعی عظیم برای دریافت ادبیات صوفیانه، به خصوص کرامات و معجزات شگفتی است که در باورهای عمومی نسبت به این قبور وجود داشت.

برای یک نمونه از این دست کتابها که البته از قرن نهم هجری و دوره تیموری بدست آمده، کتاب مقصد الاقبال السلطانیه از سید اصیل الدین عبدالله واعظ (تهران، بنیاد فرهنگ، 1351) است که اختصاص به معرفی قبور بزرگانی دارد که در هرات مدفون شده‌اند. مقدمه این اثر در باره زیارت، مشروعیت آن، آداب و به تعبیر خودش «در بیان مأخذ زیارت و ذکر آداب شرایط و ارکان ضوابط آن و شرح روایات و اخباری که در این باب وارد شده و به ثبوت پیوسته» مطالبی را آورده که همان ادبیات پیشگفته است.

نمونه دیگر تاریخ ملازاده یا مزارات بخارا است که توسط احمد بن محمود معین الفقراء در قرن نهم نوشته شده است. این اثر که بر پایه متون پیش از خود تألیف شده، اثری است که در حوزه معرفی تربت‌ها و مزارهای شهر بخارا، مشهورترین شهر خراسان در دوره میانی تاریخ اسلام و ایران نوشته شده است. از این کتاب، نسخه‌های فراوانی در ماوراءالنهر وجود داشته که نشانگر اعتبار و اهمیت آن توسط مردم و رواج استفاده از آن بوده است. از قضا شباهت‌های خاصی میان تاریخ ملازاده با کتاب لطایف الاذکار یعنی اثر موجود دارد که به موارد آن در برخی پاورقی‌ها اشاره‌ کرده‌ایم. در واقع بخش مزارات بخارای این کتاب با آنچه در ملازاده آمده شباهت زیادی با یکدیگر دارد. طبعا لطائف، سه قرن بر تاریخ ملازاده مقدم است و لاجرم باید اصل باشد، مگر آن که هر دو، از کتابی دیگر اقتباس کرده باشند. به هر حال نوع موارد مشابه در پاورقی این رساله ارجاع داده شده و نشان داده شده است که عبارات تاریخ ملازاده در مقایسه با آنچه در لطائف آمده، بازسازی شده و کهنگی نثر قرن ششمی لطایف را ندارد. می‌شود تصور کرد که بخش بخارای این اثر، منبع تاریخ ملازاده بوده یا منبعی مشترک مانند تاریخ بخارای غنجاری، منبع هر دو بوده است.

برای مثال در لطایف آمده است: «بیش از انک بتربت امام صالح حجاری رسی تربت قاضی امآم ابوعلی نسفی آست استاد خواجه امام شمس الایمه حلوآیی، و کفی هذا معرّفا» و در تاریخ ملازاده (ص 44 ـ 45) آمده است: «و گفته‌اند پیش از آن که بتربت امام صالح سجاری رسی، تربت امام ابوعلی نسفی است، رحمه الله، و او استاد مولانا شمس الدین حلوایی است، و کفی هذا معرفا».

به بحث ادبیات زیارت باز گردیم. ادبیات زیارت، جدای از مزارات مشایخ صوفیه، در کتابهای مناسک حنفی نیز وجود دارد که به طور عمده به بیان زیارتگاه‌های مدینه منوره مانند بقیع و اماکن دیگر بر می‌گردد. در این باره، در ارجاعات کتاب لطایف، اشاراتی وجود دارد که می‌تواند دامنه بحث را در کتابهای مناسک حنفی که فراوان هم هست، نشان دهد.

 

تألیف کتاب به درخواست مادر

اطلاعات اندکی در این کتاب در باره نویسنده و خاندانش آمده که مناسب است در آغاز توضیح و شرح محتوای کتاب اشاره کنیم.

آنچه در صفحه نخستین آمده نام کتاب است با عنوان «کتاب لطایف الاذکار للحُضّار و السّفار». بنابرین این کتاب نوعی ذکر گویی است برای کسانی که حاضر در شهرها هستند و برای مسافران. با این حال، توجه داریم که کتاب برای حجاج نوشته شده و بنابرین بیش از این که برای حضار باشد، برای مسافران است.

در همان صفحه نخست از نویسنده چنین یاد شده است: «الصدر الاجل الاکرم برهان الدین شمس الاسلام و المسلمین، ملک العلماء، سید المجتهدین محمد بن عمر بن عبدالعزیز». اینها القابی بوده است که وی به در زمان حیاتش از آنها برخوردار بوده است. عنوان صدر، موقعیت مذهبی او را می‌رساند. تعبیر مجتهد در فقه حنفی امری رایج است، چرا که در میان مذاهب اسلامی، در آن روزگار، حنفیان بیش از همه از «اجتهاد» که اشاره به مذهب رأی داشت، دفاع می‌کردند.

نکته دیگر این است که این کتاب به مناسبت سفر حج نویسنده در سال 552 نوشته شده و ما جدای از این متن، از متنی که ابن نجار در شرح حال وی آورده،  و گذشت، آگاهیم که او در سال 552 در بغداد بوده است. وی نوشته است: «چون در شهور سنه اثنین و خمسین و خسمایه عزم زیارت بیت الله کعبه معظمه مشرّفه و تربت پاک محمّد رسول الله افتاد، بعد از آن که سالها در تمنّی تیسیر این سعادت و تسهیل طریق این موهبت شب بروز و روز بشب آورده شده بود، مصمم گشت و موانعی کی از رفیق و عوایقی کی در طریق بود، بفضل الله سبحانه و تعالی و حسن تیسیره برخاست».

این که در این سفر چه کسانی همراه وی بوده‌اند، آگاهی خاصی نداریم. از قصیده سوزنی که در استقبال از وی در بازگشت سروده شده، معلوم می‌شود که کاروان او بسیار عریض و طویلی بوده است: « لشکری را برد و باز آورد در انعام خویش». اما به طور ویژه، وی در مقدمه به همراهی مادرش که اکنون 18 سال از کشته شدن شوهرش حسام الدین عمر بن عبدالعزیز توسط گورخان گذشته، یاد کرده است. وی از این همراهی بسیار شادمان است و می‌گوید که ثواب حج وی از یک به ده تبدیل شده است: «کی یک حج درین خدمت، ده حج گشت و خدمت او که وسیلت رستگاری و رفع درجات آخرت و امان و نیک نامی دنیاست، بدست آمد». تعبیری که برای مادر آمده از یک جهت مبهم است: «سید رفیع معصوم» اما دعایی که برای وی آمده «عصمها الله و سترها» است که تردیدی باقی نمی‌گذارد. در ین وقت مادرش در «کمال ضعف و فتور بنیت»‌ بوده است. جالب است که نگارش این اثر هم به خواست مادر بوده و همانجا آورده است که «از بهر مزیت کرامت، بندة خویش را بساختن کتابی مشتمل بر بیان مذهب سنت و جماعت و کیفیت اوراد و وضو و صلوات و بعضی از احکام آن و باز نمودن احکام مناسک و چگونگی شرایط زیارت و اعلام کردن از تربت هر بزرکی از قبة الاسلام بخارا ـ عَمَرها الله ـ تا بمدینة السّلام اشارت بفرمود». سپس اشاره دارد که این که واقعا به این دلیل نبود که با وجود آثار برجستگانی چون «سیف الدین امام الحرمین و صدر اجل شهید سعید والد» یعنی پدرش، نیاز به این قبیل نوشته‌ باشد، اما آنچه مهم بود این بود: «لکن چون طاعت‌داشت و امتثال اوامر و نواهی او ـ صانها الله عن الافات ـ از مفترضات شرع و عقل بود، و بنده را اعتراض نمودن و حکمت طلب کردن ترک ادب و بی‌خردی، امتثال نموده شد و انقیاد کرده آمد».

وی در این کتاب چند بار از پدر خود یاد کرده که مناسب است همین جا آن موارد را نقل کنیم. وی در باره زیارت موی مبارک رسول (ص) و این که چند موی حضرت در بخارا بوده، از جمله اشاره دارد که یکی هم همراه پدرش بوده است. «[و یک تار دیگر موی با] حسآم الدین والد است ـ تغمّدهما الله برحمته ـ از روی ظآهر و غآلب». در اینجا وی اشاره به کشته شدن پدرش و این که لباس او به دست وی افتاده و موی را در آن نیافته کرده، و می‌نویسد: «چون آن روز که بیش گورخآن لعین او رآ بیرون بردند، بی هیچ جهت، موی مبآرک مصطفی را ـ علیه السلام ـ از غلاف‌های نقره و زر که ساخته بود بیرون کرد، و در پاره‌ای موم در پیش گریبان قمیص دردوخت و جون حال شهآدت یآفتن او رآ مقر گشت، چنین گفتند کی بر کنْد و فرو خورد و آن قمیص بعد از آن بدست مُرتّب کتآب افتآد و حالی با اوست، و موی در گریبان نیست. معلوم می‌گردد کی آن خذآی آمرزنده، فرو خورده آست».

در جای دیگری هم از سفر حج پدرش و احترامی که برای مزار ابوسهل ابیوردی قائل بوده سخن گفته و نوشته است: «و در وقتی که صدر شهید حسام الدین والد ـ تغمده الله بالرحمة و الرضوان ـ از سفر قبله بازگشت، و [جد نویسنده ما]‌ صدر سعید برهان الدین ـ رحمة الله علیه ـ استقبال فرموده بود، جون او را بتربت خواجه امام ابوسهل ابیوردی ارشاد کردند ... نمود و زیارت دیگری قطع کرد، و بدین زیارت مشغول گشت و بسیار بایستاد، و بتضرّع و زاری مناجات می‌کرد و تقرّب و تبرّک می‌نمود، و در گرمگاه، جندان بایستاد که جمله اتباع و خدم و شاگردان را سامت آورد؛ و علی عظم حاله، کفی هذا، و الله اعلم.»

 

ویژگی‌های صوری نسخه

تک نسخه ما از آغاز و پایان کامل بوده و جز چند مورد افتادگی میانی در آن نیست. برگ 45/1 مشکل محو قسمت اندکی از اوائل سطور را دارد که باید از بابت آن به دلیل نامشخص بودن نام برخی از مساجد مدینه متأسف بود. در عین حال، آسیب دیدگی‌های کلی هم مانند خیس شدن بخشی از صفحات وجود داشته که خوشبختانه، ضمن آن که آثارش باقی مانده، اما به متن آسیب نزده است. همچنین بخشی از قسم دوم کتاب و آغاز قسم سوم نیز نواقصی دارد که در جای خود به آن اشاره کرده‌ایم.

به وصف صوری نسخه برگردیم. در صفحه نخست، عنوان کتاب به صورت درشت و زیبایی بالای صفحه آمده و نام مؤلف زیر آن با قلم معمولی کتاب نوشته شده است. پس از آن باز با بسم الله الرحمن الرحیم که به صورت درشت نوشته شده متن کتاب آغاز شده است. در ادامه اقسام یا بخشهای کتاب به صورت مشخص، با کشیدن دو خط بالا و پایین عنوان بخش و به رنگ قرمز مشخص شده است. عناوین فرعی‌تر هم در کتاب، باز با رنگ قرمز نوشته شده است.

نسخه 46 برگ است که صفحة 1 برگ اول کتاب و صفحه 2 برگ 46 سفید است. بنابرین متن کتاب، 45 برگ و به عبارتی 90 صفحه است. از نوع خط آشکار است که توسط دو نفر به صورت متفاوت حتی از نظر املای حروف کتابت شده و این از انجامه رساله نیز مشخص است که دو برادر آن را کتابت کرده‌اند. هر صفحه حاوی 19 سطر است گرچه اندک صفحات بیست سطر هم در خود جای داده است.

گفتنی است که رساله یک شماره گذاری دیگر هم برای برگها دارد که از 333 آغاز شده و به 378 پایان می‌یابد. این نشان می‌دهد که زمانی این بخش از کتاب داخل مجموعه‌ای قرار داشته که از آن جدا شده و صحافی شده است؛ زیرا در ادامه تصویر جلد کتاب هم در اختیار ماست و به علاوه برگ شماری از 1 تا 46 که به لاتین نوشته شده مؤید آن است که در این اواخر جدا شده و صحافی گشته است. یا لیت که کل مجموعه در اختیار بود تا می‌شد اطلاعات دیگری در با ره رساله بدست آورد. می‌توان مطمئن بود که باقی رساله های این مجموعه در میان نسخه‌ها باقی مانده است.

به تصریح انجامه کتاب، این نسخه در 25 جمادی الثانیه سال 834 کتابت شده و کاتب آن، دو برادر با نام های محمد و محمود فرزندان سعید فرزند حمیدالدین خوارزمی بوده‌اند. متأسفانه این دو نفر از سواد کافی برخوردار نبوده و همان طور که در جای خود اشاره کرده‌ایم برخی از کلمات را به جای آن درست بنویسند، نقاشی کرده و اسباب سردرگمی شده‌اند. با این حال باید به خاطر نگارش این متن مهم از آنان سپاسگزار بود، به خصوص که همین جا خط آنها خواناست.

نام دو نفر دیگر در این انجامه آمده است. نخست نام امام اجل ... حاج الحرمین آل یس که کسی جز مؤلف کتاب نیست و معلوم نیست چرا با «آل یس» از او یاد شده است. از آنجایی که «آل یس»‌ در ابتدای آخرین صفحه آمده و «حاج الحرمین» در انتهای صفحه قبل، به نظر می‌رسد نام مؤلف در این میانه بوده که افتاده است. اما آل یس به چه معناست؟ آیا ممکن است عبارت چنین بوده: «حاج الحرمین [و زائر] آل یس» [در اینجا نام مؤلف یا حتی بدون آن] چون در اول کتاب بوده است. به هر روی، باید مطمئن بود که این عبارت، در صدد بیان نام مؤلف است: « فرغت من تسوید هذا الکتاب المسماة بلطایف [الاذکار] للامام الاجل العالم العامل اسوۀ المصنفین قدوۀ المحققین حاج الحرمین آل یس».

نام دیگری که در انجامه آمده، امیری است که رساله برای او نوشته شده است. این شخص امیر حاجی بیک است. سه نفر با نام امیر حاجی بیک در اطراف قرن نهم هست که نفر سوم می‌تواند شخص مورد نظر ما باشد:

الف:‌ یکی مربوط به اواخر قرن هشتم کسی با نام امیر حاجی بیگ پسر امیر ساربوغا که تیمور او را به حکومت اصفهان گماشت.[38] این سال به تاریخ کتابت رساله ما که 834 است نمی‌تواند مربوط باشد و پیش از آن است.

ب: امیر حاجی بیگ که در حوالی سال 882 در جریان منازعات مرکز ایران و اصفهان و بغداد درگیر تحولات سیاسی بوده است.[39] این هم مشکل تاریخ دارد.

ج: امیرحاجی خان بیک دنبلی هم که سی و پنج ساله بوده پس از پانزده سال حکمرانی از حوالی لار تا سلماس و خوی در سال 847 درگذشت.[40]

این تنها کسی است که با تاریخ کتابت این رساله یعنی 834  نزدیک است، اما آیا دقیقا همان شخص است یا خیر، عجالتا چاره‌ای جز پذیرش نیست. نباید خوارزمی بودن برادران کاتب ما را به اشتباه اندازد که در خوارزم دنبال این امیر حاجی بیک باشیم. کتاب حاضر هم منحصرا تاریخ بخارا نیست تا در آن نواحی جستجو کنیم. بنابرین این احتمال که مقصود همین شخص باشد، مطرح است. در این جا بر عبارت انجامه کتاب مرور می‌کنیم.

ففزت بالتحمید حین فرغت من تسوید هذا الکتاب المسماة بلطایف [الاذکار] للامام الاجل العالم العامل اسوۀ المصنفین قدوۀ المحققین حاج الحرمین آل یس فی الخامس و العشرین مِن شهر جمادی الثانی سنۀ أربع [و] ثلثین و ثمانمایه للاجل الامیر الخطیر مربی العلمآء مقوی الضّعفآء امیر حاجی بیک ـ سلمه‌الله و ابقاه ـ و انا العبدین الفقیرین الحقیرین الاخوین محمد و محمود بن سعید بن حمیدالدین الخوارزمی.

اللهم اغفر لمن قرأ و لمن نظر و لمن دعا لصاحبه و کاتبه بالخیر برحمتک یا أرحم الرّاحمین و صلی الله علی محمّد و آله اجمعین الطیبین الطاهرین.

متأسفانه نام این دو برادر در مآخذ در دسترس یافت نشد.

 

ویژگی‌های املایی

همان طور که گذشت بر اساس انجامه این نسخه، رساله در سال 834 توسط دو برادر کتابت شده است. این دو برادر، نه تنها از نظر خط با یکدیگر متفاوت هستند، از نظر املایی نیز تفاوت‌هایی با یکدیگر دارند. این شکل املایی هرچه بوده، ما عینا آن را حفظ کرده‌ایم.

در باره وضعیت املایی این نسخه، پرسش اصلی این است که آیا باید آن را از زمان تألیف یعنی سال 552 بدانیم یا زمان کتابت که نیمه نخست قرن نهم است؟ پرسشهای دیگری هم مطرح است که پاسخ آنها را به افراد متخصص وا خواهیم گذاشت. در عین حال، کلیاتی را در باره املای کلمات اشاره خواهیم کرد، بیشتر از آن روی که ما در این چاپ، تلاش کرده‌ایم عین همان نسخه را منعکس کرده و از لحاظ املایی تغییری در آن ندهیم، جز در مواردی که یادآور شده‌ایم.

تقریبا در هیچ موردی از حرف «گ» استفاده نشده و همه موارد «ک» نوشته شده است. همین وضعیت در باره «چ» و «پ» نیز رعایت شده و موارد موجود با «ج» و «ب» کتابت شده است. در چاپ حاضر شکلی اصلی این کلمات به صورت آنچه در نسخه بود، حفظ شده است.

به طور کلی باید عرض کنم که مواردی وجود دارد که نشانگر عدم وجود ضوابط یکدست برای کاتب در این نوشته است. در این زمینه دو مورد مشخص وضعیت «می» بر سرافعال است که بدون قاعده مشخصی، گاه چسبیده به فعل و گاه جدای از آن نوشته شده است. همین وضعیت در باره «ها» یا «های» جمع نیز وجود دارد که گاه چسبیده و گاه جدا نوشته شده است.

با کمال شگفتی، در بسیاری از موارد نقطه‌ یا نقطه‌های روی برخی از حروف یا کلمات، درست عکس آنچه باید، نوشته شده و برای مثال بارها «بکند» به صورت «نکند» نوشته شده است!

اما در باره نهادن «ء» روی «ه»‌ دو جهت به طور دقیق رعایت شده است. نخست به جای «ی»‌ مانند آنچه روی «ة»‌ در کلمه «درباره»‌ گذاشته می‌شود. دوم به جای «ای» در مواردی مانند «پاره‌‌ای». آنچه در نسخه چاپی حاضر رعایت شده است حفظ مورد اول به صورت «ة» و تغییر صورت دوم به صورت «[ای]» در صورت دوم است. همراه گذاشتن «ء» روی «ه» در مواردی، کسره‌ای زیر آن نوشته شده است!

استفاده از برخی کاربردهای خاص در فارسی رایج در آن نواحی در این کتاب دیده می‌شود که از آن جمله نهادن «آوردن» به جای «آورد» است، مانند این جمله: «بادی سرد برآوردن و کفت...». همین طور استفاده از «ت» به جای «د» در کلمه‌ای مانند «میایید»، که به صورت «اینجا میاییت...» آمده است. یا  عبارت: « فلان جزو بدهیت»، و نیز این مورد «اشارت کرد که مرا وضو دهیت».

در باره املای جملات عربی، از آیات و احادیث، باید تأکید کنم که تغییری در آنچه در نسخه بود داده نشد و این به رغم آن است که اگر لازم بود مطابق املای درست یا رایج عمل شود، باید تغییراتی در آن داده می‌شد. برای نمونه همزه بعد از الف در مواردی مانند «ائمه» است که در این کتاب همه جا به صورت «ایمه» آمده و همان حفظ شد. همین طور گذاشتن ء روی همزه‌های ‌قطع و جز اینها که به همان صورتی که در نسخه بوده، حفظ شده است.

 

محتوای کتاب

در مرحله نخست باید توجه داشت که این اثر به عنوان یک کتاب راهنما برای زائران خانه خدا نگاشته شده است. طبعا نه یک اثر اعتقادی یا فقهی است، و نه لزوما یک سفرنامه یا کتاب مناسک. این در حالی است که تمامی این بخشها در آن وجود دارد. یعنی آنچه یک زائر از نظر اعتقادی نیاز دارد به صورت مختصر و در حد یک مجموعه در اختیار وی گذاشته شده است. این بخش، به عنوان قسم اول و با عنوان «در بیان مذهب سنّت و جماعت، و شرح آن قدر کی مسلمانان را از دانستن آن چاره نباشد» در این کتاب آمده و حد ضرورت یا به گفته خودش چاره، در آن رعایت شده است. آنچه در این قسم آمده، نوعی اعتقادنامه مختصر است که باور‌های کلامی فقها و رؤسای حنفی بخارا را در این دوره نشان می‌دهد. تعابیر در نهایت اختصار و در عین حال جامع دیدگاه هایی است که یک زایر عمومی از دین و باورهای دینی باید بداند. مبانی کلامی آن نیز نوعی نگاه میان افراط و تفریطی است که اهل حدیث و معتزلیان داشتند و بر اساس مبانی مذهب اشعری است. از آن جمله نظریه کسب است که متعلق به اشاعره است و طبق آن افعال آدمی آفریده خداوند و کسب شده توسط بشر است. در این باورها عقاید صوفیانه مکتب بخارا نیز حضور قاطع دارد که نشان آن فاصله داشتن نگرش توحیدی آنان با اهل حدیث و باورهای تجسیمی است.

در درجه دوم، مباحث فقهی ـ دعایی برای یک زائر لازم بوده که شامل ادعیه و آداب طهارت و نماز است. این دومین قسمتی است که وی به آن توجه کرده و درجه اهمیت آن یا به عبارتی جایگاه آن پس از مبحث اعتقادی قرار گرفته است. متاسفانه این قسمت که بر اساس تقسیم بندی وی، می‌باید شامل شش فصل می‌شده فقط سه فصل آن در این رساله هست و روشن نیست چرا سه فصل دیگر نیامده است. عنوانی که وی برای این قسم گذاشته این است: «در اوراد، کی بهر وقت اختصاص دارد، و کیفیت طهارت و صلوات و شمه‌ای از احکام هر دو و دعوات در طهارت و بعد از فراغ از طهارت و نماز».

یک زایر پس از دانستن مطالب اعتقادی و آداب طهارت و نماز، از شهر خود حرکت می‌کند تا به مقصد که حرمین است برسد. در این مرحله آنچه زایر از دید نویسنده به عنوان یک فقیه و صوفی باید بداند، آشنایی با تربت و مزارات مشایخ است که در شهرهای مختلف مدفون هستند. وظیفه اوست تا به زیارت آنها شتابد و از زیارت هیچ کدام دریغ نکند. این قسمت شامل بیان شهرهای مسیر، مزارات شهرها، و معرفی مراقد مشایخ و ارائه نکاتی در شرح حال آنها از دید صوفیانه و زاهدانه است. این قسم که با عنوان «در بیان وقت و آداب و فواید زیارت و اسامی گذشتکان از ایمه و علمآ و زهاد و اصحاب طریقت و ارباب حقیقت و طرفی از مناقب هر یک بدان قدر کی درست شده است از قبة الاسلام بخارا ـ عَمَرها الله تعالی ـ تا بمدینة السلام ـ لازالت معموره ـ و خواندنی در زیارت و از آیات مختاره و دعوات ماثوره». آخرین قسم کتاب در باره وظائف زائر در حرمین است. این قسمت، شامل مناسک، معرفی اماکن زیارتی و متبرکه مکه و مدینه و نیز آداب سفر و مسافر و دعاهای مربوطه است. عنوان این قسم «در مقدمات مناسک به قدر کی حاجت را لابد باشد دانستن آن و دعوات کی بدان مقامات اختصاص دارد، بی آنک بتطویل انجامد». تمامی این مباحث در یک رساله جمع و جور مختصر مطرح شده و نویسنده بارها اشاره دارد که قصد تطویل ندارد.

 

ارزیابی و مرور بر محتوای کتاب

ارزش محتوای این کتاب در حوزه های مختلف قابل ارزیابی است. کسانی با جنبه‌های تاریخی و جغرافیایی آن سروکار دارند و به داده‌های آن را در این حوزه‌ها توجه دارند؛ برخی اطلاعات رجالی و تراجمنگارانه آن را سودمند می‌دانند. در کنار آن، آگاهی‌های دینی، به خصوص در زمینه مناسک حج، قابل تأمل است. چنان که در حوزه تاریخ و جغرافیای دینی، نکات مختصر اما قابل توجهی که در باره مکه و مدینه بیان کرده، در حد خود بسیار سودمند است. بنابرین، مرور بر همه این فواید آن هم از زاویه دید یک نفر، کامل نخواهد بود و به همین دلیل به اختصار به برخی از نکات اشاره می‌شود.

اطلاعات منحصر بفرد

در حوزه شناخت بخارا و مرو و تا حدودی نیشابور و بقیه شهرهای طول مسیر، این کتاب اثری سودمند و نفیس است، زیرا نویسنده از رؤسای شهر بخارا بوده و آگاهی‌هایی که وی در باره این شهر و خاندان‌ها و عالمان آن، از هر جهت، دست اول و جالب توجه است. در باره بقیه شهرها نیز از آنها عبور کرده و قطعا اطلاعاتی کسب کرده است.

در باره مزارات بخارا، بسیاری از این اطلاعات در کتاب تاریخ ملازاده هم آمده، و هرچند تفاوت‌هایی با این اثر دارد، اما پیداست که با استفاده از آن نگاشته شده است. با این حال، همه مطالب مربوط به بخارا در آن کتاب نیامده است. خبر وی از چگونگی کشته شدن پدرش برابر گورخان، نکته تازه‌ای است که در منابع تاریخی درج نشده است. چنان که، اشاره وی به جایگاه برخی از علما در میان بخاراییان برای شناخت وضعیت علوم دینی در این شهر و استوانه‌های آن بسیار مهم است. وی در باره خواجه امام ابوحفص گوید که «در بیشتر علوم و قوت مجآهدت و صفای حآلت، بدآن مقام بوده آست که فضل و بزرگی او در عالم بسیآر آست، و شرح و بسط افتقار ندارد، و جملة علمآ بخارآ عیال اواند در فقه، و عآمه در دعوت وی‌اند».

اشارات پراکنده وی به حضور معدودی از صحابه و فرزندان آنها در بخارا و مرو نشانگر پذیرایی این شهر از اعراب مهاجر و فرزندان صحابه و خلفاست: «دیگر از متقدمآن آنجا فرزندآن عبدالله بن عبآس‌اند ـ رضی الله عنهم ـ و از فرزندآن عثمآن بن عفآن نیز هستند». چنان که نسل خود مؤلف به عمر بن خطاب می‌رسد.

رجالی که به عنوان مشایخ از آنان یاد می‌شود و مزار و تربت شناخته‌ شده‌ای داشته و مؤلف به هدف توصیه به زیارت آنان، نامشان را در این کتاب آورده، اغلب از افراد بنام در متون صوفیه هستند که داستانها و کلمات صوفیانه آنان در متون یادشده نقل شده است. با این حال، گاه در باره اینان اخبار محلی تازه‌ای ارائه شده که جالب توجه است. در این باره یک نمونه معرفی خواجه احمد سرماری است که با تفصیل بیشتری در باره وی سخن گفته است. افزون بر آن که گهگاه نام کسانی به میان آمده که در متون معمول شرح حال متصوفه، یا از آنان یادی نشده و یا بسیار ناچیز است. نویسنده این سطور در حد بضاعت خود در باره نوع این افراد جستجو کرد، اما شرح حال برخی را نیافت.

این کتاب، به ویژه در این بخش‌ها، نشانگر همراهی دقیق تصوف و تسنن در خراسان است، به طوری که غالب فقیهان خود از چهر‌های برجسته در تصوف به شمار می‌آیند. شگفت آن که در این اثر، با کمترین انتقادی نسبت به مشایخ و کلمات و اقوال منسوب به آنان روبرو نبوده و از همه ستایش و تمجید فراوان صورت می‌گیرد. باور به کرامات به شکل های مختلف، در سراسر این کتاب، درست مانند آثار صوفیان و نمونه‌هایی که در تذکرة الاولیاء آمده، دیده شده و هیچ نوع انکار یا تردیدی نسبت به آنها ابراز نمی‌شود، چنان که پس از نقل کرامتی از شمس الدین عبدالعزیز حلوایی گوید: «حکآیت در کرامآت این بزرگ دین بی شمارست».

در میان مشایخ، نام یک امیر نیز آمده که اسماعیل سامانی (134 ـ 295) است. توصیه به زیارت وی در کنار مشایخ صوفی و علمای حدیث، نشانگر جایگاهی است که وی در ذهن مردمان بخارا داشته است آنجا که در باره وی می‌گوید: «و دیگر زیارت جهار گنبدان آست، و امیر زآهد عالم اسمآعیل سامآنی ـ رحمة الله علیه ـ آنجآست، و از مفاخر این امت آست، و زیآرت او بس مرغوب؛ و حقیقت آست که از کذشت امرآی صحابه و تابعون در دار اسلآم چون او امیری نبوده آست در علم و عدل و زهد و خدآی ترسی». به هر روی، از این دست آگاهی‌ها فراوان است.

 

منابع کتاب

یکی از نکات ارزشمند این کتاب، نقلهایی است که از دو کتاب تاریخی محلی برای بخارا و مرو دارد. نخست کتاب تاریخ بخارای غنجار است که چند مورد از آن نقل شده و برای نمونه ذیل مزار دروازه ریو گوید: «در آن مقبره، بسیآر بزرکآن‌اند از متقدمآن و از زهآد، و اسآمی ایشآن در تاریخ بخارآ حافظ غنجاری ـ رحمة الله علیه ـ آورده آست و ذکر هر یکی بتطویل انجآمد». و در جای دیگر آورده است: «حافظ غنجآری ـ رحمة الله علیه ـ‌ در تآریخ بخآرا آورده آست که حاشد از امرآی معروف بود، دوآزده هزآر مرد، تیغ زن بوده آست. او رآ انتباهی ظآهر شد و دنیا و ظآهر و جآه و خواجکی و سلطنت، بس بشت آورد و توبة نصوح کرد اللَّهمَّ، و بطلب علم و عبآدت و مجآهدت مشغول شد تا علم بسیآر حآصل کرد و از جملة مذکورآن و متقدمان شد، و مدّتی ریاضت و عزلت کرد، و بعد از آن بماورآلنهر باز کشت و بر یک جانب شانة‌ کوسفندی بنوشت: مآندن گآه اسآن‌تر از توبه کردن، و بر جآنب دیگر بنوشت: قوله تعالی: و اما من خآف مقام ربّه و نهی النفس عن الهوی فانّ الجنّة‌ هی المآوی؛ و هیج ندانستی جز عبآدت کردن و در آن شانة‌ گسفند، نگریستی». همچنین در ذیل نیشابور نیز باز نقلی از این کتاب در باره احمد بن حرب ودعای باران وی دارد».

از دیگر منابع مهم که از آن در تاریخ مرو استفاده شده تاریخ مرو عبدالغافر المعی است. وی در همان آغاز معرفی مزارات مرو، از بنا و مسجدی ی اد کرده و نوشته است: «جنین آورده‌اند کی راوی بنای این مسجد برین سیاقت، عبدالغفار [عبدالغافر] بن حسین بن المعی است ـ رحمة الله علیه ـ در مراوزة خویش آورده است». و در جای دیگر هم آورده است: «و صاحب مراوزه عبدالغفار بن الحسین بن المعی ـ رحمة الله [علیه] ـ در تاریخ مرو جنین آورده است که.... اول تربتی که در اسلام بمرو در نهاده شده است تربت عبدالرحمن بن سمره الانصاری». تا آنجا که نویسنده این سطور آگاه است، این نقلها منحصر بوده و از این کتاب در منابع دیگر یاد نشده است.

نویسنده، در نگارش این اثر از مشاهدات خود در طول سفر بهره برده است. در این باره نشانه‌های بسیار مختصری در کتاب وجود دارد، از جمله اشاراتی که در بخش مدینه آن برای معرفی برخی از موارد آمده و نشانه‌هایی مانند این که مثلا در فلان نقطه که قندیلی آویزان است، اشاره شده است. فضای برخی از موارد دیگر نیز این مسأله را تأیید می‌کند. با این حال، در باره نشان‌هایی که از تربت مشایخ می‌دهد، یا نقلهایی که در باره آنان دارد، از منابع مکتوب نیز استفاده کرده و نمونه آن همان ارجاعاتی است که به تاریخ مرو یا بخارا داده است. در مواردی نیز پس از نقل مطلبی در آن خدشه کرده و ایراد وارد می‌کند. برای مثال وقتی از در باره مقبره سراجون می‌نویسد که «و دیگر سراجون آست و می‌کویند که اسامة بن زید ـ رضی الله علیه ـ انجآست» بلافاصله می‌افزاید: «این درست نیست که بحقیقت اسامه بحجآز کذشته شده آست».

اشاره به نقلهای شفاهی کما بیش در این اثر آمده است، چنان که در مورد سنگی که بر بالین مزار یکی از مشایخ است آن را از قول بزرگی نقل کرده و گوید: «وبزرکی جنین کفت کی آن سنک که بر بالین سید همدآنی آست، از کوه حری برکنده آست، از آن موضع که اول بمصطفی ـ علیه السلام ـ وحی آمد و رنج بسیآر دیده آست در آن کآر، جه عرب نمی‌کذآشته‌اند تا بحیله بسیآر حاصل کرده آست، و تبرک و تقرب را وصیت کرده تآ بر سر تربت او نهاده‌اند، و اهل حآجت و بیمآران آب بر آنجآ می‌ریزند و آن آب سبب شفآ و رآحت می‌کردد».

طبعا در باره برخی از زیارتگاه‌ها و این که مدفون در آن چه کسی است، خود وی هم تردید دارد. وی ضمن ابراز تردید با استناد به این که حال و هوای آن نشانگر آن است که بزرگی در آنجا مدفون شده، توصیه به زیارت آن کرده و رد می‌شود. در واقع به نوعی تسامح در امر زیارت مزارات قائل است. در باره مزار محمد بن واسع گوید: «دیکر رباط انبنکته آست که به محمد بن واسع منسوب آست و بیک روح و راحت و آسایش جآی آست، و از تواریخ بر درستی آنک محمد بن واسع ـ رحمة الله علیه ـ در آن بقعت است، کس نشانی نمی‌دهد جز آنک در وقت ظهور این خاک از کرآمآت علامآتی بدید آمده آست، جنانک خلق می‌دیده‌اند کیآه سبز آن موضع در زمستآن خشک نمی‌شده آست و ستورآن به بیرامن آن موضع نمی‌کشته‌اند، و خلق در آن متحیر می‌بوده‌اند».

وجود محلی در شهر مرو به عنوان مدفن رأس الحسین (ع) خبر جالبی است که آن روزگار شهرت داشته و نویسنده ما هم روایت آن را آورده است. اصحاب تواریخ مرو روایت کرده اند که «سر بزرکوار سید الشهداء حسین بن علی بن ابی طالب ـ رضی الله عنهما ـ در کوشک ابومسلم است در میان دیوار مدفون». وی سپس دلیل صحت آن را آورده و ان روایت قاضی فخرالدین قاضی القضات محمد ارسانیدی است که «بحرمت تمام آن دیوار بکاوید، و یافت آن فرق مبارک بزرکوار را در آن دیوار، و از هیبت آن لرزه بر وی افتاد، وحال بر وی بکشت و جون بخود باز آمد بسیار بکریست و بفرمود تا صندوقچة کردند از چوب عود و آن را بحرمت در او نهادند و بر مشک و کافور کردند، و هم دران دیوار، دیکر باز دفن کردند، و آن دیواریست کی اندرون آن موضع، نشستگاه ابومسلم بوده است». با این حال در پایان افزوده است: «بعضی اختلاف کرده‌اند و کفته‌اند که درست نشود، و الله اعلم بحقیقة ذلک و العهدة علی اصحاب التواریخ و افواه الروات».

در عین حالی که وی این اطلاعات را ضمن مرور بر این شهرها به دست آورده و به همین دلیل گاه آدرس دقیق آن را بیان کرده، در بسیاری از موارد اتقان آنها را در در حد نوعی تاریخ شفاهی برای این شهرها نشان می‌دهد. جایی در باره مرو می‌نویسد: «و بر سر مهین کورستان بر لب جوی شهر در مقابله رباط تربت خاک حاکم خلیل شهید ابوالفضل است رحمة الله علیه مصنف کتاب کافی در فقه». و در باره روضه نبوی گوید: «بعد از آن بروضۀ باک مصطفی ـ علیه ‌السّلام ـ آید، و بیش روی مبارک او بایستد، جنانک پشت بقبله کند، و روی بروضه، باندازۀ چهار کز از ستونی که برکنارۀ دیوارست، و آن قندیلی که آویخته است، راستای سر مبارک او بود که هر که چنین کند در مقابلۀ روی مبارک مصطفی ـ علیه ‌السّلام ـ استاده بود». آدرس دادن به قندیل در اینجا جالب توجه است. در مرو نیز محل حضیره سمعانی‌ها را نشان داده که « و بآخر کورستان، حظیره سمعانیان است».

 

مسیر حج و زیارت مشایخ

در کتاب راهنمای نویسنده ما، مسیر حج معرفی شده و اساس آن هم این است که قبور مشایخ و علمای دین معرفی شود تا زایران در هر شهر به زیارت آنان بشتابند. این مسیر از بخارا تا عراق و از آنجا از میان بادیه تا حرمین، مکه یا مدینه می‌رفته است. این حرکت که به صورت کاروانی بوده تحت ریاست علما قرار داشته و از آنچه برای مثال از این سفر و مشابه آن داریم همین است که یک کاروان عظیم حرکت می‌کرده است. این کاروان در این مسیر تحت نظارت عالم به زیارت مزار مشایخ می‌رفته و بسا مدتی هم در برخی از شهرهای بزرگ برای دیدار با علما مدت بیشتری را می‌مانده است. مبنا قرار دادن قصیده‌ای که سوزنی سمرقندی در باره سفر نویسنده ما به همراه شمار فراوانی به حج رفته، می‌تواند دامنه و نفوذ این سفر را در خراسان بویژه خراسان که پایگاه اصلی بوده نشان دهد. در واقع، تا پیش از آن که راه ایران برای حج مسدود شود، و این مربوط به زمان صفویه به بعد است، حجاج ماوراءالنهر به خراسان آمده، از مرکز ایران عبور کرده به عراق می‌رفتند و سپس از بغداد از سمت بادیه، یعنی راه نجد عازم حرمین می‌شدند. آنچه اکنون ما در اختیار داریم، مسیر این سفر را نشان‌ می‌دهد.

نویسنده پس از شرح مزارات بخارا، از مرو یاد کرده است. در باره این دو شهر و نیز روستاهای آنها که شهرتی داشته و قبری از مشایخ در آنها دیده شده، تفصیل داده شده است. سپس به سرخس رفته، و از آنجا بدون آن که یادی از طوس یا مشهد کند، عازم نیشابور شده است. پس از شرح نسبتا مفصل در باره مزارات این شهر، عازم بسطام شده و از مزار بایزید بسطامی سخن گفته است. باید یادآور شد که او از راهی می‌رفته است که قرنها حاجیان از آن عبور می‌کرده و سالانه مورد استفاده بوده است. حتی در برخی از شهرها مکانهایی بوده که برای اقامت گاه حاجیان استفاده می‌شده است. برای مثال در باره زیارتگاه‌های سرخس گوید: «بر دروازه شهرستان شیخ ابوالفضل حسن است بنزدیک قهندز کی منزلکاه حاج است». در یاد از مزارات بسطام هم از «تربت کبیر قوم ابوالحسن خرقانی» یاد کرده، فضائل و مناقب او را برشمرده و افزوده است: «تربت این بزرگ دین، بخرقانست بدو فرسنگی بسطام، و بر راه حاج نیست» با این حال توصیه کرده که رفتن دو فرسنگ برای زیارت وی شایسته است.

پس از بسطام، از دو مزار در سمنان و آنگاه از مزارات ری یاد می‌شود که نخستین آنها محمد بن حسن شیبانی شخصیت دوم در مذهب حنفی است. اشاره وی به مزاری در مراداقان نزدیک ساوه متعلق به عالمی ساوه‌ای نشان می‌دهد که مسیر حجاج پس از ری از کنار ساوه به سمت همدان بوده است. پس از همدان و کرمانشاهان، مقصد مهم بغداد یا مدینة السلام است که حاجیان برای مدتی در آنجا اقامت می‌کردند. حنفیان به خاطر قبر ابوحنیفه در بغداد برای این اقامت اهمیت زیادی قائل بودند. وجود مقابر مشایخ بزرگ صوفیه مانند معروف کرخی و جنید و همگنان آنان برای مسافران صوفی ماوراءالنهر بسیار اهمیت داشت و لذا نویسنده ما به تفصیل در باره مزارات این مشایخ و مقامات و کرامات آنان سخن گفته است. این معروف کرخی همان است که به قول نویسنده «پس بر علی بن موسی الرضا افتاده است و بر دست او مسلمان شده». دیگری سری سقطی و بشر حافی و آنگاه «تربت سید الطایفه ابوالقاسم الجنید بن محمد ـ قدس الله روحه ـ است ممدوح همه زبآنها و مقبول همه دلها، متفق علیه در تقدم بر اقران و اشکآل. مرجع الیه در علم اشآرت و توحید معظم شرع و سنت بقول و فعل». وی با بیان حظیره آنان در قبرستان بغداد افزوده است: «در آن حظیره جعفر خالدی است و محمد بن وهب البغدادی است، و جمعی از بزرگان فرزندان شیخ ابوسعید ابوالخیر و جز ایشان». در بغداد از مقابر قریش و مرقد امام کاظم (ع) هم یاد کرده است: «دیگر از مشاهدۀ بزرگان مقابر قریش در آنجا از کبار و سادات، موسی است سراج آل رسول که پسر جعفر صادق است، و پدر علی بن موسی الرضا، و حافدۀ او، پسر علی رضا، در پیش نهاده است او را، صفتی عظیم است در اهل بیت پیغامبر ـ علیه السلام ـ بعلم و زهد و خُلق و از مدح و تعریف مستغنی است. و با او سادات بسیاراند در آنجا».

در بغداد، مزار زبیده همسر هارون هم بوده است و اهمیت آن برای مسافران خانه خدا، خدماتی است که او برای اصلاح این راه کرد. نویسنده ما هم از این فضیلت آگاه بوده و نوشته است: «و بیرون مشهد ایشان، ... زبیده زن‌ هارون الرشید ـ رحمۀ الله علیهما ـ و او زن عظیم با خیر بوده است، هیچ کس را در اصلاح راه بادیه آن سعی ندارد و آن مال نفقه نکرده است که او». در همین مقابر قریش «تربت بشر حافی و منصور عمار و ابن شمعون و بسیار کس علما و زهاد آنجاست». تفصیلی که وی در باره مزارات بغداد داده قابل توجه و البته متناسب با حضور شمار فراوان مشایخ صوفیه و زهاد در این شهر است. وی در بغداد توصیه به زیارت یک شیخ پیر را که زنده هم بوده و نامش شیخ احمد طلایه، کرده است.

 

شیعیّات مؤلف

مؤلف یک عالم برجسته سنی از نوع حنفی آن، آن هم تحت تأثیر نگره‌های ماوراءالنهری است که نسبتی با تشیع نداشته است. با این حال، از جهت اشتراک در اسلامیات و نیز برخی از باورهای مشترک مانند تأکید روی اهل بیت (ع) می‌توان عنوانی شبیه آنچه را که اینجا نوشتیم بکار برد.

اولا در باره مقام رأس الحسین در مرو و اهمیتی که این مسأله برای شیعه دارد، اطلاع نسبتا منحصر به فردی در این رساله است که بسیار جالب می‌نماید و ما قبلا به مناسبت سخن گفتن از تاریخ المراوزه از آن یاد کردیم. داستان مربوط به کوشک ابومسلم در مرو است که در یکی دو جای دیگر هم از آن یاد شده است.

دو دیگر آن است که نویسنده، ضمن سخن گفتن از بغداد، از کاظمین یاد کرده و از قبر امام موسی کاظم (ع) و نواده‌اش حضرت جواد (ع) سخن گفته و ستایش کرده‌اند.

سوم آن که پس از بغداد، به سراغ کوفه رفته و در آنجا نیز به برخی از آنچه مورد علاقه شیعه است، پرداخته است. توجه به مزارات شیعه در عراق از سوی یک عالم حنفی می‌تواند جالب توجه باشد. وی می‌گوید به رغم آن که بسیاری از صحابه و تابعین در کوفه دفن شده‌اند، اما «خاک هیچ کس از بی عنایتی خلق و عزت ایشان ظاهر و معین نیست، مگر خاک مسلم بن عقیل پسر برادر امیرالمؤمنین علی ـ رضی الله عنه - در مسجد جامع». سپس بدون آن که نام نجف را بیاورد، اشاره به مزار امام علی (ع) در آنجا دارد و می‌گوید:«در وفات امیر المومنین علی ـ رضی الله عنه ـ و تربت مبارک او اقاویل مختلف نقل کرده‌اند، و این مسجدی که هست بس با راحت و آراسته است؛ و در کتب آورده‌اند که بسیار بزرگان برانند که قالب عزیز او در همان مشهد است، و دوستی و بزرکی، از یکی از بزرکی بغداد نقل میکرد که گفت هیچ فرزند نباشد که تربت پدر خویش نیاید و از بعد امیرالمؤمنین علی ـ رضی الله عنه و عن اولاده ـ جملۀ فرزندان و اهل بیت بزیارت پدر و جد خویش اینجا آمده‌اند؛ و اکر در آن مشهد نباشد، جون بنیاز و صدق زیارت کنند، بمقصود برسند».

اما از این مهم‌تر، اشاره به مزار امام حسین علیه السلام است که با تعابیری چون «سیّد شباب اهل الجنّه ابن البتول و کبد الرسول، الامام السّدید و المظلوم الشهید الحسین بن علی ـ رضی الله عنهما و عن امه و صلوات الله علی جدّه» یاد کرده و سپس روایتی از رسول (ص)‌ در فضلیت آن حضرت نقل می‌کند، آنجا که حضرت علی ـ رضی الله عنه ـ بنشاند و پشت او بر سینۀ خود نهاد و پشت فاطمه بر پشت خود نهاد و حسن را بر راست و حسین را بر چپ نشاند و گلیمی در جمله کشید، چنانک هیچ از ایشان بدید نبود. آنگاه روی سوی آسمان کرد و بانگشت تسبیحه اشارت کرد بقبلة دعا، و گفت: خداوندا، اینها اهل بیت من‌اند و خاصکان من. هر کی با ایشان بصلح است من با او بصلحم و هر که با ایشان بحرب است من با ایشان بحربم، اللهم وآلِ من والاهم و عاد من عاداهم، و انصر من نصرهم و اخذل من خذلهم» سپس به زیارت امام حسین (ع) پرداخته و گوید: «و امیدوارترین زیارتی درین راه، زیارت حسین است ـ رضی الله عنه ـ و منقبت او را نهایت نیست، و بس بود کی این شوق و بزرگواری کی پاره‌ای باشد از جگر مصطفی ـ علیه السّلام ـ کما قال ـ صلی الله علیه: اولادنا اکبادنا. و تربت با ضیا او بدیه کربلا است، و موضع شهید شدن او ظاهر است، و مشهدی عظیم با نور است و آراسته، و چندین کس از فرزندان او و اقربآء او که شهید شده‌اند آنجا اند، و عباس بن علی ـ رضی الله عنهما ـ آنجاست، و شهید شده است، و امید است کی حق سبحانه و تعالی آنجا دعا را رد نکند، و از دوزخ و نفس امّاره آزادی کرامت فرماید».

اما یکی از شاهکارهای مؤلف در این زمینه، یعنی شیعیات، زیارت‌نامه‌ای است که او برای امامان بقیع دارد. تعابیر بکار رفته در این زیارتنامه تقریبا به طور کامل رنگ شیعی دارد. در آنجا پس از یاد از چهار امام گوید: «و چون بقبّه حسن بن علی رسد بایستد و بگوید: السلام علیکم یا آهل بیت النبوۀ و معدن الرسالۀ و مختلف الملآئکه سلآم علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدآر، الحمد لله الذی اذهب عنکم الرجس و طهرکم تطهیرا، جعلنا الله من المقتفین لکم و المعتقدین لموالاتکم والمتمسکین بحبلکم، و المقتدین بآثارکم، و المتوسلین بکم الی ربکم، و الی نبینا جدکم ولا قطع الله آثارنا من زیارتکم، و لا اعرض عنا فی یوم القیامۀ بوجوهکم. بعد از آن دعا کند بدانج خواهد. بآز بمسجد فآطمه رود ـ رضی الله عنها ـ نزدیک بتربت حسن بن علی ـ رضی الله عنهما ـ و آنجا نماز کند، و برو سلام کوید و بر جفت و فرزندآن او درود فرستد. بآز بخآنۀ امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب رود به بقیع، و اندر زآویۀ آن خآنه نماز کند که مصطفی ـ علیه‌السلآم ـ آنجا بسیآر نماز گزارده آست».

در نوع دعاهایی که پس از نام رسول خدا (ص) آورده، تعبیر «و آله» وجود ندارد، اما تعبیر «بمحمد و آله» در کتاب بکار رفته و یک بار نیز عبارت « و صلی الله علی محمّد و آله الطیبین» در کتاب آمده است. و در انتهای زیارت نامه‌ای هم که برای رسول خدا (ص) آورده آمده است: «انک قد بلّغت الرسالۀ و ادیت الامانة و نصحت الامۀ و جاهدت عدوک، و هدیت امتک و عبدت ربک حتی اتاک الیقین صلی الله علیک و علی اهل بیتک الطیّبین الطّاهرین». آخرین عبارت دعایی کتاب هم این است: «و نعوذ بالله من ذلک، و الحمد لله رب العالمین، و صلی الله علی محمّد و آله الطیبین، برحمتک یا ارحم الراحمین». با این حال همان طور که گفته شد نویسنده از فقهای معروف حنفی بخارا بوده و در نگارش این اثر نیز مبنای وی، همان باور به تسنن است.

یکبار هم به طور خاص در یک بحث تبرک، به حدیث اهل بیت تمسک کرده و گوید: «و دست بپایۀ منبر مصطفی ـ علیه‌السّلام ـ فرو مالد که از بزرگان اهل بیت نقل کرده‌اند که هر که دست بر پایۀ منبر مصطفی ـ علیه‌السّلام ـ نهد و بر دیده و روی خود فرود آرد، از درد چشم و بسیار بیماریها امان یابد».

آخرین مرحله از مسیر سفر عبور از بادیه یا همان راه نجد است که در مسیر آن، اگر هم دیه‌ای بوده، برای نویسنده ما جذابیتی نداشته و زیارتگاهی در آنها نبوده است. تنها استثناء مرقد ابوذر غفاری است که هم صحابی بوده و هم نوعی شخصیت عرفانی کم رنگ در میان صوفیه داشته است و لذا نویسنده ما با این جمله که «ومزار اعظم در عالم بادیه است» به استقبال آن رفته و شرحی از روایت معروف دفن ابوذر را در ربذه آورده است و در نهایت این نکته را یادآور شده است که «تربت او ظاهر است».

اما نکته لطیف در اینجا، اهمیت بادیه برای عرفا و صوفیه است که باز نویسنده ما در آغاز شرحی که برای مزار ابوذر اده آن را بیان کرده که «جملۀ بادیه دل و دیده عزیزان حق است، باید که بحرمت سرود و تکبیر میگوید، و از ذکر و قرآن خواندن غافل نباشد». سپس حکایتی هم از شبلی یاد کرده است. در منابع داستانهای دیگر هم از شبلی و بادیه هست که یکی در شرح التعرف آمده و در نهایت شبلی گوید: ده سال ریاضت با من آن نکند که یک سفر بادیه می‌کند.[41] اصولا مفهوم بادیه در تفکر مشایخ صوفی همراه با بار معنایی ویژه‌ای است که فضای خاصی از معنویت و تنهایی همراه با رنج و تعب را تداعی می‌کند. این مفهوم که گاه با خار مغیلان و تشنگی و آفتاب شدید همراه با سکوت و حتی گمگشتگی قرین می‌شود، در اصل مربوط به ادبیات حج به خصوص راه حج است. سنایی گوید: از کوفه وصالت تا در کعبه رجا / نیست اندر بادیه هجران به از خوفت خفیر[42] و در جای دیگر: عالمی در بادیه قهر تو سرگردان شدند / تا که یابد بر در کعبه قبول پر بار.[43] و جای دیگر: طاووس وار جلوه به باغ و بهار مگیر / بی رنج بادیه نرسی مشعر الحرام.[44]

 

بیا ن مناسک

آخرین بخش کتاب مربوط به زمانی است که زائر به حرمین رسیده است. در اینجا او دو کار باید انجام دهد: مناسک حج و زیارت قبر پیغمبر (ص) و روضه مطهره. از آنجایی که هدف ابن مازه، نگارش کتابی برای راهنمایی زائران است، او در این قسم، تصمیم دارد مختصری از مناسک حج را بیان کند. خوبی کار آن است که دقیقا یک زائر را در نظر می‌گیرد و تنها فتاوی را برای او نقل کرده و از استدلال یا بیان اختلاف نظرها خودداری می‌کند.

وی به ترتیب از اهمیت فرایض دینی از نماز و روزه و زکات و جهاد یاد کرده و در مرحله پنجم به حج می‌رسد، فریضه‌ای که « نقصان مال و رنج تن و طول مفارقت اهل و اولاد و اخوان و احباب» در آن است، و لذا خداوند متعال «در عمر یکبار» آن را واجب کرده است. بنابرین زائر باید بهترین استفاده را کرده ضمن حج، در این سفر به «دیدار ایمۀ اخیار و عباد و ابرار و زیارت مشاهد صحابه و اولیا، و ریاضت نفس» بشتابد و مهم‌تر از همه خانه خدا و روضه رسول را زیارت کند.

از این پس، احکام حج از تفسیر استطاعت آغاز می‌شود. او تأکید دارد که احکام را به اختصار خواهد گفت و در این باره شرح و تفصیلی در کار نخواهد بود: «از آن جمله چند فصل بیاریم بر طریق اختصآر با بیانی کافی و شرحی شافی، جنانک مقهور مفهوم عام و مرضی خآص باشد». در اینجا اخباری فضائل حج و شرحی از فلسفه حج به دست داده که آن نیز مغتنم بوده و معمول در کتابهای فقهی حج نیست. نیت حج برای چهار جهت است: «اول تجدید عهد ایمآن و توحید... دوم نیت آنست کی از ان ساعت که از خانه بیرون آید تا آن وقت که بکعبه رسد عبرت کیرد درین سفر مر سفر آخرت رآ... نیت سیوم انست کی تا این رنجهای سفر و وحشت غربت کفارت شود مر انواع تنعم و تمتع حلال و حرآم را.... چهارم تا باطن او ترسنده و شرمنده شود، و بدیدن مشآهدۀ بزرکآن و آثار اولیا و انبیا پایش بگِرِد هیچ گناه نگردد».

سپس به بیان آداب و ادعیه راه که به طور مستند و متکی بر متون آنها را نقل می‌کند، و از حقوق همه، حتی ستوران زیر پای زائران سخن می‌گوید: «و چون راه با علف بود، ستوران را آهسته رانند تا بهره گیرند، و چون زمین خشک بود تیز رانند تا زودتر بعلف رسند، و چون بمنزل فرو آیند، اول علف مرکبان مهیا کنند، باز ترتیب طعام و شراب خود سازند». پس از بیان این آداب و ادعیه به « بیان اعمال و افعال و احکام حج علی سبیل الاختصار» می‌رسد و بر اساس مذهب حنفی به بیان آنها می‌پردازد، ضمن آن که گهگاه به آراء شافعی هم رقیب مذهب حنفی در خراسان است، و گاه مذهب مالک، می‌پردازد. بنای وی بر اختصار است زیرا «اگر همه بیان کنیم بدرازی کشد». کاری که حتی اختصارش هم در این گزارش ما روا نیست. با این حال لازم است اشاره کنیم که در بیان برخی از نقاط جغرافیایی، اشارات آن روزگار را آورده است، مثلا در بیان میقات ذات عرق که از آن حاجیان «خراسانی و عراقی و ماوراءالنهری» است گوید: «اگر از ذات عرق بگذرد بی احرام، دم لازم شود، مکر قصد بوستان بنی عامر کند تا از جملۀ باشندگان آن موضع گردد».

از اینجا به بعد، مناسک را با دقت شرح داده و در مواردی که لازم است، به بیان مصادیق نیز می‌پردازد: «و سر و روی نبوشد، و قبا و قمیص و سراویل و کلاه و دستار نبوشد، و ردا و ایزار که بیان کردیم اکر برنگ کرده باشند بعصفر یا زعفران یا ورس نپوشند». پس از ورود به مکه به بیان احکام طواف و نماز آن می‌دازد و ضمن بیان واجبات، از سنن نیز یاد می‌کند.

یکی از شاهکارهای وی در اینجا، بیان چگونگی نزدیک شدن به حجر الاسود و بوسیدن آن است: «چون بکعبه رسد، ابتدا از حجر اسود کند، و چون بحجر رسد دست برارد، جنانک در تکبیر، و در حجر مالد، و حجر را دهان دهد اکر بتواند بی رنجانیدن و آزردن کسی، و اکر نتواند دهان دادن، دست در مالد و دست خود را دهان دهد، و اکر بی آزار کسی دست نتواند در مالیدن، بهر دو کف اشارت کند سوی حجر اسود، و دست خود را دهان دهد و بروی در مالد. در جمله، آزار خلق در همه مکان و ادیان حرام است و نامبارک. اللهم احفظنا».

زان پس آنچه مربوط به عرفات و مشعر و منی است، در پی می‌آید و وی آنها را یکان یکان بیان می‌کند تا آن که مناسک حج پایان می‌یابد. آنگاه از ورود به کعبه و خواندن نماز در آن، خوردن از آب زمزم، دعا در ملتزم و دیگر سنن یاد کرده است.

زنان در حج، احکام ویژه‌ای دارند و از دیرزمان، فقیهان، احکام ویژه آنان را بیان می‌کردند. نویسنده ما نیز چنین کرده و با گفتن این که «و زنان با مردمآن درین احکآم برآبرند مگر در چند چیز» به شمارش آنها می‌پردازد: «اول آواز بلند نکنند تا مردم نامحرم بشنود، و بدآن قدر گویند که عدیل محمل شنود، و جآمۀ نادوخته نپوشد، و موزه نشایدش بوشیدن، و جز روز گشاده ندآرد، و نشآید نقاب بر روی فرو گذاشتن مگر کی از روی آزار بود، چنانک روی را بنساود، و موی سر نسترد از بهر حلال شدن رآ، و لکن بمقدآر سرانگشتی از موی خود ببرد، از هر کدآم روی کی خوآهد و در طوآف رمل نیآرد، و در میآن صفا و مروه سعی نیآرد، بل که آهسته رود، و اکر از نمآز گزآردن بعذر شرع بآز ایستد، وقوف در عرفآت و مزدلفه آرد و درست بود، لکن طوآف زیآرت کی فریضه آست روآ نبود و نباشد تا پاک بشود و حلآل شود بی‌طوآف، و طوآف صدر که طوآف وداع آست هم روآ نبود با این عذر، ولکن روآ بود که طوآف صدر ناآورده بآز گردد و بروی هیج واجب نباید».

 

زیارت بقاع متبرَکه مکه و مدینه

اعمال حج که پایان یافت، نوبت به «ودآع مکه و مزارات و موآضع متبرکۀ این بقعه» می‌‌رسد. این باور مؤلف است که باید در هر شهر مزارات آن را زیارت کرد و تأکیدش این است که «تا از وقت بیرون آمدن خآنه و بهر شهری رسیدن و زیآرت کردن و حج گذآردن و بروضۀ مصطفی ـ علیه‌السّلام ـ رفتن بترتیب افتد، و از موضعی گذشته نباید حق آن موضع ناگذآرد». از نظر وی مهم‌ترین نقطه در مکه که در درجه اوّل اهمیّت است، قبرستان معلی است که شمار زیادی از «صحآبه و تابعین و علمآء کبآر و اولیآ و صدیقان و مشآیخ طریقت از اهل مکه و مجاور آن اکر کسی بنویسد دفتری پر شود». اما متأسفانه قبور آنان «امآ غالب بوشیده کَشته‌اند و از اهل مکه کسی نشان نمی‌دهد که جمله رآ بدآند». در این میان، «تربت علی بن فضیل بن عیآض ظآهر آست و تربت پدر او هم نزدیک اوست... و تربت او در جوآر سفیان بن عیینه آست». سپس فهرستی از بقیه اماکن زیارتی مکه داده که در حد یک فهرست جالب است و برخی از نکات هم، دست کم در نام، متفاوت است: «دیگر قبۀ وحی است که مصطفی را ـ علیه‌السّلام ـ وحی بیشتر در آنجا آمده است؛ و مولد فاطمه است و سرآی خدیجه آست و موضع ولادت مصطفی است و دار خیزران است که رسول در آنجا بود کی عمر خطاب بیامد قاصد و اسلام آورد؛ و مسجدی است بر کوه بوقبیس، و مسجد امیرالمؤمنین عمر آست اندر بآزار مکه، و مسجد جبیر بن مطعم است، و مسجد شمشیر است، و مسجد وادی الجن است، و مسجدی است نزدیک چاه میمونه، و غار حرآست، و غار ثور...  و موقف مصطفی است صلی‌الله علیه و سلم بعرفآت نزدیکی کوه و جبل الرحمه است».

در مرحله بعد فهرستی از مساجد بیستگانه میان راه مکه و مدینه را که گفته می‌شود در اغلب آنها رسول خدا (ص) نماز خوانده، بدست داده است. اساس این نگاه باور به تبرک است: «از بعد آن بیرون آید سوی رآه مدینه بر قصد زیارت روضۀ مصطفی تفحص کند تا هر کجا مصطفی (ص) فرود آمده باشد، زیارت کند، و آن بیست مسجد است که قدم مبارک مصطفی ـ علیه‌السّلام بدایشان رسیده است». آخرین آنها مسجد معرس در کنار مسجد شجره است که وقتی رسول خدا (ص) شبانه نزدیک مدینه می‌رسید توقف و استراحت می‌کرد و سپس روز وارد شهر می‌شود.

ورود به مدینه، آداب خاصی دارد که پیاده شدن از ستور و غسل از اولیات آن است. وی روی اهمیت مدینه تکیه کرده روایاتی در فضیلت آن می‌آورد. نتیجه آن که زائر باید با آرامش و طمأنینه و حفظ حرمت شهر وارد شود. «باید کی هیبت و حرمت و تعظیم مشهد مصطفی ـ علیه‌السّلام ـ در دل خود زیادت باید از همه جایها با فصل و آهسته سوی مدینه می‌رود، و بر مصطفی ـ علیه‌السّلام ـ صلوات می‌دهد».

نکته جالبی که وی چند بار روی آن تأکید دارد، حس گرفتن زائر در هر نقطه برای تصور حضور پیامبر (ص) در کنار خویش است:«و چون بمدینه خوآهد درآمدن با خشوع و خضوع و تعظیم درآید، و با درد و اندوه، گویی کی روز وفات مصطفی است». حتی وقتی وارد مسجد النبی می‌شود و ادعیه را می‌خواند «در خود چنان صورت کند که مصطفی در محراب نشسته است، و صحابۀ اخیار از مهاجر و انصار بترتیب در خدمت او حاضراندی». وی سپس به مانند سایر کتابهایی که پس از مناسک، به بیان آداب زیارت مدینه می‌پردازند، و این رسمی کهن در متون فقهی بوده، از زیارت بخش بخش مسجد یاد کرده است و گاه نشانی‌های دقیق برای ایستادن و زیارت کردن می‌دهد، «روی به روضه، به اندازه چهار گز از ستونی که بر کناره دیوار است، و آن قندیلی که آویخته است». و جای دیگر گوید: «آنگاه بمقام مصطفی آید ـ ‌علیه‌السّلام ـ در پهلوی منبر، آنجا که صندوق است و صلوات دهد بسیار و نماز کند، جندانک تواند و دعا گوید و هرجه خواهد».

زیارت نامه‌ها با دقت آورده شده، افزون بر پیامبر (ص) برای ابوبکر و عمر نیز زیارت‌نامه هایی ارائه شده است. در بخش زیارت‌نامه‌ها، استناد به این آیه «و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤوک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما» آمده که حکایت از نگاه حنیفیان شرق برای توسل به قبر رسول (ص) است. این همان آیه‌ای است که معمولا مدافعان زیارت و توسل به قبر پیامبر (ص) در مقابل سلفی‌های وهابی به آن استناد می‌کنند. در اینجا با ترکیبی از روایات و زیارت‌نامه‌ها و نیز آداب رفت و آدم داخل حرم نبوی، بحث ادامه می‌یابد.

پس از زیارت روضه نبوی و قبر رسول (ص) نوبت زیارت بقیع می‌رسد. در آنجا هم قبرهای زیادی به قول وی «ظاهر» نبوده است، و این به رغم آن است که هزاران صحابی و تابعی آنجا مدفون بوده‌اند: «و چون از زیارت پیغامبر ـ علیه‌السّلام ـ فارغ شد باید که بسوی گورستان بقیع بیرون شود». آنگاه از قبور چهار امام و برخی دیگر یاد کرده که قبرشان ظاهر بوده است: «از بزرکان کی ظآهراند حسن بن علی است و...». تقریبا موارد همانهاست که امروزه هم آشکار است. اشاره کردیم که زیارت نامه قبه حسن بن علی (ع) که در منابع دیگر به نام قبه عباس شناخته شده،[45] رنگ کاملا شیعی دارد و از آیه تطهیر در آن استفاده شده است. یادی از مسجد فاطمه در بقیع شده که همان بیت الاحزان است، اما این افزوده او که «باز بخانۀ امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب رود به بقیع، و اندر زاویۀ آن خآنه نماز کند که مصطفی ـ علیه‌السلآم ـ آنجا بسیار نماز گزارده است»!

پس از آن از قبا یاد شده و باز آدرس دقیق چاهی را داده که نزدیک آن است: «باز نزدیک آن جآه رود کی برآبر مسجد آست زیر دیوآر و از آب آن جآه بخورد و وضو کند کی مصطفی ـ علیه‌السلآم ـ چنین کرده آست».

سپس فهرستی از مساجد مدینه را که در شمار مساجد متبرکه است آورده که متاسفانه بخشی از آنها در نسخه ما محو شده است. آنگاه از زیارت احد و قبر حمزه یاد کرده و در نهایت به آداب بازگشت به خانه رسیده و ادعیه مربوطه را در هر مرحله تا وقت ورود به خانه بیان کرده است. اکنون به وطن رسیده و «و چون در وطن قرار گیرد، این را فراموش نکند، و بغفلت روزگار نگذارد و بمعصیت مشغول نگردد که باعضای خود که چنین مواضع را بسوده باشد، معصیت کردن نیک قبیح بود، و آن علامت حج مقبول نباشد».

***

 

[1]. برای اطلاعات بیشتر بنگرید به مدخل آل برهان در دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی (1/607 ـ 608) و نیز مدخل آل برهان در دانشنامه ادب پارسی، 1 / 9 ـ 12. هردو مدخل قابل استفاده بوده و ما را بی نیاز از بحث بیشتری در این باره می‌کند.

[2]. وی شخصیت معروفی بوده و در زمان خویش ممدوح شاعران برجسته بوده است. ابوالهیجا مقاتل بن عطیه بکری شعری در ستایش وی سروده که در خریدة القصر (4/479) آمده است.

[3] . الطبقات السنیه، 4/ 350

[4]. القند، ص 431

[5]. در باره وی بنگرید: الاعلام زرکلی، 7/ 161

[6]. ذیل تاریخ بغداد، 1 / 419 ـ 420. [شرح این سفر و بازتاب آن میان مردم را بنگرید در تعلیقات سیرت جلال الدین منکبرتی، ص 310 ـ‌311]. در تواریخ مکه هم از این سفر در سال 603 یاد شده است. بنگرید: اتحاف الوری (3/5) که نوشته است: فيها حج برهان الدين صدر جهان محمد بن أحمد بن عبد العزيز بن‏ مازة البخارى رئيس الحنفية ببخارى، و هو كان صاحبها على الحقيقة، يؤدى الخراج إلى الخطا و ينوب عنهم فى البلد، فلما حج لم تحمد سيرته فى الطريق، و لم يصنع معروفا، و سمّاه الحاجّ صدر جهنم، و كان قد أكرم ببغداد عند قدومه من بخارى، فلما عاد لم يلتفت إليه لسوء سيرته مع الحجاج. نیز بنگرید: الروضتین فی اخبار الدولتین، 5/ 89؛ ذیل تاریخ بغداد، ابن دبیثی، 1/419؛  تاریخ الاسلام ذهبی، 43/ 13 ـ 14؛ البداية و النهاية 13: 47 ؛ الكامل لابن الأثير 12: 107، 108.  

[7]. تذکره لباب الالباب، ص 382 ـ 387

[8]. مجمع الاداب، 3/ 541

[9]. تاریخ ملازاده، ص 46

[10]. همان، ص 47

[11]. همان، ص 48

[12]. قید ماه صفر در النجوم الزاهره (5/ 270) آمده است.

[13]. تاج التراجم، ص 218

[14]. دانشنامه ادب پارسی، 1/ 452 وی نیز بسان ال مازه، نسب خود را منتسب به عمر بن خطاب می‌کرد.

[15]. تاریخ الاسلام، 36/ 420 ـ 421. مصحح تاریخ الاسلام ذهبی منابع ذیل را برای شرح حال عمر بن عبدالعزیز معرفی کرده است: الكامل في التاريخ 11/ 86، و دول الإسلام 2/ 55، و سير أعلام النبلاء 20/ 97 رقم 57، و الجواهر المضيّة 2/ 649، 650، و النجوم الزاهرة 5/ 268ـ (269، و تاج التراجم لابن قطلوبغا 46، 47، و طبقات الفقهاء لطاش كبرى‏زاده 93، و مفتاح السعادة له 2/ 277، و كتائب أعلام الأخيار، رقم 342، و الطبقات السنية، رقم 1629، و كشف الظنون 11، 46، 113، 563، 569، 1222، 1224، 1228، 1403، 1404، 1431، 1435، 1471، 1998، و الفوائد البهية 149، و هدية العارفين
 1/ 783، و إيضاح المكنون 2/ 124، و تذكرة النوادر 57، و تاريخ الأدب العربيّ 6/ 294- 296، و معجم المؤلفين 7/ 291. [و نیز بنگرید: تاریخ دولة آل سلجوق، (عماد اصفهانی م 597، بیروت، دارالکتب العلمیه، 2004) ص 366 و ترجمه فارسی همان، (تهران، 1356) ص 334

[16]. راحه الصدور، ص 18

[17]. چهار مقاله عروضی، حواشی، ص 115 ـ 120

[18]. ابن نجار با توجه به سال وفاتش باید این مطالب را از روی منابع دیگر برداشته باشد. می‌دانیم که وی با استفاده از چند ذیلی که بر تاریخ بغداد بوده، مانند ذیل ابن السمعانی، ذیل ابن الدبیثی و جز اینها ذیل خود بر تاریخ بغداد را نوشته است. متاسفانه کتاب او از نام «عبدالمغیث بن زهیر تا فضل بن محمد» یعنی عمدتا حرف «ع» «غ» و بخشی از «ف» را دارد که به عنوان مجلدات 16 ـ 20 تاریخ بغداد منتشر شده است. بنابرین شرح حال نویسنده ما «محمد بن عمر بن عبدالعزیز» در آن نیامده است. خوشبختانه متن یاد شده در الجواهر المضیئه آمده است.

[19] . ابن کثیر در باره مسعود بن احمد بن مسعود بن مازه محاربی [بخاری] نوشته است: وی یکی از فقهای حنفی و فاضل بود، در تفسیر و حدیث نیز عالم بود. به عنوان نماینده مغولان به بغداد آمد تا به حج برود، او را برای سالها حبس کردند، پس از آن آزاد شده به حج رفت و بازگشته در بغداد در سال 641 درگذشت [البدایة و النهایه، 13/ 162] وی یا پدرش، همین شخصی است که ابن نجار از وی سال فوت مؤلف ما را پرسیده است.

[20]. الجواهر المضیئه، 3/ 265

[21]. تاریخ الاسلام، 39/ 253

[22]. الوافی بالوفیات، 4/ 243

[23]. دیوان سوزنی، ص 229

[24]. دیوان سوزنی سمرقندی، ص 298 ـ 300

[25] . الکامل فی التاریخ، 11، ص 311

[26]. رسم شعر گفتن برای حاجیانی که از طبقات فرهیخته و بلند مرتبه به حج می‌رفتند در میان شاعران وجود داشت. برای نمونه بنگرید به شعر سنایی در دیوان (تصحیح مدرس رضوی)، ص 608 ـ 611. استفاده از حج و راه و بادیه و خار مغیلان و .. آن قدر در اشعار شاعران این دوره خراسان رواج دارد که موضوع یک پایان نامه مفصل است. این شعر سوزنی را ملاحظه فرمایید: کعبه است دل من که بدان کعبه نیاید / بی دوستی آل نبی قافله حاج (دیوان، ص 47 ـ 48)

[27]. در نسخه مجلس ش 999 «آنکه از وی محترم تر زایری آن در نداشت».

[28]. اشاره به انتساب خاندان آل برهان به عمر بن الخطاب.

[29] . در چاپی «غرم» در نسخه مجلس، ش 2435 و 999 مجلس: «عنز».

[30] . در نسخه مجلس ش 999: قافله سالار سنت را از او فتح و ظفر. بی‌مناسبت نیست اشاره کنیم که الموتیان با کاروان حج خراسان درگیر هم می‌شدند. نمونه آن واقعه‌ای است که در سال 551 یعنی یک سال قبل از همین سفر و نگارش لطائف الاذکار روی داد. در آن سال ابتدا رستم بن علی بن شهریار پادشاه شیعی مازندان با اسماعیلیان درگیر شده و آنان را منکوب کرد، اما اندکی بعد آنان به حجاج خراسان یورش بردند و امیرالحاج آنان را هم کشتند. بنگرید: تاریخ الاسلام ذهبی، 38/12

[31] . در نسخه مجلس، ش 2435 و 999: «ملحدان قلعه الموت را موتی الم.»

[32] . در 999: رام کرد.

[33] . در هر دو نسخه خطی «و» نیامده است.

[34]. در پاورقی گفته شده که این بیت در نسخه س چنین است:

تا بتابد جرم شمس عالم آرای از فلک / تا ببارد بر زمین ابر هواپیمای نم

.[35] مصرع دوم در نسخه مجلس 2435: چند باشد سال عمرت بیش باد آن چند و کم.

[36]. دیوان سوزنی سمرقندی، ص 188 ـ 189

[37]. قصیده را بنگرید در دیوان سوزنی سمرقندی، ص 298 ـ 300

[38]. ظفرنامه شرف الدین علی یزدی، 1 / 589

[39]. احسن التواریخ، 2/ 820، تاریخ الفی، 7/ 4500

[40]. تاریخ کاشان، ص 342

[41]. شرح التعرف، 4/ 1092

[42]. دیوان سنایی، قصیده ش 86 در مدح مسعود بن ابی الفتح

[43]. دیوان سنایی، قصیده ش 77

[44]. دیوان سنایی، قصیده، ش 85. در باره «بادیه» مقاله مستقلی نوشته‌ام که ان شاءالله منتشر خواهد شد.

[45]. الارشارات الی معرفة الزیارات، ص 80

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

ریاض الجنه زنوزی اثری دایرة المعارفی در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامی

رسول جعفریان

در زمستان سال 1402 موفق شدیم یک چاپ عکسی از کتاب ریاض الجنه زنوزی که اثری دایره المعرافی در حوزه فره

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل