۴۰۹۹
۰
۱۳۹۰/۱۱/۳۰

رویکرد فقهی به سیره نبوی در یک صد سال گذشته، عوامل و پیامدها

پدیدآور: رسول جعفریان

خلاصه

اقبال به سیره نبوی در یک صد سال گذشته به هدف ارائه نظام سیاسی برای اسلام بر اساس سیره نبوی و استنباط احکامی تازه در اداره جامعه جدید و تقویت حفظ امت اسلامی بر پایه الگوهای برگرفته از جامعه صدر اسلام بوده است.
دو پرسش اساسی ما در این بحث عبارت است از:
1 ـ چه عامل یا عواملی سبب توجه مجدد ما به سیره نبوی در یک سال اخیر شده و مهم‌ترین رویکرد ما در این توجه مجدد چه بوده است؟
2 ـ آیا و چگونه می‌توانیم از «سیره نبوی»، «قواعد فقهی» برای اداره زندگی فردی واجتماعی خود استخراج کنیم؟ با چه ضوابطی و بر اساس چه معیارهایی؟
و دو پرسش فرعی:
1 ـ در صد ساله گذشته چه کارنامه ای در این زمینه داریم؟ تولیدات علمی ما چه گونه و در چه سطح و میزانی بوده است؟
2 ـ این که گروه های اسلامی، حتی رفتارهای افراطی و تفریطی خود را مستند به سیره نبوی می کنند، معیار علمی دارد؟‌

چرا به بازخوانی سیره نبوی پرداختیم؟
از حوالی یک قرن پیش که دولت عثمانی رو به اضمحلال قطعی گذاشت و «خلافت اسلامی» با سابقه 1300 ساله از میان رفت، این تصور برای مسلمانان پدید آمد که ممکن است این انحلال، آغازی بر نابودی کامل اسلام و مسلمانی باشد. به همین دلیل، تلاشهای فراوانی شد تا خلافت اسلامی همچنان زنده بماند. در واقع، خلافت عثمانی بویژه سلطان عبدالحمید که از مدتها پیش انحلال و زوال خود را حدس بود، سعی کرد این تصور را در دنیای اسلام دامن بزند که اگر من نابود شوم، اسلام از بین خواهد رفت. تصوری که بسیاری از بخش های دنیای اسلام آن را جدی گرفته و آینده مبهمی را به ویژه برای اهل سنت ترسیم می کرد. این وضعیت سبب شد تا در سراسر دنیای اسلام جنبش احیای خلافت شکل گیرد، امری که تحولات سیاسی سریع عالم و عقب ماندگی عثمانی، عالم اجازه ظهور و بروز به آن را نداد و خلافت عثمانی در کمال ناباوری مسلمانان از میان رفت.
عامل مهم دیگری هم برای توجه نخبگان و نویسندگان ما به گذشته اسلام وجود داشت. رهبران مسلمانان در نیمه دوم قرن نوزدهم یکباره با موجی از حملات به اسلام روبرو شدند. فضایی که مسلمانان را به وحشت انداخت و اساس آن، این بود که غرب با هجومی گسترده به وارد کردن فرهنگ خود به کشورهای شرقی اسلامی پرداخت. حس مسلمانان این بود که عقب مانده اند و ترسش این بود که فرهنگ عمومی غرب که اساس آن لائیک و ضد دینی بود، روی جوانان مسلمان و نسل آینده تأثیر گذاشته و دنیای اسلام روی به اضمحلال بگذارد. در آستانه سقوط عثمانی آنچه از بین رفت، چیزی بود که نامش نظام اسلامی بود، و اکنون دولت های استعمارگر به جای اسلام، فرهنگی را به دنیای اسلام عرضه می کردند. تبلیغات تبشیری مسیحی نیز بر این ترس می افزود. یعنی احتمال مسیحی شدن جوانان نیز می رفت. اما در کل، مشکل در نوعی عقب ماندگی تمدنی بود که برخی از نخبگان تصور می کردند با مرور به سیره نبوی به عنوان روشی که عامل اساسی شکل گیری عظمت مسلمانان بوده، می‌توانند روح تازه‌ای در تمدن نیمه جان اسلامی بدمند.
در اینجا بود که مسلمانان به بازخوانی اسلام و دولت های اسلامی پرداختند و سعی کردند الگوی تازه ای هم برای نظام اسلامی بیابند و هم اسلام را توانمند کنند تا برابر هجوم فرهنگ غرب که همراه با انتقادات گسترده ای نسبت به اسلام در بعد عقیدتی و شریعتی بود بایستند.
برای یک مسلمان کدام مقطع از تاریخ اسلام می‌توانست چنین اهمیتی را داشته باشد؟‌ پاسخ آن ساده و آسان بود، سیره نبوی. این بهترین دوره ای بود که مسلمانان همیشه با نگاهی مقدس به آن می نگریستند و آن را بهترین و عالی ترین دوره تلقی می کردند. این احساس نیاز به بازخوانی سیره نبوی در سراسر جهان اسلام از شبه قاره تا مصر و بسیاری از نقاط دیگر مطرح شد.
این بازخوانی در دو بخش بود. نخست در اصل نظام اسلامی و این که خلافت اسلامی یا حکومت اسلامی چگونه از سیره نبوی استخراج می شود؟‌ در واقع، یک ابهامی پیش آمده بود که اساسا خلافت اسلامی، اساس اسلامی دارد یا یک فرم معمولی برای حکومت است که مسلمانان درست کرده اند؟‌ اگر یک فرم و شکل و طبعا قابل تغییر است، می تواند نباشد و به گونه ای دیگر عمل شود. کسانی که اسلام گرا بودند، حکومت اسلامی را جایگزین خلافت اسلامی کردند. آنان از اجرای حکومت اسلامی در یک کشور سخن گفتند، از این که باید شریعت اسلام اجرا شود. اجرای شریعت امری بود که در بهترین صورت خود، در سیره نبوی قابل رؤیت و درک بود. بنابرین این امر، عاملی شد برای این که بازخوانی سیره نبوی در دستور کار مسلمانان قرار گرفته و شروع به پژوهش وتحقیق در آن کنند.
جدای از این، برخی از روشنفکران جهان اسلام، اساسا در اصل حکومت یا خلافت اسلامی تردید داشته و اسلام را دینی بدون آیین حکومت تلقی می‌کردند. طرح این مسأله در مصر توسط علی عبدالرازق، لرزه بر اندام اسلام گرایان سنتی انداخت و منجر به بیرون راندن وی از امت اسلامی شد. پس از آن، علما تلاش کردند نشان دهند که اسلام، نظام سیاسی دارد. بهترین منبع برای اثبات این قضیه این بود که به سراغ سیره نبوی بروند و با استمداد از آن اثبات کنند که اسلام نظام سیاسی دارد.
آنچه گذشت نشان می دهد که در آستانه قرن چهاردهم هجری/ بیستم میلادی، نیاز تازه ای برای بازخوانی سیره نبوی پدید آمده بود؛ نیازی که متفاوت با فضای گذشته بود. در گذشته، سیره نبوی ضمن آن که آموزنده و منبعی برای شناخت شخصیت پیامبر (ص) یا همان چیزی که دقیقا معنای سیره تداعی می‌ کند بود، بیشتر نوعی تاریخ تلقی می‌شد، اما این بار، نگاه تازه‌ای برای شناخت سیره مطرح بود.
اگر به شرایط دیگر جامعه اسلامی در مقطع اوائل قرن چهاردهم هجری بنگریم، ضرروت های دیگری را هم برای رویکرد جدید مسلمانان به سیره نبوی ملاحظه خواهیم کرد. یکی از آنها این است که مسلمان درک تازه ای عقب ماندگی خود پیدا کردند. آنان حس کردند حرفی برای گفتن ندارند و دنیای با پیشرفت های خود آنان را کنار زده است. تکاپو و تلاش برای بازگشت به چرخه تمدن و کوشش برای نشان دادن هویت اسلامی، همان چیزی که روزگاری بزرگترین اعتماد به نفس را به مسلمانان داده بود، سبب شد تا آنان یکباره دیگر به بازخوانی اسلام وسیره نبوی بپردازند. این بازخوانی به تصور آنان، به ایشان کمک می کرد تا نقاط ضعف خود را بشناسند و آن را جبران کنند.
این بازگشت، نوعی سلفی گری مدرن بود که در میان مصریها و شمار دیگری از مسلمانان به ویژه در شبه قاره پدید آمد. این سلفی گری ربطی به سلفیه از نوع وهابی یا حتی ابن تیمیه ای آن نداشت، اما می‌توانست با آن پیوند بخورد. تلاش عمده این بود که ما باید الگوی خودمان را از عصر طلایی اسلام که همان سیره نبوی است بگیریم.

بازخوانی سیره نبوی با چه رویکردی صورت گرفت؟
هدف از بازخوانی سیره نبوی، تبدیل آن به آموزه‌ای برای دنیای اسلامی بود که در آستان قرن چهاردهم گرفتار بحران‌های مختلف شده بود. استقلال سیاسی خود را از دست داده بود، در زمینه فرهنگی گرفتار ضعف عمومی و کاهش اعتماد به نفس بود، جوانانش در حال روی آوردن به ارزش های غربی بودند، اقتصادش ورشکسته شده بود و هزاران مشکل و بحران دیگر که در کلام نداشتن ثبات فکری و سیاسی و امنیتی و اجتماعی بود.
مصلحان اسلام گرا اصرار داشتند که اسلام گرفتار انحراف و اشکال شده و باید به بازخوانی آن نشست. عقاید اسلامی در صورت کلامی کهن خود باید تغییر کند و به شکل مدرن درآید، شریعت و فقه اسلامی باید آماده اصلاحات شود، و روح تازه‌ای در کالبد مسلمانان دمیده شود.
بخش مهمی از این بازخوانی روی سیره نبوی استقرار داشت. باید روشن می شد که اسلام چگونه پدید آمد، با جامعه جاهلی چه کرد، چه نوع مبارزه ای را علیه دشمنان و کافران سامان داد، چگونه به تربیت نیرو پرداخت، چه اصول سیاسی را مطرح کرد تا بتواند به سمت تشکیل دولت برود؟‌ در امر جهاد با دشمنان چه کرد؟ از هجرت چه مفهومی را مطرح نمود؟ مناسبات اجتماعی و اخلاقی جامعه را چگونه منظم و منتظم کرد؟ به اقتصاد چه نگاهی داشت؟ به نظام اسلامی و امر شوری چگونه پرداخت و بسیاری از پرسشهای دیگر که می‌توانست پاسخ‌های درخوری در سیره نبوی پیدا کند.
در اینجا به دو پدیده مهم که نتیجه پدیده بازخوانی سیره ها در آغاز قرن چهاردهم بود می‌پردازم و آثاری را بیان می‌کنم.

الف: شکل گیری آثار نظام الحکم
یکی از مهم‌ترین زمینه های پژوهشی در سیره نبوی در قرن چهاردهم، پرداختن به مسأله نظام حکومت در اسلام است. اشاره شد که در جریان پدید آمدن کتاب علی عبدالرزاق با عنوان الاسلام و نظام الحکم و تلاش وی برای اثبات این فرضیه که اسم نظام سیاسی خاصی را توصیه نمی‌کند، تلاشها برای اثبات فرضیه عکس آن، و این که اسلام نظام سیاسی دارد، آغاز شد. در اینجا دو نکته مهم بود.
یکی این که در شریعت اسلام، احکام و قوانین سیاسی وجود دارد و سیاست و دیانت در هم تنیده است،
دوم آن که اسلام نظام سیاسی دارد، یعنی برای انتخاب حاکم، معیارهای انتخاب و کیفیت حکومت کردن او برنامه دارد.
شاید بتوان نکته سومی را بر این دو افزود و آن این که با نگارش این قبیل آثار، گوشه‌ای از تمدن اسلامی و این که اسلام دارای تمدن بوده است را نیز نشان می‌دهد.
یکی از نخستین کارها، کتاب التراتیب الاداریه او نظام الحکم النبوی از عبدالحی کتانی بود. در این کتاب، برای اثبات این نکته که نظام حکومتی رسول الله (ص) دارای همه گونه نظام اداری و سازمانی بوده، نه تنها از سیره نبوی استفاده شد، بلکه از سیره خلفای بعد نیز بهره برده شده و نمونه‌های فراوانی ارائه گردید. این رویه، در غالب کتابهایی که بعدها در این زمینه نوشته شد، به کار رفت. دلیل آن نیز این باور اهل سنت بود که سیره خلفای راشدین، سیره‌ای شرعی و قابل استناد است.
نکته مهم در این آثار، عمدتا پاسخ دادن به این شبهه است که اسلام نظام سیاسی دارد یا نه، اما تقریبا کمترین یادی از خلافت عثمانی و لزوم احیای آن صورت نمی‌گیرد. هرچند در تفکر شماری از سلفی‌های تندرو در دو دهه اخیر، تمایلاتی برای احیای خلافت عثمانی، نه از نوع ترکی آن، بلکه با رهبری عرب دیده می‌شود. البته، رساله‌های سیاسی نوشته شده در آستانه سقوط دولت عثمانی در آن بلاد که امروزه در پنج مجلد یک جا منتشر شده، غالبا تأکید روی احیای خلافت عثمانی دارد، امری که از دست رفت و بازگشت آن امکان ناپذیر شد.
به هر روی، هدف اصلی در نگارش این آثار این بود که نشان داده شود رسول خدا (ص) در مقام یک حاکم، یک فرمانده نظامی، یک مدیر اجرایی، آن هم با داشتن همه گونه نظامات برای اداره امور اقتصادی و سیاسی، یک دوره هم ده ساله را پشت سر گذاشته است. در این نظریه، هر بار که از حکومت و دولت یاد می شد، نظام حکومتی پیامبر (ص) مطرح می‌شد. این رویه تألیفی تا همین سالهای نزدیک ما ادامه یافته و نه تنها از عنوان نظام الحکم و مفاهیم مشابه که از عناوینی چون «دولة‌ الرسول» و مانند آن نیز استفاده شده است.

ب: شکل گیری فقه السیره‌ها
گونه دیگر از آثاری که محصول شرایط فکری جدید مسلمان در بازخوانی سیره نبوی بود، نگارش فقه السیره‌ها بود که هدفش تبدیل داده های اطلاعاتی در سیره به فقه اسلامی، آن هم نوعی که اجتماعی‌تر، عمومی‌تر و فرهنگی‌تر باشد.
برخی از این آثار عبارت بودند از:
فقه السیرة، محمد الغزالی، قاهره، 1982، 500 صص.
فقه السیرة النبویة، محمد سعید رمضان البوطی، دمشق، 1991، 589 صص.
فقه السیرة النبویة، منیر محمد غضبان، مکه، 1992، 751 صص.
مقدمات فی فقه السیرة، محمد العبدة، ریاض، 1424 ق، 180 صص.
فقه السیرة النبویة، نجاح الطائی، قم، 2006، 432 صص.
اینها آثاری که تحت عنوان فقه السیره نوشته شده و البته شاید نمونه‌های دیگری هم وجود داشته باشد که یا با عناوین دیگری است یا همین عنوان و از چشم ما دور مانده است. طبیعی است که نباید تصور کرد که این شیوه نگارش صرفا در کتابهایی است که عنوان فقه السیره دارند، بلکه بسیاری از آثار سیره‌ای نوشته شده در عربی، فارسی، اردو و ترکی، رویکردشان نشان دادن مسیری معین در تشکیل یک دولت اسلامی و همزمان بهره‌برداری فقهی از سیره نبوی برای پی ریزی یک جامعه اسلامی مبتنی بر شریعت با اسوه قرار دادن پیامبر (ص) است.

چرا فقه السیره مورد نیاز شد؟
باید پرسید، مگر در گذشته فقها و محدثان فقیه ما توجه نداشتند که سیره یکی از منابع فقهی ماست؟‌ اگر توجه داشتند، چه دلیلی وجود داشت که این مسأله به عنوان یک پدیده مستقل مورد توجه قرار گیرد؟ به نظر می رسد این نویسندگان بر این باورند که در گذشته، چنین گرایشی به صراحت وجود نداشته و گرچه کم و بیش از سیره برای استنباط برخی از احکام فقهی استفاده می شده، اما گرایشی این چنین در فقه وجود نداشته است. اگر بار دیگر باید پرسید: چرا ما برای دریافت احکام فقهی بیشتر و بیشتر به سراغ سیره رفتیم؟‌
پیش از این به برخی از مطالب در این باره پاسخ دادیم و گفتیم که بازگشت به سیره نبوی به عنوان راه حلی برای یافتن درکی تازه از حکومت در اسلام و همین طور مسأله مهم تمدن اسلامی بود. ما با سیره می خواستیم هم تمدن اسلامی را زنده کنیم و هم حکومت اسلامی را بنا نماییم. اما نکات دیگری هم هست که باید مورد توجه قرار داد:
یکی از آن نکات این است که در گذشته، حوزه معرفت عمومی ـ‌ انسانی به دو بخش شرعی و عرفی تقسیم شده بود و در حالی که بسیاری از مسائل به صورت عرفی پیش می رفت، فقه حوزه خاص خود را داشت. در دنیای جدید، درآمیختگی ابعاد مختلف نظام اجتماعی و بردن آن یکجا زیر سلطه فرهنگ نوین غربی، مسلمانان را متوجه این نکته کرد که لازم است آنان نیز در این زمینه نوعی یکدستی در ساختار فرهنگ عمومی خود داشته باشند. در واقع به نظر رسید که می باید دایره فقه و شرع گسترش بیشتری پیدا کند و حوزه عرفی را نیز به صورت حوزه ای که توجیه شرعی دارد، درآورد. این عنایت بی سابقه نبود، اما این بار با شدت بیشتری دنبال شد.
پدیده یاد شده ناشی از احساس دیگری هم بود و آن این اصل که اسلام، برای همه موضوعات تکالیف و دستوراتی دارد و بنابرین اگر فقه گذشته ما در این زمینه چنان که باید و شاید پیش نرفته، به این دلیل بوده که از سیره نبوی درست بهره نگرفته است. این نگاه بر این بود که اکنون ما می توانیم و باید در تبیین و بازخوانی جدید از سیره نبوی، نه تنها به اشکالات غربی ها پاسخ بدهیم، بلکه نظامی را تدوین کنیم که به همه زوایای اجتماعی و فردی ما توجه داشته باشد. به عبارت دیگر، توقع و انتظار ما از اسلام، قدری از آنچه پیش از این بود، بیشتر شد، و به همین دلیل، به روش هایی روی آوردیم که فقهای قدیم به آن توجه نکرده بودند. ما این گرایش را در میان فقهای قدیم عیب آنان دانسته و نوعی نقص به حساب آوردیم و تلاش کردیم با مطالعه عمیق تر سیره آن را جبران کنیم. بدین ترتیب از نظر ما، کتب سیره نبوی دریایی تلقی شد که برای بسیاری از پرسش های بی پاسخ یا برابر پاسخ های نادرست گذشته، می‌تواند پاسخ های معقول و متین و قانع کننده داشته باشد.
آنچه گذشت را از زاویه دیگری هم می‌توان توضیح داد و آن این که در یک نگاه، سیره رسول خدا (ص) تحقق عملی اسلام در عینیت جامعه است. به عبارت دیگر اسلام به صورت عینی در سیره نبوی محقق شده و تجربه ای است که اسلام را در جامعه مطرح و پیاده کرده شده نشان می‌دهد. بنابرین با خواندن تاریخ اسلام، ما می توانیم اسلام محقق شده و عینی را درک کنیم. سیره نبوی، نخستین تجربه عملی اسلام در ایجاد جامعه ای نوین بر اساس ارزشهای دینی است. بنابرین اگر ما این جامعه را درست مطالعه کنیم، می توانیم از آن به عنوان یک الگو استفاده کنیم.

نقاط آسیب پذیر در فقه السیره ها
الف: یک نکته ای که نباید از آن غفلت کرد این است که این رویه، ممکن است بیش از آن که در اندیشه تحقق اسلام اصیل باشد، در اندیشه تطبیق اسلام با شرایط و مسائل روز است. این امر در وهله امر و زمانی که هدفش حل و فصل مسائل مستحدثه یا به اصطلاح نوازل و واقعات باشد، امری مطلوب است، اما زمانی که از چهارچوب قواعد اصولی خارج شود، گرفتار نوعی هرج و مرج خواهد شد. برای مثال می توان به تلاش البوطی برای استنباط حق رأی زنان از بیعت آنان، و حتی ایفای نقش و مسوولیت اجتماعی برابر برای زنان در کنار مردان، آن هم از جنگ احد اشاره کرد. از این دست برای اثبات آزادی و دیگر مفاهیم تمدنی فراوان است که تلاش می‌شود از نمونه های موجود در سیره ها بهره گیری شود، در حالی که به خوبی آشکار است که فکری از بیرون به سیره تحمیل شده است نه آن که فقهی از سیره استخراج شده باشد.
ب: تمسک به هر روایت پراکنده، هر نقل قول از دیگران، هر روایت ضعیف و هر خبر پراکنده و بدون پشتوانه یکی از نقاط آسیب پذیر این روش است. دلیل آن این است که نویسنده در اندیشه بنای یک ساختمان فکری ـ فقهی برای نظام زندگی و سیاسی است و از این جهت، چندان به صحت و سقم نقلها توجهی ندارد. به عبارت دیگر، وقتی تصور ما این باشد که باید برای هرچیزی یک مستند شرعی درست کنیم، و یا آن که احساس می کنیم اگر برای هر امری، پشتوانه‌ای شرعی و منتسب به رسول خدا (ص)‌پیدا کنیم با استقبال بهتری روبرو می شود، دیگر به ضعف و قوت احادیث و نقلها توجهی نمی‌کنیم. درست مثل این که کسانی با تمسک به بسیاری از احادیث ضعیف پزشکی، در صدد هستند پدیده ای به نام طب دینی و شرعی درست کنند. جالب بدانیم که ناصرالدین البانی، از همین زاویه نقدی بر فقه السیرة محمد سعید البوطی با عنوان دفاع عن الحدیث النبوی و السیرة فی الرد علی جهالات الدکتور البوطی فی کتابه فقه السیرة (ریاض، مکتبة المعارف، 2010) نوشت و ادعا کرد که جهالت وی به احادیث سبب شده است تا وی از بسیاری از احادیث نادرست در کتابش استفاده کرده و به آنها استناد کند. به نظر می‌رسد بخش عمده اشکالات وی در بخش توسل و تبرک است که بوطی بر آن اصرار دارد و البانی مخالف آن است.
ج: تلاش برای تبدیل کردن برخی از رفتارهای معمولی و ساده به یک موضوع مهم و ارائه یک حکم شرعی برای آن یکی دیگر از زمینه های آسیب پذیر در پدیده فقه السیره‌هاست. در سیره نبوی رویدادها و اتفاقات بسیاری ثبت شده است. برخی از اتفاقات آشکارا جنبه دینی یا اجتماعی و حقوقی دارد. این موارد هم در میان آیات و احادیث و هم شاید در ذیل همان رویداد جنبه قانونی و فقهی آن مورد تامل قرار گرفته است. اما گاه موضوعاتی رخ می دهد که به خودی خود معمولی است، یا یک رفتار طبیعی و انسانی است و برخی با غور بیش از حد در این مباحث، علاقه مند هستند آنها را نیز تبدیل به یک موضوع با حکم شرعی کنند. فرض کنید این واقعه: پیامبر (ص) مشغول مذاکره با عروة بن مسعود است و او هم خیلی خود را به پیامبر نزدیک کرده. مغیره بن شعبه بالاسر حضرت ایستاده و به او اشاره می کند که عقب برود. بر اساس این نقل، حکم ایستادن بالای سر پیامبر برای مراقبت تبدیل به مسأله شده است. آنگاه برای این که صورت مسأله هم درست شود اشاره به رفتار عجم ها در باره شاهان شده که کسانی را همیشه بالای سر آنان می گمارند. بعد هم صورت یک حکم و این که آیا وقتی لازم است این کار باید صورت گیرد یا خیر و ادامه ماجرا. یا این نکته که آدمی می تواند و مشروع است که پیشانی مسافری را که از راه رسیده است ببوسد، چرا که پیامبر (ص)‌پیشانی جعفر بن ابی طالب را در وقت بازگشت بوسیده است!
یک نکته مهم در اینجا این است که اصولا کدام رفتار باید مصداق یک حکم شرعی باشد؟‌ از کجا باید درک کرد که این رفتار یا فعل مشخص، رفتاری است که الزاما باید خداوند دستوری برای آن صادر کند؟‌ آیا چنین نیست که بخش هایی از زندگی، قسمی از افعال و رفتارها، انتخاب خود آدمیان است؟‌ آدمی حتما باید برای تعیین ساعت خوراک خود از شرع دستور بگیرد؟‌ آدمی برای دانستن وقت، باید حکم شرعی داشته باشد، و... این نکته مهمی است که ما باید حدود و ثغور آن را در جای دیگری مشخص کنیم، نه اینکه چشممان به کلک سیره نویسان باشد که چه خبری از رفتارهای پیامبر، جزئی و کلی، گزارش کرده‌اند، و ما الزاما باید حکم وجوب یا ندب و اگر نشد جواز دربیاوریم.

دو یادآوری
الف: باید توجه داشت که بسیاری از آنچه که در فقه السیره های اخیر به عنوان منبعی برای فقه مطرح شده است، در واقع، روایاتی است که در حین آن وقایع مطرح شده و از قرنها پیش منبع و مستندی برای مسائل فقهی بوده است. چنان که بسیاری از آنچه که تلاش شده تا از سیره استخراج شود، به سادگی از قرآن قابل استخراج بوده و حتی تصریحات قرآنی در این باره وجود دارد، گرچه ممکن است در احادیث یا افعال پیامبر (ص) حدود و ثغور آن معین شده باشد که آن هم از پیش در فقه مورد توجه بوده است.
ب: فقه سیره به معنای دیگری هم هست. در اینجا فقه به معنای فهمیدن و درک کردن است، یعنی ما علاوه بر مطالعه سیره و خواندن آن، درک و فهمی هم باید از آن داشته باشیم. اینجاست که مفهوم «عبرت و موعظه» از سیره استنباط می‌شود. این جدای از فقه به معنای مصطلح آن است. در معنای مصطلح، بحث بر سر این است که از اخبار و وقایع سیره، احکام فقهی استخراج کنیم.

تبدیل سیره به فقه و دشواری های آن
تحولی که در اینجا مورد بحث است این است که در کتابهای فقه السیره تلاش می‌شود تا سیره به فقه تبدیل شود. این پروسه، بسیار مهم و کار بسیار حساسی است و باید به طور مفصل پیرامون آن بحث شود. در اینجا دو مقدمه وجود دارد. اول اتفاقی در زندگی حضرت افتاده و گزارشگران و سیره نویسان آن را نقل کرده اند. دوم سنت رسول خدا(ص) حجت و لزوما باید از آن اطاعت کرد. نتیجه آن می‌شود که ما باید این سیره را تبدیل به فقه کنیم و از آن پیروی نماییم.
کلیت این حرف مقبول است، اما وقتی به سراغ ریز مسائل برویم، مشکلات این تبدیل بهتر روشن می‌شود. برای نمونه، در نقلهای سیره، در چندین مورد، از ترور اشخاصی یاد شده است. ترور این افراد بر اساس تصور این منابع، به خاطر زبان جسورانه آنان نسبت به پیامبر (ص) و اشعاری است که در هجو ایشان گفته‌اند. آیا بر اساس این نقلها، می توان حکم فقهی در باره جواز ترور ـ چه رسد به لزوم و وجوب ـ این قبیل اشخاص صادر کرد؟
ممکن است تصور شود اشکال ما در اصل خبر و به اعتبار اسناد آن است. این البته اشکالی است که قابل رفع است. روشن است که اسناد بسیاری از نقلهای سیره ای، اسناد مورد وثوق نیست و بیشتر برگرفته از نقلهای شفاهی ـ داستانی است که در مدینه شکل گرفته و غالبا راویان آنان نیز که نویسندگان برجسته سیره هستند، محل تردید هستند. این اشکالی است که شاید بتوان تا حدودی به آن جواب یاد، یا حتی جواب کامل داد. آنچه مورد نظر ما هست، این نیست، گرچه این هم مهم و محل تأمل است. مشکل، تبدیل یک خبر به یک حکم فقهی است، حتی اگر حجت شرعی پشت سر آن باشد. در این تردیدی نیست که خداوند متعال فرموده است: و لکم فی رسول الله اسوة حسنة، اما مهم استنباط یک حکم فقهی و یک اصل حقوقی از یک خبر تاریخی است.

راه حل دانش اصول برای تبدیل افعال رسول (ص) به فقه
پاسخ به این پرسش که چرا علم اصول پدید آمد چندان دشوار نیست. در واقع، از همان آغاز، مجتهدان دریافتند که برای استفاده از نص قرآن و حدیث، نیازمند چهارچوبی هستند که بتوانند بر اساس اصولی معقول و همه پذیر ـ یعنی اصولی که عقل جمعی مسلمانان بپذیرد ـ به استنباط بپردازند.
دانش اصول در دو بخش تنظیم شد. بخشی که مربوط به نص قرآن و سخنان پیامبر (ص) ـ و علاوه برای اهل سنت از صحابه و برای شیعیان از امامان ـ داشت. این که وقتی خداوند فرموده است «احل الله البیع و حرم الربا»‌ یا فرموده «اوفوا بالعقود»‌ چه گونه و تحت چه شرایطی ما را ملزم می‌کند و تا کجا دلالت دارد و این که آیا خاص و عام، یا مطلق و مقید چگونه قابل درک است، از زمره مباحثی است که در این بخش مورد توجه بوده است.
اما بخش دوم افعال الرسول (ص) است که به نوعی شامل تقریر هم می‌شود، گرچه دایره تقریر ضیق و شامل موارد اندکی است. در اینجا، دلالت رفتار پیامبر (ص) بر یک حکم مشخص از وجوب گرفته تا جواز یا توقف یا استحباب، می‌باید در یک چهارچوب اصولی مطرح شود.
سیر استفاده از افعال الرسول (ص)‌ در فقه، از مسائل قابل تأملی است که می‌تواند مورد یک کاوش مستقل تاریخی قرار گیرد. اساس آن بحث تابعیت از رسول خدا (ص) بر اساس آیات قرآنی است. بحث دیگر آن اثبات عصمت آن حضرت است و در نهایت مباحث اصولی خاص که در باره نوع دلالت آن فعل بر یک حکم فقهی است.
در اینجا سه متن را به صورت کوتاه و در حد سرفصل مرور می کنیم تا به اهمیت مباحث مقدماتی و اصلی این مبحث آشنا شویم.
یکی از طراحان این بحث فخر رازی در المحصول (مجلد سوم، ص 225ـ 263) است که مطالب وی را به اختصار نقل می ‌کنیم. از آنچه وی گفته، روشن می شود که در اینجا دو نکته مهم است:
در درجه اول یک بحث کلامی که مربوط به عصمت رسول خدا (ص) است. ابتدا باید تکلیف این مسأله روشن شود. در این باره اقوال مختلفی وجود دارد که مهم ترین آنها چهار قول مهم است. کمترین آنچه اهل سنت در عدم عصمت قائلند این است که رسول الله، سهوا ممکن است خطایی کرده باشد. اگر کسی فرض عصمت را مانند شیعه بداند که در همه چیز حتی سهو، عصمت وجود دارد، می تواند به افعال رسول به عنوان یک حجت نگاه کند. در غیر این صورت، حتی سهو، همه چیز را خراب می کند. فخر رازی خود می گوید: اما السهو فقد یقع منهم، لکن بشرط ان یتذکروه فی الحال و ینبهوا غیرهم علی أن ذلک کان سهوا. سهو گاهی از سوی آنان اتفاق می رفت، مشروط به آن که در همان حال او را از آن آگاه ساخته و و دیگران را هم آگاه سازند که آن سهو بوده است.
مهم آن است که از کجا باید آگاه باشیم که حضرت را در وقت سهو، هوشیار کرده اند یا نه؟ در این صورت آیا حجیت فعل باقی است؟ به هر روی، این یک مسأله است.
اما نکته دوم و مهم تر این است که نفس فعل رسول الله (ص) دلالت بر حکمی برای ما می کند یا خیر؟ فخررازی در این باره چهار قول را ذکر می کند. وجوب، ندب، اباحه، توقف. برخی برای وجوب به آیاتی که به لزوم پیروی از رسول (ص) دستور می دهد، مانند آیه اسوه یا آیه «فلیحذر الذین یخالفون عن امره» استناد کرده‌اند. فخر رازی به تک تک این آیات و اخبار و اجماعی که به آنها استدلال شده پاسخ می گوید و این را نمی پذیرد که نفس عمل پیامبر، حکم وجوب در پی داشته باشد.
فخر پس از رد نظریات سه گانه وجوب، ندب، و اباحه، به توقف پرداخته و می‌گوید: قال جماهیر الفقها و المعتزلة: التأسی به واجب و معناه أنا اذا علمنا ان الرسول (ص) فعل فعلا علی وجه الوجوب فقد تعبدنا أن نفعله علی وجه الوجوب، و إن علمنا أنه تنفل به کنا معتبدین بالتنفل و إن علمنا أنه فعله علی وجه الاباحة، کنار متعبدین باعتقاد إباحته لنا و جاز لنا أن نفعله. جمهور فقها و معتزله بر آن هستند که پیروی از رسول (ص) واجب است. معنای این سخن این است که اگر دریافتیم رسول (ص) بر وجه وجب عملی را نجام داده ما هم باید تعبدا آن را در وجه وجوب انجام دهیم. اگر استحبابی بود، ما نیز. اگر دریافتیم که بر وجه اباحه بوده، باز ما باید تعبدا به مباح بودن آن باور داشته باشیم و مجاز هستیم آن را انجام دهیم.
وی سپس به بحث در این باره می پردازد که از کجا باید بفهمیم که فعل رسول بر چه وجهی از وجوه وجوب، استحباب یا اباحه واقع شده است. در این باره راه هایی وجود دارد، از جمله چهار راه برای شناخت وجه اباحه یاد کرده است. نخست آن که رسول (ص) خود تصریح به اباحه آن فعل بکند و راه دیگر... چنان که برای شناخت وجوب یا ندب نیز راه هایی وجود دارد. ادامه این بحث نشان می دهد که استفاده فقهی از سیره افعالی رسول الله (ص) تا چه اندازه قابل بحث بوده است.
در میان شیعیان نیز بحث اصولی از دلالت افعال الرسول (ص) مطرح بوده است. با این حال، و مع الاسف، از یک دوره زمانی به این طرف، این بحث از کتب اصولی کنار گذاشته شده است.
علامه حلی در مبادیء الوصول در ذیل بحث از افعال پیامبر (ص) می‌نویسد: فی وجوب التأسی بالنبی علیه السلام و الحق ذلک خلافا لقوم. لنا قوله تعالی .... فاتبعوه .... [6/ 154] و لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة [33/ 22] و قوله: قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله [3/ 32] اذا عرفت هذا، فمعنی التأسی به: أنه علیه السلام اذا فعل فعلا علی وجه الوجوب، یجب علینا أن نفعله علی وجه الوجوب، و ان تنفل به، کنا متعبدین بالتنفل، و ان فعله علی وجه الاباحة، کنا متعبدین باعتقاد إباحته، و جاز لنا فعله هذا. اذا علم وجه الفعل. اما إذا لم یعلم، فقال ابن سریج: انه للوجوب فی حقنا، و قال الشافعی للندب، و قال مالک: للإباحه. و أکثر المعتزلة علی الوقف. و هو الاقرب. لان عصمته تنفی القبح عنه، و الوجوب و الندب زائدان، فالمشترک هو الجواز. تأسی به پیامبر واجب است، برخلاف کسانی که آن را واجب نمی‌دانند... تأسی هم بدین معناست که اگر رسول (ص) صراحتا عملی را بر وجه وجوب یا استحباب یا اباحه انجام داد ما هم به آن متعبد باشیم و بر همان وجه عمل کنیم. اما اگر وجه انجام آن را نمی‌دانیم، ابن سریج گفته، بر ما واجب است، شافعی گفته است مستحب است، مالک گفته: مباح است. بیشتر معتزله:‌توقف را قائلند ـ‌یعنی جواز. این به حقیقت نزدیکتر است. زیرا عصمت رسول (ص) او را از انجام کار قبیح منع می کند. وجوب و ندب، نیاز به تصریح دارند، اما «جواز» امر مشترک است.
این توضیحات با این هدف نیست که بحث اصولی مربوط به دلالت افعال الرسول (ص) طرح و بررسی شود، بلکه با این هدف است که توجه داشته باشیم که ما نمی‌توانیم با یک مرور بر آنچه در منابع سیره آمده به استخراج احکام فقهی بپردازیم. فقه، یا طرح و شناخت موضوعات احکام و خود احکام و چگونگی استخراج احکام از منابع اصلی آن که قرآن و سنت ـ شامل قول و فعل و تقریر معصوم ـ کار بسیار دشواری است. این امر به خصوص در مواردی که مربوط به حقوق افراد است، یا پای مال و جان در میان است، اهمیت خاصی پیدا می کند. متاسفانه باید گفت در صد سال گذشته، در این باره با تساهلی غیر قابل گذشت برخورد شده است.

قضیة فی واقعة
از قرن هفتم هجری به بعد اصطلاحی در استدلالهای فقهی شیعی وارد شد که ناظر به مبحث مورد نظر ماست. این اصطلاح «قضیة فی واقعة»‌ بود، برای رخدادهایی به کار می رفت که حکایت از عمل خاص معصوم داشت، اما به دلیل آن که دقیقا یک عمل یا واقعه بود، از نظر فقها، حاوی ویژگی عمومیت نبود.
در مسائل العزیه محقق حلی، در بحث قرض و گرفتن ربح بر اساس آن، با ذکر روایتی از محمد بن اسحاق بن عمار که در جواز قرض ربحی آورده، محقق می گوید: و الثانی أنها قضیة فی واقعة مخصوصة فلا عموم لها. ایضا در مورد دیگری با اشاره مورد خاصی که امام علی (ع) قضاوت کرده است جواب می‌دهد: «و هی قضیة فی واقعة». و شبیه به آن باز می‌نویسد: و فعل علی علیه السلام قضیة فی واقعة فلایتعدی. علامه حلی نیز در تحریر پس از نقل قضاوتی از امام علی علیه السلام می نویسد: و هذه قضیة واقعة عرف علیه السلام الحکم فیها بذلک لخصوصیة لاتتعدی الی غیرها. این قضیه‌ای است که در موردی معین اتفاق افتاده و حضرت حکم آن را به خاطر خصویتی که داشته دانسته، و به جز آن سرایت نمی کند.
به نظر می‌رسد این عبارت در مکتب فقهی حله باب شده و پس از آن در آثار ابن فهد، شهید اول، دوم و فقهای بعدی رواج یافته است. باید پرسید: دقیقا مقصود از این تعبیر چیست؟ آیا به صرف این که حکم نقل شده در این روایات یا افعال مخالف حکم شایع در همان موضوع در کتب فقهی است، این تعبیر بکار می رود، یا آن که معیار آن است که وقتی رفتار خاصی در شرایط خاصی صورت گرفت، عملا از عمومیت ساقط شده و امکان استدلال به آن در اثبات یک حکم فقهی و حقوقی نیست. در توجیه این امر گفت می شود که بسا در اطراف آن رویداد نکته ای بوده که سبب علم امام به مسأله خاصی شده و حکمی ویژه آن صادر شده است. بنابرین امکان استدلال عمومی به آن در حد یک قانون وجود ندارد. در این قبیل موارد، و زمانی که موردی خاص، قضیة فی واقعه شد، باید به اصول شرعیه رجوع کرد، اصولی که به لحاظ شرعی در عمومیت و اطلاق آنها تردیدی وجود ندارد و اساس آنها ثابت شده است.
آنچه وضعیت «قضیة فی واقعة»‌ را پیچیده تر می‌کند در رفتارهایی است که اساسا موضوع خاص و معین احکام شرعی که قرآن و حدیث به صورت صریح به آنها پرداخته‌اند نیست. به عبارت دیگر در اینجا باید میان دو نوع فعل تفاوت قائل شد. نخست افعالی مانند وضو و نماز و روزه و اجزاء آنهاست که وقتی فعل خاصی از رسول خدا (ص) مشاهده می شود راحت‌تر می توان اظهار کرد که قضیه فی واقعه نیست. اما قسم دیگر از افعال، رفتارهای اجتماعی و سیاسی و حتی قضایی است که اولا بستگی و پیوند خاصی با شرایط و اوضاع جاری دارد، ثانیا مصلحت در آنها نقش مهمی دارد، ثالثا همیشه پشت صحنه هایی دارد که ممکن است تأثیر مهمی در بروز نوع رفتار حضرت داشته باشد. بنابرین استنباط حکم صریح از آن مشکل خواهد بود.

پژوهشی مفصل در باره افعال الرسول (ص)
محمد سلیمان الاشقر در یک اثر دو جلدی با عنوان افعال الرسول (ص) با اشاره به مباحث اصولی مفصلی که برای تدوین قواعد استنباط از «اقوال» تهیه شده از حجم اندک مباحث اصولی در باره «افعال» گلایه کرده و آن را فقیر دانسته است. سپس فهرستی از مباحثی که خودش در این کتاب به آنها پرداخته آورده است.
باب اول درباره افعال صریحه رسول است که در ده فصل به آن پرداخته شده است:
فصل اول در باره ماهیت فعل و این که فعل صریح و غیر صریح داریم سخن گفته است. نیز این که فعل فردی و اجتماعی می‌تواند باشد.
فصل دوم در باره ماهیت افعال پیامبر که منشأ آن قرآنی است، یا اجتهادی یا تفویض و وگذاری یا عدم صدور هیچ گونه حکم.
فصل سوم این که افعال رسول خدا (ص) فی الجمله حجت شرعی است. در اینجا به نقد مخالفان این نظریه پرداخته که اساسا حجیتی برای افعال رسول (ص) قائل نیستند.
در فصل چهارم، افعال صریحه آن حضرت را به ده بخش تقسیم کرده است: جبلّی، عادی، دنیوی، ویژگی‌ها، معجزات، فعل بیانی، امتثالی، متعدی، منفعل در انتظار وحی، فعل مجرد. در باره هر یک از اینها به تفصیل بحث کرده است.
فعل مجرد که از نظر وی بحث مهمی بوده در فصل پنجم به طور مستقل در باره وی سخن گفته است.
در فصل ششم از احکام شرعی که امکان استفاده آنها از افعال وجود دارد سخن گفته است.
در فصل هفتم از نوع دلالت فعلی و طبیعت آن سخن گفته و این که دلالت آن تطابقی، التزامی یا تضمنی است.
در فصل هشتم در باره دلالت متعلقات فعل رسول (ص) سخن گفته است، سبب فعل، فاعل، مفعول، زمان، زمان، چگونگی، مقارنات مادی، تعداد انجام فعل و اندازه آن.
در ادامه از اشکالاتی که در باره استدلال به افعال شده و نیز بحثی در باره نقل افعال الرسول (ص) و چگونگی آن آورده است.
در باب دوم افعال غیر صریحه مانند کتابت، اشاره، ترک، سکوت، تقریر، اقدام بر عمل مورد بحث قرار گرفته و برای هر کدام فصلی اختصاص داده شده است.
باب سوم، تعارض میان افعال نبویه مورد بررسی قرار گرفته و ضمن چهار فصل مباحث مطرح شده است.
بدین ترتیب نشان داده است که استفاده از افعال رسول خدا (ص) برای استنباط فقهی، تا چه اندازه دشوار و حیاتی است.

نتیجه گیری
بخش قابل توجهی از رویکرد نویسندگان مسلمان به سیره نبوی در یک صد ساله گذشته، بر این پایه بوده است که سیره نبوی، نقش جدی‌تری در ساختن یک نظام فکری ـ فقهی ـ اخلاقی برای جامعه اسلامی بر عهده گیرد. در این زمینه، دانشمندان و نویسندگان مسلمان، موفقیت‌هایی داشته‌اند و با خلق آثاری چند به بررسی سیره نبوی نشسته، آثاری پدید آورده‌اند که از نظر تبیین فکر اسلامی و درک بهتر آن، نیز ارزشهای اخلاقی و همین طور درک احکام فقهی کمکی شایسته به معارف اسلامی کرده است.
در زمینه فقه، آثاری تحت عنوان «فقه السیرة»‌ پدید آمده است که در این نوشته، در باره آن سخن گفته شده است. نقش سیره نبوی در اندیشه و اخلاق، گرچه مهم است، اما قدری با تسامح می‌توان از کنارش گذشت، در حالی که «فقه» به دلیل اهمیت مسائل حقوقی، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.
سابقه ضعف علم اصول در بررسی افعال الرسول، چنان که محققان یادآور شده‌اند، به همراه تسامح عصر جدید هم سبب شد تا بیشتر بر اساس نیازهای روز نه بر اساس اصول علمی، به سیره مراجعه شده و شماری از قواعد و قوانین فقهی ـ حقوقی استخراج شود. این کار هم توسط افراطی ها و متشددین دینی و هم توسط لیبرالها و فریب خوردگان اندیشه های مدرن صورت گرفت و در نتیجه دو برداشت فقهی افراطی و تفریطی از سیره ارائه شد که در مجموع تناسبی با اصل فقه اسلامی نداشت.
در حالی که فقهای قدیم، با نهایت دقت تلاش کرده بودند تا فقه منسجمی بر اساس علم اصول، بیشتر بر اساس قرآن و اقوال و افعال صریح پیامبر (ص) بنا کنند، در دوره اخیر، نویسندگان عمومی و بیشتر مورخ، تلاش کردند با مراجعه به برخی از نصوص سیره‌ای، برداشتی از اسلام ارائه دهند.
این کار فی حد نفسه در حد یک اجتهاد شرعی ایرادی ندارد، اما به دلیل آن که در چهارچوب دقیق علم اصول نیست، و البته با توجه به اهمیت این علم، لازم است تا بار دیگر مورد بررسی جدی قرار گیرد. طبعا این کار، کاری مجتهدانه و علمی است که باید در مراکز علمی و حوزوی صورت گیرد، آن هم با همان احتیاطات فقهی و اجتهادی آرام و دقیق که ملاحظه کلیت دین، با تسلط به تمام متون، همراه با شناخت اهداف دین و رعایت قواعد دقیق اصولی را بکند، نه موسساتی که صرفا در پی بروز کردن اسلام یا نوشتن جزوات تبلیغی یا در صدد تهیه سخنرانی های عمومی هستند.
به سخن دیگر، یک جامعه شرعی، می‌بایست با اجتهاد دقیق در متون فقهی، اجتهادی که یک نظام حقوقی منسجم با قرآن و سنت و ارزشهای دینی را فراهم آمده، اداره شود و این نیازمند تأمل بیشتر و دقیق در متون دینی از جمله سیره نبوی است و نباید سرسری و با ساده انگاری از سر آن گذشت.
نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل

مکتب درفرایند تکامل: نقد و پاسخ آن

آنچه در ذیل خواهد آمد ابتدا نقد دوست عزیز جناب آقای مهندس طارمی بر کتاب مکتب در فرایند تکامل و سپس پ

منابع مشابه بیشتر ...

ریاض الجنه زنوزی اثری دایرة المعارفی در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامی

رسول جعفریان

در زمستان سال 1402 موفق شدیم یک چاپ عکسی از کتاب ریاض الجنه زنوزی که اثری دایره المعرافی در حوزه فره

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل

دیگر آثار نویسنده بیشتر ...

ریاض الجنه زنوزی اثری دایرة المعارفی در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامی

رسول جعفریان

در زمستان سال 1402 موفق شدیم یک چاپ عکسی از کتاب ریاض الجنه زنوزی که اثری دایره المعرافی در حوزه فره

مرز غلو و اعتدال در عقاید شیعه از دید یک دانشمند عصر صفوی «محمد یوسف بیک»

رسول جعفریان

نوشته حاضر، مقدمه این بنده خدا برای کتاب «معرفة الابرار و نور الانوار فی معرفة الائمة الاخیار ع (تأل